• صفحه اصلی
  • درباره ما
    • پژوهشکده در یک نگاه
    • هیئت امنا
    • ریاست
    • معاونت ها
    • شورای پژوهشی
    • جوایز و افتخارات
  • فعالیت ها
    • نشست های علمی
    • ارتباط با مراکز علمی
  • گروه های علمی
    • گروه اخلاق و اسرار
    • گروه تاریخ و سیره
    • گروه فقه و حقوق
    • گروه کلام و معارف
    • واحد احیای میراث
    • دفتر پژوهشکده در خراسان
    • واحد بقیع‌پژوهی
  • آثار
    • کتاب ها
    • نشریات
    • نرم افزارها
    • ویکی حج
    • دانشنامه حج و حرمین
    • دانشنامه عتبات
    • موسوعه رد شبهات
    • مجموعه آثار حج خونین
  • کتابخانه، موزه و اسناد
    • کتابخانه
    • موزه
    • اسناد
  • خدمات پژوهشی
    • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
    • اولویت های پژوهشی
    • کتابشناسی حج و زیارت
    • خاطرات حج و زیارت
    • پاسخ به شبهات
    • حمایت از پایان نامه ها
    • فرم ها
    • درس خارج فقه حج
  • افراد
  • آرشیو
/ خدمات پژوهشی / خاطرات حج و زیارت / حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
تعداد بازدید : 632
حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی
راوی : حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی
مقصد : سرزمین وحی
تاریخ سفر : 1384 شمسی
منبع : کتاب «موسم بیداری گذری؛ بر خاطرات سفر حج» (نشر مشعر، 1389)

خاطرات سفر حج

حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی

موسم بیداری (بخش اول)

دعوت

از در که وارد شدم، جلو آمد؛ کاپشن قرمزي پوشيده بود؛ محجوب و با موهايي نسبتاً بلند و چشماني نافذ. خيلي با احتياط نگاه مي‌کرد. گفت، نتوانسته در جلسات شرکت کند و اگر امکان دارد، به‌طور خلاصه کليات را برايش بگويم. گفت، يکي از بستگانش نيز در کاروان است، اما او هم نتوانسته شرکت کند. جمله‌اي گفت که نفهميدم: «من هم هستم! اما شايد نيامدم.»

تا آخر جلسه فکرم مشغول اين جمله بود! چرا نمي‌خواست بيايد؟! روحاني کاروان دربارة اسرار و راز و رمز حج سخن مي‌گفت.

صحبت‌هاي روحاني کاروان که تمام شد، قرائت تعدادي از زائران را اصلاح کردم. بعد، آن جوان نزديک آمد؛ گفتم: به دوستت هم بگو بيايد، تا بهتر متوجه شود. سري تکان داد که: نه، او زن است و حضور برايش مشکل! من خودم برايش مي‌گويم. اگر سؤالي هم داشت برايش مي‌پرسم.

مطالب را در قالب کلياتي برايش گفتم که حج تمتع از دو بخش «عمرة تمتع» و «حج تمتع» تشکيل مي‌شود. مقدمات حج: قرائت صحيح حمد و سوره، پرداخت حقوق واجب و حلاليت طلبيدن از بستگان و نوشتن وصيت‌نامه است. عمرة تمتع، پنج عمل دارد؛ احرام، طواف، نماز ‌طواف، سعي و تقصير، و هر کدام نيز تفاصيلي؛ ولي حج تمتع سيزده‌ عمل دارد که چون «مدينه بعد» هستيم و در مکه وقت داريم، در آينده گفته خواهد شد.

خيلي بي‌حوصله بود. براي آنکه به حرفش بياورم گفتم: مسافر ما همسرت است؟

گفت: نه، ولي قرار است با هم ازدواج کنيم.

گفتم: راستي، گفتي شايد نيايي! مشکلي داري؟

گفت: نه! اتفاقاً خيلي دنبالش دويده‌ام، پنج ميليون خرج کرده‌ام و الآن بليت نيز صادر شده، اما شرايط مساعد نيست.

گفتم: چرا؟

سرش را پايين انداخت و دستش را به پيشاني گرفت. قطره‌هاي اشک از لابلاي انگشتانش بر گونه‌هايش مي‌غلتيد.

با لبخندي تلخ گفت: مشکلات!

گفتم: چه مشکلاتي؟ و باز جواب او گريه بود و اشک.

خيلي متأثر شده بودم و مستأصل! مدت‌ها زحمت کشيده بود؛ براي اين سفر به تهران رفته بود و با زحمت زياد توانسته بود ويزا بگيرد. واقعاً معني قسمت و روزي را مي‌شد فهميد. اما حالا چه اتفاقي افتاده که مي‌خواهد از اين سفر معنوي که آرزوي همه است دست بکشد؟ اگر قسمتش حج نيست، چگونه در آخرين لحظات، ويزاي حج به او داده‌اند؟! و اگر ويزا داده‌اند و خدا اجازة ورود به خانة خود را به او داده، چگونه است که پا پس مي‌کشد؟!

گفتم: سفر حج را دوست نداري؟

گفت: اگر دوست نداشتم که اين‌قدر برايش زحمت
نمي‌کشيدم.

گفتم: پس چرا؟ و باز خنده‌اي تلخ و گريز از پاسخ!

وقتي خواست برود، با مدير کاروان خوش و بشي کرد و رفت. از مدير کاروان پرسيدم: اين جوان کيست؟ وقتي از پيگيري‌هاي او براي تشرف به حج برايم گفت، تعجبم بيشتر شد!

با او تماس گرفتم و براي فردا قرار گذاشتم. بارها شنيده بودم که بسياري، از پاي پلکان هواپيما بازگشته‌اند و اين سفر الهي نصيبشان نشده؛ هميشه خيال مي‌کردم كه همه دوست دارند، ولي شرايط بازدارنده است، ولي در اين مورد شرايط مهيا بود، اما ميهمان پا پس مي‌کشيد...

زائران

از همان ابتدا که جلسات را شروع کرده‌ايم، شور و ولع مردم هر لحظه بيشتر مي‌شود و با دقت به مسائل گوش مي‌دهند. بايد ده جلسة توجيهي براي زائران برگزار شود و در طول اين ده جلسه، آنان براي مناسک و حال و هواي روحاني حج آماده شوند.

زائران اين کاروان، اميدي به تشرّف به حج در سال جاري نداشته‌اند و جزو پنج هزار نفري هستند که در آخر معرفي شده‌اند؛ بيشتر از اطراف و اکناف هستند و چون ظرفيت کاروان‌هاي آن مناطق پر شده، به مشهد آمده‌اند. از فريمان، تربت، اطراف سرخس و کاشمر. راستي شش جانباز قطع‌نخاعي هم هستند که از سينه به پايين قطع‌نخاع شده‌اند. هميشه در جلسات، جلوي مجلس مي‌نشينند و حضوري فعال دارند.

بعد از جلسة امروز، جواني پيشم آمد و با لهجة شيرين کاشمري خودش را معرفي کرد. از بچه‌هاي جبهه و جنگ بود و هنوز بوي باروت و خاکريز می‌داد. از بروبچه‌هاي تخريب بود؛ با همان حال و هوايي که دوران جنگ، در بچه‌هاي تخريب سراغ داشتم. يک پايش از مچ قطع شده بود، يادگار جنگ بود؛ با صفا و پر شور و دوست داشتني!

امروز نگاهي اجمالي به افراد کاروان کردم؛ بيشتر زائران مسن هستند و اين، کار را مشکل مي‌کرد. به‌ويژه در ميان خانم‌ها، افراد مسن زياد داشتيم. به قول روحاني کاروان که به شوخي، مرتب مي‌گفت: ما در کاروان پيرمرد و پيرزن نداريم؛ فقط بعضي‌ها پايشان درد مي‌کند، والاّ پير نيستند.

حمد و سوره‌هايشان نيز مشکل داشت؛ چون اغلب لهجة‌ غليظ محلّي داشتند؛ به زحمت کلمات را صحيح ادا مي‌کردند. «اياک نعبد» را، «اياک نهبد» و «اياک نستعين» را «اياکع نستعين» مي‌گفتند! بعضي هم «ضالين» را «ضاليم» و «مستقيم» را «مستقين» تلفظ مي‌کردند! در مخارج حروف هم مشکل اساسي وجود داشت؛ به همين دليل اشکال‌هاي هر يک را روي كاغذي نوشتم و به آن‌ها توصيه کردم در خانه از فرزندان و نوه‌هايشان کمک بگيرند، تا مشکل حل شود و دوباره حمد و سوره را بخوانند، که الحمدلله خوب جواب داد. خيلي‌ها در جلسات بعد نوه‌هايشان را به عنوان شاهد فعاليت در خانه آورده بودند. بعضي هم که واقعاً در قرائت مشکل داشتند، قرار شد، اگر نتوانستند تا زمان اعمال، دقيق ياد بگيرند، علاوه بر خواندن خودشان، برايشان نايب گرفته شود.

تبلور عشق

امروز روز زيارتي امام رضا (علیه السلام) بود و مشهد خيلي شلوغ ! از همه‌جا آمده بودند؛ در حرم جاي سوزن انداختن نبود. به هر زحمتي بود، خودم را به بالاي سر رساندم و مشغول زيارت جامعه و نماز زيارت شدم. واقعاً لذّت بردم؛ شايد به اين دليل كه از حالا حال و هواي حج مرا گرفته بود.

احساس خوبي داشتم، احساس مي‌کردم که نايب‌الزيارة امام رضا (علیه السلام) در مکه و مدينه هستم و همين الآن به سرزمين امام رضاي غريب يعني مدينه مي‌رفتم.

گفتم: آقا! دعا کن كه حج مقبول داشته باشم و واقعاً عوض شوم!

هوا نسبتاً سرد و باران زمين را خيس کرده بود. بعد‌از‌ظهر که به محل کلاس‌ها آمدم، خانمي قبل از آغاز برنامه پيشم آمد و داستاني نقل کرد که تبلور واقعي عشق بود و شايد در غير از قضية حج، کمتر مي‌شد مانند آن را مشاهده کرد.

وضع مالي خوبي نداشتند؛ سال‌هاي زيادي از زندگي مشترکشان گذشته بود و مرد، پس از يک عمر تلاش، دوران بازنشستگي را مي‌گذراند. زن توانسته بود اندکي پس‌انداز کند و در اين سال‌هاي واپسين، براي زيارت خانة خدا ثبت‌نام نمايد؛ اما چگونه مي‌توانست پس از يک عمر همراهي شوهر، تنها به اين سفر معنوي برود و يار و همدم سال‌هاي خوش و ناخوشي را تنها بگذارد؟ با وامي كه از صندوق‌هاي خانوادگي به نامش درآمده و مقداري كه از فرزندانش ـ که خود صاحب‌خانه و زندگي شده‌اند ـ قرض کرده، نام شوهرش را نيز نوشته است.

اما نکتة جالب اين‌که اين ماجرا را به شوهرش نگفته بود. چهار سال به تنهايي قسط‌هاي وام را از گوشه و کنار تأمين کرده بود. قرض بچه‌ها را نيز داده بود و شوهر همچنان بي‌خبر! تا اين‌که يک روز زنگ تلفن به صدا در آمده و از آن‌ها براي ثبت نام در كاروان دعوت شده بود. باز هم شوهرش خبري نداشت، تا زماني که در آزمايش‌هاي پيش از سفر از دکتر پرسيده بود كه اين آزمايش‌ها براي چيست؟

دکتر گفته بود: براي حج! فکر کرده بود اشتباه شنيده، او کجا و حج کجا! بار ديگر از پزشک پرسيده بود و پزشک با تعجب گفته بود: اين آزمايش‌ها براي حج است؛ مگر خبر نداري؟...

و مرد در کمال ناباوري گفته بود ولي من ثبت نام نکرده‌ام! و ناگهان نگاهش در نگاه مهربان و وفادار زن ـ که الماس‌هاي زيباي اشک شوق آن را چراغاني کرده است ـ گره مي‌خورد و تازه درمي‌يابد كه همسرش چه محبتي در حق او کرده است!

تمامي فکر و ذهنش در طول اين سال‌ها اين بود که نکند پيمانه عمرش پر شود و در قاب چشمانش تصوير خانة خدا، حرم نبوي و بقيع نقش نبندد. قطره‌هاي اشک، مردمک چشمان پيرمرد را لرزاند. نگاه‌ها در هم گره خورد و عشق سال‌ها زندگي مشترک، تنها در يک لحظه تبلور يافت.

به زن گفتم: چطور طاقت آوردي اين راز را چهار سال در سينه پنهان کني؟

گفت: همين يک لحظه ارزش تحمل اين راز سنگين را داشت.

پرسيدم: در تهيه کردن پول مشکلي نداشتي؟

گفت: از پول‌هايي که شوهرم به من مي‌داد، صرفه‌جويي مي‌کردم، خودم نيز به خياطي مي‌پرداختم. بچه‌ها هم کمک کردند.

پرسيدم: بچه‌ها خبر داشتند؟

گفت: آري! اما به آن‌ها گفته بودم که حق نداريد به پدرتان چيزي بگوييد!

اين پيرزن خسته از گذر عمر و تحمل افت و خيزهاي فراوان يک زندگي سخت و دشوار که رد پاي آن بر سراپای او نمودار بود، چگونه چنين عشقي را ـ شايد پس از نيم قرن زندگي ـ به شوهرش هديه مي‌کند؟ آيا اين نيز كشش و جذبه خانه خداست که چنين جلوه‌هايي از عشق مي‌آفريند؟ جذبه‌هايي که او را وادار مي‌کند تا پس از عمري تلاش و يار و غمخوار بودن، اين سفر معنوي و الهي را در کنار شوهرش تجربه کند؟ عشقي که شائبة زميني بودن در آن نيست و فقط آسماني است.

من در اين سفر در پي يافتن پاسخ براي چنين پرسش‌هايي هستم؛ يعني اگر زيرك باشم، مي‌توانم مشق عشق را ـ که در هيچ کتاب و دفتري نوشته نشده است ـ در اين سفر بياموزم.

امروز، در مورد حلاليت طلبيدن از ديگران صحبت کردم، که اين سفر، سفري الهي است و ما ميهمانيم و خدا ميزبان! و شما که مي‌خواهيد به چنين ميهماني‌اي برويد و خدا را از خود راضي کنيد، بهتر است خلق خدا را نيز ازخود راضي سازيد. اگر به کسي بدهکاريد و يا با دوست و يا فاميلي قطع رابطه کرده‌ايد، الآن بهترين وقت است. رضايت خدا نيز در رضايت خلق خداست. حتي اگر ديگران به شما جفا کرده‌اند، باز هم شما پيشقدم شويد! تصور کنيد شما با خدا بريده‌ايد، اما خداوند به سوي شما مي‌آيد و شما را به ضيافت خود دعوت مي‌کند.

صحبت‌ها که تمام شد، يکي از حجاج نزديک آمد و گفت: با برادرم سر ارث مشکل دارم؛ گوسفند‌هايي داشتيم كه از پدرم مانده بودند، ولي او همة آنها را بالا کشيد، حق مرا نيز خورد، چند سال است که هيچ ارتباطي با هم نداريم.

حديثي را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برايش خواندم که:

صِلْ مَنْ قَطَعَک وَ اَحْسِنْ اِلی مَنْ أساءَ اِلَيْک وَ قُلِ الْحَقّ وَلَو عَلَی نَفسک.[1]

گفتم: درست است که حق با توست اما تو زائر خانة خدايي، تماسي بگير و با اوخداحافظي کن. او نيز در کمال نجابت قبول کرد.

زائر ديگري نيز با يکي از اقوامش مشکلي داشت که اگر قضية حج نبود، واقعاً امکان ارتباط وجود نداشت؛ اما او نيز فرداي آن روز خبر از صلح و آشتي داد.

اين نيز از جلوه‌هاي ديگر حج است که دل‌ها را نرم مي‌کند، دل‌هايي که اگر قضية حج نباشد، به سختیِ کوه و صخره است و با هيچ قدرتي قابل نرم شدن نيست، اما حج و ميهماني خدا معجزه می‌کند.

و من باز در پي سرِّ چنين اعجازهايي از سفر معنوي حج هستم.

تب و تاب زيارت

امروز روحاني کاروان کيفيت عمرة تمتع را توضيح داد. مدير کاروان نيز ماکت کعبه، مقام ابراهيم و حجر اسماعيل را آورده بود. حال و هواي جلسه مکه‌اي شده بود؛ برخي با ديدن حتي ماکت کعبه اشک مي‌ريختند. در اين انديشه بودم کسي که هنوز به مکه نرفته و اصلاً تصور محسوسي نيز از مکه ندارد، چگونه است که اين‌گونه در فراق آن تاب و تب دارد؟ به ياد حرم رضوي افتادم که اين روزها حال و هواي زيارتم نيز عوض شده است و با حضور قلب بيشتري در محضر ثامن الحجج (علیه السلام) به زيارت مي‌ايستم...

اولين مرحله از عمرة تمتع، احرام بود. ما «مدينه بعد» بوديم و ابتدا وارد مکه مي‌شديم، بايد حتماً پيش از گذشتن از ميقات، محرم مي‌شديم؛ چرا که هر کس بخواهد وارد مکه شود، بايد در حال احرام باشد و اين خود راز و رمزي دارد. احرام خود شامل سه جزء است: لباس احرام؛ که مرکب از دو حوله براي مردان است، نيت و تلبيه ـ كه همان لبيك گفتن است ـ پس از احرام 24 چيز بر انسان حرام مي‌شود که اول، حرام شدن زن و مرد بر همديگراست.

دوم، طواف، كه عبارت است از: هفت مرتبه دور كعبه گرديدن؛ از رکن حجر الاسود آغاز مي‌شود و به همان نيز ختم مي‌گردد.

سوم، نماز طواف؛ که دو رکعت در پشت مقام ابراهيم است.

چهارم، هفت دور سعي ميان صفا و مروه؛ كه از صفا آغاز و در مروه پايان مي‌يابد.

پنجم، تقصير؛ که کوتاه کردن مو يا ناخن است.

سپس صورت عملي طواف و احرام و... توضيح داده شد. من به گرد ماکت مي‌گرديدم و روحاني کاروان توضيح مي‌داد. در آن حال نيز مردم اشک مي‌ريختند.

شمارش معکوس

شمارش معکوس آغاز شده و هر لحظه به موعد سفر نزديک مي‌شويم. با وجود بيماری دختر دو ساله‌ام حوراء، همسر و فرزندانم به همراه مادرخانمم براي بدرقه، به مشهد آمده‌اند. به قول خودشان مسافر مکه است، شوخي که نيست! تنها يک روز بيشتر به سفر نمانده است.

روز آخر به همراه همسر و فرزندانم، براي آخرين بار به حرم حضرت ثامن‌الحجج (علیه السلام) مشرف شدم؛ مانند كسي بودم که مي‌خواهد به سفري برود كه براي آن اجازة امام لازم است. از در بالاي خيابان، پس از گذشتن از صحن قدس و مسجد گوهرشاد وارد حرم شديم. اذان ظهر نزديک بود، زيارت جامعه را بلند خواندم و سپس نماز ظهر را، و همگي دعا کرديم.

سفر براي من تازگي نداشت؛ اما گويي اين سفر حال ديگري داشت. خود را از هميشه به حضرت نزديک‌تر احساس مي‌کردم. ياد حرف خودم به زائران خانة خدا افتادم که: شما نيز از همين روزهاي اول جلسات، هر روز زيارت حضرت را درک کنيد و از آقا بخواهيد که توفيق زيارت واقعي و ميهماني خدا را به شما بدهد. زوار نيز چه عاشقانه اين توصيه را جدي گرفتند.

براي لحظه‌اي، در حرم احساس کردم، که اين آخرين فرصت است. دلم شکست؛ آقا! نکند بروم و دست خالي برگردم! بار ديگر به ياد آوردم که اين سفر همچون سفر مرگ است؛ همه چيز را مي‌گذاري و مي‌روي، تنها با دو تکه پارچه که شبيه کفن است و قطره‌اي مي‌شوي در ميان انبوه انسان‌ها، به‌گونه‌اي که ديگر هيچ وسيلة شناسايي در کار نيست، مانند ديگران، درست مانند آنچه از صحراي محشر مي‌گويند. تويي و خدا. چيزي نداري جز اعمال، با اين تفاوت كه در قيامت، وقت تمام است و زمان حساب و كتاب. ولي اينجا اگر بخواهي، مي‌تواني خط‌خوردگي‌ها و غلط‌هاي دفتر اعمالت را پاک کني؛ اگر قدر بداني. و همين «اگر»ها بود که لرزه بر جانم مي‌افکند و هواي دل را در آستان ملک پاسبان حضرت رضا (علیه السلام) باراني مي‌کرد.

پرواز

امروز، روز حرکت است. کاروان به دو بخش تقسيم شده؛ گروهي ساعت شش صبح امروز (پنج شنبه) رفته‌اند، ما نيز با گروه دوم، ساعت چهار بعد‌از‌ظهر عازميم. سه ساعت قبل از پرواز بايد در فرودگاه باشيم. قبل از حرکت باز به حرم حضرت رضا (علیه السلام) رفتم. برخي از اقوام هم آمده بودند؛ هنگام خداحافظي شبنم‌هاي زيباي اشک در چشمانشان ديدني بود. ساعت دو بعدازظهر به فرودگاه آمدم.

فرودگاه شلوغ بود. از يک طرف زائران و از سوي ديگر همراهان! سفر مکه حال و هواي عجيبي دارد، همواره و در همة ‌زمان‌ها با ديگر سفرها متفاوت است.

جلوي در ورودي ايستاده بودم و زائران را راهنمايي مي‌کردم که کسي سلام کرد. نگاه کردم، خودش بود؛ جواني که در همان جلسات اول غافلگيرم کرده بود. چندين بار تلفن زده بودم، اما نيامده بود و من هم نااميد شده بودم تا امروز که در فرودگاه ديدمش. از اين که سرانجام تصميم گرفته بود بيايد، خيلي خوشحال شدم.

گفتم: خوشحالم که در پرواز مايي!

لبخند تلخي زد و گفت: آمده‌ام گذرنامه‌ام را بگيرم.

باورم نشد، گفتم: گذرنامه‌ات را بگيري؟!

گفت: آن خانم به خاطر بيماري نمي‌تواند به سفر بيايد، من هم نمي‌آيم.

گفتم: اما حج بر تو واجب شده است! تو مستطيعي. اگر نيايي فعل واجبي را ترک کرده‌اي؛ نمي‌تواني نيايي. چيزي نگفت، فقط زير لب گفت: تصميمم را گرفته‌ام. وسيله‌اي نيز همراهش نبود، خيلي ناراحت شدم.

گفتم: يعني تو براي مراقبت از وي بايد ايران باشي؟

گفت: نه! ولي بدون او نمي‌آيم.

به‌راستي در اين حج و دعوت چه رازي نهفته ‌است؟ يکي سال‌ها تلاش مي‌کند و در آرزوي آن جان مي‌دهد و ديگري به سادگي دعوت مي‌شود، اما خود، پا را پس مي‌کشد؟!

گفتم: چند سال در نوبت بودي؟

گفت: اصلاً ثبت نام نکرده بودم.

گفتم: چطور؟

گفت: آن خانم نامش را نوشته بود، من هم در دقيقه نود، به سازمان حج گفتم كه اگر کسي انصراف داد به من اطلاع دهند. روزهاي پاياني به من اعلام کردند، و من به تهران رفتم و در کمال ناباوري، با وجود اين‌که در کميسيون پنج نفر بايد نظر بدهند و تنها دو نفر از آن‌ها بودند، قضية حجّم درست شد. چيزي که اصلاً خودم هم باور نمي‌کردم.

گفتم: حتماً پارتي داشتي؟

گفت: اصلاً! هيچ کس را در تهران نمي‌شناختم.

خيلي تعجب کردم. چگونه امکان داشت و سرّ اين دعوت چه بود؟ دعوتي که اجابت نشده بود. اگر حج قسمت و تقدير نيست، بلکه دعوت است، چگونه ممکن است که فردي، کارهايش اين‌چنين به سادگي درست شود، اما خودش رغبت نشان ندهد؟!

گفتم: هيچ راهي ندارد؟

گفت: نه!

گفتم: اما چنين روندي در حج کم‌سابقه است! شايد تقدير تو در مکه و مدينه رقم بخورد؛ کوتاهي نکن!

گفت: فکرهايم را کرده‌ام و منصرف شده‌ام و اكنون آمده‌ام تا گذرنامه‌ام را بگيرم.

زائران از مرحلة بازرسي گذشته بودند و در سالن انتظار براي سوار‌شدن، لحظه‌شماري مي‌كردند. دقايقي بيشتر تا پرواز نمانده بود. نمايندة سازمان حج در فرودگاه، گذرنامه‌اش را درآورد و خواست باطل کند که گفتم: دست نگه دار!

گفتم: کارت را به خدا واگذار کن!

گفت: چطور؟

گفتم: تفألي به قرآن مي‌زنم، هر چه آمد، جسارتش را داري که کلام خدا را بپذيري؟ هرچه آمد همان را عمل کن!

لحظه‌اي فکر کرد وگفت: قبول!

دقايق به سرعت مي‌گذشت، رو به قبله ايستادم.گفتم: خدايا! اين جوان را خودت دعوت کرده‌اي و مشکلات و موانع را نيز به راحتي از سر راهش برداشته‌اي، اکنون چه مي‌گويي؟

قرآن را باز کردم و در کمال حيرت اين آيه آمد: (وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الأَْيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا).[2]

دلم لرزيد، نمي‌توانستم حرفي بزنم، آيه را برايش معنا کردم!

به سرعت به طرف در رفت؛ رفت تا ساکش را بياورد.

حج دعوت است

برايم ثابت شده است که حج به‌راستي دعوت است و خداوند ميهمانانش را از همان ابتدا دعوت مي‌کند و خودش، ولو در دقايق آخر، حال و آمادگي مي‌دهد و روحيه‌ها را عوض مي‌کند.

انساني که تا ديروز به برادر رحم نمي‌کرد، در پرتو زلال حج، نرم و فروتن مي‌شود و چشمي که با اشک و راز و نياز غريبه بود، در سايه‌سار حج، با راز و نياز انس مي‌گيرد. رفته رفته روح و روان براي اين سفر روحاني آماده مي‌شود.

به چهره‌ها که مي‌نگري، تفاوت، کاملاً محسوس است. اينها آن مردمي نيستند که در جلسة اول آمده بودند! اکنون در چهره‌هايشان، نور خدا هويداست.

با هر که صحبت مي‌کني، تنها از عشق و معنويت مي‌گويد. براي مدت کمي هم که شده، ماديات رخت بربسته و اين ساحت روح است که در وجود زائران جولان مي‌دهد. روحي که مي‌رود لبيک بگويد و دعوت خدا را اجابت کند و از سويي هراس آن را دارد که نکند در جوابش «لالبيک» گفته شود.

خلاصه، سفري تجاري است، اما نه تجارت مادي، که روح در آن تجارت مي‌كند؛ گناهانش را مي‌گذارد و با روح الهي باز مي‌گردد.

در حديثي آمده است: رنگ حجرالأسود سفيد بوده، از بس گناهکاران خود را به آن چسبانيده‌اند، سياه شده است.[3]

خلاصه، حج، زائرانش را گلچين مي‌کند و سپس آماده و مهياي اين سفر مي‌نمايد.

ميقات

جده

ساعت هشت شب بود که به جده رسيديم؛ شهري بندري و تجاري، واقع در حاشية درياي سرخ كه ميزان رطوبت در هواي شرجي آن، گاهي به 98% نيز مي‌رسد و آب‌و‌هواي آن نيز بين 23 تا 32 درجه سانتيگراد متغير است.

جدّه دومين شهر بزرگ عربستان و مهم‌ترين بندر تجاري اين کشور، بيش از يک و نيم ميليون نفر[4] جمعيت دارد. اين شهر يکي از مهم‌ترين مبادي ورودي زائران حج و عمره، چه از طريق هوا
و چه از مسير دريا است. فرودگاه ملک عبدالعزيز در اين شهر
واقع است.

به سبب وجود مرقد حضرت حوا، نام آن را «جده» نهاده‌اند. مي‌گويند در گذشته، مقبرة زيبايي داشته، اما وهابيان آن را ويران کرده‌اند. ان‌شاء‌الله در جاي خودش به اين موضوع خواهيم پرداخت.

اين شهر از نظر تاريخي داراي افت و خيزهايي نيز بوده است. عثمان بن عفان، خليفة سوم، آن را بندر ارتباطي مکه و ساير بلاد قرار داد و نام آن به بلاد الکناسيل ( سرزمين کنسول‌ها) معروف گشت و سرانجام در سال 1345ه‍ / 1927م. از سوي استعمار انگلستان به عربستان واگذار شد.[5] تا سال 1366ه‍ / 1947م. ديواري، اين شهر را در برگرفته بود. عمده رشد اين شهر از دهة هفتاد ميلادي شروع شده است.

وارد فرودگاه که شديم، حاجي‌ها تازه باور کرده بودند که واقعاً به عربستان آمده‌اند. فرودگاه ملک عبدالعزيز هرچند بسيار مجهّز است، اما وقتي از قسمت کنترل مدارک بيرون مي‌آيي، احساس مي‌کني اين مکان موقتي است. نوع سقف و فضاي حاکم بر آن، فضايي موقتي است. از سراسر دنيا آمده بودند، با شکل‌ها، قيافه‌ها و رنگ‌هاي گوناگون، که شايد زيباترين تعبير را در اين باره، «مالکوم‌‌ايکس» در سفرنامه‌اش، چنين نوشته:

در فرودگاه، انواع افراد را مي‌بيني. من فکر نمي‌کنم هيچ دوربيني توانسته باشد از تنوع انسان‌ها، آن‌گونه که چشمان من در فرودگاه ديده است، فيلم بگيرد. در آنجا از هر نژادي مي‌بيني؛ چيني، اندونزيايي، افغاني و.... برخي هنوز لباس احرام نپوشيده‌اند و در همان لباس‌هاي محلي خودشان هستند. اينجا شبيه صفحات مجلة جغرافياي ملي است.[6]

همه عاشق، عاشق يک مکان: کعبه.

نماز مغرب و عشا را به سرعت خوانديم و به سوي جحفه حرکت كرديم.

جحفه

ساعت 11 شب است و در اتوبوس به سوي جُحفه در حركتيم. راننده مصري است. براي اولين جلسه، شروع به تمرين عربي کردم و از وضعيت «اخوان المسلمين» مصر پرسيدم؛ به وجد آمد. از پيروزي اخوان و موفّقيت آن‌ها گفت و اين‌که توانسته‌اند در انتخابات نتايج خوبي به‌دست آورند و ان‌شا‌ءالله آيندة مصر در دست آنهاست. با افکار بنيان‌گذاران جنبش اخوان، تا حدّي آشنايي داشتم؛ برخي از آثار «حسن‌البنا» و «سيد قطب» را خوانده بودم. پرسيدم: روش اصلاحي «حسن‌البنا» بهتر بود، يا روش انقلابي «سيد قطب»؟ که «سيد قطب» را ترجيح داد.

تقريباً همة مسافران خوابيده‌اند. از ظهر در تب و تاب سفر بوده‌اند و اکنون از پا افتاده‌اند. بايد از جدّه به جحفه برويم؛ يعني بايد از مکه دور شويم و از آنجا محرم شده، دوباره به سوي مکه بازگرديم که حدود 189کيلومتر مي‌شود. بايد پيش از صبح به مکه برسيم والاّ حاجيان مَرد، هر کدام بايد يک گوسفند کفاره بدهند.

فضا آرام است و اتوبوس دل جاده را مي‌شکافد و به پيش مي‌رود. تا چشم کار مي‌کند، بيابان است و گاه نوري از دور، چشم را مي‌نوازد. اتومبيل‌هاي آخرين مدل که لنگه‌اش در ايران پيدا نمي‌شود، به سرعت رد مي‌شوند و حکايت از فرهنگ مصرفي عرب‌ها دارند. باز هم فکر دنيا و ماشين‌ها و...

نگاهي به درون خود مي‌اندازم، حال و روز خوبي ندارم. بيشتر از اين‌ها از خودم توقع داشتم؛ شايد بيماري پدر اين‌گونه بي‌حوصله‌ام کرده است. بيش از سي سفر به عنوان روحاني کاروان به مکه مشرّف شده است و هنوز قلبش به ياد مکه و مدينه مي‌تپد. در سال گذشته، در سفر عمره پايش درد گرفت، وقتي به ايران بازگشت، گفتند غدّه‌اي در سر دارد؛ تنها در عرض چهار ماه، نيمي از بدنش فلج شد و قدرت تکلّم و بلعيدن غذا را ندارد و از كسي که در مراسم حج و عمره، هيچ‌کس به گرد پايش نمي‌رسيد، انساني نحيف و خسته بر جاي مانده و مسکنش اتاق‌هاي بيمارستان است.

به علت فعاليت زيادش در حج، هنوز حاجيان سال‌هاي گذشته با او در ارتباطند و از بيماري‌اش نگران. به هر جاي اين مرز و بوم که نگاه مي‌کنم، حضور پدرم در ذهنم نقش مي‌بندد. به ياد سفري مي‌افتم که در سنين کودکي همراه او و مادرم به مکه آمدم و چند ماه در‌كنار خانه خدا بوديم. روزها در طواف، سورة ايلاف را مي‌خواند و هنگامي که به آيه (فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ) مي‌رسيد، با انگشت سبابه و با لبخندي شيرين، به خانة‌ خدا اشاره مي‌کرد؛ در همان طواف‌ها بود که بسياري از سوره‌هاي کوچک قرآن را حفظ کردم.

به خروجي نزديک جحفه رسيده‌ايم، به قول عرب‌ها، باس (اتوبوس) به طرف مسجد جحفه مي‌پيچد.

منطقة غدير خم در نزديکي جُحفه، يعني چهار کيلومتري آن قرار دارد. گويا جُحفه در گذشته منطقة آبادي بوده و به آن «مَهْيعَه» مي‌گفتند که از منطقة غدير خم تا ساحل درياي سرخ امتداد داشته و شايد به اين دليل ـ يعني وسيع بودن اين منطقه ـ نام مهيعه به خود گرفته باشد. بعدها سيل، اين مکان را تخريب كرده است و به همين علّت آن را جُحفه مي‌گويند[7]. زمان آمدن سيل به طور دقيق معلوم نيست، ولي به گفتة تاريخ‌نگاران به زمان تبعيد عماليق و بنوعبيل ازمدينه به مَهيعه باز می‌گردد که اين دو قوم، به واسطة همين سيل، از بين رفتند.

به هر حال، جُحفه پس از آن سيل، همچنان تا قرن پنجم هجري تا حدودي آباد بود، ولي در قرن‌هاي بعدي به طور کلي ويران گرديد. در عصر حاضر آن شهر وسيع به يك روستا تبديل شده است.

مسافت جحفه تا مكه ـ بر اساس نقشة راه‌هاي كشور عربستان كه از طرف وزارت ارتباطات اين كشور منتشر شده ـ 189 كيلومتر است.[8]

در ابتداي راه جحفه ـ مدينه، مسجدي به نام «مسجدالنبي» و در آن سوي جحفه، «مسجدالأئمه» واقع است. ميقات فعلي كه مسجد جديدي است، در كنار مسجدالأئمه و در فاصلة كمي از روستاي قديم جحفه بنا شده و فاصلة آن تا جادة مكه ـ مدينه 9 كيلومتر است. آن سوي مسجد، آثاري از قصر عليا كه ظاهراً از دورة عبّاسي است ديده مي‌شود.‌ ساكنان امروز جحفه را قبايل زبيد كه با عوف آميخته‌اند، تشكيل مي‌دهند.[9]

فقها و مراجع معاصر نيز، مانند مرحوم آيةالله حكيم،[10] آيةالله خوئي،[11] و آيةالله گلپايگاني(رحمهم الله)[12]، جحفه را ميقات حاجيان شام، مصر و مغرب مي‌دانند.

حضرت امام خميني (رحمه الله) مي‌‌فرمايد:

بدان كه محل احرام بستن براي عمرة تمتع كه آن را ميقات مي‌نامند... پنج محل است: ... پنجم ـ جحفه است و آن ميقات كساني است كه از راه شام به حج مي‌روند.[13]

ميقات

مکان مُحرم شدن را ميقات ‌گويند؛ اما چرا حتماً بايد از اين مکان محرم شد، نه جاي ديگر؟

امام صادق (علیه السلام) مي‌فرمايد: «حج، با احرام از مواقيت کامل مي‌شود و بدون آن ناقص است.»[14] و يا در جاي ديگر مي‌فرمايد: «کسي که در غير ماه‌هاي حج، حج انجام دهد، حج انجام نداده و کسي که در غير ميقات محرم شود، محرم نشده است.»[15]

جايگاه و عظمت ميقات در افعالي تبلور يافته كه در اين مکان بايد انجام شود؛ جايي که بنده، لباس معصيت را از تن بيرون مي‌کند، محرم مي‌شود و با حرام کردن اموري بر خود، از هر چه غير خداست فاصله مي‌گيرد و با دستاني خالي، اما پر از جوانه‌هاي اميد، به سوي خدايش حرکت مي‌‌كند و بي‌شک، انجام چنين عملي جز در مکاني خاص سزاوار و زيبنده نيست.

امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به اين پرسش كه چرا پيامبر گرامي (صلی الله علیه و آله) از شجره احرام بست و مكان ديگري را براي اين امر انتخاب نكرد، فرمود: «پيامبر (صلی الله علیه و آله) در معراج به جايي رسيد كه روبه‌رويش شجره بود، از طرفي فرشته‌هاي آسمان تا بيت‌المعمور (به استقبال آن حضرت (صلی الله علیه و آله)) آمده بودند و به موازات مواقيت متعددي غير از شجره، قرار گرفته بودند. وقتي پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مقابل شجره قرار گرفتند، هاتف غيبي ندايي آسماني سر داد و حضرتش را مخاطب ساخت:

آيا پيش از اين يتيم نبودي و پروردگارت به تو پناه داد؟ و آيا گمراه (گمشده) نبودي و با هدايت الهي راه يافتي؟[16] در اين هنگام پيامبر (صلی الله علیه و آله) تلبية معروف را در پيشگاه ربوبي ايراد نمود و اينگونه گفت:«انّ الحمد والنعمة لك والملك لا شريك لك لبيك».[17]

بگذريم، زائران بيدار شده‌اند؛ خانم‌ها به قسمت زن‌ها هدايت مي‌شوند تا لباس احرام پوشيده و براي گفتن تلبيه، در صحن مسجد جمع شوند. خيلي وسواس دارند و مرتب سؤال مي‌کنند.

آغاز ضيافت

از بيرون که نگاه مي‌کني، نور افکن‌ها و چرا‌غ‌هاي سفيد، جلوة خاصي به گلدسته‌ها داد‌ه‌اند و مسجد در دل بيابان، چون ستاره‌اي مي‌درخشد. داخل مسجد با فرش‌هايي قرمز رنگ مفروش شده است. در گوشه و کنار مسجد چند کاروان ديگر نيز مشغول گفتن تلبيه و يا راز و نياز با خدا هستند. حاجيان به گوشه‌اي از مسجد هدايت مي‌شوند. همه لباس احرام پوشيده‌اند؛ يکسره سفيد! دو قطعه پارچة دوخته نشده که بدن را مي‌پوشاند و ديگر هيچ!

لباس احرام را که مي‌پوشيدم به ياد حديث امام سجاد (علیه السلام) افتادم که وقتي يكي از يارانش به نام شبلي از حج آمده بود و خدمت ايشان رسيد؛ عرض کرد: از حج آمده‌ام.

امام (علیه السلام) فرمود: آيا غسل احرام کردي؟

عرض کرد: بلي!

امام (علیه السلام) فرمودند: آيا هنگام غسل، نيت کردي که با اين غسل، گناهانت را بشويي؟

گفت: خير!

حضرت گفتند: پس غسل احرام نکرده‌اي!

فرمودند: آيا لباس‌هاي تنت را درآوردي؟

گفت: آري!

فرمودند: آيا نيت کردي که لباس معصيت را نيز از تنت خارج کني؟

گفت: خير!

حضرت فرمودند: آيا لباس احرام به تن کردي؟

عرضه داشت: بلي!

فرمودند: آيا نيت کردي که لباس طاعت خدا بر تن کني؟

گفت: خير!

فرمودند: محرم نشده‌اي![18]

مردان در مسجد جمع شده‌اند، حديث را برايشان خواندم، بايد آنها را متوجه مي‌کردم که زمان ميهماني فرار رسيده است. گفتن «لبيک» همان و ميهمان خدا شدن همان. گفتم، بايد بکوشيم و از اين فرصت ميهماني کمال استفاده را ببريم. اکنون به سوي خانه‌اش مي‌رويم. آيا خود را آمادة اين ميهماني کرده‌ايم؟ آيا مطمئنيم که خداوند لبيکمان را پاسخ مي‌دهد؟ آيا گناهانمان، حجاب ميان ما و خدا نشده‌اند؟ پس در اين لحظه‌ها، قبل از تلبيه گفتن، دمي با خداي خود خلوت کنيم؛ زندگي را مرور کنيم! چه کرده‌ايم و کجا ايستاده‌ايم و به کجا مي‌رويم؟

حال ما، شباهت زيادي با مرگ دارد. پس از مرگ نيز، از لباس‌هاي فاخر خبري نيست، هيچ چيز نداريم. همة انسان‌ها برابرند، جز کسي که عمل صالح دارد.

راستي، چقدر برنامه‌هاي حج و مناسک آن حساب شده و دقيق است. اول بايد لباس‌هايت را که رنگ و بوي تعلق دارد و نشانة طبقة اجتماعي و جايگاه و وضعيت مادي است کنار بگذاري. ديگر معلوم نيست چه کسي عالم است و چه کسي عامي؛ چه کسي غني است و چه کسي فقير، همه شبيه يکديگرند. اين بارگاه، بارگاهي است که اين مظاهر هيچ ارزشي ندارد و متاعي غير از اين‌ها خريداري مي‌شود. همة آن‌ها به کناري گذارده مي‌شود و فقط دو تکه پارچه‌ مي‌ماند، آن هم دوخته نشده، که حتي دوختن نيز، چون رنگ و بوي مادي و تعلق دارد، به درد نمي‌خورد.

نيت مهم است؛ چه اين‌که فقط و فقط خداست. بايد فقط براي خدا محرم شوي، خانة دل را براي ميهماني خدا مزين کني.

و در نهايت، تلبيه يعني خدايا! آمدم. تو مرا پذيرا باش! تلبيه نقش تکبيرة الاحرام در نماز را دارد؛ همان‌گونه که بدون تکبيرة ‌الاحرام نماز شروع نمي‌شود، بدون تلبيه نيز حج شروع نمي‌گردد!

با خود مي‌انديشم كه چه‌قدر آمادگي اين ميهماني را دارم؟ اين بيت مشهور يادم مي‌آيد که:

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که تو در برون چه کردي که درون خانه آيي؟

به راستي آيا خودم آماده‌ام؟ در اين لحظه‌هاي حسّاس که زمان احرام است، آيا شيطان فعال‌تر نشده است؟

حال عجيبي به همه دست داده، دست‌ها به طرف آسمان بلند شده است و همه، يک صدا «العفو» مي‌گويند. استغفار مي‌کنند و آمادة ميهماني مي‌شوند. کاروان‌هاي ديگر نيز درگوشه و‌کنارمسجد، حال و هوايي ديدني دارند.

ساعت يك بامداد بود كه سوار اتوبوس‌ها شديم....

مکه (پيش از موسم)

عمرة تمتع

خيلي خسته‌ام. ساعت‌ها از شب گذشته، خوب نخوابيده‌ام. از جحفه كه به مکّه رسيديم، ساعت 4 بامداد شده بود. همه موافق بودند که مستقيم به مسجدالحرام برويم، اما وقتي به هتل رسيديم و زائران پياده شدند و ساک‌هايشان را تحويل گرفتند، ساعت 5 شد و ديگر کسي توان رفتن به مسجد را نداشت. قرار شد زائران قدري استراحت کنند و بعد از صبحانه، براي اعمال بروند، ولي استراحتي نيز انجام نشد. همه در تب و تاب اعمال بودند. ساعت 30/6 به طرف مسجد الحرام به راه افتاديم.

هتل در منطقه‌اي به نام «نزهه» بود. از خيابان حجون مستقيم به ميدان نزهه مي‌رسيد که اگر مي‌خواستي از داخل شهر بروي، ده دقيقه بيشتر راه نبود؛ چيزي حدود چهار كيلومتر؛ اما به‌دليل محدوديت‌هاي ترافيکي، سرويس‌ها مجبور بودند از کمربندي بروند که تا حرم سي تا چهل دقيقه طول مي‌كشيد؛ از محل هتل با سرويس شماره هفت يا هشت به ايستگاه کدي، و از ايستگاه کدي با اتوبوسي ديگر، به تونل‌هاي اطراف مسجدالحرام.

يادم هست در عمره‌اي كه قبلاً آمده بودم، اتوبوس‌ها تا نزديکي حرم مي‌رفتند؛ اما اکنون پياده‌روي مختصري از ايستگاه اتوبوس تا مسجدالحرام وجود داشت. يک ساعت بعد حرم بوديم.

همين‌که زائران با پله برقي از پله‌‌هاي تونل بالا آمدند و چشمانشان به مسجدالحرام افتاد، گوهر اشک در خانة چشم‌هايشان ميهمان شد. واقعاً ديدني بود. عظمت و جبروت مسجدالحرام، قلب‌ها را تسخير کرده بود. حال زائران به حال گمشدگاني مي‌ماند که پس از سال‌ها مأوايشان را پيدا کرده‌اند. درست از جلوي «باب ملک‌ عبدالعزيز» درآمده بوديم. ديگر کسي جلوي پايش را نمي‌ديد؛ فقط نگاه‌ها به مسجد بود. آن هم چه نگاهي! مملو از اشک و عشق، عشقي از رنگ معنويت و اشکي از جنس غربتي که به قربت تبديل مي‌شد. همه خود را به دل اقيانوسي سپرده بودند که به سرعت آنان را به همراه خود مي‌آورد. حال خودم نيز به طفلي مي‌ماند که آمده تا دردهايش را با بزرگ‌تر خود بگويد؛ اما زبانش بند مي‌آيد.

زائران، جلوي مسجدالحرام ايستادند. خطاب به خدا گفتم: «البيتُ بَـيْـتُک وَ الْحَرَمُ حَرَمُک وَ الْعَبْدُ عَبْدَک وَ اَلآنَ عَـبْدُکَ بِبابِکَ».[19] صدايم مي‌لرزيد، حاجيان واقعاً خود را در مقابل خدا احساس مي‌کردند و استغاثه و درددل‌هايي که سال‌ها در کنج دل‌ها خانه کرده بود و مجالي براي بروز نداشت، اکنون عاشقانه ابراز مي‌شد. دل‌ها آسماني شده بود و باران رحمتِ چشم، گرد و غبار شبستان دل را مي‌شست. بدون اغراق، کسي نبود که گريه نکند. سرها را پايين انداختيم. در جلسات گفته شده بود، زماني که چشم زائر خانة ‌خدا براي اوّلين بار به کعبه مي‌افتد، دعايش مستجاب است؛ همه با حالي ملتمسانه و سر به زير و پشيمان پيش مي‌آمديم. داخل حرم، ناگهان سرها بلند شد و خانة حق و پردة سياهش جلوه‌گر شد و در اعماق دل‌ها جاي گرفت. دست‌ها به دعا بلند شد و...

به‌راستي اين چه‌کششي است که در خانة خدا نهفته است؟ مانند آب دريا که هر‌چه مي‌نوشي تشنه‌ترمي‌شوي؛ به زيارت خانة خدا هر چه بيشتر بيايي، بيشتر جذب آن مي‌شوي.

وارد مسجد الحرام که شديم، گويي در اقيانوس جمعيت غرق شديم. با آن‌که چند روزي تا موسم حج مانده بود، مطاف خيلي شلوغ بود. به هر حال، طواف با موفقيت انجام شد. نماز طواف، سعي و تقصير هم که انجام شد، همه نفس راحتي کشيدند. اعمال تا ظهر طول کشيده بود وصف‌هاي طولاني و تو در توي نماز نيز تشکيل شده بود...

الآن ساعت چهار بعد از ظهر است؛ نهار خورده‌ام و خيلي خسته‌ام و پاهايم درد مي‌كند.

مکّه سرزمين وحي

وقتي به اين فکر مي‌کني که دين مبين اسلام در چه سرزميني و در چه موقعيتي رشد کرده، به اعجاز اسلام پي مي‌بري! چرا ‌که به گفتة‌ ‌انديشمندان، ايجاد تمدن و فرهنگ نيازمند بستر مناسب، فضاي آرام و بي‌تنش، بنيه‌هاي اقتصادي و اجتماعي و عدم وجود دشمنان داخلي و خارجي است؛ براي اسلام هيچ يک از اين شرايط مهيّا نبود. به تعبير حضرت امير (علیه السلام): «مردم آب‌گل‌آلود مي‌نوشيدند، خون يکديگر را مي‌ريختند و ‌تجاوز و‌ غارت، جزو کارهاي روزمرة آنان بود» و در يک کلام به تعبير قرآن: {وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها}.[20]

اسلام از ملتي پست و بي‌سواد و بي‌فرهنگ، مردمي آفريد که تمدن‌ساز شدند. اما چگونه مي‌توان از چنين مردمي که به تعبير قرآن، دختران خود را از ترس گرسنگي و يا... مي‌کشتند، مردمي با اراده و با ايمان ساخت؟! بي‌شک کار بسيار دشواري بوده، بي‌جهت نيست که خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) مي‌فرمايد: «مَا أوُذِيَ نَبيٌ مِثْلَ مَا أُوذيتُ»[21]؛ «هيچ پيامبری مانند من اذيت نشد.»

از حقانيت اسلام همين بس که کانون وحي در سرزميني بي‌كشت و زرع، بي‌فرهنگ و در خاکي نامناسب ريشه گرفت و نه تنها خشک نشد كه اکنون بعد از 1400 سال، بزرگ‌ترين اجتماع جهانيان را شکل داده است و مسلمانان هر سال از سراسر جهان به سوي کعبه مي‌شتابند.

در خيابان‌ها يا به قول خود عرب‌ها در شوارع اطراف حرم که قدم مي‌زنم با خود مي‌گويم، آيا پيامبر گرامي اسلام نيز از اين مناطق گذشته است؟ اين انديشه مرا با خود به 1400 سال پيش مي‌برد. ديروز که از کنار شعب ابي‌طالب ـ که حالا ديوارهاي اطراف حرم را تشکيل داده است ـ رد مي‌شدم، چشمانم را بستم و ناله‌هاي کودکان و کهن‌سالان سال دهم هجري در دل شب را، تصور کردم و پيامبر رحمت که: (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ)[22] با چشماني نگران و پر از درد، به يارانش مي‌نگرد؛ در حالي‌که گرسنگي امان وي را بريده است. ياد چهرة خستة ابوطالب و خديجه ـ سرور زنان مکه ـ و دختر کوچکش فاطمه، دل را کباب مي‌کند.

بدون اغراق مي‌گويم، در دل اين دنياي مدرني که در مكه و مدينه ساخته‌اند، هنوز بوي غربت پيامبر و رنج‌هاي او را با تمام وجود احساس مي‌کنم. هنگامي که از جلوي ساختمان‌هاي چند طبقه و خيابان‌هاي عريض و طويل و... مي‌گذرم، ناخودآگاه ذهنم به مقايسه مي‌پردازد، خانة کوچک و گلي پيامبر، در اوج قدرت و عظمت کجا و اين قصر و برج‌هاي سر به فلک کشيده کجا! در دل اين خيابان‌هاي بزرگ و ساختمان‌هاي با سنگ‌هاي مرمرين، هنوز بوي غربت و تنهايي پيامبر و اهل بيتش را استشمام مي‌کنم؛ جالب اين که هرگاه مي‌خواهم در اين شهر، پيامبر را تصور کنم، داستان هجرت در ذهنم تداعي مي‌شود، نه فتح مکه!

پيامبر با برج‌هاي سر به فلک کشيده و ماشين‌هاي فورد آمريکايي و پپسي و...، امپراتوري‌هاي بزرگ روم و ايران را به زانو در نياورد؛ بلکه در اوج قدرت، بسيار ساده و بي‌آلايش بود؛ همين سادگي و سجاياي اخلاقي بود که مردم را با تمام وجود به سويش جذب مي‌کرد، خود خداوند نيز خطاب به رسولش مي‌فرمايد: (وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ).[23]

اما اکنون که به اين شهر نگاه مي‌کني، چهره‌هاي خشن شرطه‌ها، بناهاي سر به فلک کشيده و تفاخر و تکاثر بيداد مي‌کند. در يک سوي خيابان، زني سياه چرده با کودکي که دست در بدن ندارد و معلوم نيست آخرين غذايي که خورده چه موقع بوده، با وضعي فجيع در گوشه‌اي نشسته است و در آن سو، عربي از طايفه‌اي لابد «بن‌داود» يا «بن‌لادن» يا...، سوار بر بهترين دستاوردهاي مادي بشر، بدون توجه به ميراثي گران‌بها، بي‌دغدغه در حال خوشگذراني است!

... بگذريم. اما مکّه نام‌هاي ديگري نيز دارد؛ بکّه[24]، ام‌ّالقري[25]، بلدالأمين[26] و حرم امن.[27] جالب است که در عصر جاهليت نيز حرمت اين شهر حفظ مي‌شد؛ در همان عصري که ‌کشتار و تجاوز و غارت، افتخار عرب‌ها شمرده مي‌شد، اگر کسي به مکه پناه مي‌برد، جانش در امان بود.[28] شايد به سبب دعاي حضرت ابراهيم بود که از خدا خواست اين شهر را شهر امن قرار دهد.[29] شهري کوهستاني، خشک و محصور در ميان کوه‌هاي کوچک و بزرگ. بافت شهر نيز کوهستاني است و خيلي از هتل‌ها و آپارتمان‌ها بر روي همين کوه‌ها ساخته شده‌اند، مثل قصر الضيافه که ميهمانان اختصاصي آل‌سعود در آن پذيرايي مي‌شوند و روي کوه ابوقبيس قرار دارد.

بخشي از قسمت‌هاي اطراف حرم را نيز ديوارهاي بلندي تشکيل داده که همان دامنة کوه‌ها است، تبلور نمادين کوه نيز همان کوه صفا و مروه است. در وسط شهر نيز گاه تپه‌هايي سر برآورده‌اند که شهر را تقسيم کرده‌اند، بخش‌هايي از شهر نيز در ميان چند تپه محصورند که اصطلاحاً به آن «شعب» مي‌گويند و هر شعب به نام قبيله‌اي است که در آن زندگي مي‌کردند؛ مانند شعب عامر و يا شعب علي و شعب ابوطالب که پيامبر و مسلمانان سه سال در آن، دشوارترين لحظات عصر بعثت را تجربه کردند. اما آنچه در اين شهرِ کوهستاني تو را شگفت زده مي‌کند، تونل‌هايي است که براي احداث آن‌ها، دل سخت اين کوه‌ها را شکافته‌اند و اين سوي کوه را به آن سو مرتبط کرده‌اند.

با توجه به سنگي بودن کوه‌ها، ساختن تونل واقعاً کار دشواري است. تونل سازي در اين شهر از سال 1391ه‍ / 1972م. آغاز گرديده و 52 کيلومتر در دستور کار بوده که تاکنون 32 کيلومتر انجام شده است؛ يعني 32000 متر کار در زير زمين يا دل کوه! تنها در سال 1424ه‍ / 2004م، چهار تونل به طول 2930 متر احداث شد که مکه را به منا متصل مي‌کند. از طريق اين تونل‌ها زائران به راحتي به منا منتقل مي‌‌شوند و از بار ترافيکي سال‌هاي قبل، به شدت كاسته شده است. بخشي از پروژة تونل‌سازي را شرکت STFA[30] انجام داده است (11 کيلومتر). به گفتة رييس آن «علي اروالي»، در امر تونل‌سازي در مکه، رکورد جهاني به دست آمده است.[31]

حدود 4000 سال پيش، حضرت ابراهيم (علیه السلام) وضعيت طبيعي اين شهر را با بهترين تعبير توضيح داده است: (وادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ)؛ يعني سرزميني که هيچ چيز در آن نمي‌رويد، و واقعا ً انسان با خود مي‌انديشد که اگر زمزم نبود، اسماعيل و هاجر در اين سرزمين چه مي‌کردند؟[32] مکه بيشتر در لابه‌لاي کوه‌ها و از طرف شرق و غرب توسعه پيدا کرده است. مکة قديم در قسمت شمال و جنوب غربي واقع است. در طول پنجاه سال گذشته، شهر در امتداد مسير منا، جده و مدينه توسعه يافته و در حال حاضر بيشتر بخش‌هاي مکة قديم به خاطر توسعة مسجد الحرام تخريب شده است.[33]

اما مکه با وجود تغييرات و تحولات اساسي که در طول اين سال‌ها داشته، همچنان حال و هواي عصر پيامبر را حفظ کرده است؛ به اين معنا که در دل اين مدرنيزم شبه‌غربي، باز احساس آشنايي و انس مي‌کني.

برنامه‌هاي مکه

چند روزي است که گلو درد، امانم را بريده، به نظر مي‌رسد در مکه آنفلوآنزا شايع شده است. به قول دکتر کاروان «از چهار گوشة جهان به مکه مي‌آيند و با خود بيماري‌هاي گوناگوني مي‌آورند»، يکي از زائران به شوخي مي‌گفت: از آنفلوآنزاي مرغي تا جنون گاوي!

سرفه نيز شروع شده، پشت درِِ اتاق دکتر ازدحام است و همة زائران از ترس اين‌که مبادا زمين‌گير شوند، مي‌خواهند پيشگيري کنند، دکتر بيچاره شب و روز ندارد.

اعمال عمرة تمتع ـ که مقدمة حجّ تمتع است ـ به پايان رسيده. اكنون حدود 23 روز است كه در مکه هستيم و بايد ازاين فرصت کمال استفاده را بکنيم. زمان در اين سرزمين مقدس کيمياست و هر لحظه‌اش، ارزش زيادي دارد. سرزميني که گوشه‌گوشه‌اش خاطره است و يادآور رشادت‌هاي بي‌مانند پيامبر و ياران او. با مشاوره‌هايي که انجام گرفت، قرار شد شب‌ها روي پشت بام هتل که هواي خوبي هم دارد، زائران شام را با هم بخورند. بعد از شام نيز مراسم سخنراني و بيان مناسک حج باشد.

روحاني کاروان مناسک و اسرار حج و من نيز در پايان زمزمه‌اي و توسّلي.

شب‌ها از ساعت 11 در مسجد‌الحرام برنامه داشتيم؛ چون طبقة همکف چندان براي دعاي دسته‌جمعي مساعد نيست به طبقة سوم مي‌رويم! هر شب چند بند از دعاي جوشن کبير و مناجات حضرت امير (علیه السلام) در مسجد کوفه را مي‌خوانيم، سپس راز و نياز و در پايان نيز طواف دسته‌جمعي انجام مي‌دهيم. در کاروان، افراد مسن هستند و در فشار جمعيت، به تنهايي نمي‌توانند طواف کنند؛ بنابراين به‌طور گروهي طواف مي‌کنيم. در طواف‌ها، با صداي بلند دعا و مناجات خوانده مي‌شود و آن‌ها نيز تکرار مي‌کنند، تا بيشتر حواسشان به طواف باشد. کار بسيار دشواري است و با اين سينة بيمار و حنجرة خسته، طاقت‌فرساست؛ اما به زحمتش مي‌ارزد.

تعجب اين است که بعضي از زائران با داشتن درد پا، به راحتي در طواف و مراسم مسجدالحرام شرکت مي‌کنند؛ آن‌هم با دنيايي از اميد و شوق. در دور آخر، وقتي به رکن يماني و مستجار مي‌رسيم، نوبت حاجات خاصه مي‌شود.

وقتي به خانه برمي‌گرديم، ساعت از 2 نيمه شب گذشته است.

روزها براي نماز عصر در مسجدالحرام حضور مي‌يافتم. وقتي نماز ظهر و عصر را در مسجدالحرام مي‌خواندم به طواف مي‌پرداختم. نزديک نماز مغرب که مي‌شد، رفته‌رفته حلقة طواف تنگ‌تر مي‌شد و صف‌هاي نماز شکل مي‌گرفت. هنگام نماز مغرب بايد در همان شلوغي نزديک كعبه، به زور جايي براي نماز پيدا مي‌کرديم.

حقيقتاً مسجدالحرام را زيبا و بزرگ ساخته‌اند كه اين همه زائر را در خود جاي مي‌دهد! شب که از طبقة سوم (پشت بام مسجدالحرام) مطاف را نگاه مي‌کردم، واقعاً زيبا و ديدني بود. هزاران نفر را مي‌ديدم که پيرامون كعبه در حال طواف بودند. ديگر از آن بالا کسي شناخته نمي‌شد و تنها سيل جمعيت بود که توجهم را جلب مي‌کرد.

مسجد اكنون شكل جديدي به خود گرفته و توسعة زيادي يافته است.[34] اين توسعه از سال 1408ق. آغاز شده و مساحت آن با تمامي رواق‌ها و قسمت‌ها به 356800 متر مربع مي‌رسد و گنجايش 820000 نمازگزار و حضور بيش از يک ميليون زائر را دارد[35]. گفته مي‌شود يکي از بزرگ‌ترين سيستم‌هاي تهويه هوا را در مسجدالحرام ساخته‌اند؛ به‌گونه‌اي که در اوج گرما، سنگ‌فرش‌هاي پيرامون خانة خدا خنک است. همچنين رواق‌هاي جديدي که ساخته شده، به صورت زيبايي با سنگ‌هاي قيمتي تزيين گرديده است.

از زيبايي‌هاي مسجدالحرام، درهاي آن است. دور تا دور مسجدالحرام پر از در است با اسم‌هاي گوناگون که به 64 در مي‌رسد. بيشترين درها، در قسمت مسعي است و مهم‌ترين آن‌ها، باب‌الفتح است، که پيامبر (صلی الله علیه و آله) در فتح مکه از آنجا وارد مسجدالحرام شدند. باب اجياد نيز از درهاي مهم مسجدالحرام است. البته باب بني‌شيبه نيز هر چند کوچک است، اما اهميت زيادي دارد؛ چون پس از فتح مکه و نابودي بت‌ها، بت هبل در پاي همين در دفن شد و اهميتش به سبب مبارزة با شرک و بت‌پرستي است.[36]

حجاج امسال

هرچه مي‌گذرد، مکه شلوغ‌‌تر مي‌شود. گفته‌اند امسال بيش از دو و نيم ميليون زائر به خانة خدا مي‌آيند. بنا بر برخي آمارها که از سوي دولت عربستان اعلام ‌شده، امسال[37] به صورت رسمي 1892710 نفر در مراسم حج شرکت مي‌کنند که از اين تعداد 473004 نفر تبعة خود عربستان هستند.

هر چه به ايام تشريق نزديک‌تر مي‌شويم مکه شلوغ‌‌تر مي‌شود؛ با نژادها و گويش‌هاي مختلف؛ اما همه آرام. ولي الحق اين بني‌بشر عجب تنوعي دارند؛ از روحيات گرفته تا شباهت‌هاي ظاهري. اينجا معناي آية (وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا)[38] را مي‌فهمي و بعد در اين اقيانوس بي‌کران جمعيت و در اين فضاي معنوي، مفهوم (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ)[39] را به خوبي درک مي‌کني.

سياهان آفريقايي، با آن قدهاي بلند و هيکل‌هاي تنومند که سفيدي چشمان و دندان‌هايشان در دل سياهي، برق مي‌زند، در کنار اندونزيايي‌هاي ريز نقش و چابک، که گام‌هاي کوچک، ولي سريع و تندي دارند، مشغول طواف‌اند. زائري سياه از آفريقا را ديدم، با هيکلي غول‌آسا که بدون اغراق سرم تا سينه‌اش بيشتر نمي‌رسيد. دست‌هايي بلند و موهايي وز داشت بي‌آن‌که به جايي نگاه کند، در حال دعا خواندن بود و با سرعت به دور خانه مي‌چرخيد؛ به حالش غبطه خوردم که خوشا به حالش، قدش بلند است و راحت طواف مي‌کند.

به راستي اگر اين امت، واحد مي‌شدند و همان‌گونه که در حج، مهربانانه در کنار يکديگر اعمال را انجام مي‌دهند، در سياست‌هاي کلان جهان اسلام نيز متفق بودند، هيچ مشکلي در برابرشان ياراي مقاومت نداشت. بي‌شک اين مهرباني و اين تحمل در مراسم حج نيز از برکات حج و ميهماني خداست که اگر به ديدة تعقل نگريسته شود، مي‌تواند الگويي براي ساير مسائل جهان اسلام نيز باشد. بگذريم، در جاي ديگر شايد مجال پرداختن به اين مسائل باشد.

بنا به گزارش وزارت حج عربستان، در طول 70 سال گذشته، بيش از 25 ميليون زائر به مکه و مدينه مشرف شده‌اند. البته اين آمار غير از خود مردم عربستان است. به گفتة خبرگزاري سعودي، در سال 1950م. تعداد زائران حج، کمتر از 100000 نفر بودند. اين تعداد در سال 1374ه‍ / 1955م. دو برابر شد و در سال 1391ه‍ / 1972م. به 645000 نفر رسيد. در سال 1403ه‍ / 1983م. تعداد زائراني که براي مراسم حج آمده بودند، براي نخستين بار به مرز يک ميليون نفر رسيد. به سبب اين افزايش ناگهاني و براي جلوگيري از ازدحام بيش از حد جمعيت، در سال 1408ه‍ / 1988م. سازمان کنفرانس اسلامي مصوبه‌اي تصويب کرد که بر اساس آن، هر کشور به نسبت جمعيت خود، تعداد معيني از زائران را به حج اعزام نمايد.

در اين سفر، اندونزيايي‌ها و مالزيايي‌ها و در کل، مسلمانان شرق آسيا توجهم را خيلي جلب کردند. مردماني ريزنقش، با چهره‌هايي جدي و چشم‌هاي بادامي و به سرعت در حال رفت وآمد. زنانشان با حجابي کامل، مقنعه‌هاي بلند که گاه تا کمرشان مي‌رسيد و به شکل زيبا و متنوعي گلدوزي شده بود. مردها نيز با همان لباس‌هاي محلي و چهره‌هاي جدي که کمتر مي‌شد در آن لبخندي را مشاهده کرد، اما نجابت در پشت چهره‌ها موج مي‌زد و همواره در حال زمزمة اذکار و ادعيه بودند. گويا امسال 26000 مالزيايي در مراسم حج شرکت مي‌کنند. در روزنامه‌ها خواندم که نخستين گروه، بالغ بر 464 نفر با خطوط هوايي مالزي و با بدرقة پادشاه و سران اين کشور وارد مدينة منوّره شده‌اند.

يکي از دوستانم مي‌گفت: در مالزي صندوقي وجود دارد که مخصوص حج است. از ابتداي تولد نوزادان، مبلغ مختصري به صورت ماهيانه توسط دولت و خانوادة نوزاد، به صندوق واريز مي‌شود؛ به‌گونه‌اي که شخص، همين که به سن 18 سالگي رسيد، مستطيع مي‌گردد و مي‌تواند به حج مشرف شود. در مطبوعات خواندم نام اين صندوق «تابونگ حاجي» است؛ به نظرم طرح جالبي آمد.

از اندونزي نيز حجاج بسياري در مراسم حج شرکت کرده‌اند؛ البته آماري از آن‌ها ندارم.

شنيدم مسلماناني از چين نيز در حجّ امسال شرکت کرده‌اند؛ به سبب شباهت مردم کشورهاي شرق آسيا به يکديگر، تشخيص آنها سخت است. همان‌گونه که اسم‌هايشان نيز در نگاه ما مثل هم است. به گفتة مطبوعات، گويا امسال حدود 7000 چيني در مراسم حج شرکت مي‌کنند، از سال 1388ه‍ / 1969م. اين، بزرگ‌ترين گروه اعزامي از چين به حج است. بنا به گفتة يکي از دوستان که مدتي رايزني ايران در چين را به عهده‌ داشت، اسلام در چين به شدت در حال گسترش است و مردم نيز به آن بسيار علاقه‌مند هستند؛ اما به سبب نبود مبلّغان کارآزموده، با وجود علاقة مسلمانان اين کشور به دين مبين اسلام، از نظر اطلاعات ديني بسيار ضعيف هستند. چين بيش از بيست ميليون مسلمان دارد.

هندي‌ها و پاکستاني‌ها نيز حضور فعالي در مکه دارند. چهره‌ها نيز کاملاً مشخص است. چهر‌هايي سوخته با بدن‌هايي نسبتاً نحيف و لاغر؛ اما سخت‌جان و پر تلاش. در اين سفر با چند نفرشان هم‌صحبت شدم که در مجالي ديگر خواهم گفت. در سفرهايي که به اين دو کشور داشته‌ام، با روحيات آنها آشنا شده‌ام. مردمي قانع، مهربان و کم توقع‌اند، اما در مسائل مذهبي، متعصب و غير قابل انعطاف. در مکه نيز همان سادگي و فقرشان به چشم مي‌خورد. هر چه به «موسم» نزديک‌تر مي‌شويم، حضورشان پررنگ‌تر مي‌شود؛ معمولاً اطراف حرم استراحت مي‌كنند؛ با ظرفي آب و تکه‌اي نان! امسال تعداد 150000 نفر پاکستاني در حج شرکت می‌کنند که 90000 نفرشان به صورت رسمي و در قالب کاروان‌هايي زير نظر دولت مشرّف مي‌شوند و 60000 نفر ديگر نيز به صورت آزاد، خودشان به مکه مي‌آيند.[40]

وزير خارجة هند نيز گفته: 137000 نفر امسال از اين کشور به حج خواهند آمد و مخارج حجّ هر حاجي هندي به 10050 ريال سعودي مي‌رسد.[41]

از کشورهاي حاشية خليج فارس نيز در مکّه زائر داشتيم؛ کويت، بحرين، امارات، عمان و.... به گفتة: ناصر المويزي معاون بعثة کويت، بيش از 14000 نفر زائر کويتي به حج آمده‌اند با بعضي از شيعيان اين کشور نيز ملاقات‌هايي داشتم که شرح آن خواهد آمد.

از قارة سياه هم آمده‌اند. برخي با پوست روشن و برخي تيره‌. دور تا دور حرم مي‌خوابند. تشکشان سنگ‌فرش‌هاي حرم و لحافشان آسمان است و هر چه به ايام حج نزديک‌تر مي‌شويم، تعدادشان بيشتر مي‌شود. حاجيان مصر و سودان، معمولاً با کشتي مي‌آيند و در بندر ينبع و جده پياده مي‌شوند. تونسي‌ها ـ به گفتة مطبوعاتشان ـ 8500 نفر را به حج اعزام مي‌کنند. گروه ديگري که توجهم را جلب کرد، ترک‌ها بودند. با نگاهي به سر و وضع آن‌ها باورت نمي‌شد که از يک کشور لائيک آمده باشند. گويا با وجود تمامي تلاش‌هاي آتاترک و پيروانش، هنوز تنور اسلام در اين سرزمين داغ است. تعداد ترک‌ها را نفهميدم چقدر است؛ اما حضورشان کاملاً ملموس بود. در طول نيم قرن گذشته استقبال مردم ترکيه از حج رشد فزاينده‌اي داشته است. در سال 1387ه‍ / 1968م. تعداد زائرانشان 41998 نفر بوده، در حالي‌که در سال 1419ه‍ / 1999م. به 87456 نفر رسيده است.[42]

از بنگلادش، مصر، سودان، نيجريه هم آمده‌اند.

افغان‌ها امسال به صورت رسمي از کشور خودشان، در قالب کاروان‌هاي مشخص اعزام شده بودند. اما برنامه‌ريزي دقيقي نداشتند و نسبت به احکام حج از همه مهم‌تر، خيلي ناآگاه بودند و شايد بسياري از آن‌ها حتي تصور حضور در حج را هم نداشتند. با يکي ـ دو نفرآنها که صحبت کردم، هيچ اطلاعاتي نسبت به حج نداشتند. به هر حال، وضعيت جديد، اين فرصت را به آنان داده بود که از کشور خودشان به صورت رسمي به حج بيايند.

راستي، يکي ـ دو باري نيز با حجاج اروپايي برخورد کردم که يکي ترک تبار بود و ساکن فرانسه و ديگري انگليسي كه مسلمان شده بود. شور و حالي داشتند، آدم باور نمي‌کرد که در تمدن غربي نيز چنين روحياتي امکان حيات داشته باشد. به گفتة آن انگليسي‌تبار، اسلام در اروپا و حتي آمريکا به شدت در حال رشد است.[43] به همين سبب نگاهي نيز به برخي منابع، در مورد وضعيت حجاج اروپايي انداختم. استقبال از حج در کشورهاي اروپايي رشد زيادي داشته است. به عنوان نمونه در حالي‌که در سال 1387ه‍ / 1968م. تنها 302 حاجي از فرانسه در مراسم حج شرکت کرده‌ بودند، در سال 1419ه‍ / 1999م، 17000 نفر شرکت داشتند. در مجموع از اروپا در سال 1387ه‍ / 1968م، 41998 زائر در مراسم حج شرکت کرده‌اند، در حالي که در سال 1419ه‍ / 1999م. اين تعداد 232080 نفر بوده است.[44] و اين امر نشانگر اين واقعيت است که محبوبيت و جاذبة حج، روز به روز حتي در ميان کشورهاي اروپايي بيشتر مي‌شود.

کساني که سابقة تشرف در سال‌هاي گذشته را داشتند، همواره از جمعيت زياد امسال متعجب بودند؛ اما رقم دقيق حجاج چندان مشخص نبود و با مراجعه‌اي که به منابع مختلف کردم، آمار متنوع بود. در مجموع، آماري توسط خود وزارت حج عربستان منتشر شد كه مربوط به سال‌هاي قبل و جالب بود:

تعداد حجاج بين سال‌هاي 1995 تا 2004م

آمار حجاج داخلي و خارجي عربستان از سال 1416 تا 1426ه‍ . ق. [45]

سال

حجاج داخلي

حجاج خارجي

كل حجاج

مكه

ساير مناطق

1416ه‍

126739

658030

1080465

1865234

1417ه‍

121516

652744

1168591

1942851

1418ه‍

113928

585842

1132344

1832114

1419ه‍

127146

648122

1056730

1831998

1420ه‍

105369

466230

1267555

1839154

1421ه‍

108463

440808

1363992

1913263

1422ه‍

110592

479984

1354184

1944760

1423ه‍

116887

493230

1431012

2041129

1424ه‍

119364

473004

1419706

2012074

1425ه‍

124240

505470

1534769

2164469

1426ه‍

-

573147

1557447

2130594

فرياد برائت در مسجد الحرام

از جمعه شب، اتوبوس‌ها را جمع کرده‌اند. به گفتة مسؤولان، پانصد اتوبوس، کار حمل و نقل حجاج ايراني را به عهده دارند که البته از ششم ذي‌الحجه، به علت شلوغي زياد اطراف حرم و از طرفي آماده کردن آنها براي بردن حجّاج به عرفات، اتوبوس‌ها را جمع مي‌كنند و اين، كار را كمي مشكل مي‌كند.

فاصلة محل اقامت ما تا حرم زياد است و شب، ساعت يازده، در حرم برنامه داريم. با همكاري مدير كاروان، براي رفتن به حرم هر پنج نفر، يک ماشين ـ ده ريال ـ كرايه كرديم. سهم هر كس شد دو ريال؛ يعني پانصد تومان و همه خود را به حرم رسانديم. مثل هميشه در طبقة سوم، آنجا ابتدا راز و نيازي و سپس چند فراز از دعاي جوشن و مناجات.... مشغول خواندن ادعيه بوديم كه ناگهان ولوله‌اي از دل مسجد‌الحرام و از كنار خانة خدا برخاست و كم‌كم اوج گرفت. زائران به طرف نرده‌ها دويدند. دقت که کردم، فرياد «الموت لامريکا» بود كه رفته‌رفته چون موجي که پخش مي‌شود، سراسر مسجدالحرام را فراگرفت. واقعاً اعجاب‌انگيز بود. در کنار خانة خدا، تمامي زائران با مليت‌هاي مختلف و سلايق و مذاهب گوناگون، فرياد «الموت لامريکا» را سر داده بودند. مسجد مي‌لرزيد و اوج اقتدار و عظمت اتحاد مسلمانان را فرياد مي‌زد.

در چهار‌گوشة مسجد، به طور همزمان فرياد «الموت لامريكا» و «الموت لإسرائيل» بلند بود. قبلاً شنيده بودم که هر سال ‌لبناني‌ها در روزي از روزهاي حج با برنامه‌اي دقيق و مشخص در چهار طرف مسجد، فرياد «الموت لامريکا» را سر مي‌دهند؛ اما بدون اغراق مي‌توان گفت: اين فرياد تنها از حلقوم چند لبناني بيرون نمي‌آمد، آن صدا، صداي امت اسلام بود كه صحن مقدس مسجدالحرام را مي‌لرزاند و نشان از نفرت مسلمانان، از آمريكا و اسرائيل داشت. به ياد سخنان امام راحل (قدس سره) افتادم كه، حج را بدون ابراز برائت، حج نمي‌دانست و تعبير زيباي«حج ابراهيمي» و «حج آمريكايي» را در ساية اين شعور مي‌توان فهميد.

بعد از دعا و نيايش، براي طواف پايين رفتيم؛ خيلي شلوغ بود و به زحمت توانستيم طواف کنيم. طواف که تمام شد، تمام لباس‌هايم خيس عرق شده بود؛ گويي يك سطل آب روي آن ريخته‌اند. ساعت 2 نيمه‌شب بود که از مسجد‌الحرام بيرون آمدم. ساعت دو و نيم در کنار ستون برق جلوي باب ملک عبدالعزير قرار داشتيم. کنار ستون که نشستم، چشمم به برج‌هاي بلند روبه‌رو افتاد. در وسط آن با خط بزرگ نوشته بودند: «وقف ملک عبدالعزيز جهت مسجدالحرام» که به زبان انگليسي هم ترجمه شده بود. طبقات را که شمردم به چهل رسيد. يکي از حجاج به شوخي مي‌گفت: اين ساختمان را با خانة ما در مشهد عوض نمي‌کنند؟ البته به شرطي که سر بدهند!

بگذريم، نگران بودم که اين همه زائر چگونه بدون سرويس به هتل برگردند؟ آن هم نزهه! ولي ابتداي خيابان «ابراهيم‌خليل» خيلي سريع «هايس‌»ها سوار کردند؛ نفري دو ريال.

جانبازان

امروز با ماشين جانبازان به حرم رفتيم. در کاروان، شش جانباز داريم، بنده‌هاي خدا از وقتي که آمده بودند، به علت شرايط نامناسب جسمي نتوانسته بودند از هتل خارج شوند که به لطف ستاد، ميني‌بوسي اختصاصي برايشان تهيه شد. به جز يکي از جانبازان، بقيه از سينه به پايين قطع نخاع بودند. از يکي از آن‌ها پرسيدم: از چه سالي قطع نخاع شدي؟

گفت: از سال 61.

تنم لرزيد. گفتم: از همان سال روي ويلچري؟

لبخندي از رضايت زد و گفت: آري!

گفتم: چطور؟! منظور مرا نفهميد ولي من ادامه ندادم؛ يعني 23 سال روي ويلچر! تصورش نيز مشکل است. بقيه نيز با يکي دو سال کم و زياد، در همان سال‌ها قطع نخاع شده بودند. صميميت دوران جنگ هنوز در چهره‌هايشان مي‌درخشيد. يادگاراني گرانبها از دوران جنگ بودند که متأسفانه قدرشان ناشناخته مانده بود.

ياد پدرم افتادم که تنها مدت چهار ماه روي ويلچر بود. خيلي دشوار است. دو تن از جانبازان با همسرانشان آمده بودند، وقتي همسرانشان را ديدم تعجبم بيشتر شد. به مراتب با نشاط‌تر و با انگيزه‌تر از زوج‌هاي معمولي. در چشم‌هايشان عشق و علاقه موج مي‌زد. خيال مي‌کردم افسردگي و ناراحتي امان آنها را بريده باشد؛ اما چنين نبود و بدون مبالغه، تبلور کامل عشق آسماني بودند. با تمام وجود عشق مي‌ورزيدند؛ عشقي که خمير‌مايه‌اش ايمان، و تار و پودش مقدس و ملکوتي است. البته ايثار به تنهايي نبود، بلکه در رفتارشان دوست‌داشتن را هم مي‌شد ديد. چند روز پيش همسر يکي از جانبازان در کنار حرم مي‌گفت: اين‌ها ما را تحمل مي‌کنند! و من شگفت زده شدم!

شنيده بودم حال يکي از جانبازان خوب نيست، عصر به ديدنش رفتم، خواب بود، نمي‌خواستم بيدارش کنم، ولي بيدار شد. از حالش پرسيدم، معلوم شد استخوان پايش از داخل عفونت کرده است و قرار بوده قبل از سفر حج مداوا کند که به حج آمده و اينجا گرفتارش کرده است. پرسيدم تا حالا چند بار عمل کرد‌ه‌اي؟

گفت: آمارش را ندارم، ولي 23 بار قطعي است.

به ياد خودم افتادم كه مي‌خواستم آپانديس را عمل کنم، چه اضطرابي داشتم! مي‌گفتند وقتي به هوش آمدي، هذيان مي‌گفتي. خواستم خودم را جاي او بگذارم! اصلاً از فکرش بيرون آمدم. چهار فرزند داشت که فرزند بزرگش دختر بود. ديپلمش را گرفته بود و الآن دغدغة ازدواجش را داشت. چندين خواستگار آمده بودند، اما جواب مثبت نداده بود.

راستي يکي ديگر از جانبازان کاروان به علت موج انفجار قطع نخاع شده بود و بر روي تکلّمش نيز تأثير گذاشته بود و شايد کمي روي رفتارش. يک روز به اتاق آمد و گفت: در جمع بودن برايش مشکل است و به خاطر محدوديت جا، نهايتاً تختي برايش روي پشت‌بام گذاشتند. دوستانش مي‌گفتند: وقتي سالم بود، کوه‌هاي کردستان را مثل بزکوهي بالا مي‌رفت؛ پر از نشاط و انرژي و اکنون بدون حرکت ويلچرنشين شده بود. يک روز اتفاقي نگاهم به پايش افتاد، پوست پايش چروکيده شده بود؛ مثل اين‌که به شدت سوخته باشد. خيلي وضعيت بدي داشت، گفتم: پايت يادگارجنگ است؟

گفت: نه! يک روز در حمام‌، آب داغ را باز کرده بودم، حواسم نبود، پايم نيز حس نداشت و زير آب داغ پوست پايم از گوشت جدا شد و وقتي متوجه شدم که کار از کار گذشته بود. بعدها دکترها از قسمت ديگر بدنم پوست گرفتند و بر پشت پايم چسباندند.

يكي از همراهانشان به اتاق ما آمده بود، از حال و روز جانبازان پرسيدم. كارمند يكي از همين مراكز مربوط به نگهداري جانبازان بود. كلي از مشكلاتشان مي‌گفت كه برخي 20 سال است روي تخت خوابيده‌اند. از مشكلات روحي و رواني كه با توجه به فضاي موجود براي آن‌ها پيش مي‌آيد، از اين كه گاه احساس مي‌كنند، مردم آن‌ها را فراموش كرده‌اند، افرادي كه سلامتي و زندگي‌شان را براي آسايش اين مردم فدا كرده‌اند. از همسرانشان پرسيدم، گفت: بايد زن، عاشق باشد تا بتواند با اين‌ها زندگي كند.

دو، سه روز اول، بنده‌هاي خدا به خاطر وضعيت‌شان خانه‌نشين شده بودند. صدايشان درآمد که: اين همه راه آمده‌ايم که حرم برويم، نه اين‌که توي خانه بنشينيم! ستاد، يک ميني‌بوس براي آن‌ها در نظر گرفت، صندلي‌هايش را برداشتند و در اختيار آن‌ها گذاشتند. معلولين را به طبقه هم‌کف حرم راه نمي‌دادند و مجبور بودند از طبقة دوم يا سوم به زيارت و طواف بپردازند که اين نيز آزار دهنده بود.

يك روز خواستند مكه را ببينند كه با هم سوار ميني‌بوس شديم، كلي اطراف شهر دور زديم؛ تونل‌ها و بسياري از جاهاي ديگر. مي‌خواستيم به كوه نور برويم كه پيدا نكرديم و برگشتيم.

ايران در نگاه ديگران

اهل سنت، طواف از طبقة سوم را مجاز مي‌دانند. ديشب که به سمت قرارمان مي‌رفتم، در مسير، دو جوان عرب مشغول طواف بودند. قيافه‌هايشان بيشتر به يمني‌ها شبيه بود. مرا كه ديدند سلام و احوال‌پرسي کردند. گفتم: اهل ايرانم و مرشد كاروان. خيلي اظهار علاقه كردند. معلوم شد عربستاني هستند; اهل رياض. پرسيدم: شيعه‌ايد يا سني؟ ناراحت شدند و گفتند: فرقي ندارد; ما از اهل سنت هستيم. شرمنده شدم و از سويي خوشحال که اين تفکر در ميان جوانان سني عربستان ديده مي‌شود. انديشة مسلمان بودن؛ نه شيعه يا سني بودن. شايد درگذشته كمتر اتفاق مي‌افتاد كه جوانان عرب به ايراني‌ها و آن هم روحانيون علاقه نشان دهند؛ اما اكنون فضا عوض شده و اقبالي به سوي ايران و ايرانيان ديده مي‌شود.

هنگام نماز، در سمت چپم يك بنگلادشي نشسته بود. بعد از سلام و احوال‌پرسي، معلوم شد تاجر چوب است و در شهر داکا زندگي مي‌کند. وقتي متوجه شد كه ايراني‌ام، به وجد آمد. ايران را تنها كشوري مي‌دانست كه در برابر آمريكا و اسرائيل ايستاده است و جالب اين كه ايران را آخرين اميد جهان اسلام مي‌شمرد. كشوري كه به خاطر منافع مادي مانند برخي كشورهاي عربي با آمريكا كنار نيامده است. حتي نسبت به وضعيت اتمي نيز اظهار نظر کرد که: اسراييل خودش سلاح اتمي دارد، اما ايران نمي‌تواند حتي از انرژي صلح‌آميز اتمي استفاده کند!

يكي از زائران مغربي، پس از نماز طواف، از وضعيت ايران و انقلاب پرسيد و گفت: در مغرب، ما مرتب اخبار ايران را دنبال مي‌كنيم; موفقيت‌هاي ايران موفقيت‌هاي همة ماست.

نكته‌اي كه جالب بود اين‌که در منا، در كنار مسجد خَيفْ به يكي از سلفيون برخوردم، چند دقيقه‌اي نشستيم و صحبت كرديم; ريشي بلند، سبيلي كوتاه و پيراهني چرك داشت که بوي عطر تندي هم مي‌داد.

مي‌‌گفت: در دانشگاه مدينه درس خوانده و در جنگ‌هاي مجاهدين افغان شركت كرده و دركنار طالبان بوده است. اما اكنون پس از حملة آمريكا به عراق و افغانستان و كوتاه آمدن كشورهايي مانند پاكستان و عربستان در برابر آمريكا، خيلي دلسرد و سرخورده شده است.

مي‌گفت: معلوم شد فقط ايران است كه حقيقتاً مخالف آمريكا و دشمن شماره يك اوست. مدتي در پيشاور پاكستان آموزش عقيدتي و نظامي ديده بود.

مي‌گفت: در آنجا شيعه را كافر مي‌دانستند و مسائلي را مطرح مي‌كردند كه برابر با كفر شيعه بود، اما اكنون فهميده‌ام كه بخشي از اين حرف‌ها، اتهاماتي بي‌اساس بوده است.

به او گفتم: در طول سال، تعداد زيادي ايراني به مكه مي‌آيند، آيا مناسك آنان با مناسك ديگر مسلمانان متفاوت است؟ گفتم اصول مشترك است و اختلافات جزئي نيز در تمامي مذاهب وجود دارد، كه تصديق كرد.

مي‌گفت خيلي دوست دارد به ايران بيايد و از نزديك با مردم ايران آشنا شود.

با دو تن از روحانيون سوداني نيز صحبت كردم، آنان نيز مواضع جهاني ايران را مي‌ستودند.

عرب‌هاي منطقة خليج فارس مانند: امارات، كويت و قطر نيز خيلي ابراز علاقه مي‌كردند. با يك تبعة قطري كه در شبكة الجزيره كار مي‌كرد، صحبتي داشتم. وي اطلاعات جامعي از فضاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران داشت.

مي‌گفت: اسرائيل از هيچ كشوري به اندازة ايران نمي‌ترسد و حتي ريشة انتفاضه را نيز در ايران جست‌و‌جو مي‌كند. ماهيت شبكة الجزيره را از وي پرسيدم و گفتم: مي‌گويند وابسته به «بي. بي. سي» است، درست است؟

لبخندي زد و از جواب طفره رفت!

مي‌گفت: وقتي انقلاب ايران شكل گرفت، همه مي‌گفتند انقلاب راديكالي است، شبيه طالبان؛ اما هرچه گذشت، محبوبيت عمومي ايران بيشتر شد و دولت‌ها نيز به سبب قدرت ايران سعي كردند به ايران نزديك شوند.

در مجموع مي‌توان گفت كه جايگاه ايران با توجه به وضعيت جهاني، در ميان عموم مسلمانان خيلي بهتر شده، ايران، تنها دولت اسلامي است كه در جهان اسلام وجود دارد و توسط دين‌مداران اداره مي‌شود و با آمريكا و اسرائيل رويارويي جدي دارد و به دفاع از مردم فلسطين مي‌پردازد. به فعاليت‌هاي دستگاه‌هاي فرهنگي كشور مثل سازمان فرهنگ، مركز جهاني علوم اسلامي، سازمان مدارس و حوزه‌هاي علميه خارج از كشور و مبلغين حج براي تنش‌زدايي ميان شيعه و سني و شناساندن انقلاب و ماهيت آن به خارجي‌ها نيز مي‌توان اشاره كرد.

آنان بدون آگاهي از خط و خطوط سياسي در ايران، به سبب موضع‌گيري‌هاي احمدي‌نژاد «رييس جمهور» در برابر اسرائيل، وي را مي‌ستودند. يکي از حجاج وقتي فهميد ايراني هستم، گفت: احمدي... ـ بقيه‌اش را بلد نبود ـ و من ادامه دادم: نژاد و بعد شروع کرد به تعريف و تمجيد.

روحاني کاروان مي‌گفت: راننده‌اي که او را به محل هتل رسانده بود، آن‌قدر به ايران و جمهوري اسلامي ارادت داشت که اشعاري نيز در مورد ايران سروده بود.

در طول اين چند روز که اتوبوس‌ها تعطيل شده‌اند، چندين بار ماشين‌هاي شخصي، مرا سوار کرده‌اند و پس از اظهار لطف بسيار، كرايه هم نگرفته‌اند.

يك موضوع، كاملاً مشخص بود و آن اين كه آمريكا و اسرائيل نزد همة مسلمانان منفورند. در طول اين سفر با زائران زيادي از ملّيت‌هاي مختلف صحبت كردم و نظرشان را در مورد آمريكا پرسيدم; برخي حتي با تعجب، فقط نگاهم كردند كه اصلاً اين چه سؤالي است مي‌‌پرسي؟

يكي از فيليپيني‌ها كه اين سؤال را از او كردم، گفت: اصلاً من به خاطر مواضع ضد آمريكايي ايران، به ايران علاقه دارم.

يكي از پاكستاني‌ها مي‌گفت كه خدا كند ايران به انرژي اتمي دست پيدا كند، چون ايران تنها كشوري است كه در برابر آمريكا ايستاده و با آن كنار نيامده است; سعي كنيد حتماً بمب اسلامي را داشته باشيد؛ منظورش را نفهميدم، توضيح كه داد، متوجه شدم مرادش بمب اتمي است. از مواضع ايران در اين امر برايش گفتم كه ايران تنها در پي استفادة صلح‌آميز از انرژي هسته‌اي است.

ايران در نگاه شيعيان ساير کشورها

جايگاه ايران در ميان شيعيان نيز جالب بود. شيعيان لبنان، بحرين، كويت و... از دو جهت به ايران علاقه داشتند؛ نخست به سبب موضع‌گيري‌هاي سياسي‌اش در برابر آمريكا و دوم اين كه ايران را خاستگاه و كانون اصلي تشيع مي‌شمردند. يكي از كويتي‌ها مي‌گفت: شيعة واقعي فقط در ايران وجود دارد و بس.

گفتم: چقدر با ايران آشنايي؟

گفت: چندين بار به ايران آمده‌ام; مشهد، قم، تهران، اصفهان، كلاردشت، كه درست هم تلفظ نمي‌كرد.

گفتم: از چه كسي تقليد مي‌كني؟

گفت: از رهبر معظم انقلاب، حضرت آية‌الله العظمي خامنه‌اي.

روزي هم دو نفر جوان قطيفي آمدند كه يكي از آن‌ها گفت: دستم درد مي‌كند، حمدي بخوان تا خوب شود! وضعيت شيعيان را پرسيدم؛

گفت: از اواخر حكومت فهد شرايط بهتر شده است. او هم چندين بار به ايران آمده بود و اصلاً ايران را كشور خودش مي‌دانست.

در يكي از روزها، در مسجد‌الحرام با يك روحاني شيعة پاكستاني گفت‌وگويي داشتم. او در نجف درس خوانده و از شاگردان مرحوم آية‌الله‌العظمي خويي بود. مدتي نيز در ايران زندگي كرده بود و به زحمت فارسي صحبت مي‌كرد. ايران را خيلي مي‌ستود، اما مي‌گفت: حمايت‌هاي ايران از شيعيان پاكستان كافي نيست، بايد بيشتر باشد.

مي‌گفت: در پاكستان زمينه براي رشد شيعيان خيلي مناسب است و با حدود بيست ميليون شيعه، ايران اگر بخواهد، مي‌تواند در ارتقاي وضعيت و جايگاه شيعيان در جامعة پاكستان مؤثر باشد؛ اما اين را پذيرفت كه انقلاب اسلامي ايران در بيداري جامعة شيعة پاكستان و ايجاد هويت و انگيزه در آن‌ها نقش مهمي داشته و در مراحل گوناگون از آنان حمايت كرده است.

چند شب پيش نيز دو کويتي آمدند؛ يکي از آن‌ها جواني بود که به شدت مي‌لنگيد، معلوم شد زمين خورده و ستون فقراتش آسيب ديده است. مي‌خواستند بدانند در صورت عدم تمکن از طواف از پايين، به علت ازدحام جمعيت، طواف از طبقات بالا جايز است يا نه؟ خيلي به ايران و حزب‌الله اظهار علاقه مي‌کردند که مردم ايران و حزب‌الله شيعة واقعي هستند.

با يك جوان فلسطيني نيز در مسجدالحرام ديداري داشتم. با احتياط نزد من آمد و در حالي كه به اطراف نگاه مي‌كرد، گفت: شيعه شده است. خيلي تعجب كردم! چون شنيده بودم فلسطين شيعة چنداني ندارد.

گفتم: چگونه با شيعه آشنا شدي؟

گفت: كنجكاوي‌ام نسبت به شيعه با حمايت‌هاي ايران از انتفاضة فلسطين آغاز شد و سپس در حج با يكي از روحانيون شيعة مقيم كويت آشنا شدم و بعد كتاب‌هايي را كه دربارة شيعه خوانده بود برشمرد كه الحق، کتاب‌هاي بسيار خوبي بود.

مي‌گفت: پدر و مادر و فاميلش نمي‌دانند شيعه است و تقيه مي‌كند. جوان آراسته‌اي بود و اطلاعات ديني‌اش ستودني. با پدر و مادرش به حج آمده بود. يك بار ديگر در بازار او را ديدم، خواستم نزديك شوم كه راهش را کج كرد. چند زن كه به نظر مي‌رسيد از بستگانش باشند، همراهش بودند. وي ايميل خود را داد و ايميل مرا هم گرفت و قرار شد ارتباط ما قطع نشود. كتاب‌هايي مي‌خواست كه قرار شد برايش بفرستم.

شب آخر

ساعت 11 شب با زائران قرار داشتيم، ولي به علت شلوغي شهر، دير به قرار رسيدم. بندگان خدا تا ساعت 12 انتظار كشيده بودند. وقتي رسيدم، مشغول خواندن دعاي جوشن کبير و يک جزء قرآن و روضه و مصيبت شدم. شب قبل از عرفات بود....

مردم حال خوبي پيدا کرده‌اند. صداي آژير آمبولانس و ماشين پليس مي‌آيد و من کمي نگران هستم; چون چند روز پيش هتلي به‌علت انفجار کپسول گاز و يا انفجار بمب فرو ريخت و تعدادي سوداني و يمني، حيات را بدرودگفتند.

از طبقة سوم مسجدالحرام که نگاه مي‌كني، تمام صحن مسجدالحرام دايرة طواف است. خيلي باشکوه! احساس مي‌كني همه آمده‌اند. از چهارگوشة دنيا خودشان را رسانده‌اند و اکنون اقيانوسي از انسان در پيش روست. به‌راستي راز و رمز اين گردش و ذوب شدن در اين اقيانوس چيست؟ اقيانوسي که انسان را در دل خود، به قطره‌اي تبديل مي‌کند که اصلاً به حساب نمي‌آيد. نه تحصيلات مطرح است و نه هيچ چيز ديگر؛ فقط همرنگي و يکي شدن و شايد در هيچ مراسمي، فرزندان آدم اين‌گونه مساوي و همطراز نباشند. سياه، سفيد، زرد، فقير و غني، بي‌سواد و باسواد، عامي و روحاني و...، همه و همه بي‌هيچ تفاوتي در برابر عظمت خدا سر تعظيم فرود مي‌آورند. از بالا كه بنگري، انسان‌ها همچون نقطه‌ هستند، نمي‌تواني به هر يك جدا جدا نگاه كني و بايد كل را در نظر بگيري؛ اما اگر دقيق شوي، در دل هر يك از اين افراد، خود دريايي از ناگفته‌هاست كه آمده‌اند از اين ذوب شدن به اوج برسند. ياد آن شعر سعدي افتادم که:

يکي قطره باران ز ابري چکيـــد

خجل شد چو پهناي دريا بديد

كه‌ جايي كه‌ درياست‌ من‌ كيستم‌؟

گر او هست،‌ حقّا كه‌ من‌ نيستم‌

چو خود را به‌ چشم‌ حقارت‌ بديد

صدف‌ در كنارش‌ به‌ جان‌ پروريد

سپهرش‌ به‌ جايي‌ رسانيــــد كار

كه‌ شــــد نامور لؤلؤ شاهوار

بلندي‌ از آن‌ يافت‌ كو پسـت‌ شد

درِ نيستي‌ كوفت‌ تا هست‌ شد[46]

امشب، آخرين شبي بود که پيش از رفتن به عرفه، به مسجدالحرام مي‌رفتيم. همين‌که صحبت را با دعاي فرج آغاز کردم، اشک‌ها جاري شد. دل‌ها آماده بود; واقعاً در عرفات چه چيزي نهفته است که هركس مي‌شنود دگرگون مي‌شود؟

در اين چند شب هرگاه نامي از عرفه به ميان مي‌آمد، دل زوار کنده مي‌شد، گويي ياد صحراي محشر مي‌افتادند. اما محشري که سراسر رحمت و آمرزش بود. صحراي عرفات، اقيانوس رحمت و مغفرت الهي بود که انسان‌هاي آلوده و مملو از کثافت‌ها مي‌آمدند تا با حلاّل‌هايي مانند گريه و ندبه و زاري، روح خود را شست‌وشو دهند.

اتاق شلوغ است و مدير، معاون، خدمه و روحاني كاروان جمع شده‌اند تا آخرين برنامه‌ريزي‌ها را براي رفتن به عرفات انجام دهند. بعضي از کاروان‌ها بعدازظهر رفته‌اند، ما هم بعد از غروب حرکت مي‌کنيم، ان‌شاءالله.

مطالعه بخش دوم


[1]. ميزان الحکمه؛ ج4،ص86. (رسول‌ خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: با کسی که از تو بريده است، ارتباط ايجاد کن و به کسی که به تو بدی کرده، خوبی کن و سخن حق را بگو، هر چند به ضرر تو باشد).

[2]. مريم:52؛ ما او را از کنارکوه طور فراخوانديم و در حال نجوا، نزديکش کرديم.

[3]. وسائل الشيعه؛ ج9،ص403.

[4]. در سال 1947م. جمعيت اين شهر 300000 نفر بوده است.

[5]. Farsi, Hani M.S.‌(Mohamed Said): Jeddah: city of art: the sculptures and monuments. London: Stacey International, 1991

[6]. Goldman, The Death and Life of Malcom X, London, 1974, p.380.

[7]. در زبان عربي، به سيلي که بسيار ويرانگر باشد، جحاف گفته مي‌شود؛ « لسان العرب»؛ واژة
جحف.

[8]. من معالم الحج والزيارة، الجحفه؛ دکتر عبدالهادي الفضلي، مجلة الموسم، ش شانزدهم، چاپ هلند.

[9]. علي طريق الهجره؛ ص 57.

[10]. منهاج السالكين؛ ص 30.

[11]. مناسك الحج؛ ص 66.

[12]. همان؛ ص 41.

[13]. مناسک حج، ص 55.

[14]. جامع احاديث شيعه، ج10، ص492.

[15]. همان، ج10، ص513

[16]. (أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوی وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدی)، سورة ضحی، آيات 6 ـ 7.

[17]. وسائل الشيعه؛ ج8، ص225.

[18]. مستدرک الوسائل؛ ج10،ص166.

[19]. خدايا! خانه، خانة توست و حرم، حرم توست و اين بنده، بندة توست، هم‌اکنون بنده‌ات به در خانه‌ات آمده.

[20]. آل عمران:103؛ و شما بر لبة پرتگاه آتش بوديد، خداوند شما را نجات داد.

[21]. بحار الانوار؛ ج 39، ص56

[22]. توبه:128؛ ناراحتی‌های شما بر او سخت و سنگين است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.

[23]. آل عمران: 159؛ و اگر درشتخوی و سنگدل بودی، از پيرامون تو پراکنده می شدند.

[24]. آل عمران:96

[25]. انعام:92؛ شوري:7

[26]. تين:3

[27]. قصص:57؛ عنكبوت:67

[28]. البته در سال 64 هجري، سپاه يزيد به فرماندهي حصين بن نمير، براي شكست عبدالله بن زبير كه به مسجد‌الحرام پناهنده شده بود، با منجنيق از كوه‌هاي اطراف مكه، با گلوله‌هاي آتشين، خانة خدا را مورد حمله قرار دادند كه خانه آسيب ديد و حجر‌الأسود نيز به سه تكه تبديل شد.

[29]. (رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِر)؛ «پروردگارا اين سرزمين را شهر امني قرار ده و اهل آن را، آن‌ها كه به خدا و روز جزا ايمان آورده‌اند از ثمرات گوناگون روزي ده.» (بقره:126).

[30]. شرکتي ترک تبار است و فعاليت‌هاي عمراني زيادي در ساير كشورها دارد.

[31]. Easing The Mekkah Pilgrimage; STFA Report; 2005.

[32]. البته به مرور زمان و به خصوص بعد از اسلام، چاه‌هايي در مناطق مختلف اين شهر حفر شد؛ آثار اسلامي مکه و مدينه؛ ص36.

[33]. Holy City of Mekkah; Suadi Arabia; 2005.

[34]. بيشترين توسعة مسجد در قرون گذشتة اسلامي توسط مهدي عباسي انجام شده است.

[35]. Holly City of Makkah;Suadi Arabia;2005.

[36]. من لا يحضره الفقيه؛ ج2، ص238، ش2292.

[37]. سال 1384 شمسي.

[38]. حجرات: 13 «اي مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‌ها و قبيله‌ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، (اينها ملاك امتياز نيست)، گرامي‌ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست.».

[39]. همان.

[40]. Ministry of Religious Affairs Zakat & Ushr SUB:- HAJJ POLICY 2006. Pakistan

[41]. خبرگزاري شبستان؛17/3/84.

[42]. Dean of the Institute of Hajj Research in Makkah

[43]. در حال حاضر بنا بر آمار موجود، نزديک به 15 ميليون مسلمان در اروپا زندگي مي‌کنند و دين اسلام از نظر سرعت رشد، از همه اديان پيش‌تر است. و به گفتة اسپوزيتو شهرهاي بزرگ اروپا و امريکا و استراليا مانند: نيويورک، لندن، سيدني، مارسي، پاريس و... را نيز بايد در زمرة شهرهاي اسلامي شمرد؛ ر.ک: مسلمانان اروپا و امريکا، ]مترجم[ سيد مهدي عليزادة موسوي، انتشارات کيش مهر، 1384.

[44]. Dean of the Institute of Hajj Research in Makkah

[45]. Ministry of Hajj; Saudi Arabia

[46]. بوستان سعدي.

مــطــالـــب مــرتــبــط
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی (3)
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی (2)
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی (3)
تــــازه هــــا
  • محمود مروج
  • حجت‌الاسلام والمسلمين مصطفی پاینده
  • دکتر همایون علیدوستی
  • دکتر علی دارابی
  • عباس مهیار
  • آیت‌الله محمدعلی فیض گیلانی
پـــربـــازدیـــدهــــا
  • دکتر محمود فرهودی
  • ابوالفضل توکلی بینا
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی
  • دکتر علی دارابی
  • آیت‌ الله شیخ علی افتخاری گلپایگانی
  • عباس مهیار
حــــدیــــث روز
قم، خيابان 75 متری عمار یاسر، خیابان شهید آیت الّله قدوسی، ساختمان حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، طبقه پنجم
پست الکترونیک: info@hzrc.ac.ir
تلفن تماس: 37186 - 025
نمابر: 37769994 - 025
كد پستی: 3719158489

دسـتـرسـی سـریـع

  • دفتر پژوهشکده در خراسان
  • کتابخانه دیجیتالی حج
  • ویکی حج
  • سامانه نشریات
  • جستجو در کتابخانه
  • دانشنامه حج و حرمین
  • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
  • نقشه سایت
  • همایش‌های حج، جهان اسلام و حرمین شریفین

پـیـونـدهــای مـرتـبـط

  • دفتر مقام معظم رهبری
  • خبرگزاری حج
  • سازمان حج و زیارت
  • بقیع
  • لیست همه پیوندها