ابن تيميه مدعي است که خمس، هيچ پايه و اساسي در اسلام ندارد.[1]
اولاً، خمس، اصلي قرآني، و يکي از فرايض اسلامي است؛ به گونهاي که قرآن مجيد آن را در کنار جهاد قرار داده و هر دو را از ريشه ايمان دانسته است:
{وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيءٍ فَأنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاکِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ...}.[2]
بدانيد هرگونه غنيمتي به دست آوريد، خمس آن براي خدا، و براي پيامبر، و براي ذيالقربي و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه [از آنها]ست... .
ازاينرو انکار اين اصل، انکار يکي از آيات قرآن است.
ثانياً، در سنت و سيره نبي مکرم (صلی الله علیه و آله) خمس همواره وجود داشته و ايشان در موارد مختلف، خمس دريافت ميکرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مقرر کرده بود خمس غنائم جنگي و غير غنائم جنگي ـ مانند دفينه، گنجينه و معدن ـ پرداخت شود. اين مطلب را ابن عباس و ابوهريره و جابر بن عبدالله و عبادة بن صامت و انس بن مالک، ابن ماجه در سنن و نيز احمد در مسند آوردهاند؛ از جمله احمد در مسند خويش نقل کرده است: «قضـى رسول الله(صلی الله علیه و آله) في الرکاز الخمس»؛ «پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) براي دفينه و گنجينه و معدن، خمس مقرر فرموده است».[3]
همچنين در صحيح مسلم و صحيح بخاري و سنن ابوداوود و ترمذي و ابن ماجه و موطأ مالک و مسند احمد بن حنبل از قول ابوهريره نقل شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «العجماء جرحها جبار، والمعدن جبار، و في الرکاز الخمس»؛ «صدمه چهارپا ديه ندارد و معدن نيز همين طور، و بر دفينه و معدن، خمس تعلق ميگيرد».[4]
همچنين پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) براي هيئتهايي كه به حضورش ميرسيدند، بعد از امر به ايمان در كنار نماز و زكات، خمس را نيز مطرح ميفرمودند: «شما را به چهار چيز امر ميکنم: اينکه به خدا ايمان بياوريد و... و يکپنجم آنچه را به دست ميآوريد، بپردازيد».[5] همچنين پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در نامههايي كه براي قبايل ميفرستادند، به موضوع خمس اشاره ميكردند.[6]
ثالثاً، بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در زمان خلفا نيز خمس و تقسيم آن وجود داشت؛ هر چند در نحوه تقسيم آن تفاوتهايي پديد آمد؛[7] از باب نمونه جصاص در کتاب احکام القرآن آورده است:
بعد از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در خصوص سهم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و سهم ذويالقربي ميان مسلمانان اختلاف شد. برخي عنوان کردند سهم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براي خليفه است و برخي عنوان کردند سهم ذوي القربي براي بستگان رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) است و طايفه ديگري گفتند سهم ذويالقربي براي بستگان خليفه بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله) است.[8]
همچنين در روايت ديگري نقل کرده است: «هنگامي که پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) رحلت کرد، ابوبکر نصيب بستگان پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به مسلمانان رد کرد و آن را در مسير فيسبيلالله قرار داد».[9] همچنين در تفسير طبري از قتاده نقل شده است:
هنگامي که از او درباره سهم ذويالقربي سؤال شد، گفت که اين، قسمتي براي پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود و هنگامي که وفات کرد، ابوبکر و عمر آن را فيسبيلالله قرار دادند.[10]
بر اساس همين نقل بود که جبير بن مسلم در روايت خويش عنوان کرد: «ابوبکر آنچه را پيامبر (صلی الله علیه و آله) به ذويالقربي اعطا ميکرد، به آنها نميداد».[11] ابن اثير در تاريخ خود چنين آورده است: «عثمان در نبرد اول در فتوحات آفريقا، خمس غنائم را به عبدالله واگذار کرد و در نبرد دوم، خمس آن را به مروان داد».[12]
عملکرد امام علي (علیه السلام) نيز در دوران حکومت، همان مسير خلفا بود. خلفا خمس را براي بيتالمال قرار ميدادند، از امام باقر (علیه السلام) سؤال شد که حضرت علي (علیه السلام) در خمس چگونه عمل ميکرد و رأي آن حضرت چه بود؟ امام باقر (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: «رأي و نظر حضرت علي (علیه السلام) همان رأي اهل بيت (علیهم السلام) است. وليکن حضرت علي (علیه السلام) کراهت داشت که با ابوبکر و عمر مخالفت ورزد».[13]
رابعاً، فقهاي فريقين، با استناد به آيه خمس و روايات متواتر، در وجوب پرداخت خمس اتفاق نظر دارند و اختلاف آنها در موارد وجوب خمس و نيز مصارف آن است.[14] در اينجا به تفکيک به آراي برخي از دانشمندان اسلامي اشاره ميشود:
1. علامه حلي مينويسد: «نزد اماميه هر غنيمتي که انسان به دست آورد، چه از راه جنگ باشد و چه از راه غير آن، پرداخت خمس آن واجب است. آيه خمس بر عموم غنميت دلالت دارد. پس تخصيص آن به جنگ، بدون دليل است».[15]
2. شيخ مفيد مينويسد: «پرداخت خمس در هر فايدهاي واجب است؛ زيرا خداوند در قرآن، آن را واجب کرده است».[16]
3. سيد مرتضي مينويسد: «خمس در همه فوايد و کسبها و معادن و گوهرهايي که از دريا استخراج شود و گنج و سود کسب، اگر بيشتر از خرج سالانه باشد، واجب است».[17]
4. صاحب جواهر نيز در اين باره ميفرمايد: «واجب است سهم و حصه امام (علیه السلام) در زمان غيبت به کسي که داراي شرايط فتواست، داده شود».[18]
گفتني است وجوب پرداخت خمس در زمان غيبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) يکي از مسائل مورد اتفاق فقهاي شيعه است.[19]
مهمترين مورد وجوب خمس، بنا بر نظر همه مذاهب اهل سنت، غنائم جنگي است و مستند اصلي آنان آيه خمس (آيه 41 سوره انفال) است. ازاينرو در همه کتب فقهي اهل سنت، بحث خمس آمده است. ولي عدهاي بعد از باب زکات، و عدهاي در فروعات جهاد از آن بحث کردهاند.
قاضي ابن رشد (595 ق.) آراي مذاهب اهل سنت را درباره خمس در بداية المجتهد و نهاية المقتصد بيان کرده است.[20] البته فقهاي اهل سنت گنج را هم، با شرايطي خاص، از جمله موارد خمس دانستهاند.[21] شافعي پس از پذيرفتن اصل خمس، آن را بر پنج سهم تقسيم ميکند.[22] حنفيان در برخي از انواع معادن، مانند طلا و نقره، که ذوب کردن آنها براي بهرهبرداري ضرورت دارد، خمس دادن را واجب شمردهاند.[23] همچنين مالک، پيشواي مذهب مالکي، معتقد است خمس، موکول به رأي امام است و او هرگونه که بخواهد عمل ميکند.[24]
بنابراين بايد از ابن تيميه بياطلاع پرسيد با وجود چنين دلايل محکمي آيا باز هم ميتوان خمس را بيپايه دانست؟! بيشک خمس، اصلي ثابت و مسلّم در دين مبين اسلام است که در زمان حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله) با نزول آيه مبارکه 41 سوره انفال تشريع شده و سيره عملي نبوي و خلفا و آراي فقهاي اسلامي دليل روشني بر آن است.
[1]. ان مسألة الخمس لايعرفها دين الاسلام؛ (ابن تيمية، منهاج السنة، ج3، ص154).
[2]. انفال: 41.
[3]. ابن حنبل، المسند، ج1، ص314؛ ابن ماجة، سنن ابن ماجة، ص839.
[4]. مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج5، ص127؛ بخاري، صحيح البخاري، ج1، ص182 و ج2، ص254؛ ابوداود سجستاني، سنن ابيداود، ج2، ص70 و 254؛ ترمذي، سنن الترمذي، ج3، ص138؛ ابن ماجة، سنن ابن ماجة، ص803؛ ابن حنبل، المسند، ج2، ص228، 239 و 254.
[5]. صحيح البخاري، ج1، ص32، 33 و 131.
[6]. ابن سعد، الطبقات الکبري، ج1، ص374.
[7]. طبري، تفسير الطبري، ج10، ص6؛ المسند، ج4، ص83؛ ابن اثير جزري، الکامل، ج3، ص71؛ جصاص، احکام القرآن، ج3، ص60؛ بيهقي، السنن الکبري، ج6، ص343؛ متقي هندي، كنز العمال، ج4، ص519.
[8]. جصاص، احکام القرآن، ج3، ص60.
[9]. همان.
[10]. طبري، تفسير الطبري، ج10، ص6.
[11]. ابن حنبل، المسند، ج4، ص83.
[12]. ابن اثير جزري، الکامل، ج3، ص71.
[13]. جصاص، احکام القرآن، ج3، ص63.
[14]. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج1، ص313 ـ 314.
[15]. علامه حلي، نهج الحق و كشف الصدق، ص458؛ علامه حلي، تذکرة الفقهاء، ص421؛ علامه حلي، منتهي المطلب، ص548.
[16]. مفيد، المقنعة، ص۲۷۶.
[17]. علم الهدي، الانتصار، ص۲۲۵.
[18]. صاحب جواهر، جواهر الکلام، ج۱۶، ص۱۷۷.
[19]. آبي، کشف الرموز، ج۱، ص۲۷۲.
[20]. ابن رشد، بداية المجتهد و نهاية المقتصد، ص382 و 383.
[21]. ابويوسف قاضي، الخراج، ص21 ـ70؛ ابن قدامة، المغني، ج7، ص297 ـ 300.
[22]. المغني، ج7، ص301.
[23]. شمس الائمة سرخسي، المبسوط، ج2، ص211؛ کاساني، بدايع الصنايع، ج2، ص67؛ المغني، ج2، ص593.
[24]. ابن قدامة، المغني، ج7 ، ص301.