نويسنده وهابي ميگويد:
بر فرض بپذيريم که استدلال شيعيان به اجماع به ملاک کاشفيتش از رأي امامشان درست باشد، ليکن در عصر غيبت ـ که امام شيعيان، يعني معيار حجيت اجماع نزد آنان، غايب است ـ استدلال آنان به عنوان و اسم بدون مسماست؛ چون آنان نفس اجماع را معتبر نميدانند و آنچه براي آنان حجيت دارد، قول و رأي امام زمانشان است و معلوم است که در عصر غيبت، امامشان در ميان مجمعين وجود ندارد. پس چگونه به معيار اجماع، که رأي امام است، دسترسي پيدا ميکنند تا استدلال آنان به اجماع در عصر غيبت درست باشد؟ لذا استدلالشان به اجماع صحيح نيست.[1]
شيعه اجماع را بر اساس مباني خود حجت ميداند، نه بر اساس مبنايي که اهل سنت دارند. لذا اين سخن نويسنده ادعاي بدون دليل و قابل پذيرش نيست؛ زيرا بر مسلک شيعه، سخن تنها بر اين محور نيست که اجماع، کاشف از «وجود امام معصوم» در ميان اجماعکنندگان است؛ بلکه افزون بر کشف از «رأي امام»، کشف از «دليل معتبر» نيز مطرح است. بنابراين آن عالمان شيعه که به اجماع تمسک کردهاند، جزو يکي از اين دستهها بودهاند: يا در عصري بودهاند که امکان وجود معصوم در ميان مجمعين بوده و لذا به وجود رأي معصوم يا خود معصوم علم داشتهاند، يا کساني بودهاند که هر چند در عصر غيبت کبرا زندگي ميکردهاند، استدلالشان به اجماع به اين دليل بوده است که يا اجماع محصل به نقل متواتر برايشان ثابت شده يا اجماع را از باب خبر واحد حجت ميدانستهاند و در هر صورت، اجماع برايشان حجت بوده و ميتوانسته مبناي استدلال ايشان قرار گيرد؛ از باب مثال شيخ انصاري، هر چند بر آن است که اجماع دخولي تحقق ندارد، با اين حال ميگويد:
اگر مجتهدي از طريق حس و تتبع آرا به وجود معصوم در ميان مجمعين قطع پيدا کرده باشد، اجماع [براي خود او از باب قطع، که حجيتش ذاتي است] معتبر است و وقتي همين اجماع را براي ديگران نقل کند، مشمول ادله حجيت خبر واحد است؛ زيرا در نقل قول معصوم، لزومي ندارد که ناقل، معصوم را تفصيلاً بشناسد.[2]
ايشان در مورد اجماع اجتهادي نيز ميگويد:
اگر حدس قطعي مبتني بر مبادي حسي ضروري ـ يعني مبادياي که براي هر کس حاصل شود، به طور عادي قول معصوم را حدس قطعي خواهد زد ـ تحقق يابد، معتبر و حجت است؛ مثلاً اگر از اتفاق علماي تمام اعصار و امصار، حدس بزند که رأي امام نيز همين است، چنين حدسي به منزله حس است و معتبر ميباشد.[3]
ثانياً، در بحث طرق کاشفيت اجماع بيان شد که در مورد حجيت اجماع، مباني متفاوتي وجود دارد و مثلاً مبناي اجماع دخولي، به نظر مرحوم مظفر، در عصر غيبت بيفايده است. اما کاشفيت اجماع از سنت يا دليل معتبر، بر اساس برخي مباني ديگر، به عصر حضور ائمه (علیهم السلام) اختصاص ندارد؛ مثلاً بر مبناي طريقه لطف، مبناي اجتهاد و مبناي کشف از دليل معتبر، در عصر غيبت نيز اجماع علما و مجتهدين، به قدري که کاشف از رأي امام باشد، ميسر است. پس استدلال علماي شيعه به اجماع، در عصر غيبت، استدلال به امري نيست که مصداق خارجي نداشته و غير صحيح باشد. درحاليکه بدون ترديد استدلال به اجماع صحابه، که ابن تيميه آن را حجت ميداند، همين طور استدلال به اجماع تمام امت اسلامي، که از دلايل اهل سنت فهميده ميشود، استدلال به امري است که عينيت خارجي ندارد؛ زيرا خود اجماع صحابه مورد ترديد است و نميتوان موردي را نشان داد که صحابه بر امري اتفاق نظر داشته باشند، تا بتوان به آن استناد کرد.
.[1] قفاري، اصول مذهب الشيعة، ج10، ص407.
[2]. انصاري، فرائد الاصول، ج1، ص 100، 105 و 114.
[3]. انصاري، فرائد الاصول، ج1، ص115.