نویسنده وهابی مدعی است که غلات رافضیه مانند مجوسیان معتقد به تناسخاند.[1]
1. چنانکه نویسنده وهابی ادعا کرده است، غلات شیعه چنین اعتقادی دارند؛ درحالیکه غلات شیعه به هیچ وجه ارتباطی با شیعه ناب اثناعشری ندارند؛ بلکه از نگاه مذهب شیعه، آنها کافرند. ازاینرو شیعه نه تنها تناسخ را قبول ندارد، بلكه به شدت با آن مخالف است و معتقد به تناسخ را کافر میداند. از دیدگاه شیعه، عقیده به تناسخ، مستلزم انکار معاد مورد نظر اسلام و انکار بسیاری از آیات قرآن است.
2. معتقدین اصلی تناسخ، بتپرستان هستند و این امر یکی از اصول اولیه کیش برهمنان و امثال آن مانند بوداییان و صابئیه است. آنها میگویند اگر انسان در زندگی دنیا از تعلقات دنیایی پاک شد، در خدا فانی میشود و در صف خدایان قرار میگیرد، و در غیر این صورت، اگر شخصی صالح است، روح وی پس از مفارقت از بدن، به بدن دیگر تعلق میگیرد و ثواب اعمال صالح خود را که انواع و اقسام بهرهوری از نعمتهاست، در بدن دوم میبیند و سپس در بدن سوم و چهارم و... حلول میکند، و اگر شخصی متمرد و گناهکار باشد، روح او پس از مفارقت از بدن، به بدنی دیگر متعلق شده و جزای اعمال ناشایست خود را در همین دنیا در بدن دوم میبیند و سپس در ابدان سوم و چهارم و... حلول میکند.
3. «تناسخ» واژهای عربی است که از ریشه «نَسخْ» گرفته شده است. نسخ به معنای ازاله، ابطال و نقل میباشد.[2] تناسخ به این معناست که روح انسان مردهای، به بدن انسانی دیگر یا موجودی دیگر منتقل شود و باز در همین دنیا زندگی را ادامه دهد که عدهای از آن به «تولد بعد از تولد» تعبیر میکنند.[3]
از نظر شیعه، این فرضیهای است باطل و محال؛ زیرا هم مخالف عقل است[4] و هم ضد تکامل؛ زیرا بدنی که این روح میخواهد به آن منتقل شود، یا خودش روح دارد، یا ندارد. اگر روح دارد، مستلزم آن است که یک بدن دارای دو روح بشود (روح خودش و روحی که وارد شده است) و این همان وحدت کثیر و کثرت واحد است که محال بودنش آشکار است. اگر هم نفس و روحی ندارد، مستلزم آن است که چیزی(روحی) که به فعلیت رسیده و کمال یافته، دوباره باز گردد و بالقوه شود و محال بودن این امر هم روشن است و همچنین است اگر بگوییم که نفس تکامل یافته یک انسان، پس از جدایی از بدنش، به بدن گیاه یا حیوانی منتقل شود؛ زیرا این مستلزم بالقوه شدن چیزی است که به فعلیت رسیده است.
همچنین عقیده به تناسخ از نظر آیات[5] و روایات اسلامی به طور کامل مردود است. برای نمونه به دو روایت که در منابع روایی شیعه آمده است، اشاره میشود:
الف) هشام بن حکم نقل میکند: «روزی در محضر امام صادق (علیه السلام) نشسته بودیم که زندیقی (کافری) از ایشان پرسید: نظر شما در مورد مکتب کسانی که به بازگشت ارواح عقیده دارند، چیست و این افراد چه دلیلی بر عقیده خود دارند»؟
حضرت (علیه السلام) در پاسخ فرمودند:
پیروان این عقیده گمراهند و تمام ادیان الهی و احکام دینی را نادیده گرفته و گمان کردهاند که بهشت و جهنمی وجود ندارد و رستاخیز و قیامتی در کار نیست. اگر از آنان در مورد عقیدهشان دلیلی خواسته شود، حیران میمانند و هیچ دلیلی برای عقیدهشان ندارند.[6]
ب) مأمون، خلیفه عباسی، از امام رضا (علیه السلام) پرسید: «نظر شما در مورد کسانی که معتقد به تناسخ ارواح هستند، چیست»؟ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: «هر کس که معتقد به تناسخ باشد، به خداوند کفر ورزیده و بهشت و جهنم را تکذیب کرده است».[7]
4. اندیشوران طراز اول شیعه، با تکیه بر آموزههای دین از سدههای نخستین، موضعگیریشان درباره تناسخ، شفاف و روشن بوده است و تناسخ را باطل میدانستند که برای نمونه به دیدگاه تعدادی از بزرگان شیعه اشاره میکنیم:
الف) شیخ طوسی: وی ذیل آیه 169 سوره آل عمران تناسخ را باطل دانسته و مینویسد: «بازگشتی که اهل تناسخ به آن اعتقاد دارند، نادرست و باطل است و دلیل آن را در چند موضع بیان کردیم».[8]
ب) شیخ صدوق: وی نیز پس از بحث در مورد رجعت میفرماید: «قول به تناسخ باطل و هرکسی معتقد به تناسخ شود، کافر است؛ زیرا پذیرفتن تناسخ به معنای باطل دانستن بهشت و جهنم است».[9]
ج) سید مرتضی علمالهدی: ایشان هم تناسخ را باطل دانسته و میگوید:
اگر تناسخ واقعیت داشت، لااقل گروهی از مردم پارهای از اتفاقات مهم زندگی پیشین خود را هرگز فراموش نمیکردند؛ در حالی که همه مردم چیزی از زندگی گذشته خود را به خاطر ندارند.[10]
د) شیخ حرّ عاملی: وی تأویل «رجعت» به «بازگشت روح به بدن مثالی در این عالم» را به چند دلیل باطل میشمرد و دلیل اول آن را ظهور تناسخ در چنین تأویلی دانسته و میفرماید: «این، تناسخ است؛ زیرا تناسخ عبارت از تعلق روح به بدن دیگری در همین دنیا است و این عقیده، به حکم روایات متواتره و اجماع علما باطل است».[11]
ه ) امام خمینی (رحمه الله): پس از آنکه تناسخ را باطل دانسته، در تبیین
دلیل بطلان آن میفرماید: «در آنی که نفس از بدنی به بدن دیگر میرود،
لازم میآید که نفس، تعطیل شود و این محال است که در وجود، تعطیلی باشد».[12]
[1]. رسالة في الرد علي الرافضه، ص46.
[2]. لسان العرب، ج3، ص61.
[3]. تفسيرالميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي، ج15، ص43.
[4]. ر.ک: اسفار، صدرالمتألهين، ج9، صص5، 6 و 10؛ الاشارات و التنبيهات، ابنسينا، ج2، ص356.
[5]. مؤمنون: 99 و100؛ اعراف: 53؛ روم:40؛ در تفسير آيات ر.ک: الميزان، ج15، ص67 و ج8، ص168؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج17، ص80.
[6]. بحارالانوار، ج4، ص320.
[7]. همان.
[8]. التبيان في تفسير القرآن، ج3، ص47.
[9]. الاعتقادات في دين الاماميه، ص63.
[10]. الذخيره في علم الکلام، سيد مرتضي علم الهدي، ص234.
[11]. الإيقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة، محمد بن حسن حر عاملي، ص427.
[12]. تقريرات فلسفه امام خميني، عبدالغني اردبيلي، ج3 (اسفار)، ص177.