ساختار خانه كعبه
ورود به اين خانه براي زائر عارف، به معناي در اختيار داشتن «نيروي كليدها» همان potestasclavium است كه اهل معنا ميتوانند به كمك آن به كمال تام نفس دست پيدا كنند. كعبه، در مرتبه شمايلش، به صورت معبد نامرئي ايمان علم ميشود، كعبه «جايگاه» همان غريب است كه از آنجايگاه با عوالم برتر ارتباط برقرار ميكند و اين غريب انساني است كه خدا ميتواند از طريق او همچنان عالم ما را نظاره كند و مراقب آن باشد.
در آغاز هدف از اين تحقيق به كارگيري پديدارشناسي صورت (به معناي [گشتالت] آلماني) در مورد علم سنتي تطابقات است. اين علم در ميان همه اهل باطن، از حكماي شيعه ما و تاويل آنها تا امثال سويدنبرگ معمول بوده است. مفهوم «ميدان ادراك» را بايد توسعه داد و عينيت آن را اثبات كرد به طوري كه مفهوم «ميدان ادراك شهودي» را شامل شود. درآن صورت، ادراك خيالي را ميتوان ادراكي دانست كه هم به واقعيات و حوادث اين عالم و هم به واقعيات و حوداث عوالم برتر تعلق ميگيرد. آن هم در قالب صورتهايي كه اين واقعيات در عالم ميانه يا عالم مثال بدان مصور ميشوند. اول بايد دانست كه مفهوم صورت، يك شاكله يا [ياكالبد] مفروض به معناي ويژه «ي يك شيء نيست، بلكه در حقيقت تعريف كاركردي گشتالت است و به معناي قوه صورتبخش يا مبدا صورتبخش تصور ميشود. بايد تصديق كرد كه هم اين مفهوم و هم اين مبدا، هر دو به حق در وراي رمز و محدوده تجربه حسي نيز كاربرد دارد.
«اصل انتقال» را بايد به صورت يك اصل مبنايي پذيرفت طوري كه در گذر از يك مرتبه عالم به مرتبه ديگر، صورتها حالت يك ملودي را داشته باشند كه وقتي به كليدهاي مختلف منتقل ميشود، ساختارش همچنان قابل تشخيص است.
دليل اين امر آن است كه روابط دروني هر كل و روابط ميان اساسا روابطي كاركردي است. در نتيجه آن قسم روابط هندسي-اي كه قاضي قمي - براي ايجاد صورت مكعبي كعبه - پيشنهاد كرده است، اساسا روابط كاركردياند كه به كمك آنها ميتوان از يك شكل به شكل ديگر و از يك مرتبه عالم به مرتبه ديگر آن منتقل شد. علم سنتي تطابقات، به پديدارشناسي صورتها ميپيوندد تا به علم تحولات در محدوده سه نوع عالم فوقالذكر، تبديل شود. قاضي قمي به تصوري از علل تكوين صورت مكعبي كعبه ميرسد. (واژه عربي كعبه، دلالت بر مكعب دارد). وي كه شيعه دوازده امامي است ميكوشد تا در خود ساختارهاي كيهاني - يعني از طريق اجراي تفصيلي علم تطابقات - لزوم عدد خاص دوازده امام را كشف كند. او نخستين استشهاد خويش را در اين خصوص «برهان عرشي» مينامد. صورت عرش معادل با صورت خانه كعبه است. نخستين نور عالم علوي كه از مبدا اعلام صادر ميشود، نورالانواراست. اين نورالانوار را عرش، عقل (nous)، نور محمدي توصيف كردهاند. زيرا عقل چهارده وجود نوري [يا همان چهارده معصوم] است.
نخستين موجود كه در عالم اسفل صادر ميشود، به آب نخستين موسوم است و به لحاظ وجودي آن را مقدم بر آبي دانستهاند كه يكي از عناصر چهارگانه عالم مادي ما است. اين آب نخستين دلالت بر جملگي موجودات روحاني و مادي دارد، چرا كه اين موجودات، معلومات (محتويات تعقل) عقلاند. به علاوه به دليل وحدت بيهمتايي كه ميان عقل و معقولات (معلومات) آن شكل ميگيرد، اين آب به نام عرش نيز معروف است. پس عقل عبارت از نور، عرش، مركز، علم به صورت يك نقطه بسيط و بيهمتا است و درعين حال [همين عقل]، آب، محيط بر جميع معقولات خويش نيز هست. رابطه عقل به منزله مركز با خودش به منزله محيط حاوي و جامع جميع معقولات در تعبير «عرش بر آب مستقر است» بيان شده است. اين رابطه مولود دوازده رابطه كاركردي است كه شكل مكعب را ميسازند؛ و شكل مكعب هم صورت مثالي عرش [يا هيكل كيهاني] است و هم صورت زميني كعبه.
هنگامي كه خطوطي را از مركز دايره به محيط آن رسم ميكنيم، ابعاد يا جوانب گوناگوني ظاهر ميشود. از اين ميان چهارجنبه اساسي دارد و اينها از تقاطع دو خط عمود بر هم كه از مركز دايره عبور ميكنند، نتيجه ميشوند. اهميتشان از آن رو است كه دايره را به چهار نيم قطر تقسيم و بدين وسيله چهار حد مابعدالطبيعي را تصوير ميكنند كه ذاتي همه مخلوقاتاند و خود عرش نخستين مخلوق است. به اين طريق عرش محصور به چهار حد متقابل است زيرا داراي اول و آخر و ظاهر و باطن است كه دو حد نخست از امتداد زمان كلياش (آيون، دهر، «زمان زمانها»)، حاصل ميشود و دو حد دوم از امتداد مكان كلياش (مكان مكانها). نقطه اصلي علمي، نقطه عرش، به چهار نقطه منتهي ميشود كه از آنها به حاملان عرش تعبير كردهاند. (تصوير شماره ۲) عموما گفتهاند عدد حاملان عرش چهار است و در برخي احاديث شيعي آنها را، «انوار چهارگانه عرش» تصوير كردهاند كه رنگ هريك، به ترتيب حاكي از منشا هر ناحيه وجودي است كه به صورت رمزي به اين رنگ مرتبط است؛ اين انوار عبارتند از: نور قرمز، نورسبز، نور زرد و نور سفيد. اين يكي از مضامين اصلي حكمت شيعي است.
تصوير شماره ۲: مكان مكانها
حال اين چهار نقطه را از طريق وترهايي كه در بنياد قوسهاي دايرههاي مربوط قرار دارند به هم وصل ميكنيم و مراحل سهگانه اين عمليات نفساني را پي ميگيريم: از طريق اين عمليات نفساني، قاضي سعيد قمي صورت مكعبي عرش يا كعبه را به دست ميآورد. اين عمليات مبتني است بر اين اصل كه هر چيزي در عالم اسفل مثال و شبح چيزي در عالم اعلا است و در نتيجه اين چهار حد پيش از تجلي درعالم فوق محسوس متجلي شدهاند و اين به موجب تطابقي است كه از طريق اصل انتقال، برقرار ميشود (شكل۳: مكعب)
تصوير شماره ۳: مكعب
اين مختصر به يك نوع تامل كه خانه كعبه را به شكل مندله mandala تصوير ميكند، خواهد پرداخت. با تامل در اين خانه، ساختارهايي را مكشوف ميكند كه معلوم ميشود با ديگر مراتب اين خانه خدا در عوالم برتر تناظر دارند ولي تخيل اين تناظرها يا قابل درك كردن آنها، متوقف بر پارهاي روشهاي تجسم است، زيرا چنين روشهايي عملا ساختارهاي خاصي را ايجاد ميكنند كه به «ساحت تقليلناپذير وجود كامل» تعلق دارند. ساحتي كه متعلق به يك انسان پديدارشناس است. با تامل در نقشه و شكل مكعبي كعبه، در پرتو تحقيق قاضي سعيد قمي، نمونه كامل عياري در اختيار است كه ساختارهاي مورد بحث همراه با تناظرهايشان «از طريق شرح و تفسيري كه ماهيت هندسي دارد» درك و فهم خواهد شد. با كمك حكيمان مرحله به مرحله حقايق خانه كعبه، برحسب ادراك اندام خيال فعال، كشف خواهد شد؛ يعني دلايل و معاني ساختار آن را كه مايه پيوند عوالم محسوس و فوق محسوس، طبيعت و جهان قدسي است.
در نتيجه [ميپرسيم] معناي باطني طواف چيست؟ وقتي آدمي مناسك كعبه زميني را به جاي ميآورد در ملكوت عالم نفس چه كاري انجام ميدهد و به چه چيزي صورت ميبخشد؟ چگونه راز حجرالاسود به منزله سنگ بنا، راز ملكوت درون انسان است؟
«در تحقيق فيلسوف شيعي، قاضي سعيد قمي، سه عالم موجود است عالم شهادت، يعني مرتبهاي كه در آن موجودات، محبوس حواساند (عالمالملك). سپس عالم غيب، عالم نفس كلي يا نفوس ملكي، كه عموما از آن، ملكوت تعبير ميشود يعني همان «مكان» عالم مثال كه اندام ادارك آن خيال معرفتي است. سپس عالم معقول عقول محضه، يا عقول ملكي را داريم كه عموما آن را جبروت ناميدهاند و اندام ادراك آن عقل شهودي است.
قاضي سعيد قمي، اين سه نوع عالم را با سه نوع مكان و سه نوع زمان مرتبط ميسازد. زمان كثيف عالم محسوس؛ زمان لطيف عالم مثالي ملكوت و زمان الطف عالم عقل. تمايز اين انواع مكان و زمان معلول تمايز انواع خاص حركت، از حركت موجودات مادي دستخوش «صيرورت» تا حركت روحاني محض (حركت معنويه) است. خود مكانهاي متمايز [هريك] در ذيل مفهوم يك نيروي آغازين قرار ميگيرند. در اثر حركت اين نيرو صورت مكاني پديد ميآيد و اين صورت مكاني منشا هر چيزي است كه در عالم هستي شكل ميگيرد، خواه آن چيز مادي باشد و خواه روحاني. گاهي از اين نيرو به نفسالرحمن و گاهي نيز به عماء primordial cloud تعبير كردهاند» (كربن ۱۹۹: ۱۳۸۹) «درحقيقت منظور از زمان و مكان در اينجا همان «وعا» موجودات است كه برحسب متغير يا ثابت بودن موجودات و نسبت هر يك با ديگري بر سه قسم است. نسبت متغير به متغير را «زمان»، نسبت متغير به ثابت را «دهر» و نسبت ثابت به ثابت را «سرمد» گويند. (شرح توحيد الصدوق، جلد اول، ص۱۵۳)
روابط اساسي بين اين سه عالم موجود است، هر عالم عاليتر، علت عالم مادون خويش است و كليت عوالم مادون خويش را در شكل لطيفتر و متعاليتر در بر دارد. به علاوههر عالم عاليتر، در عين حال كه شامل و جامع كليت عوالم مادون خويش است، ولي باطن آن كليت، جنبه نهان، مخفي يا مركز آن نيز هست.
از اين روي هر موجود عالم ملك، ملكوت مخصوص به خويش را دارد كه مدبر آن و محيط بر آن است و در عين حال رد باطن آن است. به عبارت ديگر هر موجودي، امر رباني (re divina)، كلمه الهيه دارد كه ملكوت خود آن «جنبه باطني» آن، انسان دروني يا حقيقت مثالي [عين ثابته] و در عين حال مراقب يا محافظ آن است. به اين معنا كه علتي است شامل آن و محيط بر آن، اين سه عالم، در وجود انسان جمع شده است. هم جبروت و هم ملكوت، هر دو را در انسان ميتوان يافت. آنها قوامبخش وجود ذاتي او، وجود حقيقي او، و وجود باطني اويند. به طوري كه حتي وقتي از عالم شهادت كه محيط بر اوست واپس مينشيند همچنان، به صورت انسان كاملا به ذات خويش قائم است. درك حقيقت ملكوت در انسان، نيروي صورت-بخش يا به عبارتي نيروي «خلاق» ideoplastic آن، بدين معناست كه صورت، اثري است كه روح، علت آن است.
به تعبير فيلسوفان ما، قبر آن چيزي است كه آن را جسم لطيف ميدانند و همان ملكوت درون انسان است و با اين بدن، انسان پس از خروج از عالم مادي، براي اين ملكوت برانگيخته ميشود زيرا از اين «قبر» در عين حال، او باز هم در قيامت كبري برانگيخته خواهد شد تا به مرتبه بالاتر در عوالم روحاني عروج كند. هرآنچه در عالم روحاني موجود است، مابهازايي تمثيلي [در عالم ما] دارد. شاهدان ملكوت، موجودات عالم ما را ادراك ميكنند، ولي آنها را با همان هيات ملكوتيشان ميبينند. يعني آنها را همانطور كه انسانها مايلند ادراك كنند و آنها را مطابق با حقيقت نهائيشان كه براي ادراك حسي دست نايافتني است ولي به ادراك شهودي در ميآيند، مجسم ميسازند. حكيمان ما مايل بودهاند آن را عالم مثال بنامند و از طريق عالم مثال به آن برسند، به اين اعتبار كه جسميت نوري آن، همان ملكوت درون انسان است. براي انسان، «متحقق بودن در حقيقت خويش» منوط است به قوه مصورهاي كه از ملكوت كسب ميكند و به كمك اين قوه ميتواند ملكوت را برحسب حالات وجود، فكر و عمل خويش تصوير يا تحريف كند.
چهار حقيقت مثالي: عبارتند از عقل و نفس در جهت مشرق و طبيعت و كلي و ماده كلي در جهت مغرب قرار دارند. نور با دوتاي نخست به عقل و نفس - كه مشرق آن، روز الهياند، طلوع ميكند. در دو ربع اخير اين دور - طبيعت كلي و ماده كلي - كه مغرب آن و منطبق با شباند، رو به افول مينهد، غروب ميكند و مخفي ميشود. مجموع اين چهار حد، كيهان پيدايي را تشكيل ميدهد. قرآن كريم (الرحمن ۱۷) از پروردگار دو مشرق و دو مغرب «رب المشرقين و رب المغربين» سخن مي-گويد، كه به همين دو افق شرقي و دو افق مغربي اشاره دارد، بنابراين به حكم قانون اكبر تطابقات بايد در نقشه كعبه زميني، نسبت اركان بيت بر همين اساس تنظيم شود. يعني دوتاي آنها، ركن عراقي، كه حجرالاسود در آن است و ركن يماني - در جانب شرقي و دوتاي آنها - ركن مغربي و ركن شامي-درجانب غربي باشند. (تصوير شماره۴) گوياي اين مطلب است.
شكل۴: نقشه خانه كعبه بر طبق نظر قاضي سعيد قمي. H= حجر اسماعيل G= مقام جبرئيل A= مقام ابراهيم Z= چاه زمزم
زائري كه از سمت راست به خانه كعبه نزديك شود. اين همان جهت حق است كه با زائر مواجه ميشود و اين زائر كسي است كه با اين كار خود اين فرمان را اجابت ميكند كه: استقبل وجهي، به چهره ام روكن. [حديث قدسي] در اين حالت در سمت چپ زائر، يعني در جانب مشرق و رو به شمال، ركن عراقي واقع است و حجرالاسود در آن قرار دارد و اين حجرالاسود، رمزي است كه كل راز بيت و راز حيات معنوي انسان را در بر دارد. گفتهاند حجرالاسود به لحاظ جايگاهش در ساختمان بيت «دست راست خدا» است و آن جهت كه تطابقي برقرار ميدارد ميان طبيعت - در اينجا به معناي عالم زميني مادي ما – و عقل كلي (تصوير شماره ۵)، بر اين ركن استوار است.
شكل۵: تطابق نقشه با نقشه حقايق مثالي
آب ازلي رمز معقولات عقل، انوار اين نور است. بنابراين، نتيجه اين ميشود كه در ميان عناصر چهارگانه عالم مادي ما، عنصر آب مولود جهتي است كه در مرتبه خيال، طبيعت را با عقل پيوند ميدهد و آن خط مستقيم كه در شكل مكعبي خانه نماينده اين عنصر است، رمز چنين رابطهاي است (واژه ركن نه فقط به معناي ستون و هريك از عناصر اربعه، بلكه به معناي سنگ نيز به كار ميرود) به علاوه، آب حياتبخش از زير همين ركن از چاه موسوم به زمزم ميجوشد.
ب - همچنين در سمت راست بيت، يعني در جانب شرق به طرف جنوب، (پشت خانه، به صورت شخصي در روبهروي زائري كه بدان نزديك ميشود) ركن يماني قرار دارد و اين ركن منطبق است با جهتي كه طبيعت را با نفس كلي يا روح كلي پيوند ميدهد. اين ركن واقع در منتهياليه سمتي است كه به ركن حجرالاسود پيوسته است (حجرالاسود با عقل منطبق است) زيرا نفس از «جهت حقي» عقل صادر ميشود. بدينسان ركن يماني نيز در «سمت راست عرش» (يمينالعرش) واقع است. به علاوه عنصر آتش در عالم مادي ما از اين ساحت پديد ميآيد. اين ساحت، طبيعت را با نفس كلي يا روح كلي پيوند ميدهد و اين يك رابطه كاركردي است كه «ركن» يماني رمز آن است.
مثال [يا حقيقت] ملكوتي بيت
براي تطابق خانه زميني كعبه با مثال ملكوتي بيت روحاني در عالم روحاني، به نيروهاي يك نوع تامل كه اساسا شهودي است، نياز است. در حقيقت ويژگي بارز صورتهاي روحاني اين است كه مركز آنها چيزي است هم محاط است و هم محيط، هم محوي است و هم حاوي. حال آنكه در مورد صورتهاي مادي، مركز فقط و فقط چيزي است كه محاط است. بنابراين شكل بيت زميني، بايد در نهايت با اين دو پهلويي مركز در شكلهاي روحاني، هماهنگ باشد. زيرا فقط در آن صورت ميتوان شكل مادي را در قالب يك شكل روحاني تشريح كرد و بيت زميني را كه از سنگ است به يك بيت روحاني شكل گرفته از ايمان، مبدل ساخت. دو مضمون اين حقيقت را به تصوير ميكشند؛ يكي مضمون خيمه اول نازل شده از آسمان و [ديگري] مضمون ابر سپيد.
در حديثي از امام محمدباقر (ع) نقل شده: وقتي آدم (ع) از بهشت هبوط يافت، از دست تنهايي و وحشت مكانهايي كه خويش را در آن مييافت به خداوند شكوه كرد. خداوند خيمهاي از خيمههاي بهشت را برايش فرو فرستاد. جبرئيل اين خيمه را در همان مكاني كه بايد مكان خانه كعبه ميبود، برافراشت. ستونهاي اصلي اين خيمه آسماني ميلهاي از ياقوت سرخ بود. چهارميخ آن از طلاي ناب و زرد رنگ و طنابهايش از تارهاي ارغواني بافته شده بود. در اينجا احاديث با هم متفاوت است. در بعضي گفته شده است كه ملائكه، خانه كعبه را بر الگوي خيمه آسماني بنا كردند. در بعضي آمده است كه خود خدا خانه را بنا كرد تا آدم همراه با هفتاد هزار ملك كه مامور به همراهي با او شده بودند، برگردش طواف كنند. بر طبق هر دو تقرير در چهارگوشه بيت زميني، چهارسنگ به ترتيب كار گذاشتند: سنگي از كوه صفا، سنگي از طور سينا، سنگي از كوههاي سلام يا كوفه و سنگي از كوه ابوقبيس (مكاني كه آدم پس از رسيدن به عربستان در آن توقف كرد). اين چهارسنگ براي شكل روحاني خانه كعبه، اهميت اساسي دارند.
در حديثي از امام جعفر صادق، نقل شده است: وقتي آدم (ع) به درگاه خداوند توبه كرد جبرئيل نزد آدم آمد و او را به مكان آينده بيت برد. در اينجا ابرسپيدي (غمامه) فرود آمد و بر سر آنها سايه افكند. جبرئيل به آدم امر كرد كه با پايش به دور مكاني كه ابر بر آن سايه افكنده بود، خط بكشد. اين مكان بايد محيط خانه كعبه ميبود.
به اعتقاد قاضي سعيد قمي كره كاملترين شكل است و بنابراين موجودات روحاني بسيط به شكل كرهاند. در وضعيت فعلي، وقتي از شكل كره به مكعب منتقل ميشويم، در حقيقت اين انتقال، انتقال از يك مقوله به مقوله ديگر نيست زيرا در شكل مكعب صرفا جايگاه برخي روابط كاري را كه پايههاي آنها در متن كره درج شده است، تعيين ميكند. به خصوص، از اين لحاظ وقتي گفته ميشود موجودات روحاني شكل كروي دارند، نبايد دچار خطا شد، زيرا منظور اين كلام، يك رابطه هندسي به معناي دقيق كلمه نيست، بلكه مفاد آن يك رابطه كاركردي است. معنايش اين نيست كه موجودات روحاني به شكل يك گوي با قطر مشخصاند. ميخواهد بگويد اينگونه نيست كه هر فرشته يا هر صورت نوري بشري يا جسم مثالي در بهشت باشد بلكه هريك از آنها بهشتشان را در درون خويش دارند درست همانطور كه هر موجود شيطاني دوزخاش را در درون خويش دارد. وي تاكيد ميورزد كه: شكل كروي، گردي [استواره]، چيزي نيست كه از قبل موجود باشد و بر موجودات روحاني تحميل شود. شكل كروي يعني كرويت عالم در كليت آن و نيز كرويت آسمانهايي كه عالم متشكل از آنهاست شكلي برگرفته از موجودات روحاني است. شكلي است كه تجلي قانون باطني وجود آنها، در مكان [دنيوي] خود ما است. با توجه به آنچه گفته شد، ميتوان افزون بر اين تصريح كرد كه اگر كاملترين، استوارترين شكل كره است، دليلش آن است كه رابطه ميان كرات از نوع رابطه محيط بودن بر يكديگر است؛ يعني كرات عالم، (آسمانها و عناصر) محيط بر هم و مندرج درهماند.
در عالم روحاني نيز كرات معنوي [يا ايدهآل] ideal spheres وجود دارد كه محيط بر يكديگرند به اين معنا كه علت كاملا محيط بر معلول خويش است. پرسش اين است كه به چه معنا ميتوان از تطابق يا تناظر حاميان مراكز كرات روحاني و مراكز كرات جسماني سخن گفت در حالي كه مركز افلاك روحاني هم محيط است و هم محاط (فرشته، مركز فلكي است كه همين فرشته محيط بر آن است) ولي مركز افلاك جسماني ذاتا چيزي است كه فقط محاط است؟ قاضي سعيد قمي ميگويد: در عالم ما، موجود سافل يعني زمين [يا خاك] در قياس با موجود عاليتر از آن محيط بر آن، [فقط] مركز است. به نظر هانري كربن اين خلاف چيزي است كه در عالم روحاني واقع ميشود. - عالم روحاني، عالمي است كه عالم ما در قياس با آن «عالم سافل» محسوب ميشود. زيرا در آنجا موجود عالي مركز است ولي مركزي است كه صلاحيت محيط بودن را دارد و در عين حال موجود سافل در عالم روحاني، اگرچه محيط است، به همين اعتبار محاط نيز هست. حال چگونه بايد تناظر صورتها را برقرار داشت؟
پاسخ به اين پرسش منوط به بهكارگيري پديدارشناسي صورت در مورد علم سنتي تطابقات است تا صورتهاي روحاني خويش را آنگونه كه هستند به طور كامل و با حقيقت سيارهايشان به منزله صورت، نمايان كنند. براي تحقق اين مقصود، عليالقاعده بايد نوعي تناظر دووجهي برقرار داشت:
(الف) تناظر ميان مركز صورت جسماني و مركز صورت روحاني به اعتبار اينكه اين مركز، يك مركز محاط است.
(ب) تناظر ميان مركز صورت جسماني و مركز صورت روحاني به اعتبار آنكه اين مركز يك مركز محيط است.
براي آنكه درك شهودي داشته باشيم از اينكه كعبه، در جايگاه مركز عالم خاكي، علاوه بر اين محيط بر اين عالم نيز هست (محيط - محاط- حاوي- محوي) بايد در خيال درك كرد كه ساختار آن متناظر با ساختارهيكلهاي عالم روحاني، هيكل-هاي نوراني است. اين همان معنايي است كه مضامين خيمه آسماني و ابر سپيد براي بيان آن طرح شدهاند. بالاخره در همين ساختار، عنصري كه چهارسنگ بنا، نماينده آنند، وارد ميشود. برحسب تناظر، (الف) تناظري ميان مركز در مقام محاط، ميان بيت زميني كعبه كه زائران برگردش طواف ميكنند و عرش وحدانيت كبري كه فرشتگان به طوافش مشغولاند، برقرار ميشود. به موجب تناظر (ب) ميان مركز و مركز در مقام محيط تطابق برقرار ميگردد يعني عرش اعظم حاوي كرات عقلي است، عرش مجيد حاوي كرات نجومي و بيت كعبه، از باب تناظر و در ساختار «خيالي» اش حاوي كل است. قاضي سعيد قمي ميگويد بدينسان از بالا تا ميرسد به بيت زميني، تناظري دو وجهي نمايان شده است. بنابراين، طبيعت عرش در هر مادهاي كه تحقق يابد - خواه در عالم روحاني و خواه در عالم جسماني - در هر حال شكل يكساني دارد.
خيمهاي كه از آسمان نازل شده از ياقوت سرخ بود. در واقع اين خيمه رمز عرش وحدانيت كبري بود كه عمودش الوهيت كبري superm divine from revealed است و در اين سياق كما اينكه در حكمت اسماعيليه، اين الوهيت كبري نخستين عقل عالم علوي، نوس اعلا است. به فضل همين نوس [عقل]، بلنديها و پستيها [سوافل]، آسمانها و زمينها كه گواه بر اين وحدانيتاند برپاست. اين به منزله ياقوت سرخي است. زيرا جامع دو جهت است جهت حقي دارد، زيرا نخستين تجلي غيب الغيوب است و اين جهت حقي نور مطلق است ولي در عين حال جهت خلفي نيز دارد و هر جنبه خلفي، ظلمت است اين عقل جامع الهيت و مالوهيت است كه در نفس مفهوم الوهيت اين دو جنبه مفروض است.
برطبق طبيعيات مولفان، رنگ سرخ حاصل تركيب سفيدي به منزله جهت يا جنبه نور و سياهي به منزله جهت و جنبه ظلمت است. اين همان مضموني است كه سهروردي در آغاز تمثيل عرفانياش با عنوان عقل سرخ آن را به بياني بسيار زيبا معرفي ميكند - سرخ به اين معنا كه رنگ ارغواني صبحگاهي يا غروب شبانگاهي است كه درآن موقع روز با شب در ميآميزد.
اين خيمه بر پايه چهار ميخ [اوتاد] (واژه اوتاد در سلسله مراتب باطني نيز به چشم ميخورد كه احتمالا ساختار آن از تشبيه عرش كيهاني گرفته شده است) استوار و تثبيت شده بود و اين ميخها رمز طبيعت كلياند كه از طريق جهات چهارگانهاش (تصاوير۱ و ۴) نظام عالم جسماني را حفظ ميكنند. رنگ آنها زرد طلايي است زيرا طبيعت كلي هم به انواع عقلي نزديك است و هم به زمين ماديت. طنابهاي خيمه كيهاني، كه از تارهايي به نازكي مو بافته شدهاند پرتو نور نفس به منزله ياقنومي صادر از عقلاند و از ايوانهاي (شرفات) عالم علوي نشات ميگيرند. آنها به رنگ «ارغواني» اند زيرا در عاميانهاي عالم وجود در مرتبه امر - يعني عالم عقول كروبي - و عالم ماده و طبيعت واقع شدهاند.
به دليل اينكه همه عوالم رمز يكديگرند، همين بيت در هر عالم، به شكلي متناسب با آن عالم، موجود است. در زير عالم عقل، در مرتبه عالم نفس [ملكوت]، عرش مجيد واقع است و عرش مجيد همان بيت خداوند است كه ملائكه مقرب برگرد آن طواف ميكنند. مظهر اين عرش مجيد، فلك اعلا يا آسمان نهم، همانا حد ميان مكاني كه بر حسب دادههاي حسي جهت خويش را در آن تعيين ميكنيم و عالم مثال است و مشتمل بر حقايق همه موجودات و به همين اعتبار حاوي حقيقت مثالي همه بيتها و مساجدي است كه اسم خدا در آن ذكر ميشود.
در مرتبهٔ طبيعت ستارگاني، درآسمان چهارم (فلك شمس و در عرفان يهودي، فلك ميكائيل مهين فرشته)، بيتي وجود دارد كه آن را بيت العمور (بيتي كه فرشتگان [مدبر] در آن آمد و شد ميكنند) ناميدهاند. درآغاز، اين همان بيت نخستين كعبه زميني بود ولي در زمان طوفان نوح ملائكه آن را به آسمان چهارم بردند و (همانند جام مقدس) براي هميشه از چشم مردم غيب شد. اين بيت، هيكلي شد كه ملائكهاي كه نفوس محرك افلاكاند (نفوس فلكي، در اينجا نظام خوردشيد مركزي، نقش در فرشته شناخته پيدا ميكند) برگرد آن به طواف مشغولند. بالاخره در مرتبه عالم زميني كعبه موجود است ولي همانطور كه هم اينك ملاحظه كرديد، كعبه كنوني به دست ابراهيم (ع) بنا شد، فقط تقليد (ياحكايت، «سرگذشت») كعبهاي است كه در زمان آدم (ع) بنا شده بود. اين همان بيتاالله در عالم شهادت، در زمين مادي و متناظر با بيوت ديگر است زيرا مشابه مركز اصلي (مشابه زميني مركز مثالي) است.
پيامبردر يكي از حكايتهاي معراج ميفرمايد «و چنان بود كه گويي همين بيت شما [بر روي زمين] را ميديدم و هر مثلي [يا صورتي] را مثالي [يا حقيقتي] است». قاضي سعيد قمي توضيح ميدهد كه در بيت زميني كعبه كه به صورت كعبه مثالي است حجرالاسود منطبق با عمود «ياقوت سرخ» است. ديوارهاي بيت و پردههايي كه در زمان حجر اكبر بر آن آويخته مي-شوند، منطبق با طنابهاي ارغواني است، زيرا در عالم كبير، «پردهها» بهمعناي مراتب سلسله نفوس است.
چهارسنگ اسرارآميز نيز بيت مادي را به يك بيت نوري، بيت روحاني ايمان تبديل ميكنند. چهار نور مورد بحث نورهاي ابراهيم، موسي، عيسي و محمد بودند. روايتي در متون شيعي به كرات آمده است؛ روايت اين است كه در تورات ميخوانيم:
«جاء النور (جاء االله) من طور سيناء و اشرق في ساعير و اضاء في جبل فاران»، «نور (در تقرير ديگري الله) از طور سينا آمد. اين نوردر ساعيرتابيد ودركوه فاران درخشيد» درنظر حكيمان شيعي، اين نور، نور حقيقت ازلي نبوت، نور پيامبر حقيقي است كه از پيامبري به پيامبر ديگر تا ميرسد به محمد (ص) كه خاتم پيامبران است، منتقل شده است (رجوع كنيد به شكل شماره۳). آمدن اين نور از طور سينا، اشاره به بعثت موسي (ع) است. طالع شدنش بر كوه ساعير رمز بعثت عيسي (ع) است و تابيدنش بر كوه فاران رمز خاتميت محمد (ص) است. به علاوه اين نور مفاد و معنايي عرفاني به اوتاد اربعه ميدهد و به موجب همين بيت روحاني شفاف [يا لطيف]، فوق صورت بيت زمين قرار ميگيرد. در تصوير شماره ۶ چهارركن كعبه كه هريك منطبق با يك پيامبراست، مشهوداست.
شكل۶: چهار ركن كعبه كه هريك منطبق با يك پيامبر است.
الف – ظهور نور نبوت با آدم (ع) آغاز شد وابراهيم كه اينملت حنيف از طريق او آشكارگشت، به كمال رسيد. ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني. دين ابراهيم موافق با فطرت انسان است با همان سرشت مبنايي انسان به صورتي كه خالق از ابتدا، اراده فرموده است. سنگ واقع در ركن شامي از كوه صفا است زيرا در اين مقام بود كه آدم (پس از رانده شدن از بهشت) برحوا ظاهر شد، و ابراهيم نيز كه در اطاعت از دعوت الهي خطاب به وي شهر و ديارش را ترك گفته بود، در همين مقام توقف كرد. آيه ۳۷ سوره ابراهيم، اشاره به همين دارد: ربنا اني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم، «پروردگارا فرزندانم را در درهاي بيكشت، نزد خانه محرم تو سكونت دادم»
ب) سنگي كه از طور سينا بود، به وضوح اشاره به مرتبت و رسالت موسي (ع)، مبني بر استقرار دين و استحكام شريعت دارد. درهمين جانب غربي، كه در نتيجه تاويل دقيق آيه ۴۴ سوره قصص به موسي اختصاص يافته بود، به محمد (ص) خطاب شد: «و ماكنت بجانب الغربي اذ قضينا الي موسي الامر»، «وچون امر [پيامبري] را به موسي واگذاشتيم تو در جانب غربي [طور] نبودي».
ج) سنگي كه از كوه سلام (سالم) بود رمز مرتبت و بعثت عيسي (ع) است. اين سنگ در ركن يماني است كه در جنوب و در جهت شرقي واقع است. قرآن كريم ميفرمايد: «واذكر في الكتاب مريم اذا نتبذت من اهلها مكانا شرقيا»، «و در اين كتاب از مريم ياد كن، آنگاه كه از كسان خود در مكاني شرقي به كناري شتافت» (مريم، ۱۶) و از قبل ميدانيم كه عرفان اسماعيليه اين «عقبنشيني مريم به مكان شرقي» را يكي ازمقاطع باطني در سرآغاز رسالت عيسي (ع) ميداند. به علاوه ازهمين ركن يماني معلوم ميشود كه چرا بايد اوصاف عرفاني «يماني» و «مشرقي» را در مورد يك حكمت واحد به كار برد.
درعرفان اماميه، عيسي (ع) خاتم ولايتي است كه به انبياء ازآدم به بعد، يكي پس از ديگري، اعطا شده، امام اول علي (ع)، خاتم ولايت كلي است. بنابراين او قائم مقام عيسي (ع) بود اورسالت عيسي را برعهده ميگيرد كما اينكه امام دوازدهم، امام قيامت عهدهدار رسالت همه سلسله انبياست. به عبارت ديگر، نسبت امام علي (ع) باعيسي (ع)، عين نسبت امام دوازدهم با همه امامان و پيامبران است (بههمين روي است كهدر موضوع استشهاد مبدا سنگ [ركن يماني] اسامي كوفه و سلام باهم مرتبط شدهاند) بدين سان در پرتو تاملات شيعي، در ركن يماني بيت، در جانب شرقي، اتحاد يك مسيحيت پيامبرانه با امامان خاص شيعه معلوم ميشود و نيز اينكه گفتهاند رجعت عيسي ضرورتا بايد مسبوقبه ظهورامام دوازدهم باشد، گواه بر اين است. به علاوه نقشه اورشليم آسماني و دوازده دروازهاش با نقشه بيت و دوازده امامش منطبق است. به علاوه رك نعراقي نيز در نسبت ميان همه موجودات زميني وعالم علوي عقول است. ازآنجا كه ابوقبيس مكاني بود كه آدم (ع) در آنجا توقف كرد، بنابراين وقتي منشا سنگ اين ركن را از ابوقبيس ميدانند، بيترديد يادآور آن است كه راز حجرالاسود به خود فاجعه آدم پيوسته است. ولي قاضي سعيد قمي، در حقيقت برآن است كه اين ركن نشانه كامل شدن بيت است و اين رمزكمالي است كه از طريق [دين يا] امرديني حاصل شده است، بدين طريق نقش ركن عراقي دركل بيت، منطبق با نقش خاتم نبوت است كه در نهايت رسالت همه انبيا قبلي با او به كمال رسيده است. تجسم بيت كعبه منطبق با تجسم بيتهاي عوالم روحاني است در قرآن كريم آمده است:
«جعل الله الكعبه البيت الحرام قياما للناس»، «خداوند كعبه بيت الحرام را وسيله به پاداشتن مردم قرار داد» (مائده، ۹۷).
خانه كعبه، به طوركامل خانه روحاني ايمان است، چندان كه اگر وجود امام درميان نباشداين خانه قطعا ناپديد ميشود.
منظور امام غايب است كه قطب عرفاني عالم زميني انسانها است. و منظور از تعبير «ابر بر روي معبد» همين است.
چيزي كه قاضي سعيد قمي در اينجا از آن به عرش السرير تعبير ميكند و به آساني ميتوان آن را با آسمان هشتم، فلك عظيم ثوابت (كرسي) يا firmamentum هم هويت دانست. اين همان «عرش دركرسي» است كه صور فلكي در آن قرار دارند. به علاوه، و به بارزترين وجهي، در اينجا شاهد ظهور دوباره نشانههاي روشني از شهود معروف حزقيال، در فيلسوفان شيعه-مان، هستيم. ملاصدراي شيرازي به سهم خويش، سنتي را حفظ كرده است كه تقسيم صور فلكي به چهار شكل موجود در شهود حزقيال را تبيين ميكند. اين چهارشكل – انسان، اسد، عقابوثور ياگاونر - در اينجا حاملان عرش ياعرش ملكوت [سرير] اند.
شكل شماره ۷ تطابق ميان اركان كعبه و اركان عرش يا بيت هاي عوالم
تصوير شماره ۷ تطابق ميان اركان كعبه و اركان عرش يا بيت هاي عوالم را نشان مي دهد.
در نقشه كوچكي كه قاضي سعيد قمي (در شكل ۵) ترسيم كرده، سه استشهاد آمده است در سمت چپ خانه وقتي روبهروي آن ميايستيم و در سمت راست آن وقتي آن را به صورت شخصي روبهروي زائر در نظر ميگيريم - و در نتيجه در جانب شرقي آن - درست در كنار كارگاه، جايي است كه باحرف G مشخص شده است. اين همان مكان يا مقام جبرئيل است. در جانب غربي بيت، در سمت چپ «شخص» بيت (ولي در سمت راست شخص واقع در روبهروي بيت)، در مقابل ركن شامي، جايي است كه با حرف A مشخص شده است اين همان مكان يا «مقام» ابراهيم است. بالاخره، علاوه بر اين در جانب غربي، جايي است كه با حرف H مشخص شده است و اين حجر اسماعيل در ارتباط با ساختار و كاركرد خانه كعبه به مثابه بيت آسماني، يعني به مثابه صورت كه عارف از طريق آن به كمال وجودش نايل ميشود، اهميت بارزي دارند.
زيرا اينجايگاه مغربي مفاد عرفاني مثال زدني ابراهيم را مخفي ميدارد، و به موجب همين مفاد است كه ابراهيم، بنيانگذار بيت، به زائر شايستگي آن را ميدهد كه به بيت نزديك (نيروي كليدها) و از طريق جبرئيل به عالم روحاني وارد شود. مقام او در آنجا مقابل ركن شامي است وهمانطور كه ديديم سنگ آن ازكوه صفا است و ابراهيم در زمان غربت در آنجا مقيم بود، به لحاظ كاركردي او مرتبط با ميكائيل است زيرا هر چند روزي و رشد عموم موجودات به لحاظ عرفاني به ميكائيل محول شده است، ولي روزي مومنان و فرزندان مومنان به عهده ابراهيم (ع) است. در فيزيولوژي جسم بشر، تغذيه جرياني متعلق به سمت جپ (يا مغربي) بدن است. به علاوه ابراهيم (ع) را خليل (دوست صميمي خدا) عميقا با محبت او به خدا و محبت خدايش ناميدهاند زيرا اساس وجود او به او آميخته است و اين آميختگي شبيه به بحث فيزيولوژيكي بدن و جسم تغذيه كننده است. مغرب، مكان غروب و غربت است.
بدينسان مفاد دوجهتي ريشه عربي اين كلمه (غ-ر-ب: ستاره غروب كننده و غريب كه مهاجرت ميكنند) به كل معناي عرفين شخصيت ابراهيم (ع) منجر ميشود. ابراهيم رمز غريب معنوي است كه جايگاهش در اين عالم نيست. غريب معنوي تبديل ميشود به ابزاري كه خداوند همچنان از طريق آن به اين عالم مينگرد. درحديثي درشان انبياء آمده است كه: «بهم ينظر االله الي عباده»، «از طريق آنها خداوند به بندگانش نظر ميكند، عارف كه ابراهيم به موجب در آميختن عمق وجودش با محبت الهي، رمز آن است همان انسان معني است كه شخص او با مخفي ساختن خويش از اين عالم همزمان مغرب نور الهي مغرب نور االله) ميشود. يعني تبديل ميشود به مكاني كه اين نور در آن افول ميكند، غربت ميگزيند و خويش را در اين عالم مخفي ميسازد تا در اين عالم مقيم گردد. بدينسان فاجعه تبعيد [يا غربت] آدم (ع) در اين عالم، با غربت ابراهيم از اين عالم، به فرجام نهايي خود ميرسد، زيرا در ابراهيم غربت گزيده از اين عالم و غريبه با آن است كه نور الهي خود در درون اين عالم غربت ميگزيند و اگر نور الهي اينگونه در اين عالم غربتن ميگزيد، خويش را درغربت گزيدگان با هدف آنكه، وراي معرفت بشري، وعاء اين نور باشند، مخفي نميساخت، خداوند نميتوانست ناظر اين عالم باشد، از آن مراقبت كند، دشوار ميتوان رمز [يا تمثيلي] زيباتر از اين يافت، يعني زيباتر از اينكه ابراهيم در «جانب مغربي» خانه قرار داده ميشود، تا اين واقعيت بيانگر آن باشد كه انسان، با نظاره صورت بيت ايمان، صورت نوري باطني خويش را تمثل ميبخشد و اين مهم بر مثال ابراهيم صورت ميگيرد، زيرا ابراهيم غريبي است كه هيكل نوراني را بنا ميكند. اين همان چيزي است كه از آن به نيروي كليدها كه به مومنان داده شده است، تعبير شده است.
مقام جبرئيل را بر مبناي نقشي كه اين ملك در خصوص آدم (ع) ايفا كرد تبيين ميكند، بدين معنا كه آدم پس از اخراج از بهشت، راز حجرالاسود را كشف كرد. اين سنگ درست در جاي، يعني در ركني قرار گرفته است كه حلقه پيوندي است ميان بيت زميني و عالم عقول (شكل ۶). جبرئيل هم فرشته معرفت، فرشته وحي، روح القدس است و هم عقل فعال، راهنماي خاتم انبياء و مهين فرشته است. نتيجه اين ميشود كه مقام او بايد در درگاه بيت، در جانب شرقي، در جوار ركن حجرالاسود باشد، زيرا بنا به توضيحات قاضي سعيد، اوست كه از زائران عارف در حين رسيدنشان به آنجا استقبال ميكند. كساني را كه به حريم بيت پناه آوردهاند به سايهاي دلپذير (ظلا ظليلا: نساء ۵۷) و جايگاهي آسوده (مقام امين؛ (خان، ۵۱) وارد ميكند.
به علاوه در جانب غربي بيت، حجر اسماعيل واقع است. قاضي سعيد ابن رمز را معنايي ميداند كه مكرر در زبان غربي با تعبير «الولد سرابيه» «فرزند راز (معناي باطني) پدر خويش است»، بيان شده است.
ابراهيم (ع) در جانب غربي خانه كعبه در مقابل ركن شامي قابل درك است. در اينجا توجيه رمزي اين «مقام» ابراهيم، قاضي سعيد را به ارائه چكيده كامل عياري از تناظرهايي سوق ميدهد كه به موجب اين متناظرها عوالم غيب و شهادت رمز يكديگرند. در اين مسير ستونها يا «حاملهاي» هريك از اين «عرشها» نيز با هم تناظر دارند.
عرش عالم شهادت (عرش الملك)، عرش در فلك الافلاك باعرش اعلاء. اين عرش جامع عوالمي است كه محسوس حواساند. اين عالم محدود به چهار حداست (شكل يك موجود، صورت) آن، روح آن، غذا (تغذيه و نمو) آن؛ و مرتبه هريك از آنها. اينها حاملان چهارگانه عرش ملكاند. سه ملك مقرب و چهار پيامبر (يعني درملكوت و همچنين در عالم قدس) ما به ازا و همچنين موكل بر آنهايند الف) آدم و اسرافيل موكل بر دميدن روحاند ب) محمد (ص) وجبرئيل موكل بر استكمال آنها هستند چ) ابراهيم (ع) و ميكائيل ضامن روزي موجوداتاند و) امام علي (ع) و عزرائيل موكل بر استكمال آنها در عالم آخرتاند. بنابراين عرش ملك، هشت پايه دارد. (شكل ۸)
عرش علم و دين، نيز هشت پايه دارد اين پايهها عبارتند از: چهار پيامبر بزرگ از ميان متقدمان-نوح، ابراهيم، موسي وعيسي - و از سوي ديگر چهار شخصيت محمدي يعني محمد (ص) و – سه امام علي (علي) حسن (ع) و حسين (ع).
عرش وحدانيت كبري. پايههاي اين عرش چهار تا است: عقل، نقش، طبيعت و ماده (عقل يا عرش اعلا ركن اصلي ياقوت سرخ است). بدينسان ميان عرش الوحدانيه و عرش السرير (شهود حزقيال) محاذات (يا تقارن) وجود دارد زيرا هر يك از آنها داراي چهارپايه است و ميان عرش الملك وعرش العلم والدين نيز تقارن موجود است، هريك هشت پايه دارند. اين با تطابق-هاي همه عرشها يا بيتها در ميان خودشان، هيچ گونه منافاتي ندارد. با كامل شدن اين جمع بندي و معلوم شدن مرتبه ابراهيم (ع) در ميان پايههاي ديگر عرشها يا بيتها، بايد معناي مقام او در محوطه پيرامون خانه زميني كعبه، روشن شده باشد. اين معنا اساسا با كاركرد بيت روحاني مرتبط است. ابراهيم درآنجا است اول از همه به اين دليل كه پيامبران وامامان، «وجه االله» هستند و آدمي با روي كردن به جانب آنها به خدا روي ميكند. به طور دقيقتر، مقام ابراهيم در سمت چپ بيت، در جانب مغربي بيت است وقتي آن را به صورت شخصي در پيش روي زائر تصور ميكنيم.
مربع ترسيم شده در درون دايره در شكل (۱) (نقاط ABCD) معرف اين مربع است) كه نماينده عالم غيب (فوق محسوس) است. با ظهور در مرتبه اسفل، كه نماينده عالم شهادت است و نقاط A» B» C» D «معرف آن است، تنزل مييابد. چهار خط مستقيم (AA»، BB»، CC»، DD «) به ترتيب چهار زاويه مرتبه اعلا را با چهار زاويه مرتبه اسفل مرتبط ميكند (مقايسه كنيد با: شكل ۸)
شكل۸: مكعب
در اين نقطه حاملان عرش - و عرش همان علم است - دو برابر ميشوند و از چهار به هشت ميرسند، كما اينكه در آيهاي از قرآن (الحاقه، ۱۷) اشارتي به اين معنا ديده ميشود:
«ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه». «وعرش پروردگارت را آن روز هشت تا بر سر خود بر ميدارند».
از اين عمليات سه مرحلهاي، هشت زاويه كه «حاملان عرشاند» به علاوه دوازده خط و شش سطح در حاميانه هر زوج از خطوط به دست ميآيد. قاضي سعيد ميگويد كه بنابراين بايد چهار نقطه يا چهارحد، بعدالطبيعي، چهار نور ناشي از نقطه مركزي، اصول مكعب عرشي باشد، استقرار اين مكعب مرهون اين دوازده خط، شش سطح و هشت زاويه است و بدين سان به واسطه آنها «عرش بر آب مستقر ميشود».
حال بايد ديد از طريق اين توضيحات هندسي، بنا بر اصطلاحات شيعي، در اينجا غايت تاويل يا هرمنوتيك رمزي، چيست؟
«قرباني اسماعيل - يعني قرباني عالم نفس و اسرار ملكوتي آن - در مقابل قرباني كردن قوچ كه همان اسحاق است، به معناي قرباني كردن ميل شهواني به مالكيت و تبار زميني در قبال ميراث معنوي است. به معناي چشمپوشي از فرزند تني براي پرداخت فديه فرزند نفس است. به معناي آن است كه همه نيروهاي نفس را در درون خويش جمع بياوريم. اعقاب زميني را كه انسانها طبعا بدان مشتاقند، قرباني كنيم و اين همه براي آن است كه تا به جاي آن، فرزند نفس فلكي Anima caelestis در درون آدمي ايجاد گردد به طوري كه خود آدمي فرزند ابديت شود و اين فرزند فقط ميتواند در يك كاملا متفاوت با عالم ظاهري و مرئي است، متولد شود و پا به عرصه وجود بگذارد.
اين ايجاد كودك ازلي pueraeternus در نفس، غايتي است كه شهودهاي عارفان از امثال عطار گرفته تا مايستراكهارت و
آنجليوس سلسيوس، همه معطوف به آن بوده است. و اخوان الصفا، بر طبق مرامنامهشان، كه ميتوان آن را تشبيه به ملائكه –imitato anemangeli خواند، در پايان مناسكشان از آن ياد ميكنند:
«كملت لك الصوره الملكي وكانت لك في معادك مهياه لوصولك اليها و نزولك عليها» صورت ملكي براي تو كامل ميشود و در معاد (بازگشت عظيم) تو، آن صورت براي تو مهيا خواهد شد تا به آن واصل شوي و بر آن فرود بيابي»
يعني چنان ميشود كه بتواني در آن موقع به صورت بالفعل فرشتهاي باشي كه فقط به دليل تولدش در تو موجود بالقوهاي در اين دنياي سافل است (كربن ۱۴۹: ۱۳۸۹)...
«در اثر فرشتهگون شدن انسان، خدايي [يا الوهيتي] در انسان مقيم ميشود. مناسكي كه انسان در هيكل وجود خويش برگزار ميكند، همانا تبديل metamorphosis خاص اوست، صورت خودش را كه منطبق با مثال اعلاي ملكي است، در درون خودش متولد ميسازد.» (كربن ۱۵۰: ۱۳۸۹)
وجوه اصلي مناسك اسلامي به قرار زير است «در شهود نفساني، معبد به امام يا به يك مقام برتر (محبت، داعي) تاويل ميشود. پانزده كلمه اذان ابتدا به صورت شخص وصي، اساس، سپس اشخاص شش امام از هفت گانه نخست، سپس اشخاص هفت امام از هفت گانه دوم (خليفه) و در نهايت شخص امام قيامت (قائم) «استماع ميشوند». كلمات چهارگانه بسمله به صورت دو مهين و فرشته برتر (سابق و تالي) و دو منصبي كه تجسم آنها بر روي زمين است (ناطق و اساس) تلاوت و فهميده ميشوند. حروف هفت گانه همان تعبير (بسمله) بر شش ناطق شش دوران يك دور كه قائم هفتمين آنها است، دلالت دارد. وضوي قبل از نماز بازگشت به علم امام است. آب همان علم عرفان است كه آدمي را از هرگونه مصالحه با اهل ظاهر و اهل دنيا تطهير ميكند. هرحركتي در وضو (رساندن آب سر، دستان، سوراخ بيني و زبان) اشارتي است به مثال ملكوتي او. همچنين هرحركت، قرائت و حالت نماز اشاره به يكي از اشخاص است.
*عدد هفت در اين حكايت هميشه رمز فترت زمان از دست رفته است كه بايد ايجاد شود. اينكه فرشتگان به خاطر سرپيچي هفت هزار سال يا هفت روز، برگرد عرش طواف ميكنند.
*حجر الاسود از بيت و راز انسان، بعد باطني هر دو است. حجرالاسود به يك معنا كليد بيت ملكوتي است.
*ستونهاي بيت در عالم ملكوت از زبرجد است رنگ سبز حد واسط ميان سفيد و سرخ است. زيرا اين ستونها آثاري هستند كه از فيضان نفس كلي بر جسم فائض ميشوند. (۲۴۴)
*مرواريد را در اعمال توماس ميتوان رمز خود نقش و نيز رمز معرفتي دانست كه نقش بايد تحصيل كند و نجات نفس در آن است.
*درمتن شيعي ما، مرواريد، رمز مركز روحاني انسان، فرشته او است.
*منظور از حجرالاسود آن سنگ است كه آدمي جوهره يا فرشته مخفي در خويش را در آن كشف ميكند.
*فرجام حج، بنا به تاملات قاضي سعيد، همراه است با فرجامي كه تاملات ابن عربي نيز دقيقا برآن گواهي ميدهند. اين فرجام عبارت از ديدار با دگر خود الهي به قطب آسماني، است كه در غياب آن خود بشري، قطب زميني وحدت دو وجهياش نه وجود خواهد داشت و نه حقيقت.
*حرم خداوند در هر عالمي موجود است و در هر مورد ساختارش از جنس همان عالم مورد بحث است.
*كليد ملكوت، روح القدس است كه به همه مومنان داده شده، و اين كليد را به حكم همين، به همه افراد برخوردار ايمان تجسم يافته در پطرس رسول دادهاند. هر مومني به موجب ايمانش، پطرس است.
*petra بنا بر ريشه يوناني آن به معناي سنگ (صخره) است. نويسنده ميخواهد بگويد كه معبد خداوند (كعبه يا كليسا) پيش از آنكه بر صخره مادي بنا شود، بر صخره روحاني وجود انسانهاي اهل معنا چون پطرس بنا شده است.
پطرس از نخستين رسولان حضرتمسيح است. نامش شمعون بود و عيسي (ع) او را پطرس ناميد. در انجيل متن (۱۶: ۱۹-۲۰) ميخوانيم: «من] عيسي [... ميگويم تويي پطرس و بر اين صخره كليساي خود را بنا ميكنم و قدرت مرگ بر آن استيلا نخواهد يافت. كليدهاي آسمان را به تو ميدهم، آنچه بر زمين ببندي در آسمان بسته خواهد شد و آنچه بر زمين بگشايي، درآسمان گشوده خواهد شد»
* «سايه نشانهاي از وجود خداوند منان است. زيرا سايه قابل درك و اخذ نيست. نشانههايي كه وجود خدا را به انسان نشان ميدهد، به سايه تشبيه شده است..... گفتم: خدايا! اين سايه كيست؟
گفت: وقتي با قلم بر لوح نوشتي و از پرتو خورشيد بر نوشته تو فيضي رسيد و آنها در چشم تو مجز ا و روشن گشت، خواهي دانست كه سايه براي چيست، سايه را براي تو آفريدم.» (ابن عربي۱۳۸۷: ۵۶) به زعم نگارنده اين نوشته با حديث امام جعفر صادق قابل تطبيق است. ميفرمايند «وقتي آدم (ع) به درگاه خداوند توبه كرد، جبرئيل نزد آدم آمد و او را به مكان آينده بيت برد. در اينجا ابر سپيدي (غمامه) فرود آمد و بر سر آنها سايه افكند. جبرئيل به آدم امر كرد كه با پايش به دور مكاني كه ابر بر آن سايه افكنده بود، خط بكشد. اين مكان بايد محيط خانه كعبه ميبود.» (كربن ۱۳۸۹: ۲۲۳)
تصوير شماره ۹ پيامبر را نشان ميدهد كه سنگ حجرالاسود را در ميان دو طايفه قوم عرب در دستان خويش و در مقابل ديوار خانه كعبه نگاه داشته است.
فهرست منابع:
- ابن عربي، محييالدين. اسم اعظم، شرح و توضيح علي باقري، موسسه فرهنگي و انتشاراتي پازينه، چاپ پنجم، پاييز ۱۳۸۷.
- ابن عربي، محييالدين. فتوحات مكيه، ترجمه و تعليق محمد خواجوي، انتشارات مولي، چاپ اول، ۱۳۸۱.
- ابراهيمي ديناني، غلامحسين. فلسفه سهروردي، انتشارات حكمت، چاپ دوم، ۱۳۶۶.
-اردلان، نادر. لاله بختيار. حس وحدت، ترجمه وحيد شاهرخ، اصفهان، نشرخاك، ۱۳۸۰.
- كربن، هانري. معبد و مكاشفه، ترجمه انشاء الله رحمتي، نشر سوفيا، چاپ اول ۱۳۸۹
- كربن، هانري، تخيل خلاق در عرفان ابن عربي. ترجمه انشاء الله رحمتي، انتشارات جامي، چاپ نخست، ۱۳۸۴
- عراقي، فخرالدين، لمعات، با مقدمه و تصحيح: محمد خواجوي، انتشارات مولي، چاپ اول، ۱۳۶۳.
- شين دشتگل، هلنا. معراجنگاري نسخههاي خطي تا نقاشيهاي مردمي با نگاهي به پيكرنگاري حضرت محمد (ص)، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول، ۱۳۸۹.
-گنون، رنه، سيطره كميت و علائم آخر زمان، ترجمه علي محمد كاردان، چاپ سوم ۱۳۸۴.
-هيلن برند، روبرت، معماري اسلامي، ترجمه باقرآيت االلهزاده شيرازي، انتشارات روزنه، چاپ دوم، ۱۳۸۳.
-كربن، هانري. مقاله «صورت حق» ترجمه انشاءاالله رحمتي، دركتاب هنر و معنويت، انتشارات فرهنگستان هنر، چاپ اول، ۱۳۸۳.
-ويكي، جيمز. مقاله «االله و ابديت: مساجد، مدارس و مقابر»، ترجمه يعقوب آژند، در كتاب معماري جهان اسلام، تاريخ و مفهوم اجتماعي آن. ويراستار: جرج ميشل، انتشارات مولي، چاپ دوم، سال. ۱۶ص، ۱۳۸۸
-شين دشتگل، هلنا، نگارههاي معراج رسول (ص): نسخه نظامي طالب لا لا، مجموعه مقالات گردهمايي بينالمللي مكتب اصفهان، فرهنگستان هنر، جلد اول، چاپ اول ۱۳۸۶، صص۴۵۵-۴۲۹.
-راكسبرگ، ديويد جي. مقاله «كمالالدين بهزاد و مسئله پديد آورندگي اثر هنري در نقاشي ايراني»، ترجمه صالح طباطبايي، در كتاب مجموعه مقالات نگارگري ايراني اسلامي در نظر و عمل، انتشارات فرهنگستان هنر، چاپ اول، بهار ۱۳۸۸ ص ۱۵۵.
مأخذ: كتاب ماه هنر، شماره ۱۸۹، خرداد ۱۳۹۳، صفحه ۷۶ تا ۸۶.