در برخي روايات آمده است که حضرت فاطمه (علیها السلام) از پدرش درخواست کنيز ميکند و پيامبر (صلی الله علیه و آله) به ايشان چنين ميفرمايد:
اي فاطمه، قسم به آن که مرا به حق مبعوث کرده است، در مسجد چهارصد مرد هستند که غذا و نوشيدني و لباسي ندارند و اگر از خصلتي نميترسيدم، آنچه را ميخواستي، به تو ميدادم. اي فاطمه، من نميخواهم حق تو را بر داشتن جاريه از تو بگيرم؛ ولي ميترسم علي بن ابيطالب روز قيامت نزد خداوند تعالي با تو مخاصمه کند؛ آنگاه که حقش را از تو طلب کند.[1]
مستشکل با بيان اين روايت، در مقام اشکال بر عصمت حضرت فاطمه (علیها السلام) است؛ چراکه پيامبر (صلی الله علیه و آله) با عتاب درخواست حضرت فاطمه (علیها السلام) را رد کرده است. ازاينرو روشن ميشود فاطمه (علیها السلام) معصوم نيست؛ زيرا اگر معصوم بود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) ايشان را مذمت، و از درخواست کنيز منصرف نميکرد.
با دقت در مجموعه اين رواياتْ روشن ميشود که پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مقام مذمّت حضرت فاطمه و اميرالمؤمنين (علیهما السلام) نبودند. تبيين آن به اين شرح است:
جواب نقضي
اينکه کسي از پيامبر (صلی الله علیه و آله) درخواستي داشته باشد و ايشان رد کند، دليل بر عدم عصمت او نيست؛ چنانکه در قرآن، حضرت نوح (علیه السلام) از خدا ميخواهد که فرزندش را نجات دهد، ولي خداوند درخواست او را رد ميکند؛ درحاليکه مسلمانان حضرت نوح (علیه السلام) را معصوم از گناه و خطا ميدانند: (قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِک إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَک بِهِ عِلْمٌ).[2] يا در مورد طلب استغفار پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين ميفرمايد: (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ)،[3] «چه براي منافقين استغفار کني و چه نکني، (حتي) اگر هفتاد بار براي آنها استغفار کني هرگز خدا آنها را نميآمرزد».
جواب حلّي
1 . در پاسخ به شبهه اول گذشت که عمل انسان، يا حرام يا مکروه يا مستحب يا واجب يا مباح است. درخواست خادم نيز نه حرام است و نه مکروه؛ بلکه فعلي مباح است که مورد نياز آنها بود. بنابراين حضرت فاطمه و حضرت اميرالمؤمنين (علیهما السلام) عمل اشتباهي انجام ندادند تا منافي عصمت آن بزرگواران باشد. به علاوه حکومت و از آن ميان، غنايم جنگي در اختيار پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود؛ ازاينرو همه مردم براي خواستههايشان از حکومت به ايشان مراجعه ميکردند و از آنجا که کنيز و عبد از غنايم جنگي بود، حضرت فاطمه (علیها السلام) و امام علي (علیه السلام) نيز مثل مردم ديگر از پيامبر (صلی الله علیه و آله) درخواست کنيز کردند و حضرت در آن موقعيت مصلحت ندانست به درخواست آنها جواب مثبت دهد و اين، با عصمت آنها منافاتي نداشت.
2ـ آنچه از روايات استفاده ميشود، اين است که پيامبر (صلی الله علیه و آله) در برابر درخواست حضرت فاطمه (علیها السلام) در مقام تعليم هستند؛ ازاينرو تعابيري اينچنين دارند: «افلا اعلمکما»،[4] «الا اخبرک».[5] همچنين علم حضرت رسول در مقام نبوت (صلی الله علیه و آله)، بيشتر از بقيه معصومان (علیهم السلام) است؛ ازاينرو پيامبر (صلی الله علیه و آله) چيزهايي را ميداند که حضرت فاطمه و امام علي (علیهما السلام) ابتدائاً نميدانند[6] و اين مطلبْ منافاتي با عصمت حضرت فاطمه و امام علي (علیهما السلام) ندارد. پس وقتي حضرت اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه (علیهما السلام) بر اساس حقّ صحيحي که داشتند، درخواست کنيز کردند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر اساس تشخيص مصلحت از چنين امري خودداري کرد و به جاي آن، ذکري را تعليم داد و حضرت فاطمه و حضرت اميرالمؤمنين (علیهما السلام) با جان و دل پذيرفتند؛ بدون اينکه حتي کوچکترين اعتراضي داشته باشند؛ بلکه سه بار اظهار رضايت کردند.[7]
روايتي ديگر شبيه اين داستان نقل شده که: «از سويد بن غفله روايت شده است كه گفت: على (علیه السلام) دچار تهيدستى شديدى شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) براى اين موضوع حضور رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) مشرّف شد. وقتي که دقّالباب کرد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: من احساس مىكنم كه حبيبهام پشت در باشد. اى امّ ايمن برخيز، ببين كيست. وقتى امّ ايمن در را باز كرد و فاطمه زهرا (علیها السلام) داخل شد، پيامبر خدا٩ به وى فرمود: زمانى نزد ما آمدى كه هيچوقت نمىآمدى؟! گفت: يا رسولاللَّه، غذاى ملائكه نزد خداى ما چيست؟ فرمود: گفتن الحمدللَّه. گفت: غذاى ما چيست؟ فرمود: سوگند به حقّ آن خدايى كه جان من در دست قدرت اوست، مدت يك ماه است كه آتش در خانه ما روشن نشده است (يعنى غذاى پختنى نخوردهايم)؛ ولى من آن پنج كلمهاى را به تو ياد مىدهم كه جبرئيل به من تعليم داده است. گفت: كدام پنج كلمه يا رسولاللَّه؟ فرمود: بگو «يا رب الاولين و الآخرين، يا ذو القوة المتين، و يا راحم المساكين، و يا ارحم الراحمين». فاطمه پس از شنيدن اين كلمات برگشت. وقتى چشم حضرت امير (علیه السلام) به وى افتاد، گفت: پدر و مادرم به فدايت! چه خبر آوردى؟ گفت: من به منظور كار دنيا رفتم؛ ولى با توشهاى اخروى بازگشتم. على (علیه السلام)دو مرتبه فرمود: برايت خير باشد».[8]
3. روايات اين قصه اضطراب زيادي دارند؛ طوريکه احتمال ضعف ضبط راويان در روايت بسيار زياد است؛ مثلاً يک موضوع را پنج شکل نقل کردهاند؛ براي نمونه در برخي روايات آمده است حضرت فاطمه (علیها السلام) درخواست خود را نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) مطرح کرد و حضرت به ايشان فرمود: «والذي بعثني بالحق أن في المسجد أربعمأته رجل ما لهم طعام و لاثياب».[9]
در برخي روايات آمده است حضرت فاطمه (علیها السلام) بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) وارد شد؛ ولي وقتي ديد در محضر ايشان افرادي هستند، حيا کرد و برگشت[10] يا در برخي روايات ديگر آمده است حضرت فاطمه (علیها السلام) به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفت و درخواست خود را مطرح کرد و پيامبر (صلی الله علیه و آله) همان جا، بدون اينکه سخن ديگري بيان کند، فرمود: «ألا أخبرکم بخيرٍ مما سألتني؟»[11]
در برخي روايات نيز چنين آمده است که حضرت فاطمه (علیها السلام) نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفتند؛ اما هيبت پيامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه نداد درخواست خود را مطرح کنند.[12]
در پارهاي روايات ديگر آمده است که حضرت فاطمه (علیها السلام) خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت؛ اما ايشان حضور نداشتند و وقتي آمدند، عايشه به حضرت خبر داد که فاطمه (علیها السلام) آمد و شما نبوديد و بعد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) به منزل حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) ميرود و از حضرت فاطمه (علیها السلام) ميپرسد آيا کاري داشتيد.[13]
حتي در برخي روايات، صدر و ذيل روايات با هم تناقض دارند؛ مثلاً در صدر روايتي که مناقب ابن شهرآشوب بيان ميکند، چنين است که وقتي فاطمه (علیها السلام) درخواست خود را براي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مطرح کرد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: از دشمني همسرت و درخواست حقّ خودش در قيامت و ناتواني در جواب بر حذر باش و بعد به او تسبيح را آموخت؛ اما در ذيل همان روايت چنين آمده است:
قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ فَلَمَّا خَرَجَ رَسُولُ اللهِ مِنْ عِنْدِ فَاطِمَةَ أَنْزَلَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ (وَ اما تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّک تَرْجُوها) يَعْنِي عَنْ قَرَابَتِک وَ ابْنَتِک فَاطِمَةَ ابْتِغاءَ يَعْنِي طَلَبَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّک يَعْنِي رِزْقاً مِنْ رَبِّک تَرْجُوهَا (فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً) يَعْنِي قَوْلًا حَسَناً فَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ أَنْفَذَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) جَارِيَةً إِلَيْهَا لِلْخِدْمَةِ وَ سَمَّاهَا فِضَّة.[14]
ابوهريره گفت: زماني که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از نزد فاطمه خارج شد خداوند بر رسولش اين آيه را نازل کرد «و اگر از آنان اعراض کردي درحاليکه انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشي» (تعرضن عنهم) يعني وقتي از نزديکان و فاطمه اعراض کردي (ابتغا) يعني طلب رحمت از پروردگار يعني اميد داشتن رزق از پروردگار. «در اين هنگام پس با گفتار نيکو با آنها سخن بگو». وقتي اين آيه نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کنيزي را براي خدمت به فاطمه در نظر گرفت و به خانه دخترش فرستاد که نامش فضه بود.
اين ذيل، خلاف صدر روايت است؛ زيرا نشان ميدهد که نظر خداوند، خلاف نظر پيامبر (صلی الله علیه و آله) است؛ درحاليکه پيامبر (صلی الله علیه و آله) خلاف رضايت خداوند، عملي انجام نميدهد.
همچنين از موارد تناقض صدر و ذيل برخي روايات، اين است که در صدر روايت آمده است خود اميرالمؤمنين (علیه السلام) به حضرت فاطمه (علیها السلام) پيشنهاد ميدهد که از پيامبر (صلی الله علیه و آله) درخواست کنيز کن؛ يعني با رضايت همسر خود، به محضر پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت و از ايشان درخواست کنيز کرد؛ اما در ذيل روايت از قول پيامبر (صلی الله علیه و آله) ميفرمايد: «اني اخاف أن يخصمک علي بن ابي طالب يوم القيامة بين يدي الله اذا طلب حقه».[15]
سؤال اين است که وقتي با رضايت همسر بوده است، ديگر مخاصمه براي طلب حقّ براي چيست و آنچه بر ابهام روايت ميافزايد، اين است که مشخص نيست مراد از حقّ، چه حقّي است؛ چون حقّ مرد بر زن، يا حقّ واجب است (مثل حقّ زناشويي که وجود کنيز، مانع اين حقّ نيست) يا حقّ مستحب (مثل رسيدگي به منزل و غذا درست کردن و رسيدگي به فرزندان او که تمام اينها با وجود کنيز، بهتر ادا ميشود)؛ چون حضرت فاطمه (علیها السلام) زماني که کنيزي نداشت، در کار منزل کوتاهي نميکرد تا با وجود کنيز کوتاهي کند؛ ازاينرو اين عبارت ابهام دارد.
4. عبارت «اتقي الله يا فاطمه...» ـ که در سنن ابيداود آمده است ـ بر عدم عصمت دلالت نميکند؛ زيرا دلالت مطابقي يا التزامي بين سفارش به تقوا و ارتکاب اشتباه وجود ندارد؛ البته بايد توجه داشت که تقوا مراتبي دارد؛ چنانکه آيتالله جوادي آملي ميفرمايد: «تقوا داراي سه مرتبه است: تقواي عام پرهيز از محرمات، تقواي خاص اجتناب از مشتبهات و تقواي اخص دوري از مباحات در پرتو اشتغال به واجبات و مستحبات».[16]
در اين بين، ائمه معصومين (علیهم السلام) بالاترين مرتبه تقوا را دارند و اگر معصومي به معصوم ديگر ميفرمايد «اتقى الله»، از سنخ «اتقى الله» معصوم به غير معصوم نيست؛ بلکه «اتقى الله» معصوم به معصوم، از سنخ سفارش به تقواي اخص است.
5 . اينکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ألا أخبرک بما هو خيرٌ لک منه» يا فرمود: «ما هو خير لک من الخادم» يا «ألا تريدون خيراً من الخادم»، نشان ميدهد که درخواست فاطمه (علیها السلام) عمل اشتباهي نبود؛ زيرا ميفرمايد: «آيا ميخواهيد چيز بهتري به شما ياد بدهم»؛ يعني خادم داشتن خوب است؛ اما ذکر تسبيحات بهتر از داشتن آن است. پس درخواست حضرت فاطمه (علیها السلام) امر قبيحي نبود.
6. گريه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مقابل درخواست دخترش،[17] نشان ميدهد که پيامبر (صلی الله علیه و آله) از اينکه به دخترش ـ بر اثر کار و تلاش بيوقفه ـ سختي وارد شده، ناراحت است؛ اما نميتواند براي او کاري کند؛ ازاينرو گريه ميکند. بنابراين اگر درخواست حضرت فاطمه (علیها السلام) بيجا بود، ديگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) گريه نميکرد.
7. در مورد اين داستان، روايات متعددي وارد شده است و از آن ميان، فقط در يک روايت تعبير «أن في المسجد اربعمأته رجل ما لهم طعام و لا ثياب ...» وجود دارد که البته اين روايت، از نظر سند،[18] ضعيف است. همچنين آنچه از ميان روايات، مورد اختيار ماست، روايت علل الشرايع است که از نظر دلالت مشکلي ندارد و مورد تأييد برخي فقها[19] نيز هست:
حضرت علي (علیها السلام) به مردي از قبيله بنيسعد فرمود: خبر بدهم تو را از خود و فاطمه؟ او با مشک آنقدر آب کشيد تا اثر آن در بدنش ماند و آنقدر با آسياب گندم و جو آرد کرد تا دستهايش پينه بست و به قدري خانه را روفت تا لباسهايش غبارآلود گشت و به اندازهاي آتش زير ديگ افروخت تا جامهاش از دود سياه گرديد. پس از ناحيه اين امور ضرر شديد به آن بانو رسيد؛ ازاينرو به ايشان پيشنهاد کردم نزد پدرش برود و از ايشان درخواست خادمي کند. فاطمه (علیها السلام) نزد نبي اکرم٩ رفت تا خواستهاش را به عرض آن حضرت برساند. محضر پيامبر٩ که رسيد، جماعتي را در خدمت آن سرور ديد. از بازگفتن حاجتش حيا کرد و بدون اينکه اظهاري کند، بازگشت. نبي اکرم٩ دانستند که فاطمه (علیها السلام) حاجتي داشت. سپس اميرالمؤمنين٧ فرمود: فردا صبح رسول اکرم٩ به خانه ما آمد و فرمود: اي فاطمه (علیها السلام)، ديروز چه حاجتي داشتي؟ اميرالمؤمنين٧ ميفرمايد: يا رسولاللَّه، فاطمه آنقدر با مشک آب کشيده که اثر آن روي بدنش مانده و به قدري دست به آسياب کشيده که دستهايش پينه بسته و به اندازهاي خانه را جارو کرده که لباسهايش غبارآلود گرديده و به واسطه کثرت افروختن آتش زير ديگ، جامههايش از دود، سياه گرديده است؛ ازاينرو من به او پيشنهاد کردم نزد شما بيايد و از شما خادمهاي درخواست کند. رسول خدا٩ فرمود: آيا چيزي را که از خادم براي شما بهتر است، به شما ياد بدهم؟ هرگاه خواستيد بخوابيد، 33 مرتبه تسبيح و 33 بار تحميد و 34 بار تکبير بگوييد. پس فاطمه (علیها السلام) فرمود: از خدا و رسولش راضي شدم. اين عبارت را سه دفعه تکرار کرد.[20]
اين روايت ويژگيهايي دارد: اولاً اگرچه سند روايت ضعيف است، شهرت نقل اصحاب جابر ضعف سند است؛[21] ثانياً در اين روايت، از حيث دلالت، مطالبي که نقص اهل بيت (علیهم السلام) باشد، وجود ندارد؛ ازاينرو هيچ امر منافي عصمت حضرت زهرا (علیها السلام) و حضرت علي (علیها السلام) در آن وجود ندارد.
[1]. فيصل نور، الامامة و النص، ص319-320؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3، ص341؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص366.
[2]. «اي نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحي است. بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستي، از من مخواه». (هود: 46)
[3]. (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ الله لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَاللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ)(توبه: 80).
[4]. شيخ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص366.
[5]. ابن طاووس، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج2، ص542.
[6]. امام صادق٧ ميفرمايد: «عَلَّمَ رَسُولُ الله(صلی الله علیه و آله) – عَلِيّاً(علیه السلام) أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ». (کليني، الکافي، ج1، ص239)
[7]. «فَقَالَتْ رَضِيتُ عَنِ الله وَ رَسُولِهِ وَ رَضِيتُ عَنِ الله وَ رَسُولِهِ وَ رَضِيتُ عَنِ الله وَ رَسُولِه».
(شيخ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص366)
[8]. قطب راوندي، الدعوات، ص48.
[9]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3، ص341؛ حميدي، مسند الحميدي، ج1، ص25.
[10]. ابن حنبل، المسند، ج1، ص153؛ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج1، ص320؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص366.
[11]. ابن طاووس، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج2، ص542؛ المسند، ج1، ص123؛ اربلي، کشف الغمة، ج1، ص363.
[12]. مناقب آل ابيطالب، ج3، ص341؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج10، ص327.
[13]. بخاري، صحيح البخاري، ص659.
[14]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3، ص342.
[15]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ص341؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص666.
[16]. جوادي آملي، ادب فناي مقربان، ج1، ص395.
[17]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3 ص341.
[18]. کتاب مناقب آل ابيطالب اين روايت را از صحيح مسلم و صحيح البخاري و همچنين از کتاب ابوبکر شيرازي نقل ميکند که ايشان نيز از اهل سنتاند و توصيفي در مورد ايشان وارد نشده است. نورالثقلين نيز روايت را از مناقب آل ابيطالب و کتاب الشيرازي نقل ميکند.
[19]. علامه حلّي، تذکرة الفقها، ج3، ص265-266؛ علامه حلّي، نهاية الاحکام، ج1، ص511؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص366؛ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج1، ص320؛ محقق کرکي، جامع المقاصد، ج2 ص339؛ بهاءالدين عاملي، الحبل المتين في احکام الدين، ص261؛ مجلسي، روضة المتقين، ج2، ص365؛ حرّ عاملي، وسايل الشيعة، ج6، ص44؛ خراساني، منهاج الصالحين، ج1، ص116.
[20]. شيخ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص366.
[21]. شهرت سه گونه است:
الف) شهرت روايي؛ يعني نقل روايت توسط راويان متعدد و بسيار که تعدادشان به حدّ تواتر نرسيده است. شهرت روايي از اسباب حصول اطمينان به صدور روايت از معصوم: است؛ ازاينرو شهرت روايي جابر ضعف سند است (خويي، اجود التقريرات، ج2، ص160)؛
ب) شهرت عملي؛ يعني مشهور بودن عمل روايت نزد فقها و استناد آنان به آن در مقام فتوا. اين جابر ضعف روايت است؛ هرچند روايت بر اساس رجال در نهايت ضعف باشد؛ چنانکه اعراض عملي مشهور فقها از روايتي، موجب ضعف و سستي آن خواهد شد؛ هرچند !
" آن روايت، مشهور، و از نظر سند بسيار قوي و معتبر باشد؛ زيرا اعراض مشهور از آن ـ بهرغم قوت سندـ حاکي از وجود خلل در روايت است؛ چنانکه فرض اول، عمل مشهورـ بهرغم ضعف سندـ بيانگر عدم خلل و قوّت آن است. البته جبران ضعف سند به عمل مشهور، مشروط به اين است که عمل به روايت، مشهور نزد قدماي اصحاب باشد که به عصر حضور معصوم نزديکاند و شهرت ميان متأخران کفايت نميکند؛
ج) شهرت فتوايي؛ يعني مشهور بودن رأي و نظري نزد فقها، بدون آنکه مستند به روايتي باشد؛ خواه در آن زمينه روايتي نباشد يا باشد؛ ليکن مخالف فتواي مشهور باشد. يا موافق باشد، اما مشهور به آن استناد نکرده باشند يا استناد به آن براي ما محرز نشده باشد؛ زيرا در فرض علم به اينکه مستند آنان روايت است، شهرت، عملي خواهد بود؛ نه فتوايي. اينکه شهرت فتوايي، معتبر و حجت است يا نه، ميان اصوليون اختلاف هست. (هاشمي شاهرودي، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت:، ج4، ص760، به نقل از: ضياء الدين عراقي، نهاية الافکار، ج3، ص99)