• صفحه اصلی
  • درباره ما
    • پژوهشکده در یک نگاه
    • هیئت امنا
    • ریاست
    • معاونت ها
    • شورای پژوهشی
    • جوایز و افتخارات
  • فعالیت ها
    • نشست های علمی
    • ارتباط با مراکز علمی
  • گروه های علمی
    • گروه اخلاق و اسرار
    • گروه تاریخ و سیره
    • گروه فقه و حقوق
    • گروه کلام و معارف
    • واحد احیای میراث
    • دفتر پژوهشکده در خراسان
    • واحد بقیع‌پژوهی
  • آثار
    • کتاب ها
    • نشریات
    • نرم افزارها
    • ویکی حج
    • دانشنامه حج و حرمین
    • دانشنامه عتبات
    • موسوعه رد شبهات
    • مجموعه آثار حج خونین
  • کتابخانه، موزه و اسناد
    • کتابخانه
    • موزه
    • اسناد
  • خدمات پژوهشی
    • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
    • اولویت های پژوهشی
    • کتابشناسی حج و زیارت
    • خاطرات حج و زیارت
    • پاسخ به شبهات
    • حمایت از پایان نامه ها
    • فرم ها
    • درس خارج فقه حج
  • افراد
  • آرشیو
/ خدمات پژوهشی / خاطرات حج و زیارت / حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی (3)
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
تعداد بازدید : 482
حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی (3)
راوی : حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی
مقصد : سرزمین وحی
تاریخ سفر : 1384 شمسی
منبع : کتاب «موسم بیداری گذری؛ بر خاطرات سفر حج» (نشر مشعر، 1389)

خاطرات سفر حج

حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی

موسم بیداری (بخش سوم)

جامعه عربستان

عربستان

اين روزها، مسجدالحرام خلوت‌تر مي‌شود و حاجيان به طرف سرزمين‌هاي خود باز مي‌گردند. از آن شور و ولولة روزهاي قبل خبري نيست. هر چند حال و هواي حج و تب و تاب آن فروکش کرده و شور سابق در ميان زائران وجود ندارد؛ در عوض، زيارت راحت‌تر شده، مطاف ديگر مثل گذشته شلوغ نيست و فرصت کافي وجود دارد.

از طرف ديگر هنوز مدتي بايد در مکه باشيم و اين فرصت مناسبي است که نگاهي هم به جامعة عربستان، ضعف‌ها و قوت‌هايش داشته باشم؛ سرزميني که در طول دوران پس از اسلام، شاهد افت و خيزهاي فراواني بوده; سرزميني که قبلة دل‌هاي ميليون‌ها مسلمان عاشق است.

هر چند شايد با اصل سفرنامه منافات داشته باشد، ولي اين‌گونه مرسوم شده است.

عربستان امروز

عربستان، کشوري با 1960582 کيلومتر مربع مساحت، با کشورهاي عراق(814)، اردن( 728)، کويت(222)، عمان(676)، قطر(60)، امارات(457) و يمن(1458) كيلومتر مرز مشترک دارد. در مورد جمعيت اين کشور آمار مختلفي ارائه گرديده که در سال 1418ه‍ / 1998م، 20785955 نفر برآورد شده است و از اين تعداد 5244058 نفر خارجي بوده‌‌اند. با احتساب41/3٪ رشد جمعيت، در حال حاضر بايد حدود 24 ميليون نفر باشد.[1]

رياض، پايتخت و بزرگ‌ترين شهر آن، داراي 3700000 نفر جمعيت است. 67% مردم كشور ساكن شهرها بوده، پرجمعيت‌ترين شهر آن (رياض) حدود 2/8٪ جمعيت كشور را تشكيل مي‌دهد. از جمله شهرهاي پرجمعيت اين کشور، مي‌توان به شهرهاي جدّه، مكّة معظمه، طائف، مدينة منوره، ظهران و هفوف اشاره كرد. متوسط عمر مردان در اين كشور 2/44 سال و زنان 5/46 سال. نرخ تولد5/49 در هزار،‌ نرخ مرگ ومير 2/20 در هزار. رشد جمعيت عربستان 5/3 درصد و رشد جمعيت شهري 7/2 درصد.[2] و كودكان زير يك سال، 110 در هزار است.[3]

از نظر اقتصادي؛ مانند ديگر کشورهاي حاشية خليج فارس، مهم‌ترين درآمدش نفت است (75% بودجه)؛ اين کشور بزرگ‌ترين منابع نفتي را در اختيار دارد (27% از منابع شناخته شده) و بزرگ‌ترين صادر کنندة نفت است و نقشش در اوپک انکارناپذير مي‌باشد.

کارگران خارجي که بيش از پنج ميليون نفر هستند، نقش مهمي در اقتصاد اين کشور بازي مي‌کنند؛ ولي از نظر موقعيت اجتماعي، جايگاهي ندارند.

امروز در مسير حرم، وضعيت گداها توجهم را جلب کرد. به خصوص نزديک حرم. همان جايي که خودروها زائران را پياده مي‌کردند. گداهايي که نمونه‌اش را نه در ايران، بلکه در کشورهاي ديگري که رفته‌ام نيز نديده‌ام. اغلب سياه هستند و وضعي بسيار رقت‌بار دارند. چهره‌هاي سوخته و چين و چروکشان حاكي از درد و اندوه آنان است که اگر با دقت گوش کني، حرف‌هاي بسياري با تو دارند. با نگاه به برخي منابع و آمارها، به خوبي مي‌توان فهميد که جامعة عربستان جامعه‌اي يک دست و حائز عدالت اجتماعي نيست.

عربستان پيش از اسلام، جامعه‌اي بوده طبقاتي، که از اشراف و امرا شروع مي‌شد و به بردگان ختم مي‌گرديد. جايگاه قبيله و نژاد بسيار اهميت داشت و قبل از آن‌که شايستگي‌هاي يک فرد، جايگاه و نقش اجتماعي او را مشخص کند، وابستگي و تعلّقات خانوادگي و قبيله‌اي او تعيين کننده بود. اگر کسي پشتوانه‌اي نداشت، امنيت نيز نداشت و خون، مال و جان او مباح بود; چون کسي نبود که به خون‌خواهي او برخيزد و شايد مهم‌ترين فلسفة پيمان «حلف ‌الفضول» يا «پيمان جوانمردان» نيز همين بود.

پيامبر گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله)، در همان نخستين گا‌م‌هاي رسالت خويش، کوشيد تا اين مرزبندي‌ها را که ريشه در جاهليت داشت، از ميان بردارد و به جاي آن، ملاک و معيار ديگري قرار دهد: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ).[4]

در اين ميان، انديشة امت اسلامي که مرزها را درمي‌نورديد و به جاي نژاد، مليت، رنگ و... اسلام را عامل اشتراک مي‌دانست، نيز ريشه در همين تفکر پيامبر داشت.

به همين دليل هنگامي که پيامبر (در سال سيزدهم بعثت) از مکه به مدينه هجرت كرد، نخستين گامش تشکيل حکومت اسلامي بود و اولين اقدامش در راه تشکيل حکومت اسلامي، ايجاد پيمان اخوت و برادري ميان مسلمانان. جالب اين‌است که انتخاب افراد براي پيمان برادري، همواره ميان قوي و ضعيف، غني و فقير و سياه و سفيد بود. پيامبر نيز با سيرة عملي، به خوبي به گفته‌هاي خود عمل مي‌کرد؛ تا آنجا که در وضعيت و فضايي که جريان ضد ايراني يا عجمي در ميان اعراب غوغا مي‌کرد، فرمود: «سلمان مِنّا أهل البيت»؛ جمله‌اي که در مورد هيچ‌يک از ياران و صحابي خود نفرموده بود.

اما با وجود تلاش‌هاي بسيارش، پس از رحلتش ريشه‌هاي جاهليت بار ديگر قوت گرفت و هر از چند گاهي از گوشه‌اي سر برآورد، چنان‌که در خطبه‌هاي حضرت زهرا (علیها السلام) پس از رحلت پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به آن‌ها اشاره شده است؛ به‌ويژه آن‌که پس از رحلت پيامبر، دمل‌هاي چرکين دشمني و کينه و حسد نيز بر تفاخرات قبيله‌اي افزوده شد و نوک پيکان اين کينه‌توزي‌ها نيز بيشتر به طرف اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) نشانه رفت. در دعاي ندبه نيز مي‌خوانيم:

فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً، بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ.

در نتيجه دل‌هايشان پر از حقد و كينه، از واقعة جنگ بدر و حنين و خيبر و غيره گرديد و بازماندگانشان كينة علی را در دل گرفتند و در اثر آن كينة پنهاني، بر دشمني او قيام كردند.

چنين فضايي در تمامي اعصار و دوران‌ها ديده مي‌شود، در دورة حکومت امويان، عباسيان، و... نيز بوده است.

جامعة امروز عربستان

در عصر حاضر نيز شکاف‌هاي طبقاتي، خود را به شکل مدرن جلوه‌گر کرده و از جامعة عربستان، جامعه‌اي طبقاتي و از سويي سرمايه‌داري سنتي يا به قول هشام شرابي، نوعي پدرسالاري جديد ساخته است.

اين وضعيت هر ساله در منظر ميليون‌ها مسلمان که از سراسر دنيا براي زيارت خانة خدا و مرقد مطهر پيامبر گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله) مي‌آيند، قرار دارد. در مجموع جامعة عربستان ترکيبي از چند گروه و ملّيت است:

1. اعراب

کشور عربستان در قرن بيست و يکم و در کنار برج‌هاي مدرن و تکنولوژي مصرفي پيشرفته، همچنان به علقه‌هاي قبيله‌اي و خوني، به شدت پايبند است و جايگاه فرد در کنترل قدرت و نقش اجتماعي او با توجه به اين معيار مشخص مي‌شود. برخي از عشاير مهم عربستان عبارت‌اند از: العطر, شعر, عنيزه, رشايده, روله, صلبه, عوازم، جنابي و هويطلات؛ كه هر يك به تيره‌هايي ديگر تقسيم مي‌شوند. خاندان سعودي از تيرة آل مصاليخ عشيرة عنيزه هستند[5].

گفته‌اند در سال 1350ه‍/ 1932م. که ملک عبدالعزيز به قدرت رسيد و سلسلة آل‌سعود را بنيان گذارد به اين ناهمگوني پي برد و براي تحکيم پايه‌هاي قدرت خود، کوشيد تا با قبايل و خانواده‌هاي قدرتمند عرب، به نوعي ارتباط خوني پيدا کند و به همين منظور، به روايتي با تعدادي از زنان از طوايف مختلف ازدواج كرد كه حاصل آن دست‌كم 43 پسر و بيش از ۵۰ دختر بود. در نتيجه اكنون شمار اعضاي خاندان سلطنتي افزايش يافته و به حدود 20 تا 30 هزار نفر مي‌رسد.

فاصلة طبقاتي ميان قبايل و فاميل‌هاي به اصطلاح اصيل، خيلي زياد است؛ به طوري که برخي، مردم بومي عربستان را به دو قسمت تقسيم کرده‌اند: «قبيله» و «خديره»؛ که افراد قبيلة خود را اصيل مي‌دانند، اما خديره، اجداد و نياکان بزرگ و اصيلي ندارند. باز تقسيم ديگري وجود دارد و آن اشراف هستند که ادعاي وابستگي به خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) را دارند و بيشتر نيز در منطقة حجاز و بعضاً در نجد ساکن‌اند.

البته به علت ازدواج‌هاي ميان دو طبقة خديره و مهاجرين؛ به ويژه آفريقايي‌ها که در اواخر قرن نوزدهم براي کار به عربستان آورده شده و يا در دهة پنجاه ميلادي خود به اين سرزمين آمدند طبقات به اصطلاح عاميانه، دو رگه‌اي نيز در اين کشور به وجود آمده‌اند.[6]

2. خارجی‌ها

يکي ديگر از مسائلي که جامعة عربستان را دچار تشتّت و ناهمگوني کرده، تعداد بي‌شمار خارجياني است که عمدة آن‌ها از نظر فرهنگي و اعتقادي، هيچ علقه‌اي با فرهنگ و رسوم عربستان ندارند.

بنا به آمار سال 1412ه‍ / 1992م. يك چهارم كلّ جمعيت عربستان را كارگران خارجي تشكيل مي‌دهند كه اكثريت آنان از كشورهاي اسلامي مجاور، به اين كشور مهاجرت كرده‌‌اند. گروهي از مهاجران اين كشور را آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها ـ كه به نوعي با صنايع نفتي و نظامي در ارتباط‌اند ـ تشكيل مي‌دهند. عدة زيادي از مليّت‌هاي ساكن در عربستان، اعراب و باقي عمدتاً مسلمانان آسيايي و آفريقايي مي‌باشند.

از تعداد خارجي‌هاي ساکن اين کشور، آمار دقيقي در دست نيست و آمارهاي متنوعي ارائه كرده‌اند. آمار از چهار تا پنج ميليون در نوسان است. گفته‌اند يك ميليون نفر يمني،750 هزار تا يک ميليون نفر پاکستاني، 180 هزار نفر هندي، 185 هزار نفر ترک، 40 هزار نفر آمريکايي، 40 هزار نفر بنگلادشي و از کشورهاي سودان، سومالي، مغرب، عمان، فلسطين، سري‌لانکا، تايلند، فيليپين، ايران، کره، و... نيز مهاجراني در آنجا زندگي مي‌کنند.[7]

بنابراين، در تقسيمي ديگر مي‌توان جامعة عربستان را به دو بخش تقسيم کرد: «جامعة بومي» و «جامعة مهاجر»؛ جامعة مهاجر نيز بيشتر طبقة کارگر هستند که از کشورهاي فقير به اين سرزمين سرازير شده‌اند. البته در ميان مهاجران، خبرگان و کارشناسان نيز هستند که اين افراد متخصصاني‌اند که از ساير کشورها براي پروژه‌هاي اقتصادي ـ که بيشتر در زمينة نفت و کشاورزي است ـ به اين کشور مهاجرت کرده‌اند. آمريکايي‌ها را که بيشتر در پست‌هاي نظامي و مستشاري فعاليت دارند را نيز نبايد از ياد برد.

از نظر تاريخي، حضور پررنگ خارجيان در کشور عربستان ـ که عمدتاً از کشورهاي مسلمان هستند ـ از دهة پنجاه به بعد با آغاز رشد اقتصادي اين کشور شروع شد. با آغاز روند رشد و توسعه به‌ويژه در زمينة نفت و حرمين شريفين، نياز به نيروي کار به شدت افزايش يافت، در نتيجه تعداد زيادي مهاجر از کشورهاي مختلف، به اين کشور رهسپار شدند.

پرسشي که در اينجا وجود دارد، اين است که، چرا فرهنگي که ما آن را عربي ـ سعودي مي‌ناميم، با وجود مشترکات فراوان با فرهنگ و رسوم ميهمانان، نتوانسته است آنان را تحت تأثير قرار دهد؟

به نظر من دو عامل در اين واگرايي نقش اساسي دارد:

نخست، قرائت نامأنوس وهابيون از دين که براي مهاجران بسيار ملال‌آور و غير جذاب است و با اعتقادات آنان ناسازگار!

ديگري، وجود همان فضاي دوگانگي و طبقاتي که امکان تعامل فرهنگي ميان ميزبان و ميهمان را از بين برده است.

وجود چنين فضاي سنگين عدم درک متقابل، موجب جبهه‌آرايي دو طيف بومي و ميهمان شده است.

از يک سو ميهمانان، ميزبانان را متهم به تبعيض، بي‌عدالتي و عدم امکان استفاده از حقوق شهروندي مي‌کنند ـ که در صحبت‌هايي که با غير بوميان شد و در خلال مباحث نيز گاه و بي‌گاه به آن‌ها اشاره گرديد و مي‌گردد، کاملاً مشهود بود ـ و از طرف ديگر بومياني که عربستان را ملک مطلق خود مي‌دانند و به شدت از ورود افراد غير بومي در هرم قدرت جلوگيري مي‌کنند و نسبت به غلبة مهاجران بر بوميان بيمناک‌اند.

به هر حال، اين انديشه، نوعي فضاي آکنده از دشمني و کينه و احساس عدم امنيت را در هر دو سو به وجود آورده است.

کتاب و مطبوعات

ديروز گشتي در کتاب‌فروشي‌هاي مکه زدم. اطراف حرم که بيشتر شبيه همان کتاب‌فروشي‌هاي اطراف زيارتگاه‌هاي خودمان است. نوارهاي قرآن و کتاب‌هاي مختلف ديني و محصولات فرهنگي.

يکي از روحانيون مي‌گفت: چند کتاب‌فروشي در بازار «بن‌داود» است؛ سري هم به آنجا زدم. کتاب‌هاي روان‌شناسي، تربيت فرزند و... خيلي زياد بود. در کنار آنها چند کتاب ضد شيعه نيز ديدم که با کمبود وقت نگاهي اجمالي به محتواي آنها انداختم; خيلي بي‌انصافي کرده بودند. به طور کلي 350 ناشر شخصي و دولتي در عربستان فعاليت مي‌کنند. طي سال‌هاي1414 ـ 1418ه‍. ق. در مدت پنج سال, 12596 عنوان كتاب چاپ شده كه با توجه به شمارگان تقريبي، ممكن است تعداد آن‌ها از بيست‌و‌پنج ميليون نسخه تجاوز كرده باشد. بنابر اظهارات رييس كتابخانة ملي ملك فهد، در همين مدت رساله‌ها و پايان‌نامه‌هاي دانشگاهي, 2561 عنوان و محصولات سمعي و بصري, نقشه‌ها و برنامه‌هاي كامپيوتري هم داراي 16592 عنوان بوده است.

در كشور عربستان، مطبوعات زير نظر دولت اداره مي‌شوند و در واقع بازگوكنندة خط فكري و سياسي حاكم بر كشور هستند و خط‌مشي دولت را تبليغ مي‌كنند. روزنامه‌ها و ديگر جرايد نيز وضعيتي مشابه دارند. نويسندگان هم خط مشي خود را از دولت گرفته، به وسيلة آنان تغذيه مي‌شوند.

وزارت فرهنگ عربستان كه امر نظارت بر مطبوعات را برعهده دارد, فهرستي از كلمات ممنوعه را براي رسانه‌هاي گروهي گردآورده كه مطبوعات، ملزم به رعايت آن هستند. همانطور كه عنوان شد، روزنامه‌ها, مجلات و ديگر نشريات از نظر فكري و مقالات منتشره توسط نويسندگان، به‌وسيلة دولت تغذيه مي‌شوند و دولت عربستان، خط مشي آن‌ها را مشخص مي‌كند و آزادي قلم به معناي درج واقعيت‌هاي موجود در سطح منطقه و جهان و نقد و بررسي سياست‌هاي اتخاذي از طرف دولت‌هاي مختلف وجود ندارد. به‌طوركلي در عربستان سعودي 720 عنوان نشريه، روزانه و ساليانه و تعدادي مجلة هفتگي و ماهنامه نيز توسط دولت و كمپاني نفت عربستان و آمريكا (آرامكو) منتشر مي‌شود و رايگان در اختيار مردم قرار مي‌گيرد.[8]

دين و دولت

بي‌ترديد يکي از مهم‌ترين مؤلفه‌هاي جامعة عربستان، مذهب است و بر خلاف بسياري از کشورها، دين در عربستان نقش مهمي در کنترل قدرت ايفا کرده است.

دين رسمي، اسلام و مذهب حنبلي است، ولي با قرائتي که ابن‌تيميّه و محمد بن عبدالوهاب دارند؛ قرائتي که ادّعا مي‌شود، بازگشت به اسلام اصيل و پاک نمودن دامان آن از شرک و بدعت‌هاست; قرائتي که خود بدعتي است که تمامي مذاهب اسلامي، آن را خلاف تعاليم اسلامي مي‌شمارند و البته آن‌ها نيز همة آن‌ مذاهب را محكوم به کفر و شرک مي‌کنند.

پيشينة وهابيت

باني و مؤسس مذهب وهابي و وهابي‌گري «شيخ محمّد بن‌ عبدالوهاب تميمي نجدي» است و اين نسبت (وهابي) از نام پدر او «عبدالوهاب» گرفته شده است. گرچه وهابي‌ها اين نسبت را نمي‌پسندند و مي‌گويند كه لقب «وهّابي» توسط دشمنانشان به آن‌ها اطلاق شده و به همين سبب خود را گاهي به اعتبار محمّد بن عبدالوهاب، «محمّدي» و گاهي به اعتبار پيرويشان از صحابه و سلف صالح ـ به اعتقاد خودشان ـ «سلفيّه» مي‌نامند. شيخ محمّد در سال 1115ه‍. ق. در شهر «عُيينه» از توابع نجد حجاز متولّد شد. پدرش در آن شهر قاضي بود و از علماي حنبلي به شمار مي‌رفت.

«احمد زيني دحلان»، مورخ و معاصر شيخ محمد مي‌نويسد:

محمّد بن عبدالوهاب در همان دوران تحصيل، گاهي مطالبي بر زبان مي‌راند كه از عقايدي خاص حكايت داشت; به طوري كه اساتيد وي نسبت به آينده‌اش نگران شده و مي‌گفتند: اگر اين فرد به تبليغ بپردازد، گروهي را گمراه خواهد كرد.

او دعوت خود را با محمد بن سعود، حاكم درعيه در ميان نهاد و هر دو پيمان بستند كه رشتة دعوت از آن محمّد بن عبدالوهاب و زمام حكومت در دست محمّد بن سعود باشد و براي استحكام اين روابط، ازدواجي نيز ميان دو خانواده صورت گرفت. محمّد بن عبدالوهاب تبليغ خود را در پرتو قدرت حاكم آغاز كرد و به سرعت هجوم به قبايل اطراف و شهرهاي نزديك شروع شد و سيل غنايم از اطراف و اكناف به شهر درعيه ـ كه شهر فقير و بدبختي بود ـ سرازير گرديد. اين غنايم جز اموال مسلمانان منطقة نجد چيز ديگري نبود كه با متّهم شدن به شرك و بت‌پرستي، اموال و ثروتشان بر سپاه محمّد بن عبدالوهاب حلال شده بود و اين تهاجمات و قتل و غارت‌ها از سوي وهابيان، توسعه و ادامه يافت و پس از افت و خيزهاي فراوان و به سبب ضعيف شدن دولت عثماني از يک سو و سازش با انگلستان از سوي ديگر، توانست در سال 1350ه‍ / 1932م. کشور پادشاهي عربستان سعودي را شکل دهد و با اعمال فشار و زور اين آيين را بر سراسر کشور مستولي کند.

دعوت وهابيت همواره با جنايت و خون‌ريزي همراه بوده است؛ چنان‌که در تصرفات آن‌ها، تعرض به اموال و جان مسلمانان مباح شمرده مي‌شد.

جميل صدقي زهاوي، مورخ سعودي، در خصوص فتح طائف به دست وهابيان مي‌نويسد:

از زشت‌ترين كارهاي وهابيان، قتل‌عام مردم در شهر طائف بود كه بر صغير و كبير رحم نكردند. طفل شيرخوار را بر روي سينة مادرش سر ‌بريدند. جمعي را كه مشغول فراگرفتن قرآن بودند، همه را به قتل رساندند. چون در خانه‌ها كسي باقي نماند، به دكان‌ها و مساجد رفتند و هر كه بود، حتّي گروهي را در حال ركوع و سجود كشتند. كتاب‌ها را ـ كه در ميان آن‌ها تعدادي مصحف شريف و نسخه‌هايي از صحيح بخاري و مسلم و ديگر كتب حديثي و فقهي بود ـ در كوچه و بازار افكندند و پايمال كردند. اين واقعه در ذي‌قعدة سال 1217ه‍ .ق اتفاق افتاد.

حملة وهابيان به عتبات عاليات

لبة تيز دشمني وهابيان بيش از همه، با شيعيان بود، شايد شيعه از سوي اين انديشة بدعت‌گذار ضربه خورد. وهابيان در لشکرکشي به کشورهاي اسلامي، به عتبات عاليات هم حمله کردند؛ کشتار شيعيان در عتبات عاليات از برگ‌هاي سياه و خونبار کارنامة وهابيت است.

صلاح‌الدين مختار ـ كه از نويسندگان وهابي است ـ
مي‌نويسد:

در سال 1216ه‍. ق. امير سعود با لشكري بسيار، متشكّل از مردم نجد و عشاير جنوب و حجاز و تهامه و ديگر نقاط، به قصد عراق حركت كرد. وي در ماه ذي‌قعده به شهر نزديك شد و آنجا را محاصره كرد. سپاهش برج و باروي شهر را خراب كرده، به زور وارد آن شدند و بيشتر مردم را، كه در كوچه و بازار و خانه‌ها بودند، به قتل رساندند و سپس نزديك ظهر، با اموال و غنائم فراوان از شهر بيرون رفتند و در كنار آبي به نام ابيض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقيه به نسبت هر پياده يك سهم و هر سواره دو سهم بين مهاجمين تقسيم شد.

دكتر عبدالجواد كليددار ـ كه خود اهل كربلاست ـ در تاريخ كربلا و سرزمين حسيني، تعداد كشته‌شدگان كربلا و زائران ايراني و غير ايراني را بيست هزار نفر نقل مي‌كند و مي‌گويد:

پس از اين‌كه امير سعود از كارهاي جنگي فراغت يافت، به طرف خزينه‌هاي حرم رفت. اين خزائن از اموال فراوان و اشياي نفيس انباشته بود. وي هر چه در آنجا يافت برداشت. مي‌گويند او درِ مخزني را باز كرد كه سكه‌هاي بسياري در آن گردآوري شده بود. از جمله چيزهايي كه به چنگ آورد، گوهر درخشان بسيار بزرگ و بيست قبضه شمشير كه همه با طلا زينت يافته و با سنگ‌هاي قيمتي مرصع شده بود، ظرف‌هاي زرّين و سيمين، فيروزه و الماس و ذخائر گران‌قيمتِ ديگر، همه را برداشت. چهارهزار شال كشميري، دو هزار شمشير طلا، تعداد زيادي تفنگ و سلاح ديگر، همه به غارت رفت.

كربلا پس از اين حادثه به وضعي درآمد كه شعرا براي آن مرثيه مي‌گفتند.

در ماه جمادي الأولي 1223ه‍. ق. امير سعود مجدداً و با
نيروي بيشتري به عراق و به شهر كربلا يورش برد؛ ولي اين بار مردم اين شهر در اثر ثمرات تلخ حملة پيشين از آمادگي كامل برخوردار بودند. نيروهاي وهابي شهر را به گلوله بستند، امّا نتوانستند وارد آن شوند؛ از اين رو از محاصرة كربلا صرف نظر كرده، آنجا را ترك نمودند. امير سعود پس از قتل عام مردم كربلا، بارها به شهر نجف نيز حمله برد، ولي در اثر آگاهي و آمادگي مردم نجف و به خصوص علما و در رأس آن‌ها عالم بزرگ شيعه، مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء، سپاه وهابي مجبور به عقب‌نشيني شد.

وهابيت معاصر

در کشور عربستان، دين و دولت و رابطة آن‌ها، در عصر حاضر مانند گذشته نيست؛ چه اين‌که شرايط و مقتضيات زمان سبب شده تا دولت بر خلاف گذشته، به بسياري از امور ـ که علماي وهابي با آن مخالفند ـ تن در دهد. حتي در گذشته علماي وهابي با هرگونه نوآوري و استفاده از دستاوردهاي جديد؛ مانند استفاده از بلندگو، دوربين و...مخالف بودند که همة اين‌ها امروز توسط دولت به کار گرفته مي‌شود.

در مجموع، تعامل ميان دو نهاد دين (وهابيت) و دولت (آل سعود) در طول تاريخ، شاهد افت و خيزهايي بوده که هرچه جلوتر مي‌آييم، اين رابطه کم‌رنگ‌تر مي‌شود؛ به عبارت ديگر، هر چند دولت، خود را ملزم به انجام و رعايت آموزه‌هاي وهابي مي‌داند، اما در عالم واقع، مجبور است از فضاي آرمان‌گرايانه وهابي‌ها فاصله بگيرد و کار خود را انجام دهد.

بعد از نيمة دوم قرن بيستم، روند پرشتاب رشد و توسعه در اين کشور، ارتباط دين و دولت را در عمل گرفتار چالش‌هايي کرد؛
از يک سو توسعه و مدرنيزم، پيامدهايي را داشت که با آموزه‌هاي وهابيت در تضاد کامل بود و از سوي ديگر، توسعه، نزديکي
دولت عربستان با کشورهاي غربي، به خصوص آمريکا را اقتضا
مي‌کرد.

چنين وضعيتي سبب شد که جريان وهابيت در کشور عربستان به دو بخش تقسيم شود؛ جريان معتدل که مصحح کارهاي دولت است و جريان تندرو و افراطي که خود عرب‌ها از آن تعبير به اسلام گرايي[9] و غربي‌ها از آن با عنوان بنيادگرايي[10] ياد مي‌کنند.

جريان راديکال، در اواخر دهة شصت شکل گرفت و در دهة هفتاد، مقارن با پيروزي انقلاب اسلامي ايران به اوج خود رسيد؛ اين حرکت راه مبارزه با دولت را در پيش گرفت. تصرف مسجدالحرام توسط جهيمان ‌العتيبه در سال 1399ه‍ / 1979م. و گروه بن لادن (شاهزادة ناراضي عربستاني)، انفجار مقر سربازان آمريکايي در الخبر و بمب‌گذاري‌ها و حملات پراکنده‌اي که در گوشه و کنار عربستان شاهد آن هستيم، خود نمونه‌هايي از اين جريان است.

از سوي ديگر، آمريکا نيز در طول دوران جنگ سرد، براي مبارزه با شوروي، اين گروه‌هاي افراطي را آلت دست خود قرار داده بود. گروه‌هاي بسياري از اين افراد، براي مبارزه با تجاوز شوروي به پاکستان رفتند و در آنجا توسط ارتش پاکستان ـ که ارتباط تنگاتنگي با آمريکا داشت ـ آموزش ديدند و از سلاح‌هاي پيشرفتة آمريکايي براي مبارزه با تجاوز شوروي در افغانستان استفاده کردند.[11]

همچنين پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، آمريکا از اين جريان جهت مبارزه با انقلاب اسلامي و نيز جلوگيري از صدور آن استفاده کرد که نتوانست چندان موفق باشد.

پس از شکست شوروي، سمت و سوي مبارزة اين گروه‌ها به سوي آمريکا تغيير يافت. همين گروه‌هاي افراطي، به دشمنان آمريکا تبديل شده و سلاح‌هاي آمريکايي را عليه خود آمريکا به کار گرفتند و گروه‌هايي مانند «القاعده» نيز در چنين فضايي متولد شدند.

از سويي، گروه‌هاي افراطي که ديگر دغدغة افغانستان را نداشتند، در اعتراض به سياست‌هاي ليبرالي دولت و پيامدهاي مدرنيزم و حضور خارجيان، به‌ويژه آمريکايي‌ها در اين کشور، دست به حرکت‌هاي خشونت‌آميز زدند. انفجار در الخبر و ناامني‌هايي که گاهي در گوشه و کنار عربستان اتفاق افتاده و مي‌افتد، در همين راستاست.

از سوي ديگر، دولت که وجود جريان‌هاي بنيادگرا را سد راه فعاليت‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي خود مي‌ديد، در مقام محدوديت اين حرکت‌ها برآمد و براي آن‌که بتواند گروه‌هاي افراطي را کنترل کند، فضاي سياسي نسبتاً بازي را براي فعاليت‌هاي ساير گروه‌ها و مذاهب به وجود آورد که آزادي زندانيان سياسي، دعوت از مخالفان دولت که در خارج از کشور زندگي مي‌کردند و ميدان دادن به شيعه ـ که مهم‌ترين قدرت بالقوه را در تعديل گروه‌هاي افراطي وهابي داشتند ـ از جمله اقدامات دولت در اين زمينه بود.

اقدامات القاعده و گروه‌هاي وابسته به آن در خارج و مشخص شدن ريشه‌هاي آن در داخل عربستان، موجب شد که فعاليت بسياري از گروه‌ها و سازمان‌هاي وهابي خارج از کشور نيز محدود شود که از آن جمله مي‌توان به محدوديت و بسته شدن بسياري از دفاتر سازمان «رابطة العالم الاسلامي» در کشورهاي مختلف اشاره کرد.

همچنين، دولت که در طول سال‌ها، روش زمام‌داري را تا حدي درك كرده بود، فهميد که با بلندپروازي‌ها و تعصبات شديد وهابيان نمي‌توان حکومت‌داري کرد و به همين سبب از دوران عبدالعزيز، مرتب وضعيت اين کشور دست‌خوش تغيير و تحول شد و اکنون نيز ملك عبدالله نسبت به فهد، آزادي بيشتري به شهروندان داده است.

در مجموع به نظر مي‌رسد كه در سال‌هاي آينده نيز نارضايتي‌هاي طيف راديکال و افراطي وهابي نسبت به عملکرد دولت، روز به روز افزايش يابد و شکاف ميان دولت و وهابيت افراطي عميق‌تر گردد و همچنين فضاي سياسي به‌ويژه براي شيعيان بازتر شود.

کنترل دولت بر امور ديني

موريس باربيه، جامعه‌شناس فرانسوي، رابطة اسلام و دولت در کشورهاي اسلامي را به دو دسته تقسيم مي‌کند؛ اسلام دولتي و دولت اسلامي. به نظر وي، کشور عربستان نمونة اسلام دولتي است و دولت، شؤون ديني را به شدت تحت کنترل دارد و در تمامي امور ديني دخالت مستقيم مي‌کند.

دولت، تمامي فعاليت‌هاي ديني در اين کشور را تحت نظر دارد. بالاترين مقام مذهبي اين کشور «مفتي کل» است که به حکم پادشاه منصوب مي‌گردد. تا چندي قبل، «بن باز» اين مقام را در اختيار داشت که پس از مرگ وي ـ در سال 1420ه‍ .ق. ـ ، «شيخ عبدالعزيز آل شيخ» توسط ملک فهد به اين سمت منصوب شد.

هيئت «کبار العلماء» که به رياست مفتي کل کشور اداره
مي‌شود، مرکب از 21 نفر از علماي تراز اول سعودي است و وظيفة آنان صدور فتواست که نقش مهمي در مسائل مذهبي و سياسي کشور دارد.

سازمان «رابطة العالم الاسلامی» نيز حدود 40 سال پيش تشکيل گرديد. اين تشکيلات از پرقدرت‌ترين سازمان‌هاي مذهبي در عربستان محسوب مي‌شود. بودجة ساليانه اين سازمان بالغ بر دويست ميليون ريال سعودي است و در بيشتر کشورهاي جهان شعبه دارد. اين سازمان طي سال‌هاي گذشته، مبالغ هنگفتي صرف ساخت بناهاي اسلامي و ترويج مذهب وهابيت نمود. البته فعاليت آن‌ها در چند سال اخير در بسياري از کشورها محدود شده است.

تشكّل‌ها و سازمان‌هاي ديگر، امر به معروف و نهي از منکر است که کارش دعوت مردم به برگزاري نمازهاي جماعت و جمعه، نظارت بر رعايت شؤون اسلامي و حجاب بانوان و جلوگيري از فعاليت مراکز غير شرعي است! همين‌ها هستند که کسبة مکه و مدينه از آن‌ها مي‌ترسند و هنگام نماز، از ترس جريمه و مجازات، مغازه‌هايشان را از روي اکراه تعطيل مي‌کنند.

تمامي ائمة جماعات و جمعة مساجد نيز توسط دولت تعيين مي‌شوند و عملکرد آنان کنترل مي‌گردد. گفته مي‌شود که حتي متن خطبه‌هاي ائمة جمعه نيز توسط وزارت شؤون اسلامي تهيه مي‌شود. خطبه‌هاي حرمين شريفين نيز بايد مورد تأييد «وزارت شؤون اسلامي» قرار گيرد.

بنا به گزارش وزارت اوقاف، اين کشور داراي 37850 مسجد است که بيشتر آن‌ها را دولت ساخته و اگر شهروندان مسجدي بسازند، بايد مديريت آن را به دولت واگذار کنند. همچنين دولت بيش از 1600 مسجد در خارج از عربستان سعودي ساخته که برخي از آنها در آمريکاست.[12] دولت هزينه‌هاي مالي مساجد را نيز تأمين مي‌کند.

در اين ميان، شيعيان عربستان اجازة ساختن مسجد ندارند. بيشتر مساجد آنان، مربوط به دوران زمام‌داري ترک‌هاي عثماني و يا از هزينه‌هاي شخصي و به صورت محدود است؛ حتي شافعي‌ها و مالکي‌ها نيز اجازة ساختن مسجد ندارند.

يکي از اهالي عربستان مي‌گفت: تمامي ائمة جماعات بايد براي شاه دعا کنند.

شيعيان عربستان

وقتي به مکه و مدينه وارد مي‌شوي، نخستين احساسي که به تو دست مي‌دهد، دنبال کردن ردّ‌پاي اهل‌بيت پيامبر (علیهم السلام) در اين دو شهر است؛ اهل‌بيتي که هستي اسلام در گرو مجاهدت‌ها و رشادت‌هاي آنان بوده است، اما هرچه بيشتر مي‌گردي، کمتر مي‌يابي. حتي در شهرهايي که متعلق به اهل‌بيت رسول الله (صلی الله علیه و آله) است خود اهل‌بيت (علیهم السلام) در آن‌ها مظلوم و غريب‌اند.

نمي‌دانم چرا هرگاه از غربت اهل‌بيت (علیهم السلام) در اين سرزمين سخن به ميان مي‌آيد، ناخودآگاه ياد امام رضا (علیه السلام) مي‌افتم که به او «غريب الغربا» مي‌گويند. آيا امام رضا (علیه السلام) غريب است يا ائمه بقيع؟ قبرستان بقيع در طول تاريخ، مظلوميت و غربت اهل‌بيت و شيعه را فرياد زده و بهترين گواه بر انحراف مسير حق است.

حکايت شيعه در اين سرزمين، حکايتي غريب و غمبار است. از زمانِ رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله) گرفته تا به امروز، شيعه همواره آماج ظلم‌ها و تعدّي‌ها و محروميت‌ها در اين سرزمين بوده است، در عصر حاضر نيز آنان در چنگال ظالمانة وهابيان گرفتار و اسيرند. نوک تير عداوت‌هاي وهابياني که با تمامي مسلمانان سر جنگ دارند، بيش از همه به سوي شيعيان نشانه رفته است و شيعيان نيز در طول قريب به يک قرن، دشوارترين وضعيت را در اين سرزمين تجربه کرده‌اند. چنان‌که «گراهام فولر»، به سبب محروميت‌هاي شيعيان عربستان، نام «شيعيان فراموش شده»[13] را بر آنان نهاده
است.

مي‌خواستم دربارة شيعيان عربستان بيشتر بدانم؛ با مراجعه به برخي منابع، اطلاعاتي را هرچند غير دقيق (به علت كنترل شديد خبري و اطلاعاتي) در مورد وضعيت شيعيان جمع‌آوري کردم. در ضمن، به چند کتاب‌فروشي نيز در مکه مراجعه کردم که جز کتاب‌هاي ضد شيعه، کتب ديگري در ارتباط با اين مهم‌ترين اقليت حاضر در عربستان نيافتم.

شيعيان عربستان پس از شيعيان عراق، بزرگ‏ترين جامعة شيعي عرب را در خليج فارس تشكيل مي‏دهند و مهم‌ترين اقليت مذهبي در عربستان هستند که بيشترين تمرکز آن‌ها در استان‌هاي شرقي است؛ مناطق قطيف و اَحساء، از مهم‌ترين مناطق تمرکز شيعيان است.

همچنين شيعيان، جامعة بزرگي در مدينه و وادي فاطمه، و جوامع کوچک‌تري در رياض و جده دارند. نسبت به تعداد شيعيان آمار دقيقي در دست نيست. منابع غربي، شيعيان عربستان را بين 200 تا 400 هزار نفر ذکر کرده‌اند[14] که به نظر مي‌رسد چندان صحيح نيست و تعداد شيعيان بايد بين يک تا دو ميليون نفر باشد.[15]

شيعيان در منطقة اصلي تجمعشان؛ يعني احساء ـ استان شرقي ـ بيش از 33٪ از جمعيت را تشکيل مي‌دهند. آن‏ها در منطقه قطيف قريب 95٪ و در منطقه الهفوف نيمي از جمعيت را تشكيل مي‏دهند. ساكنان شهرهاي ديگر و جديدتر، همچون «ظهران» و «الخبر»، بيشتر سنّي هستند.

از ديدگاه شيعيان، در سراسر تاريخ، وهّابي‏ها بزرگ‏ترين بلاي جامعة آن‏ها بوده‏اند. از اواخر قرن هجدهم ـ كه اولين يورش از سه حملة وهّابي‏ها براي فتح نظامي مناطق شيعي آغاز گرديد ـ شيعيان در معرض حملات و تخريب مساجد، حرم‏ها و حتي فرهنگ و شيوة زندگي‏شان قرار داشته‌اند.

وهّابي‏ها در سال‏هاي 1217 و 1220ه‍ / 1803 و 1806م. از شمال عربستان وارد عراق شدند و با بي‏حرمتي وصف‏ناپذيري نسبت به شيعيان، به غارت حرم حسين بن علي (علیهما السلام) در كربلا پرداختند؛ البته در اين حمله ترک‌هاي عثماني نيروهاي وهّابي را عقب راندند و آنان ناگزير به مركز عربستان گريختند. جنگجويان وهّابي در ميانة قرن نوزدهم، براي بار دوم به شيعيان، كه آن‏ها را «كافر» مي‏خواندند، حمله كرده، بخش عظيمي از سواحل خليج فارس را تصرف نمودند. در اين زمان، قواي وهّابي به سركردگي ملك عبدالعزير، بر بيشتر قسمت‏هاي كشور دست يافتند و آن‌ها را به صورت يكپارچه درآوردند. حملة سوم وهّابيان در سال 1331ه‍ / 1913م. به وقوع پيوست.

محدوديت‌هاي مذهبی

در سال 1345ه‍ / 1927م. علماي وهابي فتوايي صادر كردند كه بر كفر شيعيان دلالت داشت؛ يعني محكوميت آنان به عنوان افرادي مرتد و كافر، كه مستحق مجازات مرگ‌اند!

در اين اعلاميه آمده بود:

شيعيان حق ندارند اعمال ديني انحرافي‏شان را بجا آورند و اگر اين تحريم را زير پا بگذارند بايد از سرزمين مسلمانان تبعيد شوند!

در سال 1411ه‍ / 1991م. يك عالم معروف (بن جبرين) با صدور فتوايي، بر كافر بودن شيعيان تأكيد كرد. بر اساس چنين حكمي، كشتن شيعيان از لحاظ فقهي جايز است.

حق شيعيان براي احداث مسجد يا رسيدگي به عبادتگاه‏هاي ديني خود (حسينيه‏ها) به شدت محدود است. به عنوان نمونه در «صفواء» (شهري با جمعيت 100000 نفر كه بيشترشان شيعه‏ هستند) تنها سه يا چهار حسينيه اجازة فعاليت دارند و مجوّز احداث ساختمان جديدي داده نشده است. علاوه بر اين، در سال 1410ه‍ / 1990م. مقامات سعودي، حوزة علمية «المبارزه» ـ كه 16 سال فعاليت مي‏كرد ـ را تعطيل و برخي از مدرّسان آن را بازداشت كردند.

به گفتة شيعيان، آنان مجاز نيستند هيچ نوع آثار مكتوب مذهبي دربارة تشيّع، در اختيار داشته باشند و در صورت تلاش براي وارد كردن چنين آثاري به كشور، بازداشت مي‏شوند. اذان به شكل شيعي آن جايز نيست و بايد با روش سنّيان گفته شود.

پليس اخلاقي (مطوّعين) اغلب در خيابان‏ها براي شيعيان ايجاد مزاحمت مي‏كند. خوردن غذاي شيعيان در مراسم بزرگداشت روز «عاشورا» رسماً براي سنّيان سعودي ممنوع است و وهّابي‏هاي افراطي، گوشتي كه شيعيان ذبح كرده باشند را نمي‏خورند؛ چون آن را «نجس» مي‏دانند. بر اساس عرف وهّابي، مردان شيعه نمي‏توانند با زنان سنّي ازدواج كنند.

از زمان پيروزي انقلاب اسلامي ايران، مسافرت شيعيان به ايران ممنوع شد و تنها چند سالي است که شيعيان اين کشور مي‌توانند به ايران سفر کنند. از سوي ديگر، با تحريم حق فراگيري آموزه‏هاي شيعي در داخل عربستان، شيعيان در آموزش و تحصيلات ديني با مشکل مواجه‌اند. آن‌ها ميان دو مشكل گرفتار شده‏اند:

1. ماندن در داخل كشور و محروميت از تحصيلات ديني.

2. دنبال كردن اين تحصيلات در خارج از كشور و گردن نهادن به مجازات.

هر چند از اوايل قرن بيستم، ايدئولوژي رسمي عليه شيعيان، التهاب پيشين خود را از دست داد، اما همچنان روحية ضد شيعي بر محافل ديني سنّتي عربستان حاكم است.

براي نمونه، در سال 1413ه‍ / 1993م. يادداشتي براي رياست كميتة علماي اعلاي آن زمان، شيخ بن باز فرستاده شد كه در آن، سلوك شيعيان نكوهش گرديد و با بياني غضب‏آلود خواستار مبارزة شديد با مواردي شد كه در دل مطالبات شيعيان نهفته ‏است. در اين يادداشت اظهار شده است كه شيعيان روزبه‏روز جسورتر مي‏شوند:

با سنن توحيدي ما ـ كه مقصود همان سنن وهابي است ـ در مدارسشان مخالفت مي‏كنند. از مشاركت در سنن ديني ما امتناع مي‏ورزند. در مراكزشان مرام خود را تبليغ مي‏كنند. خواستار آن هستند كه تشيّع به عنوان يك مكتب فقهي قانوني به رسميت شناخته شود. طالب آزادي مذهبي و حفظ حرمت اماكن مذهبي‏شان هستند. حق ساختن حسينيه، تعليم تشيّع در مدارسشان و انتشار كتب شيعي را درخواست مي‏كنند و از دولت مي‏خواهند كه به مبارزه با تشيّع خاتمه دهد!...

بدين‏سان، آيين سنّتي وهّابي، تقاضاي شيعيان را ـ كه خواستار كاهش تبعيض عليه خويش‌اند ـ وقيحانه تلقّي مي‏كند.

تخريب حرم‌ها و مقابر

از جمله ويژگي‌هاي وهابيان قرائت عجيبي است كه از توحيد و شرک دارند و منشأ آن انديشه‌هاي ابن‌تيميّه و ابن‌قيّم است. بر اساس عقيدة آنان، توسل و دعا و شفيع قرار دادن صالحان، مترادف با شرک است، باوري که هيچ يک از مذاهب اهل سنت آن را نپذيرفته‌اند.

قرآن مجيد، مسلمانان را تشويق مي‌كند كه در مقام توبه و انابه و به هنگام طلب آمرزش گناهان، به رسول الله توسل جويند و وساطت و درخواست آن حضرت را عامل آمرزش گناهان بندگان معرفي نموده، مي‌فرمايد:

(... وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً).[16]

در جايي ديگر منافقان را نكوهش مي‌كند:

هرگاه به آنان گفته مي‌شود به حضور پيامبر (صلی الله علیه و آله) برسند تا آن حضرت دربارة آنان طلب آمرزش كند، از اين امر سر باز مي‌زنند.[17]

قرآن مجيد دربارة اصحاب كهف مي‌فرمايد:

مؤمنان راستين كه بر امر اصحاب كهف آگاهي يافتند و آن را سند زنده‌اي براي اثبات معاد جسماني به مفهوم حقيقي‌اش ديدند، پس از مرگ آنان گفتند: ما بر روي قبر آن‌ها مسجد و ساختماني بنا مي‌كنيم تا مردم هرگز ياد آن‌ها را از خاطره‌ها نبرند و در رسيدن به كمال اعتقادي و انساني خود، آنها را الگو و سرمشق خويش قرار دهند.[18]

در مجموع، در طول تاريخ اسلام، ساختن بارگاه و حرم و رفتن به زيارت قبور صالحان و بزرگان، در ميان مسلمانان امري معمول بوده و تمامي مذاهب نيز به اين امر مقيد بوده‌اند؛ تا اين که اولين زمزمه‌هاي تحريم و تقبيح، از ابن‌تيميّه شنيده شد، ولي به سبب مخالفت شديد علماي مذاهب اسلامي، اين انديشه در نطفه خفه گرديد.

سپس شاگردش، ابن‌قيّم آن را پي‌گرفت و باز چندان توفيقي به دست نياورد تا اين‌که محمد بن عبدالوهاب و حاميانش ـ که از دين به عنوان ابزاري براي رسيدن به قدرت استفاده مي‌کردند ـ چنين قرائت عجيبي را باب کردند. اين در حالي است که هنوز هم تمامي مذاهب و گرايش‌هاي اسلامي با چنين انديشه‌اي به شدت مخالف‌اند.

در اين ميان حكايت تخريب‌ها، حكايتي غريب و جانسوز است؛ سرزمين حجاز که بايد يادآور خاطره‌ها و دايرة‌المعارف تصويري اسلام باشد، روز به روز با گذشتة خود بيگانه‌تر مي‌شود و تمامي آنچه ميراث اسلام است، نابود گرديده يا رو به نابودي و ويراني است. وهابيان در حملات خود به هرجا دست ‌يافتند، پيش از هر چيز اقدام به تخريب مشاهد و مزارها كردند.

هنگامي كه طائف را تصرف كردند، گنبد حرم عبدالله بن عباس را منهدم ساختند. آن‌گاه كه به مكه وارد شدند، گنبدهاي متعلق به جناب عبدالمطلب جدّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ابو‌طالب عموي آن حضرت و خديجه (علیها السلام) همسر رسول گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله) و همچنين محل تولد پيامبر (صلی الله علیه و آله) و حضرت زهرا (علیها السلام) را ويران نمودند.

در جدّه، گنبد و قبر منسوب به حضرت حوا را از بين بردند و چون مدينة منوّره را محاصره كردند، قبل از ورود به شهر، حرم و مسجد حضرت حمزه (علیه السلام) را منهدم ساختند. و حتي شايع است كه از بيرون شهر به سوي گنبد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) تيراندازي كردند، ولي وهابيان اين مسأله را تكذيب مي‌كنند.

پس از ورود به مدينه، در ماه رمضان 1344ه‍. ق. شيخ عبدالله بُلَيهد، قاضي‌القضاتشان را از مكه به مدينه اعزام كردند تا زمينة تخريب مزارها و مقابر مدينه را فراهم كند.

سپس آنچه گنبد و ضريح در مدينه و بيرون اين شهر بود را ويران نمودند; از جملة آن‌ها گنبد و بارگاه ائمه (علیهم السلام) در داخل بقيع بود كه حتي ديوارها و صندوق و ضريحي كه روي اين قبور شريف بود نيز به كلّي منهدم گرديد و از اين حرم و قبور، به جز قطعه سنگ‌هايي كه در اطراف قبور نصب شده، اثر و علامتي باقي نماند. اين اقدام دقيقاً در هشتم شوال 1344ه‍. ق. انجام گرفت و به كارگراني كه اين عمل ننگين را انجام دادند، مبلغ هزار ريال مجيدي دست مزد پرداختتند.[19]

سپس گنبدهاي متعلق به عبدالله و آمنه، پدر و مادر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و حرم همسران و دختران آن حضرت و حرم جناب ابراهيم، فرزند گرامي پيامبر و گنبد متعلق به عثمان بن عفان و اسماعيل فرزند امام صادق (علیه السلام) و گنبد امام مالك و ساير مقابر در بقيع و بيرون آن منهدم و با خاك يكسان گرديد.

فقط حرم مطهر پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اثر ترس از قيام مسلمانان جهان، از تعرض و تخريب مصون ماند كه اگر اين ترس نبود، حرم پيامبر اسلام، قبل از ساير بقاع مورد تعرض و تخريب قرار مي‌گرفت؛ گرچه بعضي از نويسندگان وهابي اين مصونيت را بدين‌گونه توجيه مي‌كنند كه ما اين گنبد را به عنوان يكي از گنبدهاي مسجد مي‌شناسيم؛ نه به عنوان گنبد و بارگاه حرم پيامبر والاّ...

محدوديت‌هاي فرهنگی

شيعيان از نظر فرهنگي نيز به شدت محدوديت دارند.
خريد و فروش كتاب‏ها و نوارهاي مذهبي شيعي ممنوع است
و دارندة آن‏ها مجازات مي‌شود. استفاده از برخي اسامي شيعي
نيز غيرقانوني است. وهابيان درصدد محو فرهنگ محلّي
شيعي هستند؛ حتي تغيير نام ايالت قديمي «الأحساء» به «ايالت شرقي» ـ كه عنواني فاقد محتواي فرهنگي است ـ نيز در همين راستا صورت گرفت. شيعيان مجاز نيستند كتاب‏هايي دربارة تاريخ يا فرهنگشان منتشر كنند.

در نظام آموزش و پرورش نيز تعاليم وهّابي بر شيعيان تحميل مي‏شود؛ آنان نه تنها مجاز به تعليم تشيّع نيستند، كه مجبورند آموزه‏هاي وهّابي را ـ كه دربردارندة تقبيح و تحريم رسمي تشيّع است ـ فراگيرند. در درس «تعليمات ديني» ـ كه بخش مهمي از برنامة آموزشي مدارس از دورة ابتدايي تا دبيرستان است ـ فقط آموزه‌هاي وهّابيت تعليم داده مي‏شود و آشكارا تشيّع، حتي در مناطق شيعه‏نشين، محكوم مي‏گردد. كتب درسي ديني بر عقايد متحجّرانة وهابي تأكيد مي‏ورزند و آن دسته از عقايد و اعمالي را كه با وهّابيت ناسازگار باشد، كفر و شرك مي‏خوانند.

در همين زمينه، در يك كتاب درسي ـ كه از طرف دولت تهيه شده و به دانش آموزان كلاس سوم راهنمايي ايالت شرقي تعليم داده مي‏شود ـ اعمال شيعي همچون زيارت و اعطاي هديه و قرباني به حرم [ائمّة اطهار (علیهم السلام)] محكوم شده است. علاوه بر اين، در كتب درسي، علاقه به اهل بيت پيامبر (علیهم السلام) با عنوان نوعي از بت‏پرستي محكوم گرديده و به كودكان شيعه مي‏آموزند كه «رفض»[20] از تلاش ملحدان و مخالفان براي بدنام كردن پيامبر و نابودي اسلام سرچشمه گرفته است.

جايگاه شيعيان در حكومت

شيعيان هيچ نفوذي در حكومت ندارند. اندکي در يك بخش صنعتي، وزيري شيعي در كابينه حضور داشته، اما به‌جز اين مورد، تقريباً هيچ سمتي در سطوح رده‏بالاي حكومتي نداشته‏اند. ورود به دستگاه قضايي، واحد افسري ارتش، قواي امنيتي و گارد ملّي براي آن‏ها مجاز نيست. ظاهراً اشتغال در وزارت حج و وزارت امور اسلامي نيز براي آن‏ها ممنوع است.

پس از بيش از سه دهه بررسي، رژيم سرانجام در سال 1413ه‍ / 1993م. اقدام به تأسيس مجلس شورا كرد. اعضاي اين مجلس همگي انتصابي هستند و هيچ‏گونه اختيار قانوني يا قانون‏گذاري ندارند. وظيفة آن‏ها اين است كه هرگاه از آنان درخواست شود، در مورد مشكلات، نظر دهند و در زمينه‏هاي خاص قوانيني را پيشنهاد كنند. اعضاي اين مجلس عمدتاً با پيشينة تخصصي و شمار زيادي از آنان داراي درجة دكتري از خارج كشور مي‏باشند. در نخستين مجلس، تنها يك شيعه به نام دكتر جميل الجيشي ـ كه استاد دانشگاه بود ـ عضويت داشت.

در ژوئيه 1417ه‍ / 1997م. شاه فهد اعضاي مجلس را از 60 نفر به 90 نفر افزايش داد؛ براي نخستين بار، نيمي از 60 نفر، با چهره‏هاي جديد جايگزين شدند. بنابر گزارش مطبوعات، مجلس جديد چهار عضو شيعه داشت. به نظر برخي مفسّران، انتصاب چهار عضو شيعه، منعكس‏كنندة آمار رسمي سعودي در مورد شمار شيعيان است كه آن‏ها را تقريباً چهار درصد جمعيت كشور برآورد مي‏كند. اما ادعاي خود شيعيان آن است كه از اين چهار عضو به اصطلاح شيعه، در واقع، تنها دو نفر شيعه‏اند و دو عضو ديگر فقط نام‏هايي دارند كه مي‏توان آن‏ها را جزو اسامي شيعي به حساب آورد.

به عقيدة اصحاب مطبوعات، شايد افزايش تعداد نمايندگان شيعه نمادي بوده است از تلاش براي ايجاد توازن در روابط با شيعيان. پس از بمب‏گذاري «الخبر» در سال 1416ه‍ / 1996م. که رژيم سعودي، شيعيان را عامل اين بمب‏گذاري مي‏دانست، سخت‌گيري‌هاي امنيتي عليه شيعيان افزايش يافت. اساساً نمايندگي شيعيان در مجلس ـ با اين‌که شورا قدرت بسيار محدودي دارد ـ براي علماي محافظه‏كار وهّابي بسيار ناگوار است.

ديگر فرقه‌هاي شيعي

اسماعيلي‌ها، شاخه‌اي از شيعه شمرده مي‌شوند که به امامت اسماعيل، فرزند امام جعفر صادق (علیه السلام) معتقدند. پيروان اين مکتب، بيشتر در منطقة شرقي نجران ساکن‌اند. رهبر کنوني آنان که به «داعي» هم معروف است، شيخ حسين بن اسماعيل مکرمي است. آمار دقيقي از شيعيان اسماعيلي در عربستان در دست نيست، اما آمارها بين 200000 تا يک ميليون نفر متغير است. فعاليت‌هاي ديني آنان را در سال‌هاي اخير به شدت محدود كرده‌اند. اسماعيلي‌ها اجازة تبليغ تعاليم خود را حتي در مساجدشان ندارند.[21]

زيديه نيز شاخه‌اي ديگر از شيعه است که بعد از امام سجاد (علیه السلام) قائل به امامت زيد بن علي بن الحسين (علیهم السلام) هستند. پيروان اين مذهب، بيشتر در شهرهاي جنوبي مانند: نجران، عصير، جده و ينبع ساکن‌اند. در عربستان، مسجد يا مؤسسة شناخته شده‌اي وابسته به زيديه وجود ندارد و شيعيان زيدي در مسائل شرعي و ديني خود از زيدي مذهبان يمن پيروي مي‌کنند. تعداد شيعيان زيدي نيز مشخص نيست و خود آن‌ها نيز در جامعة سنّي و متعصّب عربستان مي‌کوشند تا هويت ديني خود را پنهان کنند. دولت سعودي چند سال پيش، از فعاليت مهم‌ترين مسجد آنان در نجران جلوگيري كرد و آن را بست.

شيعيان مخفي

فضاي شديد ضدّ شيعي در عربستان موجب شده است تا بسياري از شيعيان که در شهرهاي بزرگ و سنّي‌نشين عربستان زندگي مي‌کنند، مذهب خود را مخفي نگاه دارند؛ مثلاً جامعة بومي شيعيان نجد جزو شهروندان شمرده نمي‌شوند.

با يکي ـ دو تا از شيعياني که در رياض زندگي مي‌کردند، در مسجدالحرام و مسجدالنبي ديدارهايي داشتم. معلوم بود که از صحبت کردن با من نگران‌اند و اظهار مي‌داشتند کسي نمي‌داند که آن‌ها شيعه هستند.

جالب اين‌که، درگوشه و کنار نيز شنيده مي‌شود، برخي، مخفيانه از وهابيت بريده و به مذهب شيعه روي آورده‌اند.[22]

ساير مذاهب

در کشور عربستان گرچه تنها وهّابيت و مذهب حنبلي توسط دولت به رسميت شناخته شده‌اند، اما ساير مذاهب نيز با وجود فشارهاي حکومت و متعصبين وهابي، به فعاليت خود ادامه مي‌دهند.

تا چند دهة قبل، مذهب شافعي اکثريت را در کشور عربستان تشکيل مي‌داد که اکنون بيشتر در استان غربي (حجاز) تمرکز يافته‌اند. در گذشته مذهب شافعي رونق خوبي داشت و علماي آن همانند زيني‌دحلان، چهره‌هاي جهاني بودند.[23] امروزه وهابيان متعصب، شافعي‌ها را صوفي مي‌دانند و فعاليت‌هاي صوفي‌گرايانه در اين کشور نيز ممنوع است. شافعي‌ها اجازه ندارند که همچون گذشته در مکه و مدينه نماز جماعت مستقل داشته باشند.

پيروان مذهب مالکي، بيشتر در منطقة حجاز، به خصوص در مکه سکونت دارند. مالکي‌ها نيز از حملات وهابي‌ها در امان نبوده‌اند و کتاب‌هاي بسياري عليه آنان توسط روحانيون متعصب مذهبي نوشته شده است؛ مانند کتابي که توسط ابوبکر جزايري، يکي از ائمة جماعات مسجدالنبي و استاد دانشگاه مدينه عليه چهرة روحاني اين مذهب، شيخ مالکي، نوشته شده است.[24]

همچنين مفتي بزرگ عربستان «بن باز» عليه مذهب مالکي سخناني ايراد کرده و شيخ مالکي را به ارتداد و شرک متهم کرده است.[25] با وجود اين که اجداد شيخ مالکي در مسجدالحرام به تدريس مشغول بوده‌اند، اما به وي اجازة تدريس داده نشد و حتي از برگزاري نماز جماعت نيز ممنوع شده است.

مذهب حنفي در عربستان چندان پيرو ندارد و شخصيت شناخته شده‌اي نيز در ميان آن‌ها ديده نمي‌شود. پيروان اين مکتب در مسائل ديني خود به مذاهب مالکي و شافعي مراجعه مي‌کنند.

وداع با شهر خدا

روزها يكي پس از ديگري سپري شد. هر روز که مي‌آيد، گويي منتظر چيز جديدي هستي و بنا است اتفاق تازه‌اي رخ دهد و زندگي‌ات را متحوّل کند؛ تا اين‌که روز آخر مي‌رسد. يک‌ دفعه به پشت سر نگاه مي‌کني و مي‌بيني که روزها را به بطالت گذرانده‌اي، صاحب‌خانه را نجسته‌اي و تنها گرفتار صورت بوده‌اي و ظاهر.

امشب شب وداع با مکه و کعبه بود. ساعت 10 با کاروان به حرم آمديم. با شهر خدا و خانة خدا انس گرفته بودند و اکنون پس از بيست روز مي‌خواستند از خانة خدا بروند.

يادم نمي‌رود همين که از پله‌هاي مقابل صحن بالا آمديم، همان حالي‌که در اولين نگاه به کعبه دست داده بود، به همه دست داد. باورشان نمي‌شد که به همين زودي تمام شده باشد و اکنون اين لحظه‌ها، لحظه‌هاي جدايي و فراق بود.

در راه، يکي از حاجي‌ها گفت: «آيا بار ديگر نگاه ما به خانة خدا مي‌افتد!» سپس از ته دل آهي کشيد. همه آرزو داشتند که بار ديگر بيايند، اما گويي مي‌دانستند که اين، آرزويي است که نبايد زياد به آن دل ببندند. واقعاً آيا اجل مهلت مي‌داد بار ديگر نقش اين مسجد در شبستان چشمانمان بنشيند؟ آيا بار ديگر دعوت مي‌شديم؟

لحظاتي جلوي در ايستاديم! در برابر خانه‌اش، لحظه‌اي دل به او داديم! احساس خودم به کسي مي‌مانست که مدتي در کنار بهترين دوست خود بوده و اکنون مي‌خواهد او را ترک كند.

وارد حرم شديم. مسجدالحرام خلوت شده بود و حاجيان به سوي سرزمين‌هاي خود بازگشته بودند. در صحن، روبه‌روي رکن يماني نشستيم. صدايم در نمي‌آمد، حسابي سينه‌ام گرفته بود; اما چاره‌اي نبود. لحظه‌هاي حساسي بود. با شروع مناجات حضرت امير در مسجد کوفه، گريه‌ها شروع شد. باورشان نمي‌شد که مي‌خواهند بروند! چشم از کعبه نمي‌گرفتند و ناله و گريه به هم آميخته بود; در همان اوضاع، پيرزني آهسته گفت: براي جوانان هم دعا کن. در آن لحظه‌ها باورم نمي‌شد که تنها چند قدم با کعبه فاصله دارم. احساس مي‌کردم در بهترين جاي زمين، نه، که در بهترين جاي عالم قرار دارم. ياد پدرم افتادم و عشق بيش از حدش به اين خانه؛ حال مي‌فهميدم اين‌که مي‌گفت: «بايد بروي تا عاشق شوي»، يعني چه. تا ساعت 30/1 برنامه‌ها طول کشيد و يک طواف وداع دسته‌جمعي کرديم. در طول طواف دعاي جوشن کبير خوانده شد و حاجيان همراهي كردند و سپس مناجات خمسه عشر امام سجاد (علیه السلام) و آنگاه قرآن.

دست‌آخر نيز طوافي کردم که شايد در تمامي طواف‌هايي که در اين سفر انجام دادم، اين طواف آن هم نيم شوط آخر طواف، يکي از زيباترين و بهترين لحظه‌هاي اين سفر بود.

اکنون خسته و ملول نشسته، چشم بر کعبه دوخته‌ام و در کارخود حيران! قلم را به زحمت روي کاغذ حركت مي‌دهم. گويي رؤيايي بود که تمام شد! کل سفر را مرور مي‌کنم. با خود مي‌گويم: فردا که از اين سرزمين بروم چقدر حسرت اين لحظات را خواهم خورد.

اما اين انديشه که نکند در اين سفر طرفي نبسته باشم و مصداق فرمايش امام سجاد (علیه السلام) به شبلي شوم، حسابي نگرانم کرده است. نکند لبيکم بالا نرفته باشد! نکند با دست خالي از اين سرزمين مقدس برگردم! و هزاران پرسش ديگر، حسابي ملول و خسته‌ام کرده‌اند.

اشک امانم نمي‌دهد، دلم حسابي گرفته است. من کجا، اينجا کجا! روبه‌روي حجرالأسود و در دل شب! مي‌خواهم با خدا خودماني صحبت کنم؛ خدايا! آمدم، اما غرق گناه و اکنون مي‌روم، آيا بدون گناه؟!

خدايا! امام (علیه السلام) فرمود: «ما أَکْثر الضجيج و أَقلّ الحجيج»[26] و من در کدام دسته قرار دارم؟ خدايا! اگر بروم و تحوّلي احساس نکنم چه؟ خدايا! آيا شيطان به من نمي‌خندد؟ خدايا! آيا واقعاً ميهمان خوبي بوده‌ام؟ خدايا! آيا بار ديگر چنين لحظاتي را تجربه خواهم کرد؟ خدايا...

مسجدالحرام خلوت شده است. بايد رفت. هنگام بيرون رفتن، اين دو بيت سعدي را زير لب زمزمه مي‌کردم:

بگذار تا بگريم چون ابـر در بهـاران

کـز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران

با ساربان بگوييد احوال آب چشمم

تـا بر شتر نبندد محمل به روز باران

مدينه

به سوي مدينه

ساعت 30/5 دقيقه بامداد بيدار شديم; همه پايين آمدند، وقتي براي صبحانه خوردن نبود. بعضي از زائران حتي نفهميدند چگونه نماز صبح خواندند. اما حرکت، تا ساعت 9 طول کشيد; گويا رانندگان بايد همراه گذرنامه‌ها براي انجام تشريفات اداري به «نقابه» مي‌رفتند و همان كاغذبازي‌هاي معمول و متداول.

... اتوبوس حرکت کرد. از مکه تا مدينه بيش از 400 کيلومتر فاصله است و تمامي آن تقريباً بيابان و کوير. در دل اين کوير، استراحتگاه‌هاي زيبايي ساخته‌اند که مجموعه‌اي از پمپ بنزين، مغازه و رستوران است. در عمره، مسافراني که از جده به مدينه مي‌آيند، در يکي از اين استراحتگاه‌ها به نام «ساسکو» توقف کوتاهي دارند.

همين که آخرين ديوارهاي شهر مکه را پشت سر گذاشتيم و بيابان در برابرمان رخ گشود، به ناگاه ياد داستان پر ماجراي هجرت افتادم. به بيابان‌ها که نگاه مي‌کردم، مي‌کوشيدم در ذهنم داستان هجرت را مجسم کنم؛ هجرتي که سرفصلي در دعوت پيامبر شمرده مي‌شود و به سبب همين اهميت، مبدأ تاريخ اسلام است. هواي داخل اتوبوس خنک و مطبوع و به قول خود عرب‌ها «مکيف» به شدت کار مي‌کند. ولي مسلمانان در چند هجرتي که از مکه به مدينه داشته‌اند، چگونه اين مسير برهوت و تنور آتش را پشت سر گذاشته‌اند؟! نه آبي، نه علفي و نه حتي سايباني، فقط خاک و ماسه و بادهاي گزنده و تازيانه‌هاي سوزندة خورشيد! آن هم در قالب چند خانوادة ضعيف و بي‌پناه، که کودکان و کهن‌سالان نيز آن‌ها را همراهي مي‌کنند; برق شمشير قريش نيز لحظه به لحظه در دل اين کوير آنان را دنبال مي‌کند.

بايد از همين صحراها گذشته باشند. اگر با دقت بنگري، صداي نالة کودکان را به خوبي مي‌شنوي که از فرط خستگي، ناي گريه کردن ندارند.

از سوي ديگر، سال‌ها مي‌کوشي تا زندگي ساده و محقري فراهم کني و سايباني براي خانوادة خود تدارک ببيني و اکنون در يک شب بايد آن را بگذاري و جان خود و خانواده‌ات را برداري و با يک کوزة آب، قرصي نان و شايد ملحفه‌اي، به شهري که تمام وجودت در آن خلاصه مي‌شود، پشت کني و به جايي که نمي‌داني چه چيزي در انتظارت هست، کوچ نمايي.

حقيقتاً مجاهدت و ايثار مي‌خواهد. اين‌که اين‌قدر در قرآن، هجرت ستوده شده، بي‌جهت نيست و به همين خاطر، عنوان و صفت «مهاجر» براي مسلمانان صدر اسلام اين‌چنين اهميت داشت.

قسمتي از راه را خواب بودم; ديشب ساعت 30/4 صبح به هتل برگشتم و تا آمدم بخوابم، هنگام رفتن شده بود. نزديکي‌هاي غروب، به مدينه رسيديم. و يک‌راست به طرف هتل رفتيم. هتل از مرکز شهر فاصله داشت؛ در نزديکي قبا. استقرار در اتاق‌ها تا شب طول کشيد. زائران نيز خيلي خسته بودند. همه ناخوش؛ صداي سرفه لحظه‌اي قطع نمي‌شد. شب جمعه بود و قرار بود که دعاي کميل در بين‌الحرمين برگزار شود. با زائران، آمادة رفتن به بين‌الحرمين مي‌شديم. ساعت 9 شب به طرف بقيع راه افتاديم.

بين‌الحرمين و دعاي کميل

مدينه، شهر پيامبر (صلی الله علیه و آله)، شهري که در اوج غربت و تنهايي پيامبر (صلی الله علیه و آله)، آغوش به روي او گشود، شهري که شهر انصار است. شهر مجاهدت و ايثار و از جان گذشتگي! شهري که يثرب خوانده مي‌شد و به پاس قدوم پر برکت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، مدينة‌النبي نام گرفت؛ شهر پيامبر.

شهري که در ذاکرة خود رشادت‌هاي جنگ‌هاي بدر و خندق را به ياد دارد; شهري که رنج و اندوه جنگ احد را بر دوش مي‌کشد و در نهايت، شهري که نامش با پيامبر، اسلام و گسترش آن پيوند خورده است.

امشب که به طرف بين‌الحرمين حرکت کرديم، با خودم مي‌گفتم: حکومت اسلامي در مدينه پا گرفت و هجرت پيامبر به اين شهر، سرفصل و نقطه عطفي در تاريخ اسلام بود و چنين سابقه‌اي بايد از مدينه، شهري شادي‌آفرين و غرورانگيز بسازد؛ ولي من چنين احساسي نداشتم. از خودروها که پياده شديم و چشمم به گنبد خضراء و گلدسته‌ها افتاد، دلم گرفت. به ديگران نگاه کردم؛ همه نگاه‌ها اين‌گونه بود. يادم نمي‌رود هنگامي که زائران براي اولين بار به خانة خدا نگاه مي‌کردند، نگاهي توأم با شادي و فرح و اميد بود؛ اما اينجا جنس نگاه متفاوت بود. اينجا غم در چشم‌ها خانه کرده بود. داخل صحن که شديم، همه گريه مي‌کردند. براي اداي احترام و سلام بر حضرت در برابر قبة‌الخضراء ايستاديم و ميان آن همه چراغ، باز احساس غربت و تنهايي!

سيل جمعيت به طرف بين‌الحرمين روان بود. همه مي‌خواستند، براي لحظاتي هم که شده، کنار مزار ائمة بقيع روضه‌اي دسته جمعي بخوانند و با اميرمؤمنان (علیه السلام) هم ناله شوند. سربازان نيز حضور پررنگي داشتند. با سلاح‌هاي خودکار و پيش‌رفته، گويي به جنگ آمده بودند!

در ميانة راه، چند عرب کويتي جلو آمدند و گفتند که حكومت اجازه نمي‌دهد غير ايراني در مراسم شرکت کند، اگر امکان دارد ما در ميان کاروان، قرار بگيريم، که استقبال کرديم.

باورم نمي‌شد، در مدينه; شب جمعه; آن‌هم در بين‌الحرمين و دعاي کميل دسته جمعي! براي لحظاتي احساس کردم خواب مي‌بينم. چگونه امکان داشت در کشوري با وجود تعصّبات شديد وهابيت، بتوان اين‌گونه در بين‌الحرمين دعاي زيباي کميل را قرائت كرد؟! انتظامات ايران، خيلي زيبا، جمعيت را هدايت و کنترل مي‌کردند.

به همراه کاروان در گوشه‌اي نشستيم. کاروانيان با ديدن پنجره‌هاي بقيع، دلشان آسماني شد. نياز به روضه و مداحي نبود. سکوت و تاريکي مزار ائمة بقيع، در کنار گلدسته‌هاي بلند و نوراني حرم نبوي، خود بهترين مرثيه‌خوان بود. يکي پرسيد: بقيع کجاست؟ با انگشت اشاره کردم، و پيرمرد محکم با دست به پيشاني‌اش کوبيد.

گلواژه‌هاي زيباي دعاي کميل اوج گرفت و دل‌ها را با خود به آسمان برد. بهترين مکان براي مناجات با خدا بود. کاروان حال عجيبي پيدا کرده بود. اولين حضور در مدينة‌النبي (صلی الله علیه و آله)، آن هم شب جمعه و دعاي زيباي کميل.

کمي آن طرف‌تر، کويتي‌ها نشسته بودند و شبنم اشک، پهناي صورتشان را پوشانده بود. نگاهي به اطراف انداختم. واقعاً تماشايي بود. گوينده نامي از امام زمان (علیه السلام) و امکان حضور وي در اين مکان مقدس برد، که ناخودآگاه مؤدب‌تر نشستم؛ گويي بي‌اختيار احساس ‌کردم که امام زمان (علیه السلام) در اين جمع حضور دارد. آيا جايي بهتر از اينجا و دعايي بهتر از اين دعا وجود داشت؟

بقيع

ساعت 5 صبح است و به‌سوي حرم در حرکتيم. هواي مدينه سرد است و کمي سوز دارد. جمعيت از هر‌طرف براي نماز صبح به‌سوي حرم سرازير است. لحظه‌به‌لحظه بر تراکم جمعيت افزوده مي‌شود و صف‌هاي نماز يکي پس از ديگري شکل مي‌گيرد. اذان صبح به گوش مي‌رسد و صفوف نظم مي‌گيرد و بعد هم نماز...

و اکنون در پشت قبرستان بقيع. قبرستاني تاريک و خاکي که در کنار آن سنگفرش‌هاي مرمر و گلدسته‌هاي بلند سر به‌فلک کشيده، صله‌اي ناموزون است! يک طرف روشن و اين سو تاريک، يک طرف نماد عظمت اسلام و يک طرف مظلوميت و مهجوريت!

هر لحظه بر تعداد زائران افزوده مي‌شود. بيرق‌هاي کاروان‌ها افراشته است در گوشه‌اي صداي حزن انگيزي مشغول گفت‌وگو با اين قبرستان و اهل آن است.

چشمم که به پنجره‌ها افتاد، دلم لرزيد. مصائب اهل بيت (علیهم السلام) در مدينه از برابر چشمانم رژه رفتند.

آيا همين مصائب فضاي مدينه را فضاي غم و اندوه و ماتم نکرده است؟ اگر به ديدة دل بنگري، هنوز صداي ناله‌هاي فاطمه (علیها السلام) به گوش مي‌رسد و مظلوميت علي (علیه السلام) بر فضاي شهر سنگيني مي‌کند. بي‌جهت نيست که بي‌اختيار مدينه با آن همه افتخار، اکنون مترادف غم و غصه است و بي‌شک بقيع سند زندة آن.

داخل که رفتيم، ناخودآگاه به ياد آستان مقدس حضرت رضا (علیه السلام) افتادم با آن شکوه و عظمت؛ و اينجا مضجع چهار امام است و اوج غربت و مظلوميت!

به زحمت خودم را به توري رساندم. نمي‌دانستم چه کنم. به حرم حضرت رضا (علیه السلام) که مشرف مي‌شدم، از فاصله‌اي دور کفش‌ها را در مي‌آوردم و به سبب ازدحام، جرأت نزديک شدن به ضريح را نداشتم. اما اينجا دستم به تورهايي بود که دل‌هاي عاشقان را در حقيقت به بند مي‌کشيد. و من در اين ميان، شرمنده از چهار ستارة درخشان که چنين به محضرشان شرفياب شده بودم. عربي در کنار توري با روسري قرمز و چهره‌اي جهنمي ايستاده بود و اجازة نزديک شدن نمي‌داد. شايد يکي از فرزندان همان‌هايي بود که حق را از موضعش منحرف کردند.

دسته‌اي کبوتر در کنار قبور ائمه فرود آمدند. به حالشان غبطه خوردم. کمي آن طرف‌تر، در کنار مرقد دختران پيامبر (صلی الله علیه و آله)، يکي از شرطه‌ها مردم را از زيارت قبور نهي مي‌کرد؛ افغاني بود. از همان‌ها که به علت فقر و بدبختي و آوارگي، جذب دستگاه وهابيت ثروتمند شده بودند. لباسي چرک و پاهايي کثيف و ريشي همچون قالي‌هاي نخ‌نما داشت.

در کنار مرقدهاي همسران پيامبر و ابراهيم فرزند پيامبر و شهداي واقعة حرّه و اُحُد و قبر امّ‌البنين نيز شرطه‌‌هايي ايستاده بودند و مدام مي‌گفتند: «حاجي روح خلّي الطريق و...» که ناگهان در کنار قبر فاطمة امّ‌البنين، شرطه‌اي گفت: هذا قبر عثمان بن عفان، که همه خنديدند.

کاملاً معلوم بود که خودشان نيز فهميده‌اند، به زور نمي‌توان جلوي عشق را گرفت و فقط تلاشي مذبوحانه بود و جالب‌تر اين که تمامي اعمال آن‌ها اثر معکوس داشت. بايد به مشهد، کربلا، نجف، کاظمين و سامرا نگاهي مي‌انداختند تا اوج ارادت شيعه به ائمة خود را در مي‌يافتند.

ساعت 9 به هتل برگشتيم و تا ظهر خوابيدم.

عصر، به همراه خانم‌ها براي زيارت، دوباره به بقيع آمديم. زن‌ها فقط بعد از ظهرها و در شدّت گرما، مي‌توانستند تا بالاي پله‌ها بيايند و از پشت پنجره‌ها زيارت کنند که زيارت آن‌ها، خود نيز حکايتي دارد. در پايين پله‌ها زيارت‌نامه خوانده شد و سپس خانم‌ها براي زيارت، بالاي پله‌ها رفتند؛ بي‌شک زيارت آنان در اين گرماي مردادماه مقبول بود، آن‌هم با چادرهاي مشکي.

مسجدالنبي (صلی الله علیه و آله)

ساعت 6 صبح است و مردم دسته‌دسته به مسجد مي‌آيند. هوا امروز قدري بهتر شده و من چون قطره‌اي در درياي مسجدالنبي شده‌ام. باب‌السلام را بسته بودند و مجبور شدم از باب بلال وارد شوم. ديروز خيلي تلاش كردم که بعد از نماز مغرب به روضه بروم امّا نگذاشتند؛ پرده کشيده بودند.

صداي سرفه مكرّر شنيده مي‌شود. سينه‌ها خيلي خراب و بيمار است.

روضه صفاي خاصي دارد. حديث پيامبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود: «ميان خانه و منبر من باغي از باغ‌هاي بهشت است» بر سردر روضه خودنمايي مي‌کند. احساس مي‌کني که غول مدرنيته نتوانسته چيزي از معنويت اين مکان کم کند. گويي اصلاً دست نخورده است. هنگامي‌که در روضه، ميان منبر و قبر مطهر پيامبر مي‌نشيني، احساس زيبايي به تو دست مي‌دهد. ستون‌ها، يا به عبارتي استوانه‌ها تو را با خود به دل تاريخ مي‌برند; يک طرف «ابولبابه» را مي‌بيني که خود را به ستون بسته است، خود را جاي او مي‌گذاري و به خدا متوسل مي‌شوي; جاي ديگر علي (علیه السلام) را تصور مي‌کني که در کنار ستون «حرس» ايستاده و از پيامبر محافظت مي‌کند. هنوز نالة حزيني از ستون «حنانه» مي‌شنوي که از جدايي و دوري پيامبر (صلی الله علیه و آله)، تا آسمان، بالا مي‌رود.

راستي، آن طرف، سکوي اصحاب صفه است. کساني که در ظاهر، در هفت آسمان يک ستاره هم نداشتند و در فقر و تنگدستي دست و پا مي‌زدند، در اين مکان زندگي مي‌کردند و پيامبر رهبر امت، بسياري از اوقات، غذاي خود را با آنان صرف مي‌کرد.

خانة فاطمه‌زهرا (علیها السلام) و علي (علیه السلام) نيز در کنار همين ضريح بوده که اکنون اثري از آن نيست. دري کوچک که گاهي با خود مي‌انديشم، شايد مرقد بي‌بي نيز در همين خانه باشد، به بي‌بي سلام مي‌دهم.

مي‌کوشم تا خود را به ستون توبه برسانم و دو رکعت نماز بخوانم که با فاصله‌اي نه چندان دور، موفق مي‌شوم. در حين نماز دائماً ابولبابه و داستان او در ذهنم تداعي مي‌شود.

هر چه بود، همان حال و هوا را به انسان منتقل مي‌کرد; خود را در کنار پيامبر رحمت مي‌ديدم، پدري مهربان که سختي‌هاي امت، برايش سخت و دشوار بود و همواره غم امت را مي‌خورد.

از باب‌البقيع بيرون آمدم؛ دري که درست روبه‌روي بقيع باز مي‌شود. تا چندي پيش، حد فاصل ميان باب بقيع تا خود بقيع را کوچه‌هاي بني‌هاشم تشکيل مي‌داد; چنان‌که در عکس‌ها ديده‌ام، کوچه‌هايي تنگ و باريک و به سبک قديمي، که اکنون در طرح توسعه از بين رفته است. گويا محل خانه امام صادق (علیه السلام) و برخي از ائمه (علیهم السلام) نيز در آن بوده است.

ساختمان حرم

امروز گشتي در حرم زدم؛ خيلي باشکوه ساخته‌اند. حرمي يکپارچه که هيچ فضاي بدون استفاده ندارد. اين مسجد که ابتدا توسط پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ساخته شد، مساحتش 805 متر مربع بيشتر نبود و در زمان خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) به 2475 متر، در دوران خليفة دوم، به 4071 متر، در دوران وليد بن عبدالملک به 6450 متر، در دوران مهدي عباسي به 8900 متر، در دوران سلطان قايتباي عثماني به 9020 متر، در عصر سلطان عبدالمجيد به 10193 متر و در دوران آل سعود در توسعة اول به 16327 متر مربع رسيد.[27]

اوج اين توسعه در عصر فهد بوده که در سال 1405ه‍. ق. شروع شد و مساحت مسجد تا 82000 متر مربع افزايش يافت؛ به‌گونه‌اي که اکنون فضاي حرم گنجايش 257000 نمازگزار را دارد. البته بخش عمده‌اي از فضاي اطراف حرم نيز آزاد شده و 250000 نمازگزار را در خود جاي مي‌دهد و اين بخش نيز شامل 235000 متر مربع مي‌شود.

نکتة ديگري که ذهن انسان را به خود مشغول مي‌کند، هواي مطبوعي است که در داخل حرم وجود دارد; حرم با داشتن فضاي بسيار بزرگ و وسيع، هميشه خنک است، اين امر نيز توسط يک مجموعه ـ که در زير حرم در عمق 5/4 متري، به مساحت 95000 متر مربع قرار دارد ـ و همچنين توسط مجموعه‌اي که 7 کيلومتر از حرم دور است با نام «محطة‌التبريد» انجام مي‌شود. حال چگونه اين هواي خنک از اين فاصله به حرم مي‌رسد و حرم را خنک مي‌کند، خود حکايتي است.

درهاي حرم هر يک به وزن 5/2 تن است که در اسپانيا ساخته شده و تزيينات فلزي آن را در فرانسه انجام داده‌اند. در حقيقت شاهکار معماري اسلامي و هنر مدرن در يک‌جا خلاصه شده است.

گلدسته‌ها هر يک به ارتفاع 104 متر است که در مجموع به 10 مناره مي‌رسد؛ به‌ويژه هنگام غروب جلوة خاصي به حرم مي‌دهد و گويي بهشتي است در روي زمين؛ پيوند سنت و تجدّد.

دور تا دور حرم نيز به قول عرب‌ها «ابراج» بلند و هتل‌هاي بسيار مدرن قرار دارد؛ به طوري كه وقتي نگاه مي‌کني دلت مي‌گيرد.

شيعيان مدينه «نخاوله»

از وقتي که به مدينه وارد شده‌ايم، حاجي‌ها مرتب، سراغ شيعيان را مي‌گيرند، از گوشه و کنار چيزهايي در مورد شيعيان شنيده‌اند. به قول يکي از حاجي‌ها، دلمان براي يک نماز جماعت با مهر در عربستان لک زده است. به نظرم، بودن بيش از بيست روز در مکه و دائماً با مظاهر وهابيت روبه‌رو شدن، چنين حالتي را براي آن‌ها به وجود آورده است. از طرف ديگر، مدينه شهر پيامبر و اهل‌بيت اوست و مردم مي‌خواهند به هر زحمتي که هست، ردّ پايي از اهل بيت را در فضاي کنوني مدينه بيابند.

سرانجام بعد از فشارهاي مردم و رايزني‌هاي روحاني کاروان ـ که گويا با شيخ عمري، روحاني بزرگ شيعيان مدينه، نيز آشنايي داشت ـ قرار شد براي ناهار به منطقة سکونت شيعيان برويم. براي حجاج خيلي جالب بود؛ يک نماز جماعت و يک ناهار با شيعيان مدينه صفايي داشت.

اما داستان شيعيان مدينه، حکايتي پر رنج و اندوه است. دورة محروميت‌هاي شيعيان تنها به عصر وهابي‌ها برنمي‌گردد، بلکه پيش از آن، سلاطين عثماني نيز با آن‌ها برخورد بسيار بدي داشته‌اند. مي‌توان گفت كه شيعيان مدينه شهروندان درجة 2 جامعة مدينه هستند.

شيعيان مدينه يا همان نخاوله، تاريخ پرفراز و نشيبي دارند که از دورة وهابيت وارد مرحلة جديدي مي‌شود. نخست آن‌که گويا بين 20 تا 30 هزار شيعه، در شهر مدينه زندگي مي‌کنند. اين شيعيان بيشتر در ميان محلة عوالي، قبا، قربان و حرم زندگي مي‌کنند.

اين‌که چرا به آنان نخاوله مي‌گويند، بين محققان اختلاف است، ولي مهم‌ترين احتمال اين است که چون اين گروه با باغ‌هاي خرما و نخل در ارتباط‌اند، به آن‌ها نخاوله گفته مي‌شود.

هرچند وهابي‌ها به شدت با شيعيان بد هستند و به آن‌ها، عنوان رافضي مي‌دهند، اما در عوض، شيعيان ساير بلاد اسلامي مانند: ايران، بحرين، کويت و... با آن‌ها روابط نزديکي دارند. در گذشته نيز اين شيعيان، خانه‌ها و باغ‌هايي داشته‌اند که مسافران شيعه در آن‌ها اسکان مي‌يافتند و دو باغ مرجان و صفا متعلق به شيعيان معروف هستند.

در طول سال‌هاي گذشته، روحانيوني توسط مراجع وقت، براي ارشاد و رسيدگي به امور اين شيعيان به اين منطقه آمده‌اند که در ميان آن‌ها مي‌توان به سيد احمد طالقاني، برادرِ جلال آل احمد اشاره کرد که از سوي مرحوم سيد ابوالحسن اصفهاني به مدينه آمده بود. وي به طرز مشکوکي از دنيا رفت و در بقيع به خاک سپرده شد.

شيعيان در مدينه به سبب تبعيضات موجود، بيشتر در مشاغل سطح پايين کار مي‌کنند، مانند: باغداري، قصابي، نظافت و...

اما همين شيعيان در طول تاريخ و به‌خصوص بعد از روي کار آمدن وهابيون، مرارت‌ها، سختي‌ها و تبعيض‌هاي بسياري را تحمل کرده‌اند. آنان از نظر انجام فرايض ديني‌شان به شدت در محدوديت قرار دارند، اجازة ساخت مسجد به آن‌ها داده نمي‌شود و در چهار حسينيه‌اي که در مدينه دارند، حق ندارند با صداي بلند اذان بگويند; به هيچ عنوان نمي‌توانند کتاب‌هاي مربوط به مذهب خود را تهيه کنند؛ چه اين‌که در کتابفروشي‌هاي معتبر مدينه هر چه يافت مي‌شود، کتاب‌هايي بر ضد شيعه است. در مشاغل عالي به کار گرفته نمي‌شوند و همواره با نوعي تحقير به آن‌ها نگريسته مي‌شود.

گفته مي‌شود بسياري از نخاوله سيد هستند و نسلشان به امام سجاد (علیه السلام) مي‌رسد. به همين سبب نيز به «سادات نخاوله» مشهورند.

اما اين گروه اقليت شيعه، با وجود تمامي فشارها و مرارت‌ها، همچنان استوار و پابرجا ايستاده‌اند. حضور روحاني با اراده‌اي همچون شيخ محمدعلي عمري ـ که اکنون بيش از 96 سال سن دارد ـ به عنوان محور، تنور شيعه را در اين شهر داغ نگه داشته است. وي پس از بيست سال تحصيل در نجف، به مدينه بازگشت و با وجود فشارهاي بسيار، سنگ صبور شيعيان اين شهر است.

البته از اواخر عهد فهد، قدري شرايط براي شيعيان بهتر شده است؛ چرا که دولت به اين نتيجه رسيد كه خطر بنيادگرايان سنّي، براي دولت به مراتب بيشتر از شيعيان است و در حقيقت، شيعه در عرصة توازن قدرت‌هاي اجتماعي مؤثر است؛ از اين رو در سال‌هاي اخير اجازة بازسازي و مرمّت حسينية شيخ عمري صادر شد و نيز ديدارهايي با سران حکومت عربستان داشته كه موجب خشم جناح راديکال وهابي شده است.

با توجه به آنچه گفته شد، طبيعي بود زوار بخواهند شيعياني را زيارت كنند که در برابر تمامي محروميت‌ها، همچنان در عقيدة خود راسخ بوده‌اند.

ساعتي به اذان ظهر مانده بود که از هتل حرکت کرديم. ناگزير بوديم براي سوار شدن به اتوبوس‌ها، ده دقيقه‌اي پياده‌روي کنيم. سرانجام نزديکي‌هاي نماز ظهر به حسينية شيخ عمري رسيديم. باغي بسيار زيبا در شارع (خيابان) علي‌بن‌ابي‌طالب (علیه السلام) و نزديک بيمارستان الزهرا (علیها السلام). از در که وارد شديم، باورمان نمي‌شد که در سرزمين لم‌يزرع عربستان، چنين باغ‌هاي زيبايي وجود داشته باشد.

در همان جلوي در، چند نوجوان به استقبالمان آمدند. دست دادند و معانقه کردند، معلوم بود حجاج به وجد آمده‌اند. در داخل باغ، آب‌نماي بسيار زيبايي درست کرده بودند که آب در قالب چند آبشار کوچک به داخل حوضي مي‌ريخت و از آنجا باغ را سيراب مي‌کرد. در کنار آن نيز مکاني جهت نشستن، که بي‌شباهت به همين آلاچيق‌هاي خودمان نبود. حجاج وضو گرفتند و به داخل حسينيه رفتيم. از برخي افراد که پيش‌تر آمده بودند، شنيده بودم که در گذشته، اين حسينيه، حسينية كوچك و ساده‌اي بيش نبوده؛ اما در سال‌هاي اخير آن را بازسازي کرده‌اند که واقعاً زيبا ساخته بودند. مردها از راهروي کوچکي به فضاي باز حسينيه رفتند؛ زن‌ها نيز از همان راهرو و از طريق پله‌ها به طبقة فوقاني راه يافتند. اولين چيزي که توجه زائران را پس از ورود به حسينيه جلب کرد، جعبة مهر بود که هر کس آزادانه مي‌توانست يکي بردارد و به نماز بايستد؛ به‌راحتي برق شادي را مي‌شد در چهرة زائران ديد. و سپس نماز جماعت با دستان ‌باز، چيزي که از ابتداي حضورشان در عربستان، نديده بودند. بعد از نماز نيز دعاي فرج که حجاج با تمام توان آن را مي‌خواندند.

خود شيخ عمري به علت کهولت سن نمي‌تواند در جلسه حضور يابد. اکنون فرزند وي ادارة امور را به‌عهده دارد. وي به جاي پدر، ظهرها نماز جماعت را در زيرزمين هتلي در نزديکي حرم مطهر اقامه مي‌کند.

بعد از نماز، فرزند شيخ عمري نيز آمد. مردي کامل، با چهره‌اي سبزه، اما فعال و پرنشاط. با مهرباني از حاجيان تشکر کرد و به آن‌ها خير مقدم گفت. گويا در جنب حسينيه، ساختمان ديگري قرار داشت که به آن مُضيف‌خانة امام حسن مجتبي (علیه السلام) مي‌گفتند و از طريق راهرويي به حسينيه وصل مي‌شد. براي ناهار به آن‌جا رفتيم. قبل از ناهار، توسلي به ساحت مقدس امام حسن مجتبي (علیه السلام) گرفته شد، که حجاج با توجه به فضاي موجود، خيلي به هيجان آمدند. ناهار چلويي بود كه با نخود و گوشت مخلوط بود. انصافاً غذاي خوشمزه و لذيذي بود. بعدها يکي از حجاج مي‌گفت: هيچ غذايي در طول اين سفر مثل اين غذا براي من مزه نکرد. بعد از ناهار، حجاج در باغ چرخي زدند و سپس با شيخ خداحافظي کرديم.

يکي از مناطق مقدسي که در نزديکي اين باغ قرار داشت، مشربة امّ‌ابراهيم بود؛ جايي که پيامبر گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله)، به سبب حسادت برخي از همسرانش، «ماريه» ـ مادر ابراهيم ـ را در آنجا ساکن كرد.

باز هم حرم پيامبر و بقيع

هنوز صبح نشده است. اما صداي اذان از مسجدالنبي (صلی الله علیه و آله) به گوش مي‌رسد؛ گويا اذان نماز شب است. از در هتل که بيرون آمديم، گروهي از زائران نيز در خودر‌وها، آمادة رفتن به حرم بودند; ده دقيقة بعد حرم بوديم. مردم دسته‌دسته به سوي حرم در حركت بودند. رودها و جوي‌هايي را مي‌ماندند که به دريا مي‌پيوستند. و هر لحظه جمعيت بيشتر مي‌شد. از سوز و سرماي شبِ قبل خبري نبود و هوا بهتر شده بود.

خواستم از باب‌النساء يا باب‌جبرئيل وارد شوم؛ درست کنار مضجع شريف پيامبر؛ اما نگذاشتند. صفوف نماز بسته شده بود. مجبور شدم از باب ‌بلال وارد شوم; دو در بلند و زيبا در کنار هم. تقريباً تا وسط‌هاي مسجدالنبي (صلی الله علیه و آله) صف نمازها کشيده شده بود. هر کس مشغول کاري بود. يکي قرآن مي‌خواند، ديگري نماز و يکي زير لب، دعا زمزمه مي‌کرد. هر لحظه صفي بسته مي‌شد و صف‌ها نيز هر لحظه درازتر. هنوز اذان صبح را نگفته‌اند. اگر تنبلي نكنم، تا صبح مي‌توانم از اين لحظات ملکوتي بيشترين استفاده را بکنم. قبل از اذان صبح آن هم در حرم پيامبر! اما افسوس که دل راه نمي‌آيد و به اين طرف و آن طرف سرک مي‌کشد!

نگاهم به ستون‌ها خيره مي‌شود. صاف و صيقلي و در بالاي هر يک دکوري مشبک به رنگ طلا و تزييني به سبک و سياق سليقة عربي. وسط حياط ـ‌ به قول خودم ـ چتر بزرگ متحرکي است که وقتي هوا خوب است بسته و در موقع آفتاب و سرما باز مي‌شود. برگرفته از فن‌آوري غرب!

در مسجدالنبي (صلی الله علیه و آله) حاجيان ايراني به گونه‌اي نشسته‌اند که هنگام سجده سرشان روي سنگ‌ها باشد. در کنارم دو روحاني نيز نشسته‌اند. يکي ماسک زده و ديگري در حال خواندن نماز است. دوباره به خود مي‌آيم. انگار حرم است و وقت هم محدود! تا کي در انديشه‌هاي ديگر؟! به خود مي‌گويم: اينجا هم مانند مکه مي‌شود! بي آن‌که باري برگيرم تمام خواهد شد. به زحمت بلند مي‌شوم، دو رکعت نماز به نيت قضاي نماز صبح قربةً إلي ‌الله....

به ياد جملة جلال آل احمد در «خسي در ميقات» مي‌افتم; واقعاً چه عبارت زيبايي انتخاب کرده است؛ «ديگري حباب را برگزيده و من وقتي فکر مي‌کنم از هر دو کمترم; حتي خس و حباب نيز نيستم؛ چراکه آن‌ها دست‌كم اثر وجودي و حضور دارند، اما من فقط تنم بي‌وجود، جسمم بدون روح و قفسم بدون پرنده و خانه‌ام بدون صاحبخانه و در يک کلام، ظرفم بدون مظروف.»

نگاهي به جلو مي‌اندازم؛ مي‌خواهم مرقد پيامبر (صلی الله علیه و آله) را ببينم که حايلي سفيد، پرده‌مانند، شعاع ديدم را محدود مي‌کند. با حالتي نزار و نااميد به پرده مي‌نگرم و مي‌گويم: اي پيامبر خدا، اي امين وحي، اي نبي‌الله... اين بيچاره را دريابيد كه عمري در حجاب و سرگشتگي به سر برده و اکنون آمده است تا شايد جان در اقيانوس معرفت شما بشويد! به ياد زائري مي‌افتم که بدون روضه، همين‌طور گريه مي‌کرد و حالي داشت! با همان حال و هواي سادگي مي‌گفت: آمده است تا تسويه کند.

صداي اذان، مرا به خود آورد. اذان اول بود و تا اذان دوم يا اقامه، يک ربعي فاصله داشت. رودها داشتند اقيانوس حرم را لبريز مي‌کردند، انواع و اقسام انسان‌ها; سياه، سفيد، کوچک و بزرگ. با خود گفتم: همين معجزة ابدي براي پيامبر (صلی الله علیه و آله) کافي است که از سرزميني چنين لم‌يزرع و بدوي برخاست و اکنون بعد از هزار و چهارصد و اندي سال، اين چنين از سراسر دنيا به سوي او مي‌شتابند؛ به ياد فرمودة خدا افتادم كه (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهِ الإِْسْلامُ).[28]

نماز صبح که خوانده شد، نماز ميت هم خواندند ومن شتابان به سوي بقيع رهسپار شدم. بقيعي که اصلاً نامش دلربا و جذاب است؛ بقيعي که براي شيعه مترادف با غم و غربت و اندوه اهل بيت (علیهم السلام) است؛ بقيعي که يادآور اوج مظلوميت رهبران اسلام است؛ بقيعي که در ايران با وجود هزاران فرسنگ فاصله، با دل‌ها و قلب‌ها ارتباطي تنگاتنگ دارد و نامش که مي‌آيد، چادر اشک نيز بر صحراي نگاه، خيمه مي‌زند.

از باب بلال که خارج شدم، زماني را تصور کردم که فاصلة حرم پيامبر و بقيع را کوچه و باغ‌هاي بني‌هاشم تشکيل داده بود؛ کوچه‌هايي که يادآور مظلوميت‌هاي شيعه است!

اما بقيع در کنار تمامي اين حالات، گويي يادآور واقعيتي تلخ و تکان دهنده براي شيعه است و آن، مظلوميت «زهراي اطهر» است؛ زهرايي که «امّ ابيها»، «بضعة الرسول» و «ريحانة النبي» بود. کسي که در طول 75 يا 95 روز به بدترين شکل ممکن مورد بي‌مهري قرار گرفت و پرپر شد.

ايرانيان نيز رفته‌رفته زير پله‌ها جمع شده‌اند. تابلوها و علامت‌هاي کوچکي، زائران را راهنمايي مي‌کند تا کاروان خود را بيابند. معمولاً قرار کاروان‌ها در مدينه، بعد از نماز صبح اطراف پله‌هاي بقيع است. از دور تابلو کاروان خود را مي‌بينم. زائران نيز يکي‌يکي ملحق مي‌شوند و جمع کامل مي‌گردد.

اول زيارت رسول الله، صدايم در نمي‌آيد. گويي گلويم را دوخته‌اند. مرتب سرفه مي‌کنم. اما اينجا جاي فيض است! کنار در مي‌نشينم و زيارت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را شروع مي‌کنم: «السلام عليک يا رسول الله...» هنوز فرازهاي اول زيارت هستم که به تمام بدن‌ها لرزه مي‌افتد؛ زن و مرد! گريه امانشان را مي‌برد.

زيارت پيامبر (صلی الله علیه و آله) که تمام مي‌شود، حالم نيز مساعدتر شده است. آسمان در حال روشن شدن است. روضه‌اي مي‌خوانم، تذکر مي‌دهم که کجاييم! بين‌الحرمين! يک طرف مرقد مطهر پيامبر (صلی الله علیه و آله) و طرف ديگر ائمة مظلوم بقيع (علیهم السلام)؛ يک طرف، گنبد و بارگاه ملکوتي نبوي با هزاران چراغ و رواق و آينه. و طرف ديگر، بقيع بي‌چراغ و رواق و آينه! حاجيان از مشهد آمده‌اند; گريزي به مشهد مي‌زنم که: امام رضا (علیه السلام) و دربار پاسبان ملائک او و اينجا چهار امام همام، در اوج مظلوميت و سنگي کوچک نماد آن همه عظمت. ياد مظلوميت‌ها و غربت‌هاي امام حسن (علیه السلام) و دوران زندگيشان مي‌افتم که با دوران پيش از شهادتش نيز بي‌تناسب نيست؛ امامي که حتي در منزل آسايش نداشت و در کنار دوستان نيز زره در زير لباس مي‌پوشيد و دست آخر، توسط شخصي که بايد همدم و همراز او در مشکلات و ناملايمات باشد، به شهادت رسيد! آنگاه جنازه‌اش تيرباران شد! چقدر قبر و مضجع مطهرش با زندگي و شهادتش تناسب دارد.

نيمه‌هاي روضه بود و همه چون شمع مي‌سوختند که صداي دلخراش شرطه مرا به خود آورد؛ حاجي، يا الله روح! اعتنا نكردم و ادامه دادم، اما دست بردار نبود. خيلي دلم گرفت. واقعاً چقدر مظلوميت که حتي در بيرون قبرستان و پاي پله‌ها نيز عزاداري ممنوع بود. کمي جابجا شديم و در حال حرکت زيارت ائمة بقيع (علیهم السلام) را خواندم. سپس زيارت فاطمة زهرا (علیها السلام) که سراسر معرفت و درس است. پس از دعا، زنان به سوي حرم پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفتند؛ از ساعت 8 تا 10 يا 11، قسمتي از حرم ـ نزديک ضريح ـ را براي زن‌ها اختصاص مي‌دهند.

ديگر هوا روشن شده بود و بقيع مملو از جمعيت. هر گوشه، عده‌اي ايستاده بودند و مشغول دعا و زيارت. باز ياد حرم امام رضا (علیه السلام) و پنجرة فولاد افتادم. در آن صحن و سراي خاکي، کفش را از پا درآوردم؛ زائران نيز چنين کردند. در کنار تورها، زيارت جامعة کبيره خوانده شد. روسري قرمزها آن طرف توري، همچون مردگاني متحرک ايستاده بودند. خالي از احساس و چهره‌هايي که انسان را به ياد غير خدا مي‌انداخت!

احساس مي‌کردي «خسرالدنيا و الآخره‌«اند. زائري گندم پاشيد، جلويش را گرفتند. باز ياد خدام امام رضا (علیه السلام) افتادم; با آن پرهاي رنگارنگ در دست و لباس‌هاي يکدست. از در کفشداري که وارد مي‌شدي، بوي عطر و روي خوش، وجودت را آمادة زيارت مي‌کرد. اما اينجا، چهره‌اي عبوس و مرده و خشک، تحت تأثيرت قرار مي‌داد و به حال ائمه‌اي که گرفتار اين‌ها بودند، دلت مي‌گرفت. چهره‌هايي که نمي‌شد رد پاي انسانيت را در آن‌ها مشاهده کرد; ياد دوران جاهليت و اعراب بدوي مي‌افتادي که قرآن فرموده است:

(الأعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).[29]

دسته‌اي کبوتر ناگهان پرکشيدند وآن طرف تورها نشستند.

حجاج افغاني

ديروز در روضه مشغول نماز بودم که جواني جلو آمد و در مورد روضه پرسيد، که کجاست؟ ازشکل و شمايلش معلوم بود افغاني است. اصلاً اطلاعاتي نداشت. برايش که توضيح دادم، پرسيدم: از ايران آمدي يا افغانستان؟ گفت: از افغانستان با کاروان آمده‌ام. در قالب همين کاروان‌هايي که دولت جديد افغانستان به حج مي‌فرستد. از روحاني کاروانشان پرسيدم; معلوم شد كه احکام حج بلد نبوده وسط اعمال، کاروان را رها کرده و رفته است. کاروانيان هم خودشان اجتهاداً و يا با آزمون و خطا، اعمال را انجام داده‌اند.

بي‌جهت نيست که بعثه و معاونت روحانيون ايران، اين‌قدر نسبت به گزينش روحانيون حج سخت مي‌گيرد; اولاً يک آزمون کنکور مانند که واقعاً از امتحان‌هايي که تا به حال داده‌ام، خيلي مشکل‌تر است. و بعد مصاحبه و نوار منبر و آزمون‌هاي غير حضوري و تداوم آموزش که روي هم‌رفته، در مسائل حج، از طلبه، مجتهدي خبره مي‌سازد که با توجه به حساسيت اعمال، واقعاً لازم است.

از بقيع پرسيد. سه روز بود به مدينه آمده بودند، اما هنوز بقيع نرفته بودند. وقتي برايش روضه را توضيح دادم که نماز در اين مکان چقدر ثواب دارد، گفت: اگر وقت داري، قراري بگذاريم تا براي بقيه کاروان هم توضيح دهي.

فردا بعد از نماز صبح قرار گذاشتيم. همه آمده بودند. بيشتر آن‌ها کلاه سبزي بر سر داشتند؛ معلوم شد، که اکثراً سيد هستند و در کابل زندگي مي‌کنند. وقتي برايشان روضه را تشريح مي‌کردم که چقدر ثواب دارد، خيلي به وجد آمده بودند. پس از آن به بقيع رفتيم. در بقيع همين که سنگ‌ها را نشانشان دادم و گفتم که هر سنگي متعلق به مرقد کدام امام است، به شدت اشکشان درآمد، تعجب کرده بودند. يکي از حجاج محکم به سرش مي‌کوبيد و اشک مي‌ريخت، سايرين نيز حالي پيدا کرده بودند.

خيلي برايم جالب بود که اين شيعيان افغان، اين‌چنين در رثاي امامانشان اشک مي‌ريزند. آن سوي سيم خاردار، يکي از شرطه‌هاي افغاني مي‌خنديد که ناگهان يکي از حجاج افغاني با همان سادگي و از اعماق وجود، فحش بسيار رکيکي به وي داد که تا پشت گوشش سرخ شد و کم مانده بود خودش را آن طرف توري‌ها برساند و خرخره‌اش را بجود.

پس از توضيح مراقد بقيع خداحافظي کرديم. گفتم: واقعاً چقدر زمينه براي تبليغ زياد است. اين شيعيان تشنگاني هستند که با تمام وجود در پي آب‌اند؛ ولي آبي نمي‌يابند. اگر اين عشق‌هاي پاک و بي‌ريا، به زيور علم و آگاهي نيز آراسته شود، تا چه اندازه جايگاه شيعه را در جهان اسلام ارتقا خواهد بخشيد؟!

پس از آن، چند بار آن‌ها را ديدم که در روضة نبوي به نماز مشغول بودند.

باز هم شيعه

دوشنبه بعد از ظهر در کنار بقيع، بعد از خواندن دعا، جواني جلو آمد، دست داد و روبوسي کرد. اهل ترکيه بود؛ ولي در فرانسه زندگي مي‌کرد. خيلي گرم گرفت؛ از زيارت ائمة بقيع خوشش آمده بود. خيلي پرشور و با انگيزه به نظر مي‌رسيد. پس از کمي خوش و بش، اظهار تمايل براي ديدار کرد؛ اما وقت تنگ بود و قرار شد، بعداً در همين مکان، همديگر را ملاقات کنيم.

دو روز بعد بار ديگر هنگام خواندن دعا جلو آمد; گفتم: بايد زيارت تمام شود، منتظر ماند تا زيارت تمام شد. دنبالش مي‌گشتم که ديدم در کنار باب شماره 60 نشسته و چيزي مي‌خواند; دعاي کميل بود. خيلي تعجب کردم. پرسيدم: مگر شيعه‌اي؟! خنده‌اي کرد! تا اذان يک ساعتي وقت بود. اهل ترکيه بود و براي راهنمايي و هدايت ترکيه‌اي‌هاي مقيم فرانسه به اين کشور فرستاده شده بود.

اکنون به عنوان روحاني کاروان، به همراه گروهي از ترک‌هاي مقيم فرانسه به حج آمده بود.

اطلاعات خوبي نسبت به شيعه داشت و مرا شگفت‌زده کرد. کتاب‌هاي شهيد مطهري، اصول‌کافي، شهيد بهشتي، چمران و به خصوص شريعتي را خوانده بود.

وي مواضع ايران در برابر صهيونيست‌ها را ستود. به شدت از وهابي‌ها نفرت داشت. تا غروب با هم بوديم. خيلي مي‌ترسيد كه حاجيان کاروانش مرا با او ببينند.

دشمنان وهابيت‌ در کنار حرم

امشب که از حرم مي‌آمدم، چند اسباب‌بازي خريدم. فروشنده پاکستاني بود. مرا با لباس روحاني که ديد، دست و پا شکسته با زبان فارسي چيزهايي گفت که چندان مفهوم نبود. گفتم: اهل سنّتي؟ گفت: آري! اما اهل سنّت واقعي و از وهابي‌ها متنفرم! گفتم: چطور؟ معلوم شد كه «بريلوي» است. چندي پيش با چند تن از بزرگان مکتب بريلوي در پاکستان ملاقات کرده بودم. اين طايفه هر چند حنفي هستند، اما گرايش‌هاي خاصي دارند و پيرو احمد رضا خان بريلوي مي‌باشند. آن‌ها به شدت به اهل‌بيت (علیهم السلام) علاقه‌مندند و برخلاف اهل حديث و وهابي‌ها، به زيارت قبور، توسل، شفاعت، خطابات و... کاملاً عقيده دارند.[30]

برايم بسيار جالب بود که در کنار مسجدالنبي، بريلوي‌ها هم حضور دارند. از وي نسبت به وضعيت بريلوي‌ها در مدينه پرسيدم. مي‌گفت: بيشتر خارجياني که در عربستان ساکن‌اند، با عقايد وهابي‌ها مخالف هستند؛ اما به علت اختناق موجود، جرأت نمي‌کنند اظهار كنند. به گفتة او، وهابي‌ها هم به‌خوبي اين‌را مي‌دانند و به‌همين علت مي‌ترسند که اگر آزادي دهند، کنترل اوضاع از دستشان خارج شود.

گفتم: خبر دارند که تو بريلوي هستي، در حالي که اين‌ها به کفر بريلوي‌ها معتقد هستند؟

گفت: خود صاحب‌مغازه وهابي است و خبر دارد، ولي مي‌داند كه هر خارجي ديگري هم به کار بگيرد، با وضعيت من فرقي نمي‌کند.

گفتم: خانواده‌ات هم ساکن مدينه‌اند؟

گفت: نه پاکستان‌اند و من هر شش ماه يکبار سري به آنها مي‌زنم.

خيلي به استخارة شيعيان اعتقاد داشت؛ مي‌گفت، يکي از رفقايش براي رفتن از مدينه به يکي از کشورهاي غربي، توسط يکي از روحانيون شيعه استخاره کرده و خيلي مناسب درآمده
است.

شب مدينه

ساعت يازده شب، روبه‌روي در بستة بقيع نشستم. براي لحظاتي احساس خوبي داشتم، مثل فرزندي که با مادرش صحبت مي‌کند. فرزندي که خطاکار است و با سوء‌استفاده از مهر مادري، مي‌کوشد تا دل مادر را نرم کند. حال و هواي شيريني بود. مدير کاروان را ديدم که آخر شب، با خانمش براي زيارت آمده بود. ماشين شست‌وشو نيز مشغول تميز کردن سنگفرش‌ها بود. زائران در گوشه و کنار، در پناه تاريکي شب با ائمة خود مشغول گفت‌وگو
بودند.

نگاهي به پنجره‌هاي بقيع مي‌اندازم، تاريکِ تاريک است! ياد اشعاري مي‌افتم که هميشه در روضه‌ها مي‌خوانيم که: «بقيع بي‌شمع و چراغ است» و حالا مي‌فهمم که هيچ مبالغه‌اي در کار نيست. مردمک چشم خود را به پنجره‌ها دوختم. چيزي ديگر تا پايان سفرمان باقي نمانده بود. بي شک اگر قرار بود حج قبول شود، بي‌رضايت صاحبان اين قبرستان خاموش، امکان نداشت. نگاهي به آسمان انداختم، ستاره‌ها چشمک مي‌زدند. مي‌خواستم با ائمه خلوت کنم. بگويم که دارم مي‌روم؛ اما اگر شما رضايت ندهيد، خانه را جُسته و صاحب خانه را نجُسته‌ام.

اشک نيز راه خود را باز کرده بود. مي‌خواستم زيارتنامه بخوانم، اما دلم هواي گفت‌وگوي ساده و بي‌پيرايه را کرده بود. دل به دريا زدم که اي ائمة بقيع! شما خاندان کرم و لطف‌ هستيد; درست است که من خطا پيشه و گنه‌کارم؛ اما در درجة اول ميهمان شمايم و در درجة بعد، با تمام وجود دوستتان دارم!

سال‌ها چشم انتظار بودم كه بيايم و با شما راز دل گويم، اما چه‌کنم که در کنار شما، زبان نيز خاموش مي‌شود. امامان من! دوست داشتم، درها باز بود و اين شب را که آخرين شب‌هاي حضورم در مدينه است، تا صبح احيا مي‌گرفتم! دوست داشتم کبوتري بودم که ديگر براي زيارتتان، کسي مزاحم من نمي‌شد؛ ويزا نمي‌خواست، پر مي‌کشيدم و مقيم حرم نورانيتان مي‌شدم!

ائمة بقيع! آيا بار ديگر نيز توفيق زيارتتان را خواهم داشت؟ آيا چشماني که اکنون تصوير قبور مظلومتان را در خود جاي داده و با ترنّم اشک، غبار از قبورتان مي‌زدايد، بار ديگر لياقت ديدار اين بارگاه را خواهد داشت؟...

شب از نيمه گذشته است، زيارت ائمة بقيع را خواندم و به هتل بازگشتم.

وداع

فردا به ايران برمي‌گرديم. همه در حال جمع و جور کردن وسايلشان هستند. شب براي وداع به حرم رفتيم؛ خلوت بود. در صحن، روبه‌روي قبة‌الخضراء ايستاديم و زيارت پيامبر (صلی الله علیه و آله) خوانده شد. ديگر زمان جدايي فرا رسيده بود و معلوم نبود دوباره سرزمين وحي و حرم پيامبر را ببينيم. اين تذکر، بر دل‌ها آتش مي‌زند. من در گوشه‌اي خاطرات اين يک ماه را مرور مي‌کنم. چقدر زيبا و با‌شکوه بود! عرفه، خانة خدا، احرام و... چون رؤيايي بود که اکنون زمان بيداري فرا مي‌رسيد.

بايد برويم! اما شک ندارم که دلم اينجا مي‌ماند. مگر مي‌شود از خانة خدا، عصر عرفه، مشعر، منا، حرم رسول الله و بقيع دل كند؟!

حالا حرف پدرم را مي‌فهمم که «تا نروي نمي‌فهمي!»; يعني در کلام نمي‌گنجد و نمي‌توان احساسي را که به انسان دست مي‌دهد، در قالب کلمات و الفاظ بيان کرد. فقط بايد در مقابل کعبه بايستي، چشم‌هايت را به آن بدوزي، تا بودن در برابر خدا را حس کني!

بايد سر بر حصار قبور ائمة بقيع بگذاري تا معنا و مفهوم مظلوميت را درک کني و بايد در ميان حرم و بقيع به دنبال قبر گمشده‌اي بگردي تا اوج غربت را درک کني!

بايد به عرفه بروي و در آن صحراهاي سوزان که آسمان به زمين نزديک است، همنوا با امام حسين (علیه السلام) دعاي عرفه را زمزمه کني تا مفهوم واقعي عشق و نزديکي را درک کني و بايد در منا، با تمام وجود بر جمرات سنگ بيفکني تا لذت مبارزه با نفس را دريابي!

عکس قبة الخضراء در چشمانم نشست و باز هم اشک. ولي حال زوار، حالي عجيب بود. پيرمردي آهسته با همان لهجة شيرين خراساني، چنان سرگرم گفت‌وگو با پيامبر بود که گويي او را مي‌بيند.

و سپس بقيع! بقيعي که انسان دوست دارد روزها در کنارش بنشيند و با او درد دل کند; با امام حسن، امام زين العابدين، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام). بقيع خيلي تاريک است! از داخل صحن، زيارت ائمة بقيع را خوانديم؛ حجاج فرياد و ناله سر مي‌دادند!

لحظات به سرعت مي‌گذشت. کاروان به طرف هتل راه افتاد. آخرين نگاه‌ها را به پنجره‌هاي بقيع انداختم و باز به ياد اين جملة پدر افتادم: «تا نروي عاشق نمي‌شوي!»


[1]. البته آمارهاي موجود در مورد جمعيت عربستان بسيار متفاوت است. طبق گفتة مقامات رسمي اين کشور، جمعيت اين کشور در سال 19901410ه‍ /، 14870000نفر بوده است. در همين سال يکي از منابع غربي سازمان ملل نيز جمعيت اين کشور را کمي کمتر از اين آمار تخمين زده است. با عنايت به گفته اين کشور و رشد بالاي جمعيت در سال 1420ه‍ / 2000م، بايد جمعيت اين کشور حدود 20 ميليون باشد؛ (U.S. Library of Congress,Saudi Arabia Country Study).

[2]. اين رقم در كشورهاي غربي 74 و در ايران 56 سال است.

[3]. شوراي عالي انقلاب فرهنگي، پژوهش‌هاي فرهنگي، کشور عربستان؛Fact book of Saudi Arabia;CIA

[4]. حجرات: 13، «همانا گرامي‌ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست».

[5]. شوراي انقلاب فرهنگي؛ پژوهش‌هاي فرهنگي، کشور عربستان.

[6]. The Library of Congress ,Country Studies; Saudi Arabia;U.S; 1992.

[7]. دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي؛ پژوهش‌هاي فرهنگي، عربستان سعودي، نظام آموزشي، جمعيت.

[8]. دبيرخانة شوراي عالي انقلاب فرهنگي; پژوهش‌هاي فرهنگي، عربستان سعودي، نظام آموزشي، مطبوعات.

[9]. Islamism.

[10]. Fundumentalism.

[11]. به عرب‌هايي که براي جنگ با شوروي به افغانستان مي‌رفتند، اصطلاحاً عرب- افغان گفته مي‌شد؛ چه اين که آنان در طول ساليان دراز مبارزه، شکل بومي به خود گرفته بودند. ر. ك: افغانستان، ريشه يابي و بازخواني تحولات معاصر، سيد مهدي عليزاده موسوي، انتشارات کيش مهر.

[12]. روزنامه الرياض; شماره 11647.

[13]. The Arab Shia, The Forgotten Muslims,Grraham. E. Fuller, New York, St. Martins Press, 1999.

[14]. U.S. Library of Congress,Saudi Arabia,Shia.

[15]. گراهام فولر; شيعيان عربستان; ترجمه خديجه تبريزي.

[16]. نساء : 64... و اگر آنان وقتي به خود ستم كرده بودند، پيش تو مي‌آمدند و از خدا آمرزش مي‌خواستند و پيامبر ]نيز [برای آنان طلب آمرزش می‌كرد، قطعاً خدا را توبه پذيرِ مهربان مي‌يافتند.

[17]. (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ)، منافقون، 5.

[18]. (... قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً)، كهف، 21.

[19]. البته در طول سال‌هاي پس از تخريب بقيع، رايزني‌هايي توسط نمايندگان ايران در عربستان جهت بازسازي انجام شده است که بخشي از آن را حجةالاسلام و المسلمين قاضي عسكر در مطلبي با عنوان «تخريب بقيع به روايت اسناد» آورده است. همچنين تلاش‌هاي مظفر علم، نماينده ايران در عربستان در سال‌هاي 1330 و 31ش. که گويا به توافقاتي نيز با حکام سعودي رسيد، اما به سبب بر ملا شدن اين امر و شور و شعف شيعيان سراسر دنيا و در مقابل، حساسيت وهابيون، دولت عربستان اين توافق را تکذيب کرد.

[20]. اصطلاحي است توهين‏آميز كه وهّابي‏ها در مورد تشيّع به كار مي‏برند و به شيعيان رافضي مي‌گويند، يعني كسي كه از دين برگشته.

[21]. گفتگو با يکي از رهبران اسماعيلي در مکه.

[22]. گفت‌وگو با شيعيان مدينه.

[23]. Syed Hashim AlRefaey (unknown) Advice to our Brothers, the Scholars of Najd.

[24]. AlJazairi, Abu Baker (1986) "They Came Running, Wait the Propagators of Deviousness."

[25]. Bin Manee, Abdullah Bin Suliman (1983) "A Dialogue with AlMaliki to Reject his Sins and Deviousness.

[26]. مستدرك الوسائل، ج10، ص157

[27]. kingdom as Guardian of the Holy Places

[28]. آل عمران: 19

[29]. توبه: 97؛ باديه‌نشينانِ عرب، در كفر و نفاق ] از ديگران [سخت‌تر، و به اين‌كه حدود آنچه را كه خدا بر فرستاده‌اش نازل كرده، ندانند، سزاوارترند. و خدا دانای حكيم است.

[30]. براي اطلاعات بيشتر، ر.ک: گرايش‌هاي موجود در مذهب حنفي، سيد مهدي عليزاده موسوي.

مــطــالـــب مــرتــبــط
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی (2)
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی (2)
تــــازه هــــا
  • محمود مروج
  • حجت‌الاسلام والمسلمين مصطفی پاینده
  • دکتر همایون علیدوستی
  • دکتر علی دارابی
  • عباس مهیار
  • آیت‌الله محمدعلی فیض گیلانی
پـــربـــازدیـــدهــــا
  • دکتر محمود فرهودی
  • ابوالفضل توکلی بینا
  • حجت‌الاسلام والمسلمين سیدمهدی علیزاده موسوی
  • دکتر علی دارابی
  • آیت‌ الله شیخ علی افتخاری گلپایگانی
  • عباس مهیار
حــــدیــــث روز
قم، خيابان 75 متری عمار یاسر، خیابان شهید آیت الّله قدوسی، ساختمان حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، طبقه پنجم
پست الکترونیک: info@hzrc.ac.ir
تلفن تماس: 37186 - 025
نمابر: 37769994 - 025
كد پستی: 3719158489

دسـتـرسـی سـریـع

  • دفتر پژوهشکده در خراسان
  • کتابخانه دیجیتالی حج
  • ویکی حج
  • سامانه نشریات
  • جستجو در کتابخانه
  • دانشنامه حج و حرمین
  • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
  • نقشه سایت
  • همایش‌های حج، جهان اسلام و حرمین شریفین

پـیـونـدهــای مـرتـبـط

  • دفتر مقام معظم رهبری
  • خبرگزاری حج
  • سازمان حج و زیارت
  • بقیع
  • لیست همه پیوندها