برخي نويسندگان وهابي با استناد به قول «احمد امين» شيعيان را از معتقدان به تناسخ دانسته: «وتحت التشيع ظهر القول بتناسخ الأرواح[1]» و ادعا نموده که رجعت همان تناسخ است.
سخن احمد امين مبناي منطقي ندارد. بين آموزه «رجعت» و «تناسخ» تفاوتها و ناهمگوني اساسي و بنيادي بسياري وجود دارد. اين ناهمگونيها را ميتوان در تفاوت مباني، تفاوت در غايت، تفاوت در چگونگي بازگشت، تفاوت در بدن جديد، تفاوت در شمول و قلمرو و تفاوت در تعداد بازگشت تبيين نمود که به نُه مورد از آنها به طور مستدل اشاره شد و روشن گرديد که با هيچ روش و مبنايي نميتوان «رجعت» و «تناسخ» را يکي دانست.
مرحوم مظفر در نقد کساني که رجعت را مساوي با تناسخ ميدانند، فرموده است:
آناني که تناسخ را مساوي با رجعت دانستهاند، فرق بين تناسخ و معاد جسماني را به خوبي درک نکردهاند. معناي تناسخ انتقال نفس از بدني به بدني ديگر است که غير از بدن اول و منفصل از آن ميباشد؛ درحاليکه رجعت، از نوع معاد جسماني است. معاد جسماني رجوع خود بدن اول با تمام مشخصات است. رجعت نيز چنين است. اگر رجعت تناسخ باشد، زنده کردن مردگان توسط حضرت عيسي (علیه السلام) و معاد جسماني نيز بايد نوعي از تناسخ باشد[2]؛ درحاليکه چنين چيزي براي هيچ مسلماني پذيرفته نيست.
از سوي ديگر تمام انديشمندان شيعه از سدههاي نخستين تاکنون تناسخ را با شدت و حدت تمام رد کرده و در ابطال آن، از دلايل نقلي و عقلي استفاده کردهاند که به اختصار به برخي از آنها اشاره ميشود:
بسياري از انديشمندان، تناسخ را در برابر معاد قرار داده، بر آنند كه اعتقاد به تناسخ، با آموزه «معاد» سازگاري ندارد؛ به گونهاي كه يكي از راههاي نفي معاد (كه همه اديان الهي بر آن پافشاري ميكنند) اين است كه نفوس را پس از مرگ، از رسيدن به جهاني برتر براي پاداش و كيفر بازداريم و بگوييم: آنها به ابدان ديگري تعلق ميگيرند و جزاي عمل خويش را در همين ابدان ميبينند. بسيار روشن است كه چنين باوري در برابر اعتقاد به معاد است. ازاينرو مهمترين انگيزهاي كه متكلمان ديني را به انكار تناسخ واداشته، همين مسئله بوده و فيلسوفان اسلامي نيز با اعتقاد راسخ به مسئله معاد، آن را رد کردهاند.
1. امتناع اجتماع دو نفس: بسياري از منكران، تناسخ را مستلزم اجتماع دو نفس دانستهاند كه هم به انكار امري وجداني ميانجامد و هم با وحدت شخصيه نميسازد.[3]
2. امتناع بازگشت از فعل به قوّه: تقريباً همه انديشمندان اسلامي، بازگشت فعل به قوّه را امري محال و مستلزم تناقض ميدانند و برخي امتناع آن را بديهي ميشمارند. ازاينرو کوشيدهاند تا تناسخ را به گونهاي مستلزم رجوع فعل به قوّه دانسته، از اين راه، پايههاي اعتقاد به تناسخ را سست گردانند.[4]
تناسخ از سوي ائمه (علیهم السلام) به شدّت تمام رد شده است. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به زنديقي که از ايشان پرسيد چرا گروهي قائل به تناسخ ارواحاند و از كجا به اين مطلب معتقد شدهاند و حجّت و برهان و دليلشان بر اين مذهب چيست، به تفصيل به نقد و بررسي آن پرداخت.
امام صادق (علیه السلام) باورمندان به تناسخ را داراي ويژگيهاي زير شمردهاند:
ـ معتقدين به تناسخ از راه و منهاج دين به دورند؛
ـ به دنبال شهوات نفساني در زميناند؛
ـ اعتقاد به خداوند هستيبخش ندارند؛
ـ از نگاه آنان، مدبّر اين جهان به صورت همين مخلوقات است؛
ـ منكر بهشت و جهنماند و بعث و نشور را قبول ندارند؛
ـ قيامت نزد آنان همان خروج روح از قالب خود و ورود به قالب ديگر است؛
ـ معتقد به نماز و روزه نيستند؛
ـ تمام شهوات دنيا را براي خود مباح ميدانند؛
ـ تمام مذاهب از عقيده ايشان بيزارند و هر امتي آنان را لعن كرده است؛
ـ عقيده اينان در تورات تكذيب شده و قرآن لعنشان كرده است؛
ـ معتقدند كه خدايشان نيز از قالبي به قالب ديگر انتقال مييابد؛
ـ ارواح ازلي همان است كه در آدم بوده و همان روح كشيده شده از يكي به ديگري منتقل گرديد تا به روزگار ما رسيد؛
ـ فرشتگان از اولاد آدم هستند و هر كه به بالاترين درجه دين برسد، از جايگاه امتحان و تصفيه خارج و فرشته شده است؛
ـ در برخي موارد نصارا شبيه ايشان شدهاند (مانند عقيده به حلول).[5]
در روايت ديگري مأمون به حضرت رضا (علیه السلام) عرض كرد: «درباره كساني كه معتقد به تناسخاند چه ميفرماييد؟» حضرت در پاسخ فرمودند: «من قال بالتّناسخ فهو كافر بالله العظيم يكذّب بالجنّة و النّار»؛[6] «كسي كه تناسخ را بپذيرد و به آن عقيده داشته باشد، به خداي تعالي كفر ورزيده و بهشت و دوزخ را غير واقعي و دروغ تلقي دانسته است».
علما و دانشمندان شيعه از سدههاي اول اسلام تاکنون انديشه تناسخ را با صراحت تمام و با دلايل عقلي و نقلي رد نموده و باورمندان به اين عقيده را به دليل انکار معاد، کافر و گمراه و خارج از جرگه مسلمانان دانستهاند.
شيخ صدوق (381ه .ق) از بزرگان شيعه، عقيده خويش را درباره تناسخ چنين بيان ميکند: «والقول بالتناسخ باطل ومن دان بالتناسخ فهو كافر، لأن في التناسخ إبطال الجنة والنار».[7] بديهي است که لازمه اعتقاد به تناسخ، انکار يکي از اصول دين، يعني معاد است که نه تنها شيعه، بلکه هيچ مسلماني آن را نخواهد پذيرفت.
سيد مرتضي به صراحت ميفرمايد: «اصحاب التناسخ لايعدون من المسلمين...لکفرهم وضلالهم».[8]
کاشف الغطاء همه انواع تناسخ را باطل دانسته و ميگويد که ادله عقلي و نقلي در ابطال آن وجود دارد: «قامت الأدلة العقلية والنقلية على بطلان التناسخ بجميع أنواعه».[9]
علامه طباطبايي نيز با دلايل عقلي به ابطال تناسخ پرداخته و در اينباره ميگويد:
تناسخ عبارت از اين است كه بگوييم: نفس آدمي پس از آنکه به نوعي كمال استكمال كرد و از بدن جدا شد، به بدن ديگري منتقل شود و اين فرضيهاي است محال؛ چون بدني كه نفس مورد نظر ميخواهد به آن منتقل شود، يا خودش نفس دارد، يا ندارد. اگر نفس داشته باشد، مستلزم آن است كه يك بدن داراي دو نفس بشود، و اين همان وحدت كثير و كثرت واحد است كه محال بودنش روشن است. اگر نفسي ندارد، مستلزم آن است كه چيزي كه به فعليت رسيده، دوباره باز گردد و بالقوه شود؛ مثلاً پير باز گردد و كودك شود، كه محال بودن اين نيز روشن است. همچنين اگر بگوييم: نفس تكامل يافته يك انسان، پس از جدايي از بدنش، به بدن گياه يا حيواني منتقل شود، اين نيز مستلزم بالقوه شدن بالفعل است كه بيانش گذشت».[10]
بنابراين، علما و دانشمندان شيعه با تمسک به قرآن و اهل بيت (علیهم السلام) و تکيه بر مباني و اصول اساسي اسلام، هميشه سعي در تبيين معارف و تعاليم اسلام داشته و آموزههاي انحرافي مانند تناسخ را نقد کردهاند. تاکنون دهها کتاب، رساله و مقاله از سوي محققين شيعه در رد و ابطال تناسخ نوشته شده است. اولين کتاب در رد تناسخ از متکلم شيعه، حسن بن موسي نوبختي به نام «الرد على أصحاب التناسخ والغلاة» است.[11]
معتقدين به تناسخ از نگاه مذهب شيعه، کافر و خارج از ديناند؛ پس چگونه شیعه ميتواند به اين آموزه باور داشته باشد؟! اين تهمتي است که براي بدنامي شيعه از سوي مخالفين متعصب زده ميشود؛ افزون بر اين اگر به منابع روايي و تاريخي و متون اعتقادي و کلامي شيعه مراجعه شود، هيچ اثري از اعتقاد به «تناسخ» ديده نميشود؛ درحاليکه باورمندان به يک عقيده تلاششان بر اين است که از زواياي مختلف به تبيين، بررسي و ترويج عقيدهشان بپردازند و در آثار مختلف و با دلايل گوناگون از آن دفاع ميکنند.
[1]. أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية، ج1، ص87.
[2]. عقائد الامامية، ص82.
[3]. الميزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص209؛ مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج4، ص82؛ رسائل الشجرة الالهية في علوم الحقائق الربانية، ص549.
[4]. مفاتيح الغيب، ص559؛ الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، ج9، ص16.
[5]. الاحتجاج، ج2، ص200.
[6]. بحار الأنوار، ج25، ص137.
[7]. الاعتقادات في دين الامامية، ص63.
[8]. رسائل الشريف المرتضي، ج1، ص429.
[9]. الفردوس الاعلي، ص275.
[10]. الميزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص209.
[11]. معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص69.