قفاري مينويسد:
اعانوا المشرکين من الترک على ما فعلوه ببغداد و غيرها بأهل البيت من ولد عباس و غيرهم.[1]
شيعيان با مشرکان ترک در سقوط بغداد، و عليه اهل بيت، از فرزندان عباس و ديگران، همکاري کردند.
يکي از اتهامات وهابيت به شيعيان اين است که برخي از بزرگان شيعه، مانند خواجهنصيرالدين طوسي، در سقوط خلافت عباسيان در بغداد به دست هلاکو نقش داشتهاند و شبهه فوق نيز به همين مطلب اشاره دارد. اما تحليل و بررسي تاريخي نشان ميدهد که اين ادعا خلاف واقع است و برخي از نويسندگان متعصب به آن دامن ميزنند؛ زيرا:
اولاً، شيعيان در ماجراي فتح بغداد، مقابل تعداد زياد اهل سنت، جمعيت قابل ملاحظهاي نبودند؛ چه اينکه در اين دوره، بيشتر ساکنان ايران و عراق و عمده ارتش خوارزمشاهي و عباسي، سنيمذهب بودند. افزون بر اين، شخصيتهاي بزرگ و دانشمندان ديگري جز خواجه، ملازم مغولان و طرف مشورت آنان بودند؛ چنان كه «خواجهرشيدالدين فضلالله» نوه «رييسالدوله همداني» ميگويد:
هنگامي كه هلاكو به سوي بغداد شتافت، سيفالدين بتيكچي، سنّي مدبر مملكت و خواجهنصيرالدين و صاحب سعيد علاءالدين عطامك (نويسنده تاريخ جهانگشاي جويني) و شرفالدين بن جوزي و بسياري ديگر در خدمت مغول بودند.[2]
در اين ميان تنها خواجهنصير شيعه بود و ديگران از رجال اهل سنت شمرده ميشدند و خليفه را اميرالمؤمنين ميدانستند. اگر مشاوران هلاكو ميتوانستند او را از حمله به بغداد باز دارند، چرا گناه سقوط بغداد بر گردن خواجه افتاده است؟
ثانياً، اگر نقش خواجه در سقوط بغداد واقعيت ميداشت، به دليل اهميت موضوع، بايد در همان روزهاي اول سقوط خلافت، ثبت و ضبط ميشد؛ درحاليکه چنين نيست. بلکه اين اتهام بعد از گذشت چند دهه از سقوط بغداد، يکباره در آثار برخي متعصبين مشاهده شد. از اين هنگام بود که مقصر دانستن شيعيان آغاز شد[3] و شاهد آنها خواجهنصير طوسي و مؤيدالدين بن علقمي بود. درحاليکه عالمان اهل سنت نيز در دربار مغولان حضور داشتند.
بديهي است آنان که خلافت را از دست داده بودند و از سقوط اين شهر، به عنوان سمبل قدرت سياسي خويش، ناراحت بودند، دنبال مقصر ميگشتند و نزديکترين و راحتترين مقصر، رقباي شيعه آنان بودند.
ثالثاً، نويسندگان كتابهاي تاريخي اهل سنت، كه وقايع آن زمان را بررسي كردهاند، خواجهنصيرالدين طوسي را در وقايع فتح بغداد بيتأثير ميدانند. در منابع اصيل ـ که معمولاً در فاصله يکصدسال پس از حادثه به نگارش درآمدهاند و اکثر مؤلفين آنها، يا خود ناظر فتوحات مغول بودهاند يا اندکي بعد از آن ميزيستهاندـ از نقش خواجه در اين وقايع، چيزي نگفتهاند. به دليل حساسيت خاص اين رخدادها، اگر خواجه کوچکترين تأثيري در آن ميداشت، حتماً نام او ذکر ميشد.
از جمله اين مؤلفين، منهاج سراج، نويسنده کتاب طبقات ناصري يا تاريخ ايران و اسلام است که آن را در سال 658 قمري تأليف کرده است. او در نقل چگونگي محاصره بغداد و ذکر پيروزيهاي خيالي براي خليفه، از خواجهنصير سخني به ميان نميآورد.[4]
ابن عبري (م.658ق.)، مؤلف ديگري است که با وجود اينکه جريان فتح بغداد را به طور نسبتاً مفصل شرح داده، از نقش خواجه يادي نکرده است.[5] او ضمن اشاره به وفات خواجه، تبحر او را در علومي چند ذکر ميکند؛ اما از مسائل سياسي مربوط به او سخني نميگويد.[6]
ابن فوطي نيز که کتاب الحوادث الجامعة را در سال 657 قمري تأليف کرده يا به او منسوب است، حادثه سقوط بغداد را آورده و هيچ سخني درباره نقش خواجه مطرح نکرده است.[7] در متني هم که از خود خواجهنصيرالدين در کيفيت فتح بغداد، در تاريخ جهانگشاي جويني چاپ شده، ضمن برشمردن بعضي از تفصيلات اين حادثه، از نقل خاصي که در مورد نقش خود او در فتح بغداد باشد، سخني نياورده است.[8]
حمدالله مستوفي، مورخ و جغرافيدان مشهور قرن هشتم (م.730ق.) نيز از جمله کساني است که به فتح بغداد اشاره کرده، اما از خواجه سخني نگفته است. او ضمن چند سطر، واقعه گشودن بغداد را به دست مغول آورده است.[9] ابن طباطبا (ابن طقطقي ـ م.709ق.) نيز يکي از مورخين نقاد است که کتاب خود را به سال 701 قمري تأليف کرده است. او در شرح احوال مستعصم، چگونگي فتح بغداد را نوشته، ولي ذکري از خواجه به ميان نياورده است.[10] وي تنها آنجا از او سخن به ميان آورده که ابن علقمي نزد هلاکو آمده و خواجه به معرفي او پرداخته است.[11]
رشيدالدين فضلالله، مورخ شهير دوره مغول نيز مطلب خاصي را نياورده است که از نقش خواجه در تحريک خان مغول به فتح بغداد يا حتي قتل خود معتصم حکايت داشته باشد.
ابوالفدا، مورخ ديگر عرب و نويسنده کتاب المختصر في اخبار البشر نيز با بيان اينکه معلوم نيست کيفيت قتل معتصم چگونه بوده، به تأثير خواجه در قتل او اشاره نکرده؛ گرچه نکاتي از زندگي خواجه آورده است.[12]
محمد بن شاکر الکتبي(764ق.)، نويسنده کتاب فوات الوفيات، شرح نسبتاً مبسوطي از زندگي خواجهنصير آورده است. او در عين نقل خدمت خواجه نزد هلاکو و حرفشنوي هلاکو از خواجه، کوچکترين اشارهاي به تأثير خواجه در واقعه بغداد نکرده است.[13]
ابن وردي، نويسنده ديگر قرن هشتم هجري (749ق.) در کتاب تاريخ خود، واقعه بغداد را آورده، ولي در آنجا از خواجه يادي نکرده است.[14] او همچنين ضمن بيان سال وفات خواجه (672ق.) و اشاره به خدمت او در «الموت»، خدمت او به هلاکو، ساختن رصدخانه و ذکر مولد و سال وفات او، امر ديگري را که از تأثير خواجه در واقعه بغداد حکايت داشته باشد، ذکر نکرده است.[15]
ذهبي، از محدثان و رجاليان معروف اهل سنت (746ق.) نيز ضمن بيان حادثه بغداد، در ذيل حوادث سنه 656 قمري و بيان موضع علقمي، از خواجه سخني به ميان نياورده است.[16]
صَفَدي (797ق.)، مؤلف کتاب الوافي بالوفيات نيز در کتاب خويش مطلبي را که دال بر تأثير خواجه در فتح بغداد به دست مغولان باشد، نياورده است.[17]
نخجواني هم، که کتاب خود را به سال 726 قمري نوشته، در بيان واقعه بغداد، سخني از نقش خواجه مطرح نکرده است.[18]
غساني (761ق.) نيز از جمله مورخين همين دوره است. او در نقلي نسبتاً مفصل در مورد فتح بغداد، از خواجهنصير اسمي نميبرد.[19]
ابن الکازروني (611 ـ 697ق.) نيز، که خود در آن عهد زنده بوده، در کتاب خود از خواجهنصير اسمي نبرده است.[20] همچنين اتابکي (م.874ق.)[21] و سيوطي، (م.911ق.)،[22] که از مورخان شهير قرن هفتم و هشتم و بعد از آن هستند، با وجود حساسيتي که در مورد مغولان و شکسته شدن حريم خلافت داشتهاند و به خصوص با تعصب خاصي که برخي از آنها، نظير ابن الوردي و ذهبي داشتهاند، به نقش خواجه اشاره نکردهاند. اگر واقعاً مطلبي در اين زمينه وجود ميداشت، آنان بايد روي آن تأکيد ميکردند. طبعاً عدم ذکر اين مطلب نميتواند با عدم وجود چنين تأثيري از سوي خواجه بيارتباط باشد.[23]
رابعاً، آنچه باعث سقوط خلافت عباسي شد، فساد نظام خلافت از درون بوده است. زماني که مغولان آمدند، به دليل فساد دستگاه اداري و نظامي عباسيان، و نبودن انسجام و عصبيت قوي در شرق اسلامي، مقاومت چنداني برابر مغولان صورت نگرفت و آنان توانستند بنياد اين دولت را براندازند.[24]
خامساً، ماجراي كشته شدن «شرفالدين ابوالفضل محمد»،[25] برادر بزرگ «سيدعلي بن طاووس» و بسياري از علما و سادات و شيعيان به دست مغولان، بهترين دليل بر نقش نداشتن خواجه در فتح بغداد است؛ زيرا مغولان در اين واقعه قبرهاي قريش را ويران كردند و حرم كاظمين (علیهما السلام) را سوزاندند و هيچ نيرويي مانع آنان نشد.
آيا اگر خواجهنصير در آن واقعه حضور يا نقش داشت، از كشته شدن شيعيان جلوگيري نميكرد؟
سادساً، مغولان هزاران کيلومتر را آمده بودند تا ايران و عراق را فتح کنند و در اين باره نيازي نبود کسي از مسلمانان آنها را به گرفتن بغداد و کشتن خليفه تحريک کند. در حقيقت کليد تثبيت فتوحات آنها، ساقط کردن دولت عباسي بود که به دولتهاي محلي مشروعيت ميبخشيد. بر فرض اگر کسي هلاکو را تحريک نميکرد، آيا او وارد بغداد نميشد و برميگشت؟
درخور توجه اينکه مغولان در پي سرکوبي خليفه بغداد بوده و تسخير اين شهر را در نظر داشتهاند. در حدود 21 سال قبل از فتح بغداد، زماني که المستنصر بالله خليفه بود، تهاجماتي از سوي مغولان به بغداد صورت گرفت. اين نشان ميدهد که گشودن بغداد از سالها پيش مورد توجه مغولان بوده و به خواجهنصير ربطي نداشته است. رشيدالدين درباره اين حملات که در سالهاي 634 و 635 قمري صورت گرفته است، چنين مينويسد:
در اوائل مدت مذکور، خليفه آل عباس، المستنصر بالله بود و لشکر مغول به فرمان بايچونويان، فوج فوج به تاختن ميرفتند و اربيل را محاصره کردند... . خليفه چون خبر يافت، شمسالدين ارسلان را با سه هزار سوار به مدد ايشان فرستاد. مغولان چون از وصول او آگاه شدند، ناگاه کوچ کردند و رو به فرار رفتند.[26]
همچنين گزارشهاي مکرري در مورد حمله به نواحي عراق در فاصله سالهاي 632 تا 635 قمري رسيده بود که مورخان آنها را گزارش کردهاند.[27] ابن ابيالحديد، که خود ناظر حوادث مغول بوده، نوشته است که گروهي از آنان به فرماندهي بجکتاي صغير به بغداد حمله کردند. اين حمله در سال 643 قمري صورت گرفته است. درگيري در روز 17 ربيعالاول اين سال واقع شد که با مقاومت سپاه بغداد، مغولان منهزم شدند و گريختند.[28]
همچنين شواهدي وجود دارد که مغولان از خليفه ناراضي بوده و مرتب شکايت او را به خان مغول ميبردهاند. در اين صورت نيازي نبوده تا شخص ديگري آنها را به کشتن خليفه و از بين بردن خلافت عباسي تحريک کند. دکتر شيبي در اين باره ميگويد:
داستان فتح بغداد، گرچه نتيجه ايلغار[29] عمومي مغول و برانداختن همه حکومتها از ترکستان تا عراق بود، و ليکن به دليل عناد ديرين سني و شيعه، گناهش به گردن شيعه افتاد.[30]
البته حضور و عملکرد خواجه در اين دوره در کاهش تلفات و جلوگيري از انهدام آثار اسلامي امري است که تاريخ بر صدق آن گواهي ميدهد.
حق اين است كه هر دولتي، با پيدايي علل انحطاط داخلي و خارجي، از ميان ميرود و سقوط خلافت خاندان بنيعباس نيز تابع همين اصل كلي است. علت خارجي سقوط خلافت عباسي اين بود كه مغولان قوت گرفتند و به كشورگشايي پرداختند و ازاينرو در پي فتح بغداد بودند.
علت داخلي فتح بغداد هم ضعف حكومت عباسي بود؛ زيرا سستي عزم و ضعف اراده خليفه و ظلم و جور پسرش و نفاق اميران و سران لشكر، چنين پيآمدي داشت.[31]
از مطالبي که بيان شد، اين نتايج به دست ميآيد:
1. استعانت و کمک خواستن از کفار در برابر کفار ديگر، با اين شرط که موجب سلطه کفار نگردد و راه نفوذ آنان را در بلاد اسلامي نگشايند، از نگاه فقهاي اسلام مجاز است؛ هر چند برخي مانند مالک، به طور کلي، با آن مخالفاند.
2. از نگاه مذهب شيعه و برخي مذاهب اهل سنت، کمک گرفتن از اهل ذمه در برابر مسلمانان باغي، با شرايطي، مجاز است.
3. شبهات وهابيت عليه شيعه، مبني بر همکاري شيعيان با کفار عليه مسلمانان، از بغض آنان نسبت به مکتب اهل بيت (علیهم السلام) نشئت گرفته است و هيچ واقعيت خارجي ندارد و در طول تاريخ، يک نمونه هم نميتوان براي آن پيدا کرد. در مقابل، اگر بخواهيم سياهيه شواهد و نمونههاي همکاري مذاهب غير شيعي را با اجانب ذکر کنيم، مثنوي هفتاد من کاغذ شود. ولي به دليل پرهيز از ذکر مسائل اختلاف برانگيز، وارد اين مقوله نشديم.
4. شيعه نهتنها با يهود و نصارا عليه مسلمانان همکاري نکرده است، بلکه وقتي تاريخ شيعه را ورق ميزنيم، مملو از مبازره نفسگير سرداران شيعه در برابر کفار و اجانب است که نمونه آن سيفالدوله از آل حمدان و سيدحسن نصرالله در برابر يهود و استکبار جهاني است.
5. شواهد تاريخي نشان ميدهد که خواجهنصيرالدين طوسي در سقوط بغداد هيچ نقشي نداشته است و برچيده شدن نظام خلافت، دلايل خاص خود را داشته است. تهمت دست داشتن خواجه، بعدها از سوي مخالفان و متعصباني مانند ابن تيميه دامن زده شد تا چهره بزرگان شيعه را براي مردم بد جلوه دهند.
[1]. قفاري، اصول مذهب الشيعة، ج3، ص1411.
[2]. رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، ج2، ص707.
[3]. جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ص640.
[4]. منهاج سراج، طبقات ناصري، ص130.
[5]. ابن عبري، تاريخ مختصر الدول، ص270 ـ 272.
[6]. همان، ص286 و 287.
[7]. حائري، «تحقيق من وجهة نظر التاريخ»، مجلة الثقافة الاسلامية، شماره 13، ص87.
[8]. جويني، تاريخ جهانگشاي جويني، ج3، ص280.
[9]. حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده، ص589.
[10]. ابن طقطقي، الفخري، ص449 و 450.
[11]. همان، ص453.
[12]. ابوالفداء، المختصر في تاريخ البشر، ج3، ص193 و 194.
[13]. ابن شاکر کتبي، فوات الوفيات، ج3، ص246 ـ 252.
[14]. ابن وردي، تاريخ ابن الوردي، ج2، ص318.
[15]. همان، ص279 ـ 281.
[16]. ابن عبري، تاريخ مختصر الدول، ص360، 371 ـ 373.
[17]. صفدي، الوافي بالوافيات، ج1، ص179 ـ 183.
[18]. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ص357.
[19]. غساني، العسجد المبسبوک، ص622 ـ630.
[20]. ابوالفداء، المختصر في تاريخ البشر، ص271 و 272.
[21]. ابن تغري بردي، النجوم الزاهرة، ج7، ص271 و 272.
[22]. سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص465، 466 و 474.
[23]. جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ص648.
[24]. ر.ک: ابن کثير، البداية و النهاية، ج13، ص200.
[25]. ابن طاوس، الملاحم والفتن، ص14.
[26]. رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ، ج1، ص576.
[27]. ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج8، ص238.
[28]. همان.
[29]. ايلغار، (ترکي ـ مغولي): به سرعت بر فوج دشمن دويدن. (غياث اللغات)
[30]. شيبي، تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجری، ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگزلو، ص51.
[31]. ابن طقطقي، الفخري، ص236.