در برخي کتب روايي نقل شده است که فاطمه (علیها السلام) وقتي امام حسن (علیه السلام) را به دنيا آورد، خلاف امر رسولالله (صلی الله علیه و آله)، او را در پارچهاي زردرنگ پيچيد. رسولالله (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مگر تو را از پيچيدنش در پارچه زردرنگ نهي نکردم؟» در لفظي ديگر آمده است: «آيا از شما عهد نگرفتم که بچه را در پارچه زردرنگ نپيچيد!» سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله) اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را دور انداخت و او را در پارچه سفيدي پيچانيد.[1]
ازاينرو مخالفت دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با عصمت منافات دارد.
1. با بررسي روايات، پي ميبريم که در اين باره، سه دسته روايات مطرح است: دسته اول، رواياتي که مخاطب پيامبر (صلی الله علیه و آله) قابله و زنان ديگر است.[2] دسته دوم، رواياتي که پيامبر (صلی الله علیه و آله) کسي را خطاب قرار نميدهد؛ بلکه فقط نوزاد را ميگيرد و پارچه زرد را از او جدا ميکند و در گوش او اذان ميگويد[3] و دسته سوم، رواياتي که مشخصاً خطاب به حضرت فاطمه و حضرت امير (علیهما السلام) نيست؛ بلکه به صورت کلي و به صورت جمع مذکر آمده است.[4]
طبيعي است که خطابِ پيامبر (صلی الله علیه و آله) به قابله، ارتباطي به حضرت فاطمه (علیها السلام) ندارد يا وقتي خطاب پيامبر (صلی الله علیه و آله) به صورت کلي به زنان است، ديگر نميتوان اين خطاب را شامل حضرت فاطمه (علیها السلام) دانست؛ زيرا خطاب، کلي است و تعيين مصداق نکرده است؛ ازاينرو نميتوان به حضرت فاطمه (علیها السلام) نسبت داد. همچنين در جايي که پيامبر (صلی الله علیه و آله) سخني يا نهياي ندارند، مشکلي نيست.
با اين توصيف، با بررسي بيشترِ روايات پي ميبريم که مخاطب پيامبر (صلی الله علیه و آله) در برخي از اين روايات، جمع «مذکر»[5] است و در برخي روايات، خطاب آن به «اسما» است.[6] همچنين در روايت امالي طوسي چنين آمده است: «فلما ولدت الحسن جاء النبي فقال يا اسماء هاتي ابني، قالت: فدفعته اليه في خرقة صفرا فرمى بها وقال ألم أعهد اليکنّ ألّاتلفوا المولود في خرقةٍ صفراء...»، «زماني که حضرت فاطمه حسن را به دنيا آورد، پيامبر تشريف آورد و فرمود: اي اسما فرزندم را بياور، اسما ميگويد: من کودک را در پارچه اي زرد به پيامبر دادم، پيامبر آن پارچه زرد را دور انداخت و فرمود: مگر من از شما عهد نگرفتم که نوزاد را در پارچه زرد نپوشانيد». بر اساس اين روايت، مخاطب پيامبر (صلی الله علیه و آله) اسماست؛ اما يک مشکل دارد و آن اينکه فعل «تلفوا»، به صورت جمع مذکر آمده است؛ درحاليکه بايد به صورت جمع مؤنث يعني «ألم أعهد اليکنّ ألّاتلفّنّ» ميآمد. همچنين در صحيفة الرضا (علیه السلام) چنين آمده است: «يا أسماء ألم اعهد اليکم ألاتلفوا...». اينجا نيز ضمير، به صورت جمع مذکر آمده است؛ درحاليکه بايد جمع مؤنث ميآمد. پس فقط روايت مسندِ زيد بن علي صحيح است که در آن چنين آمده است: «يا أسماء ألم أعهد اليکِ انّکِ لا تلفي المولود...».[7]
بنابراين متن روايات اضطراب زيادي دارد. در نتيجه روايتي پذيرفته است که با عصمت حضرت فاطمه (علیها السلام) مشکلي نداشته باشد.
2. البته شواهدي هست که نشان ميدهد خطاب پيامبر (صلی الله علیه و آله) به اسماء و زنان است، نه اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه (علیهما السلام) : اول اينکه قابله، اسماء بوده است: «قال حدثني اسماء بنت عميس قالت: قبلت جدّتک فاطمه بالحسن و الحسين...». دوم، معمولاً قابله همه کارهاي مادر را انجام ميدهد؛ مثل آماده کردن پارچه و وسايل موردِ نياز؛ ازاينرو مادر در آن لحظه، توجهي به اطراف ندارد. سوم اينکه معمولاً در لحظه تولد بچه، اطراف مادر زنان هستند و نه مردان؛ حتي شوهرِ زن نيز آنجا نيست و اين مسئله در روايات تأييد ميشود:
سوده دختر مشرح ميگويد: وقتي که فاطمه (علیها السلام) درد زايمان گرفت و زمان به دنيا آمدن فرزندش رسيد، من محضر ايشان بودم. پيامبر (صلی الله علیه و آله) مرا خواند و فرمود: حال فاطمه چطور است؟ گفتم: در مشقّت و سختي به سر ميبرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر زمان وضع حمل تمام شد، کسي جلوتر از من کاري نکند. وقتي وضع حمل تمام شد، فرزند را حفظ کردم و فرزند را در پارچهاي زرد پوشاندم. وقتي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد، نوزاد را در پارچه زرد پوشاندم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، فرمود: من را نافرماني کردي؟! گفتم: از معصيت خدا و غضب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به خدا پناه ميبرم. بعد فرمود: نوزاد را به من بده. من نوزاد را به ايشان دادم و ايشان آن پارچه زرد را دور انداخت و نوزاد را در پارچه سفيد پيچاند و آب دهان خود را در دهان نوزاد ريخت. بعد امام علي (علیه السلام) وارد شد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيد: اسم نوزاد چيست؟ امام علي (علیه السلام) فرمود: جعفر. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: نه؛ اسم ايشان را حسن بگذار و فرزند بعدي را حسين نام بگذار و تو ابوحسن هستي. [8]
يا در برخي رواياتِ منابع اهل سنت، خطاب حضرت (صلی الله علیه و آله) به اسماست:
اسما ميگويد: من قابلة فاطمه بودم که حسن را به دنيا آورد. پس از به دنيا آمدن، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و فرمود: اسما فرزندم را بياور. من نوزاد را با پارچه زرد پوشاندم و به ايشان دادم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: مگر من با شما عهد نبسته بودم که نوزاد را در پارچه زرد نپوشانيد؟! سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پارچه زرد را دور انداخت و نوزاد را با پارچه سفيد پوشاند و در گوش راست او اذان، و در گوش چپ او اقامه گفت... . [9]
بنابراين اولاً مستشکل از اين روايات نميتواند مخالفت حضرت فاطمه (علیها السلام) با امر پيامبر (صلی الله علیه و آله) را اثبات کند تا پس از آن، عدم عصمت حضرت فاطمه (علیها السلام) را نتيجه بگيرد؛ ثانياً روايات اضطراب زيادي دارند و اگر بخواهيم از بين روايات، رواياتي را بپسنديم، رواياتي پذيرفته است که از حيث دلالت با اصل مسلّم عصمت مخالفت نداشته باشد؛ ثالثاً پوشاندن فرزند در پارچه زرد، حرام نيست؛ بلکه ممکن است کراهت داشته باشد و اگر به فرض، بپذيريم حضرت فاطمه و امام علي (علیهما السلام) در اين مسئله نقشي داشتهاند، ترک اولي صورت گرفته است که اين، با عصمت منافات ندارد.
[1]. فيصل نور، الامامة و النص، ص320؛ طوسي، الامالي، ص367؛ شيخ صدوق، الامالي، ص134؛ خزاز رازي، کفاية الاثر، ص194.
[2]. طوسي، الامالي، ص367؛ علي بن موسي، امام هشتم، صحيفة الامام الرضا٧، ص73؛ زيد بن علي، مسند زيد بن علي، ج1، ص391.
[3]. خزاز رازي، کفاية الاثر، ص194؛ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج2، ص25.
[4]. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص57.
[5]. همان؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ص137-138.
[6]. زيد بن علي، مسند زيد بن علي، ج1، ص391.
[7]. زيد بن علي، مسند زيد بن علي، ج1، ص391.
[8]. طبراني، المعجم الکبير، ج3، ص23؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج3، ص144؛ متقي هندي، کنز العمال، ج13، ص651؛ ابن اثير جزري، اسد الغابة، ج3، ص371؛ حافظ المزي، تهذيب الکمال، ج6، ص222 (در اين روايت تصريح دارد که سوده ميگويد من او را در پارچه زرد پوشاندم)؛ ابونعيم، معرفة الصحابة، ج6، ص3359 (در اينجا نيز پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيش از ولادت امام حسن(علیه السلام) به سوده خطاب ميکند که پس از ولادت کاري نکنيد؛ امّا او پس از ولادتْ نوزاد را در پارچه پيچاند).
[9]. محبالدين طبري، ذخائر العقبي، ج1، ص120.