• صفحه اصلی
  • درباره ما
    • پژوهشکده در یک نگاه
    • هیئت امنا
    • ریاست
    • معاونت ها
    • شورای پژوهشی
    • جوایز و افتخارات
  • فعالیت ها
    • نشست های علمی
    • ارتباط با مراکز علمی
  • گروه های علمی
    • گروه اخلاق و اسرار
    • گروه تاریخ و سیره
    • گروه فقه و حقوق
    • گروه کلام و معارف
    • واحد احیای میراث
    • دفتر پژوهشکده در خراسان
    • واحد بقیع‌پژوهی
  • آثار
    • کتاب ها
    • نشریات
    • نرم افزارها
    • ویکی حج
    • دانشنامه حج و حرمین
    • دانشنامه عتبات
    • موسوعه رد شبهات
    • مجموعه آثار حج خونین
  • کتابخانه، موزه و اسناد
    • کتابخانه
    • موزه
    • اسناد
  • خدمات پژوهشی
    • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
    • اولویت های پژوهشی
    • کتابشناسی حج و زیارت
    • خاطرات حج و زیارت
    • پاسخ به شبهات
    • حمایت از پایان نامه ها
    • فرم ها
    • درس خارج فقه حج
  • افراد
  • آرشیو
/ خدمات پژوهشی / خاطرات حج و زیارت / آیت‌ الله شیخ علی افتخاری گلپایگانی
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
تعداد بازدید : 536
آیت‌ الله شیخ علی افتخاری گلپایگانی
راوی : آیت الله علی افتخاری گلپایگانی
مقصد : سرزمین وحی
تاریخ سفر : 1335 شمسی
منبع : کتاب «قبل از حج بخوانید به ضمیمه خاطرات حرمین شریفین» (نشر مشعر، 1391).

خاطرات سفر حج

آیت الله علی افتخاری گلپایگانی

خاطرات اولین سفر حج

اوّلين سفر بنده سال 1335 شمسي و شايد چند سالي هم زودتر بود که به نيابت يکي از مؤمنان روستايي از نهاوند، به نام کربلايي عابد، حج به جا آوردم. اجرت توافقي هم با گفت‌وگوي زياد و بحث فراوان، و سرانجام با پادرمياني عيال آن مرحوم، پرداخت شد.

کاروان

آن زمان که با تشکيلات امروزي به حج نمي رفتند. با جست‌وجوي زياد فهميدم دو برادر که در چهل­اختران قم ساکن بودند، عازم حج هستند و آنها با افرادي که عازم حج­اند قرارداد مي‌بندند. معلوم شد که با بيت مرحوم آيت­ الله گلپايگاني آشنا هستند؛ حقير مسئول کاروان را خدمت آقاي گلپايگاني (ره) آوردم و عرض کردم مرا به اين حمله‌دار معرفي بفرماييد. آقا تبسمي کردند و فرمودند: «او مي‌خواهد به جانب خدا و خانه خدا برود، من به او چه بگويم؟! کسي که عازم سفر الي الله است لابد وظيفه خود را مي‌داند.» به هر حال آقا، حمله‌دار را نصيحت کردند و سفارش حقير را نمودند.

تاريخ حرکت و مدت سفر

روز دوازدهم ذي‌قعده آن سال (سال 1335ه‍.ش) از قم حرکت کرديم و روز 24 محرم برگشتيم. سفر تقريباً دو ماه و نيم طول کشيد. اين سفر از شهر مقدس قم شروع شد و از مسير اراک، ملاير، کرمانشاه، سر پل ذهاب، خانقين و کاظمين(ع) عبور کرديم.

چند روزي در حرمين جوادين(ع) و عسکريين(ع) و حضرت سيد محمد بوديم و هفته‌اي هم در کربلا و نجف و کوفه موفق به زيارت شديم.

ناگفته نماند روز حرکت از قم، از نظر گذرنامه براي من مشکلي پيش آمد که ناچار شدم چند ساعتي از دوستان عقب بمانم! از حمله‌دار خواستم که حرکت را چند ساعتي به تأخير بيندازد. ولي رفقا نپذيرفتند و گفتند: «ما اين چند ساعت را در کرمانشاه در فلان مکان منتظر شما هستيم و اگر نرسيديد، مي‌رويم». من از اين برخورد بسيار دلشکسته شدم. بحمدالله مشکل من حل شد و فرداي آن روز به کرمانشاه رفتم. با وجود اينکه اميد پيوستن به کاروان را نداشتم، ولي بر خلاف انتظارم ديدم که حمله‌دار و دوستان با مشکلي روبرو شده و بيش از يک روز در کرمانشاه توقف کرده بودند. يکي از اين همسفران به نام سيد جواد فاطمي، به رفقا گفته بود که شما دل اين شيخ را شکستيد و چند ساعت صبر نکرديد، به همين دليل اينجا معطل شديد تا شيخ برسد.

از بغداد به اردن

پس از ده روز توقف در عتبات عاليات با هواپيما عازم اردن شديم و چند روز هم در امان پايتخت اردن مانديم. در امان به جواني فلسطيني به نام عبداللطيف برخوردم که اهل طولکرم بود. از وضع اسف‌بار مردم فلسطين و آوارگان مسلمان شرح مفصلي داد و به من مي­گفت که به مسلمانان ايران تذکر دهم که به ياري مسلمانان فلسطيني بشتابند. در بازگشت از سفر حج دوباره او را ديدم و چند سالي از طريق نامه‌نگاري، با هم در ارتباط بوديم.

روزي در امان پايتخت اردن خسته و تشنه بودم. وارد مغازه‌اي شدم که صاحب آن مردي بلندبالا و به ظاهر مؤمن و باخدا بود و عبايي بر دوش داشت. اما زماني که آب ميوه را خريدم و خواستم بخورم، ناگهان ديدم همين آقاي عبا به دوش و روحاني­نما از جا برخاست و شروع به رقصيدن کرد. من هم پيش از آنکه نوشابه را بخورم از آنجا بيرون آمدم.

حرکت از امان به طرف جده

پس از چند روزي توقف در امان، کاروان با اتوبوس‌هاي شرکت باصات راهي جده و مدينه شد. مي‌گفتند اين راه منطقه تبوک است.

سفر، مقارن شده بود با فصل گرما و ماه­هاي تير و مرداد و جايي هم که در ماشين براي من معين کرده بودند، روي کلاهک موتور ماشين بود که افزون بر گرمي هوا، گرمي موتور هم مرا بي‌­تاب کرده بود.
ولي چون سفر اول بود و راه به جايي نمي‌بردم و بودجه مستقلي هم نداشتم و همه موجودي­ام را تحويل حمله‌دار داده بودم، ناچار بودم که با اين وضع بسازم. حمله­دار هم که خدا رحمتش کند، چه خوب سفارشات آقاي گلپايگاني را عمل کرد! نه غذاي خوب و نه جاي مناسب و نه رسيدگي! چهره‌ام سرخ و سرم داغ شده بود. گاهي همسفران از روي دلسوزي يک استکان چاي يا لقمه ناني به من مي‌دادند.

در وقت ناهار و شام آقايان حمله‌دار غايب مي‌شدند و بعد از يکي دو ساعت که همه غذا مي­خوردند، آقايان اخوان پيدا مي‌شدند و بنا مي‌کردند به جنگ زرگري کردن که چرا غذا تهيه نکردي و دعوا در مي‌گرفت. بنده و يک پيرمرد و دو زن که از نظر مخارج و تغذيه در عهدة حمله‌دار بوديم، از خوردن غذا صرف نظر مي‌کرديم و مي‌گفتيم آقايان عزيز دعوا نکنيد! حالا اگر غذا تهيه نشده عيبي ندارد! چند تکه نان از وعدة قبلي داريم که سدّ جوع مي‌کند! شما مشغول تنظيم برنامه‌هاي سفر باشيد! ما غذا بخوريم يا نخوريم مهم نيست!

در هر صورت به بندر جده رسيديم و ما را کنار درياي احمر نزديک آسايشگاه حجاج پياده کردند.

نزديک درياي احمر سالن بزرگ مستطيل شکلي که از خشت و گل بود که به عنوان مدينةالحاج تعيين کرده بودند. ما را به آن سالن راهنمايي کردند. کف سالن، نيمه آسفالتي داشت، ولي فرش و زيرانداز نداشت.‌ هرکس از حجاج مي‌بايست خودش فرشي براي خود آماده کند. اگر کسي خودش فرش داشت، گوشه‌اي مي‌انداخت و مي‌نشست. وگرنه...! من و امثال من تماشاگر بودند.

از جده تا جحفه

پس از دو شب يا يک شب و يک روز توقف در جده عازم جحفه شديم.‌‌‌‌ همان طور که قبلاً گفته شد، اين سالن مدينة­الحاج نزديک بحر احمر بود. با بعضي دوستان به کنار دريا رفتيم و من براي غسل احرام، خود را به دريا زدم. کنار دريا آلوده بود. آب هم بسيار شور و به سرخي متمايل بود. حقير مقدمات احرام را انجام دادم، ولي کاروان هنوز آماده نشده بود.

ضريح مطهر حضرت حوّا(س)

نزديک‌‌‌‌‌ مدينةالحاج مقبره بسيار بزرگي بود. ابتداي اين مقبره در بزرگي داشت و قبر مرتفعي با بلنداي بيش از يک متر در ورودي مقبره ديده مي‌شد که مي‌گفتند: «هذا قبر امّنا حوّا(س)». قبر مطهر را از نزديک زيارت کرديم و به سالن حجاج برگشتيم. قبر مطهر مشخصات
خاصي نداشت. فقط امتيازي که با ساير قبور داشت، تخته سنگي بود به ارتفاع يک متر يا بيشتر که روي آن قرار داشت.[1] بعد عازم ميقات جحفه شديم.

تهيه ماشين باري براي رفتن به جحفه

يک ماشين باري (کمپرسي) که در ايران با آن سنگ، آجر، گوسفند و... حمل مي‌کنند، براي‌ زائران آوردند و حجاج را داخل آن جاي دادند. اثاث را در وسط ريختند و زن و مرد در اين کمپرسي سرپا ايستادند. ماشين به طرف جحفه راه افتاد. فاصله بين‌‌‌ جده تا جحفه تقريباً 35 فرسخ است. در بين راه به محلّي به نام «رابغ» ‌رسيديم. در اين محل قهوه‌خانه و رستوراني بود که در مقايسه با ساير مراکز تفريحي، امکانات بيشتري داشت. بيرون قهوه‌خانه چند کرسي با ليف خرما و حصير بافته بودند و اگر کسي مي خواست روي آن بنشيند يا بخوابد بايد يک ريال سعودي مي داد.

امتياز ديگر اين محل اين بود که روبروي ميقات جحفه و در حدفاصل بيست کيلومتري آن قرار داشت. ولي راه آسفالت و شوسه نداشت و سرتاسر رمل بود و حرکت به کندي صورت مي‌گرفت. حمله‌دار براي شناسايي محل جحفه از مردم رابغ راه‌بلد گرفت. ولي خود راهنما هم راه را گم کرد و مدّتي در بيابان از اين طرف به آن طرف سرگردان شديم تا پس از مدتي درختي به نظر آمد که به طرف آن درخت حرکت کرديم. در آنجا چند پسر بچه کنار چاه آبي نشسته و سرگرم بازي بودند و چند تا بز و بزغاله و گوسفند آورده بودند براي آب دادن. بچه‌ها گفتند اينجا جحفه است. کاروان پياده شد. ولي هيچ امکاناتي نداشتيم.

وقتي با دلو از چاه آب مي‌کشيديم پر از فضولات شتر و ساير حيوانات بود. يک سطل حلبي از همان آب کذايي را پر کردم و قدري از محل چاه فاصله گرفتم و در پناه يک درخت خار مغيلان صورت غسلي انجام دادم. تمام فضاي بيابان را درخت‌هاي مغيلان پر کرده بود. بعد از غسل کردن معلوم شد در حوالي همان چاه، يک استخر آبي است که براي رفع حوائج حجاج درست کرده‌اند. به اين ترتيب مطمئن شديم که آنجا جحفه است. ولي آب استخر هم خيلي مطلوب نبود.

وداع جحفه

رفقاي ديگر هم هر کدام به نحوي غسل کردند و يا وضو گرفتند و احرام حج بستند و تلبيه گفتند. گرچه هوا بسيارگرم بود و ما نيز امکانات رفاهي نداشتيم، ولي روحيه معنوي­مان قوي بود و همه براي مراسم احرام آماده شديم و صداي تلبيه فضا را گرفت و سپس عازم مکه معظمه شديم.

لبيک‌گويان در همان ماشين کمپرسي در حالي با ميقات جحفه وداع کرديم که باد تندي مي­وزيد و خاک‌هاي بيابان را از جا بلند مي‌کرد و سراپاي ما را پر از خاک کرد. هنگام بازگشت دوباره به رابغ رسيديم. افراد خواستند استراحت کنند. حقير وقتي از ماشين پياده شدم گويا يک لباس سرتاسري از گرد و غبار بدنم را پوشانده بود و چشم خود را با سختي باز کردم. پس از ساعتي استراحت در رابغ، عازم مکه معظمه شديم و از بدو حرکت از جحفه تا مکه صداي حقير به تلبيه بلند بود.

مکه معظمه و منزل طاهر مغازل

روزهاي اول ذيحجه بود که وارد مکه شديم. مدير کاروان منزلي در منطقه سليمانيه مکه و شارع الفلق براي حجاج خود تهيه کرد. آن منزل، ساختماني کهنه و دو طبقه بود. در قسمت جلوي ساختمان حياطي داشت که فضاي خاکي و بزرگ آن بهاربند شتران و گوسفندان نيز بود. ساختمان اتاق متعدد داشت. ولي وسايل سرمايشي و تهويه نداشت. نه در اتاق‌ها امکان ماندن بود و نه در حياط. اما از روي ناچاري شب‌‌ها از فضاي حياط براي خوابيدن استفاده مي‌شد؛ به گونه­­اي که تقريباً دو ساعت قبل از غروب هرکس با پتو، زيلو يا چادري براي خود جاي مي‌گرفت و در گوشه اي از حياط پهن مي‌کرد. شدت گرما و حرارت زمين رمق مرا گرفته بود؛ فرشي که انداخته بودم داغ شده بود. اگر آب هم به زمين مي­ريختيم، بخار آن فضا را به صورت حمام درمي­آورد.

سحرگاهان که قدري هوا خنک مي‌شد، چشم‌ها به خواب مي‌رفت. ولي کرم‌هاي خاکي از زير فرش و پشه‌هاي موذي از رو، مانع خواب مي­شدند؛ هرچه بود تمام شد!

انجام عمره تمتع

بنده سفر اوّلم بود و خيلي هم به مسائل وارد نبودم. روحاني
هم نداشتيم. حمله‌دار هم درست يا نادرست به طور اجمال راهنمايي مي‌کرد.

طواف و نماز و سعي و تقصير انجام شد؛ فضاي مسجدالحرام و طواف خلوت بود و شايد بيشتر از صد نفر در اطراف کعبه نبود. بوسيدن حجرالأسود مشکلي نداشت و نماز طواف را در حوض، پشت مقام و متصل به مقام مي‌خواندم و مانعي در کار نبود.

پشت مقام يک حوض مربع وجود داشت که چهار نفر مي‌توانستند در آن حوضچه بايستند و نماز خود را پشت مقام و متصل به مقام بخوانند.

صفا و مروه

صفا و مروه کاملاً مشهود بود. مسافت بين صفا و مروه زمين سنگلاخ بود. پاها به سنگ‌ها برخورد مي‌کرد و ريگ‌هاي کوچک و بزرگ پاها را آزار مي‌‌داد. فضاي صفا و مروه مسقف نبود.

طرف مسجدالحرام مغازه عطاران و اهل معامله بود و جانب مقابل، يعني طرف سوق­الليل مسافرخانه بود و خاطرم هست مشغول سعي بودم که مسافرهايي که در اتاق‌هاي بالا منزل کرده بودند، از بالا آب به سرم ريختند و از نجاست و پاکي آن حرفي نزدم.

پس از سعي، تقصير کردم و به منزل برگشتم. تا وقتي هم که در مکه بوديم توفيق طواف و نماز را داشتيم.

اجمالي از وضع جغرافياي مکه مکرمه

همان طور که گفتم مسافت بين صفا و مروه سنگلاخ و بدون سقف بود و از محل سعي تا در ورودي مسجدالحرام نيز زمين خاکي بود. دست‌فروش‌ها آنجا بساط خريد و فروش پهن کرده و قطعه­هايي از پرده کعبه را در معرض فروش قرار داده بودند. من هم يک قطعه خريدم که الآن موجود است. در بزرگ ورودي مسجدالحرام، ‌چوبي بود و باب السلام نام داشت.

مسجدالحرام

فضاي مسجدالحرام را قسمت‌بندي کرده و به صورت باغچه در آورده بودند و از سنگ‌ريزه پر کرده بودند. حجاج در آن باغچه‌ها وضو مي‌گرفتند و احياناً بعضي نادان­ها هم تطهير مي‌کردند.

فقط از در ورودي يک راه به عرض 5/2 متر به طرف کعبه و مطاف مشخص بود که با آجر و سنگ ساخته بودند.

مقامات

اطراف مطاف، سه ساختمان به صورت چهارديواري با نام مقام ابوحنيفه، مقام مالک و مقام احمد حنبل قرار داشت. پيش از رسيدن به مقام
حضرت ابراهيم7 يک طاق‌نما مثل طاق نصرت بر پا بود که آن را باب
بني شيبه مي‌ناميدند و اسم خلفاي ثلاثه و اسم مبارک حضرت علي7
هم در دو طرف هلالي منقوش بود. بناي زيبايي بود که اکنون اثري از آن نيست.

باب بني‌شيبه

باب بني‌شيبه که در اصلي مسجدالحرام است، حدود بيست ‌متر تا مقام ابراهيم(ع) فاصله داشت.

پشت مقام حوضچه بود که قريب چهار نفر مي‌توانستند داخل آن بايستند و نماز بخوانند. روي اين حوضچه و خود مقام سرپوش داشت؛ مانند بعضي سقاخانه‌هاي فعلي. خواندن نماز در اين محدوده اشکالي نداشت و من در آن حوضچه زياد نماز مي‌خواندم.

حدود مکه قديم

مسجد جنّ فعلي آخر معمورة شهر مکه بود. اتفاقاً چندين بار در مسجد جن نماز خواندم. نزديک مسجد جن پينه‌دوزي بود که روي تخته، بساط پاره­دوزي خودش را باز مي‌کرد. او امام جماعت آن مسجد بود. بعد از مسجد، غير از مقبره حجون، معموره‌اي در کار نبود. کوه‌هاي عظيم آن محل را احاطه کرده بود.

مقابل مسجد جن، در زاويه بين خانه ابوذر و مقبره حجون، برکة آبي بود که به منزله حمّام از آن استفاده مي‌کردند. حجاج براي غسل و شست‌وشو محلي به غير از آن برکه نداشتند. برکه استخر بزرگي بود که آب آسياب و کارخانه در آن وارد و از آن خارج مي‌شد. بعد از مسجد جن و مقبره حجون، رشته کوه‌ها شروع مي‌شد و حجاج به اولين نقطه کوه که به صورت دماغه جلو آمده بود، سنگ‌پراني مي‌کردند و مي‌گفتند که اينجا محل طرح ابولهب است؛ يعني ابولهب را اينجا انداختند و دفن کردند؛ چون بيماري مسري داشت و چند روز مردة او در خانه افتاده بود. پس جسد او را حمل کردند و اينجا انداختند و با سنگ‌هاي بزرگ و کوچک پوشاندند و آنجا محل رمي حجاج بود.

چاه زمزم

در شمال شرقي مسجدالحرام، چاه زمزم قرار دارد و در آن زمان چرخي روي چاه بود؛ همچنين دلوي از پوست و طنابي براي آب کشيدن. من با همان دلو و طناب آب کشيدم و به آداب بهره‌برداري از آب زمزم موفق شدم و دقيقاً يادم هست که در آن زمان هم آب چاه نزديک بود
و هم فراوان و اطراف چاه هم خلوت بود. آبي که در آن زمان استفاده مي‌شد، آب زمزم اصل بود. اما اکنون چند رشته آب به زمزم
متصل کرده‌اند و آب خالص زمزم يا اصلاً وجود ندارد يا در نهايت قلت است.

پس از عمرة تمتع حج تمتع

عمرة تمتع را انجام داديم و روز هشتم ذيحجه روز ترويه، احرام حج تمتع را بستيم و افراد عازم عرفات شدند. وسيله رفتن به عرفات همان ماشين باري بود. از عرفات و مشعر و منا در سفر اول چيزي به‌ ياد ندارم. فقط روز عيد که براي رمي جمره عقبه مي‌رفتيم، ما را از طريق سوق‌العرب که از کنار مسجد خيف مي‌گذرد، سير داده و راهنمايي کردند. راه مزبور خاکي و بعضي قسمت‌هاي آن گل­وشل بود.

بعد از مسجد خيف در وسط راه به يک تپه به ارتفاع يک متر که وسط جادّه بود، رسيديم. گفتند اين جمره اولي است. از آن محل گذشتيم و پس از تقريباً پانصد متر تپه ديگري در شارع بود که گفتند اين جمرة وسطي است. اين تپه قدري بلندتر و روي يک قطعه زمين مرتفع واقع شده بود. از آن جمره گذشتيم و با طي مقداري راه به جمره عقبه رسيديم که آن جمره به صورت يک تپه يک­طرفي بود؛ يعني برخلاف دو جمره قبلي که دورتادور آن باز بود و از هر طرف امکان رمي بود، در جمرة عقبه غير از يک جانب بيشتر نبود.

در داخل تپه بزرگ چند قطعه سنگ به صورت مربع تعبيه کرده بودند و محل رمي، فقط همان مقدار سنگ‌چين شده بود. مي‌بايست پايين تپه بايستي و آن سنگ‌چين وسط تپه را رمي کني و براي تحقق اين امر مي‌بايست در وادي پايين جمره پشت به کعبه بايستي تا بتواني رمي مطلوب را انجام دهي.

قربانگاه

آن زمان تمام قربانگاه داخل منا بود. بنده با چند نفر ديگر براي قرباني به اين محوطه رفتيم و دنبال گوسفند مي‌گشتيم و مدت زيادي را روي لاشه‌هاي حيوانات راه مي‌رفتيم. پاها تا زانو و نيز لباس‌هاي احرام‌مان آلوده بود. قسمتي از اين محوطه را به صورت يک کانال طولاني و عميق در آورده بودند که محل ذبح شتران و دفن قرباني­ها بود. القصه ما گوسفندي ذبح کرديم و برگشتيم.

تثليث قرباني

حجاج مقيّد بودند که قسمتي از قرباني را در خيمه بياورند، طبخ کنند و بخورند. همين‌کار را هم انجام داديم. خيلي از افراد در همان چادر يا اطراف خيمه‌ها با حفر يک گودال قرباني خود را ذبح مي‌کردند و نظافت و بهداشتي در کار نبود. به همين دليل محيط‌‌‌‌‌‌‌ منا آلوده و متعفن بود و ادامة کار مشکل مي‌شد.

مسجد خيف

مسجد خيف کنار سوق العرب نزديک جمره اولي قرار دارد و بسيار وسيع است. قسمت مقدم آن که به طرف قبله بود، مسقف بود و به صورت يک شبستان مستطيلي در آمده بود. ولي قسمت اعظم مسجد باز و زمين مسجد خالي بود. در وسط اين فضا بنايي خشتي و گلي به صورت يک خيمه بزرگ وجود داشت که به نام «مخيم الرسول» خيمه‌گاه رسول الله(ص) در ايام حج برقرار مي‌شد. براي آن خيمه‌گاه در ورودي و خروجي گذاشته بودند. حقير چند بار در آن خيمه‌گاه نماز خواندم. امّا فعلاً وضع آن مسجد به کلي تغيير کرده و تمام مسجد را مسقف کرده‌اند. در ايام حج هم که مشرف شدم، آثاري از آن محل نديدم. ازدحام و اجتماع حجاج در مسجد به قدري زياد بود که جاي سوزن انداختن نبود.

انجام حج و مراجعت و زيارت ‌‌‌‌‌بيت‌المقدس

پس از پايان حج دوباره به اردن‌ برگشتيم. چند روزي که در اردن بوديم، ما را به زيارت بيت­المقدس و شهر خليل الرحمن عليه و علي نبينّا السلام بردند.

مدت توقف کوتاه بود. در‌ مسجدالاقصي نماز خوانديم و زيارت حضرات انبياء: را به عمل آورديم. نزديک‌ مسجدالاقصي قبه ساده‌اي بر قبر حضرت سليمان(ع) بود و سنگي بزرگ هم روي قبر قرار داشت.

در شهر خليل ­الرحمن قبر حضرت ابراهيم(ع)، يعقوب، يوسف و اسحاق: در مقبره بزرگي مشخص است. آنجا بقعه‌اي است به نام بيت ­اللحم که زيارتگاه است و نزد اهل محل معروف است که آنجا محل ولادت حضرت عيسي(ع) است. زيارت آن بقعه هم نصيب شد.

در همين شهر بيت­الخليل عبادتگاهي بود که مي‌گفتند محل عبادت مريم(س) است. ابتداي اين معبد مجسّمه‌اي از حضرت مريم(س) با وضع خاصي به چشم مي‌خورد و در صفه‌هاي معبد، عده‌اي دختر سر برهنه و نيمه­عريان مشغول عبادت و نيايش بودند که حالتي هيجان‌زده و مضطربانه داشتند. پرسيدم چرا اينها در تاب و تب‌اند؟ گفتند مشغول عبادت مي‌باشند.

مقبره حضرت ابراهيم(ع) و سالن آن مقبره با قطعاتي از سنگ‌هاي بزرگ و قيمتي ساخته شده بود. خداوند زيارت آن بزرگواران را روزي فرمايد و شر اسرا‌ييل و يهوديان عنود را از سر مسلمين برطرف نمايد.

تشرف به مدينه طيبه

دقيقاً يادم نيست که پس از پايان حج و زيارت سوريه و ‌‌‌‌‌بيت‌المقدس، چه روزي وارد مدينه شديم. آنچه به ياد دارم آن است که در محل باب­العوالي و نخاوله فرود آمديم و ما را ميان نخلستان‌‌هاي خصوصي که اسم حديقه و باغ بر آن نهاده بودند، مسکن دادند.
در اين محوطه پرده­هايي روي شاخه‌هاي درخت انداخته و سايباني ايجاد کرده بودند و مي‌گفتند حديقة الصفا، حديقة المرجانة، حديقة البضاعة. هوا بسيار گرم بود و علاوه بر گرمي هوا، بخار ناشي از آب­پاشي حرارت را دوچندان مي‌کرد. از محل سکنا و استراحتگاه بگذريم؛ آنچه به ما جان مي‌داد و نيرو مي‌بخشيد، فضاي ملکوتي مسجدالنبي و حجره منوره و مراقد مطهّره ائمه بقيع: بود.

مسجد مبارک و نوراني پيامبر غير از قسمت مسقف، حياطي مربع، باز و چسبيده به بخش مسقف داشت. قسمتي خاکي و قسمتي پوشيده از شن بود. گوشه اين حياط باغچه­اي کوچک، حوض و دو مرغابي وجود داشت که مي‌گفتند اين باغچه در خانه حضرت زهرا(س) بوده است (العهدة علي الراوي). آنچه جالب و ديدني بود ضريح قبر مطهّر رسول الله و خانه حضرت زهرا(س) بود که از همه طرف باز بود؛ يعني شبکه‌هاي اطراف خانه با پرده و قفسه پوشيده نبود و به راحتي داخل حجره شريفه ديده مي‌شد. نواري که روي قبر پيامبر(ص) و قبر شيخين منصوب بود به خوبي ديده مي‌شد.

داخل خانه حضرت زهرا(س) نيز پيدا بود و اشياي داخل حجره، مثل دستار و آسياي حضرت که براي آرد کردن استفاده مي­کردند و کيل و پيمانه­اي که براي وزن کردن بود، در حجره به چشم مي­خورد که اکنون اثري از آنها نيست. آياتي از قرآن و کلماتي از پيامبر(ص) در فضيلت اهل‌بيت: در کتيبه‌ها منقوش بود که اکنون روي آنها را رنگ کرده‌اند و خوانده نمي‌شود.

بقيع مطهر به صورت يک تپه خاک بود و با رفت و آمد زائران گرد و غبار فضاي بقيع را پر مي‌کرد و تنفس بسيار مشکل مي­شد. ولي نزديک قبور رفتن ممنوع نبود و زائران آزاد بودند.

حقير بر بلنداي مشرف بر قبر فاطمه بنت اسد و ائمه: زيارت جامعه را بلند مي‌خواندم و منعي در کار نبود. فاصله بين بقيع و مسجدالنبي را از کوچه‌اي که به نام کوچه بني‌هاشم بود، طي مي‌کرديم. آن کوچه و آن بيوت، فضا و روحانيت خاصي داشت. خانة امام صادق، امام باقر و امام سجاد: در انتهاي اين کوچه نزديک به مسجدالنبي بود که فعلاً آن خانه­ها و آن کوچه و ساير بناهاي اين محل و مقبره جناب اسماعيل، فرزند امام صادق(ع) همه تخريب شده و جزء فضاي باز بقيع و مسجدالنبي است و بعداً چه شود، خدا مي‌داند!

مزار حضرت حمزه(ع)

در آن تاريخ، يعني چهل سال قبل يا بيشتر، قبر حضرت حمزه محصور نبود؛ پيرامون قبور احد چهار ديواري به ارتفاع يک متر يا کمتر برپا بود و دري نداشت. نگهباني هم در کار نبود. چند بار توفيق زيارت يافتم و حتي کنار قبر مطهر نشسته زيارت خواندم. فضاي اطراف قبر مطهر تا پاي کوه احد و تمام‌ منطقه به طور طبيعي بيابان، شن‌زار و قسمتي سنگلاخ بود و جبل عينين به وضع طبيعي خود بود.

مسجدالقبلتين

بنايي بود ساده و داراي دو محراب: يکي به جانب کعبه و ديگري به جانب ‌‌‌‌‌بيت‌المقدس. مسجدي بود مختصر و کوچک و در عين حال با روحانيت و صفابخش.

مساجد محل خندق

در محل جنگ خندق، بالاي کوه، مسجدي به نام مسجدالفتح قرار دارد که رسول خدا(ص) در آن نقطه نماز خواند و و براي نصرت اسلام دعا کرد و دعايش مستجاب شد. مقابل مسجدالفتح مسجد کوچکي به نام مسجد علي(ع) است که راه هر دو مسجد در آن زمان صعب‌العبور بود.

در دامنه پايين کوه مساجدي به نام ابوبکر، عمر، حضرت سلمان سلام الله عليه و مسجد کوچکي به نام حضرت فاطمه زهرا(س) به چشم مي‌خورد.

در اين سفرهاي اخير، سال 1424 و 1425ه‍ .ق که مشرف شديم، مسجد علي را جزء فضاي سبز در آورده‌اند و مسجد فاطمه را نيز مسدود کرده‌اند. مسجد ديگري هم در آستانة خرابي است. اما در مقابل، مسجد بزرگي در حال ساخت و در شرف اتمام است.

مسجد قبا

مسجد قبا را درحالي زيارت کرديم که بنايش ساده بود. محلي که رسول خدا(ص) نصب حجر کرده بود، مشخص بود. امروزه مسجد قبا به کلي عوض شده و وضع‌ديگري به خود گرفته است.

مراجعت به ايران

خاطرم نيست که چند روز در مدينه بوديم. سرانجام عازم عراق شديم و دوباره به عتبات مقدسه برگشتيم و ايام عاشورا را در کربلا بوديم و زيارت دوره را به عمل آورديم و روز 24 محرّم وارد ايران شديم. تقريباً سفر حج آن سال دو ماه و نيم طول کشيد و پس از ورود به ايران بقيّه ماه محرم و صفر را حقير در نهاوند ماندم و در شهر نهاوند و روستاي مجاور آن به انجام وظايف تبليغي پرداختم. بعد از ماه صفر به موطن خود، يعني گلپايگان آمدم و پس از چند روزي توقف در گلپايگان به قم مراجعت نمودم. ولله الحمد اولاً و آخراً و صلي الله علي محمد و آل محمد.


[1]. حقير در اين سفرهاي اخير چند بار براي سخنراني در سفارت و دفتر ايرانيانِ مقيمِ جده دعوت شدم و براي زيارت حضرت حوا رفتم. ولي آثاري نديدم. آقاياني که به عنوان نماينده وزيران و سرکنسول‌گري در جده بودند، گفتند: آثاري فعلاً براي قبر نيست

تــــازه هــــا
  • محمود مروج
  • حجت‌الاسلام والمسلمين مصطفی پاینده
  • دکتر همایون علیدوستی
  • دکتر علی دارابی
  • عباس مهیار
  • آیت‌الله محمدعلی فیض گیلانی
پـــربـــازدیـــدهــــا
  • دکتر محمود فرهودی
  • ابوالفضل توکلی بینا
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی
  • دکتر علی دارابی
  • آیت‌ الله شیخ علی افتخاری گلپایگانی
  • عباس مهیار
حــــدیــــث روز
قم، خيابان 75 متری عمار یاسر، خیابان شهید آیت الّله قدوسی، ساختمان حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، طبقه پنجم
پست الکترونیک: info@hzrc.ac.ir
تلفن تماس: 37186 - 025
نمابر: 37769994 - 025
كد پستی: 3719158489

دسـتـرسـی سـریـع

  • دفتر پژوهشکده در خراسان
  • کتابخانه دیجیتالی حج
  • ویکی حج
  • سامانه نشریات
  • جستجو در کتابخانه
  • دانشنامه حج و حرمین
  • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
  • نقشه سایت
  • همایش‌های حج، جهان اسلام و حرمین شریفین

پـیـونـدهــای مـرتـبـط

  • دفتر مقام معظم رهبری
  • خبرگزاری حج
  • سازمان حج و زیارت
  • بقیع
  • لیست همه پیوندها