چگونگي نيابت
حدود 28 شعبان المعظم 1384ه .ق[1] آقاي حاج شيخ[2] وارد ميانه شده بود حقير به ديدن ايشان رفتم صحبت از تشرف آقاي حجتي[3] شد كه به زيارت بيت الحرام ميروند ايشان اظهار ترديد نمودند. ما ايشان را ملامت نموديم كه چرا ترديد دارد «در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست».
در اين ميانه آقاي «علي قلي خان شقاقي تَركي» وارد شدند و اظهار كردند كه من در نظر داشتم راجع به نيابت حج مادرم به احمدي (يعني اينجانب) پيشنهاد كنم ولكن انفعال مانع بود الآن خواستم صحبت كنم كه از آقاي حاج شيخ باقر تقاضا نمايم تا از احمدي بخواهد كه نيابت حج مادر مرا قبول كند. من به حكم استخاره گفتم كه آقاي حاج شيخ باقر وكيل هستند، بنا شد كه آقاي حاج شيخ باقر با ايشان گفتوگو نموده و نتيجه را به حقير اعلام نمايد.
آقاي حاج شيخ چون ماه رمضان نزديك بود به «تَرك»، آبادي خودشان رفتند و حقير هم در ميانه مشغول شدم تا به پايان رسيد و آقاي حاج شيخ برگشته و با آقاي شقاقي صحبت نمودند. معلوم شد كه آقاي حاج شيخ چهار و چهار و نيم تومان مخارج حج را تخمين زده و به آقاي شقاقي پنج هزار تومان پيشنهاد كرده است.
در اين ميان آقاي شقاقي گفتند كه من اصرار ندارم اگر احمدي مايل نشد، مجبور نيستند.
اين حرف عجيب به نظرم آمد، ولي حرفي نزدم تا نگويند كه براي پول بود، سكوت كردم تا دليلي بر رضا شد گرچه براي من تحمل اين سخن بسيار سنگين بود.
علي كل حال اين كار ما سبب شد به قول آقاي حجتي نيابت ايشان كه شش هزار بود به پنج هزار برگردد.
بعداً علت اصلي اين مطلب كشف شد كه يك نفر از اهل علم اطراف ميانه سه هزار تومان پيشنهاد كرده بود. روي همين جهت آن مؤمن هم در مقابل سه هزار نميتوانست شش هزار بدهد گفتند آن مؤمن براي اينکه اين نيابت به او نرسيد فحشي خوشمزهاي به منوب عنها گفته بود.
به هر حال من و آقاي حجتي تصميم گرفتيم كه از قم گذرنامه تهيه نماييم. جمعي از دوستان ميانه (كه اسمشان را بردن خالي از اشكال نيست) را من وادار به حج كردم و بعضيها خود مصمم شدند و در جمع آقاي دكتر «جعفر معيري[4]» رئيس بهداري آن سال در ميانه براي حركت حجاج بسيار فعاليت و تبليغ و تأكيد نمود. لذا عده حجاج از ميانه زياد شده بود اصرار داشتند كه با من باشند و تأكيد ميكردند كه من هم از ميانه و تبريز به گرفتن گذرنامه اقدام كنم و ناراحت بودند كه ما از هم جدا ميشويم. من قول دادم كه در قم گذرنامه را ميگيرم، ولي بعد از گرفتن گذرنامه به هر حال منتظر شما ميشوم تا با هم پرواز كنيم. روي اين قرارداد از ميانه به سوي قم حركت كردم بنا شد كه به وسيله نامه يا تلگراف يا تلفن از همديگر مطلع باشيم.
من تا آن وقت به حال بشر (مخصوصاً عوام الناس) خيلي وارد نبودم گرچه چهل سال دارم و غالب عمرم را (چون پدرم اهل علم و در رأس اجتماع محلّي واقع است) در اجتماع و با مردم گذراندهام و تا اندازهاي سرد و گرم دنيا را چشيدهام و به خيال خودم تجربه ديده و متوجه اخلاق و وضع مردم هستم، ولي باز ناپخته و ناشي و خوشباور بودم. چنين خيال ميكردم كه اين سخنها حقيقت دارد و همه يك رو و يك جهت هستيم و صفا و وفا در كار است و وعده و قول و قرار ارزش دارد.
به علاوه چون من نظر مادّي نداشتم و خيال ميكردم كه همه همينطور هستند، آمدم قم اقدام كردم و مرتباً با ميانه ارتباط پيدا كردم يعني نامه مينوشتم، ولي جواب نيامد.
معلوم شد كه همه اينها خيالي بيش نبوده است و وعده قيمتي ندارد و اينها فقط ما را از كار خود باز داشته و بيهوده گول زده بودند.
مردم روحاني را و رفاقت با او را مادّي و روي اصول مادي ميپندارند يعني عدّهاي از روحانيان كه با عِدّه و عُدّه مكه ميروند اطرافيان او، او را به چشم مادي مينگريستهاند حالا تقصير از كيست نميدانم؟
من به آنان مرتباً تلگراف و نامه ميفرستادم و جريان را گزارش ميكردم ولي جواب نميآمد، چرا؟
اخذ گذرنامه از قم
هوا ابر و برف و كولاك بود. راه تبريز (قطار راه آهن و شوسه) بسته بود. مسافرين كه با قطار و ماشين راه افتاده بودند از تهران و تبريز (به خاطر انسداد) در ميانه اجتماع كرده بودند.
رئيس راه آهن ميانه به من تلفن كرد كه چون راه مراغه بسته است، قطار تهران ميخواهد برگردد، هر چه زودتر با همين قطار حركت نماييد.
من و آقاي حجتي و آقاي حاج شيخ باقر با كمال عجله روانه ايستگاه راه آهن شديم هوا بسيار سرد بود قطار بسيار توقف نمود بالاخره پس از بگو و بشنو و ترديد زياد قطار به سوي تهران راه افتاد.
به سلامتي رسيديم قم و براي گذرنامه اقدام كرديم و با تلگراف جريان را به آقاي «ميرزا ابوالحسن حجتي[5]» (عموي آقاي حجتي) و به اخوي حقير حاج احمد[6] آقا خبر داديم و ضمناً به دوستان جريان را به وسيله نامه اطلاع داديم فقط آقاي «حاج جليل مختاري»[7] و «حاج ميرحسين نميني»[8] و محمود آقا رفيق ايشان جواب دادند و از بقيه خبري نشد.
آقاي «حاج خسرو نيكنامي»[9] نامه نوشته و آقاي «حاج باقر شيخ الاسلامي»[10] را سفارش كرده بود كه در اين سفر با ما باشد؛ بنده هم در جواب اعلام آمادگي كردم. جمعي از علماي شهر و اطراف در امسال بودند.
در اسفند، روز سهشنبه آخر سال گذرنامهها را در قم به ما تحويل دادند كه امضاي سعودي را هم دولت گرفته بود.
ناگفته نماند كه امسال [1384ه .ق] دولت ايران روي جهات مختلف داخلي و خارجي در دادن گذرنامه نسبت به حجاج ارفاق نمود.[11] و سختگيريهاي سالهاي ديگر را كنار گذاشته ولي از هر حاجي 532 تومان يك مرتبه و 1770 تومان پول طياره و عوارض ديگر و 150 تومان پول فرودگاه بغداد گرفته است.
در ادارات دولتي امسال در مراحل مختلف نسبت به اهل علم مخصوصاً احترام ميكردند، مخصوصاً آقاي دكتر شكرايي رئيس بهداري قم و آقاي عربشاهي مأمور گذرنامه كه مرد خوشبرخورد، متدين و خوشاخلاق است و ضمناً اهل شوخي هم ميباشد نسبت به همه و نسبت به اهل علم و طلاب همكاري و اظهار ارادت مينمايند.
جمعي از اهل علم و طلاب در اداره دولتي سوء سابقه دارند (يعني در انقلاب بر عليه شاه فعاليت كردند: در اعلاميه دادن يا پخش كردن يا به نحوي كمك كرده يا منبر رفتهاند) ممنوع الخروج اعلام كرده و گذرنامه ندادند. البته اختيار اين امر در دست اداره ساواك بود، مثلاً جناب آقاي «حاج ميرزا علي مشكيني»[12] و «حاج سيد عبدالكريم اردبيلي»[13] و آقاي «حاج سيدسجاد حججي»[14] و جمعي از علماي خوي و اروميه و اردبيل و تبريز و شهرهاي ديگر مانع شدند.
من احتمال ميدادم كه به علت امضاي اعلاميهها ممنوع شوم ولكن فاميلي من در شناسنامه «علي احمدي پورسخلوئي» بود و در اعلاميهها «علي احمدي» بود به هر حال تطبيق نكرده و مانع نشدند يعني عدم ممنوعيت را چنين توجيه كردم.
باري، به مجرد گرفتن گذرنامه به تهران رفته و روز چهارشنبه آخر سال را در تهران به سفارت عراق مراجعه كرديم و روز پنجشنبه ويزا گرفتيم و به ميانه خبر داديم كه همه الان هر چه زودتر بيايند تا بليط گرفته هر چه زودتر حركت نماييم.
شب جمعه جاده ميان قم و تهران بسيار شلوغ بود ماشين به علت كثرت مسافرين جمعه و عيد خيلي كم بود نفري ده تومان داديم و خود را به قم رسانيديم گفتند كه از ميانه شما را براي مكالمه تلفن خواستهاند فردا (روز جمعه) رفتم صحبت كردم و ديدم كه اخوي حاج احمدآقا و «حاج اللهوردي خدادادي»[15] مرا به ميانه دعوت ميكنند كه بروم در ميانه جلوس كنم، مانند حاجيان ديگر با مردم خداحافظي نمايم جواب نفي دادم يعني صلاح نديدم گفتند شما اگر نياييد مردم سرگردان ميشوند گفتم من در تهران منتظر آنها هستم خبر آوردند كه حجاج ميانه دو دسته شدهاند يك عده مخارج حضرت حجت الاسلام آقاي «حاج شيخ هادي نيري»[16] را داده و دور او جمع شدهاند و عدهاي با آقاي حاج سيد سجاد حججي خواهند بود.[17]
حرکت به سوي تهران
به هر حال عيد نوروز گذشت و ما هم از قم خداحافظي كرديم و تهران رفتيم كه با حجاج ميانه بليط طياره گرفته و وقت حركت را تعيين نماييم. عجله داشتيم كه هر چه زودتر خود را به مدينه برسانيم تا ايام حج را در آنجا باشيم و زيارت و عبادت نماييم. اين هدف خواه ناخواه در اثر حركت نكردن حجاج ميانه از دست ما رفت؛ در تهران مانديم و انتظار كشيديم.
در روزهاي انتظار كه دسته اول حاجيان ميانه آمده بودند و منتظر دسته دوم بودم. آقاي حاج فيض الله عباسي را در «مدرسه مروي» ملاقات كردم ايشان پولي را از جهت سهم امام قرار بود به من بدهد داد.
پرواز به سوي حجاز
روز 11 فروردين[18] حضرت آقاي والد و آقاي حاج ميرزا ابوالحسن حجتي و آقاي «حاج سيد كاظم حسيني»[19] عمهزاده با آقاي ملا احمد پدر خانم ايشان كه همسفر ما بود از قم وارد تهران شدند و فرزندان، محمد و مهدي نيز به همراه ابوي آمده بودند و روز 12 فروردين ساعت 5/9 صبح ما را بدرقه نمودند و طياره ما همان ساعت از تهران حركت و ساعت 15 بعدازظهر در جدّ پياده شديم.
مخفي نماند كه ما از قم عجله كرديم و با دوستان و خانواده خداحافظي كرديم و تهران آمديم و در تهران مانديم. خجالت كشيديم به قم برگرديم و در تهران سرگردان شديم و زحمت آقاي «حاج ميرزا عبدالله»[20] را زياد كرديم و شرمنده شديم.
و ضمناً معلوم شود كه بعداً فهميدم جدا شدن از کاروان چقدر خوب و به صلاح حقير بود. از هر جهت روحاً و جسماً و الطاف الهيه شامل حالم شده است. آري الطاف الهي همواره چنين است.
هواپيماي حامل ما جت بود و در هوا هيچ تكان نداشت فقط گاهي در چاههاي هوايي پايين آمده بود يا بالا ميرفت زياد اوج گرفته بود و در روي دريا كه رسيد حركت و تكان زياد داشت.
در كويت براي بنزينگيري فرود آمد و نيم ساعت توقف نمود و دوباره پرواز كرد طياره مال لبنان بود دولت حساب كرده بود گارسون طياره زنان يا دختران لبناني بودند كه فارسي نميتوانستند حرف بزنند و چند كلمه به زور تكلم ميكردند. (كمردارها كمرها را ببنديد)
در مدت سه يا چهار ساعت از هواي معتدل بهاري تهران وارد هواي خط استوايي جده كه كنار «بحر احمر» و هواي نمناك و شرجي دارد وارد شديم. ما را در ايران خيلي ترسانيده بودند، خيال ميكرديم كه در جده به محض اينكه وارد ميشويم در هواي سوزان واقع ميشويم و تا به مدينة الحاج برسيم احتياج به آب خنك خواهيم داشت. برخلاف اين تلقينات هوا مطبوع بود فقط باد تند و گرمي ميوزيد.
ولي قيافههاي ناآشنا، سياه تمام، نيم سياه، قهوهاي، سفيد، سبزه و... ما را جلب كرد.
ما را به سوي مدينة الحاج كه تازه ساخته شده بود راهنمايي كردند. ما حجاج ايراني را به صف حركت داده و از در مخصوصي وارد نمودند. مأمورين سؤالاتي ميكردند: اسم و اسم مُطَوِّف و گذرنامهها را ميگرفتند و براي تحويل به دفتر مطوف نگه ميداشتند.
در مكه عدهاي به نام مطوف هستند كه كار آنها ماشين دادن به حجاج و چادر دادن در مني و عرفات است مقداري پول به همين عنوان از حاجيان دريافت ميدارند.
در آنجا من جلو رفتم و بعد آقاي حاج ملا احمد و بعد آقاي حجتي و بعد آقاي حاج علي اصغر. از من سؤال كردند جواب دادم و رد شدم و از آقاي حاج ملا احمد پرسيدند ايشان عربي را نفهميد هر چه گفتند «مَن هو المُطَوِّف» البته شكسته ميگفتند «منو مطوف» ايشان نتوانست جواب بدهد. آقاي حجتي گفت بگو: «حسن جمال» مأمور سعودي گفت: شما خاموش، خودش زبان دارد. آقاي حاج ملا احمد به خيال اينكه جواب مأمور سعودي را بايد چنين بگويد برگشت به مأمور گفت: شما خاموش خودش زبان دارد. خنديديم و از آنجا گذشتيم.
به يكي از اطاقهاي طبقه بالا رفتيم و چهار تا تخت گرفتيم و به درست كردن چاي و آماده كردن غذا پرداختيم پريموس[21] كهنه و معيوب را كه از ايران با خود حمل كرده بوديم درآورديم. آقاي حجتي مشغول روشن كردن آن شد من هم رفتم پايين كه نان و لوازم بخرم.
در پايين دكان كوچك بقالي بود كه از آن نان گرفتم و بعد صاحب دكان اشاره كرد به تخم مرغهاي جلو دكان و گفت «مطبوخ» يعني پخته و آماده است. من خيال كردم كه اسم تخم مرغ، مطبوخ است و همين اشتباه در مكه هم با من بود و ميرفتم كه تخم مرغ بخرم ميگفتم «مطبوخ» بيچاره بقال ميگفت «مطبوخ شنو» خلاصه اين اشتباه تا مدينه ادامه داشت و در آنجا از بقال پرسيدم (اشاره كردم به تخم مرغ) نام اين چيست؟ گفت «بيض» آن وقت فهميدم كه در «نصاب الصبيان» گفته: بيض تخم را گويند.
باري چاي نيم پخته درست كرديم و نان را با تخم مرغ خورديم و چند پرتقال كه خريده بوديم با سيبها ميل كرديم و براي تماشاي اوضاع از ساختمان خارج شديم.
چند نکته:
مطالبي در اولين برخورد آنجا، نظر ما را جلب كرد اينكه:
1. زبان عربي كه مأنوس نبوديم گرچه عربي زياد خوانده بودم و نوشته بودم ولي حرف زدن با عربي دانستن از هم جدا است؛ زيرا گوش ما به گرفتن اين اصوات كه تند اداء ميشود عادت ندارد و علاوه مكسّر و شكسته تلفظ ميشود مانند: «في»، «بيش»، «ليش»، «ماكو» و نظاير اينها. من كه رفتم از بقال جنس بخرم چند كلمه: پرتقال و تفاح و خبز و كم، چفت و جلا كردم و گفتم خوشحال بودم.
از نقص ما مسلمانها اين است عربي را كه يک زبان بينالمللي مسلمين است نميدانيم در مجامع و اجتماعات حج در مكه و مدينه و عرفات و مشعر و مني هر كجا ميروي يا هر كجا مينشيني اطراف تو مسلمانان از كشورهاي مختلف هستند از اندونزي و الجزاير و مراكش مثلا، همه آماده صحبت و حرف زدن و شنيدن ميباشند ولكن زبان لال است.
2. سادگي و فعاليت مأمورين دولت عربستان است در سالن مدينة الحاج با قيافه ساده آنان روبرو شديم در برخورد رئيس و مرئوس بدون اينكه خود را بگيرند و تكبر و تَفرُّعَن داشته باشند با سادگي و طبيعي برخورد مينمايند مخصوصاً براي ما ايرانيها عجيب بود كه در ايران با تجملات و تشريفات توخالي افسران و درجهداران و تكبر و تفرعن آنان عادت كرده بوديم، پاسپورتهاي ما را گرفتند فوراً رسيدگي نموده راه انداختند.
3. اجتماع عظيم اسلامي و زيادي جمعيت چنان زياد و خيرهكننده بود كه مدينة الحاج و اطرافش پر از جمعيت بود.
مدينة الحاج يك ساختمان بزرگ و مجللي ميباشد سه طبقه و اطاقها دو رو يعني يك اطاق به طرف داخل مدينة الحاج و يك اطاق به طرف فرودگاه باز ميشود و منظره فرودگاه نيز تماشايي ميباشد طيارهها يكي مينشيند و يكي بر ميخيزد.
همه اين اطاقها پر از جمعيت است بعضي از اين اطاقها تخت خواب هم دارد و غالباً ايرانيها و هنديها و افغانيها آنجا را اشغال كردهاند از يك طرف جمعيت ميآيد و از طرف ديگر ميرود مانند سيل. بانك ايراني و هيئت پزشكي و هيئت سرپرستي حجاج ايراني در طبقه دوم رو به جنوب جاي داشتند.
4. واقعاً آنچه بيش از همه چيز ما را تحت تأثير قرار داد وحدت اسلامي بود كه خدا و پيامبر عظيم الشأن اسلام چگونه مسأله اختلاف نژاد و زبان و مكان و طبقات از ميان برداشته است در مدينة الحاج، سياه و سفيد و سبز چهره و سياههاي گوناگون به هم آميخته است: ايراني، هندي، افغاني، سوداني، مصري، شامي، ليبيايي، حبشه و... به هم مخلوط شده برادروار و با هم زندگي ميكردند.
در حين ورود مشاهده اين اجتماع و اين جمعيت شخص تازه وارد را متحير ميسازد مخصوصاً، با داشتن اثاث و نداشتن منزل و نشناختن راه ورود و خروج و ندانستن زبان و آداب و رسوم جمعاً شخص وارد را به حالت بهت ميآورد.
ما بالاخره در طبقه دوم در يك اطاق رو به جنوب كه مشرف بود به حياط ساختمان مدينة الحاج، منزل نموده و چهار تخت را اشغال كرديم. در اين ساختمان آب فراوان بود حتي حمام نيز آماده بود.
در ايران روي تلقيني كه شده بود، ما اثاث و اشياي زيادي از ايران با خود آورده بوديم مانند برنج، روغن، نان لواش خشك، ماست كيسهاي، قوري و استكان و كتري و پريموس بعداً وارد جده شده و بازار را ديديم كه همه چيز هست از تحمل رنج و مشقت براي حمل كردن اينها پشيمان شديم نان خشك فقط اگر نان و آبدوغ درست ميكرديم به درد ميخورد والا نان مكه خوب و نان مدينه خوبتر بود و قوري و استكان و چراغ خوراكپزي در آن فراوان و ارزان بود.
آنچه لازم است ببريم پول است والاّ بقيه اسباب زحمت است.
آنچه ايرانيها را ناراحت ميكند زبان ندانستن است و ديگر دست پاچه شدن است. والاّ همه چيز موجود و بلكه شايد ارزانتر از ايران است.
كمكم عربي حرف ميزنيم يعني من طلبه آشنا ميشوم و عربيهاي آنها را ميفهمم و از عربيهاي كتابي يواش يواش ميگويم و علاقه وافر به ياد گرفتن و حرف زدن دارم الفاظ عربي مانند كم، وين، بيش، ليش، جب، تعال، شوف، اشوف را با لهجه ايراني اداء ميكنم.
به سوي جحفه
شب را صبح كرديم. نزديك غروب همان روز جناب آقاي «حاج شيخ عبدالستار سرابي»[22] داماد جناب آقاي «حاج شيخ محمد حقي»[23] را ملاقات كرديم معلوم شد كه با 51 نفر عازم مكه است غالباً از اهالي سراب و چند نفر خويي و چند نفر از اهالي «شاپور»[24] بودند پس از صحبت و انجام تعارفات معمولي صحبت از احرام شد ايشان گفتند كه ما الآن عازم جحفه هستيم ما خواهش كرديم كه گذرنامههاي ما را بگيرد و جزء رعيتهاي خود قرار دهد قبول كرد و گذرنامههاي ما را گرفته و به دفتر حسن جمال تحويل داد.
بنا شد كه حسن جمال از هر فرد حاجي 204 ريال سعودي (هر ريال 19 ريال ايراني است) بگيرد يعني 408 تومان و فردا عصر يك ماشين به ما بدهد.
راستي فراموشم شد بنويسم كه ما چهار نفر بوديم: علي احمدي، آقاي حاج ميرزا محمد مهدي حجتي، آقاي «حاج علي اصغر آويني»[25] آقاي آخوند ملا احمد عباسي گونلوئي جزء جمعيت جناب حاج ميرزا عبدالستار شديم.
جناب آقاي دكتر جعفر معيري رئيس بهداري ميانه را ملاقات كرديم و با هم مصافحه و معانقه نموديم. ايشان مرد متدين و متعهد و پاك دامن بود واقعاً من نظير او را ميان آقايان دكتر نديدهام يا كمتر ديدهام. و ايشان خودش تقاضا كرده بود كه با هيئت پزشكي به زيارت بيت الله الحرام مشرف شود خودش و خانمش در اين سفر هستند هر چه ميتوانست در اين سفر خدمت ميكرد كمي با ايشان صحبت كرديم و با هم به ديدن حجاج ميانه كه تازه وارد شده بودند رفتيم. آقاي حاج شيخ هادي و دوستان او را ملاقات كرديم و بعداً با آقاي دكتر مواعده كرديم كه در مكه به ديدن همديگر برويم چون كه در حال حركت به سوي مدينه بود با طياره و با ماشين رفتن به مدينه ممنوع بود، روي همين جهت از مدينه رفتن منصرف شده و مكه رفتن را جلو انداختيم و تصميم گرفتيم كه از جحفه احرام ببنديم.
زحمات اداري ما به عهده آقاي حاج شيخ عبدالستار بود.
فردا عصر روز چهارشنبه 13 فروردين با ماشين روباز يعني اتوبوس 55 نفري صندليدار به سوي جحفه حركت كرديم. شوفر گفت من جحفه را ميشناسم و پس از طي طريق زيادي جلو قهوهخانهاي توقف نمود كه تختهاي چوبي (كه از ليف خرما وسط آنها را بافته بودند) چيده شده بود. ماهي كباب ميكردند ما آنجا قدري نان خورديم و با يك ماشين ديگري كه حامل حجاج تبريز بود با هم راه افتاديم. از راه آسفالت مكه و مدينه خارج شديم به طرف دست راست در ميان درختهاي جنگلي و براي راه هم علامت زده شده بود از اين طرف علامت سفيد زده بودند. مدتي راه رفتيم تا به يك مسجد تازهساخت رسيديم كه معلوم بود تازه ساخته شده است و بشكههاي پر از آب آنجا بود و مسجد و بشكهها در ميان جنگل و در كنار دره واقع بود.
ماشينها توقف نموده و گفتند اينجا جحفه است آقاي حاج شيخ عبدالستار و چند نفر از آن ماشين همراه ما گفتند: اينجا جحفه نيست ظاهراً آنجا آن مسجد و آب از طرف حكومت درست شده بود (به نام جحفه و رانندهها هم جز آنجا را نميشناختند.
پس از گفتوگوي زياد، عربها از اطراف گرد آمدند چون شب بود نفهميديم كه از كجا درآمدند و گفتند ما جحفه را ميشناسيم وعده پول داده شد، گفتند نشان ميدهيم، سوار شدند جلو ماشين، ماشين راه افتاد[26] كمي رفتيم شايد از اين طرف درّه دور زديم و به آن طرف، بعد به سر چاه جحفه رسيديم. چاه در بلندي واقع بود و در اطراف آن خانهها ديده ميشد سر چاه را با سيمان درست كردهاند عربهاي محلي جمع شدند و از چاه با دلو آب كشيدند و براي غسل احرام به حجاج ميفروختند (يك حلب آب يك ريال با پول ما دو تومان يا 18 ريال ايراني) سروصدا و هياهو زياد شد.
بالاخره هر حاجي قدري آب به دست آورد. و از تاريكي شب استفاده نموده و هر يك در يك گوشهاي مشغول غسل شدند.
يك نفر به من گفت حمام! حمام! من تصور كردم كه واقعاً حمام دارد و دنبال او راه افتادم. ديدم حمام او يك چهار ديوار كثيفي ميباشد كه شايد مستراح او بوده است.
من هم برگشتم مانند حجاج ديگر در آن تاريكي و سردي هوا غسل كردم يك دستم را گوشه حلبي بريده بود خون آمده بود ولي با يك دست هم غسل كردم و هم نجاست را تطهير كردم و لباس احرام را پوشيدم.
نماز جماعت برپا شد من امامت كردم نماز را خوانديم و لبيك گفته احرام را بستيم و هر كس بلد نبود به يك نحوي ياد داديم. پس از انجام مراسم احرام سوار شديم. وسط راه شوفر تقاضاي بخشش نمود يعني پول خواست از هر نفري يك ريال بعضي دادند و بعضي ندادند و گفتند كه ما عقب ماشين نشستهايم راننده هم قهر كرد و رفت و نيامد تا حاجيها پول جمع كردند و دادند و او را راضي كردند آمد حركت كرد.
تازه اولين بار بود كه دعوا سر جاي نشستن و پول دادن شروع شد.
دوستان ما با يك عده روستايي همسفر بودند كه نزاع در مورد صندليهاي جلو و عقب و جاي خواب، توي اطاق و خرج پول زياد داشتند و گاهي به فحش و فحشكاري ميكشيد.
ورود به مکه
صبح شنبه، اول ماه ذي حجه (به حسب افق حجاز و آخر ماه به حسب افق طهران) وارد مكه شديم.
ما روي خيالات و افكار خودمان كه از مكه تصوير كرده بوديم و حجاج براي ما تلقين كرده بودند مكه را شهر عبوس و خشك و بيآب و گرم و وحشتزا تصور ميكرديم، ولي برخلاف انتظار ما مكه را بسيار مجلل و باشكوه و آباد و بناهاي جديد سر به فلك كشيده و با هواي خوب (چون اول بهار بود) و آب نسبتاً فراوان و پر نعمت يافتيم. به قدري مكه را جذاب يافتيم كه غربت و دوري از وطن و ندانستن زبان را از ياد برديم. مانند زادگاه پدري مأنوس و مهربان به نظر ما آمد.
اهالي مكه را بسيار ساده و درستكار يافتيم و پاسبانها را بسيار ساده و بيآلايش ديديم دولت وقت بسيار مسلط بود كه ما حتي تصادف ماشين با اشخاص يا با ماشين ديگر نديديم و نشنيديم اگر كسي پولي گم ميكرد در شهرباني محفوظ بود.
ولي ممكن است كه از ايرانيان جيببر يا يمنيها زده باشند كه بعداً توضيح خواهيم داد.
يكي از ايرانيها نقل كردند كه پولي پيدا كرده بود و برداشته بود كه به صاحبش برساند (به خيال اينكه ايران است) فوراً به شهرباني جلب كرده بودند كه چرا برداشتهاي.
رفقاي ما زياد نقل كردند كه مشاهده كرده بودند كه پولهاي حجاج در هنگام طواف كردن ميريزد و بعداً خيال ميكنند كه زدهاند آري يك نژاد مخصوص از عربها كه موي سرشان مانند موي سر زنها بلند است و پوستشان سياه است و در طواف شلوغ ميكردند، گفتند كه اينها دزدي مينمايند.
باري وارد مكه شديم و پس از مقداري توقف در خيابان در مقابل «مكتب حسن جمال» (كه شعب عامر ميناميدند و از جلو صفا شروع و به «مسجد الجن» ميرسيد) چند اطاق در روبهروي مكتب حسن جمال در خانه مردي به نام حاج حسن اجاره كرديم كه از كف خيابان تا آنجا شايد هفتاد پله بالا ميرفت (چون اصولاً مكه در ميان درهها و كوهها واقع است، فلذا خانهها قهراً در بلنديها و پستيها واقع و از هم از اين جهت فرق بسيار دارد تا به در خانه برسد) و از آنجا به طبقه دوم بالا ميرفتيم كه اجاره كرده بوديم قهرا رفتن و برگشتن ما را خسته مينمود.
قرار كرديم كه صاحبخانه آب و حمام و پنكه به ما بدهد اثاثيه را باز كرديم و منزل فرش كرده و مشغول استراحت شديم.
مكه همه كوه و درّه است، لذا مرتباً سر كوهها و ته درّهها همه ساختمان است و ساختمانها مجلّل و غالباً چند طبقه است و ساختمان دو مرتبه (طبقه) كم است و ساختمانها مجهز است بالاخره شهر زيبا و بسيار آبادي است. ميوه بسيار فراوان است، ولي از خارج وارد ميشود. پرتقال، سيب و موزهاي بسيار عالي دارد.
خياباني كه ما وارد هستيم از جلو صفا شروع ميشود و تا آخر دره است اوايل خيابان را «سوق الليل» مينامند و در طرف شمال كعبه واقع است و طرف غرب كعبه را كه كوه مرتفع و بر آن ساختمانهاي مجلل ساخته شده است و خيابانكشي كردهاند، قراره ميگويند.
هر حاجي كه وارد ميشود در «جدّه» اسم خود را در دفتر يكي از مطوفين ثبت ميكند، مانند: حسن جمال و حسن حمزه و طاهر مغازل و مهدي مغازل و غنام كه مطوفيني شيعه هستند، حسن جمال و حسن حمزه در همان خيابان شمال كعبه و در نزديكي هم ميباشند و غنام و مهدي و طاهر مغازل در قراره هستند.
مطوف طبق قرارداد، ماشين بين مكه و مدينه و بين مكه و عرفات و مني و مشعر و چادرها در عرفات و مني ميدهد و در مقابل، امسال 204 ريال سعودي براي حمل از جده به جحفه و از جحفه به مكه و مني و عرفات گرفت و 5/101 ريال براي ميان مدينه و مكه گرفت كه مجموعا 305 ريال است و به پول ايران 610 تومان است.
پس از منظم نمودن منزل و فرش نمودن منزل براي طواف آماده شديم و به حالت عادي با لباسهاي احرام راه افتاديم و تصميم گرفتم كه براي تمرين يك طواف استحبابي به جا آورم تا براي طواف واجب آماده شوم.
اول وارد شديم به يك سالن بزرگ و عريض كه از دو طرف به صفا و مروه منتهي ميشود. هنگام ورود صفا در دست چپ و مروه در دست راست واقع است اين سالن همان بازار بين صفا و مروه كه در روايات حج به چشم ميخورد و فعلاً به اين صورت در آمده است.
سالن را قطع كرده وارد مسجد الحرام شديم به نظر اوّل، بسيار جالب بود همه مسجد پر از مسلمانان از كشورهاي مختلف با رنگهاي گوناگون و زبانهاي مختلف در يك لباس به طور مساوي و برادرانه (و برابر بدون امتيازات طبقاتي و نژاد به طوري كه كسي ابدا به كسي ترجيح ندارد و حق تقدم و تأخر و مزاحمت ندارد) مشغول عبادت هستند.
عرب و فارس و ترك و پاكستاني و انگليسي همه با يك زبان (يا اللهُ يا رَبّ) خدا را ميخوانند مخصوصاً عربها كه با شعارهاي مانند: «اَللّهُمَّ إِنَّ البَلَدَ َبلَدُكَ وَ البَيتَ بَيتُكَ وَ الحَرَمَ حَرَمُكَ وَ العَبدَ عَبدُكَ وَ ضَيفُكَ وَ جارُكَ» همه مسلمين توي ماشينها نشسته، روي به طرف مكّه ميگفتند «لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ» و راه ميرفتند.
و هنگام ورود به مسجدالحرام نيز با شعارهاي مخصوصي خدا را ميخوانند، واقعاً آن نالهها و آن شعارها و آن وضع و لباس و آن يكتاپرستي و برابري و برادري از جهات مختلف حقوقي و احكام و اخلاق و عبادت، انسان را به يك مساوات و مواساة «کُلُّكُم مِن آدَم وَ آدَمُ مِن تُرابٍ لاَفضلَ لِعَرَبيٍّ عَلی عَجَميٍّ وَلا لِعَجَميٍّ عَلی عَرَبيٍّ إلاّ بِالتَّقوی» جلب ميكند.
فقط نقص اين كنگره عظيم اسلامي و جهاني اين است يك زبان بينالمللي اسلامي نيست كه همه با هم بنشينند و با يك زبان حرف بزنند و سخنرانان با يك زبان سخن بگويند و اگر لغت عرب كه لغت قرآن است و همه مسلمانان با آن زبان آشنا هستند زبان رسمي همه مسلمين ميشد و در همه كشورها تدريس و رواج مييافت چه خوب بود!!
شايد به همين منظور بوده كه نماز را حتماً عربي بايد ادا كنند و دعاها و شعارهاي اسلامي عربي ميباشد و قرآن هم همه ميخوانند، عربي است. مؤيد اين مطلب آن است كه وقتي كه مسلمين عظمت داشتند و استقلال و آقايي خود را از دست نداده بودند به هر جا رفتند زبان عربي را هم با خود بردند حتي عربي در زبانهاي محلّي نيز اثر گذاشت مثلاً شما تركي و فارسي خالص پيدا نميكنيد و شايد علت اينكه رسول خدا(ص) همه زبانها را ميدانست ولي نامه به پادشاهان و كشيشها و پاپها و امراء و ملل مختلف با زبان عربي نوشته (با در نظر گرفتن اينكه به قبايل عرب با لغات محلي آنها مينوشت) همين باشد كه سيادت لغت عرب را حفظ نمايد.
خلاصه در مكه اجتماع عظيمي تشكيل ميشود كه تا انسان از نزديك مشاهده نكند نميتواند درك كند «شنيدن كي بود مانند ديدن».
ما به حالت عادي تا آستانه مسجد الحرام آمديم، ولي با ديدن خانه خدا و جمعيت مسلمين و شنيدن مناجاتها و سوز و گدازها حال ما از آن حال دگرگون شد يك جلال الهي و هيبت ربوبي ما را فراگرفت و يك خضوع خاصي ما را در برگرفت البته همه چنين حالتي را پيدا ميكنند صورتها كه ميگذارند روي شنهايي كه در كف مسجد، عوض فرش پهن شده نماز ميخوانند و عبادت مينمايند.
عمل سعي و صفا
به هر حال طواف واجب را به جا آورديم و نماز خوانديم و به طرف صفا رفته و عازم انجام سعي شديم.
سعي عبارت است از هفت مرتبه ميان صفا و مروه رفتن و برگشتن البته رفتن يكي و برگشتن هم يكي محسوب است.
بالاي صفا ايستاده و دعا ميكنند و از آنجا عمل شروع ميشود.
بالاي صفا واقعاً صفا و حالت خاصي دارد.
ميان صفا و مروه پر از جمعيت است همه راه ميروند و در يك نقطه خاصي همه ميدوند و هروله مينمايند و آيه {إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ} (بقره: 158) را ميخوانند در عين حال كه همه راه ميروند در حال خضوع و ابتهال و دعا و تضرع ميباشند.
عمل سعي تمام شد و تقصير را انجام داديم و از احرام عمره تمتع بيرون آمديم (تقريباً تا ظهر لباسها را پوشيديم).
ايرانيان غالباً در نماز جماعت اهل سنت شركت نميكنند ولي ما برخلاف غالب ايرانيان در نمازهاي جماعت گاهي حاضر ميشويم و آن نماز پرشكوه را مشاهده ميكنيم. اي كاش هميشه اين اجتماع و اين نماز داراي روح اسلامي بود. و آن طوري كه پيامبر عظيم الشأن(ص) پيشبيني نمود. انجام ميگرديد حقيقتاً اسلام چيز عجيبي است پر از معني و مسلمانان اكثراً بيمعني و بيروح هستند.
بعداً هر روز براي طواف مستحبي صبح و ظهر و شب مسجدالحرام رفته و نماز خوانده و برميگشتيم باقي اوقات را براي كارهاي ديگر مانند لباس شستن و ديدار كردن با دوستان و قدم زدن و غذا درست كردن و خوردن و استراحت صرف ميكرديم.
ما چهار نفر اهل ميانه در ميان حاجيان سراب هستيم نسبتاً به ما احترام ميكنند در يك گوشه از اطاق پتوها را پهن كرده و دستگاه پخت و پز داريم آقاي حاج احمد عباسي و حاج علي اصغري نميتوانند كار بكنند چون پير هستند قهراً من و آقاي حاج ميرزا محمد حجتي كارها را به عهده گرفتهايم گاهي كته درست ميكنيم و گاهي با ماستي كه از ايران آوردهايم نان و آبدوغ درست ميكنيم و به جاي خيار، سيب لبناني در آن خورد ميكنيم. آقاي حجتي براي احتياط از نجاست، شستن ظروف را به من واگذار نموده است. بسيار خوش و خوشحال هستيم.
حاجيان ايراني به كارخانه يخسازي ميروند و در حوضهاي بزرگ آن آبتني كرده و لباس ميشويند و آن را «بركه» مينامند. بركه، استخري است كه در وسط باغ واقع است وقتي انسان آنجا وارد ميشود فراموش ميكند كه اينجا حجاز و خط استواء ميباشد.
هواي مكه در اين ايام (ايام اول فروردين) خوب است و چند روز آخرين روزها گرم شد در عرفات و مني كه مدتي در لباس احرام بوديم و سينه و سر باز بود بدن من همانقدري كه آفتاب ميخورد پوست انداخت.
زيارتگاههاي مکه
روز دوم يا سوم ورود به مكه بود كه به زيارت قبر حضرت خديجه(س) و حضرت ابيطالب و حضرت عبدالمطلب و عبدمناف و قاسم، پسر رسول خدا(ص) رفتيم. ابتدا وارد قبرستان عمومي مكه شديم كه غسالخانه دارد و ديوارهايش را سفيد كردهاند و اطراف آن ديوار دارد و در وسط هم چند قبر، ديوار كوتاهي دارد مانند قبر عبدالله بن زبير و... و اين قبرستان «مقبره معلّي» نام دارد.
اين قبرستان را نهرها به طول كندهاند و اطراف آن را با سنگ كار كردهاند، مردهها را آنجا قرار داده و ميچينند و پس از تمام شدن، روي نهر را ميپوشانند پس از مدتي كه گوشتها بپوسد آن را باز ميكنند و استخوانها را جمع كرده در يك گودي ميريزند و خالي ميكنند بعد مرده را آنجا به همان نحو دفن مينمايند (ولي تفصيل دفن را نميدانيم چگونه است، ما فقط نهرها را خالي شده ديديم و استخوانها را که در ميآوردند از دور ديديم و مجموع استنباط ما همين بود كه نوشتم). قبرستان به قدري خشن و دور از عاطفه بود كه اصلاً گريه يا تأثر از تشييعكنندگان و يا بازماندگان نديديم، من از مردن در مكه وحشت كردم و از خدا خواستم كه در آنجا نميرم.
از قبرستان رد شديم از زير پل «خيابان حجون» رد شديم و به قبرستان «شعب ابيطالب» وارد شديم كه يك محل مخروبه و سنگلاخ است و چند درخت جنگلي به چشم ميخورد. اين قبرستان مخروبه، جز زوار شيعه زائر ديگري ندارد و جمعي هم براي گرفتن پول از زوار شيعه ايران و عراق جمع شدهاند كه زيارت ميخوانند و قبرها را نشان ميدهند.
اين مقابر از چند جهت جاي دقت تاريخي است:
1. براي اشخاص بصير و دقيق، داستان خراب كردن سعودي مقابر بزرگان شيعه واضح است و اينكه اين عمل با قيام وهابيها آغاز شده است حتي آنها به كربلا و نجف نيز حمله كردند، ولكن در عراق با مقاومت شيعه روبهرو شدند ولي در مدينه و مكه و طائف، قبور ائمه و امهات مؤمنين و ساير مشاهد، مانند: مقابر شهدا را و قبور آباي نبي را و قبر حضرت خديجه را ويران كردند.
2. وهابيها به نام توحيد و نفي شرك، مردم مسلمان سني و شيعه را از بوسيدن قبور منع نمودند، ولي امسال مردم تا اندازهاي آزاد بودند حتي مفاتيح خواندن در سر قبر حضرت خديجه(س) و ابيطالب(ع) و روضه خواندن را كاملاً آزاد كرده بودند، ولي به نظر من شيعهها هم گاهي افراط ميكردند و زير درخت جنگلي جمع شده و نوحهسرايي ميكردند.
3. از چيزهايي كه در «شعب ابيطالب» به خاطر
انسان خطور ميكند داستان محاصره قريش است كه رسول خدا(ص) را سه سال در همان مكان محاصره كردند به قدري فشار زياد بود، حتي بچههاي بنيهاشم از گرسنگي گريه ميكردند بالاخره پس از سه سال، محاصره پايان يافت و قصّه آن نيز در كتب تواريخ مشروح ضبط شده است در اينجا ياري حضرت ابيطالب(ع) و خديجه و اميرالمؤمنين كاملاً متجلّي شده است.
4. شخصيت اين بزرگان مانند عبد مناف و عبدالمطلب و ابوطالب و خديجه(س) كه باز در تاريخ مذكور است كه براي بينندگان قبرشان تأثرآور است كه چرا يك عدّه منحرف، قبور اينها را چنين كردهاند.
وضع قبرها به قدري تأثرآور است كه زائرين با ديدن آن منظره، شروع به گريه ميكنند و به ياد آن اشك ميريزند: «وَ ما حُبُّ الدِّيارِ شَغَفن قَلبي وَلكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدّيارا»[27] را قهراً به زبان ميآورند.
بعداً هم چند دفعه به زيارت اين غريبان در وطن موفق شديم و به ياد آنها اشك ريخته و قرآن خوانديم.
حجاج در غير اوقات طواف و زيارت، مشغول خريدن هستند پتوهاي ايراني و فرشهاي (سجاجيد) ايراني را فروخته و اجناس ديگري ميخرند در بازارها و فروشگاههاي مكه مجالي نيست.
رفته رفته حجاج زياد ميشوند و جمعيت متراكمتر ميگردد مسجد الحرام پر است ميان صفا و مروه همواره پر است حجاج مدينه جلو، برميگردند به سوي مكه براي اعمال حج.
زيارت مراجع
روزي من با آقاي حاج ميرزا محمد حجتي براي تفقد و احوالپرسي از يکي از آشنايان به مكتب غنام رفتيم او را پيدا نكرديم ناگهان ديديم كه حضرت آيت الله العظمي خوانساري (حاج سيد احمد)[28] و حضرت آيت الله العظمي آقاي حاج سيد محمد محقق[29] (معروف به آقاي داماد، يعني داماد آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري مؤسس حوزه علميه قم) استاد حقير و يك عالم ديگر كه من او را نشناختم. در لباس احرام با يك ماشين سواري روباز وارد شدند جلو رفتيم و حضرات را زيارت كرديم مخصوصاً حضور استاد بزرگوار رسيديم ايشان در همان محل كه قراره ميناميدند منزل داشتند، ما پس از اعمال حج براي زيارت ايشان به همانجا رفتيم.
دو مطلب خوشمزه:
1. ماشين در جلو مكتب غنام ايستاده بود و ما هم با حضرت آقاي محقق صحبت ميكرديم احدي توجه نداشت كه اينها دو نفر مجتهد و عالم هستند حتي ايرانيها هم توجه نداشتند چون آقايان لباس در تن نداشتند و مردم نميشناختند يك نفر ايراني داد ميزد آقايان شلوغ نكنيد آقايان خسته هستند ناراحت نكنيد براي سلامتي حضرت آيت الله صلوات. تصادفاً كسي هم صلوات نفرستاد. كسي نبود بگويد: آقا اينجا ايران نيست از اين خودنماييها و شيرينكاريها نكنيد مخصوصاً اينكه اين آقايان خريدار نيستند.
2. يك طلبه را در منزل همين آيات عظام ديديم كه بحث مينمود و از حضرات علماي اعلام و مجتهدين به نام رفقا تعبير ميكرد و ما از بيادبي و گستاخي او هم تعجب كرديم.
چگونگي طواف
جمعيت به حدي زياد شده كه عبور در مسجدالحرام و در اطراف مسجد بسيار مشكل است و مخصوصاً طواف كردن خيلي سخت است.
در حين طواف، سياهپوستان (يمني كه قد كوتاه و بدن لاغر و رنگ قهوهاي و عضلات محكم دارند و به هم ميچسبند) خيلي شلوغ ميكنند مخصوصاً در اطراف حجرالاسود.
به نظر من در اذيت كردن ديگران، اوّل آن سياهپوستان، دوم تركيهايها كه با كفش طواف ميكنند و سوم ايرانيها كه در حال طواف شانهها را مانند فرمان اتومبيل ميچرخانند، هستند و در ادب و مراعات اخلاق، اندونزيها هستند كه نه به كسي تنه ميزنند و نه سبقت ميگيرند و نه فشار ميدهند.
مخصوصاً طوافهاي دسته جمعي كه حاجيان به هم ميچسبند بسيار بد و خطرناك است.
ايرانيها در سه جهت باعث اذيت ديگران ميشوند:
1. دستهجمعي طواف ميكنند و گاهي يك نفر را دو سه نفر طواف ميدهند و از جلو و عقب محافظ او هستند كه شانهاش برنگردد.
2. در مقابل حجرالاسود جمع شده و براي بوسيدن حجر اجتماع كرده و براي يك عمل مستحب، زن و مرد به هم فشار ميدهند و به لگدمال كردن مردم منجر ميشود.
3. در ميان همه ملل مسلمان، تنها ايراني هست كه شانهها، مراعات مينمايد و چپ چپ راه ميرود و مرتباً به شانهها نگاه ميكند و باعث استخفاف و استهزاء به مذهب ميشود گاهي يكي ميرود و ديگري شانههاي او را با دست، مانند فرمان ماشين ميچرخاند. اين عمل سبب شده كه در طواف، خضوع و خشوع و دعا و تضرع از ياد رفته است.
اگر بگويم كه مرا ايرانيها بيشتر از ديگران اذيت نمودهاند گزاف نگفتهام.
4. ايرانيها نماز در مقام ابراهيم(ع) را دستهجمعي انجام ميدهند سه چهار نفر با هم طواف ميكنند بعد
يكي نماز ميخواند و ديگران دور او را گرفته و حصاري ايجاد مينمايند.
اين كار هم مانند كارهاي ديگر اذيتكننده و موجب وهن مذهب است.
وضع و اوضاع همشهريها
اهل ميانه كه دو دسته بودند در بالاي كوه در قراره منزل دارند، حتي حاج شيخ هادي در يك مسافرخانه با عدّهاي: مانند «حاج رحيم زنجاني»[30] و علي عباسي و شيخ الاسلامي و حاج كريم و حاج اسماعيل و در منزل ديگر آقايان حاج جليل مختاري و حاج خليل مختاري و كريمي و دانشور و نميني و حاج محمود و در منزل ديگر آقايان «حاج مير حجت تَركي»[31] و «حاج سيد عبدالرحيم هاشمي»[32] با حجاج آچاچي و سَبِز.
در عرفات و مشعر
روز هشتم ماه ذيحجه كه حاجيها احرام ميبندند، براي حج رفتيم و در بركه غسل كرديم و لباسهاي احرام را پوشيديم و آمديم در مسجد الحرام نماز خوانديم و محرم شديم و تلبيه گفتيم (اثاث سنگين در مكه گذاشتيم حتي پول زياد را) و با ماشين باري روباز به سوي عرفات راه افتاديم.
به يك بيابان وسيع مسطحي رسيديم كه هر چه چشم كار ميكرد چادر بود چادرها را به طور خيابانبندي اصلي و فرعي نصب كرده بودند خيابانها پر از ماشين بود ماشين نميتوانست حركت بكند پس از آوارگي زياد معلوم شد راننده اشتباه كرده است يعني ما با 55 نفر با ماشين و اثاث گم شدهايم همانجا پياده شديم جلو قهوهخانه كه چادر بزرگي بود و يك نفر مدير آنجا بود به ما گفت: شما در جلو قهوهخانه هم بخوابيد من از شما دو ريال خواهم گرفت و اگر در چادر بخوابيد نيز همان پول را خواهم گرفت ما در چادر او اثاث را پهن كرديم و مشغول خوردن شام گشتيم تخم مرغ آبپز خواستيم ندادند گفتند بايد با روغن و گوجه فرنگي بپزيم ما هم نخواستيم
در اين ميان دو نفر از اصفهانيان رسيدند و گفتند كه چادرها را پيدا كردهايم (آنها ده نفر زن همراه داشتند كه با ماشين جلوتر آمده بودند قهراً زنها را گم كرده بودند و بيشتر از همه دست پاچه بودند) ما با آدرسي كه آنها داشتند راه افتاديم و بالاخره رسيديم.
از ماشين پياده شديم و اثاث را كول گرفتيم و راه افتاديم تا به چادر رسيديم.
زمين بيابان عرفات شنزار است شنهاي خيلي ريز است ما اثاث را پهن كرديم با چهار نفر آقايان: رضا و حاج مسيب و حاج اباذر كه اهل خوي بودند و دو سه نفر اهل سراب در يك چادر بوديم. رفاقت ما با حاجيهاي خويي از اين جا شروع شد، انصافاً در رفاقت بسيار خوب بودند مخصوصاً حاج رضا كه خيلي دنيا ديده بود و بيست سال در بلاد عراق و شام و مصر زندگي كرده بود و به زبان عربي مكسّر آشنا بود و انگليسي و كردي هم بلد بود و حاج مسيب هم اخلاقاً نرم بود، ولي مريض بود سياتيك و فشار خون و قند داشت و هميشه تحت رژيم بود. و امّا حاج اباذر و ما ادراك ما حاج اباذر بسيار شوخ و ظريف بود از خدا تا بشر و از ثري تا ثريا از شوخي او نميتوانست خلاص شود، ولي احرام دهانش را بسته بود و ما هم او را كاملاً به همين جهت كنترل ميكرديم.
در عرفات توالتهاي كوچك كه از چادرهاي كوچك تشكيل يافته بود تماشايي بود. مخصوصاً سياهها، آفتاب و سايه برايشان مسألهاي نبود
شب را با كمي استراحت صبح كرديم و بعد از نماز ظهر، وقوف شروع كرديم، دعا خوانديم و دعا كرديم و نماز خوانديم. البته هر كس به اندازه حالي كه داشت و بعضيها خوشمزگي را تا آنجا داشتند كه دعا را با بلندگو! ميخواندند.
عصر كه افضل اوقات وقوف است چادرها را كندند و يا نيمه كنده نمودند و حاجيها اثاث را جمع كردند
و توي ماشينها قرار دادند و منتظر غروب و حركت بودند
سنيها راه افتادند اما شيعهها هنوز منتظرند، ولي آنها كه اهل حال بودند مشغول راز و نياز بودند و اشك ميريختند.
در عرفات حضور آقاي «حاج سيد كمال علوي» عالم بزرگوار و سيد عالي مقدار مرد تقوي و فضايل نفساني صاحب نفس قدسيّه رسيديم (در مكه رفتيم منزلشان تشريف نداشتند) كه در حال وقوف و دعا و مناجات بود و آقازادهاش آقاي حاج سيد بهاءالدين نيز مشغول دعا بودند.
عصر كه وقت وقوف است چادرها را كندند يا نيمه كنده و نيمه بر پا نمودند حاجيان اثاثهاي خود را جمع كرده تو ماشينها ريخته، منتظر غروب هستند. اجمالاً ديگر دعا و مناجات ندارند، مگر عده قليلي كه در عين حال مشغول دعا ميباشند. سنيها راه افتادهاند.
بسيار جالب بود كه در همين حال جمعي از سياهان، دستهجمعي وقوف كرده بودند و رو به مكه ايستاده و مشغول دعا بودند من حدس زدم كه شيعه هستند، چون كه ميان سياهان شيعه زياد است.
آفتاب غروب كرد ما هم راه افتاديم و چون چادرها ديگر مانع ديدن نيست، بيابان عرفات پر از جمعيت ديده ميشود و همه راه افتادهاند پياده و سواره با ماشين يا الاغ يا گاري به هر حال همه در حال حركت هستند: زن و مرد و بچه و بزرگ و جوان و پير، واقعاً يك منظره عجيبي بود ما از بالاي ماشين مشغول تماشاي مردم و حال افاضه حجاج هستيم.
كمي راه رفتيم يعني به نظر ما خيلي كم بود كه به مشعر رسيديم يك بيابان وسيع در ميان كوهها بود ما را در ميان دو كوه كنار جاده پياده كردند. ما نميشناختيم، گفتيم كه شايد اينجا خارج از مشعر باشد من رفتم از آقاي «حاج سيد جواد خطيب»[33] پرسيدم فرمودند اينجا مشعر است (چون ايشان سابقه حج داشت) و گفت هنوز به وادي مشعر نرسيدهايم شب بسيار خوبي بود، هواي لطيف در دامنه كوه و آسمان صاف و ستارههاي درشت و منظره حجاج بيخيمه و خرگاه ما را در يك حالت برده بود و احساس يك معناي عميقي را داشتيم به قول متجددين حسّ ششم كانّه راه افتاده بود و آن حال قابل وصف نيست.
حاجيان در اينجا سنگريزه جمع ميكنند تا در مني در جمره بيندازند و شيطان را بزنند و بعضيها چاي درست ميكنند و بعضي نماز مغرب و عشاء ميخوانند خلاصه همه در يك لباس و با حذف امتيازات مادّي و مانند محشر است.
ديدار با يک برادر حنفي
در نزديكي ما يك نفر اثاث خود را پهن نموده با دو نوجوان پانزده و شانزده ساله در حال احرام که هر دو پسران او هستند پس از سلام معلوم شد اهل طائف هستند (طائف شهري است در ده فرسخي مكه ييلاقي و خوش آب و هوا و مصيف اهل مكه است) و با زبان تركي آذربايجاني حرف ميزنند خود براي حج احرام بسته و پسران خود را هم با خود آورده است و معلوم شد كه اهل «تركستان روسيه شوروي» است و از آنجا فرار كرده و در مكه ساكن شده بود به علت گرمي هواي مكه، رفته در طائف ساكن شده است و خود حنفي ميباشد قدري با هم صحبت نموديم و آشنا شديم و چاي تعارف كرديم از ما چراغ خوراكپزي خواست، داديم چاي درست كند و به ما هم چاي داد، خورديم.
با اين مرد سني ترك زبان قدري صحبت از سياست روز كرديم و در وضع اسلام و مسلمين و اختلافات و تفرقه ميان مسلمانان سخن گفتيم صحبت به مذهب جعفري كشيد نميدانست كه جعفر كيست و جعفري چيست در اينجا حقير رشته سخن به دست گرفته درباره مسلمين و گرفتاري آنان و كارهاي فريبكارانه استعمار غرب و علل تسلط آنان، صحبت كردم و در اتحاد و منافع آن قدري صحبت نمودم بعد گفتم كه شما چرا از برادران جعفري اطلاع نداريد و كتابهاي آنها را تا به حال نخواندهايد؟ گفت من مثنوي و حافظ و قسمتي از كتابهاي فارسي را ميدانم ولي از نهج البلاغه و ساير كتب شيعه خبر نداشت. گفتيم: شما چرا از كتاب نهج البلاغه كه علوم اميرالمؤمنين(ع) را در بردارد اطلاع نداريد گفت بعد تهيه ميكنم. به ما آدرس داد و از ما آدرس گرفت و قول داديم كه «مجله مكتب اسلام» براي او بفرستيم تا اگر به پسندش آمد بخرد و يك جلد صحيفه سجاديه به او دادم به شرط اينكه بخواند و به ديگران عاريه بدهد و حبس نكند.
سخن ما به درازا كشيد تا اينكه همه خوابيدند و ما هم به فكر خواب افتاديم، ولي تازه خواب به چشمم آشنا شده بود كه چشمم را باز كردم و ديدم حاج رضا، رفيق ما بيدار است و حاج اباذر هم بيدار است خلاصه ما را هم نگذاشتند كه بخوابيم ميگفتند كه صبح شده است هر چه گفتم هنوز روشنايي ماه است (يعني شب دهم ماه در وقت صبح ماه غروب ميكند) نتيجه نداد بالاخره نخوابيديم چاي درست كرديم تا صبح شد نماز خوانديم منتظر حركت بوديم سنيها جلوتر رفتند و شيعهها پس از طلوع آفتاب حركت كردند.
آن رفيق سني حنفي نيز آمد با ما مصاحفه و خداحافظي كرد و رفت.
رمي جمرات در مني
همه سوار ماشين شدند ما خواستيم پياده برويم مانع شدند و ماشين ما هم راه افتاد و از كثرت ازدحام جمعيت نتوانست برود در هر چند قدم يك ترمز زد، ديديم با ماشين نميشود رفت، پياده شديم و راه افتاديم و چند دقيقه رفتيم (يعني به نظر ما بسيار كم آمد) به اوايل مني رسيديم، ولكن چادرهاي مني كه بسيار زياد بود و تمام شدني نبود قدري با راحتي رفتيم و پس از طي مراحل زياد در مقابل آفتاب حجاز با ازدحام حجاج برخورد كرديم و به هر نحوي بود خودمان را به چادرهاي حسن جمال رسانديم كارت را ارائه داديم و يك چادر هفت نفري (ما چهار نفر: آقاي حجتي و آقاي حاج علي اصغر و آقاي حاج آخوند و حقير و حاج اباذر و حاج رضا و حاج مسيب) گرفتيم به نظر خودمان زرنگي كرديم يعني چادر در كنار خيابان گرفتيم كه از دو طرف عبور و مرور بود. قهرا هواي آنجا از دو طرف جريان دارد، ولي بعد ديديم كه حجاج آشغال قرباني را در پشت چادرها ريختند و بوي متعفن ما را كلافه كرده است.
ما به خيال اينكه اوّل صبح جمره عقبه را بيندازيم (و فوراً قرباني را بكشيم و سر را تراشيده و از ناراحتي روحي و جسمي خلاص شويم) منتظر آقاي حاج ميرزا عبدالستار نشديم (چون ماشين آنها از مكه با ماشين ما جدا شده بود و در عرفات تا مشعر و مني جدا بوديم) و يك پارچه، سر چوبي بسته و پرچم درست كرديم به دست حاج رضا خويي داديم و راه افتاديم بعد از مدت كمي پرچم را عوض كرده و پرچم را به دست حاج فرج الله داديم در نزديكي جمره آقاي حاج ميرزا عبدالستار را ملاقات نموديم گفت: الان براي رمي جمره رفتن صلاح نيست ازدحام زياد است، ولي مردم (رفقاي ما) گوش نكردند راه افتاديم.
به قدري ازدحام زياد بود كه گاهي در فشار شديدي واقع ميشديم از يك طرف ماشينهاي بزرگ و كوچك راه را گرفته و از يك طرف ازدحام حجاج زياد است و از طرفي هم گرمي هوا و آفتاب فشار ميآورد به هر حال در ناراحتي شديد راه را پيموديم و چون تصميم به انجام عمل داشتيم هر طور بود تحمل ميكرديم.
به جمره عقبه رسيديم آقاي حاج ميرزا عبدالستار ما را از يك در كوچك در محوطه جمره راهنمايي كرد فشار جمعيت وصف كردني نيست پرچم و پرچمدار وصف و جمعيت و رفيق هم به هم خورد هر كسي را به طرفي برد ما در همان ازدحام سنگريزهها را انداختيم و به خيال خود، انجام عمل كرديم و به هر جان كندني بود بيرون آمديم، ديدم آقاي حاج آخوند نيست و گم شده است.
و حاج علي اصغر هم قبلاً گم شده بود و هر دو حوله روي دوش را گم كرده بودند. من و حاج فرج الله دنبال آنها خيلي گشتيم و پيدا نكرديم و برگشتيم و ديديم كه آقاي حجتي با آقاي حاج آخوند در چادر نشستهاند. بعد صحبت كرديم و ديديم كه همه سنگريزهها را غلط انجام دادهايم و به ديوار زدهايم و آقاي حاج آخوند به تير برق زده است ميگفت: ديدم آنجا خلوت است به آنجا زدم، امّا حاج علي اصغر خود رفته و سنگريزهها را درست انداخته بود.
دوباره برگشتيم و به هر زحمتي بود سنگريزها را زديم و برگشتيم كمي استراحت نموده و براي كشتن قرباني حركت كرديم.
وضعيت قربانگاه
من و آقاي حجتي و حاج علي اصغر رفتيم قربانگاه، وضع عجيبي را مشاهده كرديم: قربانيها روي هم ريخته و هر چه لاغر است مانده و هر چه چاق و فربه است بردهاند ما هم چهار تا قرباني خريديم و چاقو را از يك عربي كرايه كرديم (يك ريال) هر كدام خودمان ذبح كرديم و حاج علي اصغر از طرف حاج آخوند ذبح كرد ما احتياط كرديم و خودمان كشتيم، ولكن نجس شديم لباس احرام و دست و پاي ما خوني شد و برگشتيم، آب براي تطهير پيدا نشد.
بالاخره آقاي حجتي يك ريال (دو تومان) داد دست خود را شست ولي از من پنج ريال (ده تومان) خواستند ندادم خواستم در توالتهاي عمومي تطهير كنم، رفتم ديدم كه يك نفر دم در توالت ايستاده از آفتابه بردن مانع ميشود من هم آفتابه لازم نداشتم فقط از شير آب استفاده كردم و دست و پا را شستم و برگشتم و لباسهاي احرام نجس شده بود. اثاث هنوز در ماشين و ماشين در راه بود (و آنها هم كه توي ماشين نشسته بودند) هنوز نرسيده بودند پس از انتظار طولاني اثاثيه را آوردند توي خيابان ريختند و هر كس اثاثيه خود به هر نحوي بود آورديم، ولي سلماني پيدا نكرديم تا حلق كنيم، ناچار پس از گشتن زياد و آوارگي، يك سلماني سياه پيدا كرديم و دو ريال داديم (چهار تومان) سر ما را در كنار خيابان اصلاح كرد و از احرام خارج شديم.
در حقيقت من و آقاي حجتي ميخواستيم برويم سرمان را در آرايشگاه (حلاقه) اصلاح كنيم بعد از جستوجوي زياد معلوم شد كه اين ممكن نيست.
آمديم در چادرها بنشينيم ولكن گند و بوي قربانيها مجال نميداد به قدري ناراحت شديم كه حد نداشت آن روز سختترين روزهاي ما بود در اين سفر طولاني شايد در همان روز 7 يا 8 عدد نوشابه خورده بوديم غير از آب و چاي. گرما و ازدحام و زياد راه رفتن در جلو آفتاب و بوي متعفن لَش حيوانات ما را به تنگ آورده بود.
همان روز (روز عيد) خيلي از حجاج مكّه رفتند براي طواف ولكن براي ما ممكن نشد روز 11 عازم مكه شديم ابتدا به قصد رمي جمره 7 نفري حركت كرديم و از راه آساني رفتيم معلوم شد كه ما ديروز آن همه رنج ديدهايم از جهت اين بود كه از راه بد رفته بوديم و الاّ خيلي راحت بوده است.
خلاصه جمره اولي و وسطي و عقبي را به آساني زديم و در اين ميان به آقاي حاج رحيم زنجاني و حاج ميرخليل و سلطاني و حاج كريم برخورديم و آنها هم با ما رفيق شدند به عزم مكه به راه افتاديم ماشين سواري ممكن نشد، ولي راه افتاديم بالاخره يك ماشين آمد، سوار شديم و سرپا ايستاديم تا مسافرين كه عربها بودند يكي پس از ديگري پياده شدند ما هم نشستيم و وارد مكه شديم. ديديم كه خلوت است، ولي ما به سراغ بركه رفتيم و شستوشو نموديم و غسل كرديم و برگشتيم در يك قهوهخانه غذا خورديم و به مسجدالحرام رفته و طواف كرديم و نماز خوانديم و سعي كرديم دوباره براي طواف نساء برگشته و انجام داديم و نماز خوانديم.
خواستيم شروع به عمل نماييم آقاي حاج آخوند اظهار كرد كه من ناراحتي دارم و گفت كه من ميان صفا و مروه در يك محلّي قدري استراحت نمايم و رفت براي استراحت و از ما دور افتاد ما عمل را تمام كرديم و ايشان را بعد از عمل پيدا كرديم و قرار شد كه در جلو بازار، جلو مروه رفته سوار ماشين بشويم هر چه منتظر شديم ايشان نيامدند يعني حاج آخوند و حاج علي اصغر نيامدند. آقاي حجتي زياد زحمت افتاد، مسجد و ميان صفا و مروه و ميدان جلو مسجد را تقريبا گشت پيدا نكرد.
يك ماشين براي برگشتن به مني اجاره كرديم قدري توي ماشين نشستيم نيامدند باز پياده شدند آقاي حجتي رفت سراغ آنها تا اينكه آقاي حاج آخوند را از آن سر بازار از جلو شهرباني پيدا كرد و آورد و آقاي حاج آخوند چون زحمت افتاد و ناراحت شده بود به ما پرخاش كرد و ما حرفي نزديم.
خلاصه با يك ماشين بنز راه افتاديم و به مني رسيديم و شب را در آنجا بيتوته كرديم صبح سنگريزهها را درست و به جا زديم و همگي بعدازظهر از مني حركت كرديم.
مني يكپارچه گند و بو و كثافت است انسان بسيار با زحمت زندگي ميكند در اثر بوي قربانيها اينجور شده است.
به هر نحوي بود يك ماشين گرفته و اثاثيه را حمل كرديم (معلوم است چون ما آزاد و خودمان مكه رفته بوديم و جزء كاروانها نبوديم در همه مراحل نقل و حمل و بستن اثاث و پيدا كردن ماشين به عهده خود ما
ميباشد اين است ما را زياد ناراحت و خسته ميكرد) و دو ماشين جابهجا كرديم و راه افتاديم، ولي ماشين نميتوانست جلو برود راه نيست كثرت ماشين و جمعيت راه را بسته است.
بالاخره پس از زحمت زياد از مني بيرون شديم و راه افتاديم ماشين توانست قدري تند برود و از بوي عفونت مني خلاص شديم.
ماشين ما، دو طبقه است رفقا مرا احترام كرده و در طبقه بالا جا دادهاند و آقاي حجتي و آقاي حاج ميرزا ستار در طبقه پايين سرپا ايستادهاند.
واقعاً جاي سؤال است كه چرا دولت سعودي فكري به حال اين وضع مني نميكند البته انصاف بايد داد كه اين همه حاجي را اداره كردن سخت است، ولي امكان دارد كه ذبح قربانيها را فقط در يكجا قرار دهند و متفرق ذبحكردن قدغن شود و يك سردخانه خيلي بزرگ نصب شود كه اين همه گوشت و پوست هدر و ضايع نشود و براي ممالك اسلامي فقير صرف شود و ممكن است كه از ممالك اسلامي براي چنين كاري استمداد كند و به هدر رفتن اين همه حيوان، اشكال براي دستورات اسلام نگردد تا علماء مجبور به جواب دادن باشند.
در مني آب بسيار كم است و ما خيلي زحمت افتاديم از بيآبي و نبود يخ رنج برديم لولههاي آب كه دولت سعودي كشيده كار را آسان كرده، ولكن سقاها كه آب را ميفروشند مجال نميدهند.
ما هر وقت در مضيقه بوديم حاج رضا آب ميآورد چون كه به زبان عربي و هم به خُلق عربي، وارد بود و گاهي هم «حاج غلامعلي سرابي» و دوستان ديگر، آب ميآوردند.
چادرهاي خوب را حملهدارها (كارواندارها) اشغال كردهاند باقي چادرها به دست اشخاص ديگر است همه جاي مني حتي خيابانها و كوهها و درهها قربانگاه است كه مانده و گنديده است. ميشود گفت كه همه جاي مني خون و گوشت و كثافت حيوانات است و آن بيابان همه عفونت است راستي كمي مانده بود كه ما مريض شويم ماشين در خيابان از روي جسد حيوانات رد ميشود و ميتركد و بوي بد برميخيزد.
حاجيهاي ميانه كه با مهدي و طاهر مغازل بودند به ما نزديكند من خودم به چادر حاج جليل مختاري رفتم و حاج رحيم زنجاني را ملاقات نمودم و حاج كريم را نيز ديدم. يكي از رفيقهاي حاج ميرحجت تركي گم شده بود بردم به چادرشان رساندم.
از سرابيها يكي در عرفات گم شد (حاج خانمي كه فاميل او بود شروع به گريه نمود و نوحهسرايي كرد دلداري داديم) آمديم و در مني پيدا شد و چند نفر از سرابيها در مني گم شدند بالاخره پس از زحمت زياد پيدا شدند.
ما نتوانستيم «مسجد خيف» برويم يكي از تأثرات در اين سفر همين است كه چرا موفق نشديم در آن مكان مقدس نماز بخوانيم.
آقاي «حاج مير اسماعيل طاهري» را كه در مكه ملاقات كرده و ديدنش هم رفته بوديم در مني نيز ملاقات كرديم.
وارد مكه شديم (روز 12 بعدازظهر) فعلاً عمل واجب تمام شده فقط براي عمره مفرده مهيّا ميشديم، چونكه بعضي از علما براي اشخاص به عنوان نيابت مكه آمدهاند عمره مفرده را احتياط واجب ميدانند.
با آقاي «حاج ميرزا علي لمسهچي» قرار گذاشتيم در روز 13 ذيحجه روز پنجشنبه با هم با يك ماشين به حديبيّه رفته و احرام بستيم و از آنجا آمده طواف و نماز و سعي و طواف نساء و نماز آن را انجام داديم و تمام كرديم.
در اين ايام در مطاف از كثرت ازدحام چهار نفر در نزديكي مقام ابراهيم(ع) زير دست و پا ماندند و تلف شدند (شايد اين قضيه مولمه در 13 ماه بود).
هيئت پزشكي ايران
همه امتهاي اسلامي هيئت پزشكي داشتند ايران هم در جدّه و مدينه و مكه مركز بهداشتي و درماني دارد. در مدينه منوره در يكجا در بالاي ساختمان سيد مصطفي (كه خروجي ميدهد) و در مكّه معظمه در دو جا يكي در «قراره» و ديگري در «شعب عامر» در نزديكي مكتب حسن جمال ما چند مرتبه براي زيارت آقاي دكتر معيري آنجا رفتيم و گاهي هم مراجعه بسيار جزيي داشتيم.
هيئت پزشكي بسيار ناتوان و غير مجهز بود هم از جهت دكتر و هم از نظر دارو حتي پرستارهاي ايراني جاي دكترها نشسته، كار ميكردند. و دوا هم فقط قرصهاي مسكن و قرص اسهال و مُليّن و ويتامين «ب» و «س» و... بود. همه انواع امراض را با اين قرصهاي اعجازآميز مداوا ميكردند و غالباً هم معاينه نميكردند تا احتياج به دوا پيدا كنند.
در اين ميان بعضي از دكترهاي متدين بودند كه واقعاً ميخواستند خدمت نمايند مانند: آقاي دكتر معيري و دكتر يزدي (اسمش فراموش شده است به نظرم آقاي دكتر افضل يزدي بود) اينها قضاوتهاي ما ميباشد، در آن مقداري که ما مراجعه كرديم نه قضاوت كلّي.
روزي آقاي دكتر معيري گفتند كه من در قراره هستم بياييد آنجا من هم بدنم دانه ميزد و آقاي حجتي از روز ورود خسته و خوابآلوده به نظر ميآمد و حاج علياصغر هم پايش زخم شده بود ميخواستيم مراجعه كنيم و مخصوصاً عطش زياد بود رفتيم آقاي دكتر معيري ما را ديدند و اظهار محبت كردند و دستور پانسمان پاي حاج علي اصغر را دادند و يك آمپول پني سيلين تجويز كردند و گفت كه سر مريض ميروم و برميگردم. ما در اين ميان منزل آقاي حاج جليل مختاري كه نزديك بود رفتيم و باز برگشتيم و آقاي دكتر معيري برگشته بود من از مراجعه منصرف شدم چون خيلي ازدحام بود و خواستم كه با آقاي دكتر خداحافظي نمايم يك نفر كه پهلوي دكتر نشسته بود و نسخه ميداد به من پرخاش كرد، من گفتم: آقا من مريض نيستم ميخواهم با آقاي دكتر خداحافظي كنم و برگشتم. ضمناً آقاي دكتر هم از اين عمل خلاف اخلاق ناراحت شد. علاوه ما مهمان او و با دعوت او رفته بوديم ولكن چه ميتوانست بكند.
خلاصه به نظر حقير كه اينها حاجيها را در حساب آدم نميآورند تا به مريضشان اعتنا نمايند و عاطفه و محبت كنند در ايران هنگام گذرنامه دادن و در فرودگاه هر چه تصور كنيد به حاجي اذيت ميكنند (با مقايسه با آنها كه اروپا و آمريكا ميروند) و در مكّه و مدينه هم همانطوري كه نوشتم و در برگشتن هم در فرودگاه جده ـ تهران و گمرك، مگر بعضي از دكترها و مأمورين ديگر كه متدين هستند و خودشان طبق عقيده ميخواهند خدمت نمايند.
اين دكترها و مأمورهاي موذي تصور نميكردند كه با پول همين حاجيها به حج آمدهاند و در واقع نوكر ملت هستند چنين ستمي در كجاي دنيا روا ميدارند هر كس اروپا و آمريكا برود كاملاً راحت و آسان ميرود و هر چه بخواهد پول ميبرد ولي كسي مكه برود، ميگويند: چرا پول را ميبريد به عربها بدهيد با اينكه هر چه حاجي ميخورد غالباً از ايران ميبرد نان، ماست، آب ليمو و دوا و شيرينيجات.
ايرانيها رفته رفته ناراحتتر و مريضتر ميشوند و شايد غالباً در اثر آب يخ خوردن و زير پنكه نشستن و خوابيدن است و ميروند پيش دكترهاي مهربان! آنها با آغوش باز! و عاطفه! اعجاز ميكردند با يك قرص يا دو قرص متحدالحال معالجه مينمودند.
پس از برگشتن از مني آقاي حجتي ناراحت بود پيش آقاي دكتر معيري رفتيم دواي مؤثري داد و برطرف شد من هم جوشهاي بدنم را گفتم، سه تا آمپول ويتامين را تجويز كردند كه دو تاي آن را زدم و يكي شكست و ضمناً گفت كه اين جوشها در اثر حساسيت است، گفتم: پس شما چرا نداريد گفت شما هم كر نيستيد.
آنچه در مورد جمعيت خود ما مشاهده كرديم اين است كه آقاي حاج ميرزا عبدالستار سرابي حقيقتاً خدمت ميكرد و زحمت ميكشيد و وضع او دلخراش بود حتي خوراك و استراحت نميرسيد تمامي كارها به عهده او بود حتي مريضي آنان و دوا خوردنشان كه جدا قابل وصف نيست.
هيئت سرپرستي
ما معناي هيئت سرپرستي را درك نكرديم، زيرا بعضي از حجاج در مكه مراجعه كردند كه از پول وديعه به ما بدهند سرپرست گفت: به من مربوط نيست. ديگري ميگفت: اجازه صادر كنيد كه از مكه حركت كنيم ميگفت: به من مربوط نيست. ما ميخواستيم برويم و بپرسيم كه آقا پس شما چه كاره هستيد؟ و معناي سرپرست چيست؟ و چه وظيفهاي دارد يكي آمد، پول خود را صرف كند، گفتند: آقا به ما مربوط نيست. يكي ميخواست كه به دكتر دستور بدهند. ميگفتند: به ما مربوط نيست. خلاصه ما تا حالا معناي هيئت سرپرستي شاهنشاهي را نفهميديم و شايد خودش هم نفهميده است كه چه كاره است.
حجاج ايراني مخصوصاً آنها كه هنوز مدينه نرفتهاند بسيار دلتنگ و ناراحت ميباشند مرتباً به مطوفها مراجعه ميكنند و آنها هم ميگويند هنوز دولت دستور نداده است و گاهي ميگفت: شما دعا كرديد «اَللّهُمَّ ارزُقنِي حَجَّ بَيتِكَ الحَرام» خدا هم اجابت نموده چرا عجله ميكنيد.
به سوي مدينه
بالاخره 15 ذي الحجة الحرام عصر روز شنبه از مكه حركت كرديم تا ما چهار نفر ميانهاي اثاث را بياوريم سرابيها جاها را گرفته بودند براي آقاي حجتي و حاج اصغر در عقب و براي آقاي حاج آخوند در وسط ماشين و براي حقير در جلو جا دادند. رفتم نماز را در مسجدالحرام خواندم و حركت نموديم و تا «بدر» آمديم در آنجا خوابيديم نفري يك ريال داديم روي تخت چوبي كه با ليف خرما وسطش بافته شده بود خوابيديم و صبح نماز را خوانديم و حركت كرديم تا به مدينه رسيديم.
از مدينه تا جدّه 420 كيلومتر است و از بدر تا مدينه 150 كيلومتر است، بدر جاي خوبي است و آب و برق دارد.
ما را در اول خياباني كه تازه احداث شده و «محلّه نخاوله» را قطع ميكند و از وسط ردّ ميشود و به «خيابان قبا» متصل ميگردد، پياده كردند. ما با حاجي رضا و حاج مسيب و حاجي اباذر در عرفات و مني با هم بوديم قرار گذاشته بوديم كه در مدينه هم با هم باشيم خلاصه در مدينه هم در ساختمان تازه ساخت در نزديكي باغ صفا منزل عبدالمطلوب كه مدعي بود بر اينكه جعفري هستم، اطاق اجاره كرديم 20/260 ريال هر نفري 38 ريال تقريباً با حمام و مطبخ. باقي رفقاي ما در باغ فيروز كه در شمال مسجدالنبي(ص) واقع است منزل كردند هر نفري 12 ريال دادند و هر يك اگر تخت ميخواستند يك ريال هم هر شب براي تخت بايد بدهند.
ميانهايها: حاج جليل مختاري و حاج كريم و حاج اسمعيل و حاج حسين ميانجي و حاج مير حجت تَركي با تَركيها همه در باغ فيروز بودند و آقاي حاج شيخ هادي نيري در محلّه نخاوله در يك خانهاي منزل كرده بود. ما منزلمان بهتر از همه بود، استحمام كرديم و راحت شديم.
مدينه شهر پيامبر(ص)
مدينه شهري است تقريباً نيمه قديمي ساختمانهاي بسيار قديمي، حتي مانند خانههاي خشت و گلي دهات كه در اثر دود تنور و طبخ سياه شده و تيرها سياه گشته است، ما را هدايت كردند براي اجاره كردن به يك خانه زيرزمين و تيرپوش سياه شده، خلاصه ساختمانهاي اعياني قديم، طبق اُمَراءِ تُركِ قديم و خانههاي خشتي اين جوري كه گفتم و ساختمانهاي مجلل جديد چند طبقه، همه در مدينه به چشم ميخورد حتي در نزديكي روضه حضرت رسول(ص) خانههاي خشتي هست.
مدينه شهر خاطرات است كه پر از حوادث و قدم به قدم براي آشنايان به تاريخ اسلام جاي تذكر است. خاطرات تلخ و شيرين، خاطرات پر از افتخار و عظمت، شهري است كه در صدر اسلام مركز وحي، مركز قدرت اسلامي، مركز نيروهاي كوبنده امپراطوري روم و ايران، مركز نشر احكام اسلام و...
مدينه يك ظاهري آنچنان نامنظم و مخروبه و اين چنين باطني دارد، پر از حماسه و مجد. بايد نشست و بر اين خرابهها اشك ريخت و ناله كرد و يا افتخار نمود و خنده كرد.
قبور سرداران اسلام و مسلمين در اينجا نورافشاني ميكند: قبر رسول خدا(ص) و قبر چهار امام معصوم(ع) امام حسن مجتبي و امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق(ع) و قبر حضرت فاطمه(س) بانوي اسلام و فاطمه، مادر حضرت امير(ع) و همچنين بزرگان اسلام از شهداي احد و...
ما در مدينه روحاً بسيار راحت بوديم كانّه يك انس مخصوصي با آن آب و خاك داشتيم. گويا وطن اصلي ما بوده است كه حَظ مخصوصي و التذاذ ويژه در روح خود احساس مينمايم كه نميتوانم وصف نمايم. گويا ديوارها و خيابانها و خانهها و ساكنين شهر با ما ارتباط دارند و با ما سخن ميگويند آري «وَ ما حُبُّ الدِّيارِ شغفن قَلبِي وَلكِن حُبَّ مَن سَكَنَ الدِّيارا».
زيارت حرم رسول(ص)
پس از اينكه غسل كرديم و راحت گشتيم آماده زيارت رسول خدا(ص) شديم. از مقابل منزل يك بازارچه رو باز يا يك خيابان كم عرض هست كه راه است از منزل ما تا مسجدالنبي(ص) اين طرف و آن طرف دكانها، پاساژها و ساختمانهاي مجلل وجود دارد كه براي اجاره دادن ساخته شده است.
ميدان جلو مسجد در طرف غرب كه چند بازار به همان ميدان متصل ميشود و ميرسد به ميدان خوار و بار فروش كهنة شهر که به وسيله يك بازار به آن ميدان نو وصل ميشود. بازارها تنگ و پر از اجناس است و از همان ميدان جديد خيابان امتداد دارد تا به ميدان طرف شمال مسجد كه بسيار وسيع است و اطرافش آباد و ساختمان مجلّلي است و همان خيابان از طرف شرق مسجد نيز دور ميزند كه يك فلكه مانندي را دور حرم مطهر تشكيل ميدهد.
به هر حال وارد مسجد النبي(ص) شديم (از باب السلام وارد شديم) مسجد بسيار بزرگ است ستونهاي رنگي دارد، رنگهاي زرد، شبيه به قهوهاي دارد كمي نزديك روضه مباركه ميرويم به ستونهايي ميرسيم كه بالاي آن نوشته است «حدّ مسجد النبي(ص)» و يك محرابي است بعداً منبر، بعداً محراب رسول(ص) محراب اول را نفهميديم و در آنجا «استوانه عائشه» و «استوانه توبه» به چشم ميخورد (كه استوانه ابولبابه نيز گويند) در ميان اين حدّ، ستونهايي ديده ميشود كه رنگ سفيد در آن نقش شده است احتمال ميرود كه مسجد اصلي همين باشد تا اينكه مسجد توسعه داده شده است.
روضه رسول خدا(ص) ضريح بزرگي است كه حجره مطهر رسول الله(ص) كه قبر شريف در آن است با قبر ابيبكر و عمر و حجرات ازواج النبي(ص) و خانه فاطمه(س) را محيط است (حسب ظاهر كه گفته ميشود. ولي حقيقت آن است كه حجرة بعضي از ازواج بيرون و در طرف قبله روضه واقع است و خانه فاطمه(س) همان مدفن حضرت رسول(ص) است).
ابن سعود، مسجد را بسيار بزرگ كرده است (بنا به فرمايش آقاي «حاج شيخ عبد الحسين فقيهي رشتي»[34] نماينده حضرت آيت الله العظمي بروجردي 18 هزار متر مربع است) و در وسط مسجد سه جا بيسقف است و با سنگريزه و شن مفروش است و بقيه مسجد، ستونها روكش سنگي دارد و زمينها با سنگ مفروش است.
دور ضريح مطهر، شرطهها ايستادهاند كه شيعهها را از بوسيدن و لمس ضريح منع نمايند و همچنين جلو منبر شريف مأمور ايستاده است شرطهها اخلاقاً خيلي خشن و تند نيستند، ارفاق ميكنند و لبخند دارند و گاهي شيعهها به عنوان بخشش، مخفيانه پولي به آنها ميدهند تا ناديده بگيرد و آنها ببوسند و او هم قبول ميكند، بلكه آنها را چنين عادت دادهاند به حسب ظاهر، مانع ميشوند، ولي گاهي رو بر ميگردانند يعني كه من نميبينم. مخصوصاً در جلو حجرات ازواج النبي(ص) و روضه مطهره خيلي مسامحه ميكنند و در آنجا كه ميگويند بيت فاطمه(س)، به سختگيري مينمايند ولي مفاتيح خواندن و زيارت حضرت زهرا(س) را بلند خواندن مانعي ندارد.
خواجههاي حرم كه در نزد سعوديها محترمند و اغلب در صفّه مينشينند از سياهان و تنومند ميباشند بسيار بداخلاق و تندخو ميباشند حتي از زدن زنها هم مضايقه ندارند راستي ديدن آنان كفاره دارد.
هر روز سه مرتبه براي زيارت روضه مباركه مشرف ميشويم.
از مقابل «باب جبرئيل»، كوچه تنگ و باريكي ميرود و ميرسد به بقيع و در همين كوچه ديدم در سر در خانهاي نوشته بود «دار ابيايوب» در دست چپ كسي از مسجد به طرف بقيع ميرود و در وسط كوچه جاي وسيعي است كه احتمال ميرود جاي سقيفه باشد (اين احتمال را حقير بدون دليل به دهنم آمده است شايد سمهودي مشروحاً نوشته باشد).
بقيع در شرق روضه مطهره واقع است كه جلو آن، ميان حرم و ميان بقيع خيابان است درِ بزرگ بقيع، روبهروي اين كوچه است. دور بقيع ديوار سفيد رنگ كشيدهاند دو تا در دارد يكي از غرب بقيع كه گفتيم و ديگري در شمال بقيع، روزي دو مرتبه درِ غربي باز ميشود از ساعت 7 صبح تا ساعت 10 صبح، بعداً مردم را بيرون كرده و در را ميبندند. بعد شنيدم كه از اول صبح باز مينمايند و زنها را مطلقاً در بقيع راه نميدهند.
چون شيعهها مرتباً روي قبرهاي ائمه(ع) پول ميريزند و شرطهها جمع ميكنند يك ريال و يا دو ريال و يا پنج ريال و... اين است كه علي القاعده از زودتر باز كردن هم ابا ندارند و در نزديكي قبرها تابلو زدهاند كه از پول ريختن منع ميكنند (چنين در خاطرم مانده كاملاً علم ندارم)، ولي نميدانم كه پول مال شرطههاي مأمور است يا مال حكومت است؟
از در بقيع كه وارد ميشويم دو خيابان جدا ميشود، يكي دست راست طرف قبور ائمه(ع) كه در دست چپ، قبور دختران پيامبر اكرم(ص) (زينب، ام كلثوم و رقيه) است و منتهي اليه خيابان قبور ائمه(ع) كه در يك سطح مربع مستطيل واقع است و طرف قبله و شرق قدري بلند است و سنگچيني دارد و چهار قبر؛ اول، قبر حضرت فاطمه [بنت اسد] و دوم، قبر چهار امام(ع) به ترتيب و طرف بالاي سر آنها قبر عباس(ع) است. معلوم است كه يك وقتي ساختمان بوده است.
در نزد آنها، قبر فاطمه دختر رسول خدا(ص) است و قبر فاطمه بنت اسد(س) را در خارج از محوطه بقيع در يك محيط كوچكي با قبر ابوسعيد خدري معرفي مينمايند، ولي حسب تحقيق در نزد اهل بيت(ع) قبر حضرت زهرا(س) در ميان قبر و منبر است توي مسجد النبي(ص) و قبر موجود در بقيع قبر حضرت فاطمه بنت اسد(س) است.
شيعهها در اوّل خيابان دست راست، كفشها را ميكَنَند در اطراف خيابان ميگذارند و ميروند يا در دست ميگيرند و در آنجا گريه و ناله عجيبي است شرطهها هم با مأمورين امر به معروف ايستادهاند تا از نزديك شدن به قبرها يا برداشتن خاك منع نمايند.
خيابان دوم، دست چپ ميرود به سوي قبر زنهاي حضرت رسول اكرم(ص) و قبر جناب عقيل و سفيان بن حارث و ابراهيم بن رسول الله(ص) و حليمه سعديّه و شهداي احد و منتهي ميشود به قبر عثمان بن عفان و پشت در بقيع، قبر ام البنين(س) و عمات النبي(ص) واقع است.
روزي آقاي حاج شيخ عبدالحسين فقيهي ديدن ما آمدند و در آنجا از آثار نبوي صحبت شد ايشان فرمودند در همان كوچه باريك، ميان باب جبرئيل و بقيع خانه ابيايوب و امام صادق(ع) واقع است.
وضعيت همسفران
پس از ورود به مدينه و زيارت، رفقاي ما آمدند كه ميخواهيم برويم. ما گفتيم شما توانستيد زودتر برويد گذرنامههاي ما را جدا كنيد و خود برويد، ولي الحمدلله نتوانستند در نتيجه ما نه روز در مدينه مانديم.
آقاي حجتي در بدر سرما خورده بود در مدينه تماماً مريض شد و تبش قطع نشد و سردرد و سرفه شديد داشت ما هم مشغول پرستاري او بوديم و افكار ما مشغول نگراني ايشان بود. مجبور شديم به دكتر مراجعه نماييم با اينكه وضع دكترها و بهداري ايران را ديده بوديم و اطلاع داشتيم، ولي چون زبان عربي نميدانستيم تا به دكترهاي مدينه مراجعه كنيم به حكم ضرورت باز به دكترهاي ايراني مراجعه كرديم، ديديم كه دكتر حجاج ايراني از خانمهاي ايراني با وضعيت نامناسب است كه آقايان حجاج را معاينه كرده و نسخه ميدهند. كسي نبود بگويد كه مگر حجاج ايراني احتياج به قابله دارد؟ يا ايران مگر دكتر مرد ندارد؟ يا نظر اين است كه با احكام اسلام مخالفت نمايند و حجاج ايراني را اذيت نمايند و متدينين رغم أنف كنند؟
ما هم به حكم ضرورت پيش خانم دكتر رفتيم و دستور گرفتيم و دوا گرفتيم و هيچ فايدهاي نديديم بلكه كمي بدتر شد اصلاً معاينه نميكردند باز فردا مراجعه كرديم يك پرستاري كه در جاي دكتر نشسته بود دوا داد باز فايدهاي نبرديم بلكه قدري بدتر شد.
فرداي آن روز عصر آقاي حجتي را مجبور كرديم باز حاضر شد كه به دكتر رجوع نماييم چون ايشان و ما يأس داشتيم آقاي حجتي مايل نبود ما مجبور كرديم. به هر حال مراجعه كرديم و برخلاف انتظار به يك دكتر خوش اخلاق و مهربان و متواضعي برخورد كرديم. ايشان كاملاً معاينه كرد، و تبش را با درجه رسيدگي كرد، 39 بود. دواي لازم و دستورات لازمه داد، رفتيم و عمل كرديم، كمي بهتر شد، ولي كاملاً خوب نشد، باز مراجعه نموديم، ايشان تعجب كردند كه چرا تب قطع نشده است باز رفت دواي مخصوصي آورد و سفارش نمود كه اين كپسول را هر 6 ساعت يك دانه و قرصهاي ريز را صبح و عصر ميل نمايد و مواظب باشيد گم نشود. آقاي حجتي غذا نميخورد فقط بايد آب جوجة خروس درست كرد تا ميل نمايد و حاج اباذر طبق بذلهگويي شوخي كرد و متلك گفت.
خلاصه آمديم دواها را مصرف نمود و تب قطع شد روزي رفتم در دفتر سيد مصطفي براي گرفتن خروجي، ديدم آقاي دكتر حركت ميكند آمد با ما خداحافظي نمود و آدرس داد (يزد ـ دكتر افضلي).
روزي خواستيم غذا درست كنيم (حاج مسيب مريض بود حاج اباذر اهل خريد نبود حاج علي اصغر و حاج آخوند پيرمرد بودند فقط من و حاج رضا كار ميكرديم) رفتيم از بازار گوشت بخريم حاج اباذر گفت من اگر مرغ نباشد نميخورم ما هم گفتيم: مرغ ميخريم. رفتيم مرغ خريده نشد گوشت گوسفند خوب خريده شد با لوازم يك آبگوشت درست نموديم در هنگام نهار خوردن من ناراحتي معدهاي پيدا كردم و حاج مسيب كم خورد و حاج اباذر نخورد و حاج علي اصغر هم نتوانست بخورد مگر كمي، نهار را آقاي حاج رضا و حاج آخوند دو نفري خوردند و ضمناً حاج رضا از اين جريان اوقات تلخ شد.
حاجيها هم ناراحت هستند. هر كس ميرسد صحبت از حركت و وقت حركت است. اجازه حركت نميدهند، ميگويند در جدّه حاجي زياد است. مدينه جلوها از مكه به جده منتقل شده و ميشوند، جا نيست. اگر اينها هم بروند، آنجا امكان نقل نيست، ميمانند در هواي جدّه مريض ميشوند. ايرانيها پس از شنيدن اين حرف گفتند كه مدينه ماندن بهتر است زيارت حضرت رسول(ص) و ائمه(ع) اينجا هست و راحتي اينجا هم بهتر از جدّه ميباشد. اصولاً حجاج در مدينه و مكه خيلي عجله ميكنند، كانّه قرار ندارند.
بازگشت به جده
بالاخره روز دوشنبه 24 ذيحجه به ما اجازه دادند كه بعدازظهر از مدينه حركت نموديم، شايد اولين ماشين ماشين ما بود كه حركت نمود اوّل حاج رضا ماشين را آورد جلو منزل ما اثاثيه را جمع كرديم و سوار شديم و در صندلي رديف دوم يا سوم نشستيم كه موجب حرف نشود و رفتيم در جلو باغ فيروز نگهداشت رفقاي ديگر هم اثاث خود را جمع كردند و حركت نموديم. در مدت 5/6 ساعت از مدينه به جده رسيديم يعني هفتاد فرسخ را در 5/6 (ساعت) طي كرد الحمدلله كه به سلامتي رسيديم، ولكن بعد از ما يك ماشين تصادف كرده و 6 نفر مردند.
ساعت 12 شب تقريباً وارد جده شديم 12 تومان داديم باربرها اثاث ما را به طبقه سوم مدينة الحاج رساندند و شب را آنجا بيتوته كرديم و عجله كردن بعضي از رفقا مفيد شد، يعني فوراً حاج رضا و آقاي حاج ميرزا ستار گذرنامهها را به فرودگاه برده و نوبت هواپيما گرفتند، گفتند برويد اثاثتان را بياوريد. رفقاي عجول ما نگذاشتند بخوابيم كمي چشمم به خواب آشنا شده بود چشم باز كردم ديدم كه حاج اباذر نشسته است صداي هواپيما كه يكي مينشيند و ديگري برميخيزد و رفتوآمد جمعيت كه دستهاي ميروند و عدهاي ميآيند نگذاشت استراحت كنيم. منتظر طلوع فجر ميباشيم. صبح شد پس از صرف صبحانه و چاي حركت كرديم باز 12 تومان داديم از منزل تا فرودگاه اثاث ما را حمل كردند.
اثاث تحويل هواپيمايي داديم و اضافه بار نداديم منتظر نوبت خود هستيم پرواز شمارة90 حركت كرد، نوبت ما شده است به طور صف منظم به سوي رسيدگي به گذرنامهها در حركت هستيم. ساكها را توزين كردند اضافه بار من سه كيلو بود آن را هم نگرفتند، رد شديم. گذرنامه را به ما دادند قدري توقف نموديم در را باز كردند رفقا در ورود عجله كردند و فشار آوردند و هر چه بود رد شديم و باز با صف منظم حركت كرديم ديديم كه هواپيما جت است. ساكها را از ما گرفتند سوار شديم. من و آقاي حجتي در وسط طياره کنار بال هواپيما نشستيم كه روبهروي ستون وسط طياره بود.
درهاي هواپيما بسته است هوا هم بسيار گرم است همه خيس عرق شديم به طوري كه لباسها خيس شد همه لباسها را كندند.
پرواز به سوي بغداد
هواپيما پرواز كرد ساعت چهار و پنجاه و پنج دقيقه بعد از ظهر حركت نموديم و ساعت هفت و بيست دقيقه به بغداد رسيديم ما با پرواز شماره 90 با هم رسيديم اثاثها را مختصر رسيدگي نمودند و گذرنامهها را به ما دادند. ما در تهران ويزاي عراقي داشتيم و اعلان كردند كه هر كس ويزاي عراق ندارد ويزا مجاني ميباشند.
اثاث خود را با يك تاكسي حمل و هفت نفري در نزديكي حرم مطهر در كاظمين در مسافرخانه طوس يك اطاق اجاره كرديم و دو شب مانديم و زيارت نموديم.
حاج مسيب و حاج اباذر تصميم گرفتند كه براي عاشورا به خوي برگردند و رفتند. بليط تهران خريدند، ولي ما با يك ماشين سواري به سوي كربلا حركت كرديم. ماشين در دو جا پنچر شد و در منطقة مسيب هم پياده شديم. ماشين درست شد و راه افتاديم به كربلا رسيديم. در مسافرخانه حسيني با حاج رضا اطاق گرفتيم حاج رضا و حاج مسيب ميرفتند و حاج اباذر با ما ميموند ما ناراحت شديم؛ زيرا پول موجود و مخارج مشترك بود حاج اباذر ميگويد و ميخندد و ميخنداند.
ما يك شب در مسافرخانه خوابيديم. صبح بيرون رفتيم مدرسه حضرت آيت الله العظمي آقاي بروجردي را ديديم كه بسيار مجلل است و براي طلاب زوّار ساخته شده است. مدرسه مجلل سه طبقه و شيك و روشن با طرح جديد ساخته شده است و همه وسايل را دارد و وقف است براي طلاب زاير كه در آنجا سكونت نمايند و شرط دارد كه بيش از 15 روز قصد اقامت نداشته باشد و درِ حجرهها بسته نميشود هر كس وارد شود ميتواند در يك گوشه اثاث خود را پهن كند و بنشيند. غير طلبه آنجا بماند ممنوع است براي طلبه وارد، پتو و تشك ميدهند پنكه هم ميدهند.
آيت الله العظمي خوانساري در حين ورود ما، آنجا براي توديع جلوس كرده بود كه برگردد به ايران. ميگفتند كه مخارج و هزينههاي مدرسه را ايشان ميدهند. علت اينكه ايشان دهه عاشورا را نماندند اين بود كه «حسنعلي منصور»[35] كشته شد و در ايران عدّهاي را گرفتند و ايشان به احتمال اينكه در نجات اينها بتواند اثري بگذارد وظيفه ديد كه به ايران برگردد. ايشان بعد از جلسه توديع با آقاي داماد به سامرا رفتند تا از آنجا به ايران برود و آقاي داماد برگردد به كربلا.
حضرت آيت الله العظمي آقاي سيد محمد محقق، داماد حضرت آيت الله العظمي حائري يزدي مؤسس حوزه علميه قم، استاد بزرگوار ما با آيت الله العظمي خوانساري به مكه مشرف شده بودند يعني مهمان ايشان بودند و در كربلا جدا شدند. آقاي خوانساري به ايران برگشت و آقاي داماد ماند، ولي از خانهاي كه برايش اجاره شده بود، بيرون آمد و در مدرسه ساكن شد.
استاد در اين سفر به تقوا و بيهوا بودن آقاي خوانساري بسيار عقيده پيدا كرده بود.
استاد در اين سفر، پسرش آقاي حاج سيد علي را همراه داشت يك شب من و آقاي حجتي رفتيم در حضورش نشستيم و عرض ارادت نموديم.
خلاصه ما هم از مسافرخانه منتقل شديم در همان مدرسه در طبقه دوم (و اگر سرداب را هم در نظر بگيريم در طبقه سوم) در يك اطاق منزل كرديم (ما چهار نفر بوديم من و آقاي حجتي و آقاي حاج آخوند و آقاي حاج علي اصغر) و با آقايان حاج رضا و حاج مسيب و حاج ابوذر خداحافظي كرديم و همديگر را حلال كرديم.
يك شب در مدرسه مانديم. فردا روز شنبه 28 ذيالحجه[36] (در افق ايران و در افق حجاز و عراق 29 ماه) به نجف و آستانهبوسي مولي اميرالمؤمنين(ع نايل شديم.
در همين مدرسه مرحوم بروجردي(ره)، آقاي شيخ غلامعلي را (كه از اطراف ميانه ميباشد) زيارت نموديم و ايشان هم در همان مدرسه ساكن شده بودند و همچنين با آقاي شكوري زنجاني ملاقات كرديم و حقير ايشان را به اين مدرسه راهنمايي نمودم و با جناب آقاي حاج سيد اسماعيل طاهري كه در تل زينبيّه در منزل جلوخان ساكن شده بود، ملاقات كرديم.
در كربلا به «مدرسه هندي» رفتيم كه آقاي حاج سيد غلامرضا كسايي را ببينيم، آنجا نبود، گفتند: ميرود «مدرسه بادكوبه»، رفتيم آنجا، باز به زيارتشان نايل نشديم، بالاخره ايشان را در صحن مقدس امام حسين(ع) ديديم.
در نجف در مسافرخانه نزديك حرم مطّهر منزل كرديم و به زيارت مشرف شديم از شناسها خيلي برخورد نكرديم آقاي «حاج ميرزا مسلم ملكوتي»[37] را از دور ديدم و چند روز كه آنجا مانديم در نماز آيت الله حكيم و آقاي خويي شركت كرديم.
[1] . برابر 12/10/1343، درست دو ماه بعد از تبعيد حضرت امام خميني به ترکيه.
[2] . آيتالله حاج شيخ باقر ملکي ميانجي از علماي بزرگ شهرستان ميانه در سال1285ش در قرية «تَرک» از توابع شهر ميانه ديده به جهان گشود. تحصيلات مقدماتي خود را در زادگاهش آموخت. بعد در حوزة تبريز و مشهد نزد اساتيد بزرگ به درجه اجتهاد رسيد. او مدرس درس خارج اصول، مفسر قرآن و معارف اهل بيت: بود و آثاري هم در تفسير و معارف از ايشان به چاپ رسيده است. در 15/3/1377ه .ش چشم از جهان فروبست و در قبرستان «شيخان» قم به خاک سپرده شد. شرح حال وي را در جلد 6 از مجموعة ستارگان حرم بخوانيد.
[3] . منظور حجتالاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد مهدي حجتي آويني است که در اين سفر با ايشان همراه بوده است.
[4] . شهيد دکتر جعفر معيري در آن ايام رئيس بهداري شهر ميانه بود. انسان بسيار شريف و متدين و در اصل از شهر تبريز به ميانه آمده بود. علاوه مطب شخصي او در اين شهر پناهگاه محرومان و فقرا به شمار ميآمد پس از پيروزي انقلاب در مسئوليتهاي مختلف وزارت بهداري به خدمت ادامه ميداد تا اينکه در هفتم تير 1360 در انفجار دفتر حزب جمهوري به همراه شهيد بهشتي و يارانش به شهادت رسيد.
[5] . مرحوم آقاي ميرزا ابوالحسن حجتي آويني متولد 1298ه .ش، تحصيلکردة حوزة علميه ميانه و قم بود. بعد در شهر ميانه ساکن شد و دفتر ازدواج و طلاق داشت. از معتمدين بازار و شهر به شمار ميآمد. علما و فضلايي که از قم به شهر ميانه ميآمدند، اغلب به دفتر و منزل او وارد ميشدند و او از همه به خوبي پذيرايي ميکرد. در نهايت وي در سال 1366ه .ش به رحمت خدا رفت.
[6] . مرحوم حاج احمد احمدي معروف به حاج بابا احمدي از معتمدين و ريش سفيدان شهر و اطراف «اوچتپه» بود و در رفع مشکلات مردم تلاش ميکرد.
[7] . مرحوح حاج جليل مختاري درخيابان اصلي شهر (امام خميني فعلي) روبروي مسجد بازار، کاروانسرا داشت که به کاروانسراي حاج جليل معروف بود.
[8] . حاج حسين نميني هم در پشت مسجد حاج علي اکبر منزل داشت و در چهار راه پايين شهر به کسب و کار مشغول بود.
[9] . مرحوم حاج خسرو نيکنامي از معتمدان شهر به شمار ميآمد. در خيابان اصلي شهر، بالاتر از چهارراه (ميدان آزادي) حمام عمومي و خصوصي داشت و به حمام حاج خسرو معروف بود. هم اکنون اين حمام تخريب شده و به جاي آن پاساژ تجارتي احداث گرديده است.
[10] . مرحوم حاج باقر شيخ الاسلامي مرد شريف و از محترمان شهر بود. روبهروي حمام حاج خسرو، کارخانة موزاييکسازي و مصالح ساختمانسازي داشت.
[11] . در اين ايام، حدود پنج ماه از تبعيد حضرت امام خميني به ترکيه ميگذشت.
[12] . آيتالله مشکيني (متولد 1300ه .ش و متوفي 8/5/1386) از شخصيتهاي معروف حوزه و انقلاب هستند و نيازي به معرفي ندارد. شرح حال تفصيلي ايشان در گلشن ابرار، ج 5، ص575 آمده است.
[13] . آيتالله العظمي سيد عبدالکريم موسوي اردبيلي متولد 1304ه .ش از مراجع تقليد حوزة علميه قم به شمار ميآيند زندگينامة تفصيلي ايشان در گلشن ابرار، ج8، ص455 آمده است.
[14] . حجتالاسلام و المسلمين حاج سيد سجاد حججي از روحانيون مبارز کشور و شهر ميانه به شمار ميآيد. متولد 1307ه .ش است خاطرات وي در سال 1382ه .ش از سوي مرکز اسناد انقلاب اسلامي به چاپ رسيده است.
[15] . مرحوم حاج اللهوردي خدادادي از بازاريان محترم شهر ميانه بود و در سرچشمه، مغازة آردفروشي داشت.
[16] . مرحوم آيتالله حاج شيخ هادي نيري متولد 1282ه .ش از علماي محترم و پرنفوذ شهر ميانه بود. در سال 1363ه .ش به رحمت خدا رفت و در مقبرة العلماي علي بن جعفر قم دفن شد. فرزندش حجت الاسلام و المسلمين جعفر نيري جزو شهداي هواپيمايي دوران جنگ است. زندگي هر دو در مجموعه ستارگان حرم، ج13، ص94 آمده است.
[17] . در اين ايام آقاي حججي خيلي تلاش کرد به حج مشرف شود، ولي همان طوري که آيتالله احمدي در متن قبلي اشاره کردند، به خاطر فعاليتهاي مبارزاتي نتوانست به خروج از کشور موفق شود. او نامهاي به زبان عربي که در تاريخ آبان ماه 1344ه .ش به حضرت امام خميني مينويسد به اين موضوع اشاره دارد. ر.ک: امام خميني در آينه اسناد به روايت ساواک، ج 5، ص438.
[18] . سال 1344ه .ش مصادف با 28 ذيقعدة 1384ه .ق ميباشد.
[19] . آيت الله حاج سيد کاظم حسيني ميانجي متولد 1311ه .ش از علماي مورد احترام شهرستان ميانه و حوزه علميه قم است. حدود 26 سال نماينده حضرت امام و مقام معظم رهبري در استان لرستان و امام جمعه خرمآباد بودند و هماکنون در مسجدالنبي(ص) شهرک قدس تهران به امامت جماعت، تبليغ و ارشاد مردم آن محل اهتمام دارند.
[20] . مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج ميرزا عبدالله حجتي آويني متولد 1300ه .ش تحصيلات خود را در حوزه اردبيل و تهران فراگرفت و در تهران ماندگار شد. وي با آيت الله رفيعي قزويني انس بيشتري داشت. در سال 1377ه .ش به رحمت ايزدي پيوست و در مقبرةالعلماي قبرستان علي بن جعفر قم به خاک سپرده شد.
[21] . نوعي چراغ قديمي که از آن براي پخت و پز و روشنايي استفاده ميشد.
[22] . حجتالسلام و المسلمين حاج شيخ عبدالستار اجرائي سرابي، پيش از اين نيز چند بار به حج مشرف شده و در اين مورد تجربة لازم را دارا بود و به تمام مناطق زيارتي مکه و مدينه و مسئولين آن آشنايي کامل داشت. او هم اکنون در شهر سراب سکونت دارد و از روحانيون محترم شهر به شمار ميآيد.
[23] . آيتالله حاج شيخ محمد حقي سرابي متولد 1348ه .ق از علماي محترم شهر سراب است. وي در مسجد امام حسين7 تهران، اقامه جماعت داشت و عضو روحانيت مبارز تهران هم بود. بعد هم يک دوره نماينده مردم سراب در مجلس شوراي اسلامي و دو دوره نماينده مردم آذربايجان شرقي در مجلس خبرگان شد و در سال 1376ه .ش به رحمت خدا رفت و در قبرستان شيخان قم به خاک سپرده شد. زندگينامة او در ستارگان حرم، ج 9، ص27 آمده است.
[24] . منظور از شاپور، شهر «سلماس» کنوني است.
[25] . مرحوم حاج علي اصغر اصغري آويني متولد 1276ه .ش از ريش سفيدان روستاي «آوين» به شمار ميآمد. تحصيلات حوزوي را در شهر ميانه فراگرفته بود و گاهي که در محل روحاني نبود، او به امور مذهبي مردم منطقه رسيدگي ميکرد و مورد اعتماد آنها بود. او در سال 1362ه .ش در روستاي آوين درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.
[26] . علي الظاهر ما اشتباه كرده بوديم، زيرا همه وادي جحفه بوده است. (منه)
[27] . دوستي آب و خاک و سرزمين قلب مرا تنگ نکرده است، بلکه تنگي دلم به خاطر آن کسي است که در آنجا ساکن و مدفون است.
[28] . آيتالله العظمي سيد احمد خوانساري متولد 1309ه .ق از مراجع بزرگ تقليد، ساکن در تهران بود و در مسجد سيد عزيز الله اين شهر به اقامة جماعت و تدريس ميپرداخت. کتاب «جامع المدارک» يک دورة کامل فقه ايشان از اهميت والايي برخوردار است. وي روز 29/10/1363 چشم از جهان فرو بست و در بالاسر حرم حضرت معصومه3 به خاک سپرده شد. زندگينامة او در جلد اول ستارگان حرم آمده است.
[29] . آيتالله سيد محمد محقق داماد، متولد 1325ه .ق از اساتيد بزرگ درس خارج حوزة علميه قم بود. شاگردان زيادي تعليم و تربيت کرد و در ذيحجة الحرام 1388ه .ق به رحمت ايزدي پيوست و در مقبره شرقي صحن حضرت معصومه3 به خاک سپرده شد. شرح زندگاني وي در جلد دوم ستارگان حرم آمده است.
[30] . حاج رحيم زنجاني در اصل از «روستاي گوگدرق» از توابع شهر ميانه است. شغل دندانسازي تجربي دارد يک مدتي هم عضو هيأت امناي صندوق قرض الحسنه (مهديه) بود که توسط آيت الله احمدي تأسيس شد.
[31] . مرحوم حجتالاسلام و المسلمين حاج مير حجت چاووشي ترکي از علماي مورد احترام منطقه بود. اغلب در قم سکونت داشت. ايام تبليغي به زادگاه خود بازميگشت و به امر تبليغ و ارشاد مردم همت ميگمارد. در سال 1384ه .ش به رحمت ايزدي پيوست و در مقبرة العلماي علي بن جعفر قم مدفون شد.
[32] . مرحوم حجتالاسلام و المسلمين حاج سيد عبدالرحيم هاشمي فندقلويي فرزند سيد مجيد در آن زمان در روستاي آچاچي سکونت داشت. بعد به تهران آمد و تا آخر عمر به امر تبليغ و ارشاد و اقامة جماعت در پايتخت مشغول بود. سال 1382ه .ش به رحمت ايزدي پيوست و در بهشت زهراي تهران به خاک سپرده شد.
[33] . مرحوم آيتالله سيد جواد خطيبي متولد 1299ه .ش از علماي مورد احترام شهر تبريز بود و در اين شهر تدريس سطوح عالي داشت. او در سال 1350ه .ش به رحمت خدا رفت و در قبرستان محلة خطيب تبريز به خاک سپرده شد.
[34] . آيتالله شيخ عبدالحسين فقيهي رشتي متولد 1321ه .ق در نجف فرزند آيتالله شيخ شعبان گيلاني يکي از علماي سرشناس و محترم استان گيلان به شمار ميآمد. او پس از سالها خدمت فرهنگي، ديني، در آبان 1368ه .ش چشم از جهان فرو بست و در يکي از حجرات صحن بزرگ حرم حضرت معصومه3 به خاک سپرده شد. شرح حال وي در جلد 17 ستارگان حرم، ص71 آمده است.
[35] . حسنعلي منصور نخست وزير وقت ايران در اول بهمن 1343ه .ش توسط شهيد محمد بخارايي و دوستانش که از اعضاي هيئت مؤتلفة اسلامي بودند، به قتل رسيد. در پي آن تعدادي از اعضاي اين هيئت دستگير و زنداني و به اعدام محکوم شده بودند، ولي تلاشهاي آيتالله خوانساري هم سودي نبخشيد و آنها در روز 26/3/1344 توسط ايادي رژيم پهلوي تيرباران شده و به شهادت رسيدند.
[36] . 28 ذيحجة الحرام 1384 برابر 9/2/1344.
[37] . آيتالله العظمي حاج ميرزا مسلم سرابي ملکوتي، متولد 1303ه .ش هم اکنون يکي از مراجع و اساتيد درس خارج فقه و اصول در حوزة علميه قم است. علاوه بر شرح حال ايشان در جلد 6 گلشن ابرار، خاطرات معظم له در سال 1385ه .ق از سوي مرکز اسناد انقلاب اسلامي به چاپ رسيده است.