لحظاتِ آغازين سفر ...
... كمى دير شده بود. خود را به دفتر هيئت پزشكى رساندم ولى هيچكس در دفتر حضور نداشت. دستنوشتهاى بر درِ يكى از اتاقها، اطلاع مىداد كه جلسه توجيهىِ هيئت پزشكى در نمازخانه برگزار مىشود. از پلهها پايين رفتم. هندسه ساختمانِ مجلّل سازمان حج و زيارت به راحتى درك نمىشود. چندين بار به اين ساختمان آمدهام اما راهروها و جهات ساختمانهاى فرعىاش هنوز در حافظهام نقش نبسته و البته اضطراب سفر فردا نيز به سردرگمىام دامن مىزند.
ساعت از چهار گذشته است. نمازخانه را پيدا كردم. همسفرها همگى جمع بودند. وقتى وارد شدم، جلسه هنوز آغاز نشده بود.
لحظاتى بعد، پس از تلاوت قرآن، يكى از مسؤلان دفتر شروع به صحبت كرد؛ در باره سفر، وظايف، چگونگى آغاز و انجام پرواز، ورود به جدّه، انتقال به مدينه منوره، استقرار در بيمارستان مدينه، ترتيب انجام كارها، اهميت نظم و ترتيب در طول سفر و ... توضيحاتى داد و پس از آن، كارتهاى شناسايى و بليتها را توزيع كردند. قرار شد گذرنامهها را فردا در فرودگاه تحويل دهند.
پس از او، دكتر نجفى كه مسؤليت سرپرستى واحدهاى بهداشتى- درمانىِ مدينه منوره را به عهده دارد، توضيحاتى تكميلى اضافه كرد و جلسه حوالى ساعت 5/ 5 بعد از ظهر به پايان رسيد. در ضمن قرار شد وسايل شخصى را همان شب به فرودگاه تحويل دهيم.
سينهاى سرشار از اشتياق ديدار ...
آن شب با شوق و اضطراب گذشت. شب وسايل را در فرودگاه تحويل دادم و فردا صبح با سينهاى سرشار از اشتياق ديدار مدينةالنبى و خانه خدا راهى فرودگاه شدم. مقدمات و تشريفات انجام شد و پرواز تقريباً بدون تأخير صورت گرفت ...
ساعت دوازده و نيم به وقت تهران يا شايد كمى بيشتر، هواپيما فرودگاه را به مقصد جدّه ترك كرد.
بيش از سه ساعت پرواز و اختلافى حدود نيم در افق تهران و جدّه، ما را حوالى ساعت 5/ 3 بعد از ظهر به جده رسانيد.
در فرودگاه گرچه انجام تشريفات قانونى ورود به خاك عربستان و كنترل مدارك با سرعت چشمگيرى انجام مىشد ولى به خاطر حجم انبوهِ كارى كه بايد صورت مىگرفت مدت زيادى معطل شديم. بررسى و ترخيص بارها و گرفتن وسايل شخصى نيز وقت زيادى گرفت.
ساعت حدود 5/ 5 وارد محوطه انتظار فرودگاه شديم و كارى نداشتيم جز انتظار براى عزيمت به سوى مدينه منوره. مدينه اول بوديم و فردا پرواز حجاج مدينه اول ايرانى نيز آغاز مىشد. در محوطه فرودگاه جده، جابهجا تابلوهاى «مرحبا بضيوف الرحمان» به حجاج بيتاللَّه الحرام خوش آمد مىگفت. هوا گرم بود و شرجى جده، گرچه اثر گرما را شديدتر مىكرد، اما آنقدرها نبود كه غير قابل تحمّل باشد. مبنى الحاجّ، محوطه فرودگاه جده، كه با چادرهاى برزنتى سفيد و بزرگى پوشيده شده، سيستم خنك كننده قدرتمندى ندارد.
سازمان حج و زيارت جمهورى اسلامى ايران در قسمتى از اين محوطه وسيع، دفترى دارد كه عهدهدار هماهنگى و رتق و فتق امور حجاج ايرانى است. هيأت پزشكى نيز در اينجا درمانگاه جمع و جورى دارد كه فعلًا در حالت تعطيل بهسر مىبرد. بعضى از اعضاى هيأت كه از قبل آمدهاند با سرعت و جنب و جوش، پىگيرى كار انتقال اعضاى هيأت پزشكى به مدينه را آغاز كردهاند.
در كنار درمانگاه، دفتر بعثه و در كنار آن شعبهاى از بانك ملى ايران قرار دارد.
همراه با پرواز ما، عدهاى از اعضاى بعثه، خدمه كاروانها و برخى از كارمندان صدا و سيما نيز آمدهاند. خدمه كاروانها را از وسايلى كه همراه خود آوردهاند، مىشود تشخيص داد. در ميان وسايلشان از ظرف و كاسه و قابلمه گرفته تا جارو و تايد و صابون و پتو و طناب و انواع وسايل مصرفى و غير مصرفى به چشم مىخورد.
توقف چند ساعته، در فرودگاه جدّه
نداى دلنشين اذان مغرب، يادآور حضور در سرزمينى مقدس و آغاز سفرى الهى بود. براى وضو برخاستيم. در فرودگاه جدّه محيط مناسبى براى توقف چند ساعته و بلكه يكى دو روزه حجاج فراهم شده، البته آرمانى نيست ولى در هر صورت با توجه به انبوه حجاجى كه از كشورهاى مختلف به اين سرزمين مىآيند، شرايط نسبتاً قابل قبولى است.
در قسمتهاى ديگر فرودگاه، دفاتر كشورهاى ديگر؛ مانند دفتر جمهورى اسلامى ايران ديدهها را به خود جلب مىكند. ورود حجاج كشورهاى ديگر به عربستان آغاز شده است. گيت يا ورودى سوم فرودگاه، جايى كه دفتر كشور ما در مقابل آن قرار گرفته، محل ورود حجاج اندونزيايى است. زائران گروه گروه وارد فرودگاه مىشوند. لباسها متحد الشكل و كلاههاى اندونزيايى، آنها را از حجاج ديگر كشورها و بخصوص از هم نژادها و همگروههاى خودشان در ديگر كشورها جدا مىكند.
مدتى منتظر شديم تا دوستان آمدند و نماز مغرب و عشا به جماعت برپا شد ...
در نزديكى محل استقرار هيأت، دو- سه نفر از آقايان خدمه كاروانها مشغول خوردن شام بودند. دقايقى بعد سفرهاى بزرگ در مقابل درمانگاه گستردند و اعضاى هيأت پزشكى آماده خوردن شام شدند. بعد از صرف شام بلندگو اعلام كرد اعضاى محترم هيأت پزشكى براى عزيمت به سمت مدينه منوره آماده شوند. با خواندن اسامى به چند گروه تقسيم شديم و به سمت اتوبوسها راه افتاديم.
در حريم دوست: مدينه منوّره
حركت به سوى مدينه
مأموران سعودى در داخل اتوبوسها، گذنامهها و ويزاهاى افراد را كنترل كردند و بعد از معطلى زياد، حوالى 5/ 11 شب به سمت مدينه حركت كرديم. به دليل خسته بودن خواب به چشمانم نمىآمد. در روشنايىِ مهتاب، چشم به صحراى عربستان دوختم و در سكوت شب، چشمهاى خويش را در چشماندازى كه نصيب كمى از نور داشت، به كاوش واداشتم.
احساس غريبى در وجودم موج مىزد. گرچه هنوز به مناطقى كه حرم محسوب مىشود، نرسيده بوديم، ليكن خود را در سرزمين پيغمبر صلى الله عليه و آله در اقيانوسى از هيجان و عاطفه غوطهور مىديدم. اين سرزمين جايى است كه تاريخ اسلام در آن شكل گرفته و من براى نخستين بار در آن قدم مىگذاشتم و با ناباورى سعى مىكردم خود را براى زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله آماده كنم. اتوبوس به سوى مكانى مىرفت كه قدمگاه رسولاللَّه صلى الله عليه و آله و ائمه معصوم عليهم السلام بود و من خويش
را براى لحظات پرشكوه اين ديدار سنگين، مهيا نمىيافتم.
پيش از اين، وقتى به قصد زيارت امام رضا عليه السلام به سوى مشهد مقدس مىرفتم احساس هيجان زيارت يك وجود مقدس را در خويش جستجو كرده بودم، ولى احساس امشب شبيه آن احساس نبود و من در جستجو و تشخيص اين تفاوت وامانده بودم.
آيا پيش از اين قلبى صافتر، عاطفهاى صيقلىتر، و عشقى سرشارتر داشتم؟ و حالا، در گذر زمان، آينه وجودم زنگار گناه گرفته و در انعكاس نور معنى، ناتوان شده بود؟ و يا ذهن كوچك و خانه محقّرِ عواطف و گنجينه احساساتم، گنجايش عظمت و معنويت اين سرزمين مقدس را نداشت؟
در مدينه علاوه بر زيارت رسولاللَّه صلى الله عليه و آله، فاطمه زهرا، امام مجتبى، امام سجاد، امام باقر، و امام صادق عليهم السلام و نيز حمزه سيدالشهدا، امّالبنين، فاطمه بنت اسد، عقيل و دهها و بلكه صدها شهيد و صحابه فداكار پيغمبر صلى الله عليه و آله را نيز زيارت مىكنم و شايد اين انبوه ديدار و اينكه هر لحظه ذهن هيجان زده و پر تلاطمم، متوجه يكى از اين بزرگواران بود، خود را و عواطف خويش را حيران مىديدم. نور مهتاب دشت را بهزحمت مىكاويد و من با اضطراب خويش خو مىكردم.
به گمانم خوابم برده بود و شايد تنها خواب مختصرى، ساعت را نگاه كردم، 5/ 3 بامداد را نشان مىداد؛ (روز نوزدهم فروردين).
وارد مدينه شده، از خيابانهاى آن مىگذشتيم و لحظاتى بعد، وقتى از خم يك خيابان بزرگ وارد خيابانى بزرگتر شديم، گلدستههاى نورباران مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله در مقابل چشمانم قرار گرفت و در جلوى آن ديوارى مرتفع و طويل كه ما به موازات آن ادامه حركت داديم.
بقيع ... بقيعى كه سالها شنيده بودم و گفته بودند همينجا بود و من در كنار آن، در حالىكه گاهى به خاك تيره بقيع خيره مىشدم و گاه به گلدستههاى نورانى مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله، ضمير مبهوت خويش را نهيب مىزدم بلكه بفهمد كجا آمده و به ديدار چه كسى و چه كسانى نايل مىگردد.
در قوس شرقى، خيابانى كه در كناره بقيع به سمت جنوب مىرفت كم كم در موقعيتى قرار مىگرفتيم كه گنبد سبز مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله، قبه الخضرا نمايان مىشد و لحظاتى بعد چشمها از آن چشمانداز متبرك نورانى شد.
چشمم كه به گنبد افتاد دلم لرزيد، قطرات اشكم جارى شد و گونههايم را مرطوب كرد و من از اين رطوبت چشم، مدد گرفتم براى طراوت روح، روح خسته و رنجورم، روحى كه هنوز مبهوت عظمت آن ديدارى بود كه من در وصف احساس غريبش ناتوانم.
نزديكىهاى اذان صبح بود و زوّار در كوچهها و خيابانها، مثل نهرهاى كوچكى كه آرام آرام بههم مىپيوندند و به سوى دريا مىروند، به سوى مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله در حركت بودند. اتوبوس با ورود به يكى از خيابانهاى فرعى، از مسجدالنَّبى دور شد و ما همچنان به قفا مىنگريستيم؛ همچون تشنهاى كه به آب رسيده، ولى اجازه نوشيدن ندارد.
لحظاتى بعد، در مقابل ساختمانى بلند توقف كرديم كه تابلوى بزرگ «بيمارستان جمهورى اسلامى ايران در مدينه منوره»، بالاى در آن جلب توجه مىكرد.
پياده شديم، نگهبانِ بيمارستان خوش آمد گفت و راهنمايى كرد. وارد شديم و بهفاصله اندكى، همه در محل استراحت خويش، كه از قبل مشخص شده بود، جاى گرفتيم.
اوّلين زيارت
نداى دلنشين اذان صبح بهگوش رسيد. وضو ساختم و آماده نماز شدم. يكى از اعضاى هيأت، كه يكى دو روز قبل از ما وارد مدينه شده بود تذكر داد اذان اول به معناى وقت نماز نيست و بايد مختصرى صبر كرد و با نداى دوم كه اقامه نماز است، مىتوان نماز خواند. من هم مدتى صبر كردم و سپس نماز صبح را خواندم. خيلى خسته بودم و خواب بشدّت بر چشمانم غلبه داشت. اما طاقت نياوردم. سمت و سوى حرم و نشانىهايى را كه در موقع بازگشت راه را گم نكنم پرسيدم و براى اولين زيارت قبر مطهر پيغمبر صلى الله عليه و آله حركت كردم.
بيمارستان در محلّى در محور جنوبى و متمايل به جنوب شرقىحرم قرارداشت. درميانراه بايد از كنار مسجد بلال مىگذشتم و بعد گلدستههاى نورانى حرم، خود راه را نشان مىداد. حركت كردم. دور نبود و با كمتر از ده دقيقه پياده روى به حرم رسيدم.
جلوه مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله و در ميانش گنبد سبزى كه ديدنش آرزوى ميليونها عاشق شيفته ايرانى و بيش از يك ميليارد مسلمان دنياست، منقلبم كرد. به صحن مسجد وارد شدم و خود را در ميان دريايى يافتم كه امواجش را زائران مسلمانى از سراسر دنيا تشكيل مىدادند. با سيل جمعيت به سمت درِ غربى حرم، كه بابالسلام نام دارد، هدايت شدم و از بابالسلام به درون مسجد رفتم. خواب از سرم پريد. شور و شعفى كه در آن لحظه در وجودم موج مىزد، قابل وصف و نگارش نيست. به محراب رسيدم و از آن گذشتم.
اكنون در مكانى گام بر مىداشتم كه قدمگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاه نماز وى بوده است. محل رفت و آمدش و محلى كه زندگى كرده و با مردم در آميخته و رسالت نبوى خويش به انجام رسانده و هر نقطه آن جايگاهى است كه نشان از سختىهاى پيغمبر صلى الله عليه و آله دارد.
«مَا بَيْنَ مِنْبَرِي وَ بَيْتِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»
كلام مقدسى است از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه بر بالاى محراب آن حضرت نگاشته شده و يادآور قداست و بركت مكانى است كه در آن قرار داشتم.
در باغى از باغهاى بهشت نشستم و هديه به روح بلند رسولاللَّه صلى الله عليه و آله يك جزء قرآن خواندم و سپس نمازى به شكرانه اين توفيق و آن را نيز به روح مطهر جد بزرگوارم هديه كردم. به سمت
قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله حركت كردم. لحظاتى بعد، در مقابل آرامگاه اشرف انبيا و بهانه خلقت، حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله قرار گرفتم.
ازدحامى از جمعيت مشتاق زيارت را يافتم كه زيارت را مشكل مىكرد. انتظارش به جان خريدنى بود. كم كم به مقابل پنجره فلزى بيت النبى صلى الله عليه و آله رسيدم. اينجا حضور ناخوشايند مأموران كه همه جاى مسجد حاضرند، بيشتر حس مىشود. وهابيان بهشدت با هرگونه حركتى كه نشان دهنده ابراز احساسات و عاطفه نسبت به قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد برخورد مىكنند. بوسيدن و حتى استلام پنجره بيتالنبى صلى الله عليه و آله در آيين آنان حرام است و حال آنكه زوّار حتى زوّار غير شيعى شديداً علاقمند به استلام و بلكه بوسيدن در و ديوار خانه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هستند.
به عرض سلام و ارادتى بسنده كردم و به اجبار گذشتم. گذشتم ولى در دل خويش اندوهى يافتم كه نمىدانستم ناشى از اين زيارت محتاطانه بود با آن مزاحمتهاى پيا پى مأموران و يا از غربت رسولاللَّه صلى الله عليه و آله.
غبار تحجّر فضا را سنگين كرده و خشونت مأموران مانع از تنفس آزادانه بود. كم كم به باب البقيع رسيدم و از آن خارج شدم. بابالبقيع رو به قبرستان بقيع است.
آرامگاه بقيع و تربت پاك امامان عليهم السلام
از محوطه صحن حياط مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله كه بگذريم، به ديوار بقيع مىرسيم. از پلّههاى كنار ديوار بالا رفتم و به درِ بقيع رسيدم، در باز بود و زائران در حال زيارت، ولى چندان شلوغ نبود. زائران ايرانى هنوز نرسيدهاند و شايد خلوت بودن بقيع براى همين است.
وضعيت براى خواندن نماز مهيا نبود. مأموران وهابى ممانعت مىكنند. بيرون قبرستان، تعداد اندكى نماز مىخواندند. مأموران بيشتر داخل محوطه قبرستان بودند. بقيع بزرگ است با طول و عرضى شايد هر كدام بيش از چند صدمتر. ديوار غربى كه در اصلى بقيع بر آن قرار دارد، ضلعِ شرقىِ محوطه صحن مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله است و جهات ديگر آن، توسط خيابانهاى بزرگ مدينه محصور گرديده و پيرامون بقيع را ديوار بلندى احاطه كرده است.
داخل بقيع بعد از درِ اصلى، در سمت راست، مردم تجمع كردهاند. طبق نقشه، ائمه بقيع در همين مكان مدفوناند. هر چه چشم مىاندازم آثار قبرها را نمىبينم، شايد به خاطر ازدحام. پيشتر عكسى از بقيع ديده بودم كه قبور امام حسن مجتبى، امام سجاد، امام صادق و امام باقر عليهم السلام بهوضوح در آن پيدا بود و بالاى آنها قبر عباس عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله، ولى از اين فاصله وضوحى در آثار قبرها نديدم. زيارت را در عرض سلام و تحيتى خلاصه كردم و زيارت توأم با زيارتنامه و آداب مفصل را موكول كردم به بعد.
به سمت داخل قبرستان ادامه حركت دادم. در اين قبرستان بزرگان زيادى مدفوناند. ولى آثار هيچ يك مشخص نيست. گفته مىشود به غير از ائمه معصوم عليهم السلام، حضرت فاطمه بنت اسد مادر حضرت امير عليه السلام نيز در همين قبرستان مدفون است و علاوه بر آنها همسران پيغمبر صلى الله عليه و آله، دخترانش و ابراهيم فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله، شهداى جنگ احد كه در طى جنگ زخمى شده و از منطقه احد به مدينه منتقل شده و در مدينه به شهادت رسيده بودند و عدهاى از صحابه رسولاللَّه صلى الله عليه و آله نيز در اين قبرستان مدفون مىباشند.
بقيع با خاك يكسان است. اما ظاهرا در گذشته اينچنين نبوده.
بقيع را بقيع غرقَد نيز مىنامند. دكتر شهيدى در كتاب «عرشيان» مىنويسد: «قبرستان معروف و قديمىترين و شناخته شدهترين قبرستان در اسلام بقيع غرقد است.» و هم او بقيع را به معناى درختان انبوه و غرقد را درخت عوسج (سياه توسكا) مىنامد. و اين بدان معنى است كه بقيع، روزگارى داراى درختان فراوان و انبوه بوده و احتمالًا در اثر بى توجهى و شايد تعمّد نگهدارندگان به اين روز افتاده است. در دورانهاى گذشته، آنها كه از بقيع ديدن كردهاند، آن را داراى گنبد و بارگاه و بقاع متعدد توصيف كردهاند.
در نشريه زائر مورخ (25/ 1/ 75) چاپ مدينه منوره كه در مدينه و به همت بعثه مقام معظم رهبرى منتشر مىشود، به نقل از «مجمع البحرين» آمده است: بقيع مكانى وسيع كه در آن درخت و ريشه باشد توصيف شده و نيز در همان منبع آن را بقيع غرقد گفتهاند. همين نشريه به نقل از سفرنامههاى افرادى مانند فرهاد ميرزا معتمدالدوله و محمد باقر نجفى، بقيع را در گذشته داراى گنبد و بارگاه توصيف مىكند.
در اين منابع، بقاع و مجموعه قبور و آثار بقيع به شرح ذيل است كه البته امروزه از هيچيك آثارى موجود نيست:
اول: قبور چهار امام شيعه عليهم السلام كه جمعاً حجره و صندوق بزرگى در اطراف آنها نصب شده و صندوق عباس ابن عبدالمطّلب، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در داخل آن قرار داشته است.
دور تا دور اين صندوق ضريح مشجرى بوده و پردههاى زيبا و نقره كارى نيز روى آن را پوشانده بوده است. اين بقعه در سال 1234 بهدستور پاشاى مصر بنا شده بود.
دوم: قبور دختران پيامبر صلى الله عليه و آله؛ رقيه، امّ كلثوم و زينب است كه تقريباً در مقابل درِ اصلى و كمى بالاتر از قبور چهار امام عليهم السلام قرار دارد و قبلًا هر كدام بقعهاى جداگانه داشتهاند.
سوم: قبور همسران رسولاللَّه صلى الله عليه و آله كه كمى بالاتر از قبور دختران پيامبر صلى الله عليه و آله قرار دارند و همگى داراى يك قبر بزرگ و ضريح بوده و اسامى هر يك از آنها بر بالاى ضريح ديده مىشده است.
چهارم: قبرى منسوب به حضرت فاطمه عليها السلام بوده كه قبّهاى جداگانه براى آن حضرت ساخته بودند. امروزه ميان اين قبر و قبر حضرت فاطمه بنت اسد عليها السلام، مادر حضرت على عليه السلام اختلاف نظر است و نظر موثقتر اين است كه آنجا قبر حضرت فاطمه بنت اسد است.
پنجم: قبر ابراهيم، فرزند رسولاللَّه صلى الله عليه و آله و عثمان بن مظعون است كه هر دو در يك بقعه بودهاند.
ششم: اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام، كه در خارج از بقيع، يك گنبد و مقبره داشته است.
هفتم: بقعه عقيل ابن ابىطالب، برادر حضرت على عليه السلام و عبداللَّه ابن جعفر و سفيانبن حارث است كه همگى در يك بقعه بودهاند و هم اكنون قبر آنها كمى بالاتر از قبور زوجات پيغمبر صلى الله عليه و آله به سمت شرق قرار دارد.
هشتم: بقعه امّالبنين عليها السلام، مادر حضرت ابوالفضل و عمههاى پيامبر صلى الله عليه و آله؛ عاتكه وصفيه بوده كه بنا به بعضى توصيفات، هر كدام بقعهاى داشتهاند. اين قبور در قسمت بقيع العمّات (كه قبلًا از بقيع غرقد جدا بوده و بعداً با آن يكى شده است) واقع شدهاند و هم اكنون در جهت شمالى ديوار و درِ اصلىِ بقيع، در كنار قبرستان قرار دارند.
نهم: قبور محمد حنفيه و بعضى از فرزندان امام صادق و امام سجاد عليهما السلام و جابر بن عبداللَّه و مقداد بن اسود است كه نزديك قبر ابراهيم مدفوناند و هر كدام در گذشته بقعههايى داشتهاند.
دهم: بيت الاحزان يا دار فاطمه عليها السلام است كه خانه متروكهاى بوده در وسط قبرستان بقيع، كه دختر رسولاللَّه صلى الله عليه و آله در فراق پدر آنجا به گريه وزارى مىپرداخته است.
يازدهم: دار عقيل بوده كه در اين محل، عقيل برادر على عليه السلام خانهاى ساخته تا پس از مرگ، او را در آنجا دفن كنند و بسيارى از صحابه در اطراف همين خانه دفن شدهاند.
دوازدهم: مسجد ابىّبن كعب، يكى از قاريان بزرگ مدينه و صحابه بزرگوار پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده كه در آن به عبادت و تلاوت قرآن مىپرداخته است.
اينها همه نشانگر اين است كه بقيع در گذشته به اين صورت كه بجز خاك در آن هيچ اثرى ديده نمىشود، نبوده و در آن بقاع متعدد و آثار و ابنيه و درختان انبوه وجود داشته و بيشتر بهصورت يك باغ بوده تا يك زمين خشك و بى آب و علف، ليكن ظاهراً طبق اعتقادات وهابيان، وجود هر گونه بنايى بر قبر انسانها «شرك» و «حرام» است و بهشدت با آن مبارزه مىكنند و به نظرم نه تنها گريه و زارى را براى اموات خويش جايز نمىدانند بلكه هر گونه بزرگداشت و تجليل از فوت شده را نيز حرام مىشمرند.
در بقيع قدم مىزدم و مىديدم كه چگونه برجاى آن آثار و بقاع، تنها خاكزارى باقى مانده است. جا به جا افرادى را مىديدم كه دور از چشم وهابيان، بر مردگان خويش كه پيدا بود تازه دفن شدهاند، مىگريستند و مراقب بودند مأموران متوجه اين ناله و ندبه نشوند.
رواياتى نيز در فضيلت اين قبرستان نقل شده؛ از جمله، از قول يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كردهاند كه آن حضرت شبها، آخر وقت، به جانب بقيع مىرفت و بر آرميدگان آن، سلام و درود مىفرستاد و طلب مغفرت مىكرد و هم ايشان فرمودهاند:
«خداوند به من حكم كرده است كه بر اهل بقيع حاضر شوم و براى آنان طلب مغفرت كنم» و نيز در روايت است كه «بقيع درى از درهاى بهشت است و در روز قيامت، هفتاد هزار نفر از آن برخيزند و بى حساب وارد بهشت شوند.»
برخى از بزرگان نيز گرچه نام و نشانى از محل دفن آنان نيست، ليكن گفته مىشود در بقيع مدفوناند. مىتوان به مالك اشتر نخعى، زيد بن حارثه، زيد بن ارقم، سكينه و فاطمه دختران امام حسين عليه السلام، فرزندان ابوالفضل العباس عليه السلام و بسيارى ديگر از بزرگان اصحاب و تابعين و سادات، كه نامشان در منابع تاريخى آمده است، اشاره كرد.
آرى، بقيع مكان مقدسى است اما متأسفانه اين جماعت قدرناشناس قدرش را نمىدانند و آنرا از حالت باغى مصفا، با بقاع و زيارتگاههاى متعدد، به حالت زمينى مسطح و يكسان خاك در آوردهاند. زيارتگاهى كه محل توسل و ملجأ نيازمندان و گرفتاران بىشمار بوده و مردم براى برآورده شدن حاجات خويش بدان روى مىآوردند. البته استقبال زيارت كنندگان به گونه گذشته همچنان برقرار است ولى گنبد و بارگاهى كه بوده و توصيفاتى كه از اين مكان مقدس شده است كجا و اين قبرستان مسطح بى شمع و چراغ كجا؟!
به مورد ديگرى كه در منابع تاريخى منعكس است توجه كنيد:
در سفرنامه فرهاد ميرزا، معتمدالدوله، پسر عباس ميرزاى نايب السلطنه، كه حدود يك قرن پيش به سفر حج و زيارت مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله و بقيع مشرف شده، چنين آمده است:
«روز جمعه، هجدهم ذىقعده، بعد از طلوع آفتاب، به روضه مباركه مشرف شده و از باب جبرئيل، كه بهطرف بقيع است، داخل شديم. اذن دخول و زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و فاطمه بتول عليها السلام بهجا آوردم. بعد از آن، از باب جبرئيل در آمده و به زيارت ائمه بقيع مشرّف شدم.
صندوق ائمه در ميان صندوق بزرگى است كه عباس عموى رسولاللَّه صلى الله عليه و آله نيز در آن صندوق است. متولّى آنجا درِ صندوق را باز كرد. به ميان ضريح رفتم و دور ضريح طواف كردم. ميان صندوق و ضريح كمتر از نيم ذرع است كه به زحمت مىتوان حركت كرد، بلكه براى آدمهاى قطور متعسّر است.
در كنار مقبره امام حسن عليه السلام بى اختيار با حالت عجز، پاى خود را به صندوق دراز كرده، عرض كردم: يا ابن رسولاللَّه صلى الله عليه و آله، يا معدن الجود و السّخاء، انشِدك بحقّ امِّكَ الطّاهِرةِ الصّديقة،
كه من از تهران به قصد زيارت آستان جد بزرگوار و مادر صديقه تو در آمدم، پاى من به اين حالت نبود. تو را به حق مادرت قسم مىدهم در اجل مهلتى است، پاى مرا شفا بده كه به وطن مألوف با اين پا نروم.»آن جمع بر دمع من حسرت مىخوردند بل به اشك من رشك مىبردند و من ضريح را صريح در بغل داشته، شفا مىطلبيدم. الحمد للَّهكه شفاى عاجل عطا فرموده و در حق اين ذليل ترحّم نمود. الَم و وَرَم تا در مدينه بودم، تمام شد و حركت بى ادبانه اين بنده ذليل در آن آستان همايون، به مغفرت مقرون گرديد.»
در سفرنامه حسام السلطنه، كه در سال 1297 قمرى؛ يعنى حدود يكصد و بيست سال پيش نگاشته شده، چنين آمده است:
«بدان كه قبرستان بقيع نسبت به حرم شريف، در مشرق مايل به جنوب است و بقاعى كه در قبرستان مزبور است، اول بقعه ائمه چهارگانه است كه امام حسن مجتبى و علىّ بن الحسين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام است.
در وسط بقعه مباركه ضريح صندوق بزرگى است كه دو صندوق در ميان آن است؛ يكى صندوقى است كه قبور ائمه در ميان آن باشد و ديگرى صندوقى است كه قبر عباس، عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله در ميان آن است. ميان صندوق ضريح، قريب نيم ذراع فاصله است و طرف پايين ضريح، كه سمت پاى ائمه اربعه محسوب مىشود، شبكه است و اين بقعه را محمد على پاشاى مصرى، در سنه 1234 هجرى، به امر سلطان محمود خان تجديد عمارت كرده است و در طرف جنوب اين بقعه، ضريح صدّيقه طاهره عليها السلام است كه متصل به ديوار است. در اطراف ضريح نيز از فلز برنج، شباكى قرار دادهاند كه ده دهنه دارد. سه دهنه آن از طرف يمين باز است و بقيه مشبك است و در بالاى آن دو قبه نقره گذاشته است». (نشريه زائر، 22 فروردين 75، مدينه منوره)
به اين ترتيب كاملًا مشخص است كه بقيع در گذشته به اين شكل نبوده و در اثر تعصّبات جماعتى كه پس از آن بر اين سرزمين مسلّط شدهاند، به اين روز افتاده است.
از بقيع خارج شدم و به سمت بيمارستان حركت كردم و چون خسته بودم، يكسره، به محل استراحت رفتم.
مسجد النبى صلى الله عليه و آله و تغييرها در ساختار آن
در بيمارستان، پس از استراحت و صبحانه، جلسه توجيهى برگزار شد. ساعت 30/ 8، در طبقه دوم بيمارستان، جلسه تشكيل گرديد. دكتر شفيعى جندقى، سرپرست بيمارستان مدينه در چگونگى كار، وظايف، تعداد درمانگاهها، تقسيم بندى نيرو و ترتيب كارها سخن گفت. حدود ساعت 10، جلسه پايان يافت. قرار شد من به درمانگاه شماره 6 رفته و در آنجا اداى وظيفه كنم.
مختصرى استراحت كرده، سپس براى صرف ناهار رفتم و بعد از ظهر، ساعت حدود 6، فرصت را غنيمت شمرده، راهى حرم شدم.
محوّطه صحن و درون مسجد النَّبى صلى الله عليه و آله غرق در نور بود و معمارى آن به معناى واقعى كلمه، بىنظير است. چهارده قرن پيش، رسولاللَّه صلى الله عليه و آله برجاى اين بناى پرشكوه مسجدى بنا كرد كه پس از مسجدالحرام مشهورترين و با فضيلتترين مسجد تاريخ اسلام شد.
بهترين و موجزترين معرفى از گذشته مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله را در كتاب «عرشيان» دكتر شهيدى يافتم. وى در اين كتاب مىنويسد:
«مسجد مدينه تاريخى دراز دارد. هنگامى كه رسول گرامى صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه رسيد. در خانه ابو ايوبِ انصارى منزل كرد و جايى را كه شتر وى بر آن خفت (و در آن خرما مىخشكاندند) و از آنِ دو يتيم بود، از آن دو طفل به ده دينار خريد و بر آن مسجدى ساختند. مساحت زمين در آن روز حدود هفتصد و پنجاه متر (مربع) بوده است (30* 25).
صحن مسجد را با ريگ سياه فرش كردند و ديوارها را با خشت و گِل بالا بردند. پيغمبر صلى الله عليه و آله شخصاً در ساختمان اين مسجد كمك مىكرد. قسمتى از مسجد را با شاخ و برگ درخت خرما و بر پايههايى از تنه درخت خرما مسقف ساختند. سه در از جانب شرق و غرب و جنوب بر آن گشودند. جهت شمال متوجه اوّلين قبله مسلمانان (مسجد الاقصى) بود. سپس جهت قبله به خانه كعبه تغيير يافت. در داخل مسجد صُفّهاى (ايوانچه مانند) آماده كردند كه مستمندان در آنجا بهسر مىبردند. اينها همان دسته بودند كه معروف به اصحاب صفّه شدند.
خانههاى زنان پيغمبر نيز، كه حجرههايى بود، در اطراف مسجد قرار داده شد. چون رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از جنگ خيبر بازگشت، مسجد را از سه سوى شرق و غرب و شمال وسعت داد و بهصورت مربعى درآورد كه هر ضلع آن يكصد ذراع بود.
چون پيغمبر صلى الله عليه و آله به جوار رحمت پروردگار رفت، او را در حجره عايشه، كه در كنار مسجد بود، بهخاك سپردند.
پس از رحلت رسول گرامى صلى الله عليه و آله مدتى در مسجد تغييرى صورت نگرفت؛ چرا كه مىگفتند چون پيغمبر صلى الله عليه و آله خود در ساختمان اين مسجد شريك بوده، تصرف در آن روا نيست.
سرانجام ضرورت آنان را به تغيير واداشت. كسانىكه در كنار مسجد سكونت داشتند خانههاى خود را بخشيدند و به وسعت مسجد افزوده شد.
نخستين تغيير در عهد عُمَر، بهسال هفدهم هجرت، صورت گرفت. عمر ديوار را نوسازى كرد. بعضى ستونها را تغيير داد و اندكى از سه سمت غرب، شمال و جنوب به مساحت مسجد افزود. در خلافت عثمان در سال بيست و نهم هجرى مسجد را از چهار جهت وسعت دادند و رواقها از جانب شرق و شمال و سمت قبله براى آن ساختند. در خلافت وليد ابن عبدالملك، عمر بن عبدالعزيز كه از جانب وى حاكم مدينه بود، مسجد را از سوى شمال و غرب و شرق وسعت داد.
خانههاى زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله را داخل مسجد كرد. براى مسجد چهار مئذنه ساخت و صحن آن را با سنگ مرمر فرش كرد.
اين نوسازى از سال هشتاد و هشت تا سال 91 هجرى ادامه داشت و به سال 160 تا 165 هجرى، مهدى عباسى، ديگر بار در نوسازى آن كوشيد.
شب جمعه، اول رمضان سال 654 (ه. ق.) بر اثر شعله يكى از چراغها، مسجد آتش گرفت و سراسر آن، جز قبهاى در صحن مسجد سوخت. عبداللَّه بن منتصر در اين باره به مستعصم نامه نوشت و او در سال 655 (ه. ق.) مسجد را نوسازى كرد.
به سال 678 (ه. ق.) قلاوون براى مسجد گنبد ساخت. به سال 813 (ه. ق.) الملك الاشراف برساباى و به سال 853 (ه. ق.) ملك ظاهر برقوق در آن تعميرات ديگرى كردند.
در سال 866 (ه. ق.) بر اثر صاعقهاى، جانب بيرونىِ روضه مطهر آسيب ديد، اما خود روضه مصون ماند. از آن روزگار، شعرهايى از شاعران مذاهب اسلامى در دست است كه هر دسته به گمان خود مىخواسته است شومى اين حادثه را در نتيجه بدعت دسته ديگر بداند.
بارى، چون خبر آتش سوزى به قايتبا، پادشاه مصر، رسيد بنّايان و معمارانِ مخصوص را به مدينه فرستاد و آنان مسجد را نوسازى كردند و بر بالاى گنبد پيشين گنبدى بلندتر برآوردند.
در سال 980 (ه. ق.) سلطان سليم تعميرات ديگر انجام داد و در سال 1223 (ه. ق.) سلطان محمود گنبد را نوسازى كرد و در سال 1255 (ه. ق.) آن را بهرنگ سبز نمودند و بدين جهت به (قبّة الخضراء) موسوم شده است»
دكتر شهيدى در ادامه مىنويسد:
«سلطان عبدالمجيد، مبلغ يك ميليون ليره عثمانى صرف اين تعميرات كرد. در سلطنت سلطان عبدالمجيد، به سال 1326 هجرى قمرى، مسجد را برق كشى كردند. اثر تعميراتى كه در دوره اخير پادشاهان عثمانى در مسجد نبوى صورت گرفت، چنان بود كه تا عصر ما نيز باقى مانده است».
بخش قديمى بناى مسجد كه مربوط به دوره سلطان عبدالمجيد عثمانى مىشود، به همان صورت باقى است. البته گاهى تعميرات و نوسازى در آن صورت گرفته است اما بنا همان بناى قديمى است.
از آن زمان تا كنون نزديك به صد سال مىگذرد. اين قسمت قديمى كه محوطه ميان باب السلام و مئذنه بلال و باب البقيع و اندكى پايينتر از آن را نيز در بر مىگيرد. در داخل، بيت النبى صلى الله عليه و آله، بيت الزهرا عليها السلام، محراب تهجّد، محرابالنّبى، منبر و روضه رسولاللَّه صلى الله عليه و آله و در سمت غرب تا بابالسّلام را شامل مىشود.
بخشهاى ديگر مسجد از زاويه جنوب شرقى، در مئذنه بلال آغاز مىشود و تا باب جبرئيل و سپس بابالنساء و بخشهاى شرقى تا نزديكى بقيع ادامه مىيابد و در سمت شمال تا چند صد متر ادامه پيدا مىكند و از جانب غرب، از بابالسلام به سمت شمال ادامه مىيابد و تا بابالرحمه و به همين ترتيب به جانب شمال تا بيش از چند صد متر امتداد دارد. اين قسمت، بناى جديد مسجد النبى است. محوطه قديمى مسجد با همان معمارىِ حدودِ صد سال قبل حفظ شده و البته ترميم و زيبا سازى صورت گرفته است ولى قسمتهاى جديد از معمارى بسيار ديدنى و چشمگيرى برخوردار است.
در بخش جديد، ستونها به فواصل هفت تا هشت متر از يكديگر قرار دارد. ستونها داراى پوششى از سنگ مرمر خوش تراش و مرغوب است و با سقفهاى قوسى به ستون ديگر متصل مىشود. قوسها از سنگهاى مرمر سياه و سفيد و متحدالشكل تشكيل شده و جا به جا كتيبههايى كه بر آنها نام مقدس رسولاللَّه صلى الله عليه و آله و آيات نورانى قرآن نگاشته شده، به چشم مىخورند.
در پاى ستونها، شبكههاى خنك كننده در هر چهار طرف، كه دريچههاى آن ميان سنگهاى مرمر قرار گرفته، هواى مسجد را خنك مىكند. محوطه بزرگى از مسجد، بدون سقف است و با چادرهاى برزنتى سفيد، نظير چادرهاى مبنىالحاج در جدّه پوشيده شده و پس از آن، تا انتهاى مسجد، كه تا مسافتى طولانى به سمت شمال امتداد يافته، معمارى داخل مسجد يك شكل است.
حد شمالىِ مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله را در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله از سمت شمال تا محاذات باب النساء مىگويند؛ يعنى پس از ايوان اصحاب صفّه و تا چند متر عقبتر را هم شامل مىشود.
در داخل مسجد، عقبتر از محوطه روضةالنبى، از شرطههايى كه لباس عربى پوشيده و چفيه قرمز به سر دارند و به نظر مىرسد از تربيت شدگان مراكز اشاعه وهابيت باشند، خبرى نيست. براى همين نشستن و نماز خواندن و تلاوت قرآن و بهخصوص زيارتنامه با خاطرى آسودهتر ميسّر است و هر چه به حرم و بيت الزهرا عليها السلام نزديكتر شويم، تعداد شرطهها و مأموران بيشتر مىشود و بيشتر توهين مىكنند و بيشتر مزاحم مىشوند و هر حركتى را كه نشانى از دلبستگى و ابراز احساسات به وجود مقدس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله باشد «حرام» مىشمارند و تقريباً همگى اهانت مىكنند. بهويژه اگر از قيافه و لباس متوجه شوند كه زائر شيعه و ايرانى است.
پس از زيارت و تلاوت يك جزء قرآن، از مسجد خارج شدم. در ابتداى درهاى ورودى، كه رو به جنوب هستند، پلكانهايى براى ورود به طبقه فوقانى وجود دارد كه معمولًا در روزهاى جمعه و هنگام برگزارى نماز جمعه گشوده مىشود.
پس از زيارت حرم حضرت رسول صلى الله عليه و آله به سوى بقيع حركت كرده، از پلهها بالا رفتم و از آنجا به بناى جديد مسجدالنَّبى نگريستم. بنايى كه مساحت آن بالغ بر شصت هزار متر مربع است و بگونه چشمگيرى نورپردازى شده و سنگهاى مرمر سفيد آن نور را به زيبايى منعكس مىكند و چشم به قبّةالخضراء دوختم كه در ميان ده گلدسته نورباران مسجد قرار گرفته است. اينجا بود كه ذهنم تاريخ طولانى و پرماجراى اين مسجد و اين شهر و اين حرم را كاويد. ساعتى و شايد بيشتر، مبهوت انوار مسجدالنَّبى بودم و بالاخره دل كندم و روانه بيمارستان شدم. بعد از صرف شام، به اتاقى كه براى استراحت در نظر گرفته شده بود، رفتم.
آغاز كار در درمانگاه شماره 6 (20 فروردين 75)
پس از صرف صبحانه، به دنبال دوستان همگروهم كه براى همكارى و فعاليت در درمانگاه شماره 6 در نظر گرفته شده بوديم، گشتم. به فاصله اندكى، همگى جمع شدند و با يك دستگاه آمبولانس، به مقصد درمانگاه شماره 6 كه در شارع قربان (و يا شايد شارع البحر) واقع است، حركت كرديم.
مسؤول درمانگاه، آقاى دكتر زالى، جوان پرجنب و جوشى است كه سابقه ملاقاتش را در عمليات كربلاى پنج و در مقر لشكر ده سيدالشهدا عليه السلام در ذهن داشتم. پس از سلام و احوالپرسى و مشاهده قسمتهاى مختلف درمانگاه؛ مانند اتاق انتظار، اتاق پزشكان و اتاق تزريقات و پانسمان، داروخانه و قسمتهاى مربوط به محلّ استراحت نيروها و ... با گروهى از همكاران به طرف درمانگاه سيّار حركت كرديم.
درمانگاه سيّار كه زير نظر درمانگاه شماره 6 اداره مىشد، در خيابان ملك عبدالعزيز قديم و در ساختمانى بهنام «عمارت وقف الجويعدى» قرار داشت. براى مراجعت به درمانگاه سيار، از شارع قربان به سمت مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله حركت كرديم و پس از طى ربعى از كمربندى دور حرم، به سمت شرق از كمربندى خارج و به شارع ملك عبدالعزيز جديد و سپس به شارع ملك عبدالعزيز قديم وارد شديم. با پرس و جو به عمارت وقف الجويعدى رسيديم.
جوانى سيه چرده نگهبان ساختمان بود. در مورد محل درمانگاه پرسيديم. واحدى در طبقه همكف را نشان داد. وارد شديم. بنايى بود به مساحت تقريبىِ 100 تا 120 متر مربع و نسبتاً تميز و مرتب. وسايل مختصرى مانند ميز و صندلى و اندكى وسايل طبابت در آن وجود داشت. ساختمان، محل اسكان چند كاروان از حجاج ايرانى بود، ولى حجاج هنوز نيامده بودند.
كارهاى مقدماتى را آغاز كرديم. ابتدا اتاق هر كدام از افراد معين شد. اتاق معاينه خواهران، اتاق معاينه برادران، اتاقهاى تزريقات، اتاق انتظار و ... آنگاه هر وسيلهاى را در جاى خود قرار داديم و بهفاصله اندكى، همه چيز در جاى خود قرار گرفت. به سرعت فهرستى از وسايل و تجهيزات مورد نياز را تهيه كرده، يكى از همكاران را با آمبولانس به بيمارستان فرستادم. در همين فاصله، گروهى از بچههاى تداركاتِ هيأت پزشكى، با تعداد زيادى وسايل از راه رسيدند و بيشتر كمبودهاى تداركاتى برطرف شد. تنها داروها مانده بود و تجهيزات پزشكى، كه بايد تهيه مىشد.
با بيمارستان تماس گرفته، اطلاع دادم كه وسايل عمومى؛ نظير تخت و ميز و صندلى و ... تهيه شده و همكاران تنها به دنبال تهيه داروها باشند. در ضمن با توجه به اينكه قرار بود صبحها در اين درمانگاه مستقر باشيم و عصرها در نقطه ديگرى از شهر، گفتم كه فهرست دارويى را در دو قسمتِ جداگانه تهيه كنند تا هر كدام براى يكى از درمانگاهها ارسال شود.
در حالىكه مشغول جابهجايى وسايل بوديم، مسؤولينِ يكى دو كاروان، كه قرار بود در همين ساختمان اسكان داده شوند، آمدند و خود را معرفى كردند. از طريق همانها اطلاع يافتيم در اين محله كه ما مستقر هستيم، قرار است كاروانهاى زيادى اسكان داده شوند و تا دو سه روز ديگر بيشتر آنها مىرسند. و اين بدان معنى بود كه تا دو سه روز ديگر مراجعين زيادى به درمانگاه خواهيم داشت.
حوالى ظهر، براى صرف ناهار و استراحت، به بيمارستان برگشتيم. اكنون ديگر درمانگاه شماره 6 به درمانگاه شماره 2 تغيير نام داده است. ساعت 4 بعد از ظهر بود كه به سمت شارع احُد حركت كرديم.
شارع احد در جانب شمالىِ مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله و در جهت كوه احد از كمربندى دور حرم جدا مىشد. كمربندى را دور زديم و وارد خيابان احُد شديم.
شمال شهر مدينه هم مانند شمال تهران تميزتر و پيشرفتهتر و ساختمانهايش شيكتر است. در اواسط شارع احد، در جانب غربىِ خيابان، در مقابل ساختمانى زيبا و خوش تركيب توقف كرديم. وارد ساختمان شديم. در طبقه دوم، دو واحد ساختمانى، در كنار هم به درمانگاه اختصاص داده شده است. مسؤولان كاروانها همان حوالى بودند. خود را معرفى كردند و اطلاعاتى در مورد تعداد احتمالى كاروانهاى اين حوالى و روزهاى ورودشان گرفتيم.
اين درمانگاه نيز، كه درمانگاه سيار شماره 2 ناميده مىشد، امكاناتى شبيه درمانگاه سيار شماره يك دارد، كه صبح تجهيز كرديم. بجز دارو و برخى اقلام از تجهيزات پزشكى، آماده كار شد.
چند بيمار در شبنخست به درمانگاه مراجعه كردند كه معمولًا از افراد خدمه و مسؤولان كاروانها بودند. گرچه دارو و امكانات كافى هنوز فراهم نشده بود ولى در حد توان كارشان راه افتاد.
وسايل، هر كدام در جاى خود قرار گرفت و پارچهنوشتههايى كه براى راهنمايى مردم آماده شده بود، در جاهاى مناسب، در خيابان و سر در ساختمان نصب شد. تقريباً مغرب شده بود و هوا رو به تاريكى مىرفت كه به سمت بيمارستان حركت كرديم. هنگام آمدن، دسته بهداشتى گروه را، كه وظيفه سركشى به كاروانهاى مختلف و ارائه پيامهاى بهداشتى و نظارت بر كاروانها را برعهده داشت، در مسير پياده كرده بوديم و قرار بود هنگام برگشتن سوارشان كنيم. ولى هر چه سر قرار منتظر شديم، اثرى از آنها نيافتيم. مدتى منتظر شديم و سپس به سمت بيمارستان ادامه حركت داديم. در بيمارستان فهرست وسايل مورد نياز اقلام دارويى و تجهيزات پزشكى را به دفتر رييس بيمارستان دادم و براى استراحت به سمت درمانگاه رفتم.
قرار بود كه شب در بيمارستان جلسه توجيهى برگزار شود تا افراد با ترتيب اعمال و مناسك حج و به موازات آن وظايفى كه در هر مرحله، به عهده هيأت پزشكى است، آشنا شوند.
با دو- سه نفر از همكاران، به سمت بيمارستان حركت كرديم.
در بيمارستان به پشت بام راهنمايى شديم. بيمارستان اتاقهاى نسبتاً بزرگى براى تشكيل جلسه داشت، اما شايد همه جمعيت در آنجا جا نمىشدند و گذشته از آن، مسأله گرماى هوا و اينكه شايد كولر نتواند به نحو شايسته هوا را خنك كند، مسأله مضاعفى بود كه برگزاركنندگان را به سمت پشت بام هدايت كرده بود.
در پشت بام، نسيم خنك شبهاى فروردين مدينه، با تن و جان آدمى همان مىكرد كه با برگ و بار درخت. در دومين روز حضور در مدينةالنّبى صلى الله عليه و آله، مولّد احساسى دلانگيز بود. تا كنون اثرى از گرماى آنچنان، كه وصفش را شنيده بودم، نديدم.
جلسه هيأت پزشكى
ابتدا آياتى از قرآن كريم تلاوت شد، آنگاه دكتر سيّد شهابالدّين صدر، سرپرست هيأت پزشكى سخنان خود را آغاز كرد. ابتدا در مورد شرايط كار در مدينه منوره و مكّه مكرّمه سخنانى ايراد كرد و در مورد چگونگى احداث درمانگاههاى شبانه روزى در نقاط مختلف شهر و درمانگاههاى سيار و درمانگاههاى تمام وقت و نيمه وقت توضيح داد و سپس به اهميت نظم و ترتيب در اجراى درست كار و چگونگى اعمال مديريت و بحرانى بودن طبيعت كار در حجّ اشاره نمود و اينكه بهفاصله اندكى، كار از مرحله آغازين به مراحل بحرانى و اوج مىرسد و در فاصله اندكى، از انبوه كار و حجم گسترده آن كاسته مىشود.
سپس در مورد چگونگى انتقال به عرفات و منا و اهميت حضور و تطبيق كامل با برنامههاى ارائه شده توسّط مسؤولين و ... توضيح داد.
در مدينه، يك بيمارستان با ظرفيت 80 تخت بيمارستانى مستقر شده بود كه تا صد تخت قابليت گسترش داشت و داراى بخشهاى مختلف داخلى، جراحى، زنان، اتاق عمل، راديولوژى، آزمايشگاه، سى سى يو، آى سى يو، اورژانس و پلى كلينيك تخصصى؛ شامل تخصصهاى اورتوپدى، قلب و عروق، ارولوژى، چشم، گوش و حلق و بينى، پوست و ... بود.
علاوه بر بيمارستان فوق، دو درمانگاه شبانه روزى با برخوردارى از امكانات كامل ارائه خدمات اورژانس و سرپايى و خدمات بسترى براى 24 ساعت، در دو نقطه از شهر آماده خدمت شده و هر كدام از درمانگاههاى شبانه روزى فوق، كه يكى از آنها در شارع البحر و ديگرى در شارع على بن ابىطالب عليه السلام مستقر است، توسط دو درمانگاه سيار ديگر در نقاط مختلف شهر كه محل تجمع و اسكان حجاج و كاروانهاى ايرانى است، به حجاج ارائه خدمات مىكند. به اين ترتيب در مدينه هفت مركز مجهز درمانى در نقاط مختلف شهر به حجاج ايرانى خدمات ارائه خواهند كرد.
در بيمارستان هيأت پزشكى در مدينه، امكانات لازم براى درمان اكثر موارد احتمالى مورد انتظار در ايام حج وجود دارد و براى موارد پيش بينى نشده احتمالى، گروههاى پزشكانِ رابط، مسلط به زبان عربى و انگليسى آمادهاند تا با برقرارى رابطه با مراكز پزشكى عربستان در كمترين زمان، حجاجى را كه نياز به خدمات درمانى سنگينترى دارند، به بيمارستانهاى عربستان منتقل نمايند.
آقاى دكتر صدر، با اشاره به اينكه بيشتر حجاج ايرانى را افراد مسن تشكيل مىدهند، افزود: چنين گروه سنى به مقتضاى وضعيت جسمىشان از آسيب پذيرى بيشترى برخوردارند و به همين خاطر به نظر مىرسد ميزان مراجعه به مراكز درمانى ما، در مقايسه با يك گروه مشابه از نظر تعداد در كشور بيشتر باشد و به همين دليل بايد خود را براى حجم قابل ملاحظهاى از كار آماده كنيم.
وى سپس انگيزههاى معنوى كار در چنين فضاى مقدّسى را يادآورى كرد و از همكاران خواست كه با احساس مسؤوليت بيشترى كار كنند.
دقايق پايانى سخنان دكتر صدر، بيشتر به معنويات سفر و ايامى كه در آن قرار داشتيم مربوط مىشد. او اشاره به فضايل مدينه و شهر پيغمبر صلى الله عليه و آله و جوار تربت حضرت زهرا عليها السلام و ايام ذىقعده و ذىحجه و فضيلت اين ايام كرد و اذهان را متوجه عظمت معنوى اين ايام گرانقدر و اين سفر روحانى ساخت و در پايان مطالبى در مظلوميت حضرت فاطمه عليها السلام گفت و جلسه را حوالى نيمه شب ختم كرد.
شب چون كشيك درمانگاه بودم، بر سر پست خود رفتم و كشيك را تحويل گرفتم. همانگونه كه پيشتر اشاره شد، هنوز حجاج ايرانى نيامدهاند و تا صبح مريض نيامد و من خستگى يك روز پركار را در آوردم.
حضور در بعثه رهبرى و ديدار با امير الحاج
آقاى دكتر زالى از بيمارستان تماس گرفت و از من خواست كه به بيمارستان بروم. وقتى به بيمارستان رسيدم، ديدم برخى از اعضاى هيأت آماده رفتن به بعثه مقام معظم رهبرى هستند. گفته مىشود كه حضرت حجةالاسلام و المسلمين، آقاى رى شهرى امروز وارد مدينه شده است.
سوار ماشين شديم و به سمت بعثه حركت كرديم. دقايقى بعد، در ابتداى خيابان علىّبن ابىطالب عليه السلام، مقابل بعثه پياده شده، به ملاقات آقاى رى شهرى، اميرالحاج رفتيم.
پس از سلام و احوالپرسى و معرفى حضار، دكتر صدر ابتدا گزارشى از شرايط و امكانات هيأت پزشكى مستقر در مدينه منوره و مكّه معظمه و آمادگى هيأت پزشكى براى ارائه خدمات درمانى به حجاج بيتاللَّه الحرام ارائه كرد و سپس آقاى رى شهرى در مورد اهميت كار هيأت پزشكى و ارزش والاى خدمات آنان به حجاج بيتاللَّه الحرام و ميهمانان خدا تأكيد كرد و با اشاره به روايتى از امام صادق عليه السلام، كار رسيدگى به بيماران و حجاج را كارى پرارزش و همطراز و بلكه بالاتر از عبادت حج شمرد.
انبوه زائران، از نژادها و مليتهاى گوناگون در مدينه
بعد از ملاقات با آقاى رى شهرى و اتمام جلسه، از گروه جدا شده، قدم زنان به مقصد بيمارستان حركت كردم. از بعثه تا بيمارستان، با پاى پياده، حدود بيست دقيقه راه است. در طول مسير كه بيشتر از خيابان كمربندى دور مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله مىگذرد، به تماشاى مغازهها، مردم و زائرانى كه روز به روز بر تعدادشان در مدينه افزوده مىشود، پرداختم. زوّار كشورهاى مختلف، قبل از اينكه ما وارد مدينه شده باشيم به مدينه آمدهاند و اين در حالى است كه اعضاى هيأت پزشكى پيش از زوّار ايرانى وارد مدينه شدهاند. گويا بعضى زوّار كشورهاى ديگر، در مقايسه با ايران، مدت زمان بيشترى را به زيارت مدينةالنّبى و اعمال حج اختصاص مىدهند.
حجاج كشورهايى؛ مانند اندونزى، تركيه، مالزى، سودان، سومالى، مالى و ... جلب نظر مىكنند. سودانىها سياه و بيشتر درشت انداماند. قدّ متوسط آنها آشكارا بلندتر از قد ايرانىهاست، ولى معمولًا قوى هيكل و تنومند نيستند. البته در ميان آنان افراد قوى هيكل و تنومند هم ديده مىشود. به نظرم مىرسد مردم سودان، درشتى خود را بيشتر مديون ژنتيك و توارثشان هستند تا تغذيه مناسب؛ زيرا قد و قوارهشان نشان از فقر و فاقه و كمبودهاى تغذيهاى مىدهد. نقطه مقابلشان اندونزيايىها هستند. كوتاه قامت، ولى چابك و جسور. زن و مرد، در كنار هم، با سرعت در جهت مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله و بهعكس در رفت و آمدند. كلاههاى اندونزيايى، آنها را از هم نژادىهايشان متمايز مىكند.
لباسهايشان تقريباً يك شكل است و بيشتر قمقمه آبى بر دوش دارند و يك در ميان چترى در دست براى در امان بودن از گرماى آفتاب جزيرةالعرب.
زائران تركيهاى، از نظر لباس، متحدالشكلترين جمعيت در ميان حجاجاند. حتى ميان لباس زنها و مردها نيز تشابه واضحى وجود دارد. مردها همه يك شكل و زنها نيز!
تركها از تغذيه خوب و كافى استفاده مىكنند. چهرههايشان سفيد و بشّاش است و در ميانشان افراد لاغر و چهره نحيف كمتر به چشم مىخورد. يك كيف كوچك كه با بندى بزرگ حمايل شانه شده، همراه آنها است. همواره با دستجات بزرگ گاهى 30 تا 40 نفر، با هم در جهت مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله و بهعكس در حال آمد و شد هستند.
ملّيت ديگرى كه چشمگيرند، افغانها هستند البته نه در جمع حجاج، بلكه در مغازهها! افغانىهاى بسيارى مغازهدار هستند.
پارچه فروشىها، فروشندگان لوازم صوتى و تصويرى، البسه، بوتيكها و اسباببازى فروشىها و ... اكثراً توسط افراد افغانى اداره مىشود.
وضع افغانىها در عربستان از افغانىهاى مقيم ايران بهتر است.
خوش لباس، خوش صحبت، و تميزند و گاهى طعنه به مشتريانى مىزنند كه قيمت مىپرسند ولى خريد نمىكنند!
جا بهجايى در مأموريت
دقايقى به ظهر مانده، به بيمارستان رسيدم. در دفتر مديريت بيمارستان، آقاى دكتر نجفى را ديدم. اطلاع داد كه از درمانگاه جدا شده و در گروه بيمارستان قرار گرفتهام و بايد خودم را به مسؤول درمانگاه دكتر اناركى معرفى كنم. ناهار خوردم و پس از ناهار نزد دكتر اناركى رفتم.
ساعت 4 بعد از ظهر تا 12 شب، در فهرست كشيك قرار گرفتم. تا ساعت چهار خيلى باقيمانده است. به خوابگاه رفتم تا به استراحت بپردازم. دكتر كاكرودى و دكتر مظفّرى، دو هماتاقى جديدم بودند. به آنها گفتم كه هم اتاقى جديدشان هستم.
يكى- دو ساعت استراحت كردم و ساعت 4 كشيك را تحويل گرفتم. هنوز خلوت بود و ازدحام قابل ملاحظهاى در درمانگاه به چشم نمىخورد. تا ساعت 12 به آرامى گذشت. در اين فاصله براى خوردن شام و خواندن نماز به نوبت رفتيم و برگشتيم، سرانجام ساعت 12 كشيك را تحويل دادم.
پس از تحويل كشيك با يكى از دوستان از ساختمان بيرون رفتيم و اطراف خيابانهاى حرم و سپس كنار بقيع دورى زديم. نماز تحيّتى در كنار بقيع خواندم و دعايى و توسّلى و ساعت يك بود كه به بيمارستان برگشتيم.
زيارت شهداى احد
22 فروردين 75
تا ساعت سه بامداد نخوابيدم و اين در حالى بود كه ديروز، از صبح تا شب سر پا بودم. حوالى سه خوابم برد. به دكتر اناركى سپرده بودم ساعت 15/ 4 براى رفتن به زيارت مساجد سبعه و منطقه احد بيدارم كند. با توجه به تراكم برنامه روزهاىِ آينده، احتمال دادم روزهاى بعد نتوانم براى زيارت بروم، به همين خاطر علىرغم خستگى برخاستم، وضويى ساختم و خود را به ماشين رساندم.
ساعت 5/ 4 به سمت منطقه احد حركت كرديم. كوه احد در منطقهاى واقع در شمالِ غربى مدينه قرار گرفته و تا مدينه شايد كمتر از ده كيلومتر فاصله داشته باشد. در نشريه زائر خواندم كه كوه احد در شمال شرقى مدينه واقع است و مورخ معاصر، آقاى دكتر شهيدى در كتاب «عرشيان» آن را در شمال مدينه خوانده است. اما به نظر مىرسد جهت درست آن، شمال متمايل به جهت شمال غربى است. در هر حال، پس از دقايقى، به منطقه احُد رسيديم.
در منطقه احد، از انبوه خانهها و بافت شهرى كاسته مىشود. با اين وجود «احُد» را نمىتوان خارج از مدينه دانست. از جانب مدينه كه به منطقه مىرسيم، در ابتدا كوه كوچكى قرار دارد كه بعضى آن را «احُد» مىپندارند. اما اين تپه كوچك «احد »نيست بلكه كوه «عَيْنَيْن» يا «جَبَلالرّماة» است و اين همان كوهى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در جنگ احد پنجاه تيرانداز به فرماندهى عبداللَّه بن جُبَير را بر آن گماشت تا از يورش غافلگيرانه مشركين پيشگيرى كنند. پس از اين كوه، تنگهاى وجود دارد و پشت اين تنگه كوهى و بلكه رشته كوهى است كه احُد نام دارد. طول اين رشته كوه را، كه شرقى- غربى است، بالغ بر هفت هزار متر گفتهاند.
دليل نامگذارى آن را بعضى ويژگىهاى جغرافيايى اين كوه مىدانند و آن اينكه اين كوه در منطقهاى واقع شده كه در پيرامونش كوه بزرگ قابل توجه ديگرى وجود ندارد و در اين منطقه كوهى منفرد محسوب مىشود و البته بعضى نيز بهواسطه استقرار مهاجرين و انصار در نزديكى آن، براى اين كوه فضيلتى قائلند و معتقدند نام احد كه نشان از ويژگى و انفراد اين كوه دارد، به اين خاطر به اين كوه داده شده كه پيغمبر در فضيلت اين كوه فرموده است: «كوه احد از كوهى است از كوههاى بهشت و همچون درى است از درهاى بهشت».
البته استناد نامگذارى اخير، محل ترديد است؛ زيرا از شواهد و قرائن، چنين بر مىآيد كه كوه احد در صدر اسلام از جانب مشركين نيز احد خوانده مىشده و اين مربوط به زمانى است كه مسلمين در اقليت بودهاند و نامگذارىهاى آنان معلوم نيست تا چه حد از جانب مشركين مورد پذيرش قرار مىگرفته است.
اهميت اين كوه به جهت جنگى است كه در سال سوم هجرت، ميان مشركان و مسلمانان در دامنه آن رخ داد. در اين جنگ وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله با خبر شد كه كفار براى حمله به مسلمانان از مكه حركت كردهاند، با امّتش به مشورت پرداخت و پس از مشورت تصميم گرفت كه در خارج از مدينه، به مقابله با دشمنان بپردازد. تعداد مسلمانان را در اين جنگ حدود يك هزار نفر گفتهاند كه حدود سيصد نفر آنان پس از جدايى عبداللَّه ابن ابَىّ از لشگر اسلام، از پيغمبر صلى الله عليه و آله جدا شدند و تنها هفتصد نفر باقى ماندند و جمعيت سپاه كفر را بالغ بر سه هزار نفر گفتهاند، آن هم با تجهيزاتى بيشتر و مهياتر از تجهيزات مسلمانان.
علىرغم غلبه عِدّه و عُدّه كفار بر مسلمانان در اين جنگ، مسلمانان ابتدا پيروز شدند، ليكن زمانىكه تيراندازان مستقر در دامنه كوه عينين، كه در جلوى كوه احد قرار داشت، وظيفه خويش را، كه حفاظت از تنگه پشت اين كوه بود، به فراموشى سپردند. گروهى به سركردگى خالد بن وليد كه در آن زمان در ميان سپاه كفار بود، از پشت كوه عينين يا جبل الرماة به مسلمانان يورش برده و موجب شكست سپاه اسلام شدند.
پيغمبر صلى الله عليه و آله در اين جنگ آسيب فراوان ديد و گفتند كه لب و دندان مباركش جراحت برداشت و حتى در ميانه درگيرى و جنگ شايع شد كه آن حضرت به شهادت رسيده، ولى حضرت على عليه السلام تا آخرين لحظات در كنار پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و از وى محافظت مىكرد و سر انجام با كثرت جراحات پيغمبر صلى الله عليه و آله و غلبه سپاه كفر بر سپاه اسلام، على عليه السلام آن حضرت را به دامنه كوه احد برد و در شكافى پناه داد. امروزه برخى به زيارت اين مكان مىروند.
از لطمات سنگين ديگر اين جنگ، شهادت حضرت حمزه، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله بود. قبر حمزه در قست جنوبى كوه احد واقع است و بر دور قبر وى و قبر تعداد ديگرى از شهداى جنگ احد ديوارى توسط سعودىها كشيده شده كه مانع از زيارت زوّار و علاقمندان مىشود.
در كنار قبر حمزه عليه السلام، روحانى گروه در باره تاريخ اين منطقه سخن گفت و از مصيبتهاى وارده بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و اصحاب و يارانش مطالبى بيان كرد و پس از آن، به مقصد مساجد سبع، كه در دامنه كوه سلع واقع است، حركت كرديم.
زيارت مساجد هفتگانه يا مساجد سبعه
پس از ديدن منطقه احُد، به جانب مساجد هفتگانه حركت كرديم. مساجد هفتگانه يا مساجد سبع، در منطقه حاشيه مدينه واقع است و اكنون جزو مدينه به حساب مىآيد. تقريباً منطقهاى است با كوههاى كم ارتفاع و داراى پوشش گياهى، كه آنها را سلع مىنامند.
اهميت كوه، يا كوههاى سلع در تاريخ اسلام، به جهت جنگى است كه در اين منطقه رخ داد و به «احزاب» يا «خندق» مشهور شد.
اين جنگ در سال پنجم هجرى به وقوع پيوسته است.
زمانى كه پيغمبر از تدارك حمله دشمن آگاهى يافت، به مشورت با ياران خود پرداخت و گفتهاند كه بنا به پيشنهاد سلمان، مسلمانان درجايى در غرب كوههاى سلع موضع گرفتند؛ بهگونهاى كه كوههاى سلع در پشت آنها، سدّ دفاعى طبيعى ايجاد كرد و در مقابل نيز خندقى حفر كردند و بر آن آب بستند كه دشمن نتواند از آن بگذرد.
طول اين خندق را از مناطق شمالى مدينه تا نواحى غربى ذكر كردهاند؛ بهطورى كه در شمال، تا منطقه احُد را در بر مىگرفت. به اين ترتيب دشمنان اسلام وقتى به مدينه رسيدند، خود را در مقابل خندق يافتند.
كفار در ابتدا به دنبال راهى براى گذشتن از خندق مىگشتند و در بعضى از قسمتها نيز عدهاى از آنان موفق به گذشتن از خندق شدند، ولى به فاصله كوتاهى مورد حمله مسلمانان واقع شده و به هلاكت رسيدند.
از كسانىكه توانستند از خندق بگذرند و در برابر مسلمانان به رجز خوانى بپردازند عمرو بن عبدِوَدّ بود كه داستان قتل او به دست على عليه السلام و شادى پيغمبر صلى الله عليه و آله از اين پيروزى، داستانى است معروف.
پيامبر صلى الله عليه و آله در فضيلت مبارزه حضرت على عليه السلام در اين روز فرمود:
«لضربة عليّ يَوم الخندقِ أفضل مِن عِبادة الثقلين». (اقبال الأعمال، ص 467)
مدّت انتظار كفار در پشت خندق را نزديك به يك ماه گفتهاند و در اين مدّت، روزبهروز از روحيه كفار كاسته و بر روحيه مسلمانان افزوده مىشد. حتى نقل كردهاند در يكى از مراحل جنگ، يهود بنىقريظه كه در نواحى شرقى مدينه سكونت داشته، به مسلمانان خيانت كردند و با كفار از در توطئه، بر ضدّ مسلمانان درآمدند، ولى مسلمانان با روحيه بالايى كه داشتند، بر ضدّ اين توطئه نيز مقاومت كردند و به پيروزى دست يافتند.
بههرحال، پس از يكماه انتظار، كفار مكه، در حالى كه بخشى از ادوات و تجهيزات و اموال خود را جا گذاشته بودند به سمت مكه گريخته و مسلمانان از اين جنگ پيروز و سربلند بيرون آمدند.
در مدّت اين يك ماه، هر يك از سران لشكر اسلام، در بخشى از دامنه كوههاى سلع به عبادت و راز و نياز با خدا مىپرداختند. اين مكانها همان جايى است كه بر آنها مساجد هفتگانه يا مساجد سبعه بنا گريده است.
بر بلندترين نقطه از اين كوه، مسجد فتح قرار گرفته است. اين مسجد محل عبادت رسولاللَّه صلى الله عليه و آله بوده و پيغمبر صلى الله عليه و آله در آن به عبادت و راز و نياز با خدا مشغول مىشده و گفتهاند: خبر فتح نهايى مسلمانان در جنگ، در اين مكان به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.
مسجد بعدى، مسجد سلمان است كه در جنوب مسجد فتح واقع شده و بعضى آنرا به ابوبكر منتسب مىدانند. حضور سلمان در جنگ خندق، حضورى فعال و مثمر ثمر بوده است. در طى اين جنگ، گفتهاند كه سلمان علاوه بر پيشنهاد حفر خندق، خود نيز تلاش بسيار كرد و به واسطه تلاش فراوان او و نيز پيشنهادى كه منجر به پيروزى مسلمين شد، مهاجرين و انصار هر كدام سلمان را به خويش منتسب مىنمودند. در همينجا بود كه رسولاللَّه صلى الله عليه و آله در مورد سلمان فرمود:
«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».
مسجد بعدى مسجد علىبن ابىطالب عليه السلام است. اين مسجد نيز پس از مسجد سلمان و در جنوب آن واقع است. مساجد ابوبكر و عمر بن خطاب، به ترتيب، پس از مسجد علىبن ابىطالب عليه السلام قرار گرفته و در انتهاى آنها در پاى كوه، مسجدى كوچك و بدون سقف قرار دارد كه منتسب به حضرت فاطمه عليها السلام است. حضرت فاطمه عليها السلام در اين محل براى حضرت على عليه السلام و پدر گرامىاش رسول اللَّه صلى الله عليه و آله غذا و آب تهيه مىكرده است.
در هفتمين مسجدِ اين منطقه، اختلاف است؛ بعضى بر اين باورند كه هفتمين مسجد تخريب شده و بعضى ديگر مسجد ذوقبلتين را هفتمين شمردهاند، كه اندكى از اين محل فاصله دارد.
معين كاروان، در مورد تاريخ و فضيلت هر يك از اين مساجد،
مطالبى گفت و در انتها، در مسجد حضرت فاطمه عليها السلام به ذكر مصيبت آن حضرت پرداخت.
مسجد ذوقبلتين
ساعت حدود شش صبح به طرف مسجد ذوقبلتين حركت كرديم. به اين مسجد نيز مانند مساجد ديگر بردن دوربين عكاسى ممنوع است. دوربينها نگهبانان در نگهداشتند و ما وارد مسجد شديم. ذوقبلتين مسجدى است بزرگ، با دو محراب؛ يكى در سمت جنوب و ديگرى به جانب شمال. البته محرابى كه به جانب شمال بود، قسمتهاى پايينىاش از حالت محراب در آمده، ولى معمارى قسمتهاى فوقانى، به همان شكل باقى مانده است.
سالِ دومِ هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه بود كه به خاطر ناراحتى پيامبر صلى الله عليه و آله از طعن يهوديان، آيه تغيير قبله نازل شد. مدتها بود كه يهوديان به پيغمبر صلى الله عليه و آله طعنه مىزدند كه شما مسلمانان از خود قبلهاى نداريد و به قبله يهوديان در بيتالمقدس نماز مىگزاريد! به دنبال اين طعنها، پيامبر صلى الله عليه و آله از خدا خواست مسلمانان را از سرزنش يهوديان رهايى بخشد و گفتهاند در ماه شانزدهم و يا هفدهم پس از هجرت بود كه آيه شريفه: قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (بقره: 144) به پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و در حالىكه دو ركعت از نماز ظهر خوانده شده بود، دستور تغيير قبله صادر گرديد.
استاد گرانمايه، آقاى دكتر شهيدى، زمان نزول آيه را ماه شعبان دانسته، ولى در بعضى منابع، نيمه ماه رجب آمده و حتى بعضى ماه جمادى الثانى را نيز گفتهاند. در مورد چگونگى تغيير قبله نيز بعضى گفتهاند: در ميان نماز، پيامبر روى از جانب بيتالمقدس به جانب مكه كرد و نمازگزاران نيز تغيير مكان دادند و بعضى گفتهاند در پايان نماز بدون اينكه نمازگزاران متوجه شوند، روى خود را به جانب مكه ديدند.
علّت تخريب محرابِ اول را نتيجه عمل جاهلانه بعضى از زائران ذكر كردهاند كه به جانب آن نماز مىخواندهاند، ليكن بايد گفت تخريب بناهاى تاريخى جزو برنامههاى اصلى فرقه وهابى است.
***
از مسجد ذو قبلتين به جانب بيمارستان حركت كرديم. ساعت حدود 7 بامداد بود كه به بيمارستان برگشتيم. بعد از شستن سر و صورت و صرف صبحانه، براى تحويل گرفتن كشيك به درمانگاه رفتم. ساعت هشت كشيك را تحويل گرفتم ...
برگزارى نخستين دعاى با شكوه كميل در بين الحرمين
23 فروردين 75
شبى كه مىآيد، شب جمعه است. طبق معمول دعاى شريف كميل برگزار مىگردد. برخى نگراناند كه مأمورين ممانعت كنند.
با تعدادى از همسفران، ساعت حوالى 5 بعد از ظهر به سمت حرم حركت كرديم و دقايقى بعد در مسجدالنَّبى بوديم. از باب جبريل وارد شديم. هنگام ورود، پرخاشگرانه مورد بازرسى بدنى قرار گرفتيم. مأمورين بسيار خشن و غير مؤدب برخورد مىكردند.
رفتارشان عموماً با زائران و بهويژه با زائران ايرانى تند و زننده بود.
ابتدايىترين اصول اخلاقى را رعايت نمىكنند. معمولًا رفتار هر مسلمانى در برخورد با مسلمان ديگر، بايد توأم با رعايت آداب و معاشرت صحيح اسلامى باشد، بهويژه اگر ميزبان هم باشد.
به نظر مىرسد، برخوردارى از ثروت سرشار، ناشى از پول نفت و درآمدى است كه از سفر حجاج نصيب آنان گرديده است.
كدورت ناشى از برخوردهاى تند و غير مؤدبانه وهابيان تا ساعتها در ذهنم باقى مانده و بر حال و هواى زيارت لطمه مىزند.
از پشت بيتالنبى صلى الله عليه و آله و بيت الزهرا عليها السلام به سكوى اصحاب صفّه نزديك مىشوم. سكوى اصحاب صفّه سكويى است در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله كه به اسكان فقرا و مستمندان اختصاص داشته است.
مستمندانى كه از راههاى دور و نزديك براى ديدار پيغمبر صلى الله عليه و آله
مىآمدند و احياناً در مدينه قصد اقامت مىكردند ولى جايى براى زندگى نداشتند.
نماز و تلاوت قرآن در اين مكان، از فضيلت مضاعفى برخوردار است. مدتى منتظر شدم تا جايى براى نشستن پيدا كنم.
مسجد النبى صلى الله عليه و آله نسبت به روز اول و دوم شلوغتر شده است.
تعداد زائران روزبهروز بيشتر و به موازات آن مسجدالنَّبى شلوغ و شلوغتر مىشود. پس از مدتى انتظار، روى سكو جايى براى نشستن يافتم. مربعى است به بلندى كمتر از يك متر از سطح زمين و به ضلع تقريبى 6 تا 7 متر و روى آن متجاوز از دويست نفر نشستهاند. همه در حال تلاوت قرآن و يا خواندن نمازند. احساس خوبى داشتم.
حس مىكردم كه ميهمان رسولاللَّه صلى الله عليه و آله شدهام. دو ركعت نماز خواندم و سپس به نظاره بيت الزهرا عليها السلام نشستم.
بيت الزهرا عليها السلام يا همان خانه امير المؤمنين عليه السلام درست روبهروى سكوى موجود كه به نام «دكّة الأغوات» شناخته مىشود قرار دارد.
از ديدن درِ خانه على عليه السلام، به ياد شبى افتادم كه امير مؤمنان در سكوتى معنىدار پيكر پاك و مطهر همسر مظلومهاش را در اين خانه غسل داد، كفن كرد و همراه با فرزندانش با دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وداع نمود.
ديدگانم بر سه كتيبه در بالاى درِ منزل افتاد كه به خط برجسته جملاتى به روى آن حكّ است. ولى كلّ كتيبه با رنگ سبز رنگآميزى شده و رنگآميزى بهگونهاى است كه جملات بر جسته آن قابل خواندن نيست و جملات ديگرى كه آنها را نيز نمىشود خواند. به نظر مىرسد قصد امحاى نوشتههاى اصلى كتيبه وجود داشته، در بالاى اين سه كتيبه، يك نشان دايره به قطر حدود 50 سانتى متر وجود دارد كه بر روى آن نيز با خطوط برجسته جملاتى نوشته شده است. اين نشان نيز بهدليل رنگآميزى با رنگ سبز يكدست، قابل خواندن نيست.
در هر حال، هر چه كوشيدم نتوانستم جملات روى كتيبهها را به درستى بخوانم. درِ خانه با نردههاى متراكم فلزى مسدود شده و داخل خانه قابل ديدن نيست.
قرآنى از قفسههاى مسجد برداشتم و به به تلاوت پرداختم. در كنارم مسلمانانى از بنگلادش، پاكستان، اندونزى و احتمالًا مالزى نشسته بودند. بيشترشان خوشرو و با محبّتاند. علىرغم اينكه با خيلى از آنها نمىتوان ارتباط كلامى برقرار كرد، اما با نگاههايشان محبت و برادرى را انتقال مىدهند.
گرچه جا بسيار كم است، اما با كسانى كه در اطرافم نشستهاند، سعى مىكنيم بهگونهاى بنشينيم كه جاى بهترى براى يكديگر ايجاد كنيم. هر كس به خودش سختى بيشترى مىدهد تا ديگرى راحتتر بنشيند.
پير مردى كه بعداً متوجه شدم بنگلادشى است، با زبان انگليسى شروع به صحبت كرد و از من پرسيد اهل كجايى؟ خود را شناساندم و مختصرى در مورد بنگلادش و داكا و از مسجد بيت المكرم داكا، كه نماز جمعهاى را در آنجا اقامه كرده بودم، با هم صحبت كرديم.
دوستان ديگرش هم وارد صحبت شدند و مختصر گفتگويى با هم داشتيم. البته مراتب برادرى و صميميت و احساس محبتى را كه ميان دو برادر مسلمان و در جوار حرم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وجود دارد، رد و بدل كرديم.
كم كم وقت نماز مغرب نزديك مىشد. اذان مغرب را گفتند.
اذان اول براى اطلاع عموم است. حدود ده، پانزده دقيقه بعد، اقامه نماز و پس از آن نماز جماعت برگزار شد. كم كم آماده خروج از مسجد شديم. پس از نماز مدتى منتظر شدم تا نمازهايى كه بيشتر اهل سنت، پس از نماز واجب مىخوانند و ظاهراً نمازهاى مستحبى است، تمام شود. آمد و شد از ميان نمازگزاران را بسيار بد مىدانند و بهشدت با چنين افرادى برخورد مىكنند. منتظر ماندم تا شرايط مساعد شد و از مسجد خارج شدم.
دوست و همراهم، آقاى دكتر تاج مير به سراغ كفشهايش رفت ولى اثرى از آنها نيافت. در شلوغى وقتى تعداد كفشها زياد مىشود، مأموران آنها را جارو مىكنند و به كنارى مىريزند.
گشتى زد در گوشه و كنار زد و بالأخره از بين دمپايىها، دو لنگه نصيبش شد تا بتواند با آنها خود را به بيمارستان برساند. قبل از مراجعه به بيمارستان، به زيارت بقيع رفتيم و از آنجا روانه بيمارستان شديم.
آغاز دعا
ساعت حدود ده بود كه پس از صرف شام و مختصرى استراحت، براى شركت در مراسم دعاى كميل به سمت مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله حركت كرديم. بر تعداد ايرانىها لحظه به لحظه افزوده مىشود. كنار ديوارِ غربىِ بقيع، جايىكه بعد از پايين آمدن از پلهها بهداخل صحن مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله راه پيدا مىكند، پر از جمعيت شده و زائران ناگزيرند داخل صحن مسجد النبى بنشينند.
من ترجيح دادم به كناره ديوار بقيع بروم. دو سه نفر از آقايان روحانى، قبل از اينكه دعاى كميل آغاز شود، كنار هم نشستهاند.
يكى از آنها زيارت جامعه مىخواند با صداى بلند و رسا. زائرانى كه صداى او به آنان مىرسد، مشغول زمزمه كردن و گوش دادن هستند. من نيز جايى در نزديكى آنها براى خود يافتم و نشستم.
با يكى از علما هم صحبت شديم. وقتى فهميد از اعضاى هيأت پزشكى و پزشك هستم، در خصوص بيمارى قند و عوارض مختصرى كه در اين خصوص در خود مشاهده كرده بود پرسيد و من در حدّ حوصله مجلس و فضاى پر ازدحام پيش از دعاى كميل برايش توضيحات مختصرى دادم. بعداً متوجه شدم كه افتخار همصحبتى با حضرت آيتاللَّه على پناه اشتهاردى را داشتهام.
در هر حال توجّهم از آن شخصيت فاضل و دانشمند، بدون آنكه شناسايىاش كنم معطوف به دعا شد و خود را به نهر روان زيارت جامعه سپردم.
اما امشب از هيبت دعاى كميل و شكوه و جلالى كه بهواسطه تجمع زائران ايرانى بهوجود آمده، از جرائم كوچكى چون قرائت زيارتنامه حتى با صداى بلند صرفنظر مىشود؛ يعنى در حقيقت انبوه جمعيت آنچنان است كه اگر بخواهند به قارى زيارتنامه كه در بين جمعيت نشسته اعتراض كنند بايد انرژى قابل ملاحظهاى صرف كنند. به اين ترتيب ترجيح مىدهند آن را نشنيده گرفته و چندان توجهى به آن نمىكنند.
قارى ادامه مىدهد:
«... اى ائمه هدى، من خداى آفريننده را و فرشتگان و پيغمبران خدا را گواه مىگيرم كه به ولايت و امامت و خلافت شما ايمان و اعتقاد داشته و بدان معترفم و به منزلت رفيع شما عارفم و به مقام عصمت و طهارت شما يقين دارم و در مقابل ولايت شما خاضعم و بدرگاه خدا به محبت خاندان شما و بيزارى از دشمنانتان تقرّب مىجويم و مىدانم كه خدا شما را از هر زشتىِ پنهان و آشكار منزّه گردانيده و پرچم حق را بهدست شما داده است؛ همان پرچمى كه هر كه بر او تقدّم جويد گمراه شود و هركه از آن باز پس ماند، از راه درست منحرف شود. خداوند اطاعت شما را بر سياه و سفيد واجب كرد و من شهادت مىدهم كه شما به عهد و پيمان خدا تماماً وفا كرديد و به هر چه در كتاب بر شما شرط كرد، بهحد كمال عمل نموديد و خلق را بهراه او دعوت كرديد و به تمام طاقت خود در راه رضاى خدا كوشش نموديد ....»
«... پدر و مادرم فداى شما كه حجت خداييد و از پستان ايمان شير نوشيديد و به نور حقيقت از شير جدا شديد و به طعام يقين تغذيه گشتيد و لباس عصمت و طهارت پوشيديد و برگزيده خداييد و علم كتاب خدا را به ارث دريافتهايد و به فصل الخطاب تميز حق از باطل ملهم شده و از علم شما حقايق قرآن بر مردم روشن شد و پرچم حق و حقيقت از جانب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به شما تسليم گشت. شما كه به هدايت خلق مكلفيد و عهد امامت به شما رسيده و حفظ شريعت به شما فرض گرديده است.
گواهى مىدهم كه شما به وصيت پيغمبر وفا كرديد و حد طاعت الهى را انجام داديد و به وظايف امامت قيام نموديد ...»
تجمع مردم بيشتر و بيشتر مىشد. انبوه جمعيت تا اواسط صحن حياط مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله نشستهاند و قارى ما بدون بلندگو با صدايى رسا زيارت جامعه را ادامه مىدهد:
«... دشمنان شما، هنگامى كه حضرت محمد مصطفى صلوات اللَّه عليه رحلت فرمود فرصت را غنيمت شمردند و عزت و خلافت و ولايت آل رسول را در ربودند و از حرمت اهل بيت پرده درى كردند و در حالى كه جسد رسول صلى الله عليه و آله بر بستر وفات بود مهلت ندادند و مكر و حيلت انگيختند و بيعت (غدير خم) را شكستند و آن عهد محكم و پيمانهاى اكيد پيغمبر صلى الله عليه و آله را نقض كردند و در امانت خيانت نمودند كه همه از اهل نفاق و تفرقه بودند و به جاى آنكه به اطاعت و فرمانبردارى، حُسن عاقبت جويند، به گناهان خويش مباهات مىكردند.
پس مردمى كوته نظر از بقاياى جنگ احزاب گرد هم آمدند و عهد رسولاللَّه صلى الله عليه و آله را در خلافت برادرش شكستند وقلب كسى را كه لواى هدايت است و مبين راه نجات مردم از هر باطلى بود از جفاى بسيار به فاطمه (س) مجروح كردند و او را تنها و بى كس گذاشتند و خوارش نمودند و هتك حرمتش كردند و برادريش را با پيغمبر صلى الله عليه و آله انكار نمودند.
«... و وى را به عهد بيعت خود خواندند. آن بيعتى كه شومى آن عالم اسلام را فرا گرفت و تخم گناهان در دلهاى مسلمين بِكِشت. بيعتى كه مسلمان و مقداد و جندب (اباذر) از آن امتناع كردند. بيعتى كه عمّار از آن برآشفت، بيعتى كه قرآن را تحريف كرد و احكام الهى را تغيير و تبديل داد و مقام خلافت را بغير اهلش سپرد و خمس آل پيغمبر صلى الله عليه و آله را به طلقاء داد و فرزندان كسانى را كه به لعنت رسول خدا صلى الله عليه و آله گرفتار آمده بودند بر عِرض و خون مسلمين حكمفرما ساخت و حلال و حرام را در هم آميخت و ايمان و اسلام را خوار و خفيف كرد و كعبه را ويران نمود و مدينه را كه شهر هجرت بود به غارت داد و دختران مهاجرين و انصار رسولاللَّه صلى الله عليه و آله را از پرده استتار بيرون كشيد و بر آنان لباس عار و فضيحت پوشانيد ...»
و اين چنين، با كمترين درگيرى، برهنهترين حقايق تاريخ اسلام و بارزترين نمونههاى مظلوميت اهل بيت و حقانيت آلاللَّه عليهم السلام و در مقابل، پستى و دنائت غاصبين مقام ولايت و خلافت بيان مىشد.
زيارت جامعه رو به پايان است. اكنون جمعيت، علاوه بر محوطه كنار بقيع، بخش قابل ملاحظهاى از صحن حياط مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله را نيز اشغال كرده بود.
دعاى كميل آغاز شد. مضمون اين دعا همانگونه كه آشكار است، مناجات اميرالمؤمنين على عليه السلام با خدا بود و در روايات از حضرت امير عليه السلام نقل شده است كه اين دعا توسط ذات مقدس حضرت بارىتعالى به يكى از پيامبران آموخته شده و در حقيقت معارفى است كه از جانب حضرت احديت سرچشمه گرفته و زيباترين شكل بيان بندگى در مقابل ذات واجبالوجود است و شايد مناسبترين بيانيه براى معرفى جلوهاى از معارف شيعى!
با آغاز دعا و بهرهگيرى از بلندگوهايى كه اعضاى بعثه بهسرعت نصب كردند و در عين كوچكى و كم حجمى، صداى رسايى را در محوطه مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله و بلكه بخشى از مدينه پخش مىكرد جمعيت يكپارچه گوش شد.
به نام خداوند بخشنده مهربان، «خدايا! از تو درخواست مىكنم به آن رحمت وسيع بى انتهايت، كه همه موجودات را فرا گرفته و به توانايى بىحد تو كه بر هر چيز مسلط و قاهر است و همه اشيا خاضع و مطيع اوست و تمام عزتها در مقابلش ذليل و زبون است و ...»
آغاز دعا و ذكر قدرت قاهره و جبروت غالبه و رحمت واسعه حضرتِ حق و ابراز بندگى و افتادگى در مقابل آن قادر مطلق و سپس اعتراف به گناهان و بر شمردن خطاهاى بىشمارى كه از بنده گنهكار سر مىزند و اثرات سوئى كه به خاطر گناهان در زندگى ايجاد گشته، در كنار بقيع و قبر چهار امام همام عليهم السلام و تربت پاك حضرت زهرا عليها السلام و در كنار مرقد مطهر رسولاللَّه صلى الله عليه و آله از دعاى كميل آن شب، دعاى كميل ديگرى ساخت. دعايى كه شايد ديگر هيچ وقت در عمرم تكرار نشود و نشد!
از خداوند طلب مغفرت كرديم و خواستيم تا گناهانى كه پرده عصمت و پاكدامنى را مىدرد، ببخشد و نيز گناهانى را كه موجب نزول كيفر و عذاب است و نعمات پروردگار را تغيير مىدهد و مانع قبولى دعا مىشود.
از خدا آمرزش هر گناهى را كه مرتكب شدهايم و هر خطايى كه از ما سر زده است، خواستيم و ...
به نظرم مىآيد طنين دعا (كه معمولًا در ايران وقتى خوانده مىشود عدّه زيادى از مردم به خاطر عدم آشنايى با زبان عربى، مفاهيم آن را مستقيماً درك نمىكنند) در مدينه در گوش جان زائران رسولاللَّه صلى الله عليه و آله جاى مىگرفت و شايد شيواترين پيام براى ابلاغ تكامل دينى ايرانيان و شيعيان، همين ادعيه بهجا مانده از ائمه اطهار باشد.
جملات مسجّع و پر مغز دعاى كميل، كه در نوع خود نمونه كاملى در فن بيان و اعجازى در تبيين موضع بندگى است، پشت سر هم بر زبان قارى دعا جارى مىشد و به نمايندگى از طرف زائران ايرانى در پيشگاه حضرت حق ابراز خضوع و عبوديت مىكرد و براستى براى معرفى هويت دينى و فلسفى ملت ايران، بهويژه براى مردمى كه بعضى از آنها بهشدت تحت تأثير تبليغات مسموم دشمنان ما هستند، چه شناسنامهاى معنى كنندهتر از مفاد پر محتوى و عميق دعاى كميل مىتوانست اين معرفى را انجام دهد.
هر جمله اين دعا شعارى است رسا كه شيعه اميرالمؤمنين عليه السلام با صداى بلند سر مىدهد و خود را با آن معرفى مىكند و ملت مظلوم ايران، با بيان مضامين دعاى كميل، به زيباترين وجه، هويت خويش را براى ناظران و برداران و خواهران مسلمان خويش تبيين مىكرد.
پس از دعا، آقاى رى شهرى نيز دعاهايى به زبان عربى، كه نشان از نگرانىهاى ملت ايران براى جميع مسلمين دنيا بود، بزبان آورد و مردم فلسطين، بوسنى و هرزگوين، لبنان و افغانستان و مسلمانان ديگر نقاط دنيا را دعا كرد و جلسه پايان يافت.
پس از اتمام دعا، انبوه جمعيت، كه تا كه كنون نشسته بودند، به سوى هتلهاى خود مىرفتند. از اواسط صحن حياط مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله تا داخل خيابانهاى اطراف جمعيت موج مىزد. با اينكه جمعيت زيادى در ايام حج در مدينه و مكه جمع مىشوند، ولى چنين جمعيتى در يك نقطه و با يك هويت تجمع نمىكنند و به همين خاطر در مدينه اين تجمّع كاملًا محسوس است و وهابيان را سخت نگران كرده است.
در اطراف مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله بالاى ساختمانهاى بلند، مأمورين و دوربينهاى مدار بسته كه هر نقطهاى را بهدقت تحت نظر دارند به چشم مىخورند. دعا با شكوه و جلال هر چه تمام برگزار شد. به سمت بيمارستان حركت كردم. ساعت هنوز 12 نشده بود كه به بيمارستان رسيدم. كشيك اورژانس را تحويل گرفتم و مشغول ويزيت بيماران شدم تا صبح. صبح براى صبحانه و استراحت رفتم.
بيمارستان ايرانيان و پذيرش بيماران از هر نژاد و ملّيتى
24 فروردين ماه 75
امروز بعد از ظهر ساعت 4، باز هم بايد كشيك را تحويل بگيرم. كمى زودتر رفتم. از ساعت سه تا پنج. مراجعين خارجى را نيز مىپذيريم. بيمارانى از افغانستان، امارات، كويت، چاد، موريتانى، مالى، سوريه، لبنان و ... مراجعه مىكنند. ايرانيانى از كشورهاى ديگر هم در ميان آنها هستند كه آنها هر زمان از روز مراجعه كنند مىپذيريم و البته بيماران اورژانسى از هر مليتى و در هر زمان، محدوديتى براى مراجعه ندارند. براى مراجعينى كه بيماريشان جنبه اورژانس ندارد و غير ايرانى هستند ساعات مشخصى از روز را اختصاص دادهاند.
با بعضى از آنها دست و پا شكسته صحبت مىكنم. كمى عربى، كمى انگليسى و گاهى با ايما و اشاره. از امارات با حدود 100 دلار هزينه به حج مىآيند و از كويت با هزينهاى كمى بيشتر. از راه زمين مىآيند. سختى و مشقت مسافرت زياد است. مدت زيادى گاهى نزديك به يك هفته در راهاند. بعضى با ماشينهاى بسيار ابتدايى و غير قابل اطمينان، مسافت نسبتاً طولانى را طى مىكنند.
بعضى با خانواده و زن و كودكان كم سن و سالشان آمدهاند.
افغانى زياد است. خيلىهايشان مقيماند. آنها كه صرفاً براى سفر حج آمده باشند كم هستند. بيشترشان مقيم عربستاناند و چون خدمات بهداشتى درمانى قابل توجهى به آنها ارائه نمىدهند. در ايام حج به مراكز درمانى بعضى از كشورها؛ مانند جمهورى اسلامى ايران كه خدمات بهترى ارائه مىكند، مراجعه مىكنند.
بيشتر زائران به طبيب ايرانى اعتقاد دارند. اعراب كشورهاى حاشيه خليج فارس نيز به طبيب ايرانى اعتقاد زيادى دارند. اين خوشنامى را به گمانم از ابن سينا و رازى به ارث بردهايم. البته اطباى جديد ايرانى هم در سراسر دنيا اسم و رسمى دارند. در هر حال، هر چه هست خوشنامى است و البته شكر دارد.
بعضى افغانىها درد دل مىكنند. يكى از آنها از ايذاى بچهها توسط شرطهها شكوه مىكرد و از غربت مىناليد.
با دكتر كاكرودى، پزشك متخصص پوست، از بيمارستان نيروى دريايى ارتش، در يك اتاق بوديم. او فولادى آبديده است؛ چرا كه ده سال اسير عراقىها بوده و گاهى از خاطرات دوران اسارتش مىگفت. روحيهاى بسيار بالا داشت و آبديدگى و پختگى از تمام رفتار و سكناتش حس مىشد. در مدتى كه همسفر بوديم، در منش و رفتارش دقت مىكردم. آثار استحكام و قوام منسجم در شخصيتش درخشش داشت. حس مىكردم دوران اسارت همچون كورهاى كه گِل خام را مىپزد، او را پخته و سخت و صيقلى نموده است. از مصاحبتش لذت مىبردم و قرابتش را غنيمت مىشمردم.
به گمانم اگر گفتگويى را كه گهگاه با وى داشتم، از اجزاى معنوى اين سفر پر معنويت و همطراز با معنويات ديگر آن محسوب كنم قضاوتى به گزافه نكرده باشم.
خلاصه، در جمع با صفاى هيأت پزشكى، صفايى مضاعف بود و البته رفقاى ديگر نيز.
25 فروردين 75
ديشب تا اذان صبح نخوابيدم. نماز صبح را خواندم و خوابيدم.
به همين خاطر صبح اندكى از زمان تحويل كشيك گذشته بود كه از خواب بيدار شدم. با سرعت به درمانگاه رفتم. روز شلوغى بود. با آمدن اكثر حجاج ايرانى، حجم كار ما نيز تقريباً به شلوغترين و پرازدحامترين وضع خود رسيده است. چهار- پنج نفر از همكاران پزشك كه در تقسيم بندى كشيك هم نيستند، مشغول معاينه بيماران و رتق و فتق امورند ولى ازدحام بيماران باز هم زياد است. علاوه بر اورژانس با 7- 6 پزشك عمومى، درمانگاه تخصصى با 8- 7 نفر پزشك متخصص در رشتههاى مختلف بيمار مىبينند معهذا ازدحام كاهش پيدا نمىكند. اكثراً سرماخوردگى، گلودرد و ضعف و البته در بين آنها بيماران بدحال و گهگاه خطرناك.
تا نزديكىهاى ظهر با جديت و سرعت تمام بيمار مىديديم.
نزديك ظهر خلوت شد و بعد از ظهر البته خلوتتر، ساعت 4 كشيك را تحويل دادم ...
ساعت 30/ 8 شب، پس از صرف شام، راهى بقيع شدم. در كنار بقيع زيارت ائمه بقيع را خواندم و ترجمهاش را نيز و سپس هشت ركعت نماز تحيت براى چهار ائمه بقيع و بعد دعا كردم. همه را و سعى كردم كسى از قلم نيفتد. پدر و مادرم را و همسرم را و پدر و مادر همسرم را و برداران و خواهرانش را و فرزندم را و آباء و اجدادم را و فرزندان فرزندانم را و برادران و خواهرانم را و اقوام و اقربا را و دوستان و همكارانم را، آنها كه سفارش كرده بودند و آنها كه سفارش نكرده بودند و اساتيد را همه و همه را از نظر گذراندم و برايشان از خدا و به احترام ائمه بقيع و به احترام حضرت زهرا عليها السلام و به احترام رسولاللَّه صلى الله عليه و آله عافيت و عاقبت بهخيرى و رهايى از آتش جهنم و سايه رحمت الهى را درخواست كردم و بعد زيارت جامعه خواندم و سپس در كنار بقيع نشستم و به خاك تيره بقيع نگريستم و اعماق تاريخى را كه به اين خاك گذشته بود جستجو كردم.
ساعتى در كنار بقيع نشستم. تلاش مىكردم تا به درك بيشترى از حضور در اين قطعه از خاك متبرّك خدا دست يابم؛ جايىكه معلوم نبود پس از گذشت اين روزها (كه مثل برق مىگذشت) دوباره حضورش را تجربه كنم.
26 فروردين 75
شبى كه گذشت، دير خوابيدم. حال مساعدى ندارم. درمانگاه هم شلوغ شده، صدا كردند. رفتم كمك. خلوتتر كه شد برگشتم.
لباس كار را از تن در آوردم. به سمت بعثه رهبرى، به منظور ملاقات آقاى قدس، كه از خبرنگاران روزنامه جمهورى اسلامى است و قبلًا به ديدارم آمده بود، رفتم. در راه مغازهها و اجناس مغازهها را نيز تماشا مىكردم. قيمت كردم اما چيزى نخريدم تا اينكه به ساختمان بعثه رسيدم. در بعثه دكتر تاج مير را ديدم و با هم به اتاق آقاى قدس رفتيم. كمى نشستيم و تعدادى نشريه زائر گرفتيم و به بيمارستان برگشتيم.
نزديك غروب، به حرم نبوى رفتم. گشتى در صحن مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله زدم و سپس داخل مسجد شدم. در داخل مسجد قدرى به سمت شمال رفتم. به انتهاى مسجد نرسيدم و برگشتم.
بهقدرى شلوغ بود، با فاصلهاى دور از بيت الزهرا عليها السلام متوقف شدم و نتوانستم جلوتر بيايم. نشستم و منتظر اذان مغرب شدم. در كنارم جوان بلند قامتِ خوش سيمايى نشسته بود. سرى به علامت سلام تكان دادم. با خوش رويى پاسخ گفت. حال و احوال از ايما و اشاره به مرحله كلامى رسيد. به انگليسى پرس و جو كردم. اهل تركيه بود. سر صحبت باز شد. مقيم آمريكا و بهقول خودش تاكسى درايور) Taxi Driver (بود و خوشحال و مسرور از زيارت پيغمبر صلى الله عليه و آله. از اوضاع آمريكا و نظرى كه احياناً مردم آمريكا در مورد ايران دارند پرسيدم. توضيح روشنى داد. مىگفت مردم آمريكا خوب مىفهمند كه علت دشمنى دولت آمريكا با مردم شما چيست. آنها مىدانند كه فقط ملت ايران در مقابل قلدرىهاى آمريكا كوتاه نمىآيد. آمريكايىها همه چيز را براى خودشان مىخواهند. از توضيح روشن و قضاوت صريحش خوشم آمد.
با شنيدن اذان مغرب، براى نماز آماده شديم. دقايقى بعد با گفتن اقامه، نماز مغرب را خوانديم. پس از نماز مغرب، قصد داشتم با زائر تركيهاى بيشتر صحبت كنم كه ميسّر نشد. به گمانم احتياط كرد و خداحافظى نمود و رفت. من هم كم كم به سمت بيت النبى صلى الله عليه و آله حركت كردم. بسيار شلوغ بود. ستونهاى وفود، سرير، حرس و مخلّقه را از نزديك نظاره كردم و از كنار آنها گذشتم. در مقابل ستون توبه ايستادم. دستى به ستون توبه كشيدم. به نيت توبه و انابت از گناهان گذشته و پرهيز از ارتكاب مجدد و فشار جمعيت مهلتى به توقف بيشتر نداد. سپس به زيارت پيغمبر صلى الله عليه و آله رفتم و از باب البقيع خارج شدم. مدتى در كنار بقيع به نظاره مردم پرداختم. بيشتر ايرانى و در حال روضهخوانى و گريه و تضرّع. اهل تسنن هم به ائمه بقيع و به بزرگانى كه در بقيع مدفوناند احترام مىگزارند و در كنار بقيع نماز و دعا مىخوانند، ولى وهابىها هم كماكان به نمازگزاران بىاحترامى مىكنند.
از بالاى محوطهاى كه در كنار بقيع وجود دارد، صحن حياط مسجدالنَّبى بسيار زيبا و چشم نواز است. بهويژه آنگاه كه نماز جماعت پايان مىيابد و جمعيت در صحن مسجد موج مىزند.
مسجد مباهله يا الاجابه
شبى كه كذشت، در كلاس مناسك حج، كه حاج آقا طاهرى، روحانى كاروان برگزار كرد، حضور يافتم. حاج آقا طاهرى خطيبى توانمند و با عالم است و ضمن تسلّط كافى بر رشته تحصيلى خودش و تجربه ويژه در مسائل حج، مخزن اشعار پر مغز ادبيات كهن ايرانى نيز هست و خطابههاى دلنشينش را با اشعار شعراى پارسى، جالبتر و شنيدنىتر مىكند. ديشب پس از ايراد خطابهاى، شامل روايتى از امير مؤمنان، على عليه السلام و توضيح و تفسير آن، به آموزش مناسك حج پرداخت.
پيش از اينكه مشرّف شوم، نگاهى به كتاب مناسك حج امام قدس سره و كتب ديگرى كه به آموزش مناسك حج مىپردازند، انداخته و يادداشتهايى هم براى اينكه فراموشم نشود برداشته بودم ولى حضور در سر كلاسها و مشاهده اعمال و مناسك حج، بهصورت عملى و پرسش و پاسخى، كه ميان رفقا و حاج آقا صورت مىگرفت، بسيار مفيد بود و بسيارى از نكات ريزى را كه در ابتدا اصلا به ذهنم نمىرسيد و ممكن بود ايجاد شبهه كند، در اينجا مطرح مىشد و ميزان آشنايى و آمادگى براى انجام مناسك را بالا مىبرد.
پس از اتمام كلاس، كه در پشت بام بيمارستان تشكيل مىشد، درمانگاه را تحويل گرفتم. از ساعت 12 شب تا 4 صبح، در درمانگاه بودم و 4 صبح كشيك را به دكتر تاجمير تحويل دادم. به اتاق رفتم. بسيار خسته بودم. دقايق دراز كشيدم.
صبحها ساعت 5/ 4 برنامه ديدار از مساجد مباهله و ردّالشمس است و با توجه به اينكه معلوم نيست طى روزهاى آينده بتوانم از اين برنامهها استفاده كنم، علىرغم خستگى فراوان، دلم طاقت نياورد. برخاستم و پس از تجديد وضو به سمت درِ بيمارستان حركت كردم و با گروه اعزامى به سمت مسجد مباهله حركت كرديم.
مسجد مباهله (يا مسجد الاجابه) مسجدى است كه در محل آن رسولاللَّه صلى الله عليه و آله به مباهله با نصاراى نجران پرداخت.
داستان مباهله از اين قرار است كه در سال دهم هجرت، گروهى از نصارى، و ترسايانِ نجران كه ناحيهاى در يمن كنونى است، نزد رسولاللَّه صلى الله عليه و آله آمدند و درباره نبوّت حضرت عيسى عليه السلام با او به گفتگو نشستند.
رسولاللَّه صلى الله عليه و آله فرمود حضرت مسيح بنده خدا و پيامبر او بود و هم او وى را بر مريم القا كرد. ترسايان گفتند: چگونه ممكن است انسانى بى پدر به دنيا آيد؟ قرآن در اين باره نازل شد كه مَثَلِ عيسى عليه السلام نظير مَثَلِ آدم عليه السلام است و چون نصارى قول پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و آيه قرآن را نپذيرفتند. پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز آيه نازل شده ذيل را براى آنان تلاوت كرد:
... فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ. (آل عمران: 61)
و به اين ترتيب ترسايان را به مباهله فراخواند.
روز وقوع اين حادثه را دكتر شهيدى بيست و چهارم و يا بيست و يكم ذىالحجه سال دهم هجرت ذكر مىكند و گفتهاند كه سركرده نصارى يارانش را گفت اگر ديديد محمد صلى الله عليه و آله با خويشان و نزديكان خود به مباهله آمد، بدانيد كه راست مىگويد و از مباهله با او بپرهيزيد و اگر ديديد كه افراد دورى را براى شركت در مباهله برگزيده است، به مباهله با او بپردازيد.
لحظاتى بعد، ديدند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله با حضرت على، حضرت زهرا و حسنين عليهم السلام براى مباهله بيرون شدهاند و به همين خاطر از مباهله صرفنظر كردند. بعد از آن، در محل اين واقعه مسجدى بنا كردند كه مسجد مباهله نام گرفت و امروز داخل مدينه واقع شده و ما نخستين مسجدى كه امروز از آن ديدن مىكنيم، همين مسجد مباهله است؛ مسجدى است نسبتاً بزرگ، به ابعاد تقريبى 30* 20 متر و داراى بنايى ساده و گلدستهاى نه چندان بلند.
اذان صبح را گفتهاند. داخل مسجد شديم و چون هنوز امام جماعت نيامده، منتظر مانديم. مردم كم كم وارد مسجد مىشوند و صف جماعت را تشكيل مىدهند و به ما كه لباسهايمان با آنها كه دشداشه عربى به تن دارند متفاوت است خيره مىشوند. دقايقى بعد، امام جماعت نيز آمد؛ جوانى كم سن و سال. به نظرم عجيب آمد كه او وظيفه امامت چنين مسجدى را برعهده دارد. نماز خوانده شد و حركت كرديم.
مساجد فضيخ و ردّالشمس
در انتهاى خيابان على بن ابىطالب عليه السلام وارد منطقهاى شديم كه بافت شهرى تغيير چهره مىداد و نخلستانها بر عمارتهاى بلند غلبه داشتند. اينجا منطقه شيعه نشين مدينه است و البته منطقه فقير نشين. شيعيان مدينه معمولًا جزء فقيرترين مردم مدينهاند.
شغل شيعيان بيشتر رسيدگى به نخلهاى خرما است و به همين خاطر آنها را شيعيان نخاوله نيز مىگويند و جالب اينجاست كه شنيدم اهل تسنن مدينه نيز اعتقاد دارند كه بارورى نخلها را اگر شيعيان انجام دهند محصول بيشترى مىدهند.
به گمانم از سالها پيش، اين منطقه محله شيعه نشين بوده، آل احمد نيز از اين منطقه با همين ويژگىها ياد كرده است و گشت و گذارى كه در اين منطقه زده اين جا را محل زندگى شيعيان معرفى كرده است.
از جمله مشاغل ديگر شيعيان در ايام حج، قبول حج نيابتى بوده، به ويژه از ايرانىها كه شيعهاند و البته به گمانم نانشان از اين طريق حالاها ديگر آجر شده باشد؛ چرا كه حج نيابتى را افرادى كه چند سال پشت سرهم مشرّف مىشوند و حج واجبشان را به جا آوردهاند، قبول مىكنند و ديگر رسم نيست شيعيان نخاوله براى حج نيابتى به سراغ ايرانىها بيايند.
در انتهاى شارع على ابن ابىطالب عليه السلام وارد يكى از خيابانهاى فرعى شديم و پس از گذار از چند كوچه پس كوچه، از ميان نخلستانها به مسجد فَضيخ رسيديم. از مسجد فضيخ بيشتر با نام مسجد ردّالشمس ياد مى كنند و تصور مىكنند نام ديگر مسجد فضيخ ردّالشمس است و اين البته مورد توافق مورخان و پژوهشگران نيست؛ چرا كه اولًا: داستان مسجد فضيخ از داستان مسجد ردالشمس جداست و ثانياً: آثارى از مسجد ردّالشمس در مكانى ديگر در مدينه يافت شده و به همين خاطر قول اقوى اين است كه ما به مسجد فضيح مىرفتيم و نه ردّالشمس.
در هر حال، در مورد تاريخ مسجد فضيخ كه در حقيقت مسجد شيعيان نخاوله است، گفتهاند كه در اين محل جمعى از مسلمانان در اوايل ظهور اسلام، زمانىكه هنوز آيه حرمت شرب خمر نازل نشده بود، به باده گسارى مشغول بودند و در اثر زياده روى و مستى، به جان هم افتادند. در همين زمان آيه حرمت خمر نازل شد و چون خبر حرمت شراب مسكر به آنان رسيد، توبه كرده و خمرههاى شراب شكستند و آن محل را به مسجد تبديل كردند و چون فضيخ در لفظ عرب به معناى شرابى است كه از خرما مىگيرند، اين مسجد را مسجد فضيخ ناميدند.
بر بالاى درِ مسجد، كتيبه كوچكى نصب است كه بر روى آن «مسجد فضيخ» نگاشته شده و نامى از ردّ الشمس نيست. البته ردّ مسجد ردالشمس را دكتر شهيدى ظاهراً پىگيرى كرده و ويرانهاى از آن را در شارع قربان در جنوب شرقى مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله يافته است.
در حكمت نصب نام ردالشمس بر مسجد مذكور نيز داستانى نقل مىكنند از روزى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله سر بر دامن على عليه السلام داشت و خواب بود. خواب پيغمبر صلى الله عليه و آله به طولانى شد؛ آنچنان كه آفتاب رفت و وقت نماز عصر طى شد و على عليه السلام به احترام پيغمبر صلى الله عليه و آله برنخاست و نماز عصر وى به تعويق افتاد!
رسولاللَّه چون برخاست و اينچنين ديد، رو به درگاه خدا نموده عرض كرد: «پروردگارا! او در طاعت تو و پيامبرت بود. پس آفتاب را بر او بگردان و خدا نيز دعاى پيغمبر را مستجاب ساخت و آفتاب را برگرداند تا على عليه السلام نماز عصر به جاى آوَرَد و به اين دليل در آن محل مسجدى بنا شد كه آن را رد الشمس مىنامند.
البته از صحت اين داستان آگاهى نداريم ولى آقاى دكتر شهيدى از قول مؤلف «تاريخ معالمالمدينه» مىنويسد: آن را مسجد شمس مىگويند چون بر تپهاى قرار داشته و به سبب آن، هنگام طلوع خورشيد اوّلين محلى بوده كه نور خورشيد بر آن مىتابيده است و اين مسمّاى اين مسجد است.
به هر حال، در مسجد فضيخ نماز تحيّت خوانديم و روحانى كاروان تاريخچهاى از اين مسجد و محلّ بعدى، كه مشربه امّ ابراهيم است، بيان كرد و مصيبتى از حضرت رضا عليه السلام خواند. مشهور است كه مشربه امّ ابراهيم محلّ دفن مادر حضرت امام رضا عليه السلام است.
مشربه امّ ابراهيم
قبرستانى است در نزديكى مسجد فضيخ و محوطه وسيعى است با ديوارى در پيرامون آن و درى بسته با قفل و زنجير، كه مانع از ورود افراد مىشود. در علّت نامگذارىاش نوشتهاند كه ماريه قبطيه، همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، ابراهيم را در اينجا به دنيا آورد و گفتهاند كه باغى بوده سر سبز و پيامبر صلى الله عليه و آله در آن خمرههايى از آب نهاده بود براى نوشيدن مردمان و البته اكنون مانند بقيع قبرستانى است خشك و بىآب و كوچكتر از آن. از ديگر هنرمندىهاى وهابيان در تبديل باغ و بستان به زمين خشك و بى آب و علف، همين مشربه است ....
صبحانه را در بيمارستان خوردم و به سبب خستگى مفرط، براى استراحت به اتاق رفتم. نزديكىهاى ظهر، جلوى درِ بيمارستان ديدم كه بعضى از دوستان عازم مسجد قبا بودند. همراهشان شدم و به سمت جنوب مدينه راه افتاديم. در محلى، تقريباً در حاشيه مدينه، به فاصله حدود 5- 4 كيلومتر از مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله به مسجد قبا رسيديم.
مسجد قبا كه بعضى آن را شأن نزول آيه: ... أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى ... مىدانند (و البته برخى نيز گفتهاند كه نزول اين آيه در مورد مسجد النبى صلى الله عليه و آله بوده است.) در محلى در جنوب مدينه واقع شده و نقل است زمانى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه هجرت كرد، در دهكدهاى بهنام قبا، در حاشيه مدينه ايستاد تا هم ياران ديگرش و از جمله علىبن ابىطالب عليه السلام، كه پس از وى، از مكه حركت كرده بودند، به آنها برسند و هم به حسابها و امور مالى كه در مكه با بعضى از مردم داشت رسيدگى نمايد.
در همين مكان بود كه از طرف گروهى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيشنهاد بناى مسجدى داده شد و آن حضرت آن را پذيرفت و خود نيز در بناى آن كمك كرد. گفتهاند مسجد در روزهاى اقامت پيغمبر صلى الله عليه و آله تكميل نشد، ولى بعدها به مسجدى كامل مبدل گشت و از جمله مساجدى است كه نماز در آن بسيار سفارش شده است.
از آن زمان تا كنون، بارها آن را تجديد بنا كردهاند و در حال حاضر بناى مسجد بنايى بسيار بزرگ و مجلل است و مساحتى بالغ بر ده هزار متر مربع دارد.
در مسجد قبا نماز ظهر را خوانديم و به بيمارستان برگشتم.
ساعتحدود 5/ 1 بعد ازظهربود كهرفتم براىناهار وسپس استراحت.
ساعت چهار، كشيك درمانگاه را تحويل گرفتم و تا 12 به پذيرش بيماران پرداختم. در اين فاصله، نماز مغرب و عشا را خوانده، شامى با عجله صرف كردم و سپس به درمانگاه پر ازدحام رفتم.
بيمارى را از حجاج لبنانى آورده بودند كه جوانى بود مبتلا به درد شكم و پيشتر در جايى به وسيله پزشكى معاينه شده و احتمال مسائل جراحى و مسايل حاد شكمى مطرح شده و توصيه شده بود كه به بيمارستانى مراجعه كنند.
دو پرستار همراهىاش مىكردند. اول تصوّر كردم خواهر و برادرند ولى بعد معلوم شد كه از پرستاران گروه پزشكى حجاج لبناناند. بسيار نگران بودند و وحشت زده از اينكه آيا در اين شرايط شلوغ مىتوانند از امكانات بيمارستان جمهورى اسلامى استفاده كنند يا نه؟ ابتدا سعى كردم آرامشان كنم و به آنها اطمينان دادم كه در صورت نياز، هر كارى كه ضرورت داشته باشد، براى معالجه بيمارشان انجام خواهد شد و امكانات اتاق عمل و جراحى و درمانهاى ضرورى به بيمارشان ارائه خواهيم كرد. سپس به معاينه بيمار پرداختم. بهنظرم مشكل آنچنان كه ابتدا تصور شده بود، بغرنج نمىنمود و به همين خاطر ضمن توضيح به همراهان بيمار، به آنها گفتم كه بيمارشان را تحت نظر خواهيم گرفت و در صورت نياز به اقدامات جراحى، تصميم مناسب گرفته خواهد شد.
براى بيمار نسخهاى نوشتم تا از داروخانه بيمارستان تهيه كند و بيمار را تحت نظر گرفتم. ساعتى بعد حال عمومى بيمار بهتر شد و علائم مشكوكى كه مسايل حاد شكمى را مطرح مىكرد بر طرف شد. بيمار را با ارائه دستورات احتياطى و سفارش به اينكه در صورت تكرار علائم، مجدداً مراجعه نمايند، مرخص كردم و به اين ترتيب نگرانى آنها بر طرف شد و بسيار از اينكه مشكل بيمارشان حل شده خوشحال بودند و به نظرم بر حسن نيتى كه از قبل نسبت به ايرانىها داشتند، افزوده شد.
آن شب نيز تا ساعت 12، يكسره بيمار ديدم و ساعت دوازده كشيك را به همكاران تحويل دادم.
كلاس آموزش مناسك حج
29 فروردين 75
از شب گذشته، قصد زيارت حرم نبوى و بقيع را داشتم، ولى ديدم كه كلاس مناسك حج برگزار است و چون كم كم متوجه اشكالات و شبهاتى كه در انجام اعمال حج ممكن است پيش بيايد شده بودم، كلاس را ترجيح دادم. در كلاس، حاج آقا طاهرى بهطور عملى مناسك را آموزش مىدهد. مرد فاضلى است و علاوه از همه فضايلش در برخوردهاى عادى شوخ طبعىاش بشدّت غلبه دارد و غير از هنگام خطابه، گشادهرو و شيرين كلام است.
هنگام آموزش عملىِ مناسك نيز اين جنبه از شخصيّتش جلوه مىكند. به همين خاطر كلاس مناسك حج اصلًا خسته كننده نيست.
علاوه بر آن خطابهاش هم پر محتواست.
پس از كلاس، دعاى توسل برگزار شد. حالى خوبى پيدا كرديم و در عين بى بضاعتى، چشم ترى به پيشگاه ذات بارىتعالى و طلب مغفرتى و دعا براى پدر و مادر و زن و فرزند و خويشان و دوستان و آشنايان و سفارش كنندگان و آنان كه التماس دعا گفتهاند، به اتاق برگشتيم. در اتاق بچهها دور هم نشستند و گپى مختصر زديم و دكتر كاكرودى كه قبلًا اوصافش را گفتم، از خاطرات دوران اسارتش گفت و از قهرمانىهاى آزادگان و از رشادتهاى همبندىهايش و اينكه گروه آنها اصلًا مفقود الأثر بودهاند و هيچ نام و نشانى و دوسيهاى نه در نزد صليب سرخ جهانى و نه در هيچجاى ديگر از آنها وجود نداشته و دولت عراق هر وقت مىخواسته مىتوانسته بدون كمترين آثار جرمى همه آنها را سر به نيست كند و با اين حال، آنها بارها با عراقىها درگير شده بودند و در بعضى از مقاطع، حتى از زندانبانان خود گروگان هم گرفته بودند و از غمها و شادىها و از اميدها و تاريكىها و ...
گفتههاى شنيدنى بسيار داشت و حيف كه در به حرف آوردنش چندان موفق نبوديم. ساعت حدود 12 بود كه خوابيديم.
صبح درمانگاه شلوغ بود. همكاران كمك خواستند، و من به ياريشان شتافتم. خلوتتر كه شد برگشتم. ساعت حدود 11 بود كه به سوى مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله حركت كردم. جزئى قرآن و نماز ظهر و عرض ارادتى در كنار بيت الزهرا عليها السلام و از كنار ستونها به سمت بيت النبى صلى الله عليه و آله حركت كردم و سپس از مسجد خارج شدم. ظهر بود و گرم، به بيمارستان برگشتم. در بيمارستان پس از ناهار، به خاطر اينكه دكتر مظفرى حالش بد بود، كشيك را از او تحويل گرفتم تا او استراحت كند و دكتر اناركى طرفهاى غروب از من تحويل گرفت. شام خوردم و مجدداً ساعت 12 شب كشيك را تحويل گرفتم.
ديدار از ابيار على عليه السلام
30 فروردين 75
ديشب گلو درد به شدت آزارم مىداد. حالم بد بود و بدتر مىشد. سرما خورده و مانند حجاج ديگر كلافه بودم. بيدارى شب تا 4 صبح بهكلى حالم را خراب كرد. ساعت 5/ 3 بامداد بود كه به داروخانه رفتم و دارو گرفتم. بعد دكتر تاج مير را صدا كردم. كشيك را تحويل او داده براى استراحت رفتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و خوابيدم تا 12 ظهر، حالم بهتر شد.
بعد از ظهر كارى نداشتم. استراحتى كردم و ساعت 3 بعد از ظهر آماده شدم تا با گروهى از دوستان، براى عزيمت به ابيار على عليه السلام، باز به سمت جنوب راه افتاديم و از كنار مسجد شجره؛ ميقات كسانى كه از مدينه به سمت مكه حركت مىكنند، گذشتيم و پس از دور زدن مسجد شجره، در نزديكى اين مسجد توقف كرديم. ابيار على عليه السلام در محلى به فاصله دو- سه كيلومترى مسجد شجره واقع شده و تعداد آنها چهار- پنج عدد است. بر روى يكى از آنها موتور پمپى قرار داده، آبش را لوله كشى كردهاند و مردم از آن استفاده مىكنند. مسجدى كوچك در كنار چاهها قرار دارد. دو ركعت نماز تحيت گزارديم و گشتى در محوطه زديم و پس از گرفتن چند عكس يادگارى، راهى بيمارستان شديم.
ساعت نزديكىهاى 4 بعد از ظهر بود كه كشيك درمانگاه را تحويل گرفتم. ساعت 5 دكتر شفيعى اعلام كرد درمانگاه شماره 2 احتياج به نيرو دارد و من همراه دكتر زالى به درمانگاه شماره 2 رفتيم. تا ساعت 8 بيمار ديدم و سپس برگشتم. امشب دومين دعاى كميل در مدينه و در كنار بقيع برگزار مىشود و متأسفانه من نمىتوانم شركت كنم. فردا قرار است مكه مشرف شويم.
آهنگ وداع
31 فروردین 75
ساعت حدود 5/ 11 بود كه دكتر اناركى وارد درمانگاه شد و گفت: اگر قصد زيارت وداع دارى برو، من هستم.
وضو گرفتم و بهسمت مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله حركت كردم. وارد مسجد شدم. هنوز حدود نيم ساعتى به اذان ظهر باقى مانده، مسجد مملو از جمعيت است. روز جمعه است و على القاعده بايد نماز جمعه برگزار شود. وقت اذان شد و مؤذن مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله اذان گفت.
دقايقى بعد، اقامه و خطبههاى نماز جمعه آغاز شد. نيم ساعتى شايد كمى بيش خطبه طول كشيد و سپس نماز اقامه شد. پس از نماز كمى نشستم، خلوتتر كه شد برخاستم و به سمت قبر مطهّر رسولاللَّه صلى الله عليه و آله حركت كردم. پيرامون قبر مطهّر بسيار شلوغ است. ميان سكوى اصحاب صفّه و خانه حضرت زهرا عليها السلام ايستادم. مختصرى دعا كردم و سپس خواستم از جانب ستونها به سمت قبر مطهر پيغمبر صلى الله عليه و آله بروم كه ميسّر نشد. برگشتم و از كنار بيت الزهرا عليها السلام جلوتر آمدم و در ضلع شرقى بيت الرسول صلى الله عليه و آله قرار گرفتم. نماز و سپس دعا و وداع با رسولاللَّه صلى الله عليه و آله ... و پس از آن به كنار بقيع آمدم و در آنجا عرض ارادتى و طلب حاجاتى و مناجاتى و وداعى ديگر ... سرانجام مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله را به سمت بيمارستان ترك گفتم.
به سمت بيمارستان كه مىرفتم، هر از گاه باز مىگشتم و بر گنبد سبز رسولاللَّه صلى الله عليه و آله مىنگريستم و گلدستههاى بلند آن را نظاره مىكردم و با خود مىگفتم آيا سعادت بار ديگر يارىام خواهد كرد؟ و من بار ديگر حضور اين مكان مقدس را درك خواهم كرد؟
پس از مسجد بلال وارد خيابانى شدم كه به جانب بيمارستان مىرفت. كم كم گنبد مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله در پشت ساختمانهاى بلند، چهره پنهان مىكرد و ... و من از خانه و آرامگاه جدم دورتر و دورتر مىشدم!
احرام در ميقات (مسجد شجره يا ذو الحُلَيفه)
بعد از ظهر، ساعت سه بود كه وسايلم را بستم و همه چيز به جز لباس احرامم را تحويل ماشين دادم. مدتى منتظر شدم و حدود ساعت پنج بعد از ظهر در كنار اتوبوسها، جلوى درِ بيمارستان حاضر شديم. بيشتر همراهان و همسفران آماده عزيمت بودند و تنها تعداد كمى مانده بودند براى ارائه خدمت به آخرين گروه حجاج، كه هنوز در مدينه بودند.
ساعت حدود شش يا شايد شش و نيم بود كه ماشين حركت كرد. حال و هواى ديگرى بهخصوص در افرادىكه اوّلين سفرشان بود بهوجود آمد. بعضى از زائران لباسهاى احرام را از همينجا به تن كردهاند تا در مسجد شجره محرم شوند. ابتدا به محلّى كه گذرنامهها را بازبينى مىكنند رفتيم. جايى است در خارج از مدينه.
حدود نيم ساعت، شايد كمى بيشتر معطلى، راهى مسجد شجره شديم. هنگام اذان مغرب بود كه به مسجد شجره رسيديم.
مسجد شجره، مسجدى است بسيار زيبا و داراى درختان فراوان و انبوه. هركس از مدينه به سوى مكه حركت مىكند، در اين مسجد مُحْرم مىشود و اين همان مسجدى است كه در آن، پيامبر صلى الله عليه و آله براى حَجّةالوداع مُحْرم شد.
اتوبوس در نزديكى مسجد توقف كرد. در صفى منظم و به صورت كاروانى وارد محوطه مسجد شديم. بيش از پانصد دوش حمام با آب گرم، براى غسل مستحبى قبل از احرام وجود دارد. در يكى از آنها غسل كردم و سپس وارد شبستان مسجد شدم. در داخل مسجد، گروههاى مختلف از كشورهاى گوناگون، همه با لباس احرام، لبيك گويان در حال رفت و آمد بودند. در هر گوشهاى از مسجد، گروهى گرد آمده، به سخنان روحانى و يا افرادى كه آشنا به مناسك حج بودند، گوش مىدادند.
صداى گروههاى مختلف كه درون مسجد لبيك مىگفتند، مىپيچيد و شنيدن صداى راهنماى گروه را مشكل مىنمود. به همين خاطر، همه سعى مىكردند به مسؤول گروه خويش نزديكتر شوند.
نماز مغرب و عشا را خوانديم. كسانى كه به مناسك و اعمال آگاهتر بودند و تجربهاى داشتند، نيت كردند و ما كم تجربهها منتظر آقاى طاهرى، روحانى كاروان شديم. سرانجام حاج آقا طاهرى آمد و ريزهكارىهاى نيت را گفت و آماده نيت شديم. كسانىكه قرار نبود حج تمتّع بهجا آورند، نيت احرام عمره مفرده كردند و آنها كه از كسى نيابت داشتند، چگونگى نيت حجّ نيابتى را پرسيدند و ما نيت احرام عمره تمتع از كرديم و آنگاه تلبيه سر داديم:
«لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك».
با يكبار گفتن جملات بالا محرم مىشويم، امّا مستحب است تا نزديك مكه و محدوده حرم،
«لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ...» را تكرار كنيم.
بنا براين، لبّيك گويان از مسجد شجره خارج شديم.
روحانى گروه با نقل روايتى گفت: امام صادق عليه السلام هنگام گفتن لبّيك، برخود مىلرزيد و آنگاه كه علت را پرسيدند، فرمود: بر خود مىلرزم كه اگر پس از «لبّيك» من، ندا آيد كه «لا لبّيك!» چه كنم و به كجا پناه برم. اينجا است كه بايد توجه داشته باشيم در حال انجام چه عمل خطيرى هستيم! و به ميهمانى چه كسى مىرويم! و چه كسى ما را به سوى خود فرا خوانده است! شايد چون توجه به اين مفاهيم نداشتيم، بهراحتى محرم شديم ...
محرمات احرام
اكنون چند انجام عمل بر ما حرام است. حافظهام را نهيب زدم كه بههوش! آن چند عمل را فراموش نكنى. بر نوشتهاى كه همراهم بود مرور كردم و موارد حرام براى مُحْرِم به حافظهام سپردم. آنها كه محتملترند، بوييدن بوى خوش، نگاه در آينه، پوشانيدن سر، سخن به دروغ گفتن، ديگران را به فحش و ناسزا گرفتن، سوگند و قسم ياد كردن، به زير سايه رفتن و ...
امان از غفلت! كه ممكن است به سهولت چيره شود و كفّاره بر گُرده انسان بگذارد! شايد آدمى با محرم شدن، انسان بودن خويش را ياد مىآورد و براى چند روزى هم كه شده، مراقب خويش باشد كه چه مىكند. آيا كارى را كه مىكند مجاز است و حرمتى در آن نيست؟
گرچه هر يك از موارد حرام، براى فرد مُحرم داراى دليل و فلسفهاى است. شايد هم مىخواهند محرم را به تمرين فكر كردن وادارند كه اگر تا كنون بدون انديشه و فكر عملى را انجام مىداده، از اين پس، صحّت و سُقم رفتار خويش را بسنجد.
مُحْرِم كه شدى، بايد دستوراتى را كه داده شده، مدام در نظر آورى و اعمال خويش را با آن تطبيق دهى. با مردم جدل نكنى. نه تنها در ناحق، كه در حق هم، و قسم نخورى و ناسزا نگويى و در فكر خويش و آسايش خويشتن نباشى. خويش را نبينى! نه اينكه خود را فراموش كنى، بلكه خود را در راه بدارى و ببينى كه در راهى و نه در بيراهه، و در راه بودن يعنى طبق دستور عمل كردن و طبق برنامه پيش رفتن.
به اين ترتيب، محرم شدن يعنى دگر بار اسلام آوردن، دوباره تسليم شدن، تسليم شدن در پيشگاه قوانينى كه از جانب قانونگذار مطلق آمده و تو را ملزم به رعايت دستوراتى كرده و تو چون لبيك گفتى پذيرفتى كه تسليم آن دستوراتى!
شايد محرم شدن تمرينى است و يادآورى تسليمى كه بايد در طول سال و يا در بقيه عمر در آن ثابت قدمتر شوى.
با اين همه، احرام، بهخصوص نخستين تجربه آن، دلپذير است.
اما دغدغه اينكه آيا بر احرام خود پايبندم، مولّد دلهره پنهانى است كه در ازدحام انبوه محرم شوندگان تشديد مىشود.
در حريم يار: مكه مكرّمه
حركت به سوى مكه
بر اتوبوسها سوار شديم و به سمت مكه حركت كرديم و رفقا هر كدام ذكرى و دعايى زير لب آغاز كردند. اين لحظات، كه تجربه آن، هر وجودى را ملتهب مىكرد مرا نيز ملتهب ساخت و به تلاشم واداشت، تا در محضر حضرت حق، دستى به دعا بردارم و از پيشگاهش طلب مغفرت كنم.
قالبهاى پرداختهاى در ذهنم شكل نمىگرفت. به زبان ساده دعا مىكردم. ابتدا آنچه را كه مىخواستم طلب كردم و سپس آنچه را كه مىانديشيدم خوبى در آن است. اما او توفيقم داد كه لااقل به زبان، آنچه را كه او مىخواهد بخواهم و كم كم دل را نيز روانه همين وادى كردم و دعايم را به رضا و خشنودى او پيوند زدم. پس خود را از دعا تهى ديدم و استعداد خويش را قليل يافتم و گستره خويش را محدود و اشك را بر اين حقارت آشكار- كه پيش از اين پى نبرده بودم و شايد هم پنهان مىكردم- شاهد گرفتم. به ياد غفلتها و عصيانها و ناشكرىها و فرومايگىها و مظالم و معايب و معاصى و گردن فرازىها و بى وفايىها و غرورها و تباهىها و ... و گناهان خويش افتادم و بر خود لرزيدم. روح خويش را در ژرفنايى يافتم كه ديده نمىشد و جسم خويش را بر بلنداى قلّهاى كه از دركش عاجز بودم. جسمى مُحْرم و روحى عاصى و پيوند ميان اين دو، چه دست نا يافتنى ...! و در مرز نوميدى، خويش را ميهمان خدا يافتم كه بخشنده بود و سريعالرضا، و اين جرقّه اميدى در دلم زد.
نور هدايتى كه هميشه از پرتگاه يأس و نوميدى نجاتم مىداد و اين بار نيز ...!
قلبم را مستعد دعا يافتم و دعا كردم و لبيك گفتم و باز دعا كردم و تكرار دعاهاى گذشته ... تا سواد مكه پيدا شد. ساعت حدود دو و نيم بامداد بود. نيم ساعتى براى كنترل رواديد در بيرون مكه و سپس داخل مكه شديم.
مكه، محل نزول وحى
مكه، شهر كعبه، زادگاه پيامبر صلى الله عليه و آله، زادگاه اسلام، زادگاه على عليه السلام، قدمگاه پيامبران خدا، قدمگاه ابراهيم عليه السلام، اسماعيل عليه السلام، هاجر، خديجه. محل نزول وحى. اينجا خدا با انسان حرف زده است. جبرئيل بر كوههاى اين شهرِ محصور در ميان كوهها قدم گذارده و بارها بارها، راه ميان آسمان و زمين اين شهر را طى نموده است.
همه مبهوت ورود به مكّهاند و در سكوت، صداى تپش قلبها بهگوش مىرسد. خيابانهاى مكه، يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشته مىشوند. بزرگراهها، ساختمانهاى بلند، تونلهاى بزرگ و بلوارهاى جديد الاحداث چهره مكه را گرچه به يك شهر متجدّد تبديل كرده، اما آن كوههاى سنگى در اطراف و صخرههاى تيرهاى كه از گوشه و كنار عمارتهاى بلند و در پيرامون بزرگراهها جابه جا به چشم مىخورد، مكه را همان شهر تاريخى كه در ذهنم تصوّر كرده بودم، معرفى مىكند.
ساعت از سه بامداد مىگذشت كه به بيمارستان رسيديم و از ماشين پياده شديم. تعدادى از مكهاىها، كه پيش از ما واحدهاى بهداشتى درمانى مكه را تحويل گرفته بودند تا حجاج مكه را از نظر درمانى رسيدگى كنند، در مقابل بيمارستان جمع شده و به استقبال آمده بودند.
گروهى از همسفران، كه از ريزهكارىها آگاهى داشتند، خودشان به سمت مسجدالحرام حركت كردند تا زودتر اعمال عمره را بهجا آورند و ما منتظر حاج آقا مسعودپور، روحانى كاروان مكه شديم تا اعمالمان را دقيقتر انجام دهيم.
پس از دقايقى، گفتند چون وقت نماز صبح نزديك است و مسجدالحرام شلوغ، و ممكن است اعمالتان با ازدحام روبهرو شود، سعى و طواف باشد براى ساعت 7 صبح.
***
اتاقها از قبل مشخص و تعيين شده است. وسايلم را برداشته، به اتاقم رفتم. خستگى شديد بود. تا اذان صبح بيدار مانديم و پس از نماز، مختصرى خواب صبحگاهى و ساعت هفت صبحانه خورديم و پس از آن حاج آقا مسعودپور آمد و آماده حركت براى انجام بقيه اعمال شديم.
از بيمارستان كه در شارع عزيزيه واقع است تا مسجدالحرام، 15- 10 كيلومتر و با ماشين حدود بيست دقيقه راه است. در كنار مسجد الحرام پياده شديم. از روى عكسهايى كه قبلًا ديده بودم و گلدستههاى بلندى كه بر كوه صفا و مروه قرار داشت، يعنى مسعى را در بين آن دو، تشخيص دادم. به سمت مسجد حركت كرديم. از جوانب مختلف كه به مسجدالحرام نزديك شوى، مسجدالحرام و در ميانش كعبه در پايينترين نقطه است و ما از جانب شمال و تقريباً متمايل به شمال شرقى، به آن نزديك مىشديم.
در ابتدايىترين بخشى كه انسان خود را از شهر جدا و در حيطهاى مىيابد كه متصل به محوطه مسجدالحرام است روحانى گروه ساختمانى را نشان داد مربع شكل به ضلعى حدود هفت يا هشت متر با تابلويى بر سر در آن، كه بر آن عبارت «مكتبة مكة المكرّمة» نوشته شده بود و ادامه داد:
اين ساختمان به قول قوى، زادگاه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و اين زمينى كه بر آن راه مىرويد به قولى شِعب ابىطالب است. ساختمان اكنون كتابخانه عمومى است و درِ آن را بستهاند. در مقابلش چند شرطه به نگهبانى مسغولاند.
و اضافه كرد: در مورد زادگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله و نيز شِعب ابىطالب، قول ديگرى نيز وجود دارد و البته توضيح آن را به بعد موكول نمود.
از كنار «مكتبة مكة المكرّمة» گذشتيم و روحانى كاروان، ما را در ابتداى درِ ورودى مسجدالحرام متوقف كرد و به جانب چپ؛ يعنى جانب شرق مسجدالحرام اشاره كرد و كوه بلندى را كه بر بلنداى آن قصرهاى باشكوهى ساخته بودند، نشان داد و افزود:
حضرت آدم عليه السلام بر فراز اين كوه بوده، كه اكنون بر آن قصرى بنا شده است. حضرت نوح عليه السلام جسد آن پيامبر ابوالبشر را به فلسطين منتقل كرد و تنها بخشى از مو و ناخن آن حضرت را بر جاى نهاد.
اين مكان اكنون محل پذيرايى از ميهمانان حكومتى است!
حاج آقاى مسعودپور به جوانب ديگر مسجدالحرام اشارهاى كرد و گفت: اطراف مسجدالحرام، شِعب بوده و هر شعبى را به نامى مىخواندند؛ شِعب ابىطالب، شعب بنىشيبه، شعب بنى ريم و ... كه امروزه بخشى جزو مسجدالحرام شده و بخشى داخل بازار و خيابان افتاده است.
كعبه، در نخستين ديدار
از در مسجد وارد صحن حياط شمالى مسجدالحرام شديم.
مسعى در مقابلمان. در جانبِ چپ، كوه صفا و در سوى راست مروه است كه تقريباً در دهانه بازار قرار دارد.
در تمام طول مسعى، درهاى متعدّد حاجيان را از روى پلهاى فلزى بهداخل مسجدالحرام هدايت مىكنند و از آن بالا، مردم در حال سعى ميان صفا و مروه ديده مىشوند. گروهى در رفت و گروهى در برگشت هستند. چه جلوهاى دارد اين سعى مداوم! فرصتى نيست براى نظاره سعى و از آن سوىِ عرض مسعى. از پلهها پايين مىآييم. حالا داخل شبستانهاى مسجدالحرام هستيم.
هيجان اوّلين ديدار از خانهاى كه عمرى بهسوى آن نماز مىخواندم و در آرزوى ديدنش بودم، از حالت عادى خارجم كرد! گاهى در هشيارىام شك مىكردم و چشمهاى خويش مىفشردم. بيدار بودم اما بيدارىام مورد ترديد بود. گام به گام به سوى كعبه نزديك مىشديم. از پلهها كه پايين آمديم، هيجانم بيشتر شد. روحانى كاروان همه را متوقف كرد و در مورد جزئيات طواف توضيح داد ...
پيشتر، توضيحاتى را كه در مورد جزئيات طواف داده مىشد، با دقت و اشتياق گوش مىدادم، اما اكنون اين توضيحات، به نظرم غير ضرور مىرسيد. شايد چون بارها اين جزئيات مرور شده بود. حالا همچون تشنهاى كه در كوير به آب برسد، اشتياق ديدار كعبه و طواف آن، لحظهاى آرامم نمىگذارد!
در آغاز ورود به شبستان مسجد، ستونهاى شبستان بهحدّى زياد بود كه كعبه در وسط مسجدالحرام ديده نمىشد و روحانى همين ابتدا همه را نگهداشت و پس از توضيح ظرايف طواف، فضيلت لحظات اوّلين ديدار از كعبه را يادآورى كرد و اين كه در اوّلين ديدارِ كعبه، سه حاجت انسان رواست و من در شور و التهاب آن لحظات فراموش ناشدنى مىانديشيدم كه كدامين حاجات خويش را مقدم شمارم و چه بخواهم كه خواستنى بهتر از آن نباشد!
توضيحات تمام شد و گروه به سمت كعبه حركت داده شد و من با دستپاچگى حاجات خويش را از ذهن هيجانزدهام گذراندم تا تمام انرژى جارى در رگها و سلولهاى مغزم را مصروف درك اين لحظات شكوهمند كنم.
هرچه به كعبه نزديكتر مىشديم، از تراكم ستونهاى شبستان كه انبوهشان مانع از ديدار كعبه بود، كاسته مىشد و احتمال ديدار كعبه از ميان ستونها بيشتر! و حاج آقا براى حذف اين ديدار تدريجى، دستور داد سرها پايين و نگاهها به زمين مسجدالحرام باشد تا به اندازه كافى به كعبه نزديك شويم و نگاه من كه مىرفت تا زودتر از صاحبش به قبله رسد، سر افكنده، پا پس كشيد و خود را به گامهايم نزديكتر كرد. گويى فهميد اين مكان نه همچون نقاط ديگر و ملاقاتش نه چنين رايگان است! اما شوق سرشارش، پنهان نشد و از عطش ديدار همچنان بىتاب بود. آنچنان كه من! اين شد كه بازش نداشتم از تقّدم و از ميان ستونها روانه كعبهاش ساختم! ...
جلوهاى از ميان ستونها آنچنان كه شايد نيمى از كعبه را ديد و بازگشت و آنچه را ديده بود باز گفت و اين بار مرا همچون خود ملتهب و بى طاقت ساخت ... حالا تمام كعبه در نظرگاهم بود و من
مات و مبهوت مىنگريستم. دستپاچه شدم. نمىدانستم كه چه كنم، ناگهان! يكى از همراهان نهيبم زد: برو به سجده! و من به سجده افتادم ....
طواف
از سجده كه برخاستم، نماز تحيّت خواندم و نيز به نيابت از جانب پدر، مادر و همسرم دعا كردم و حاجت خواستم و سپس آماده طواف شدم.
از ركن اسود، كه حجرالأسود در آن است و در جانب شرق واقع شده، آغاز كردم. بهگونهاى كه شانه چپم به جانب مسجدالحرام باشد. در طواف بايد مراقب باشى كه از مطاف خارج نشوى و مطاف داخل دايرهاى را گويند كه شعاعش از مركز كعبه است تا مقام ابراهيم و در اين محدوده، البته ازدحام جمعيت زياد است و هر چه به كعبه نزديكتر مىشويم، ازدحام بيشتر مىشود.
شَوط اول را با دلهره آغاز كردم. تمام ريزهكارىهاى طواف را در ذهنم مرور مىكنم؛ شانه چپم از جانب كعبه منحرف نشود.
ازدحام جمعيت باعث اعراض از كعبه نگردد. با فشار جمعيت به جلو رانده نشوم. بىاختيار جابهجا نگردم. در تعداد شوط ها شك نكنم و ...
هنگام طواف، وقتى به حِجْر اسماعيل مىرسى، بايد بهگونهاى حركت كنى كه حِجر داخل طوافت قرار گيرد، چون حجر اسماعيل
جزئى از كعبه است و طواف كننده، به اندازهاى كه از كعبه فاصله دارد، از مطاف كم مىكند و به همين خاطر ازدحام در خارج حجر اسماعيل بيشتر مىشود و فشار جمعيت افزونتر.
پس از حجر اسماعيل، كه ركن شامى و ضلع جنوب غربى است، خلوتترين ضلع كعبه است، بهطورى كه به آسانى مىتوان به ديوار كعبه رسيد. بوسيدن كعبه را به پس از طواف موكول كردم زيرا هنگام طواف رو به كعبه كردن مجاز نيست و بايد شانه چپ را به جانب كعبه حفظ كنى.
سپس به ركن يمانى مىرسى و ازدحام جمعيت بيشتر و بيشتر مىشود و در ركن اسود، به خاطر استلام حَجَر به بيشترين حدّ خود مىرسد و در محاذات ركن اسود، تكبيرى و اشارهاى به جانب حَجَر. اينجا يك شوط تمام مىشود و شوط دوم آغاز، تا شوط هفتم ...
پس از طواف وقت نماز طواف در پشت مقام ابراهيم است و نگرانى از اينكه آيا جايى در اين شلوغى براى نماز طواف يافت مىشود؟! و بالأخره جايى يافتم و نماز طواف و سپس حركت به جانب صخره صفا براى سَعى.
سَعْى
صفا اكنون مُسَقّف است و تنها بخشى از صخره آن خارج از معمارى قرار گرفته و بنايى از سنگ مرمرين، پيرامون صفا را احاطه
كرده و از آنجا تا مروه را سالنى ساختهاند كه سعى كنندگان از دو جانب آن مىروند و مىآيند و در ميان آن، جايى براى تردد كسانى است كه مجبورند با چرخ سعى كنند.
در صفا مدتى رو به جانب كعبه نشستم. البته معمارى مسجدالحرام مانع از ديدن كعبه مىشود. شبستانهاى اطراف مسجدالحرام متّصل به سَعْى است و مَسْعى را جزئى از مسجد ساخته است. در روى كوه صفا، به ديوارهاى بلند و ستونهاى متعدد خيره مىشوم و ديدن كعبه از آن سو ميسّر نيست و البته مىگويند در صفا كه قرار مىگيرى، به جانب كعبه بنگر و دعا كن و حاجت بخواه، آنگاه سعى آغاز كن و من چنين كردم.
از سراشيبى صفا كه به مسعى غلتيدم، گويى به رودخانهاى خروشان پيوستم و همگام با جريان آن، پيش رفتم. رفتم تا ستونهاى سبزى كه جاى هَرْوَله است و هروله تا ستونهاى سبز بعدى و سپس باز همگام با خروش سيل سعى كنندگان! تا مروه و يك شوط! و در مروه باز رو به جانب كعبه كردم و ذكرى و استغفارى و سپس به جانب صفا و باز با سعى كنندگان و ميان آنها گُم، بىهيچ تشخّص يا امتيازى. نفس زنان، خسته و رنجور بهواسطه بيمارى كه اكنون شدت گرفته بود، هر چه پيش مىرفتم خستهتر و رنجورتر مىشدم! به هر حال سعى را در كوه مروه به هفت شَوط رساندم و در همانجا تقصير كردم به چيدن مويى و ناخنى و اكنون از احرام خارج شدم ... بدينسان عمره تمتّع به انجام رسيد.
به داخل مسجدالحرام بازگشتم و در كنار زمزم، عطش خويش فرو نشاندم و دست و صورت را شستشو داده، مقدارى به بدنم پاشيدم!
مدتى نشسته، به كعبه نگريستم كه همين هم عبادت است.
بنايش بزرگتر از آن بود كه مىپنداشتم و البته پر عظمتتر از هر بنا و هر خانهاى؛ چندان كه نتوان با هيچ خانهاى مقايسهاى كرد. ساده بود و مُكَعّب و اگر ابعادش را در كتابها نخوانده بودم، آن را مربع مىپنداشتم، در حالى كه ابعاد آن با يكديگر تفاوت دارد. درِ كعبه بر ضلع شمال شرقى، بيش از يك متر از زمين بالاتر و بسيار نزديك به ركن اسود است. پردهاى مجلّل دارد. آياتى از قرآن با ظرافت بر آن نقش بسته و ياد داستانها و تاريخ پردههاى خانه كعبه افتادم كه از زمان قبل از اسلام و نيز پس از اسلام تاكنون نقل كردهاند. گويند دختر عباسبن عبدالمطّلب، در عهد جاهليت وقتى پسرش گم شد، نذر كرد كه چون وى را بيابد پردهاى براى كعبه فراهم كند و چون پسر را يافت چنين كرد. نيز روايتى است از امام صادق عليه السلام در باره پوشش كعبه در زمان حضرت اسماعيل عليه السلام. در دوران پس از اسلام نيز ابتدا پيغمبر صلى الله عليه و آله كعبه را با پارچههاى يمانى پوشانيد و سپس در عهد عمر پوشش كعبه از مصر مىآمد و در عهد حضرت امير عليه السلام، آن بزرگوار پوشش كعبه را هر سال از عراق مىفرستاد و در دوران خلافت خلفاى مختلف، پوششهايى به عنوان هديه به جانب مكه مىآمد و بر كعبه پوشانده مىشد؛ از جمله از ايران نيز پوششى براى كعبه فرستادهاند.
بعدها، اين وظيفه بر عهده مصريان بود و تا سالها ادامه داشت. سرانجام ارسال پرده كعبه از مصر متوقف شد و سرانجام در عربستان كارگاهى بدين منظور تأسيس گرديد كه هر سال پردهاى مجلل براى كعبه مىدوزند و تعويض مىكنند و البته كعبه با پوشش زيباتر مىشود.
بر پلّههاى مسجد، جايىكه شبستانها آغاز مىشود، تقريباً در سطحى بالاتر از طواف كنندگان ايستاده و بر آنان اشراف دارم و چرخش آنان را نظاره مىكنم. حركت زائران هنگام طواف پيرامون كعبه چه با شكوه است! بهراستى در طواف چه رموزى نهفته است؟! در هفت شَوْطش، در نظمش و اينكه در هر نقطه باشى؛ در پرستش، رو به سوى كعبه دارى الّا در طواف، كه رو به جلو دارى و نه به سوى كعبه!
آيا تا اينجا خانه نشانى بود كه ره گم نشود و خداى خانه، نه در اينجا كه در هرجاست و در طواف، اين حقيقت بر تو آشكارتر مىشود و تو از طواف كه بر مىگردى در مىيابى كه خدا نه چنين دست يافتنى است كه به طى طريق دريابى، كه در «طى طريقت» است دريافتن! و «طى طريقت» را، نه مقصدى است، كه شايد خود، مقصد اين طى طريق است! و اگر حاصل ما تنها همين طى طريق باشد، واى بر ما كه در خانه اوّليم و در خانه نفسِ خويشتن محبوس!
باز به طواف كنندگان مىنگرم. آنان كه نزديكترند، طوافشان محسوستر است و آنان كه خارجترند در طوافاند، اما طوافشان نامحسوس! و هرچه خارجتر، طواف آرامتر و نامحسوستر آنچنان كه مرزى ميان طواف كنندگان و غير آنان نيست و كسى چه مىداند شايد به ديده نابصير من است كه جمعى نه در طوافاند! كه كاينات همه در طوافاند و ما غافل! هر چه بر اين چرخش مستدام مىنگرم گيجترم و مبهوتتر و حيرانتر و از درك عظمتش عاجزتر!
ساعت حدود 5/ 11 مسجدالحرام را بهجانب بيمارستان ترك كرديم ونزديكىهاى ظهر به بيمارستان رسيديم. حالم بد بود و به خاطر خستگى فراوان بيمارىام شدّت گرفته بود. نماز ظهر و عصر و نهار و سپس برگشتم اتاق براى استراحت.
ساعت 4 بعد ازظهر، دكتر مظفرى بيدارم كرد و گفت: مثل اينكه دفتر مديريت با شما كار داشتند. برخاستم و به دفتر رفتم.
گفتند ساعت 5/ 8 جلسه هماهنگى به منظور تعيين گروههاى سيّار درمانى است. پس از مختصرى استراحت و نماز به دفتر مديريت رفتم. جلسه تشكيل گرديد و درمانگاه جبلالنّور محلّ خدمت من در مكه شد.
چهار درمانگاه تمام وقت، در چهار نقطه از شهر به منظور پوشش حجّاجى كه به تازگى وارد مكه مىشوند تشكيل گرديده است. برگشته، شام را خوردم و علىرغم شدت عوارض بيمارى، از زيارت مسجدالحرام دل نكندم؛ چه از فردا معلوم نيست ازدحام كار مجال زيارت دهد. با گروهى از دوستان عازم مسجد الحرام شديم.
در مسجدالحرام پس از نماز، طوافى ديگر به نيت استحبابى انجام دادم و سپس نماز در پشت مقام ابراهيم ... پس از آن، به طبقه فوقانى مسجدالحرام رفتم و همان منظره شكوهمند طواف را نظاره كردم.
دقايقى و شايد بيشتر مبهوت بودم و از گذر زمان غافل و سپس به اشاره دوستان برگشتم و به نيت نماز داخل حجر اسماعيل شدم كه گفتهاند هفتاد پيامبر؛ از جمله حضرت اسماعيل عليه السلام در آن مدفوناند و نماز در آن ثواب بسيار دارد كه البته به خاطر ازدحام ميسّر نشد ...
كار در درمانگاه جبل النور
دوم اردبيهشت 75
ساعت 8 صبح، بيمارستان را به مقصد جبل النور ترك كرديم.
خيابان عزيزيه را تقريباً تا نزديكىهاى ميدان معابده، كه در شمال مسجدالحرام واقع است، طى كرديم و از آنجا به سمت شمال وارد خيابان ديگر شديم و از ميدان ابْطَح به جانب غرب رفتيم. از يكى- دو خيابان كوچك گذشتيم و سپس وارد بلوار جبل النور شديم. كوه نور، كه غار حِرا در آن است. حدود 6- 5 كيلومتر با مسجدالحرام فاصله دارد و زمانى شهر مكه تا جبلالنور همين مقدار فاصله داشته است.
درمانگاه جبلالنور در بلوارى به همين نام واقع است، كه بخشهاى شمالى شهر مكه را به پاى جبلالنور ارتباط مىدهد. به اتفاق تنى چند از همكاران، زائران ايرانى اين منطقه را ويزيت و معاينه خواهيم كرد.
ساعت حدود 20/ 8 دقيقه به درمانگاه جبلالنّور رسيديم. هنوز خلوت است؛ زيرا حاجيان بهطور كامل مستقر نشدهاند. هر چند دقيقهاى يك بيمار مراجعه مىكند. در فاصله مراجعه بيماران، مقدارى از يادداشتهاى مربوط به سفرم را نوشتم. ظهر شد و به بيمارستان برگشتيم. نهار و نماز و استراحتى مختصر و سپس به درمانگاه جبلالنور برگشتم. بعد از ظهر مريض بيشتر شد. تا ساعت 8 شب بيمار ديديم.
روزهاى شلوغى و ازدحام بيماران و كار شبانه روزى
در دو- سه روزِ گذشته، ازدحام كار به بيشترين حدّ خود رسيده است. اكنون تقريباً همه حجاج مدينه اول و مدينه دوم در مكه مستقر شدهاند. روزهاى حج تمتّع نزديك است. علاوه بر حجاج ايرانى، حجاج ديگر كشورها نيز به درمانگاه مراجعه مىكنند و بسيار شلوغ است. تمام مراكز بهداشتى- درمانى ايرانى در مكه كه پس از الحاق حجاج مدينه اول، تعدادشان با بيمارستان به ده مركز بهداشتى درمانى رسيده، مشغول كارند و بيمار مىبينند. پنج تا از اين مراكز بهطور شبانه روزى كار مىكنند و چهار مركز ديگر بهطور تمام وقت؛ صبح و بعد از ظهر مشغول ويزيت بيماراناند، با اين حال ازدحام به شديدترين وجه برقرار است.
بيمارستان هيأت پزشكى جمهورى اسلامى در مكه داراى يكصد و بيست تخت است و قابليت گسترش تا دويست تخت را نيز دارد. اين بيمارستان با برخوردارى از بخشهاى مختلف داخلى، جراحى، اورژانس، راديولوژى، پلى كلينيك تخصّصى، آزمايشگاه، اتاق عمل، سى سى يو، آى سى يو و ... به بيماران سرويس مىدهد.
به خاطر ازدحام كار در اين روزها، فرصتى براى ثبت وقايع را ندارم و وقايع عموماً خلاصه مىشود در بيمار ديدن! و فقط شبها اگر فرصتى باشد و شدت كسالت مجالى دهد، به حرم مىروم و يك جزء قرآن و مقدارى دعا مىخوانم. روزها مانند برق مىگذرد، و من تشنهاى را مىمانم كه به آب رسيده و از آن نوشيده، ولى ديگر توان نوشيدنش را ندارد و عطشش همچنان باقى است، در حالى نزديك است از آب جدا شود!
ايام تشريق
مشاعر مشرّفه
ششم ارديبهشت 75
فردا هشتم ذىحجه است و ايّام تَشريق آغاز مىشود. ايّام تَشريق، به سه روز پس از عيد قربان؛ يعنى روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم گفته مىشود و از «تَشْريقُ اللَّحْم» گرفته شده كه به معناى قطعه قطعه كردن گوشتهاى قربانى و خشك كردن آنها در آفتاب است و يا از جمله «أشْرِقْ ثَبير كَيْما نَفير» گرفته شده كه در زمان جاهليت، حاجيان آن را خطاب به كوه ثبير مىگفتهاند؛ يعنى «اى ثبير بتاب تا ما كوچ كنيم» و آنها براى قربانى به انتظار طلوع خورشيد بر كوه ثبير بودهاند و لذا چنين مىگفتهاند.
فردا عازم مشاعريم. همان اندازه كه ما نگران اعمال و صحّت و (صد البته) قبولى طاعاتيم، مسؤولان هيأت پزشكى نگران ازدحام فوقالعاده و مشكل ارائه خدمات درمانى در اين سه روزند و آنگونه كه با تجربهترها مىگويند، نگرانى بى مورد هم نيست؛ چرا كه پرازدحامترين قسمت كار، همين ايام و بهويژه در سه روز منا است.
دكتر صدر، سرپرست هيأت پزشكى در جلسهاى كه به منظور ايجاد هماهنگى در كار و تثبيت نظم و تأكيد بر آن تشكيل شده، در مورد گروهبندىها و ضرورت رعايت تمام موارد برنامه ريزى شده، صحبت مىكرد، در مورد روش كار در بيمارستان صحرايى عرفات و منا و ترتيب انجام اعمال حج سفر اوّلىها؛ به نحوى كه تداخلى با وظايف همكاران بهوجود نيايد توضيحاتى مىداد، تأكيد مىكرد كه هيچ عذرى در وقوع بىنظمى و آشفتگى قابل قبول نيست و كارها بهطور صد در صد بايد همانطور پيش رود كه پيش بينى شده و طبيعت بحرانى كار درمانى در ايام حج ايجاب مىكند كه بيش از هر نقطه ديگر، به نظم پايبند باشيم و براستى هم چنين بود.
در طى روزهايى كه در مدينه و بهويژه در مكه، قبل از ايام تشريق بيمار مىديدم، به خوبى لمس كرده بودم كه چگونه كار در ايام حج، در عرض چند روز، به يكى از پرحجمترين كار درمانى تبديل مىشود و سپس در عرض يكى- دو روز، كه مانند دريايى طوفان زده، بحرانى بوده، به يكباره آرام مىگردد. در مدينه ابتدا آنچنان خلوت بود كه در طول روزهاى اول، يك درمانگاه، شايد حداكثر ده مورد مراجعه داشت. در حالىكه در روزهاى آخر، كه در مدينه بوديم، هر واحد درمانى گاه تا بيش از صد و پنجاه مراجعه كننده داشت و اورژانس بيمارستان در 24 ساعت، گاهى به بيش از هفتصد- هشتصد بيمار پاسخ مىگفت.
در مكه نيز اوضاع همينگونه بود و اكنون عجيب نبود اگر در عرفات و منا، كه تمام حجاج در آنجا گرد آمدهاند، چنين وضعيتى وجود داشته باشد و يا حتى وضعى شديدتر. به همين دليل خود را براى روزهاى پرازدحامتر و شلوغتر آماده كردم.
به سوى عرفات
هفتم ارديبهشت 75
بعد از ظهر، آماده شديم و حوالى مغرب بود كه در نمازخانه بيمارستان، پس از خواندن نماز مغرب و عشا، به نيت حج تمتّع از حَجّةالاسلام مُحرم شديم و به سمت عرفات حركت كرديم. از شارع عزيزيه؛ خيابانى كه بيمارستان در آن قرار داشت، به سمت شرق رفتيم. خيابان شلوغ بود و اتوبوسها به آهستگى حركت مىكرد. آهسته آهسته پيش مىرفتيم و مسير نه چندان طولانىِ مكه تا عرفات، كه گفتهاند بيست كيلومتر بيشتر نيست، طولانىتر مىشود.
حركت آهسته اتوبوس و طولانى شدن مسير، توفيقى است تا به جايى كه مىروم بيشتر بينديشم و نيز به اعمالى كه انجام مىدهم ...
بهراستى چيست حج، كه خدا در قرآنش، مردمان را بدان فرا خوانده است و چه تفاوتى است ميان عيار عبوديتى كه در اين عبادت محك مىخورد با عيار عبوديتى كه در نماز و روزه و عبادات ديگر است؟
در حج چه چيزى است كه با انجام فروع ديگر حاصل نمىشود و حصولش به انجام حج است؟! ... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ....
و من كه قصد حج كردهام و اكنون به عرفات مىروم، بر اين قصد و آهنگ خويش تا چه حد عارفم؟! و آيا مىدانم كه چه مىكنم؟
نخستين مرتبه انجام اعمالِ واجبِ ديگر را كمتر بهياد مىآورم.
نخستين نماز واجبم را نمىدانم كى بود كه خواندهام و نيز اوّلين روزه واجب را ... اما اوّلين روزهاى جهاد را بهياد دارم و احساس بهياد ماندنىاش را ... ولى اين اوّلين روزهاى حجِّ واجب و لحظات پيش از رسيدن به عرفات، مبهوتم كرده و حقيقتاً از حال دعا و عبادتم انداخته است! به جاى ذكر و تسبيح، مشغولم ساخته، به چرايىِ اين قصد و آهنگ و بلكه به دريافت لحظات ورود به سرزمينى كه اوّلين بار، نياى انسان بر آن وارد شد.
زمين، اين كره خاكى مَهْبَط آدم ابوالبشر، كه فرودگاهش از بهشت به زمين، همين عرفات بود كه حالا من نيز بر آن وارد مىشوم. آيا ورودم به عرفات، نمادى است از هبوط نياى رانده شدهام از بهشت، كه خويش را در جايگاه او ببينم و خود و فرزندانم را قربانى شيطانى يابم كه او را فريفت و فرزندانش را! و لابد هشيار شوم؟!
يا به عرفات مىرفتم تا تاريخ «آدم» را و «انسان» را دريابم كه هان! بدان، انسان از اينجا آغاز شد. و تو نيز آغاز كن آدميت و انسانيت را؟ و برو، بگذر از عرفات و در مشعر فرود آى و از منا بگذر و رَمىِ جَمره كن و ...؟!
كسى چه مىداند؟ آيا آمدهام در مكه و عرفات و مشعر و منا و مدينه و جبل النور و حِرا و ذوقبلتين و ميقات و طواف و سعى و هروله و زمزم، كه ببينم اينجا روزگارى پيغمبرى آمده و آيينى آورده كه اسمش اسلام است؟! و من كه آن را پذيرفتهام ردّ پاى آورندهاش را ببينم و خط را گم نكنم؟!
يا بايد بيايم در اين سرزمين تا تاريخ انسان را از آدم گرفته تا نوح و ابراهيم و اسماعيل ... و تا محمد صلى الله عليه و آله، مرور كنم و لابد چيزى ياد بگيرم از سيره و سنت آنان و دوباره، با اعمال و آيينى كه نامش حج است، با آنان بيعت كنم و بدينوسيله اعلام كنم بستگى خويش را و تعلّق خود را به آنان و به آيينشان.
عمل اصلى عرفات همان «وقوف» است. وقوف در سرزمينى كه حتماً تفاوت مىكند با سرزمينهاى ديگر و وقوف در آن حتماً معنى و يا معانى ويژهاى مىدهد كه من از آن بىاطلاعم و همينقدر شنيدهام كه در اينجا آدم و حوّا پس از هبوط همديگر را شناختهاند و يا شايد مىشناختهاند و اينجا همديگر را يافتهاند.
و باز شنيدهام عرفات جايى است كه مردم يكديگر را مىشناسند! و در شگفتم از اينكه مگر در جاهاى ديگر نمىشد مردم يكديگر را بشناسند! و اينكه اينجا حتماً بايد چيزهاى ديگرى را فهميد و شناخت. مفاهيم بلندى كه در خانه و كاشانه و در شهر و ديار خود و حتى در شهرها و ديارهاى ديگر نمىشود فهميد و دست آخر نگران از اينكه نكند از اينجا كه به سويش مىروم، دست خالى برگردم و باز مرور يافتهها و مطالب پيشين و برداشت و استنتاج و باز همان نگرانى و همان دلهره و همان تشويش!
از امام صادق عليه السلام پرسيدند كه وجوب حج در چيست؟ فرمود:
خدا خلق را آفريد و به او فرمانها داد كه پيروى از آنها، به صلاح دين و دنيايشان است و از آن جمله، گردهم آمدن مسلمانان از شرق و غرب در يك جاى را مقرّر داشت، تا يكديگر را بشناسند و مردمان تجارت خويش را از شهرى به شهرى رسانند و از اين رهگذر كاروانيان و مركب داران سود برند و آثار رسولاللَّه صلى الله عليه و آله شناخته شود و اخبارش دانسته آيد و بهياد مانَد و فراموش نگردد؛ چه، اگر هر گروهى در شهرهاى خود باشند و با آنچه در آن است بسازند و با يكديگر سخن نگويند، نابود گردند و شهرها ويران شود
و تجارت و سود از ميان برود و اخبار و اطلاعات پنهان گردد؛ چنان كه كسى از آنها آگاه نشود. و اين علّت وجوب حج است.
اما در جاى ديگر باز از امام صادق عليه السلام خواندم كه حج را نه فقط خلاصه شده در اين اعمال ظاهرى، كه آنرا داراى باطنى عميق دانسته و هر يك از اعمال متعدّد حج را مقدمه براى تحوّلى عميق در روح و فكر انسان بر شمرده است.
اينكه در «احرام»، نه فقط تعويض لباس كنى و پرهيز از آنچه كه در حال احرام به تو حرام مىشود، بلكه علاوه بر آن، بايد در بقيه عمر، آنچه را كه رضاى خدا در آن نيست بر خود حرام شمارى و در مقام لبيك، بفهمى كه دعوت چه كسى را پاسخ مىگويى و بدانى كه به حضور چه ميزبانى مىروى! و در «عرفات» عارف حق شوى و منكر خويش و نسيم معرفت در برهوت وجودت وزيدن گيرد و در «قربانگاه»، نه فقط قربانى گوسفند، كه قربانى نفس امّاره كنى و در «رمى جمره»، شيطان و شيطان صفتى را از خود دور سازى و در «منا»، تمنّيات نفسانىات را بيرون بريزى و در «طواف»، نه فقط گردِ خانه، كه گرد يار و گرد رضاى او گَردى و در «مقام ابراهيم»، ذبح اسماعيل را به ياد آرى و اسماعيلهاى نَفْسَت را بگذارى و قربان كنى و در «صفا»، صفاى دو جهان بينى و در «سعى»، قرب حق جويى و در «مروه»، مروّت آموزى و ... آنوقت مىتوان گفت كه حج گزاردهاى و گرنه جز محنت باديه، نصيب ديگرت نيست و باز تشويش از آنكه نصيبم جز محنت باديه نباشد!
در اين خوف و رجا، آرام آرام، به سمت عرفات پيش مىرفتم و انتظار مىكشيدم. اتوبوس پس از ساعتى و بلكه بيشتر به منطقهاى رسيد كه با چراغهايى پر نور روشن شده بود. شب، مغلوب نور چراغها بود و تابلويى بزرگ به طول بيش از ده متر، ابتداى محدوده عرفات را اعلام مىكرد.
حالا در عرفات بوديم، اما بر خلاف تصورم، بيابان نبود! خيابان در خيابان و با نورافكنهاى پرنور و قوى و انبوه درخت و فضايى عطرآگين. عطر، عطر گلهاى درختان بود. به گمانم نوعى اقاقياست. همه از يك نوع، نه از اقاقيايى كه ما در ايران داريم اما به گمانم تيره و تبارش از همان است. پيشتر شنيده بودم كه عرفات ديگر يك بيابان خشك و بى آب و علف نيست و حالا مىديدم كه چگونه اين سرزمين، پر شده است از درختانى پرگل، كه فضاى عرفات را آكنده از رايحهاى معطر ساخته است. پس از ورود به منطقه، وارد خيابانى فرعى شده و توقف كرديم. از اتوبوس پياده شديم. پلاكاردى بزرگ، معرّف بيمارستان «هيأت پزشكى حج»، خبر از رسيدن به مقصد مىداد.
وارد بيمارستان شديم؛ در محوطهاى بزرگ كه پيرامونش حدود بيست چادر صحرايى داشت. امشب بيشتر حجاج به عرفات مىآيند اما وقوف در عرفات، از ظهر فرداست تا غروب آفتاب. با اين حساب، در عرفات تنها حدود بيست ساعت بيتوته داريم و به خاطر همين، بيمارستانى موقت براى اين سرزمين در نظر گرفتهاند.
چادرها، هر كدام يكى از واحدهاى مختلف بيمارستان را تشكيل مىدهند. از همين جلو به ترتيب، روابط عمومى، داروخانه، بهداشت، مديريت، ترابرى، بخش عمومى برادران، بخش عمومى خواهران، بخش گرمازدگى برادران، بخش گرمازدگى خواهران، نمازخانه، خوابگاهها و ... هر كدام در چادرى كه به تناسب داراى اندازههايى متفاوتاند، مستقر شدهاند.
وسايل را در چادر محل استراحت گذاشتم و براى آشنايى با چگونگى گردش كار، به محوطه برگشتم. روابط عمومى بهطور مرتب، انجام كارها را از طريق بلند گو براى اعضاى هيأت تشريح مىكند و با هماهنگىهايى كه از قبل صورت گرفته و با آموزشهايى كه اعضاى هيأت ديدهاند، هر كدام بهسرعت در مىيابند كه بايد در چه زمانى و در چه قسمتى انجام وظيفه كنند و چه مقدار وقت براى پرداختن به امور شخصى و عبادى دارند.
نيايش و راز و نياز
ساعت 12 بايد كشيك درمانگاه را تحويل بگيرم و تا صبح مشغول كار باشم. تقريباً ساعت حدود 8 است. بلندگو اعلام كرد كه دعاى شب عرفه در محل نمازخانه برگزار مىشود. از چادر روابط عمومى، كتابچهاى را كه حاوى دعاهاى مختلف بود گرفتم و خود را براى دعا آماده كردم. دعا آغاز شده و متونى از ابتداى آن خوانده شده بود. نشستم و به نهر جارى دعا پيوستم:
«...اى آنكه در ظلمت شب چيزى بر تو پنهان نيست و تاريكى نزد تو روشنى است. از تو درخواست مىكنم از اشراق نور ذات بزرگوارت، كه به كوه طور تجلّى كردى و موسى را مدهوش ساختى و به آن نام مباركت كه بدان نام آسمانها را بى ستون برافراشتى و زمين را بر روى آب بگستراندى و به آن نام كه گوهر مخزون و درّ مكنون و سرّ مكتوب تو است و بدان نام كه هر كه تو را بدان خواند اجابت كردى و هر چه از تو خواستند عطا فرمودى.
... بهآن نامى كه خضر نبى بهذكر آن، بر امواج دريا مىرفت و به آن نامى كه دريا را بدان نام بر موسىبن عمران شكافتى و فرعون و قومش را غرق ساختى و بدان نامى كه موسى تو را بدان نام به جانب طور ايمن ندا كرد و تو او را اجابت نمودى و مهرت را به وى القا فرمودى.
به نامى كه عيسىبن مريم بدان نام مردگان را زنده گردانيد و به كودكى در گهواره سخن گفت و بيماران را شفا داد.
به نامى كه تمام پيغمبران و فرشتگان، تو را بدان نام خواندند و ذُو النّون نبى در شكم ماهى تو را بدان نام خواند و تو او را اجابت كردى و از غم رهانيدى و ...
و بدان نام كه ايوب پيامبر، گاهِ رنج و بلا، تو را بدان ندا كرد و تو عافيتش بخشيدى و بدان نام كه يعقوب نبى تو را بدان خواند و تو نور ديدگانش را باز گردانيدى و بدان نام كه جبرئيل امين بدان نام بر محمد مصطفى صلى الله عليه و آله فرود آمد و آدم ابوالبشر تو را بدان خواند و گناهش بخشيدى و در بهشت رضوانش مسكن دادى و بدان نام كه در عالم غيب، نزد خود بر خويش انتخاب كردى و به خود اختصاص دادى و احدى از خلق بر آن آگاه نيست ...
از تو درخواست مىكنم كه از گناهان گذشته و آيندهام، كه در پنهان و آشكار مرتكب شدهام و تو بدانها آگاهترى، به لطف و كرمت در گذرى كه تو بر هر چيز قادرى.
الهى، ببخش گناهانى را كه نعمت را دگرگون مىسازد و موجب پشيمانى و حسرت مىشود و گناهانى را كه پرده عصمت را مىدرد و رسوا مىكند. گناهانى را كه موجب ردّ دعا مىشود. و نيز گناهانى را كه موجب شقاوت است و گناهانى را كه بخشايندهاى جز تو ندارد. و بار هر حقى كه از خلق بر دوش من است از گُردهام بردار و در كارم گشايش فرما و مقام يقين بر قلبم نازل كن و از شرور عالم محفوظم دار و مرا در شب و روز يار باش و طريق سعادت بر من سهل و آسان كن و در ذلت و خوارى مينداز و بر خير و سعادت رهبرى فرما.
اى بهترين دليل، مرا بهخويشتن وامگذار و آنچه مايه نشاط و سرور است بر قلبم الهام فرما و از فضل خود روزى بخش و از پاكيزهترين روزىهايت نصيبم كن.
اى خدا، به تو پناه مىبرم از زوال نعمت و عافيت و از سختى بلا و شقاوت و از بد حادثه و شماتت.
اى خدا، مرا از فرقه اشرار قرار مده و از همنشينى اخيار محروم نساز. خدايا! تو را سپاس مىگويم بر نعمت اسلام و ايمان و پيروى طريق پيامبرت و از تو مىخواهم آنچنانكه پيغمبران را به دين خود هدايت فرمودى، هدايتم كنى ...
***
پس از دعا، مختصرى استراحت كردم. ساعت نزديك 12 بود و بايد خود را براى كشيك درمانگاه آماده مىكردم.
بيمارستان صحرايى و برخوردارى از تجهيزات كافى
درمانگاه، در ساختمان آجرى نسبتاً مرتبى در كنار محوطه بيمارستان واقع شده. نظير اين ساختمان در نقاط ديگر صحراى عرفات، به چشم مىخورد. در اين درمانگاهها معمولًا چنانچه دولتهاى مختلف از كشورهاى اسلامى، خودشان تشكيلات و تجهيزات درمانى و هيأت پزشكى نداشته باشند، توسط پزشكان و تجهيزات مختصرى كه از جانب دولت عربستان تدارك ديده شده، به حجاج هر كشورى خدمات درمانى در حد موارد اورژانس و سرپايى ارائه مىشود، ولى چنانچه كشورى داراى تجهيزات لازم براى ارائه خدمات درمانى به حجاج خود باشد، اين ساختمانها در اختيار هيأت پزشكى همان كشور قرار مىگيرد و هيأت پزشكى حج جمهورى اسلامى ايران، به جهت برخوردارى از امكانات و
تجهيزات كافى، در حد احداث يك بيمارستان صحرايى با حدود 50 تختخواب، ساختمان مذكور را نيز در اختيار گرفته و آن را به درمانگاه سرپايى خود تبديل كرده است.
ساعت 12 نيمه شب، كشيك درمانگاه را تحويل گرفتم.
بسيارى از حجاج هنوز نيامدهاند و به همين خاطر، مراجعات ما هم هنوز به اوج خود نرسيده، فرصتى است تا در اين فاصله با قرآن مشغول شوم و تأخيرات چند روز اخير را جبران كنم.
از نيمه شب تا صبح، مريض زيادى مراجعه نكرده، ولى بيدارى، حس و حالم را گرفته است. پس از نماز صبح، تعداد بيماران بيشتر شد و تا ساعت هشت صبح كه كشيك را تحويل مىدادم به حالت ازدحام رسيد.
مراسم برائت از مشركين
حالم اصلًا مساعد نبود. داخل چادر محل استراحت رفتم و گوشهاى افتادم. چادر شلوغ و پرازدحام بود و گرما بيداد مىكرد! ميان خواب و بيدارى، همينقدر متوجه بودم كه گرما اجازه خواب نمىدهد و خستگى مجال بيدارى!
چندان متوجه گذر زمان نبودم كه صداى «اللَّه اكبر» و «مرگ بر آمريكا» از خواب بيدارم كرد. از چادر به بيرون آمدم و صداى مكبّر نماز جمعه تهران (آقاى مرتضايىفر) را شناختم. ساعت حدود 5/ 10 صبح بود. به سمت صدا حركت كردم. در بيرون از محوطه بيمارستان، تابلوى بعثه را ديدم، ولى نمىدانستم كه بايد از كدام سو به درون آن وارد شوم. دور تا دور محوطه وسيعى كه بعثه در آن قرار داشت، با چادر محصور بود. راهها به وسيله شرطهها به شدت كنترل مىشد و با ارعابى كه ايجاد كرده بودند، مانع از عبور و مرور مردم و ورود حجاج بداخل محوطه مىشدند.
بالأخره يكى از راهها را انتخاب كردم و بىاعتنا به شرطهها خود را به محوطه بعثه رساندم و به سوى صدا رفتم. مردم، كه بيشتر حجاج ايرانى بودند، با شور و حماسه شعار مىدادند. حالا ديگر اين برو بچههاى بعثه بودند كه اجازه نزديكتر شدن نمىدادند.
بالأخره از ميان آنها هم گذشتم و به نزديك تريبون رسيدم. برنامه با شعارهاى برائت و پيام مقام معظم رهبرى و سپس قطعنامه مراسم برائت برگزار شد و مراسم از سال گذشته كه در صدا و سيما و رسانهها منعكس شده بود، پر شكوهتر مىنمود و من نگران از اينكه اطاله مراسم، باعث درگيرى شديد شود؛ نظير آنچه در سال 66 اتفاق افتاد! امّا الحمد للَّهبه خير گذشت و مراسم با شكوه و آرامش به اتمام رسيد.
پس از پايان مراسم، به سمت بيمارستان حركت كردم. ظهر شده بود و حالا وقوف در عرفات آغاز مىشد. به چادر برگشتم.
نماز جماعت برگزار گرديد و سپس ناهار، كه البته در گرماى عرفات و زير چادرهايى كه گرما را چند برابر مىكرد، بدون اشتها صرف شد. تا ناهار خورديم ساعت حوالى دو شده بود و بايد براى تحويل مجدّد كشيك درمانگاه در ساعت چهار آماده مىشدم. به ياد دعاى روز عرفه امام حسين عليه السلام افتادم كه خواندنش در اين روز مبارك؛ يعنى روز عرفه بسيار سفارش شده است. كتاب دعا را برداشتم و در بيرون از چادر، جايى در زير سايه درختان انتخاب و خواندن دعا را آغاز كردم. رفت و آمد دوستان و صحبتهاى آنان و گرما و خستگى و اضطراب ناشى از تحويل كشيك در ساعتى بعد، مجموعاً اجازه پيشرفت در وادى دعا را نداد و چشم بههم زدنى گذشت كه ساعت سه و چهل و پنج دقيقه شد و بلندگوى روابط عمومى اعلام كرد برادران گروه ...؟! كه ما جزو آن گروه بوديم) براى تحويل كشيك آماده باشند و رشته دعا گسست و بار ديگر نوبت كشيك ...!
درمانگاه بهشدت شلوغ بود و نمىشد براحتى از ميان مراجعين وارد اتاق معاينه شد. به نظر مىرسيد كه بيشتر به خاطر خنكى محوطه داخل درمانگاه، كه ناشى از كولرهاى گازى فعال درمانگاه بود، افراد به درمانگاه مراجعه مىكردند. كسى دلش نمىآمد آنجا را ترك كند و اين بر شلوغى و ازدحام مىافزود. البته بيمار هم زياد بود.
بيماران بيشتر نظير همان بيماران مكه بودند. سرماخوردگى، سوزش گلو، سرفه، تب، خارش سر و سينه، سر درد، درد بدن، ضعف و ... و اوّلين اقدام درمانى مؤثر عبارت بود از استراحت مطلق، كه فعلًا براى هيچكس امكانپذير نبود.
چه زود گذشت ...!
بيماران عرفات، به خلاف مكه و مدينه، از ملّيت خاص نبودند. همه مىآمدند؛ ايرانى و غير ايرانى. از سوريه، مصر، اردن، موريتانى، چاد، لبنان و ... و دوستان و همكاران همه با هم مريض مىديدند. آنها كه كشيكشان تمام هم شده بود هم همچنان مشغول كار بودند، تا اين كه ساعت 5/ 6- 6 بعد از ظهر شد و دكتر معادى، مسؤول گروه ما آمد و گفت كم كم آماده شويد تا به سوى مشعر حركت كنيم. در آن شلوغى و ازدحام، پرسيدم: بيماران را چه كنيم؟
گفت: كسانىكه سفر اوّل هستند حركت مىكنند و سفر دوّمىها مىمانند تا بقيه حجاج هم حركت داده شوند.
مانده بودم كه از وقوف در عرفات، كه از ظهر بود تا غروب آفتاب، آيا چيزى درك كردهام و اين وقوف در سرزمينى كه بايد در آن به شناخت برسم يا كسى را در آن بشناسم چه زود گذشت و .... هاج و واج مانده بودم! هم بيمار مىديدم هم فكر مىكردم كه بالاخره چه شد؟! هم مضطرب از اينكه در اين صحراى محشر، از گروهم جا نمانم ... كه دكتر معادى باز آمد و گفت: پس چرا ايستادهايد؟! سفر اوّلىها حركت كنند و من بىدرنگ درمانگاه را ترك كردم ...
ساعت نزديك هفت است. خواهرها را حركت دادهاند تا در نزديكى مرز عرفات- مشعر توقف كنند و پس از اذان، از محدوده عرفات خارج شوند و برادرها وضو ساختند و آماده شدند تا پس از اذان مغرب، همينجا (در سرزمين عرفات) نماز مغرب را بخوانند و سپس راهىِ مشعر شوند!
كوچ به سوى مشعر يا مزدلفه
نماز مغرب به جماعت برگزار شد و وقتى نماز تمام شد، بلا فاصله حركت به سمت اتوبوسهايى كه نمىدانستيم كجاست آغاز گرديد. اتوبوسها يك شكل بودند. حاجىها هم يك شكل. سر از محل و مكان هم در نياورده بوديم كه بدانيم اگر گم شديم كجا برويم و البته چون جمعيت همه به يك سو مىرفتند اگر گم مىشديم لااقل مىدانستيم كه ما هم بايد به همان سو كه همه مىروند برويم.
در هر حال، به همان جانب كه هيأت پزشكى حركت كرد و تابلويى كوچك آن را تا حدودى از جمعيت ديگر مشخص مىنمود، حركت كرديم و رفتيم و رفتيم تا در ميان راه به اتوبوسى سوار شديم. همه از حس و حال افتاده و بى رمق و البته خوشحال از اينكه گم نشدهايم!
يك ساعت و شايد كمى بيشتر طول كشيد تا اتوبوس حركت كند و علّت توقف، ازدحام ناشى از هجوم دو ميليون حاجى حركت كرده به سمت مشعر بود! و حركت، بسيار آهسته و آرام امكانپذير شد؛ آنقدر كه فاصله سه- چهار كيلومترى عرفات تا مشعر بيش از دو ساعت زمان گرفت. شام را داخل اتوبوس خورديم.
مشعر، يا مُزدَلفه جايى است قبل از وادى مُحَسِر، كه خود جزئى از مشعر است و از آن به بعد، حد منا آغاز مىشود و حاجى از اذان صبحِ روزِ بعد، از عرفه، يعنى روز عيد قربان تا طلوع آفتاب را بايد در مشعر وقوف كند و قبل از طلوع آفتاب نبايد پا به محدوده منا بگذارد.
آخرين حد عرفات را با تابلوهايى بزرگ مشخص كرده بودند.
از آنجا به بعد تا اينجا، هر چه جلوتر مىآييم، رشته كوههاى اطراف، به هم نزديكتر و راه عرفات به سوى مشعر و منا باريكتر مىشود و بدين سبب مُزْدَلفهاش گويند و البته حدّ ابتدايى را همانجا گفتند كه صحراى عرفه تمام شده است و از عدهاى ديگر پرسيدم ندانستند كه دقيقاً كجاست. اما قدر مسلم حد انتهايىاش همان وادى مُحَسِر است كه نبايد از آن تا قبل از طلوع آفتاب پا پيشتر گذاشت.
در مشعر اطراق كرديم. تا آغاز زمان وقوف، ساعاتى باقى است و فرصتى براى استراحت و البته جمع كردن سنگ براى رَمْىِ جَمَرات در فردا و پس فردا و روز سوم. وسايل را يك جا كنار يكديگر گذاشتيم و با تعدادى از همسفرها، جانب كوه گرفتيم و بر فراز آن رفتيم به نيت جمع كردن سنگ، و سنگ البته به اشكالى كه سفارش شده، چندان هم دست يافتنى نيست و ساعتى جستجو كرديم و دستها به خار خليديم تا اينكه جمع شد. 49 تا لازم بود و شايد همين مقدار براى احتياط و ذخيره! و برگشتيم كنار وسايل و خستگى حالى براى دعا و قرائت قرآن باقى نگذاشته بود.
تكهاى پارچه از لباس احرام يدكى پهن كردم و به نيت چرت شامگاهى! دراز كشيدم. دو- سه ساعتى در وادى بين خواب و بيدارى و سپس احساس كردم خستگى، مختصرى از تن خارج شده، برخاستم و مشغول به قرائت قرآن شدم و سپس دعا ... تا ساعت وقوف، و نيت وقوف در مشعر و نماز صبح و ادامه دعا و قرآن تا اينكه كم كم آماده حركت شديم ...
به سوى منا، سرزمين آرزوها
براى حركت به جانب منا و البته آرام آرام، و چشم به كوههاى جانب مشرق براى رؤيت ستيغ آفتاب بر بلنداى كوه، كه طلوع آفتاب جواز حركت بود.
در رؤيت آفتاب اختلاف نظر بهوجود آمد. گروهى به ساعت اعتماد داشتند و عدهاى به چشم خويش و البته عدهاى نيز نه به ساعت و نه به چشم خويش و نمىخواستند روزه شك دار بگيرند و با خيال راحت نشسته بودند تا يقين حاصل شود كه آفتاب دميده و گذار از وادى مُحَسِر مجاز است و بر همين سبيل بود كه عدهاى نشسته بودند و عدهاى مىرفتند و از آنها كه نشسته بودند، عدهاى مىگفتند برويم و عدهاى مىگفتند هنوز گاه رفتن نرسيده و از آنها كه در حال رفتن بودند، عدهاى به ترديد پيوسته بودند و نگران از اينكه نكند زود راه افتاده باشيم!
گروه ما نيز كم كم بر تعدادِ يقين يافتگانِ از طلوعِ خورشيد پيوستند؛ چندانكه بر نشستگان فزونى يافتيم و بالاخره حركت كرديم براى گذشتن از حدّ آخر مشعر، كه هنوز اندكى باقىمانده بود.
رفتيم و اين بار پياده و كم كم به تابلوهايى رسيديم كه ابتداى منا را مشخص مىكرد.
منا را دو- سه جور تلفظ مىكنند و اين را از روى عبارات انگليسى نگاشته شده بر تابلوهاى مختلف، هم در مكه و هم در مسير راه و هم در خود منا ديدم. ولى بيشتر، آن را منا) MENA (مىگويند كه محقق ارجمند، آقاى دكتر شهيدى، وجه تسميه آن را از قول ازرقى، جايگاه آرزوى حضرت آدم ابوالبشر معرفى مىكند.
ازرقى گويد: هنگامى كه جبرئيل خواست از آدم جدا شود، او را گفت آرزويى كن! آدم گفت بهشت را آرزو مىكنم و بدين سبب اين جايگاه را كه در آن اين واقعه رخ داده منا) MENA (گويند. البته خود دكتر شهيدى معتقد است بر مبناى همين وجه تسميه، بايد آن را مُنى) Mona (يا) Muna (خواند و باز هم ايشان از قول ازرقى در روايت ديگرى آورده است كه منا را از آن جهت كه در اين مكان خون ريخته مىشود منا گفتهاند و البته به فتح ميم يعنى مَنا) Mana (نيز خواندهاند كه به معناى قصد است و وجه تسميه آن را البته نيافتم.
در هر حال، در مكه و اطراف، منا را به هر سه عبارت ديدم.
شما هر طور دوست داريد بخوانيد. من بر سبيل منا مىنويسم! در منا پيش مىرفتيم، دمپايى مخصوصِ احرام كه نبايد روى پا را بپوشاند راحت نيست و آزار مىدهد. بين انگشت شست پا و انگشت بعدى را زخمى كرده، راه رفتن را مشكل ساخته، وسايل هم كه مزيد بر علت است. لباس احرامِ يدكى، يك دمپايى يدكى، دوربين عكاسى، يك جلد قرآن كريم و كمى خردهريز كه احتمال استفاده مىدادم، ولى ظاهراً ضرورتى نداشته، روى هم سنگين است و حمل آن در اين وضعيت، باعث مزاحمت و اذيت.
در ميان راه، افراد زيادى از سياه پوستان در كنار مسير به چشم مىخوردند كه ظاهراً اهل همين منطقهاند. اهل همين منطقه پنداشتم بدان جهت كه ظاهراً براى حج سفر نكردهاند و الّا بايد قبل از طلوع آفتاب در مشعر بودند، و حال آنكه از نوع بيتوته و زندگيشان مىشد فهميد، مدت زيادى است در اين جا اطراق كردهاند و چنانچه براى حج به عربستان آمده بودند، بايد پا بهپاى مردم ديگر، اعمال حج بهجا مىآوردند.
وضع زندگى بسيار بَدَوى و فقيرانهاى دارند. زندگى باديهنشينى با چادرهايى مندرس و كهنه و سطح بهداشتى بسيار پايين.
چهره نا تميز اين جماعت كه زنها و بچههايشان دنبال قوطىهاى خالى نوشابههاى خارجى و خردهريزهاى زبالهها مىگشتند و ظواهرشان كه حاكى از سوء تغذيه و بيمارى و اختلال رشد بود، به فكرم واداشت. بعيد است اينها عربستانى باشند؛ چرا كه قبلًا شنيده بودم هركس عرب عربستانى باشد در وضعيت مساوى براى ورود به ادارهجات و سازمانهاى دولتى و مشاغلِ مختلف، علاوه بر برخوردارى از اولويت در استخدام، پس از استخدام نيز نسبت به افراد خارجى از مزاياى مضاعف برخوردارند و البته اشراف و خواص عربستانى كه جاى خود دارند و اصولًا در عربستان آنقدر پول هست كه هر شهروندى با كمترين كار به بهترين زندگى دست مىيابد. اما سياه پوستها ظاهراً همان زندگى بدوى چند صد سال پيش خود را دارند و اين جماعت شايد از باديهنشينهاى عربستان باشند و شايد هم مهاجرينى از كشورهاى همسايه كه در ايام حج، نه به نيت حج كه به نيت كسب و كار و دستيابى به چيزى كه بخورند و بپوشند و ارتزاق كنند، به جانب مكه و مدينه شتافتهاند.
در مكه و مدينه هم، دست فروشهايى با همين هيبت و همين شكل و شمايل، البته با وضعى قابل قبولتر ديده بودم، كه در گوشه و كنار خيابانها و بازارچهها بهفروش اجناسى نظير البسه و اسباب بازى و ... مشغول بودند. در هر حال، هر كه بودند و از هر كجا ...
مسلمان بودند. حال آيا امت اسلامى شايسته چنين منظرهاى هست؟
بهنظر مىرسد چنين وضعيتى تنها بهخاطر بى توجهى به وضع اين گروه است و گرنه با صرف كمترين بودجه، لااقل مىشود آنها را از اين وضع رقت بار خارج كرد و نمىگويم مىتوان همه آنها را به زندگى ايدهآل رساند. اما نبايد اجازه داد كه چنين منظره رقت بارى در مقابل چشم ميليونها انسان و بلكه از طريق ضبط و ثبت تصوير، در مقابل چشم جهانيان قرار گيرد و آبروى اسلام با آن مخدوش شود. بودجهاى كه با آن بشود لااقل ظاهراً اين وضع آشفته را اصلاح كرد. يقيناً آنقدر نيست كه كمترين فشارى را بر دولت ثروتمندى نظير عربستان تحميل كند ... بگذريم.
در منا پيش مىرويم، سرزمين وسيع و گستردهاى است.