اشاره: حضرت آيت الله آقاى على پناه اشتهاردى از فقها و اساتيد برجسته و فرهيخته حوزه علميه قم هستند كه مكرر توفيق تشرّف به حج و عمره را يافته و زائر حرمين شريفين بوده اند. فصلنامه «ميقات حجّ» براى بهره مندى خوانندگانِ خود، از مطالب و خاطرات شنيدنى استاد، مصاحبه اى را با ايشان ترتيب داده است كه ضمن تشكّر از معظم له جهت شركت در اين گفتگو، توجّه خوانندگان عزيز را به مشروح اين مصاحبه جلب مى نماييم:
حضرت عالى سفرهاى متعددى به حج مشرّف شده ايد; لطفاً بفرماييد نخستين سفر شما در چه سالى بود و چگونه انجام شد؟
در سفر اوّل، كه به سال 43 مشرف شدم، خودم استطاعت داشتم. در آن سال، مجموع مخارج حج، سه هزار تومان يا اندكى بيشتر بود و من كتاب هايى داشتم كه برايم محل شبهه بود آيا مستطيع هستم يا نه؟ بررسى هايى شد و به دنبال راه حلّ شرعى آن بودم كه آيت الله گلپايگانى(رحمه الله) فرمودند: مبلغى قرض كنيد و به من ببخشيد. قرض كردم و به ايشان دادم. ايشان بلافاصله برگرداند و گفت: اين مبلغ را به شما مى بخشم به اين شرط كه به حج برويد. پول را گرفتم و به قرض دهنده دادم.
در چگونگى سفر حج، آن هم سال اوّل، بايد گفت كه انسان وقتى در نخستين سفرش به مكّه مشرّف مى شود، چشمش كه به كعبه معظمه مى افتد، حال خاصى پيدا مى كند، اين حالت غير از حالات سفرهاى بعد است كه تا حدّى معمولى به نظر مى رسد.
يك حالاتى پيدا مى شود، شبيه اعجاز. ميان صفا و مروه كه سعى مى كرديم، چند نفر با هم بوديم (از ولايت خودمان اشتهارد). به دور چهارم كه رسيديم، يك لحظه تنم خورد به تن يكى از بانوان سعى كننده كه به صورتش نقاب داشت. شوهر او كه در كنارش بود و ناخن هاى تيزى داشت، با انگشتانش به سينه من زد و آه از نهادم بلند شد! با دستهايم سينه ام را محكم گرفتم، تا دور يا شوط هفتم به آخر رسيد.
وقتى دقت كرديم، ديديم كه ناخن هاى او در سينه ام فرو رفته و خون جارى شد و به لباس هايم سرايت كرد. همراهان و دوستان گفتند بايد نزد جرّاح برويم. در آن هنگام روايتى از امام صادق(عليه السلام) به ذهنم رسيد كه مى فرمايد: «مَاءُ زَمْزَمَ لِمَا شُرِبَ لَهُ».(1) «آب زمزم به هر قصدى استعمال شود، (استعمال كننده) به آن قصد و نيت مى رسد.»
اين معنا كه به ذهنم رسيد، گفتم: سرِ چاه زمزم برويم. در آن زمان لوله كشى نبود و با ظرف و دلوى از چاه آب مى كشيدند. دوستانم دلوى از آب كشيدند و روى بدنم ريختند و به بدنم ماليدند. وقتى برگشتيم ديدم جراحت خوب شده است! اين را بايد جزو معجزات آب زمزم حساب كنيم; يعنى از بركات مكّه معظمه بود كه بلافاصله مصداق پيدا كرد. در حالى كه عده اى مى گفتند: بايد برويم جرّاحى و ...
در سفر بعدى (سال 49) وقتى وارد مدينه شدم، عظمتى از پيغمبر گرامى(صلى الله عليه وآله) به نظرم رسيد كه بسيار بزرگ و عظيم بود و از آن زمان تا كنون، هر نمازى كه مى خوانم; چه واجب و چه مستحب و چه كار داشته باشم يا نداشته باشم، «السَّلامُ عَلَيكَ أَيُّهَا النَّبِىُّ...» را ترك نمى كنم; جز در جايى كه دستور شرع است كه «السلام عليك...» ندارد.
مناسك حج، ازميان ديگر فرايض دينى، از چه ميزان اهميت برخوردار است؟
با يك يا چند سؤال، نمى شود اهميت حج را بيان كرد. اهميت حج به حدّى است كه طبق آنچه در آيات قرآن آمده، شايد اثر خارجى اش براى پيشرفت اسلام و مسلمين و بيدارى آنها، بيش از نماز باشد!
اهميت حج به حدّى است كه طبق آنچه در آيات قرآن آمده، شايد اثر خارجى اش براى پيشرفت اسلام و مسلمين و بيدارى آنها، بيش از نماز باشد!
ميقات جحفه در آن زمان چه وضعتى داشت؟
در باره جحفه بايد بگويم مسجدى كه الآن درست كرده اند، در آن زمان نبود و چيزى در آنجا وجود نداشت، فقط آب كمى بود كه با سطل مى فروختند. هركس مى خواست غسل كند، از آن آب مى خريد و غسل مى كرد و مُحرم مى شد.
ما، هم در سفر اوّل و هم در سفر دوّم از جحفه مُحرم شديم.
از اماكن تاريخى مكه مكرمه و مدينه منوره، چه چيزهايى به ياد داريد كه اكنون تغيير كرده است؟ و آيا از خصوصيات بقيع، كوچه بنى هاشم، خانه امام صادق و امام سجاد(عليهما السلام) و... چيزى به خاطر داريد؟
بسيارى از اماكن را، كه در گذشته وجود داشت، خراب كرده اند. با همسفران به زيارت قبر حضرت عبدالله پدر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى رفتيم كه الآن همه آنها تخريب شده است.
قبر اسماعيل هم در جاى بلندى بود و در سفر اوّل آن را ديده بوديم، سال دوّم كنار زده بودند. در بقيع هم آن آثار پيشين ديگر وجود ندارد.
در سفر اول مقام ابراهيم(عليه السلام) به صورت اتاقكى بود كه علامت پاى حضرت ابراهيم(عليه السلام) را در آن ديديم. اما اكنون تنها جاى پا هست و ايوانش را برداشته اند.
اوضاع مكّه و مدينه نسبت به سال هاى گذشته، بسيار تفاوت پيدا كرده است. «محل استقرار» در سالهاى حدود 43 نزديك مكّه معظمه بود و منزل ما هم در آنجا قرار داشت. الآن همه آن آثار را محو كرده اند.
در پشت مدرسه طيبه (مدينة النبى) كتابخانه اى بود به نام منزل امام حسن(عليه السلام) كه در سال 1343 به آنجا رفتيم. آقاى شيخ عبدالحسين فقيه، نماينده بعثه آقاى خويى را در آن كتابخانه ديدم كه داشت مطالعه مى كرد و جز او كسى در آنجا نبود.
دفتر بزرگ و قطورى روى ميز گذاشته بودند و پير مرد ريش سفيدى به من گفت اين دفتر را مطالعه كن و هر يك از اين كتاب ها را كه خواستى شماره اش را به من بگو تا برايت بياورم.
من دفتر را مطالعه كردم تا ببينم ميان كتاب هاى ايشان، كتاب شيعه هم يافت مى شود يا نه؟ ديدم ابداً، هيچ اثرى از كتب شيعه نيست; اين در حالى است كه كتابخانه فيضيه ما پر است از كتاب هاى اهل سنت. من تعجب كردم كه اينها چه اندازه تقيّد دارند كه مبادا كتاب هاى شيعه در حجاز وجود داشته باشد و بر جوان هايشان اثر بگذارد! اين وضع كتابخانه شان بود.
اين كتابخانه، خيلى بزرگ و مفصل نبود. مى گفتند كه منزل حسن بن على(عليهما السلام) بوده و آن را تبديل به كتابخانه كرده اند. اكنون آن كتابخانه به هم خورده و جزو مسجد النبى شده است.
در سال 1349 منزل پدر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ، حضرت عبدالله هم رفتيم.
مرحوم كافى با هيأت انصار المهدى (حدود 70 نفر) در آنجا بودند و دعاى ندبه مى خواندند.
ايشان پيشتر اعلام كرده بودند كه در مسجد دعاى ندبه مى خوانيم، و به دنبال آن، شيعه ها در مسجد اجتماع كردند. تعدادى مأمور سيه چرده آورده، دم در مستقر كردند.
آقاى كافى وقتى وضع را چنين ديد، به ايرانى هايى كه به مسجد آمده بودند، گفت: پول خُرد جمع كنيد (البته اسكناس نباشد). مردم همگى پول دادند (دو دستمال پر). من دور بودم كه آقاى كافى اشاره كردند نزدكتر بياييد و از نزديك ببينيد كه من چه مى كنم.
نزد ايشان رفتم. مرحوم كافى گفت: به مأمورانى كه جلو در ايستاده اند بگوييد بيايند.
ايشان براى هر يك مأمور، يك كيسه درست كرده بود، وقتى مأموران نزديك آمدند، به آنان گفت: بگوييد: «على حبّ على» تا اين كيسه ها را به شما بدهم.
هر چه اصرار كرد كه بگويند «على حبّ على» آنان نگفتند. آخرش گفتند: «على حبّ الصحابة كلّهم» آقاى كافى گفت: چه كنيم؟ بعد گفت: همان كافى است و پول ها را داد.
حكومت در برخورد با متخلفان شدّت عمل به خرج مى داد تا مأموران عادت به گرفتن رشوه نكنند.
من در اينجا سماجت آنان را در مذهبشان ديدم. هركسى بايد اينگونه در مذهب خود استقامت داشته باشد. از شكل ظاهرى و قيافه شان هم مشخص بود كه وضع اقتصادى خوبى هم نداشتند; با اين حال، نگفتند «على حبّ على» تا پول ها را بگيرند.
از چگونگى تهيه غذا اگر مطلب خاصى به ياد داريد براى ما و خوانندگان مجله بفرماييد؟
در باره وضع خوراكى هاى غير ايرانيان نكته گفتنى كه اكنون به نظرم رسيد، اين است كه در سال 1349 در مكانى بوديم كه هفت طبقه داشت و ما، در طبقه هفتم ساكن بوديم.
چند نفر غير ايرانى هم در آن ساختمان مسكن اختيار كرده بودند كه نمى دانم اهل كدام كشور بودند، آنها وقتى مى خواستند ناهار بخورند، آفتابه اى آب و سپس كاسه اى بزرگ آوردند و گَردى در كيسه داشتند كه با مشت به هم مى زدند، قاشق هم نداشتند. بعد، از آن آفتابه، درون آن آب ريختند و سپس 5 يا 6 نفرى آن را خوردند!
رفيقى داشتيم به اسم حاج مختار كه مى گفت: به مردم بگوييد كه ما خيال مى كنيم تخم دو زرده كرديم كه آمديم مكّه; در حالى كه اينها با اين وضع به مكّه آمده اند!
مديريت دست اندركاران و كارگزاران حج در عربستان چگونه بود؟
كنترل خوبى بر اوضاع داشتند. فراموش نمى كنم كه روزى (29 ماه ذى حجه) تمام دوستان و همسفران آماده مى شدند تا به ايران برگردند. هركسى كارى انجام مى داد و قرار بود براى ايران بليت تهيه كنند. همه دوستان جمع شدند و هركدام يك يا دو ريال جمع كردند تا به شخصى به نام عزيز ـ كه در فرودگاه كار مى كرد ـ بدهند و او براى ما بليت بگيرد و كار ما زودتر انجام شود. او پول ها را گرفت، امّا بعد از دو روز همه را پس داد و گفت: اگر حكومت بفهمد كه من از شما پول گرفته ام، بيچاره مى شوم! مرا از كار اخراج مى كنند و مى گويند از حجاج رشوه گرفته اى! هر چه اصرار كرديم و گفتيم به كسى نمى گوييم و اين را خود ما به عنوان حقّ زحمت به شما مى دهيم، قبول نكرد و پول ها را ريخت و رفت. بعد هم بليت ها را گرفت و آورد!
حكومت در برخورد با متخلفان شدّت عمل به خرج مى داد تا مأموران عادت به گرفتن رشوه نكنند.
از برخوردها و مناظرات خود با علماى اهل سنت، اگر مطالب گفتنى و خاطره اى داريد لطفاً بفرماييد.
يكى از خاطراتم مربوط به سفر دوّم من به حج است كه با دوستانم مى خواستيم به ايران تلگراف بزنيم; گفتند نوبتى است. به نوبت اينجا بمانيد تا نوبت شما برسد. چند تن از ائمه جمعه اهل تسنّن آنجا بودند; دوستان از من خواستند كه اگر مطلب و سخنى دارم، در آنجا مطرح كنم. از مطالبى كه از درس هاى مرحوم آيت الله بروجردى يادم بود، به آنان گفتم و آن اين بود كه: آيت الله بروجردى مى فرمود: بر اساس حديث «ثقلين»، مسأله خلافت، غير از مسأله بيان احكام است و مسلمين از صدر اسلام اشتباه كردند كه هر كس خلافت و حكومت اسلامى را به دست گرفت، بيان احكام را هم حق خود دانست! اين اشتباهى است كه در صدر اسلام آغاز و رسم شد. خلفاى اموى و بنى عباس هم، همگى چنين بودند و بيان حلال و حرام را از اختيارات و وظايف خود مى دانستند! اين اشتباه است و حديث «ثقلين» اشاره به خلافت نيست; بلكه اشاره به احكام است، چون در كنار كتاب الله آمده است. چگونه است كه حديث ثقلين را كه ميان فريقين اتفاقى است، به نام خلافت بنا گذاشتند و احكام را هم از ائمه(عليهم السلام) گرفتند؟! مسلّم است كه احكام الهى را بايد از ائمه فرا گرفت و تنها آنان هستند كه بايد احكام را بگويند. مسأله خلافت را با مسأله تبيين احكام الهى اشتباه كردند و خيال كردند هركس حكومت را در دست گرفت، حلال و حرام را هم بايد در دست بگيرد!
مطلب دوّم كه باز از آيت الله بروجردى(رحمه الله) بود، اين بود كه ايشان مى فرمود: چگونه است كه سخن على بن ابى طالب(عليه السلام) ، كه بدون واسطه مطالب را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده، حجيّت ندارد، اما ابو حنيفه كه در سال 148 (زمان امام صادق(عليه السلام) ) بوده، قول و سخنش سند و حجّت است؟! اين مطلب عميقى است!
مطلب سوّمى هم از مرحوم آقاى بروجرودى گفتم و آن اين بود كه: الآن، نه على بن ابى طالب(عليه السلام) در كار است نه معاويه. انسان بنشيند و خودش قضاوت كند و ببيند كه حق با كيست و چه بايد كرد؟!
عصبيت هاى عباسى و هاشمى، اموى و... را بايد كنار گذاشت تا ديد كه حق با كيست؟
من آلوده به گناهم، چگونه گام به اين مكان مقدس و پاك بگذارم؟ منِ گنه كار كجا و اين مكان آسمانى كجا؟
اين نكته ها را در حضور آنان گفتم و بيرون آمديم. دو ـ سه روز بعد، آگاه شديم كه اين مطالب، تأثير خوبى در آنها (امام جماعت هاى اهل سنت) گذاشته بود. و ما اين را هم از بركات مكّه معظمه دانستيم; يعنى اگر اين حرف ها را در ايران مى گفتيم شايد آنگونه اثر نمى گذاشت!
زائران ايرانى مى توانستند همراه خود كتاب هاى دعا، مناسك و كتابهاى آموزشى ببرند؟
كسانى كه در آن روزگار به حج مشرف شده اند، مى دانند كه وضع خيلى فرق كرده است. آن موقع مسأله تقيه زياد مطرح بود و شرطه ها تمام كتاب هاى دعا و مفاتيح را در دست هركس كه مى ديدند، مى گرفتند. الآن به آن شدّت نيست. آن زمان اگر كسى زيارتنامه حضرت فاطمه(عليها السلام) را مى خواند و مثلا مى گفت: «السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ...»، فوراً شرطه اى با مشت مى زد و مى گفت: خبيث! مَن ظَلَمها؟ مَن قَتَلها؟ زيارت نامه را از دستش مى گرفت و به دور مى انداخت.
توجّه به اسرار و معارف حج، در آن زمان بيشتر بود يا در دوران ما؟
از مجموع اخبار و روايات به دست مى آيد كه مكّه معظمه و حرم را بايد زياد تعظيم كرد و به آن احترام فراوان گذاشت. بزرگان، عارفان، عالمان و ... آن را مهم و بزرگ مى شمردند.
يكى از كسانى كه اهل عرفان بود، مى گفت:
«وقتى به مكّه معظمه مشرّف شدم و به مسجدالكرام رسيدم، نزديك به يك ساعت، داشتم فكر مى كردم و جرئت نمى كردم پايم را داخل مسجد الحرام بگذارم! با خود مى گفتم:
من آلوده به گناهم، چگونه گام به اين مكان مقدس و پاك بگذارم؟ منِ گنه كار كجا و اين مكان آسمانى كجا؟
عظمت خدا را در نظر آوردم و با خود گفتم، صاحب خانه خودش اجازه داده كه بيايم، پس مى توانم وارد خانه اش شوم. اينجا بود كه جرئت پيدا كردم و پا به مسجدالكرام گذاشتم و به سوى كعبه رفتم.»
و همچنين نكته مهمّ ديگر اين است كه زائران محترم بايد، پيش از آمدن به اين سرزمين، در جلسات آموزشى حضور يابند و مناسك حج را فرا بگيرند و وقتى به مكه مشرف شدند، فكر خود را مشغول تهيه سوغات نكنند و قبل از هر چيز، اعمال را انجام دهند. چون در تمام عمر يك بار مشرّف مى شوند و خيال نكنند كه اينجا هم امام زاده اى است! و زيارت ساده اى را انجام مى دهند!
حج و زيارت خانه خدا آداب و مناسكى دارد. زائران بايد همانگونه كه اموالشان را پاك مى كنند، نفس و دل خويش را پاك گردانند. بايد از حقد، كينه، حسد، نفاق، اختلاف و ديگر صفاتى كه انسان را هلاك مى كند، دورى نموده و آنها را از قلب خود بزدايند. البته افراد به حسب اختلاف مراتب، در فراگيرى و انجام اعمال و طى كردن مراحل معنوى، مختلف هستند و همه بايد اميدوار به رحمت پروردگار باشيم.