برخي معتقدند حضرت فاطمه (علیها السلام) قيافه ظاهري همسرش را دوست نداشت؛ ازاينرو نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) از قيافه ايشان ايراد ميگرفت؛ درحاليکه چنين عملي صحيح نيست. مستند آنها اين روايت است:
وقتي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خواست حضرت فاطمه (علیها السلام) را به ازدواج امام علي (علیه السلام) درآورد، او را نهاني از اين موضوع آگاه کرد. حضرت فاطمه (علیها السلام)فرمود: اي رسول خدا، تو به آنچه در پيش است، آگاهتري؛ اما زنان قريش در مورد او به من ميگويند که او مردي شکمکوتاه و داراي دستاني دراز است که استخوانهاي پُرگوشت و ضخيم و پيشاني پُر از مو و چشماني درشت و سر و گردني به هم نزديک و دندانهايي بيرونزده دارد و هيچ ثروتي ندارد.[1]
1. حضرت فاطمه (علیها السلام) از ظاهر اميرالمؤمنين (علیه السلام) شکايت نميکند؛ بلکه از طعنهها و سرزنش زنان قريش شکايت ميکند: «أَنَّ نِسَاءَ قُرَيْشٍ تُحَدِّثُنِي عَنْهُ أَنَّهُ رَجُلٌ دَحْدَاحُ الْبَطْنِ طَوِيلُ الذِّرَاعَيْنِ ضَخْمُ الْکرَادِيسِ».[2] پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز، با ردّ کردن طعنة زنان قريش، به دخترش دلداري ميدهد.
2. بنا بر روايتي که قمي در تفسيرش بيان کرده است، وقتي پيامبر (صلی الله علیه و آله) آن توصيفات زنان قريش را ميشنود، آن صفات را توضيح ميدهد؛ مثلاً «بطين» بودن امام علي (علیه السلام) را چنين توضيح ميدهد: «اينکه گفتي علي بطين است؛ چون او مملو از علمي است که خداوند به او عطا کرده است».[3] همچنين در روايات ديگر نيز پيامبر (صلی الله علیه و آله) اميرالمؤمنين (علیه السلام) را به «بطين من العلم»[4] توصيف ميکند که يعني مملو از علم است؛ اما متأسفانه در برخي روايات، «من العلم» حذف شده است.
حضرت (صلی الله علیه و آله) صفت «طويل الذراعين» را چنين توضيح ميدهد: «اگر دستان او بلند است، از آن روست که خدا دستان او را بلند خلق کرد تا با آن دشمنان خدا و رسولش را بکشد» و درباره صفت «عظيم العينين» ميفرمايد: «اينکه گفتي علي انزع و چشمدرشت است، درحاليکه خداوند، حضرت آدم را چنين خلق کرده است و انزع يعني او خالي از شرک است».[5]
«دحداح» يعني قصير و کوتاه[6] و «دحداح البطن» يعني شکم بسيار بزرگي نداشت. «ذراع» از آرنج تا انگشتان را گويند. «کراديس» يعني استخواني که با انبوهي از گوشت پوشيده باشد[7] و «ضخم» يعني ستبر و کلفت.[8] با توجه به اين معاني، معناي روايت تفسير قمي اين ميشود: «امام علي (علیه السلام) مردي بود با شکمي کوتاه (يعني شکمبزرگ نبود) و دستاني کشيده و بازوان و بدني ستبر و پُرگوشت». تمام اين اوصاف، مدح و زيبايي يک مرد است که بدني ستبر و قوي داشته باشد. پس اين تعابير، مدح است؛ نه ذم.
3. همچنين در برخي روايات، ظاهر اميرالمؤمنين (علیه السلام) چنين توصيف شده است: «عليّ ضخم البطن، ضخم مشاشة المنکب، ضخم عضلة الذراع، دقيق مستدقها، ضخم عضلة الساق دقيق مستدقها».[9]
نخست کلمات را از حيث لغوي بررسي ميکنيم و بعد نتيجه ميگيريم: «ضخم» در لغت، به معناي «عظيم»[10] و «غليظ»[11] است؛ يعني کلفت و ستبر. خلاف نازکي نيز هست. تميمي اصبهاني در مورد «ضخم البطن» ميگويد: «يعني شکم ايشان، تورفته بهصورتيکه به استخوانهاي کمرش چسبيده باشد، نبوده؛ بلکه [عضلات] شکم ايشان متوازن و زيبا و نيکو بوده است».[12]
بنابراين ترجمه اين قسمت روايت ميشود: «علي بن ابيطالب، شکمي محکم و ستبر داشت. سر استخوانهاي کتف او محکم، عضلات ساعد دستش ستبر و پيچيده، عضلات پايش ستبر و پيچيده بود». معناي اين صفات، اين است که امام علي (علیه السلام) بدني بسيار قوي و عضلاتي محکم و ستبر داشتند که اين نيز ممدوح است؛ نه مذموم.
4. در برخي روايات حضرت به «ادعج العينين»[13] توصيف شده که «ادعج» يعني شدت سياهي و سفيدي؛[14]چشم پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز همينطور توصيف شده است.[15]
5. همچنين از برخي روايات، چنين برداشت شده که اميرالمؤمنين (علیها السلام) قدّي کوتاه داشته است؛ درحاليکه خود حضرت اين سخن را رد ميکند و ميفرمايد: «قد من، نه کوتاه است و نه بلند؛ بلکه متوسط هستم»؛[16] چنانکه در برخي روايات چنين وارد شده است: «ربع القامه»؛[17] يعني کسي که قدش نه بلند باشد و نه کوتاه.[18] معجم مقاييس اللغة، ربع را به بلندي و رفع معنا ميکند.[19]
همچنين زمخشري «ربع القامه» را به «وسيط القامه» معنا ميکند.[20] بنابراين ميتوان نتيجه گرفت که قدّ اميرالمؤمنين(علیه السلام) از متوسط به بالا و بلندبالا بوده است. همچنين به «فوق الربعه»[21] توصيف شده که به معناي متوسط به بالا و بلندبالاست. در واقع، به کسي گفته ميشود که نه طويل القامه باشد و نه قصير القامه.
6. صفت «انزع» را ابن منظور چنين معنا ميکند:
نزع به معناي خالي بودن دو طرف پيشاني از موست ... و از صفات علي(علیه السلام)، «الأنزع» است و عرب، خالي بودن دو طرف پيشاني را دوست ميدارد و چنين کسي را به فال نيک ميگيرد و غمم را يعني کسي که پيشاني و پشت گردنش (بيش از حد معمول) پُرمو باشد، مذمت ميکند و آن را ناخوش دارد و معتقد است کسي که اينگونه است، فردي پست و فرومايه است.[22]
همچنين ابن منظور در ماده «شرص» روايتي از ابن عباس نقل ميکند که بنا بر آن، صفت کممو بودن پيشاني اميرالمؤمنين(علیه السلام) صفت خوبي است. عبارت چنين است:
و في حديث ابن عباس: ما رأيت أحسن من شرصة عليّ، هي بفتح الراء، الجلحة، و هي انحسار الشعر عن جانبي مقدم الرأس.[23]
ابن عباس ميگويد: شرصهاي را به زيبايي شرصه علي[٧] نديدم و شرصه، به معناي جلحه است و جلحه، به معناي خالي بودن دو طرف پيشاني از موست.
همانطور که واضح است، انزع، صفت مذمومي نيست؛ بلکه مورد مدح است.
پس اين خصوصيات، نقص براي امام علي (علیه السلام) نيست؛ زيرا به اعتقاد شيعه، امامِ معصوم (علیه السلام) هم بايد معصوم از گناه و منکرات و خطا و نسيان باشد و هم از هر چيزي که تنفرزا باشد و موجب دوري مردم يا مانع از نزديک شدن مردم به آنها شود، معصوم باشد.[24]
بنابراين چهره مبارک اميرالمؤمنين (علیه السلام) و هيکل ايشان زيبا بود؛ ازاينرو در مورد چهره حضرت نقل شده است: «کان احسن الناس وجهاً».[25] حضرت فاطمه (علیها السلام) نيز هيچگاه از چهره زيباي اميرالمؤمنين (علیه السلام) به عيبجويي نپرداخته است.
[1]. فيصل نور، الامامة و النص، ص317؛ قمي، تفسير القمي، ج2، ص336؛ ابن طاووس، اليقين باختصاص مولانا علي(علیه السلام) بإمرة المؤمنين، ص424؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج1، ص256؛ مفيد، الارشاد، ج1، ص36.
[2]. قمي، تفسير القمي، ج2، ص336.
[3]. همان، ص337.
[4]. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج2، ص47؛ طوسي، الامالي، ص293.
[5]. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج2، ص47.
[6]. صاحب بن عباد، المحيط في اللغة، ج2، ص310؛ ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج2، ص265؛ ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص434.
[7]. ابنمنظور، لسان العرب، ج6، ص195.
[8]. «غليظ من کل شي، کثير اللحم». ( لسان العرب، ج12، ص353).
[9]. ثقفي، الغارات، ج1، ص60.
[10]. فراهيدي، کتاب العين، ج4، ص180؛ ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج3، ص394.
[11]. طريحي، مجمع البحرين، ج6، ص104؛ ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص353.
[12]. تميمي الاصبهاني، دلائل النبوة، ج1، ص95.
[13]. نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ص233.
[14]. کتاب العين، ج1، ص219؛ معجم مقاييس اللغة، ج2، ص283؛ لسان العرب، ج2، ص271.
[15]. کليني، الکافي، ج1، ص443.
[16]. «إِنَّ الله تَبَارَكَ وَ تعالى لَمْ يَخْلُقْنِي طَوِيلًا وَ لَمْ يَخْلُقْنِي قَصِيراً وَ لَكِنْ خَلَقَنِي مُعْتَدِلًا أَضْرِبُ الْقَصِيرَ فَأَقُدُّهُ وَ أَضْرِبُ الطَّوِيلَ فَأَقُطُّه». (شيخ صدوق، علل الشرايع، ج1، ص159؛ شيخ صدوق، الخصال، ج1، ص189)
[17]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3 ص307.
[18]. «رَجُلٌ مُرْتَبِعٌ و مَرْبُوعٌ و رَبْعَةٌ: ليس بِطَوِيلٍ و لا قَصير». (صاحب بن عباد، المحيط في اللغة، ج2، ص39)
[19]. «الإشالة و الرَّفْع». (ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج2، ص479)
[20]. زمخشري، اساس البلاغه، ص217.
[21]. گنجي، کفاية الطالب في مناقب علي بن ابيطالب، ص402؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص23.
[22]. «النزع: انحسار مقدم شعر الرأس عن جانبي الجبهة ،... و في صفة علي، رضي الله عنه : الأنزع . و العرب تحب النزع و تتيمن بالأنزع و تذم الغمم و تتشاءم بالأغم، و تزعم أن الأغم القفا و الجبين لا يکون إلا لئيما» (ابن منظور، لسان العرب، ج8، ص352).
[23]. ابن منظور، لسان العرب، ج7، ص46.
[24]. سبحاني تبريزي، الالهيات، ج3، ص210.
[25]. ابن اثير جزري، الکامل في التاريخ، ج3، ص397.