الحاکم بأمرالله: از خلفاي فاطمي و باني اقداماتي در حرمين
ابوعلي منصور، ملقب به الحاکم بامرالله (حک:376-411ق.)، ششمين خليفه فاطمي[1]، در ربيع الاول سال 375ق. در قاهره زاده شد[2] و پس از درگذشت پدرش، در 386ق.[3]، با حمايت برجوان (ارجوان)، خادم العزيز بالله، بر تخت سلطنت مصر٭ نشست. وي در ابتداي خلافت، به سبب کمي سن، نتوانست اداره امور را به دست گيرد. از اين رو اداره امور، به حسن بن عمّار، يکي از شيوخ کُتامه (از قبايل بربر شمال آفريقا و حامي فاطميان)٭، ملقب به امين الدوله، واگذار شد.[4] در اين دوره، کتاميان در امور مختلف مداخله ميکردند که منجر به بروز آشفتگيهاي بسياري در مصر شد. سرانجام، الحاکم با غلبه بر آشفتگيهاي داخلي، دفع حمله امپراتوري روم و قتل برجوان (مربي الحاکم) و جانشين او، حسين بن جوهر، توانست در 390ق. بر اوضاع مسلط شود.[5]
در منابع، شخصيت الحاکم متلون، مرموز و نامتعادل معرفي شده است. رفتارهاي او در قبال رعاياي زيرسلطهاش، فِرَق مسلمان و اهل ذمه، بيانگر اين ويژگي است. مواردي نظير منع خريد و فروش شراب و شکستن ظروف شرابفروشان[6]، منع خروج زنان از خانه يا منع آنان از رفتن به حمام[7]، ممانعت کفاشان از دوختن کفش زنان[8]، جلوگيري از صيد، فروش و خوردن ماهيهاي بدون فلس[9]، از اقدامات او در اجراي شريعت به حساب ميآيد. بنا به اخباري، او در 395ق.، به منظور منزوي کردن اهل سنت و ترويج عقايد فاطميان، فرمان سب و لعن برخي از شخصيتهاي مشهور صحابه را، بر منابر و نوشتن آن بر کتيبههاي سردر و ديوار مساجد را، صادر[10]، اما پس از دو سال فرمان را لغو کرد و دوباره در 402ق. به اجرا گذاشت. فرمان وي در مورد برگزاري نماز تراويح و سپس منع آن، فرمان جلوگيري از خوردن غذاهاي مورد علاقه معاوية بن ابوسفيان و متوکل عباسي[11] و مواردي از اين قبيل[12] نيز از همين منظر قابل تفسير است.
تعامل او با اهل ذمه نيز آکنده از افراط و تفريط است. ابتدا آنان را از سوار شدن بر اسب و استفاده از زين و يراق منع کرد و به استفاده از لباس مشخص و نهادن نشان (صليب براي مسيحيان و يوغ چوبي براي يهوديان) برگردن و جداکردن حمامشان از مسلمانان مجبور کرد و صومعهها و کليساهاي بسياري را در سالهاي 398 و 402ق. تخريب و اموال آنان را مصادره کرد. مدتي بعد، براي دلجويي از اهل ذمه، به مرمت کليساها پرداخت و فشار را از اهل ذمه برداشت و آن دسته از مسيحيان و يهودياني را که به اجبار به اسلام گرويده بودند، ترغيب کرد تا به کيش اصلي خود بازگردند.[13]
الحاکم خدمات علمي و ديني مهم و بسياري داشت. او در سال 395ق. مرکز علمي با نام دار العلم (دار الحکمه) با دو بخش آموزشي و کتابخانه، با هدف آموزش همه انديشهها و علوم (فقهي، رياضي، پزشکي و زبان) و جهت استفاده تمامي دانشمندان، در قاهره بنا کرد.[14] اتمام بناي مسجد جامع الحاکم بأمرالله از اولين مساجد در مصر و تجهيز آن[15] و ساخت مسجد جامع راشده[16] از خدمات ديني اوست.
الحاکم در ربيعالاول 404ق. پسرعمويش، ابوالقاسم عبدالرحيم بن الياس را به وليعهدي برگزيد[17] و از اين پس زهد پيشه کرد. رفتارهاي زهدگرايانه الحاکم محيط مناسبي براي بروز انديشهها و باورهاي غاليانه و افراطي ميان اسماعيليان فراهم کرد که منجر به ادعاي الوهيت براي الحاکم در 408ق.[18] و رد احکام شرعي[19] شد. الحاکم در ابتدا با ادعاهاي افراطگرايان مقابله کرد. اما در نهايت، با پذيرش اين ادعاها و اعلام الوهيت خود در اواخر 410ق. در فسطاط، زمينهساز بروز دو دستگي ميان اسماعيليان و آشوب در مصر شد.[20]
در سال 411ق. در پي اعتراض مردم قاهره به اوضاع، دستور کشتار معترضين را صادر کرد که تا سه روز ادامه داشت؛ از جمله پيامدهاي اين درگيريها شکلگيري گروه دروزي لبنان در اين زمان است.[21]
فرجام زندگي الحاکم در پردهاي از ابهام قرار دارد. بنا به نقلي الحاکم، به تحريک خواهرش و معاضدت ابن دوّاس (از شيوخ کتامه)، در شامگاه 27 شوال 411ق. به دست دو تن از غلامان خاص دربار ترور شد.[22] به نقل ديگري، مدتي پس از مفقود شدن الحاکم در شوال 411ق.، فردي با ارائه لباسهاي خونآلود الحاکم مدعي قتل او شد و هدف از اين کار را رضايت خدا عنوان کرد.[23]
الحاکم بأمرالله و حرمين:الحاکم در امور مکه و مدينه دخالتي مستقيم داشت. اولين فردي که از جانب الحاکم بامرالله به امارت حرمين شريفين منصوب شد، حسن بن جعفر بن محمد بن حسين، معروف به ابوالفتوح٭ حسني مکي، از نسل امام حسن (علیه السلام) بود. وي در 384ق.، پس از برادرش عيسي، به امارت مکه و در 390ق. به امارت مدينه منصوب شد و 46 سال امارتش بر اين دو شهر طول کشيد.[24] ابوالفتوح مأمور شد تا به امارت بنيمُهنّا، خانداني حسيني از نسل طاهر بن حسين، بر مدينه پايان دهد.
ويژگي دوران ابوالفتوح، ناامني و آشوب در منطقه حرمين بود. ابوالفتوح که پذيرفتن تسلط خليفه فاطمي برايش سنگين بود، سعي در گرد آوردن نيرو براي اعلام خلافت بود. او با کسب تدريجي حمايت قبايل بنيسليم و بنيعامر و ياري آلجَراح، حاکمان رمله فلسطين، در 401ق. ادعاي خلافت کرد و به خليفة الراشد ملقب شد. اموال کعبه را در اختيار گرفت و سکههايي که به دينارهاي فتحيه مشهور شد، ضرب کرد.[25] الحاکم، در واکنش به اين اقدام، ابتدا با پيشنهاد اعطاي اقطاع به آل جراح سعي کرد آنان را از گرد ابوالفتوح دور کند. ولي چون از اين طريق راه به جايي نبرد، به رمله حمله کرد و آل جراح را متواري کرد. آنان به مدت دو سال در بيابانها سرگردان بودند. پس از مرگ، امير آل جراح، ابوالفتوح، پسر او را نزد الحاکم فرستاد و از او امان خواست. الحاکم او را بخشود[26] و سرانجام ابوالفتوح دست از ادعاي خلافت کشيد و الحاکم دوباره حکومت مکه را به او داد.[27] (← ابوالفتوح) حج در اين دوران در بيشتر سالها، به سبب منازعات و شورش برخي قبايل صحرانشين و ناامني جادهها، تعطيل بود.[28]
از مهمترين اقدامات الحاکم، سفر به حج در397ق.، و پوشاندن کعبه با جامه ديباج سفيد، و بخشش اموالي به اهل حرم بود.[29] اما گزارشهاي موجود از زندگاني الحاکم در برخي مآخذ غيرفاطمي و معاند، حاکي از آن است که الحاکم توجهي به انجام مراسم حج و خانه کعبه نداشته است، بلکه به دنبال توطئه عليه حجاج و زائران مرقد نبوي بود؛ مثلاً گفته شده زماني به دنبال تخريب حجرالاسود
بود که به سبب مقاومت مکيان و حجاج، عملي نشد و مأموران الحاکم کشته يا متواري
شدند[30] يا زماني در پي انتقال ضريح پيامبر (صلی الله علیه و آله) به قاهره بود که موفق نشد.[31]
مهمترين رويداد در اين زمينه، بر اساس روايتي است که تلاش الحاکم براي انتقال پيکر مطهر پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مصر را گزارش ميکند. بر اين اساس، الحاکم ميخواست جايگاه مادي و معنوي مصر و خلافت آن را ارتقا دهد و براي اين کار، بنايي عظيم،
با صرف مال فراوان، در مصر ساخته بود. عامل اجرايي اين رويداد ابوالفتوح، امير مکه، بود. زماني که وي براي انجام اين امر به
روضه پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت، مردم از قصد او آگاه شده و مانع اين کار شدند.[32] روايت مشابهي نيز حاکي از آن است که الحاکم، جمعي را براي نبش قبر ابوبکر و عمر و جدا کردن آن، از روضه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مدينه فرستاد، تا با حفر تونلي اين کار را انجام دهند. اما گرد و غبار عجيبي که در مدينه به پاخاست، نقشه آنان را برملا کرد، و حاکم مدينه آن جماعت را دستگير و به قتل رساند.[33] به نظر ميرسد اين روايات نيز برساخته دشمنان فاطميان است که در جهت تقبيح و سرزنش آنان، در
ادوار بعدي ساخته و پرداخته و ترويج شده و اين خود دليل بر عدم صحت بيشتر اين
اخبار است. ضمن آنکه بسيار بعيد به نظر ميرسد او با اين اقدامات، فاطميان را نزد مسلمانان بدنام کند.
الحاکم در سال400ق. وقتي متوجه شد افرادي قصد گشودن منزل امام جعفر صادق (علیه السلام) را در مدينه دارند، فردي از داعيان خود را، به نام ختکين العَضُدي، براي برعهده گرفتن اين امر فرستاد. پس از تفحص در منزل امام، قرآن، شمشير، کساء، قدح و سريري در آن يافتند. گروهي از علويان، العَضُدي را تا مصر همراهي کردند تا به جهت ارتباط نسبي با امام جعفر صادق (علیه السلام)، آن اشياء را تصاحب کنند. اما الحاکم خود را محقتر دانست و تنها سرير آن حضرت را به آنها داد.[34]
منابع
اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به کوشش عبدالکريم، مکه، جامعة ام القري، 1408ق؛ اتعاظ الحنفاء باخبار الائمة الفاطميين الخلفا: احمد بن علي المقريزي (م.845ق.)، به کوشش جمالالدين الشيال، قاهره، وزاره الاوقاف المجلس الاعلي للشئون الاسلاميه، 1416ق؛ الازهر في الف عام: محمد عبدالمنعم خفاجي، بيروت، عالم الکتب، 1408ق؛ الامصار: شمسالدين محمد بن احمد الذهبي (م.748ق.)، بيروت، دار البشائر، 1406ق؛ البداية و النهاية في التاريخ: اسماعيل بن عمر بن کثير (700-774ق.)، بيروت، مکتبة المعارف، 1411ق؛ تاريخ ابن خلدون (العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاکبر): عبدالرحمن بن محمد عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (م.808ق.)، به کوشش خليل شحاده و سهيل صادق زکار، بيروت، دار الفکر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام: شمسالدين محمد بن احمد الذهبي (م.748ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الکتاب العربي، 1410ق؛ التاريخ القويم لمکة و بيت الله الکريم: محمد طاهر الکردي، تصحيح عبدالملک بن عبدالله بن دهيش، بيروت، دار خضر، 1420ق؛ تاريخ امراء المدينة المنوره 1-۱۴۱۷ه : عارف احمد عبدالغني، تهران، اقليم، 1418ق؛ تاريخ گزيده: حمدالله مستوفي (م.قرن8ق.)، به کوشش عبدالحسين نوايي، تهران، اميرکبير، 1364 ش؛ تاريخ مکه، دراسات في السياسه و العلم و الاجتماع و العمران: احمد السباعي (م.1404ق.)، مکه، مطبوعات نادي مکة الثقافي، 1404ق؛ تحصيل المرام في اخبار البيت الحرام و المشاعر العظام و مکه و الحرم و ولاتها الفخام: محمد بن احمد الصباغ (م.1321ق.)، به کوشش عبدالملک بن عبدالله بن دهيش، مکه، مکتبة الاسدي، 1424ق؛ التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفه: شمسالدين محمد بن عبدالرحمن السخاوي (م.902ق.)، مدينه، مرکز بحوث و دراسات المدينة المنوره، 1429ق؛ حسن المحاضره في اخبار مصر و القاهره: عبدالرحمن بن ابيبکر السيوطي (849-911ق.)، به کوشش خليل المنصور، بيروت، دار الکتب العلميه، 1418ق؛ الدرر الفرائد المنظمة في اخبار الحاج: عبدالقادر الجزيري (م.977ق.)، به کوشش محمد حسن اسماعيلي، بيروت، دار الکتب العلميه، 1422ق؛ سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.481ق.)، تصحيح محمد دبير سياقي، تهران، زوار، 1381ش؛ شذرات الذهب في اخبار من ذهب: عبدالحي بن عماد (م.1089ق.)، به کوشش عبدالقادر الارنووط، بيروت، دار ابن کثير، 1406ق؛ الکامل في التاريخ: علي بن محمد بن الاثير (555-630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ منائح الکرم في اخبار مکة و البيت و ولاة الحرم: علي بن تاجالدين السنجاري (م.1125ق.)، تحقيق جميل عبدالله محمد المصري، مکه، جامعة ام القري، 1419ق؛ المنتظم في تاريخ الملوک و الامم: عبدالرحمن بن علي ابن الجوزي (م.597ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا و نعيم زرزور، بيروت، دار الکتب العلميه، 1412ق؛ المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار (الخطط المقريزيه): احمد بن علي المقريزي (م.845ق.)، به کوشش خليل المنصور، بيروت، دار الکتب العلميه، 1418ق؛ النجوم الظاهره: ابن تغري بردي الاتابکي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومي.
[1]. سفرنامه ناصرخسرو، ص228.
[2]. النجوم الزاهره، ج4، ص176؛ اتعاظ الحنفاء، ج2، ص3.
[3]. الکامل في التاريخ، ج9، ص116.
[4]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص71؛ المواعظ و الاعتبار، ج3، ص7.
[5]. المنتظم، ج15-ص53-54؛ الکامل في التاريخ، ج9، ص118-119؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص71-72.
[6]. حسن المحاضره، ج1، ص601-602.
[7]. الکامل في التاريخ، ج9، ص317؛ البداية و النهايه، ج11، ص352؛ تاريخ الاسلام، ج28، ص287.
[8]. تاريخ الاسلام، ج28، ص287؛ البداية و النهايه، ج11، ص352.
[9]. اتعاظ الحنفاء، ج2، ص53؛ النجوم الزاهره، ج4، ص177-178؛ المواعظ و الاعتبار، ج2، ص286.
[10]. اتعاظ الحنفاء، ج2، ص54.
[11]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص76.
[12]. اتعاظ الحنفاء، ج2، ص54-56؛ تاريخ الاسلام، ج27، ص244؛ البداية و النهايه، ج11، ص342.
[13]. تاريخ الاسلام، ج28، ص288؛ النجوم الزاهره، ج4، ص176-178؛ شذرات الذهب، ج4، ص512.
[14]. الامصار، ص90؛ الازهر، ج1، ص43-44، 63؛ ج2، ص172.
[15]. الکامل في التاريخ، ج9، ص316؛ تاريخ الاسلام، ج28، ص288؛ النجوم الزاهره، ج4، ص179.
[16]. الکامل في التاريخ، ج9، ص316؛ النجوم الزاهره، ج4، ص179.
[17]. المواعظ و الاعتبار، ج4، ص76، 144؛ النجوم الزاهره، ج4، ص235.
[18]. اتعاظ الحنفاء، ج2، ص113؛ النجوم الزاهره، ج4، ص186.
[19]. النجوم الزاهره، ج4، ص184- 185؛ اتعاظ الحنفاء، ج2، ص113.
[20]. المنتظم، ج15، ص140-141؛ النجوم الزاهره، ج4،
ص182-188.
[21]. المنتظم، ج15، ص140؛ النجوم الزاهره، ج4، ص183-184؛ تاريخ الاسلام، ج28، ص237-238.
[22]. تاريخ الاسلام، ج28، ص242؛ تاريخ گزيده، ص511؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص77- 78.
[23]. الکامل في التاريخ، ج9، ص319-320.
[24]. اتحاف الوري، ج2، ص421؛ تاريخ امراء المدينه، ص230.
[25]. التاريخ القويم، ج3، ص264- 265؛ تاريخ امراء المدينه، ص320.
[26]. الکامل في التاريخ، ج9، ص121-122؛ اتعاظ الحنفاء، ج2، ص95؛ منائح الکرم، ج2، ص218-219.
[27]. تاريخ مکه، ص199.
[28]. تاريخ مکه، ص200.
[29]. النجوم الزاهره، ج4، ص217؛ منائح الکرم، ج2، ص221.
[30]. تاريخ مکه، ص200؛ التاريخ القويم، ج3، ص265.
[31]. التحفة اللطيفه، ج1، ص272.
[32]. اتحاف الوري، ج2، ص426-427؛ الدرر الفرائد، ج1، ص335؛ تاريخ امراء المدينه، ص231.
[33]. تاريخ گزيده، ص512؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص273؛ تحصيل المرام، ج2، ص824.
[34]. المنتظم، ج15، ص71؛ الکامل في التاريخ، ج9، ص219؛
تاريخ الاسلام، ج27، ص243-244.