امام صادق (علیه السلام) ميفرمايد:
همانا فاطمه (علیها السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مرا با مهر کم به ازدواج درآوردي». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در جواب فرمود: «من تو را به ازدواج در نياوردم؛ بلکه خدا تو را به ازدواج با علي (علیه السلام) درآورده و مهر تو را يکپنجم زمين و آسمان قرار داده است».[1]
درباره شکوايه حضرت فاطمه (علیها السلام) از کم بودن مهريهاش بايد گفت سخن در باب مهريه حضرت زهرا (علیها السلام) مختلف است. در برخي روايات تمام زمين را مهريه[2] حضرت زهرا (علیها السلام) بيان فرمودند و برخي ربع زمين،[3] و برخي نصف زمين،[4] و برخي چهارصد مثقال نقره،[5] و برخي 480 درهم[6] يا پانصد درهم،[7] و در برخي منابع، شفاعت امّت.[8] قول صحيح ـ از حيث ظاهري و مادي ـ پانصد درهم است.[9]
اگر در روايات چنين وارد شده است که حضرت فاطمه (علیها السلام) به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ميفرمايد مرا به مهر خسيس و کم به ازدواج درآوردي، اولاً اين سخن ديگران بود که حضرت فاطمه (علیها السلام) اين سخنان را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گزارش ميکند؛ چنانکه در روايت آمده است مردم نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) ميآمدند و از مِهر کم انتقاد ميکردند:
وقتي پيامبر (صلی الله علیه و آله) علي (علیه السلام) را به ازدواج فاطمه (علیها السلام) درآورد، عدهاي از مردم قريش آمدند و به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: تو با مهر کم فاطمه را به ازدواج علي درآوردي! پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من علي را به ازدواج فاطمه در نياوردم؛ بلکه خدا چنين کرد.[10]
پس صِرف گزارش سخنان و طعنههاي ديگران به پيامبر (صلی الله علیه و آله)، به معناي نارضايتي حضرت فاطمه (علیها السلام) از مهريهاش نيست و با عصمت و کمالات معنوي ايشان منافات ندارد.[11]
ثانياً تعبير حضرت فاطمه (علیها السلام) «بمهرٍ خسيس» است که کلمه «خسيس»، در لغت هم به معناي قليل و کم آمده و هم به معناي «حقير»[12] و «الدّني»[13] و «رذل»[14] که در اين صورت، «خسيس» وصف کيفيت است؛ نه کميت. بنابراين حضرت فاطمه (علیها السلام) مهريه مادي را پست و حقير و ناچيز ميداند و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مهريهاي ميخواهد که کمال معنوي باشد؛ ازاينرو پس از اينکه حضرت فاطمه (علیها السلام) از مهر پايين شکوه کرد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مهر تو را يکپنجم زمين و آسمان قرار دادم».
ثالثاً رواياتي که ميفرمايد مهريه حضرت زهرا (علیها السلام) ربع زمين يا نصف زمين يا خمس آسمان و زمين يا شفاعت امت من است، در واقع در مقام بيان مقام معنوي حضرت زهرا (علیها السلام) است؛ يعني حضرت فاطمه (علیها السلام) ميخواهد بفرمايد ارزش من با اين مهريههاي دنيايي، پايين ميآيد؛ ازاينرو از پيامبر (صلی الله علیه و آله) درخواست کرده است که مهريه او را مقام معنوي قرار دهد. پس پيامبر (صلی الله علیه و آله) ميفرمايد: «مهر او در آسمان يكپنجم زمين است. پس هر كه در زمين راه برود، درحالىكه بر او و فرزندان او غضب كرده باشد، قدم زدن او در زمين حرام است تا روز قيامت».[15]
اين سخن به آن معناست که مردم موظف به پيروي از حضرت فاطمه (علیها السلام) و فرزندان ايشان هستند و اگر از آنها پيروي نکنند و با آنان دشمني کنند، اهل عذاب ميشوند. بر اساس اين روايت، وقتي مالک يکپنجم کره زمين، فاطمه زهراست و بقيه هم متعلق به پيامبر، امام علي، حسن و حسين (علیهم السلام) است.
در روايت ديگر امام باقر (علیه السلام) فرمود: «مهر فاطمه (علیها السلام) يكپنجم دنيا و يكسوم بهشت بوده است و در زمين چهار نهر براى حضرت فاطمه (علیها السلام) است: نهرهاى فرات، نيل، نهروان و بلخ».[16]
همچنين امام صادق (علیها السلام) ميفرمايد: «خداوند متعال، مهريه فاطمه (علیها السلام) را يكچهارم دنيا قرار داده است و در آخرت نيز مهر او را ورود دوستدارانش به بهشت و دشمنانش به جهنّم».[17]
بر اساس اين حديث، اگر کسي پيرو آن حضرت شد، به بهشت ميرود؛ چون بهشت از آنِ او است؛ به عبارتي، حضرت فاطمه (علیها السلام) مهريه واقعي خود را مهرية عرفي و مادي نميداند؛ بلکه مهريه واقعي را ولايت و دوستي اهل بيت (علیهم السلام) و نجات محبين ولايت از آتش ميداند.
[1]. کليني، الکافي، ج5، ص378.
[2]. اخطب خوارزم، مقتل الحسين، ج1، ص107؛ ابن طاووس، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج1، ص254؛ اربلي، کشف الغمة، ج1، ص472.
[3]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3، ص352.
[4]. طبري آملي، دلائل الامامة، ص92.
[5]. محبالدين طبري، ذخائر العقبي، ج1، ص30؛ مناقب آل ابيطالب، ج3، ص350.
[6]. مناقب آل ابيطالب، ج3، ص351.
[7]. الکافي، ج5، ص376؛ مفيد، الارشاد، ج2، ص284؛ متقي هندي، کنز العمال، ج13، ص680.
[8]. قرماني، اخبار الدول و آثار الاول، ج1، ص257-258؛ دلائل الامامه، ص92.
[9]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3، ص351؛ شيخ صدوق، المقنع، ص302.
[10]. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج3، ص401؛ طوسي، الامالي، ص257.
[11]. مجلسي، روضة المتقين، ج8، ص177.
[12]. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج2، ص151.
[13]. ابن اثير، النهاية، ج2، ص31؛ ابن منظور، لسان العرب، ج6، ص64.
[14]. لسان العرب، ج6، ص64.
[15]. فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ج1، ص147؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3، ص351؛ اربلي، کشف الغمة، ج1، ص472.
[16]. خصيبي، الهداية الکبري، ص378؛ طبري آملي، دلائل الامامة، ص92؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3، ص353.
[17]. طوسي، الامالي، ص668؛ مناقب آل ابيطالب، ج3، ص352.