ساعتهای بین خون و باروت در كنار خانه خدا، چگونه سپری شد؟
حج امسال، مقرون با جهاد و هجرت به سوی خدا و رسول بود... و آنان كه خدایشان برگزیده بود و در چنین هجرت با شكوه و استثنایی شركت كردند
و تا آخر راه با قلبی مطمئن رفتند، بی گمان اجر و پاداشی والا از معبود و معشوق خود دریافت نمودند و به سوی «او» با لبی خندان و دلی شاد باز گشتند «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربك راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی».
البته آنان كه به لقای معبود رسیدند و بر سر سفره جاویدان الهی حاضر شدند و برای همیشه از نعمتهای او برخوردار گشتند، به والاترین مقام دست یافتند ولی قطعاً دیگر عزیزانی كه در این راهپیمائی با شكوه، به امر رهبر و ولی فقیه شركت كردند پاداششان نزد خداوند محفوظ است و هر یك به مدالی افتخار آفرین نائل شدند و ما روسیاهان كه تنها سیاهی لشكر بودیم امیدواریم از این فیض بزرگ بی بهره نمانیم انشاءالله.
در هر صورت، در حج امسال شاهد تكرار تاریخ بودیم:
با چشم دل دیدم كه بولهبان و سفیانیان بر پیامبر و یارانش سنگ میزدند و دندان مبارك پیامبر را میشكستند.
من شاهد شكنجه شدن بلال و صهیب و عمار و ...در زیر چكمهها و باطومهای بوجهلها وارثان جاهلیت قبل از اسلام بودم.
من شاهد شهید شدن یاسرها و سمیه ها، لا اله الا الله گویان بودم.
من شاهد بودم كه یاران صدیق پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، دست بدست هم داده بودند و مردم را به سوی خدا و تبری از بت ها دعوت میكردند و میگفتند «قولوا لا اله الاالله تفلحوا» ولی سنگدلان قریش با بی رحمی بر سر و صورت آنان سنگ پرتاب میكردند و خونهای پاكشان بر جاده های مكه جاری میشد.
من شاهد رفتن میخ در بازو و سینه مطهر زهرا سلام الله علیها بودم.
ما شاهد بودیم كه علی (علیه السلام) تنها و در غربت تحمل هزاران شكنجه جسمی و روحی میكند و بمنظور حفظ اسلام لب فرو میبندد.
ما شاهد بودیم كه جلادان دژخیم صفت، جنازه پاك امام مجتبی (علیه السلام) را تیرباران میكنند.
و ما شاهد بودیم كه حسین (علیه السلام) درتنهایی خانه خدا ار طواف میكند و عازم كربلا است؛ گویا در پی یافتن یارانی است ولی آنها را نمی یابد، چرا كه جاهلیت در خون و پوست فرزندان ابوسفیان میجوشد و نه تنها حاضر به جهاد با او نیستند كه او را سرزنش نیز میكنند و رسانه ای گروهیشان، علیه او تبلیغات گسترده ای را آغاز كرده اند.
و امسال تاریخ تكرار شد... از آن طرف سفیانیان و سعودیان، با همان جاهلیت قبل از اسلام و همان ایده مشركان قریش و از این طرف پیروان محمد (صلی الله علیه و آله) و یاران فرزندش خمینی با همان شعار مسلمانان صدر اسلام و در همان شرایط...
این روزها كسی نیست كه از این فاجعه هولناك خبری نداشته باشد ولی بی گمان آنان كه شاهدان عینی بودند، نكاتی دیدند كه برای دیگران تازگی دارد، وانگهی ما برای تاریخ مینگاریم؛ ما میخواهیم این حادثه برای همیشه در تاریخ جاویدان بماند و نسلهای آینده در آن، مظلومیت و حقانیت اسلاف نیاكان خود را بنگرند و وحشیت و سنگدلی و بی رحمی دژخیمان آل سعود و سرسپردگان شیطان بزرگ را بیابند:
راهپیمایی با آرامش و متانت، پس از شنیدن سخنان دلنشین نماینده محترم امام، حضرت حجة الاسلام و المسلمین كروبی، آغاز شد. جانبازان كه همواره در فرازهای گوناگون انقلاب پیشقدم بودند، پیشاپیش حجاج، در حركت بودند، ماكت بزرگی از قدس، مردان از یكسو و بانوان از سویی دیگر، تكبیرگویان و برائت از مشركان جویان با همان وقار و متانت مسلمانان صدر اسلام، از بعثه حضرت امام به سوی حرم امن الهی، راهپیمائی میكردند. روحانیون محترم در كسوت مقدس روحانیت، جلوه ای افتخارآفرین به جمعیت داده بودند. جمعیت بقدری زیاد بود كه نهایتش دیده نمی شد. شعارها كه از قبل تنظیم شده بود و توسط بلندگوهایی كه در طول مسیر نصب گردیده بود، پخش میشد، و مردم یكصدا همان شعارها را تكرار میكردند، چیزی جز تكبیر و لااله الاالله و اعلام برائت از مشركان و ظالمان (مرگ بر آمریكا- مرگ بر شوروی- مرگ بر اسرائیل) و دعوت مسمانان به اتحاد و هم پیوستگی، نبود.
پلیس در اطراف خیابان ها ایستاده بودند و آماده به خدمت! البته این تازگی نداشت و در مدینه هم وجود داشتند ولی در اینجا عددش زیادتر بود و بیشتر گاردیهای وحشی به چشم میخورد.
هیچ علامت و نشانه ای از هجوم و برخورد با مردم در لحظات نخستین- دیده نمی شد گواینكه شب قبل، بین ساعت 10 الی 12 جرثقیل های پلیس تمام جاده را از اتومبیل های پارك كرده خالی كرده بودند و ماشین های آتش نشانی در گوشه و كنار به چشم میخورد كه این هم خیال كردیم، تنها برای حفظ امنیت!!! است.
جمعیت از «پل حجون» گذشت و نزدیك به «مسجد جن» رسید. ناگهان متوجه شدم، نظم- در قسمت جلو- بهم خورده و مردم بی آنكه توجهی به شعارهای بلندگو بكنند، فریاد تكبیر را سرداده اند. لحظه ها به سرعت میگذشت. ناگهان یكی از دوستان كه نزدیكم بود گفت: سنگ! سنگ! به بالا نگاه كردم، دیدم از ساختمان جدیدالاحداثی كه پاركینگ چند طبقه ای است، سنگهای بزرگی، بیهدف، به سوی جمعیت سرازیر میشود. افرادی كه «چفیه» قرمز پوشیده بودند و از ساواكیهای عربستان بودند، در آن بالای ساختمان، با برنامه ریزی قبلی، سنگهای زیاید تهیه كرده بودند و از آنجا به وسط جمعیت چندین هزار نفری پرتاب میكردند.
مردم با دیدن افراد زیادی كه خون از سر و صورتشان میریخت و بسیاری از شدت خونریزی به زمین افتاده بودند، از پیشروی صرف نظر كرده به طرف بعثه باز گشتند ولی راه تا بعثه زیاد بود و از آن طرف پلیس كه آماده هجوم بود و طبق برنامه پیش میرفت، در این لحظه حساس از دو طرف با «باطوم» وحشیانه به مردم حمله ور شد.
صدای شیون و ناله زنان و مردان سالخورده بلند بود، خون از سرهای شكافته شده فواره میزد، فشار جمعیت سینه ها را درهم میشكست. مردان و زنان ضعیف و ناتوان زیردست و پا میافتادند و با وضع رقت بار و فاجعه آمیزی جان میسپردند. گاردیهای پلید خون آشام كه دشمنی هزار و چهارصدساله با مسلمانان داشتند، با باطوم ها به جان مردم افتاده بودند، بسیاری از افراد شگفت زده دنبال پناهگاهی میگشتند ولی تا رسیدن به ساختمانهای اطراف وقت زیادی لازم داشت چرا كه تراكم جمعیت فوق العاده بوده و از دو سوی به آنان حمله ور شده بودند واز بالا نیز سنگها پرتاب میشد.
من هم با حركت جمعیت حركت میكردم بی آنكه بتوانم به جای مشخصی بروم. بنظرم رسید بهترین راه، برگشتن به بعثه است ولی با تعجب دیدم در چند قدمی ما، ماشین های آب پاش، آب داغ بر سر و صورت مردم میپاشیدند، من با خونسردی تصنعی به افرادی كه در كنارم بودند، گفتم: این كه آب است، خطر چندانی ندارد، پیش بروید! ولی ناگهان دیدیم پشت سر آب پاش ها، گاردیها و پلیس انتظامی به مردم حمله كرده اند و مردم را با بی رحمی و قساوت میزنند. هر لحظه وضعیت آشفته تر میشد و بر عدد مزدوران افزوده میگشت. صدای شلیك گلوله از چهار طرف به گوش میرسید. از اول خیال كردم، شلیك هوایی برای ارعاب مردم است ولی بعد دیدم، در چند متری ما چند نفر فریاد زدند، گلوله! گلوله! و یك نفر افتاده بود و در خون خود میغلطید. معلوم شد شلیك به سوی جمعیت است و یك گلوله هم هوایی و بی هدف نیست و معلوم شد غرض قتل عام مردم است نه چیز دیگر.
جمعیت كه خود را از چهار طرف تحت محاصره شدید میدید، به سوی ساختمانهای اطراف با كندی به حركت درآمد در چند متری ما چند ساختمان مربوط به فلسطینی ها و اردنی ها بود، به یكی از این ساختمانها نزدیك شدیم. جلوی ساختمان چند پله میخورد تا به خود ساختمان برسد. روی این پله ها دیدم چند زن افتادند، با تمام نیرو فریاد زدم. پیش نروید! زنها روی زمین افتاده اند! آنها را بلند كنید! چند نفر جوان متدین در آن لحظات بحرانی و حساس، كه هر كس فقط به فكر خویش بود، شهامت كردند و دو خانم را از زمین بلند كردن ولی دوسه نفر دیگر متأسفانه در آن زیر جان سپرده بودند. منظره خیلی رقت بار و نگران كننده بود. یك خانمی فریاد میزد: مادرم را كشتند! پیرمردی را دیدم با موهای ژولیده سر به سجده گذاشته و برای همیشه از دنیا هجرت كرده است.
از كنار آنها گذشتیم و به داخل ساختمان رفتیم سیل جمعیت به آنجا سرازیر شده بود و در راهروها جائی برای انداختن یك سوزن نبود. یك نفر فریاد میزد: نیائید! نیائید! جا نیست! به او گفتم: آنها در زیر گلوله اند و تو میگوئی نیائید؟ فقط به فكر خودت هستی؟! خجالت كشید و گفت: آخر اگر بیایند همه یكجا میمیریم! گفتم: ناراحت نباش، ساختمان هنوز خیلی جا دارد.
یكی از فلسطینی ها را در راهرو بالا دیدم، از هما پائین با او احوالپرسی كردم و گفتم: برادر! میبینی كه ما تنها جرممان این بود كه «مرگ بر آمریكا» و «مرگ بر اسرائیل» میگفتیم و مردم را دعوت به وحدت و یگانگی میكردیم. ما و شما یك هدف و یك راه داریم و الان این خانمها و پیرمردان و دیگر افراد به شما پناه آورده اند، چرا در اطاقها را باز نمی كنید و چرا به آنها راه نمی دهید؟ او در حالیكه خیل متأثر شده بود گفت: بعضی از اطاقها مربوط به اردنی ها است و آنها در اطاق ها را قفل كرده اند. گفتم: شما اطاقهای خود را به روی مردم باز كنید. پذیرفت و به دیگر دوستان فلسطینی خود گفت، آنها هم پذیرفتند و اطاقها را باز كردند، و به مردم آب دادند و همدردی نمودند.
من همان پائین، دم در ساختمان ایستاده بودم و ناظر ورود مردم به ساختمان بودم. خانم جوانی را دیدم ك سنگ به پیشانیش زده بودند و خون سرازیر بود، رنگ پریده و حال صحبت كردن نداشت، خیلی آهسته و آرام میگفت: سرگیجه گرفته ام، دارم میمیرم! به چند خواهر كه در كنار او ایستاده بودند گفتم: دستمال سرش را محكم بر پیشانیش ببندید، شاید خون بند بیاید. همین كار را كردند و بحمدالله مؤثر بود.
در حدود 15 دقیقه گذشت. گرما خیلی زیاد، اكسیژن در محیط موجود خیلی كم، و مردم بسیار آشفته و نگران، سرو صدای شلیك هم پیوسته شنیده میشد. با این حال، آنها كه به ساختمان آمده بودند، احساس نوعی آرامش میكردند. در همین بین، پلیس شروع به پرتاب گازهای خفه كن كرد. یكی از آنها جلوی در ورودی ساختمان منفجر شد، اول خیال كردم گاز اشك آور است ولی دیدم تمام سروصورت و بدنم دارد میسوزد و نفس به سختی بیرون میآید.
زنها كه خیلی مضطرب شده بودند، فریاد میزدند ولی من آنها را دلداری میدادم و میگفتم: خبری نیست! و شما از خطر رهایی یافته اید! تازه اگر هم چیزی باشد، در راه خدا است، تحمل كنید، اینقدر بی تابی نكنید. آنگاه دیدیم در راهرو به هیچ وجه نمی شود ایستاد، هوا خیلی آلوده شده بود، با سیل جمعیت به بالا رفتیم و در طبقات بالا كمتر اثر گازهای سمی دیده میشد.
بالا كه رفتیم، فلسطینی ها را آشفته و ناراحت دیدم، فرصتی یافتم كه پیام انقلاب را به آنان برسانم، به اطاقهایشان سر میزدم و با افرادی كه در اطاقها بودند، به بحث و گفتگو مینشستم. همه شان بی استثنا ناراحت و متأثر بودند و فحش و ناسزا به آل سعود میدادند.
راستی یادم رفت، قبل از اینكه به طبقه بالا برویم، برق و آب را نیز از آن ساختمان و ساختمانهای مجاوری كه به ایرانیان پناه داده بودند، قطع كردند. برادران فلسطینی همت كردند و آبهای ذخیره كرده خود را به افراد میدادند، فندك ها و كبریت ها را روشن میكردند تا اینكه در روشنی آن، مردم
كمتر احساس نگرانی كنند. یكی از آنها به من گفت: ما تا حالا خیال میكردیم خودمان مظلومترین ملت ها هستیم ولی الان برای من ثابت شد كه شما ایرانیان از ما نیز مظلومترید.
آنها از خود فلسطین اشغالی آمده بودند و به صراحت میگفتند: ما پیرو هیچ خط سیاسی فلسطینی نیستیم چون آنها دنبال گروه گرائی و خط بازی هستند و بی گمان وابسته به آمریكا یا شوروی میباشند. ما فقط خط اسلام را دنبال میكنیم. به آنها گفتم: اكنون خط اسلام راستین را در كجا مییابید؟ گفتند: این خیلی روشن است. همان جا كه تمام ظالمان دنیا با او میجنگند.
در هر صورت این برادران فلسطینی خوب از ما پذیرای كردند. ساعت قریب نه شب بود، یكی از آنها به من گفت: بیا از بالا نگاه كن و عمق جنایت آل سعود را ببین. تا آن لحظه باور نمی كردم آن همه شهید داده باشیم. با او به طرف بالكن رفتم و به پائین نگاه كردم، دیدم جسدهای بی جان روی زمین انباشته شده است و هر جا نگاه میكردم، خون ریخته بود، بوی باروت و گازهای خفه كن فضا را پر كرده بود، سكوتی رقت بار بر خیابان حكمفرما بود، در گوشه و كنار، افراد معدودی قدم میزدند و پلاكاردهای پاره پاره شده را روی جسدها میانداختند. سجاده، قمقمه آب، چادر بانوان، عبای روحانیون، كلاه، دمپائی، كیف پول و... روی زمین افتاده بود و روبروی ساختمان ها بیشتر به چشم میخورد، ماشینهای آمبولانس با سوت های مخصوص در آن فضای آرام! به سرعت رفت و آمد میكردند. افارد پلیس از محوطه دور شده بودند و بیشتر در ساختمانهای دولتی كمین گرفته بودند.
احساس كردم میشود مردم را وادار به خارج شدن از ساختمان كرد. به آنها گفتم: وضع آرام است، خارج شوید. یكی از فلسطینی ها فوراً آمده و گفت: به انها بگو، پنج تا پنج تا بیرون بروند، یكباره همه خارج نشوند، خطرناك است، این سعودیها خیلی پست و وحشی هستند. من هم پیامش را به آنها رساندم. مردان و زنان بیاره ای كه راه كاروان را بلد نبودند، سردرگم ایستاده بودند، و نمی فهمیدند چه كار كنند؟ به آنها گفتم: به سوی بعثه امام بروید، در آنجا حتماً ماشینهایی فراهم آمده است و شما را به منزلهایتان میرسانند.
یكی از خانمها كه خیلی وحشت كرده بود، میگفت: چه كار كنم؟ نه اینجا جرأت دارم بمانم و نه بیرون میروم، میترسم این بی شرف ها به من جسارت كنند. من حاضرم همین جا جان بدهم ولی بدست اینها نیفتم.
راست هم میگفت. از این پست فطرتان بی فرهنگ، هر جنایتی ممكن بود سر بزند. ولی در هر صورت آنها را قانع كردیم كه به سوی بعثه بروند و بازگشت دلخراش آغاز شد.
جمعیت خیلی آرام از پله های تاریك ساختمان كه تنها با كبریت روشن شده بود، به قسمت پائین و كم كم به بیرون از آن، حركت كرد. من هم با آنها راه افتادم. بقدری منظره شهیدان روی زمین افتاده دلخراش بود كه افراد بی اختیار اشكشان جاری میشد. راه بسته بود و تنها ماشینهای آمبولانس در حركت بودند. بعضی از افراد كه همراهان خود را گم كرده بودند، در جستجوی آنان، به این سرو آن سر میرفتند و بر میگشتند و باز هم دلشان قانع نمی شد، چرا كه شهیدان با پلاكاردهای «الله اكبر» و «لا اله الاالله» پوشیده شده بودند، ولی معلوم بود، كسی حاضر نمی شد، آنها را پس بزند و چهره ها را بشناسد...
یكی از دوستان میگفت: وقتی كه حادثه آغاز شد، خود را با زحمت به یكی از كوچه های اطراف رساندم كه از آنجا فرار كنم. ناگهان بچه ها با سنگ به من حمله ور شدند و چون تنها بودم نمی توانستم با آنان مقابله كنم، به یاد غربت حضرت مسلم در كوچه های كوفه افتادم و گریستم. پس از لحظاتی، با سرعت از آنجا بیرون رفتم و خود را به كنار قبرستان ابوطالب رساندم، دیدم پلیس از همه طرف به مردم حمله میكند، توان راه رفتن را نیز از دست داده بودم، خود را به گوشه ای رساندم و همانجا روی زمین نشستم و تسلیم تقدیر شدم.
یكی از روحانیون میگفت: در آن هنگامه وحشتناك خود را به كنار خیابان رساندم، در اثر گازهای شلیك شده نمی توانستم به هیچ یك از ساختمانهای اطراف پناه ببرم، ناچار در گوشه ای نشستم و عبای خود را جلوی صورتم نگه داشتم تا شاید اثر گاز كمتر شود. دیدم هر كس ایستاد است، مورد هجوم جانیان قرار میگیرد، از جمعیت خواستم به كنار خیابان بیایند و روی زمین بنشینند شاید در امان باشند. این جلادانمزدور نه تنها به زنده ها رحم نمی كردند كه به مجروحین و مرده ها نیز رحم نمی كردند. یك نفر روبروی ما افتاده بود و در حال بیهوشی بسر میبرد و شاید هم شهید شده بود. یكی از گاردیها به او رسید و با باطوم محكم به سرو صورتش كوبید. راستی چقدر سنگدلی و بی رحمی میخواهد، مگر اینها انسان نیستند؟ بعد خود جواب خودم را دادم كه خداوند
در قرآن میفرماید: «اولئك كالانعام بل هم اضل» آنان مانند حیوانات اند بلكه از حیوانان نیز گمراهتر.
یكی دیگر نقل میكرد: آمبولانس بعثه، حامل مجروحین بود و آنها را به سوی بیمارستان میبرد، در راه به آمبولانس حمله كردد و شیشههایش را شكستند و هنگامی كه نزدیك بیمارستان توقف كرد، یكی از مزدوران با گلوله، مغز راننده را متلاشی كردو او را به شهادت رساند.
دیگری میگفت: یكی از روحانیون را دیدم كه داشت پلیس را نصیحت میكرد و به آنها میگفت: به زنان رحم كنید، و آنان را نزنید. گویا این سخن خوشایندشان نبود، یكی از آنها گلوله ای به پهلوی اوزد و او را درجا شهید كرد.
پستی و دنائت آنان بحدی بود كه یكی از برادران فلسطینی به ما میگفت: من خود شاهد بودم كه گاردیها انگشتر را از دست مردان و پول را از كیف زنان از دنیا رفته بیرون میآوردند.
در هر صورت به بعثه باز گشتم در حالی كه غم و اندوه بر روح و روانم مستولی شده بود، به آنجا كه آمدم دیدم تمام چهره ها در هم فرو رفته و همه ناراحت و نگرانند. كسی حرف نمی زند و همه در ماتم شهیدان نشسته اند. قیافه ها غمگین و در عین حال، عصبانی و خشمگین به نظر میرسید ولی در آن شرایط چاره ای جز صبر و تحمل شكنجه های روحی و جسمی برای خدا نداشتند. و دیدم تاریخ تكرار شده است.
فاجعه دلخراش جمعه خونین مكه، فاجعه ای است به طول تاریخی 1400 سال و به عرض جغرافیایی تمام جهان اسلام و آنچه عمق فاجعه را بیشتر نشان میدهد، تنها كشتن و مجروح ساختن هزاران حاجی ایرانی نیست چرا كه ظالمان همیشه حق جویان را قتل عام میكرده اند، گرچه این جنایت هولناك در غربت بسیار دردناك و تألم آور است ولی آنچه عمق فاجعه را تبیین میكند، شكستن قدسیت خانه امن الهی و كشتار مؤمنین در كنار مسجد الحرام (خانه خودشان) است، همانجا كه نمی توان گنجشكی را صید كرد و نمی توان آرامش حشره ای را بهم زد، آن هم در چنین زمانی كه مسلمانان دعوت الهی را لبیك گفته اند و برای ادای مراسم حج به خانه خدا كه خانه خودشان است روی آورده اند.
آل سعود با دست زدن به چنین جنایتی، امنیت و آرامش را بكلی از مسلمانان در خانه امنشان سلب كردند و تجاوز به حریم مقدس كعبه نمودند و قبله گاه مسلمین جهان را با خون مظلومان آلوده ساختند و پس از آن با كمال وقاحت و بی شرمی در رسانه های گروهیشان، ما را متهم میكنند كه شما آشوبگران قصد منفجر ساختن كعبه را داشتید و میخواستید مسلمانان را از توجه به كعبه، به توجه به قم برگردانید زهی بی شرمی و در عین حال بی خردی و نادانی، من نمی دانم كدام بی سواد و جاهلی میتواند چنین تهمت ناروایی را بپذیرد؟! البته این جزیی از تبلیغات مسموم آنان است و گرنه برای اینكه جنایت خود را بپوشانند و پرده ای بر آن جنایت بزنند، در رادیو و تلویزیون و روزنامه هایشان به تناقض گوئی های عجیب و خنده دار روی آورده بودند، گاهی اعلام میكردند كه ایرانیان با چاقو به مردم مكه و دیگر حاجیان حمله كرده اند و گاهی میگفتند ما حتی یك گلوله هم شلیك نكردیم؛ تازه توقع داشتند ما از آنها عذرخواهی كنیم! و بگوئیم: دست شما درد نكند!!
یكی از برادران هیئت پزشكی كویت به ما میگفت: در روز حادثه من به اتفاق بسیاری از دوستانم به راهپیمایی آمده بودیم. در بعثه پزشكی، شیفت یكی از پزشكان مصری بود. یكی از مسئولین بعثه حج كویت در ساعت دو بعدازظهر (یعنی سه ساعت پیش از شروع برنامه راهپیمایی) به او رجوع میكند و میگوید: اگر امروز مجروحینی از ایرانیان آوردند، شما حق ندارید آنها را معالجه كنید!!! و آن پزشك مصری پاسخ میدهد: ما قسم خورده ایم كه هر بیماری را معالجه كنیم حتی اگر یهودی یا دشمن ما در جنگ باشد، چه رسد به اینها كه مسلمانند وانگهی مگر امروز چه خبر است؟ او میگوید: چیزی نیست! ولی چون ایرانیان میخواهند راهپیمایی كنند شاید برخی از آنها درگیر شوند و زخمی گردند!!
یكی دیگر از برادران كویتی میگفت: من با لباس رسمی خودمان در راهپیمایی بودم. ساعت درگیری بود، یكی از افراد پلیس مرا صدا زد و گفت: تو اهل كجا هستی؟ گفتم: كویتی هستم! گفت: در اینجا چه كار میكنی؟ گفتم: از حرم برگشته بودم میخواستم به منزل بروم كه دیدم پلیس با ایرانیان درگیر شده، آمدم از نزدیك ببینم چه خبر است؟ آن فرد پلیس كه از قبل تعلیم داده شده بود، به من گفت: نه! پلیس با ایرانیان درگیر نشده، بلكه ایرانیان با سایر حجاج و با اهل مكه درگیر شده اند و با چاقو به جان مردم افتاده اند! و پلیس تنها برای حفظ آرامش و متفرق ساختن مردم دست به كار شده است!!! با خودم گفتم: ای نادان! حرف تو را باور كنم یا دم خروس را؟!!
در هر صورت، قضیه نه تنها برای خود سعودیها كه برای همفكران مزدورشان از دیگر كشورها نیز، از قبل پیش بینی شده بود و آنها را قبلاً در جریان قضایا قرار داده بودن و حتی پاسخهای بعدی را نیز آماده كرده بودند، شیطان بزرگ هم نقش تعیین كننده و ادارده كننده داشته است كه در این مقوله بحث زیاد است و كافی است تأییدهای دولت های دست نشانده از این جنایت بی سابقه آل سعود را ملاحظه كنیم. گویا جبهه جنگی بوده است و ما در حال جنگ و ستیز با آنها بودیم و آنان نیز تنها برای حفظ جان سایر مسلمانان كه از حرم باز میگشتند، دخالت كردند و آشوبگران! را متفرق ساختند و بقول خودشان حتی یك گلوله هم شلیك نشد. و وقاحت را به آنجا میرسانند كه به مزدوران آمریكا (یعنی آلسعود) میگویند: دست شما درد نكند كه آشوبگران را از ویران ساختن كعبه، منع كردید!!
ولی در هر حال ملت ها بی گمان با ما هستند و بدون شك مظلومیت ما را برای مردم بازگو میكنند و تحت تأثیر شایعه پراكنیها و دروغپردازیهای دولتهای مزدور خود قرار نمی گیرند.
همانگونه كه امام در پیامشان فرمودند: اگر هزاران مبلغ میفرستادیم نمی توانستند حقانیت و مظلومیت ما را آنطور كه این حادثه- در چند ساعت- نشان داد، به اثبات برسانند. راستی هم همینطور بود و گرچه هنوز زود است كه پیامدهای حادثه را در دراز مدت تبیین نمائیم ولی قطعاً آینده به نفع انقلاب و اسلام گواهی خواهد داد. شاهدان عینی كه از ملیتهای گوناگون بودند و جریانات را از نزدیك دیدند، به هیچ وجه فریب جوسازیها و دروغپردازیها و تبلیغات مسموم سعودیها و همفكرانشان را نمی خورند و در بازگشت به كشورهای خود، ماجرا را برای دوستان و خویشان خود بازگو میكنند و موجی از تنفر و انزجار نسبت به این عمل غیر انسانی آل سعود در بین ملت ها پیدا میشود، ما هم چیزی جز این نمی خواهیم.
شب دوم حادثه بود، چند تن از برادران فلسطینی كه همراه با روحانی خود بودند، برای عرض تسلیت به بعثه آمدند. گفتگوهای جالبی با آنها داشتیم یكی از آنان میگفت: امروز از رادیو اردن شنیدیم كه: ایرانیها با فلسطینیان درگیر شدند و این فاجعه رخ داد! ما هم برای اینكه ثابت كنیم كه این دروغ محض است و اعلام برائت از آنان بجوئیم و ضمناً با شما همدرد كنیم به دیدارتان آمده ایم.
دیگری میگفت: قریب ده نفر از ما همراه با شما در راهپیمایی شركت كردند و دو نفر از ما شهید شدند.
یكی دیگر میگفت: گرچه تمام رسانه های گروهی و وسایل تبلیغاتی جهان علیه شما هستند چون همه مزدور ابرقدرتها میباشند و از ان طرف صدای رادیوی شما- منأسفانه- به ما (در فلسطین اشغالی) نمی رسد، با این حال كمتر تأثیری در ما ندارند و ما همان هدف و خطی را كه شما دنبال میكنید، پیروی مینمائیم و رهبری را جز امام خمینی برای خود نمی شناسیم.
بهر حال چند روزی كه پس از اتمام اعمال حج در مكه بودیم، همواره افراد از كشورهای مختلف میآمدند و اظهار همدردی میكردند و به حاج آقای كروبی تسلیت میگفتند و از اعمال آل سعود اظهار انزجار و تنفر مینمودند.
تازه از انیها كه بگذریم، باسوادهای مكه نیز گاهی- با ترس و لرز- با كنایه اظهار همدردی میكردند و از پیش آمدن این حادثه ناراحت بودند، گرچه تبلیغات بسیار زیاد با فیلمهای مونتاژ شده عربستان، عوام الناس را علیه ما- تا اندازه ای- شورانده بود و امنیت را سلب كرده بود ولی در گوشه و كنار افراد فهمیده از این جریان، متأثر و متألم شده بودند.
بالاتر اینكه یكی از زباندانها نقل میكرد: در مسجدالحرام ایستاده بودم، در نزدیكی من دو نفر از پلیس عربستان با هم صحبت میكردند، یكی به دیگر میگفت: ایرانی ها كه فقط «الله اكبر» و «مرگ بر آمریكا» میگفتند، چرا به آنها حمله كردیم؟! مگر تكبیر گفتن، آن هم در كنار خانه خدا جرم است؟
آری! كم كم افراد خود عربستان نیز به خود خواهند آمد و از این فاجعه دردناك درس عبرتی خواهند گرفت و چیزی جز سیه روزی و سیه رویی برای آل سعود، در صحنه نخواهند ماند.
و این است معنای سخن امام كه از حاجیان خواستند با لبخند پیروزی به وطن باز گردید. ما در عین حال كه شهید دادیم، زجر كشیدیم، مجروح بسیاری داشتیم ولی قطعاً پیروزی از آن ما است هر چند برای یزیدیان خوشایند نباشد.
به امید روزی كه مكه و مدینه از چنگال مشركین قریش بدر آید و مسلمانان جهان، پشت سر رهبران مذهبیشان فتح مكه را آغاز كنند:
«لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجدالحرام ان شاءالله آمنین محلقین رؤوسكم و مقصرین، لا تخافون، فعلم نالم تعلموا فجعل من دون ذلك فتحاً قریباً»- خداوند رؤیای پیامبرش را به حق راست گردانید، كه قطعاً اگر خدا بخواهد، با ایمنی وارد مسجد الحرام میشوید در حالی كه سرتراشیده یا مو كوتاه كرده اید و ترسی نخواهید داشت. خدا چیزی میداند كه شما نمی دانید و از این پس فتحی نزدیك خواهد بود.