يکي از نويسندگان وهابي در مبحثي از کتابش با عنوان «الجزء الإلهي الذي حلّ في الأئمة» ادعا کرده که در برخي روايات شيعيان آمده است كه جزئي از نور الهي در علي (علیه السلام) وجود دارد و به سبب اين جزء الهي، معجزههايي را براي ائمه (علیهم السلام) اثبات كردهاند كه آنان را همانند ربالعالمين قرار داده است.
سپس حديثهايي نقل كرده كه حضرت علي (علیه السلام) مردگاني را زنده كرده است. آنگاه ميگويد: «اين قطعاً غلو ميباشد و تصور آن، مساوي با فسادش است؛ زيرا خلاف نقل و عقل است...».[1]
براي نقد و بررسي اين ادعاها و تهمتها، ابتدا لازم است به تجزيه و تحليل آنها طي چند مرحله بپردازيم و روايتهايي که نويسنده به آنها استناد کرده را از نظر سند و دلالت بررسي کنيم.
چنانکه اشاره شد، عنوان بحث و ادعاي نويسنده، «الجزء الإلهي
الذي حلّ في الأئمة» است. بديهي است که وي بايد با دلايلي از منابع معتبر و متون اصلي شيعه، ثابت کند که در عقايد شيعيان چنين
چيزي واقعيت دارد؛ درحاليکه در هيچ کدام از منابع شيعه، نه تنها اشارهاي به حلول جزء الهي در ائمه نشده است، بلکه تمام تلاش شيعه از ابتدا تاکنون، تنزيه خداوند والامرتبه از حلول در غير خودش
بوده است؛ بنابراين ادعا بدون دليل است و قصد نویشنده بدنام نمودن شيعه و اختلافافکني ميان امت اسلامي بوده است.
احاديثي که نويسنده وهابي براي اثبات ادعايش به آنها تمسک ميجويد، هيچ ارتباطي به بحث «حلول جزء الهي در ائمه» ندارد. وي دو جمله از دو حديث را با حذف صدر و ذيل، ذکر نموده و از آنها براي حلول خدا در غير، استفاده کرده است: «ثُمّ مَسَحنا بيَمينه فَأفضـي نُوره فينا» و «وَلكن الله خَلطنا بنَفسه».[2]
روشن است كه اثبات اتهام مهمي چون معتقد دانستن گروهی از مسلمانان به حلول -كه پيامدهاي خطيري چون کفر و خروج از دين را در پي دارد- ، براي صاحبان انديشه و خرد با تقطيع روايات اثبات نميشود؛ حتي اگر بپذيريم روايتها به چنين مطلبي اشاره داشته باشد؛ چون احتمال دارد در صدر و ذيل روايت، مطالبي باشد که خلاف مقصود مدعي را برساند؛ مانند آنچه ابوهريره از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل ميکند: «الشُّومُ فِي ثَلَاثٍ: الْمَرْأَةِ وَالدَّارِ وَالْفَرَس»؛[3] «شومي در سه چيز است: زن، خانه و اسب». سپس عايشه ميگويد: «لَمْ يحْفَظْ أَبُوهُرَيرَةَ لِأَنَّهُ دَخَلَ وَالرَّسُولُ (صلی الله علیه و آله) يقُولُ: قَاتَلَ الله الْيهُودَ يقُولُونَ الشُّومُ فِي ثَلَاثٍ إلخ فَسَمِعَ آخِرَ الْحَدِيثِ وَلَمْ يسْمَعْ أَوَّلَه»؛[4] «ابوهريره همه حديث را ضبط نكرده است؛ زيرا او نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد. درحاليكه ايشان ميفرمود: خدا بكشد يهود را كه ميگويند: شومي در سه چيز است و او آخر حديث را شنيد و آغازش را [كه نقل قول يهود بود] نشنيد».
البته اين نويسنده وهابي، در تقطيع روايتهاي شيعه به طور گسترده عمل کرده است.[5]
حديث اول که نويسنده وهابي در آن به جمله: «ثُم مَسَحنا بيمينه فأفضـي نوره فينا» استناد کرده، به لحاظ سند، ضعيف است[6] و نميتوان به آن استناد کرد. و بر فرض صحت سند، مقصود از «فأفضـي نوره فينا» از نگاه علامه مجلسي اين است که «أوصل إلينا العلم وسائر الکمالات»[7] يعني خداوند، علم و کمالات را به من داد. در اين معنا، به حلول جزء الهي هيچ اشارهاي نشده، افزون بر اينکه در نسخه ديگر حديث، نقل شده است: «فأضاء نوره فينا»؛[8] « نور خداوند در ما پرتو انداخت و ما را روشن و نوراني نمود» و ديگر چيزي به نام «حلول» نيامده است.[9]
حديث دوم،يعني جمله «وَلکن اللهَ خَلَطنا بنَفسه»، در دو حديث مختلف در کتاب کافي نقل شده است. يکي با سند «بعض أصحابنا عن محمد بن عبدالله عن عبدالوهاب بن بشـر...»[10] که مرسل و مجهول است[11] و ديگري با سند «علي بن محمد عن بعض أصحابنا» نقل شده كه مرسل است. از نگاه شيعه، حديث مرسل، معتبر و حجت نيست: «لا حجة في المرسل».[12] بنابراين صرف وجود حديث در منابع روايي، دليل اعتبار آن نيست و به اعتقاد شيعيان، همه احاديث به بررسي سند نيازمندند.
بر فرض صحت حديث و صدور آن از ائمه، معناي حديث آن نيست كه نويسنده وهابي توهم كرده، بلكه مقصود و مفهومش، چنانکه ملاصالح مازندراني[13] فرموده، اين است:
خداوند ظلم به ما [اهل بيت (علیهم السلام)] را ظلم به خود معرفي كرده و فرموده است: (وَ ما ظَلَمُونا وَلكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)؛[14] زيرا مجازات ظلم، به خودشان برميگردد. ولايت ما را نيز ولايت خود معرفي كرده، فرموده است: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا)؛[15] يعني ائمه؛ بنابراين ظلم به ائمه، مجازاً ظلم به خداوند است.[16]
علامه مجلسي نيز فرموده است: «نام ائمه را با نام خود مخلوط كرده، ظلم به آنان را ظلم به خود، و ولايت آنان را ولايت خود معرفي كرده است».[17]
صدرالمتألهين نيز فرموده است: «وقتي كسي از خود فاني شود و خواستهاي جز خواسته خداوند نداشته باشد، در اين صورت ميتوان خواسته خداوند را به او نسبت داد».[18] اين حديث، به حديث معروف «قرب نوافل» شباهت دارد که در آن آمده است: انسان بر اثر نوافل، محبوب خداي سبحان ميشود و آنگاه خدا چشم و گوش او ميشود؛ يعني خداي سبحان همه مجاري ادراكي و تحريكي او را تأمين ميكند.
حديث قرب نوافل در مصادر معتبر شيعه و اهل سنت، مانند صحيح بخاري، صحيح ابن حبان،[19] کنز العمال[20] و دهها منبع ديگر آمده است و ابن تيميه نيز در کتاب «الايمان»، به صحت آن تأکيد کرده است.[21] بخاري، حديث قرب نوافل را در صحيح خود چنين آورده است:[22]
خداوند گفته است: هر كس با يكي از اوليا و دوستان من
دشمني ورزد، من به او اعلان جنگ ميدهم و هيچگاه بندهام به چيزي كه نزد من محبوبتر باشد، از آنچه بر او واجب كردهام، تقرب نجسته است و بندهام پيوسته به واسطه نوافل و مستحبات به من
تقرب ميجويد، تا حدي كه من او را دوست ميدارم و چون او را دوست داشتم، گوش او هستم كه با آن ميشنود و چشم او هستم كه با آن ميبيند و دست او هستم كه با آن ميگيرد و پاي او هستم كه با آن راه ميرود. و اگر از من چيزي بخواهد، حقاً من به او عطا ميكنم و اگر از چيزي به من پناه آورد، او را البته پناه ميدهم. و من
هيچ وقت در كاري كه خودم فاعل و به جا آورنده آن بودم،
تردید و درنگ نكردم؛ مانند توقف و تردیدي كه درباره گرفتن نفس مؤمن نمودم؛ زيرا او مرگ را دوست نداشت و من دوست نداشتم
او را برنجانم.
بديهي است که محتواي حديث قرب نوافل، تندتر از حديثي است که نويسنده وهابي براي اتهام به شيعيان درباره اعتقاد به حلول بيان کرده، اما نه تنها کسي مفاد آن را حمل بر حلول نکرده است، بلکه در عرصههايي چون خداشناسي، عبوديت و بندگي، اخلاق و عرفان، از اين حديث نوراني بسيار استفاده کردهاند.
به هرحال جمله «ولكن الله خلطنا بنفسه»، صدرش درباره آن است كه ظلم به اهل بيت، ظلم به خداوند است و ذيلش درباره آن است كه ولايت اهل بيت، ولايت خداوند است. نويسنده وهابي صدر و ذيل حديث را حذف كرده است تا به مقصودش، يعني تكفير مسلمانان برسد.
درباره احاديثي كه دلالت دارند امام علي (علیه السلام) مردهاي را زنده نمود و نويسنده وهابي آنها را دليل اعتقاد به حلول و غلو شيعيان ذکر کرده است،[23] بايد گفت:
نخست، حديثي كه نويسنده وهابي از کتاب شريف «كافي» نقل كرده است،[24] سندش ضعيف است[25] و نميتواند مستند مسئله «حلول» قرار گيرد. حديثهايي که از کتاب بحار الأنوار آورده است، بر فرض صحت سند، دليل مدعاي نويسنده نيست؛ زيرا علامه مجلسي اين احاديث را در باب «استجابة دعواته (علیه السلام) في إحياء الموتى وشفاء المرضی» آورده است[26] و مفادش اين است که امام علي (علیه السلام) دعا كرده است مردهاي زنده شود، نه آنکه خود حضرت مستقيماً مردهاي را زنده كند. بديهي است که اجابت دعا از طرف خداوند والامرتبه، منافي با هيچ اصلي از اصول مسلّم دين نيست.[27] خداي بلندمرتبه قادر است دعاي بندگان مخلص خويش را اجابت کند، هرچند درخواست احياي مرده باشد.
دوم، بر فرض اينکه بپذيريم احاديث دلالت دارد بر اينكه حضرت علي( (علیه السلام)) مردهاي را زنده كرده است، هيچ اشكالي ندارد؛ زيرا خداوند مدبراني[28] دارد كه موكل بر قبض ارواح مؤمنان هستند.[29] همچنين موكلاني دارد كه مأمور بر احياي اموات هستند و تمام آنان قدرت خود را از خداوند گرفتهاند[30] و خودشان به تنهايي هيچ قدرتي ندارند. پس مسئله زنده کردن مردگان يا تصرف تکويني در اشيا، از اموري نيست که عقلاً ممتنع باشد؛ به انبيا نيز اختصاص ندارد، حتي ابن تيميه نيز به آن اعتقاد دارد.
ابن تيميه گفته است:
گاهي زنده کردن مردگان، به دست پيروان انبيا صورت ميگيرد؛ چنانکه براي گروهي از امت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پيروان حضرت عيسي اتفاق افتاده است. آنها ميگويند: همانا خداوند، مردگان را به دست ما به سبب پيروي از محمد (صلی الله علیه و آله) و مسيح و با ايمان ما به آنها و تصديق ما، آنها را به دست ما زنده ميکند.[31]
همچنين گفته است:
شکي نيست که خداوند انبياي خود را به ويژگيهايي اختصاص داده است که براي کسي غير آنها نيست و اين از ويژگيهاي آنهاست که ديگران قادر به انجام کارهاي آنها نيستند. چهبسا پيامبري بتواند کارهايي انجام دهد که انبياي ديگر نميتوانند انجام دهند؛ مانند عصا و دست موسي و شکافتن دريا که اين توانايي را کسي غير از موسي نداشته است و مانند آوردن قرآن و شقالقمر کردن و جاري ساختن آب از ميان انگشتان و نيز نشانههاي ديگري که براي انبياي ديگر غير از محمد (صلی الله علیه و آله) نبوده است و يا مانند ناقه صالح (علیه السلام)که اين نشانه را کسي غير از او نداشت که آن را از زمين خارج ساخت، بر خلاف زنده کردن مردگان که بسياري از انبياء و حتي برخي بندگان صالح خدا در اين ويژگي مشترک هستند.[32]
ابن تيميه در اين باره گفته است:
مهمترين نشانه و معجزه حضرت مسيح (علیه السلام)، زنده کردن مردگان بود که در اين نشانه، کساني همچون الياس و افراد غير نبي هم شرکت داشتند. در بين اهل کتاب نيز در کتابهايشان غير از مسيح، کساني را نام بردهاند که خداوند به دست آنها مردگان را زنده کرده است.[33]
نکته اصلي اين است که اثبات معجزه براي ائمه (علیهم السلام)، همانند اثبات معجزه براي انبياست. از آيات شريفه قرآن درباره حضرت مريم معلوم ميشود که ممکن است غير پيامبران نيز معجزه داشته باشند؛[34] گرچه در اصطلاح به آن کرامت گفته شود. دلايل عقلي نشان ميدهد که هرکس روحش قوي باشد، ميتواند آنچه ديگران در خيال ميآفريند، در جهان خارج بيافريند. ابن تيميه نيز بر همين بيان تکيه کرده، گفته است:
ما در وجود خود، احساس ناتواني از بينا کردن کور و شفاي پيسي و برص و زنده کردن مردگان و مانند اين امور را احساس نميکنيم.[35]
بنابراين، با توجه به معني صحيح روايتها، روشن شد که روايات مورد استناد نويسنده وهابي، نه با حلول خدا در ائمه ارتباط دارد، نه با مسئله غلُو.
[1]. أصول مذهب الشيعة، ج2، صص518 ـ520، ناصر بن عبد الله قفاری
[2]. أصول مذهب الشيعة، ج2، صص518-520، ناصر بن عبد الله قفاری
[3]. مجمع الزوائد، ج۵، ص۱۰۴؛ مسند احمد، ج۲، ص۳۶؛ صحيح البخاري، ج۷، ص۳۱؛ نيل الأوطار، شوکاني، ج۷، ص۳۷۴؛ بحار الأنوار، ج۶۱، ص۱۸۶.
[4]. بحار الأنوار، ج۶۱، ص۱۸۶.
[5]. وي در مسئله رؤيت خدا، روايتي از شيخ صدوق (توحيد، ص111) و بحار الأنوار (ج4، ص44) نقل ميکند: «عن أبي بصير، عن أبي عبدالله (علیه السلام) قال قلت له: أخبرني عن الله عزوجل هل يراه المومنون يوم القيامة؟ قال: نعم»، (أصول مذهب الشيعة، ج2، صص668 و 669) و با اکتفا به همين مقدار از روايت، نتيجه ميگيرد که ائمه (علیهم السلام) به رؤيت خدا قائل بودهاند.
آنچه نويسنده نقل کرده، قسمتي از روايت است که آن را در راستاي ديدگاه خويش انتخاب و بخش اعظم روايت را تقطيع و حذف کرده است. در ادامه روايت، مراد از رؤيت به خوبي بيان شده است که مقصود امام (علیه السلام)، رؤيت مورد ادعاي نويسنده نيست، بلکه مقصود رؤيت قلبي بوده است. تمام روايت چنين است: «عن أبي بصير، عن أبي عبدالله (علیه السلام) قال قلت له: أخبرني عن الله عزوجل هل يراه المومنون يوم القيامة؟ قال نعم، وقد رأوه قبل يوم القيامة فقلت متي؟ قال حين قال الله: ألست بربکم؟ قالوا بلى. ثم سکت ساعة، ثم قال: وإن المومنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة! الست تراه في وقتک هذا؟ قال أبوبصير: فقلت له: جعلت فداک! فاحدث بهذا عنک؟ فقال: لا فإنک إذا حدثت به فانکر منکر جاهل بمعنى ما تقوله ثم قدر أنّ ذلک تشبيه کفر، وليست الرؤية بالقلب کالرؤية بالعين تعالى الله عما يصفه المشبهون والملحدون».
[6]. مرآة العقول، محمدباقر مجلسي، ج5، ص186.
[7]. همان، ص189.
[8]. الکافي، ج1، ص440؛شیخ کلینی بحار الأنوار، ج15، ص19، محمد باقر مجلسی
[9]. درحاليکه همه روايت اول اين است «... عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قَالَ قَالَ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُكَ وَعَلِيّاً نُوراً يَعْنِي رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِي وَأَرْضِي وَعَرْشِي وَبَحْرِي فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِي وَتُمَجِّدُنِي ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَكَانَتْ تُمَجِّدُنِي وَتُقَدِّسُنِي وَتُهَلِّلُنِي ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَيْنِ وَقَسَمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثِنْتَيْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَعَلِيٌّ وَاحِدٌ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ الله فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِيَمِينِهِ فَأَفْضَـى نُورَهُ فِينَا.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداى والامرتبه ميفرمايد: «اى محمد! من تو را و على را به صورت نور، يعني روحى بدون پيكر آفريدم، پيش از آنكه آسمان و زمين و عرش و دريايم را بيافرينم. پس تو همواره يكتايى و تمجيد مرا ميگفتى، سپس دو روح شما را گرد آوردم و يكى ساختم و آن يك روح مرا تمجيد و تقديس و تهليل ميگفت. آنگاه آن را به دو قسمت كردم و باز هر کدام از آن دو قسمت را دو قسمت کردم تا چهار روح شد. محمد يكى، على يكى، حسن و حسين دو تا، سپس خدا فاطمه را از نورى كه در ابتدا روحى بدون پيكر بود آفريد، آنگاه ما را مسح كرد و نورش را به ما رساند».
[10]. الکافي، ج1، ص146، شیخ کلینی
[11]. مرآة العقول، ج2، ص122، محمد باقر مجلسی
[12]. مختلف الشيعة، علامه حلي، ج3، ص111.
[13]. يکي از شارحان کتاب کافي.
[14]. بقره: 57.
[15]. مائده: 55.
[16]. شرح أصول الکافي، ملاصالح مازندراني، ج4، ص308.
[17]. مرآة العقول، ج2، ص122؛ ج5، ص152. (روايت دوم طولاني ميباشد و بخش مرتبط با بحث چنين است: «... قُلْتُ «يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ» قَالَ فِي وَلَايَتِنَا قَالَ «وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً»
أَ لَا تَرَى أَنَّ الله يَقُولُ (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) قَالَ إِنَّ الله أَعَزُّ وَأَمْنَعُ مِنْ أَنْ يَظْلِمَ أَوْ يَنْسُبَ نَفْسَهُ إِلَى ظُلْمٍ وَلَكِنَ الله خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَوَلَايَتَنَا وَلَايَتَه؛ عـرض كـردم: خـدا هـر كـه را خـواهـد در رحـمـت خـود داخـل كند؟ فرمود: يعنى در ولايت ما فرمود: و خدا براى ستمگران عذابى دردناك آمـاده سـاخـتـه است، مـگر نميبينى كه خدا ميفرمايد: «بر ما ستم نكردند؛ ولى به خودشان ستم مى كنند». امام فرمود: همانا خدا گرامىتر و عالىتر از آنست كه ستم کند يا خود را به ستم نسبت دهد؛ ولى خدا ما را به خود مربوط ساخت و ستم ما را ستم به خود و ولايـت ما را ولايت خـويـش قرار داد». (الکافي، ج1، ص432)
[18]. شرح أصول الکافي؛ ملاصدرا، ج4، ص176.
[19]. صحيح ابن حبان، ج2، ص58.
[20]. کنزالعمال، متقي هندي، ج1، ص389.
[21]. الإيمان، تقیالدین ابوالعباس ابن تيميه، ص344.
[22] «وَعَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ - رَضِيَ الله عَنْهُ - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِl: «إِنَّ الله تَعَالَى قَالَ: مَنْ عَادَى لِي وَلِيًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالْحَرْبِ، وَمَا تَقَرَّبَ إِلَىّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَمَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَـرَهُ الَّذِي يُبْصِـرُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا، وَرِجْلَهُ الَّتِي يَمْـشِي بِهَا، وَإِنْ سَأَلَنِي لَأُعْطِيَنَّهُ، وَلَئِنِ اسْتَعَاذَنِي لَأُعِيذَنَّهُ، وَمَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِي عَنْ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ، يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَنَا أَكْرَهُ مُسَاءَتَهُ». صحيح البخاري، ج8، ص105.
[23]. أصول مذهب الشيعة، ج2، صص518 ـ 520، ناصر بن عبدالله غفاری
[24]. الكافي، ج1، ص457، شیخ کلینی
[25]. مرآة العقول، ج5، ص308.محمد باقر مجلسی
[26]. بحار الأنوار، ج41، ص191. محمد باقر مجلسی
[27]. توحید و شرک در نگاه شیعه و وهابیت، ص268، احمد عابدی
[28]. نازعات: 5.
[29]. نحل: 32.
[30]. (وَما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري) (کهف: 82)
[31]. النبوات،ابنتيميه، ج2، ص808.
[32]. النبوات، ج2، ص821، ابن تیمیه
[33]. النبوات، ج4، ص17، ابن تیمیه
[34]. آل عمران: 37.
[35]. النبوات، ج1، ص218، ابن تیمیه