اكنون سعودي ها اين اثر را كه گهگاه طعنه اي هم به آنان به خصوص «اخواني هاي نجد» يعني وهابيون افراطي دارد، به زيبايي ترجمه كرده و گهگاه حاشيه اي هم به آن زده اند تا به قول گفتني، زهر آن را بگيرند. كتاب ياد شده در دو جلد، يكي در باره مكه و ديگري مدينه تحت عنوان «مدينتا الجزيرة العربية المقدستان: المجلد الاول: مكة المكرمه، المجلد الثاني:المدينة المنوره، توسط عبدالله بن محمد نصيف ترجمه و توسط «مركز تاريخ مكة المكرمة» در سال 1433 يعني دو سال پيش منتشر شده است.
مترجم چند ويژگي براي اين كتاب برشمرده است. نخست دقت در توصيف است كه يك مورد آن بحث از خصيان يا همان آغاوات و خواجگان است كه آنان را اخته كرده و در مدينه بودند. همين طور موارد بسيار ديگر. در نقل عبارات عربي عاميانه و محاورات روزانه، تلاش زيادي مي كند. همچنين حاوي نوعي تمسخر لطيف نسبت به برخي از آنچه مي بيند، هست. به گفته مترجم، نويسنده، در باره عربها نيز نوعي نظريه دو گانه دارد. از سوي نسبت به برخي از آنچه مي بيند تعجب مي كند و از سوي ديگر آشكار است كه جنبه انتقادي هم دارد.
به نظر مي رسد اين كتاب، مثل بسياري از سفرنامه هاي فرنگي، يك تاريخ اجتماعي به معناي دقيق كلمه است.، تاريخي از همه ابعاد زندگي روزمره اين مردم، افكار، باورها، رفتارشان در مقابل يكديگر، برخورد با زنان، شغل، قيافه، و هر چيزي كه ممكن بوده است تا به نوعي آگاهي تبديل شود تا بتوان اين مردم را بهتر شناخت. وصف محيط طبيعي هم كه جاي خود را دارد. گزارش تاريخي در باره بسياري از مسائل و نقاط را هم بايد به آن افزود.
وقتي كتاب مرور مي شود آدمي احساس مي كند بسياري از چيزهايي كه براي ديگران عادي است، رتّر آنها را تبديل به آگاهي كرده و در اين باره شرحي بدست داده تا امروزه از گذشت نود سال بهتر بتوان آن مردم را شناخت. زندگي روزمره مردم، يكي از مهم ترين دغدغه هاي اوست. پوشش، ادب، بهداشت، و بسياري از مسائل ديگر از مسائلي است كه به طور مرتب در اين كتاب شاهد آن هستيم.
در تمام اين مراحل، او مثل يك مسلمان جدي ظاهر مي شود. در تمام نمازهاي جماعت شركت مي كند، وارد بحث هاي ديني مي شود، به تحليل آن ها مي پردازد و با دقايق فقهي و اختلاف نظرات آشنا مي شود و در آنها ورود مي كند. بنابرين هيچ كس به او شك نمي كند كه يك فرنگي كافر است. البته در سفرش به طائف، ديگر خبري از نماز نيست و خودش هم اشاره اي به آن ندارد!
در باره برخي از مسائل اسلامي مانند برده داري بحث جالبي دارد و حتي سعي مي كند از اسلام دفاع كند كه اين دين، استرقاق را قبول ندارد و مرتب در آزاد كردن برده ها دستوراتي مي دهد. در اين بخش وصف دقيقي از اوضاع بردگان در مكه دارد كه محل واردات و صادرات برده هم حتي تا اوائل قرن بيستم بود.
از نظر رتّر، وهابيون كساني هستند كه به عنوان اخوان شناخته مي شده و رفتار بسيار خشني داشتند. وقتي به طائف مي رود از كشتارهايي كه اخوان در اين شهر كردند ياد كرده و البته مترجم در اينجا براي توجيه مي گويد كه ملك عبدالعزيز با اين كشتارها ميانه اي نداشت و آنها سرخود اين كارها را كردند. داستان اين كشتارها همچنان در حافظه تاريخي طائفي ها باقي مانده است.رتر از برخي از شاهدان آنجا گزارشي از اين وضع داده است. او سخت از اين وهابيون متنفر است.
در باره سفر مدينه هم تازه هايي دارد. وي توصيفي از وضعيت ويران بقيع دارد، زماني كه تازه خراب شده و همه چيز از سنگ و خشت و آجر و آهن روي هم ريخته بوده و تپه هاي ويران شده در محيط بقيع پراكنده بوده است.
نويسنده از مصر و طريق طريق دريا و گذشتن از كانال سوئز به درياي احمر آمده و در آنجا از ساحل ، با كارواني از حجاج كه سوار بر شتر بودند، راهي قنفذه [يمن] و از آنجا يلملم شده است. در راه از شماري حاجيان فقير ياد مي كند كه پياده اين راه را طي مي كردند. زنان با قماشي كه روي آنها را تا پا پوشيده بود و پوششي خشن بود، بچه به بغل. و مردان با يك پيراهن. بچه ها هم غالبا عريان بودند. وي در همراه اين مراحل، مقيد است كه از وضعيت زنان و زندگي خانوادگي اين مردم بنويسيد. همچنين توجه ويژه اي به اقوام ديگر به خصوص سياهان و سوداني ها و نيز ماليزايي ها دارد كه آن زمان به آنان حجاج جاوه اي مي گفتند.
نويسنده وارد يلملم شده، جايي كه حجاج يمني محرم مي شدند و تلبيه مي گفتند، او هم همه اين كارها و ذكرهاي مربوطه را آورده است. فهرستي از ميقات ها را هم داده كه نشان از همان توجه وي به معلومات ديني و فقهي است. شرحي هم از محرمات احرام آورده است. (ص 143 ـ 144).
در اينجا شرحي از ورودش به مكه داده، نخستين چيزهايي كه نظرش را جلب كرده، اين است كه شمار زيادي از مكي ها روي تخت هاي جلوي دكانها خوابيده بودند. او يكي را صدا مي زند: يا محمد بلافاصله بر مي خيزد. مكي ها مدعي اند كه به حجاج احترام مي گذارند: «فالحجاج حبوبنا». شقه اي مي گيرد از شخصي به نام عبدالرحمن مطوف كه بعدها مفصل از وي سخن مي گويد، و وسائلش را در آنجا مي گذارد. وضو مي گيرد و براي نماز عازم حرم مي شود. در اينجا هر چه مي بيند از در و ديوار و سقف بناي حرم شرح مي دهد. اولين بار كعبه را مي بيند. سپس دعاهاي اطرافيان را مي آورد: ربنا آتنا في الدنيا حسنه ... باقي ادعيه كه در وقت ورود براي او خوانده مي شود و بايد تكرار كند. بعد از نماز نزديك كعبه رفته طواف را از حجر الاسود آغاز مي كند. بعد از آن به رغم شلوغي موفق به بوسيدن حجر الاسود مي شود. (156). از آنجا سراغ چاه زمزم رفته آب مي نوشد.بعد هم سعي صفا و مروه و مرحله اول اعمال تمام مي شود.
در اينجا شرحي از وضعيت جغرافيايي و تاريخي مكه مي دهد (ص 161). آشكار است كه معلومات كافي در باره آنچه مورخان در باره تاريخ قديم شهر نوشته اند، دارد. شرحي در باره ظهور اسلام دارد و به اختصار سيره نبوي را توضيح مي دهد. شرحي از كوه ها راه ها، و گريزي به سال هاي تعطيلي حج بعد از سقوط شريف حسين. وصفي از بناهاي شهر و دكانها و كوچه ها دارد كه بسيار جزئي و دقيق است. بازارهاي شهر، انواع مغازه ها و چگونگي تزيين و چينش آنها را شرح مي دهد. از برخي از تكايا و مدارس هم ياد كرده و همين طور كه راه مي رود آنچه را مي بيند، حتي اشاره به يك خط كوفي روي ديوار يك مدرسه، مي نويسد. محله قشاشيه، در انتهاي مسعي، جايي كه بيشتر حجاج جاوه اي در آنجا سكونت داشتند، همين طور مدرسة الفلاح و خانه هاي فشرده بهم و چند طبقه، از مسائلي است كه مورد توجه او قرار گرفته است. راه ميان بازار جودريه و غزه كه در كنار قشاشيه قرار دارد. بالاتر مي رود و به مقبره معلات مي رسد. (182). وصف وي از بازار جودريه و انواع و اقسام كسب ها و مشاغل به خصوص صنعت شمشير سازي در اين شهر جالب است. نجدي ها بيش از هر چيز شمشير را دوست دارند، گرچه تفنگ هم بدوش مي گيرند!
در اينجا از خانه حضرت خديجه ياد مي كند جايي كه «مولد سيدتنا فاطمه» ناميده مي شده است. مي گويد تا همين اواخر، سنگي را كه حجاج مي گفتند به رسول سلام كرده، مي ديدند اما الان اخواني ها آن را پنهان كرده اند. يك بنايي هم در همين نزديكي براي فقرا بوده كه نامش تكيه ستنا فاطمه بوده است. (184).
به هر حال، وصف وي چنان جزئي است كه مي توان بر اساس آن نقشه آن وقت مكه را با اطلاعات حاشيه اي ديگر ترسيم كرد. در همان حال از ساكنان، از زن و مرد و كوچك و بزرگ مرتب اطلاعاتي بدست مي دهد. در اين ميان زنان و جاريه ها يعني كنيزكان جايگاه ويژه اي در وصف او دارند، حتي دختر كوچك صاحب خانه اش عبدالرحمن.
عبدالرحمن برايش سيگار مي آورد، اما او كه در ميان وهابي ها در تقيه است! مي گويد: من وهابي هستم. يعني اين كه تدخين نمي كنم. عبدالرحمن مي گويد: در خيابان ممنوع است نه در خانه. سپس از او در باره لحظه ورود سپاه نجد به داخل شهر مي پرسد و او توضيح مي دهد كه چگونه اينها وارد شدند. (195). جالب است كه لحظه به لحظه گفتگوهايي كه او با هر كسي دارد، حتي عين عبارات مكي ها را در خوش و بش كردن، در اينجا آورده است.
خانه عبدالرحمان كه او در آن ساكن بوده، پشت باب العمره بوده، و نخستين روز او كه جمعه بوده، صداي اذان آمده است. وي وضو گرفته براي نماز جمعه عازم شده است. نماز خوانده و از هجوم مردم براي طواف پس از نماز ياد كرده است. همچنين از سيد حسن زمزمي كه دكه در گوشه اي داشته و دايما مشغول خواندن قرآن بوده و آب زمزم مي فروخته است. به همين مناسبت شرحي در باره ساقي ها و آب زمزمه داده است. (198).
اين عبدالرحمان كه صاحب خانه اوست، شغل اصليش مطوفي بوده و از مديران مطوفي فلسطيني ها بوده است. وي دفاتر ثبت نام حجاج را به وي نشان داده و اين كه سال گذشته 27 نفر از حجاج زير نظر او مرده بودند.
كم كم وقت رفتن به عرفات مي رسد و او چگونگي تجهيز كارها و آوردن شتران و گذاشتن شقدف را ياد كرد و اين كه سوار شده و حركت كرده اند، سپس مشاهدات طول راه را به تفصيل بيان كرده است. در راه از مني مي گذرند و آن زمان در مني بناهاي فراواني بوده و بازارها كه وي شرح آن را آورده است (206). به مناسبت وادي محسر و مني، شرحي هم در باره داستان ابرهه آورده است. (210).
وقتي به عرفه مي رسند، باز به تفصيل و با جزئيات از آنچه ديده ياد كرده است. هم از جبل الرحمه هم از مسجد نمره. در اينجا از غسل كردن حجاج در روز عرفه ياد كرده و اين كه خود از اين كار غفلت ورزيده؛ اين با كه آب بسيار ارزان بوده است. همچنين از خطابه خطيب بر روي جبل الرحمه ياد شده و مدعي شده كه حاجي بدون استماع خطبه خطيب در عرفه، حج ش مقبول نخواهد شد كه پيداست اشتباه كرده و مترجم هم ياد آور شده است (216).
پس از آن بازگشت از عرفات به مني و اقامت سه روزه در آنجا آمده و البته فصل مستقلي را به مني اختصاص داده است (ص 223). او از استقرار در محل مورد نظرشان در مني ياد كرده و بلافاصله به وصف مردمان حاضر مي پردازد. از جمله اخواني ها، و زنان آنان كه پوشش سياه سرتاپاي دارند و فقط جلوي چشمشان چيز نازكي هست تا بتوانند جلوي پايشان را ببينند. در آنجا همراه عبدالرحمن به خيمه ملك عبدالعزيز رفته و او را كه اين زمان 45 ساله بوده وصف كرده است. (228). در اينجا شرحي از عبدالعزيز، نظام حكومتي و سيستم تصميم گيري او دارد. مكي ها با عنوان «سعودي» از او ياد مي كنند و حجاج نام «ابن سعود» را براي او بكار مي برند. (230).
عصر روز عيد، با همراهش دو الاغ گرفته راهي مكه شده اعمال را انجام مي دهند و مشاهده مي كنند كه پرده كعبه عوض شده است. باز به مني بر مي گردد و از رجم شياطين ياد كرده است. (239).
بخش بعدي كتاب زندگي روزانه مكي هاست (243 به بعد). از نماز خواندن مذاهب مختلف در مسجد الحرام ياد مي كند كه امامان مذاهب هستند، اما هر كسي به هر جا رسيدن نماز مي خواند، جز اخواني ها كه فقط پشت سر امام حنبلي نماز مي خوانند. آنها مذاهب سه گانه ديگر را قبول ندارند و مي گويند اينها بدعت و خرافه در دين گذاشته اند. در اينجا شرحي از عقايد محمد بن عبدالوهاب و متهم كردن ديگران به شرك آورده و از ادعاي آنان كه به اصول اوليه باز گشته اند سخن گفته است. سپس به برخي از جزئيات اختلاف نظر هاي فقهي ميان مذاهب در امر نماز و غيره مي پردازد (246). در اين ميان از كتاب قطب الدين مطالبي در باره اين باور عمومي كه در ايام حج اولياء الهي به حج مي آيند و ميان مردم هستند سخن مي گويد.
در اينجا (249) به شرح زندگي روزانه در مكه مي پردازد. متدينين يك و نيم ساعت قبل از طلوع آفتاب بيدار مي شوند، اما كمتر مطوفي است كه آن وقت بيدار شود ! بعد لباس مي پوشند. اينجا شرحي از پوشش داده و اين كه از لباس حرير و مطلا پرهيز دارند گرچه در بسياري از كشورهاي اسلامي، تخلف فراوان از اين قاعده صورت مي گيرد. آنگاه و پس از پوشيدن لباس، فرد مكي، از خانه بيرون آمده وارد خيابان شده به حرم مي رود. آنجا كفش خود را در مي آورد. بعد از نماز برگشته، زن يا كنيز قهوه درست مي كند. همزمان سيگار هم مي كشد. آن وقت دوباره بيرون رفته نان و احيانا تخم مرغي مي خرد. زن خانه، آنها را درست كرده مرد مكي مي خورد. آبي هم روي آن. و باز چاي با شكر. ... بعد ساعتي به بازار مي رود تا خريد روزانه را انجام دهد. بعد به خانه آمده منتظر دوستان است كه با هم بنشينند و گفتگو كنند.... داستان به همين شكل ادامه مي يابد كه اين مرد مكي بعد از آن چه مي كند.... اين شرح و بسط طي صفحاتي ادامه دارد و از جزئيات زندگي روزانه مكي كه متفاوت با بسياري از نقاط عالم است، سخن مي گويد.
از يك جلسه گفتگوي عبدالرحمن با دوستان صحبت مي كند كه همه متفق بودند كه زمين مسطح است و از اين كه معلم جغرافيا در مدرسه گفته بوده كه زمين گرد است همه ابراز تعجب مي كردند و رتّر در اين فكر كه چطور مي شود اينها را قانع كرد كه زمين مسطح نيست (ص 262).
در اينجا اشاره اي به وضع بد بهداشتي مكه دارد (252)، همان كار كنّاسي، همه كثافات جايي ريخته مي شود. روي آن خاك. و بعد عده اي مي آيند آنها را حمل الاغ كرده به بيرون شهر مي برند تا در زراعت استفاده كنند.
اما اين كه چرا مكي ها براي نماز كمتر به حرم مي روند، براي اين است كه همه را وادار كرده اند كه پشت سر يك امام نماز بخوانند. (255).
فصل بعدي در وصف كعبه است. او توانسته است وارد كعبه شده و داخل آن را وصف كند. كليد در اختيار يكي از خاندان آل شيبه است. آنها به حرم رفته اند. او وصف دقيقي از جمعيت حاضر و تلاش براي ورودش به كعبه و دان يك مجيدي به محافظ آن و اين كه چگونه او را بالا كشيده و داخل بيت كرده اند سخن گفته و از اين كه داخل كعبه چه ديده است. (266 ـ 267). او مي گويد اين منظره اي است كه هيچ گاه در عمرش فراموش نخواهد كرد. وصف وي از جزئيات داخل كعبه بسيار جالب و ريز و بي نظير است. (268 ـ 271). وي گويد كه كعبه را در هفت مناسبت در طول سال براي مردان، و هفت بار براي زنان باز مي كنند. شرحي هم در باره پرده كعبه و تاريخچه آن داده، داستان حمله قرامطه را به مكه آورده، و باز به وضعيت اجزاء بيروني كعبه و حجر اسماعيل و بخش هاي مسجد الحرام پرداخته است. در اين زمينه از كتاب صبري پاشا يعني مرات الحرمين هم استفاده كرده است.
رتّر در فصل بعد از شماري از ديدارها و اتفاقات جالب خود در مكه ياد كرده است. وي در باره مخفي كاري خود در شهري ياد كرده كه به هر حال مشكلاتي براي فرنگي هاي قبل از وي بوده است. به نوشته وي حتي بسياري از ايرانيان شيعه هم در اين شهر تقيه كرده و خود را كرد يا بخاري يا چركس مي نامند تا محفوظ باشند (ص 290) مترجم نوشته كه اين خلاف است و هر سال سني و شيعه آشكارا و بدون تقيه حج بجاي مي آورند. البته اين طور نبوده كه تا به آخر هويت وي براي همه پنهان بماند. تا جايي كه بنده ملاحظه كردم اين تنها جايي است كه نويسنده از حجاج فرس يا ايراني سخن گفته است.
يك بار يك سوري از او خواسته به ديدن ابن سعود بروند. آنها در محلي نزديكي باب ام هاني به ديدن وي رفته با گذشته از نگاهبانان داخل غرفه او شده اند. دوست سوري او به عبدالعزيز اشاره كرده كه اين «صلاح الدين انجليزي است». انگليسي مسلمان شده! آن وقت، ابن سعود، به تفصيل با او به گفتگو نشسته و از عيسي و محمد (ص) سخن گفته است. نويسنده به او گفته كه قصد دارد كتابي در تاريخ او بنويسيد كه اين سبب خوشحالي بي اندازه او شده است (ص 291). نويسنده مي گويد كه بعد از آن بارها با ابن سعود ديدار كرده است. در يكي از اين ديدارها در باره عمامه اخوان سوال كرده كه به جاي عقال كه ديگران مي گذارند، آنها عمامه مي پوشند. اين بخش حاوي اطلاعاتي در باره شخص ابن سعود يعني همان عبدالعزيز است كه جالب مي نمايد. در اينجا اشاره اي هم به مسجد بلال بالاي كوه ابوقبيس دارد كه محل شق القمر است و مي افزايد اينها خرافاتي است كه پس از رحلت محمد (ص) ساخته شده است (295). همين سال احمد السنوسي رئيس فرقه صوفيه سنوسي هم مكه بوده كه وي شرحي از او و احوالش داده است ( 300).
پيش از اين فصلي را به وصف كعبه اختصاص داده بود و اينجا (305) فصلي در باره حرم مكي، يعني خود مسجد الحرام دارد. نقشه اي هم در اينجا آمده و اجزء مختلف و ابواب تا آنجا كه براي وي مقدور بوده شرح داده شده است. آنچه در اين بخش از مشاهدات وي آمده جالب است، هرچند محتمل است برخي از اطلاعات تاريخي را از منابع ديگر نقل كرده باشد. وي بناهاي داخل مسجد را به دقت وصف كرده و جزء به جزء آنها را با بيان اندازه ها و شكل شرح داده است. اين زمان مقامات امامان اربعه بوده اما در مسجد امام واحد گذاشته بودند و همه گويا مجبور بودند پشت سر او نماز بخوانند. (322، 323).
در اينجا از وجود آغوات در حرم مكي سخن گفته و اين كه، از اينها به اين دليل استفاده مي كنند كه به راحتي مي توانند ميان زنان رفت و آمد كنند. وقف خاص آغاوات در شهرهاي مختلف هستند كه براي همين افراد هزينه مي شود. اولين بار منصور عباسي آنها را به اين كار گماشت. (326) وي در اين جا شرحي مختصر در باره آنان داده و در بخش مدينه نيز باز در باره آنان سخن گفته است.
فصل بعدي اماكن زيارتي مكه است، و اين درست وقتي است كه وهابي ها بر اين شهر حاكم شده و كمر به نابودي آنها بسته اند. ابتدا از مولد النبي (ص) ياد كرده و گويد كه، اخوان يعني همين وهابي هاي نجد افراطي، قبه و مئذنه آن را خراب كردند. بناي ديگر مولد ستنا فاطمه يا همان بيت خديجه است كه در حي مقابل شعب علي از سوق الليل است. اينجا خانه محمد (ص) و همسرش خديجه بوده است. محل ديگر دار ارقم است، همين طور مقبره معلات كه همه بناهاي كوچكي كه روي قبور بوده توسط وهابي ها تخريب شده است. (333). به مناسبت بحث از قبرستان، حدس مي زند كه هر سال دو درصد حجاج مي ميرند.
يك بار هم با عده اي نشسته و بحث مي شود و يك سوري مي گويد كه زمين مصر و شام و تركيه اين همه وسيع و سرسبز است نمي دانم چرا خداي متعال خانه اش را بين اين صخره ها ساخته است! (336). سپس از مسجد بلال و مسجد جن ياد شده و به مناسبت بحثي در باره جن و شيطان در باورهاي مسلمانان و به خصوص مكي ها دارد. (339).
يك بار هم با عبدالرحمن به مسجد تنعيم رفته و محرم شده و باز شرحي از آن نواحي بدست داده است. (344). در اينجا از واحه هاي اطراف مكه هم كه گهگاه هواي بهتري و درختي داشته سخن گفته است. از جمله واحه حسينيه كه مربوط به اشراف مكه بوده و آنجا هم به دعوت آنان رفته است (352). يك بار وقتي برابر خانه شريف غالب در مكه كه تخريب شده بوده، ايستاده بوده است، يك وهابي اخواني به او مي گويد: فكر مي كني اينجا جاي مقدسي است؟ فرنگي مي گويد: نه آمده ام نگاه كنم. بعد با زرنگي از او مي پرسد: «اخبرني عن طريقة الاخوان في الدين» و او هم شرحي از توحيد مي دهد. فرنگي مي پرسد: در باره قبور چه مي گويي؟ او با چشمان خشمگين و از حدقه درآمده به او مي نگرد، و فرنگي با زرنگي گويد: اني اُحب الاخوان، من اخواني ها را دوست دارم و ماجرا به خير تمام مي شود (356).
تا اين لحظه او شش ماه بوده كه در مكه بسر مي برده و از ماندن د راين شهر خسته شده و هوس كرده است تا بيرون رفته به سمت طائف برود. بدين ترتيب مجلد اول اين كتاب كه وصف او از حركت قاهره به سمت يمن و از آنجا به مكه است پايان مي يابد.
در آغاز مجلد دوم، داستان آماده شدن براي سفر و رفتن به طائف را آورده و رخدادهاي ريز و درشت مسير طائف را با همراهانش بيان كرده است. زيبايي اين اين متن اين است كه در بسياري از اوقات، متن گفتگوي دو عرب را هم عينا درج كرده و حتي اصطلاحات روزمره آنها را هم براي بحث مي آورد. در راه به خرابه هاي برخي از قصرهايي كه شرفاي مكه براي خود در نزديكي طائف ساخته بودند هم اشاره دارد. [402].
وي شرحي از ديوار شهر طائف كه به امر ملك حسين بنا شده، همين طور ابواب ورودي شهر كه يكي هم باب ابن عباس به نام عبدالله بن عباس است كه قبر و جامعش در اين شهر است، بيان مي كند. او مي گويد چهارصد نفر ازمرد و زن و بچه در وقت ورود سعودي ها در اين شهر كشته شده اند. شرحي از اين كه چرا اين اتفاق افتاده آورده است (411). اين ماجرا در صفر سال 1343 قمري رخ داده است. وي مي نويسد الان طائف خالي از جمعيت است. بسياري از محلات خراب شده است. نيز مي گويد كه سنگي گرانيت بدون شكل را در جايي به او نشان داده كه همان بت لات پيش از اسلام بوده كه مردم طائف آن را مي پرسيديدند.
جالب است اين مترجم بيچاره، يكسره بايد گفته هاي مولف را به نوعي تاويل و توجيه كند، تا مبادا به قباي دولت سعودي بر بخورد. او مي گويد كه نويسنده چون با اخواني ها بد است، در قضاوت هاي خود در باره حوادث طائف اغراق كرده است (ص 412 پاورقي).
نويسنده پس از چند روز اقامت در طائف و استفاده از هوا و ميوه ها و عسل آن، به مكه باز مي گردد. (421). يك فصل در باره مسير بازگشت و آنچه ديده آورده كه حاوي نكات با ارزشي است.
فصل بعدي كتاب «آداب المكيين» است و اولين مبحث آن در باره بچه ها از طفوليت تا سنين بالاتر است. در واقع اين بخش اختصاص به بچه ها و چگونگي زندگي روزمره آنها از كوچكي تا بزرگ شدن دارد. شيرخوارگي تا دو سال، لخت و عور بودن آنها تا چهار سالگي، بازي هاي آنها، رفتن به مكتب هاي قرآن و چگونگي آموزش آنان، ختنه آنان در شش تا هفت سالگي، و مسائل ديگر كه در ادامه آمده است.
فصل بعدي به طور كامل اختصاص به زنان و كنيزكان و نقش آنها در زندگي جاري عرب ها و مسائل حاشيه اي آن دارد. سن ازدواج در مكه 25 سالگي بلكه بيشتر است، چون مردها تا پيش از آن قادر به پرداخت پول مهر نيستند. اما ممكن است كنيز داشته باشند. وي در باره برخي از عادات ديگر مكي ها هم سخن گفته و اين كه سخت در حفظ قدسيت شهر خود تلاش مي كنند. اگر ببيند كه كسي در حرم بي خيال نشسته و پايش را به سمت كعبه دراز كرده، حتما به او تذكر مي دهند. (454).
وضعيت پيران شهر هم در آخر اين قسمت مورد توجه قرار گرفته كه چگونه روز را بسر مي آورند. آن هم در شهري كه حرارت آن اغلب تا 45 درجه مي رسد. آنها براي او از سيل عظيم سال 1909 ياد مي كنند وخاطراتي مي گويند. نويسنده حتي در باره پشه هاي اين شهر هم صحبت مي كند. و اين كه اگر يك مكي بميرد، اطرافيان به خصوص زنان براي او چه خواهند كرد. اين هم در ادامه آمده است. گريه زنان كه گاه او را از خواب بيدار مي كرده است. (460). همين طور از وباهايي كه آمده مخصوصا سال 1326 كه شمار زيادي از حجاج مرده و در كوچه و بازار افتاده بودند (461).
فصل بعدي در باره زنان و كنيزكان است، موضوعي جالب كه وي نه تنها در اينجا بلكه در بخش هاي ديگر كتاب هم همواره متوجه آن بوده است. دختر مكي سيزده چهارده سالگي ازدواج مي كند. وي از پوشش آنها، كارهاي منزلي ايشان، و حتي قيافه هايشان و اين كه در مقايسه با مردها سفيدتر هستند، سخن گفته است (466). ورود زنان مكي در امور سحريات به حدي است كه مردان اين شهر معتقدند كه غالب زنهاي ايشان در امر سحر ورود دارند. (471).
با اين كه تعدد زوجات در مكه هست، اما بيشتر مردم اين شهر تنها يك همسر دارند با اين حال بيشتر آنها كنيزكاني دارند كه از آنها بهره زنانه مي برند. (473). او مي گويد كه زمان تركها، زنان بد هم در اين شهر بوده اند كه ملك حسين آنها را بيرون كرد و اگرچه هنوز هم شايع است كه برخي از زنان افريقي هستند اما نويسنده نشاني از آن نديده است (475).
در اينجا به مناسبت بحث كنيز، بحثي در باره بردگي يا بندگي دارد. چيزي كه از زمان فتوحات آغاز شده يا رواج يافته است. قرآن تاييد بر آزاد كردن بردگان دارد اما به هر حال در اينجا فراوان است و اينها معمولا كارهاي خدماتي را در منزل مكي ها انجام مي دهند. گاهي هم در وادي هاي اطراف كار زراعت دارند. مكي ها افتخار مي كنند كه قرآن به بردگان خود مي آموزند (477).
در اينجا به مناسبت فصلي را هم به قوانين و مصادر آن اختصاص داده و از شريعت اسلامي ياد مي كند. (481). جالب است كه اين وقت، انجيل برنابا هم درآمده و چاپ شده بوده و او بحثي هم در باره اين كتاب دارد (482). در اين فصل شماري از احكام اسلامي را در باب نماز و زكات و حج و غيره شرح مي دهد. همين طور بحثي در باره محاكم سعودي دارد. فصلي هم به ماه رمضان اختصاص دارد. (تا ص 517).
فصل بعدي درباره آماده شدن وي براي سفر به مدينه است. همين طور كه مكه مطوّف دارد مدينه هم مزوّر دارد كه راهنماي زيارتي مسافران هستند. در اينجا همچنان از مكه و مكيان و زايران و به خصوص مطالبي در باره ماليزيايي ها يا همان جاوه اي ها دارد كه پديده اين ديار هستند، بيان مي كند. در اين بخش، مبحثي هم در باره رفتار مطوفي ها با حجاج دارد و اين كه آنان چگونه با حجاج تعامل دارند و پول مي گيرند. (530). در واقع از نقش مطوفي ها در مراسم حج و قبل و بعد آن ياد مي كند. اگر مطوفي ها نبودند امكان حج وجود نداشت (539).
اين ايام هنوز رمضان ادامه دارد. عبدالرحمن كه در تمام اين ماهها كارهاي او را انجام مي داده و در خانه اش بوده، برنامه سفر وي را همراه شماري از حجاج مصري فراهم مي كند. عبدالرحمان كم و بيش شنيده بوده كه هويت من انگليسي است و اين اواخر كه پرسيد، به او گفتم بله درست است. (539). او شكر كرد كه خدا من را هدايت كرده است.
بالاخره به سمت مدينه حركت كرده و فصل بعدي در باره خروج از مكه تا رسيدن به رابغ است. در راه به منزل ميمونه رسيده، جايي كه مزار ميمونه همسر پيامبر است. قبه اي كه روي آن بوده كه همين ايام توسط سعودي ها منهدم شده بوده است [به ياد كارهاي داعش در اين روزها كه تداعي كننده همان ايام است]. وي قدم به قدم گزارش سفر را داده و سعي مي كند همه آنچه را مي بيند تبديل به گزارش كند. گروهي از هندي ها را ديديم. يكي از همراهان ما گفت: ببين اين زنان جاوه اي چطور با صورت مكشوفه بيرون مي آيند و برابر مردان، حتي استحمام مي كنند؟ (549). اين جا هم باز در باره حجاج جاوه اي توضيحاتي داده است. اگر همه آنچه وي در باره اين حجاج گفت جمع و جور شود يك مقاله مفصل مي شود.
وي در باره همراهان مصري خود هم توضيحاتي داده و اين كه يك مشت كشاورز فقير بودند، اما انسانيت در آنها موج مي زد (556). يكي از همراهان او شيخ مبارك هست كه وي در باره افراد همراه او كه تعدادي زن و مرد از همسر و دخترانش هستند يا كرده است. وقتي نويسنده مريض شده، فاطمه كه دختري سي ساله و داراي بر و رويي بوده كارهاي او را انجام مي داده اما پدرش همواره مراقب او بوده است (558).
فصل بعد از رابغ تا مدينه است كه باز رويدادهاي طول راه شرح داده شده است. در رابغ، بازارچه اي بوده و علاوه، زنان هم براي فروش وسائل مورد نياز را در اطراف كاروان عرضه مي كرده اند. (561). كم كم به مدينه نزديك مي شوند و وي اشاره دارد كه زيارت مدينه مثل مكه واجب نيست. در اينجا شرحي از ديدگاه عربها در باره حضرت محمد (ص) داده و احاديثي را نقل مي كند.
نزديك مدينه كه شدند كم كم از سوي زوار، صداي صلوات برخاسته: اللهم صل علي سيدنا محمد و سلم، السلام عليك يا رسول الله و انت حي في قبرك. اين ترجمه اي است كه از متن انگليسي شده است. (578). كاروان آنها از سمت عنبريه وارد مناخه شده است، جايي كه از روزگاران قديم بارانداز كاروان ها بوده است. در اينجاست كه براي اولين بار نگاهشان به گنبد خضراء افتاده و نويسنده آن را وصف كرده است (579).
«قبر النبي» عنوان فصل بعدي است. جايي كه او بود خياباني هم برابرش بوده و حجاج جاوه اي و مصري و بخاري و هندي و افغان در آن بوده اند. او آماده ورود به مسجد شده و مراحل آمادگي و ورود را شرح داده است. ديوارهاي داخل مسجد كه ادعيه اي بر آنها نوشته شده است. همين طور سلامي كه مردم مي دهند. به قسمت روضه رفته و منبر و محراب را وصف كرده است (584). پس از نماز زيارت نامه خوانده و متن كاملي از آن را آورده است كه البته مترجم آن را از انگليسي ترجمه كرده، و شايد هم عين اين كلمات به انگليسي بوده كه ن را به حروف عربي آورده (586) و در پاورقي هم سعي كرده روي مباني وهابي بگويد كه اصل و اساسي ندارد (لا اصل لهذا الدعاء).
آنگاه نزديك شباك حرم نبوي رفته و از طلاهاي فراواني ياد مي كند كه اينجا بوده و فخري پاشا آخرين حاكم تركي شهر براي مقابله با شريف حسين آنها را برداشت و هزينه كرد. اين ايامي بود كه مدينه در محاصره بود وپانزده ماه به طول انجاميد. برخي هم مي گويند شريف علي آن طلاها را برداشته است (587). در اينجا به برخي از باورهاي وهابي در باره زيارت اشاره كرد و احاديثي هم نقل مي كند. وقتي به سمت شمالي ضريح نبوي مي رسد، برابر قبر فاطمه است. در آنجا هم زيارت نامه اي خوانده مي شود: السلام عليك يا سيدتنا فاطمه الزهراء، السلام عليك يا بنت رسول الله، السلام عليك يا بنت نبي الله، السلام عليك يا سيدةالنساء، السلام عليك يا خامسة اهل الكساء رضي الله تعالي عنك و يرضيك بخير النعم (590). او مي گويد قبر فاطمه كه يك پرده سياهي روي آن كشيده شده بوده قابل رؤيت بوده است.
فصل بعدي شرحي است در باره تاريخ و جغرافياي شهر مدينه. منطقه اي كه حد فاصل قبا و احد است. نويسنده حدود آن را شرح داده و از بساتين و نخلستانها و محلات آن ياد كرده است. (579). ديوار شهر و ابواب آن هم معرفي كرده است. سپس از خيابانها و ايستگاه راه آهن مدينه ياد كرده و به برخي از بناهاي مهم و سازنده هاي آنها اشاره كرده است. مهم ترين خيابان همان شارع السوق بوده كه برابر باب السلام بوده است. كوچه هاي تنگ، خانه هاي فشرده و معبرهاي بسيار تنگ از چيزهايي كه او سعي كرده به تفصيل از آنها ياد كند (604). وضعيت آب مدينه و چاه هاي آنها هم شرح داده شده است. بيشتر خانه هاي بزرگ، چاه هاي آب داشته است. (607).
سابقا طلاب فراواني در علوم ديني بوده كه مدتهاست همراه استادان خود از اينجا گريخته اند (609). با اين حال در حرم مجلسي هست كه مي آيند و نزد استاد مي نشينند. وي كه ابن التركي ناميده مي شود حلقه اي دارد و مولف از او و حلقه و برخي مطالبش ياد كرده و در جلسات درس او شركت مي كرده است (610، 619).
فصل بعدي «الحرم المدني» است و نويسنده مشاهداتش را در اين شهر بيان كرده و رفتن هاي روزانه اش را به مسجد و آنچه ديده شرح داده است (621). كتابخانه عارف حكمت معروف ترين كتابخانه مدينه در اين دوره است كه او به آن هم سر زده و در باره عارف حكمت و كتابها شرحي داده است (623). همين طور از برخي از كتابخانه هاي ديگر و مدارس. اما اين كه در پانزده ماه محاصره اين شهر توسط نيروهاي شريف حسين چه بر سر كتابها آمده، داستاني است كه به آن پرداخته و اين كه بسياري از اين آثار مفقود شده يا در آتش سوخته است. در اينجا شرحي هم از معماري مسجد و حرم داده و جاهاي معروف و مقدس آن را شرح داده است. نقشه اي هم د راين زمينه كشيده است (625). اين توصيف جزئي و نسبتا دقيق است. (تا ص 631).
پس از آن از خدام حرم شرح داده، شيخ الحرم كه خود از آغاوات بوده و شمار زيادي زير دست او كارها را در دست داشته اند. در اينجا نيز مجددا ـ بعد از شرحي كه در مكه از آنان داد ـ در باره خصيان يا همين آغاوات كه خواجگان هم خوانده مي شوند بدست داده است (633).
فصل بعدي در باره مزارات نزديك مدينه است. يكي از اولين آنها مزار حمزه است. صبحي براي زيارت به آن سمت حركت كرده از كنار كوه سلع عبور مي كنند. در آنجا در مسجد درع نماز مي خوانند. از آنجا عبور كرده تا به منطقه احد مي رسند و وي در باره آن شرحي بدست داده است. (636). وقتي وي با همراهش به زيارت قبر حمزه وارد مزار مي شوند، متوجه مي شوند كه قبه وديوارها منهدم شده، و قبر در حالي كه پارچه اي روي آن بوده، در ميان خاك ها رهاست.
از كسي كه آنجا بود، پرسيدند: اين اتفاق كي افتاده است؟ گفتند: يك هفته قبل. اين اقدام به امر قاضي مدينه ابن بليهد صورت گرفته است (638). اقدام به انهدام قبه هاي مدينه، سبب شد تا سراسر جهان اسلام بشورند و ابن سعود مجبور شد از جده به تمام نقاط تلگراف بزند كه قبه الخضراء سالم است (640).
به هر حال وي شرحي از جنگ احد و مسجد قبه السن و و نيز مسجد ديگري كه گفته مي شد محل شهادت حمزه است داده است (642).
نويسنده فرنگي، يك روز هم بدون همراه از مدينه به سمت قبا مي رود تا مسجد آنجا را زيارت كند. زماني كه به ابتدا نخلستان ها مي رسد، جواني را مي بيند. از او در باره مدينه مي پرسد. فرنگي مي گويد: جاي قشنگي است، اما ساكنان آن كم هستند. او مي گويد: در گذشته در زمان تركها، شهر بزرگي بود، پر جمعيت، از همه جا مي آمدند. اما مدينه، بعد از اين محاصره، يعني از زماني كه شريف حسين عليه سلطان عثماني شورش كرد، رو به تخريب رفته و هزاران نفر از اين شهر رفتند. در جريان مقاومت فخري پاشا بر ضد سپاه شريف حسين، محاصره اي كه پانزده ماه طول كشيد شهر ويران شد (645).
به هر حال به مسجد قبا مي رسد، وقت مغرب. ظرف هاي آب آماده كنار مسجد براي وضو. شرحي از مسجد قبا و تاريخچه آن مي دهد. از چاه اريس جايي كه عثمان انگشتري پيامبر را در آن انداخت ياد مي كند (649).
يك روز هم براي زيارت بقيع به آنجا مي رود. وقتي وارد بقيع شدم، آنجا را چنان ديدم كه گويي يك شهر منهدم شده است. در هر مقبره اي جز تپه اي از خارك و سنگ كه جاي ديوارها معلوم نيست، ديده نمي شود. تكه هاي چوب، قطعاتي از آهن، سنگ پاره ها، و ديوارهاي سيماني تخريب شده. گويي شهري است كه در زلزله تخريب شده است. در سمت ديوار غربي آن قطعات چوبي قديمي بسيار صخيم بود، همين طور بخشي از ديواره ها از سنگ و قطعاتي از آهن بود. برخي از ممرهاي ميان قبور تميز شده بود تا زوار بتوانند ميان آن حركت كنند، اما هيچ نظم و نسقي در آنجا وجود نداشت. همه چيز عبارت از مشتي ويرانه و قبور تخريب شده بود. ما جلو رفتيم تا در ميان برخي از اين تپه ها نشاني از قبرها بيابيم. عامر كه همراه من بود مرتب مي گفت: اسأل الله العفو، لا حول و لا قوة الا بالله. شماري از فقراي نخاوله هم در آن ميانه به دنبال جمع كردن قطعات چوب و آهن بودند. (651). او مي گويد كه جلوتر رفته تا به قبر عثمان رسيدند. در آنجا جمعي هندي با شيخ خود كه پيرمردي با ريش بلند بود ايستاده بودند.
از ديگر زيارت گاه ها كه وي رفته، مسجد قبلتين و ديگر مساجد ناحيه جبل سلع است. گزارشي هم از ضريح علي بن جعفر عريضي داده كه پنج ميل از باب بقيع فاصله دارد. اين جا مسجد بوده و امام مسجد هم در طبقه دوم همانجا سكونت داشته است. (652). در مسير رفتن به آنجا از مسجد الاجابه و مسجد المائده هم ياد كرده است.
فصل اخير كتاب از مدينه تا ينبع است كه مسير بازگشت نويسنده فرنگي ماست. كاروان هاي مصري و سوري و تركها كه وارد ينبع شده، هشت روز در مدينه مانده و به مكه مي روند. در حالي كه زوار جاوه اي و بخاري و غيره كه از مكه به مدينه مي آيند، فقط پنج روز مي مانند. آنها معمولا در خانه هايي كه مزوّرين دارند سكونت مي كنند. بسياري از هنديان نيز همراه زنان شان در خيابان ها خيمه مي زنند (656).
اين ايام درست روزهاي پيش از حج است. نويسنده ما سال قبل حج را انجام داده، ماهها در مكه مانده و اين ايام به مدينه رسيده است. شهر مدينه هم اكثر خالي از سكنه شده، حجاج به سمت مكه رفته و شمار زيادي از اهالي نيز براي انجام حج عازم مكه شده اند. (657).
صفحات پاياني كتاب شرحي از مسيري است كه او از مدينه تا ينبع طي كرده است.