وهابيت ادعا ميکند که بنيان مذهب شيعه بر اساس تقيه، که نوعي دروغ و نفاق است، استوار است.[1] شيعه به اسم تقيه عقيده واقعي خود را از مسلمانان پنهان ميکند و ازاينرو مسلمانان نميتوانند به آنان اعتماد کنند و با آنان به عنوان يک مسلمان معاشرت و همکاري نمايند.[2]
اولاً هيچ يک از مفسران و فقيهان فريقين تقيه را مترادف يا ملازم نفاق ندانستهاند. برخي از وجوه تفاوت تقيه با نفاق را ميتوان اينگونه برشمرد:
1. در تقيه، اعتقاد و باور انسان به خدا و دين او همچنان محفوظ است؛ هرچند به زبان اظهار كفر شود. ولي در نفاق، اساساً ايمان به خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) در کار نيست تا کتمان شود. بلکه نفاق و کفر و الحاد در قلب فرد منافق وجود دارد و فرد منافق با تظاهر به ايمان آن را مخفي نگه ميدارد. پس تقيه و نفاق ضد يكديگرند؛ چون در تقيه ايمان هست، ولي در نفاق ايمان نيست. در تقيه ايمان مکتوم است و در نفاق کفر و الحاد مخفي است.
2. خداي متعال منافقان را سرزنش و مذمت ميکند و ميفرمايد: {فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً}.[3] درحاليکه اهل تقيه را مورد تأييد و تمجيد قرار ميدهد و ميفرمايد: {مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْأَيمانِ}؛ «شخص تقيهكننده (کسي که در حال اکراه قرار گرفته)، قلبش سرشار از ايمان است».[4]
3. نفاق امري کاملا ً اختياري است و فرد در اينکه اهل نفاق باشد، هيچ گونه اجبار و اکراهي ندارد. اما در تقيه خوفي، انسان در اظهار قولي يا عملي خاص يا بخشي از اعتقادات و اعمال ديني خود، در شرايط اکراه و اجبار قرار دارد و در اغلب موارد فرد نسبت به اظهار عقيده قلبي خود و انجام وظيفه ديني خود آزادي عمل ندارد.
4. تقيه مستند به حکم و اذن شارع است، ولي نفاق بر خلاف حکم و اذن شارع است و نهي مسلّم و قطعي در خصوص حرمت و مذمت آن از جانب شرع وجود دارد.
5. بسياري از مفسران و فقهاي فريقين بر اساس آيات و روايات مشروعيت تقيه را اثبات نمودهاند و اگر کسي آن را مترادف نفاق بشمارد، در واقع اشکال او به همه اثباتکنندگان مشروعيت تقيه برميگردد.
6. تقيه وسيله حفظ دين و جان است، نه وسيله فريب و تذليل و اضلال و تسليم شدن در برابر کفر و طاغوت. در صورتي که نفاق عين ذلت و گمراهي و کفر و تذليل و اضلال است.
اشکال عمده کساني که تقيه را با نفاق يکي ميدانند، اين است که درباره آيات و روايات تدبر لازم و کافي ندارند و توجه ندارند که با نفي مشروعيت تقيه «من حيث لايشعر» قرآن و سنت و ديدگاه همه عالمان بزرگ اسلامي را، که قائل به جواز تقيه هستند، رد کردهاند.
[1]. «رأس مال الرافضة التقية وهي النفاق...» (محمد بن عبدالرحمن، آل رسول الله و أولياؤه، ص100؛ آل فراج، فتح العلي الحميد في شرح كتاب مفيد المستفيد...، ص483؛ آلوسي، صب العذاب علي من سب الأصحاب، ج1، ص522؛ بن باز و العثيمين، فتاوي مهمة لعموم الأمة، ص147)؛ «بل إن عقيدة التقيّة عندهم مناقضة لأصل الإسلام وقواعد الشريعة (الرّحيلي، الانتصار للصحب والآل من افتراءات السّماوي الضّال، ج1، ص69)؛ ابن تيمية ميگويد: «رَأْسُ مَالِ الرَّافِضَهِ التَّقِيهُ، وَ هِي أَنْ يظْهِرَ خِلَافَ مَا يبْطِنُ کَمَا يفْعَلُ الْمُنَافِقُ»؛ «اساس دين و همه سرمايه شيعه تقيه است و تقيه از نظر شيعه اظهار کردن خلاف چيزي که در دل پنهان ميدارند است و اين کاري است که منافق انجام ميدهد» (ابن تيمية، منهاج السنة، ج۶، ص۴۲۱).
[2]. آلوسي، صب العذاب علي من سب الأصحاب، ص535.
[3]. «در قلبهاي آنان مرض و بيماري است» (بقره: 10).
[4]. نحل: 106.