«احسان الهی ظهیر» یکی از نویسندگان وهابی در نقد دیدگاه شیعه مینویسد: «از نگاه شیعیان همه ائمه مسلمین مانند مالک، ابوحنیفه، شافعی، احمد حنبل و بخاری کافر و ملعوناند».[1]
در پاسخ به این شبهه ملاحظاتی وجود دارد که به ترتیب بیان میشود:
اولاً: بدیهی است که برای اثبات هر ادعایی باید مستندات و دلایلی متناسب با آن ارائه گردد. ادعای لعن و تکفیر ائمه اهل سنت توسط شیعیان، اتهام بزرگی است که حتماً باید مستند به دلایلی باشد؛ ولی نویسنده این شبهه، برای ادعایش هیچ دلیلی ارائه نداده است، پس معلوم میشود که این ادعا از تهمتها و افتراهایی است که در راستای اهداف خاص صورت میگیرد. با توجه به شناختی که از نویسنده داریم، دو هدف عمده در نظریهپردازی خونین او مدّ نظر میباشد: یکی بدنام نمودن شیعیان در میان برادران اهل سنت؛ دوم اختلافافکنی بین امت اسلامی که پیامدهای آن خونریزی شیعیان و کشتار بیرحمانه است که سالهاست در شبهقاره شاهدیم.
ثانیاً: تکفیر یک مسلمان، پیامدهای بسیار بد و ناگواری به دنبال دارد و به این آسانی نیست. در روایات نورانیای که در منابع شیعه و اهل سنت به ما رسیده، پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) به شدّت تمام مسلمانان را از تکفیر همدیگر منع نموده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
لا یرمی رجل رجلا بالفسوق ولا یرمیه بالکفر إلا ارتدت علیه، إن لم یکن صاحبه کذلک.
اگر کسی فردی را تکفیر کند و آن فرد، شایستگی تکفیر را نداشته باشد، آن تکفیر به خود تکفیر کننده باز میگردد.[2]
در روایت دیگری آمده است:
من أکفر أهل لا إله الا الله فهو إلى الکفر أقرب.[3]
کسی که گوینده «لا إله إلا الله» را تکفیر کند، او خودش به کفر نزدیکتر است از آن شخص.
در طول تاریخ اسلام هیچگاه شیعیان، فرقهها و نحلههای دیگر اسلامی را تکفیر نکردهاند، ولی خود به بهانههای مختلف و تهمتهای ناروا بارها مورد تکفیر قرار گرفتهاند و تلفات بیشماری دادهاند، که تمام اینها در تاریخ ثبت و ضبط شده است البته تنها شیعیان نبودهاند که هدف تیر تکفیر قرار گرفتهاند؛ بلکه خود فرقهها و گروههای مخالف شیعه نیز همدیگر را تکفیر نمودهاند که مشکلات فراوانی را برای جامعه اسلامی به وجود آورده است. «رشید رضا» پس از آنکه به داستان عبدالله بن أبی و نماز خواندن پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به جنازه این منافق اشاره میکند، میگوید:
فَلْیعْتَبِرْ بِهَذَا مُتَفَقِّهَةُ زَمَانِنَا الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی تَكْفِیرِ مَنْ یخَالِفُ شَیئًا مِنْ تَقَالِیدِهِمْ وَعَادَاتِهِمْ وَإِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْبَصِیرَةِ فِی دِینِهِ وَإِیمَانِهِ وَالتَّقْوَى فِی عَمَلِهِ.[4]
فقیهان زمان ما که در تکفیر مخالفین خویش هرچند که از اهل بصیرت، دیانت و تقوا در عملاند، شتاب میکنند، از این واقعه عبرت بگیرند.
ثالثاً: شیعیان نهتنها أئمه مذاهب دیگر را لعن و تکفیر نمیکنند، بلکه از آنها به تکریم و احترام بسیار یاد مینمایند؛ زیرا در عین اختلاف شیعیان با مذاهب دیگر، در پارهای از مسائل کلامی و فقهی و در بسیاری از مسائل اصولی و ضروری دین، چون توحید، نبوت و معاد با
هم هماهنگ و توافق داریم. همان اصول مشترک باعث میشود که نهتنها از بدگویی به همدیگر بپرهیزیم، بلکه به دیدگاهها و نظرات یکدیگر احترام بگزاریم؛ زیرا اختلافات به مسائل اجتهادی باز میگردد، نه به اصول و ضروریات دینی. بدیهی است که در اینگونه مسائل عذر انسان پذیرفته است.
اگر به منابع اصیل شیعه مراجعه شود و دیدگاه شیعه نسبت به ائمه چهارگانه اهل سنت و بقیه بزرگان مذاهب بررسی شود، روشن خواهد شد که نگاه شیعه به آنها به دلیل خدمات علمی آنان به فرهنگ و تمدن اسلامی، از جهات مثبت است و افزون بر آن، تعامل مثبت ائمه اهل سنت با اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) از قدیم مورد توجه شیعه بوده است.[5]
اشعار شافعی در محبت اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بیشتر آثار شیعه آمده است و شیعیان به آن آگاهند.
شافعی در فضل امیرالمومنین و اهل بیت (علیهم السلام) اشعار بسیاری دارد. ایشان در قصیده مشهوری میگوید:
إذا فی مجلس ذكروا علیاً | وسبطیه وفاطمة الزكیة |
یقال تجاوزوا یا قوم هذا | فهذا من حدیث الرافضیة |
برئت إلى المهیمن من أناس | یرون الرفض حبّ الفاطمیة |
على آل الرسول صلاة ربی | ولعنته لتلك الجاهلیة |
یا اهل بیت رسول الله حبكم | فرض من الله فی القرآن أنزله |
كفاكم من عظیم الفضل أنكم | من لم یصل علیكم لا صلاة له |
اگر در مجلسی، علی و دو فرزندش حسن و حسین و فاطمه (علیهم السلام) را یاد میكنیم، به ما میگویند این حرفها را كنار بگذارید و این، حرف رافضیهاست. من به خداوند پناه میبرم از مردمی كه عشق به فاطمه (علیها السلام) را، علامت رفض میدانند.
درود خدای من بر آل پیامبر باد و لعنت حق بر این نادانان و جاهلان. ای اهل بیت پیامبر! محبت شما امر واجبی است كه خداوند در قرآن آن را دستور داده است. ای اهل پیامبر! این فضیلت برای شما بس كه اگر كسی بر شما درود نفرستد، نمازش باطل است.
تمام فرق اسلامی، درود بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و آل او را، جزء واجبات میدانند.
همچنین در شعر زیبایی دیگری میگوید:
یا راكبا قف بالمحصب من منى | واهتف بساكن خیفها والناهض |
سحرا إذا فاض الحجیج إلى منى | فیضاً كملتطم الفرات الفائض |
إن كان رفضا حبّ آل محمد | فلیشهد الثقلان أنی رافضی |
ای راكب! برو بالای مِنا بایست و وقتی سیل جمعیت حاجیان به سوی منا سرازیر شود، در آنجا این را به حاجیان اعلام كن: اگر محبت آل پیامبر (صلی الله علیه و آله)، نشانه رفض باشد، تمام جن و إنس شهادت بدهند كه منِ شافعی، رافضی هستم.[6]
همچنین شیعه همان احترامی را که به شافعی دارد، نسبت به ابوحنیفه و همه بزرگان اهل سنت نیز دارد. البته این بدان معنا نیست که شیعیان با اهل سنت اختلاف ندارند؛ بلکه در عین اختلاف، وجوه مشترکی داریم که یکی از آنها توجه ائمه اهل سنت چون ابوحنیفه به اهل بیت (علیهم السلام) میباشد.
اهل بیت (علیهم السلام) در نگاه ابوحنیفه از مقام والا و ممتازی برخوردارند. او معترف به ولایت و محبت اهل بیت، فضایل و مناقب و مرجعیت علمی آنان است و از اهل بیت به گونهای با تعظیم و تجلیل یاد میکند که در مورد کس دیگری چنین تعظیمی از او دیده نشده است.
دكتر «مصطفی الشكعه» درباره محبت ورزیدن ابوحنیفة به اهل بیت (علیهم السلام) مینویسد:
ابوحنیفه محبّ و دوستدار اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود و به آنان احترام میگزارد و به فضایل و مناقبشان باور داشت و علم و دانش را از آنان فراگرفت و به حقانیتشان حكم میكرد. از امام حسن و امام حسین و امام علی بن الحسین و امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) و سائر ائمه و فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) تمجید و ستایش میكرد.[7]
باتوجه به اوضاع و شرایط كوفه در عصر ابوحنیفه و حضور شیعیان در آن دیار، تعامل او با شیعیان که محب و پیرو اهل بیت بودند، آنقدر صمیمی و نزدیك بود كه برخی از نویسندگان و مورخان ابوحنیفه را به عنوان یك شیعه محبّ و گاه یك شیعه سیاسی شمردهاند.[8]
ابوحنیفه درباره امام علی، امام صادق، امام باقر و زید بن علی (علیهم السلام) فضایل و مناقب فراوان نقل كرده است. از ابوحنیفه درباره جنگ جمل پرسیده شد؛ گفت: «علی (علیه السلام) در آن جنگ به عدالت رفتار كرد و آگاهترین مردم در برابر اهل بغی بود».[9]
ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» به نقل از ابوحنیفه میگوید:
مدتی نزد جعفر بن محمد (علیهما السلام) رفتوآمد میكردم. او را همواره در یكی از سه حالت دیدم؛ یا نماز میخواند، یا در حال روزه بود، یا قرآن تلاوت میكرد و هرگز او را ندیدم كه بدون وضو حدیث نقل كند.[10]
ابوحنیفه روزی به در منزل امام صادق (علیه السلام) آمد. امام (علیه السلام) از خانه خارج شد؛ در حالی كه به عصا تكیه داده بود. ابوحنیفه به حضرت گفت: «ای اباعبدالله (علیه السلام) این عصا چیست؟ سن و سال تو اقتضا ندارد كه به عصا نیاز داشته باشی؟» امام فرمود: «بلی، اما این عصای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و میخواهم به آن تبرّك بجویم». ابوحنیفه گفت: «اگر میدانستم این عصای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، بلند میشدم، آن را میبوسیدم». امام فرمود: «سبحان الله!» و از آرنج ابوحنیفه كشید و با اشاره به مو و پوست بدن خود فرمود: ای نعمان تو میدانی كه این موی از موی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و این پوست از پوست آن حضرت است؛ پس چرا نبوسیدی؟» ابوحنیفه خم شد تا دست امام را ببوسد.[11]
از منابع اهل سنت استفاده میشود که ابوحنیفه با حضرت امام باقر (علیه السلام) رابطه دوستانه داشته است.
ابوزهره با نقل روایتها و گفتوگوهایی از امام باقر (علیه السلام) و ابوحنیفه معتقد است كه ابوحنیفه نزد امام باقر (علیه السلام) شاگردی کرده و در وی گرایش و تمایلات جدّی به تشیع وجود داشته است.[12]
در منابع شیعی و سنی آمده است كه وی سخت تحت تأثیر شخصیت و مقام علمی امام صادق (علیه السلام) بوده است. جمله «والله مارأیت افقه من جعفر بن محمد الصادق»[13] از کلمات ابوحنیفه است و در بسیاری از منابع معتبر اهلسنت، امام صادق (علیه السلام) از اساتید ابوحنیفه شمرده شده است.[14]
هرچند امام صادق (علیه السلام) در مدینه حضور داشتند و ابوحنیفه در عراق به سر میبرد، اما سفرهای ابوحنیفه به مدینه برای كسب علم نزد عالمان آنجا در منابع بسیاری آمده است. ابوحنیفه در یكی از سفرها دو سال در مدینه مقیم شد و از امام صادق (علیه السلام) آموخت. جمله معروف او «لولا السنتان لهلك النعمان»، نشانگر این است كه او از امام صادق (علیه السلام) بهره علمی فراوان برده است. آلوسی میگوید:
ابوزهره از اساتید معروف دانشگاه الازهر معتقد است مراد از دو سال در جمله معروف: «لولا السنتان لهلك النعمان» همان دوسالی است كه ابوحنیفه از «ابن هبیره» به حجاز گریخت و در حجاز دو سال نزد امام صادق (علیه السلام) شاگردی نمود.[15]،[16]
ابوحنیفه ضمن نقل روایتهای بسیاری از ائمه (علیهم السلام) كه در مسانید او فراوان به چشم میخورد، به احادیث منقول ایشان اعتماد میكند و حتی در پی بررسی سلسله سندی آنها برنمیآید. شیخ مفید (رحمه الله) میگوید:
محمدبن یزید البانی میگوید نزد جعفر بن محمد (علیهما السلام) بودم كه عمربن قیص ماصر، ابوحنیفه و عمر بن ذر با جمعی از اصحابش وارد شدند و از حضرت درباره ایمان پرسیدند. حضرت فرمودند: «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) «لایزنی الزانی وهو مؤمن و لایسرق وهو مؤمن ولایشرب الخمر وهو مؤمن». عمر بن ذر به ابوحنیفه گفت: چرا نپرسیدی كه امام صادق (علیه السلام) از طریق چه كسی این روایات را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل میكند؟» ابوحنیفه در پاسخ گفت: «از كسی كه به صورت مستقیم میگوید: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله)، نیازی به پرسیدن از سند نیست».[17]
همچنین در منابع شیعی ابوحنیفه در سلسله روایتهای اهل بیت (علیهم السلام) قرار گرفته است. این امر میرساند كه ابوحنیفه برای به دست آوردن پاسخ مسائل خود به اهل بیت (علیهم السلام) مراجعه میكرده و حاكی از پذیرش مرجعیت علمی اهل بیت (علیهم السلام) نزد این امام بزرگ اهل سنت است.[18]
احمد حنبل نیز از کسانی است که به اهل بیت (علیهم السلام) ارادت و احترام خاصی داشته است، او کسی است که مسئله تربیع خلفای راشدین را مطرح نمود و در مسند خویش از فضایل امام علی (علیه السلام) بسیار سخن گفته است.
1. عبدالله بن احمد گفت: شنیدم که پدرم میگفت: «ما لأحد من الصحابة من الفضائل بالأسانید الصحاح، مثل ما لعلىّ رضى الله عنه»[19]؛ «هیچ یک از صحابه از جهت فضیلت با سندهای صحیح، مثل آنچه درباره علی (علیه السلام) گفته شده، نیست».
2. عبدالله گفت: پدرم حدیث سفینه را نقل میکرد؛ گفتم: دربارة تفضیل چه میگویی؟ گفت دربارة خلافت ابوبکر، عمر و عثمان گفتم: و علی بن ابیطالب (علیه السلام)؟ گفت: «یا بُنی، علی بن أبی طالب من أهل بیت، لایقاس بهم أحد»[20]؛ «ای فرزندم! علی بن ابیطالب از اهل بیت (علیهم السلام) است؛ هیچ کس با او قابل مقایسه نیست».
3. محمد بن منصور گفت: نزد احمد بن حنبل بودیم؛ مردی به او گفت: ای اباعبدالله! درباره حدیثی که روایت میکنم، چه میگویی: «أنَّ علیاً، قال: أنا قسیم النار» که دربارة علی (علیه السلام) گفته شده که او تقسیم کنندة آتش است؟ پس احمد گفت: آیا این حدیث را انکار میکنی که از پیامبر (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که درباره علی (علیه السلام) فرمود: «لایحبّک الّا مؤمن ولایبغضک إلّا منافق؟»؛ «دوست نمیدارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمیدارد تو را مگر منافق». گفتیم «آری»، گفت: «مؤمن کجاست؟» گفتیم: «در بهشت». گفت: «منافق کجاست؟» گفتیم: «در آتش». احمد گفت: «پس علی تقسیم کننده آتش است».[21]
4. عبدالله بن احمد گفت: روزی نزد پدرم نشسته بودم که طایفهای از کرخ آمدند و دربارة خلافت ابیبکر و خلافت عمر و خلافت عثمان و خلافت علی بن ابیطالب (علیه السلام) صحبت میکردند. پس صحبت طولانی شد. پدرم رو به آنها کرد و گفت:
یا هؤلاء، قد أکثرتم القول فی علی، والخلافة لم تزین علیاً بل علّی زینّها
شماها دربارة علی و خلافت او زیاد گفتید. همانا خلافت، علی را زینت نبخشید؛ بلکه علی خلافت را زینت بخشید.[22]
ابن أبیالحدید دربارة این کلام احمد میگوید:
فحوا و مفهوم این کلام دلالت بر این دارد که دیگران غیر از علی (علیه السلام) با خلافت بزرگ شدند و نقایص خویش را کامل کردند و علی (علیه السلام) چون نقصانی نداشت، نیازی به خلافت نداشت که نقصان او را برطرف نماید؛ درحالیکه خلافت در ذات خویش دارای نقص بود. پس خلافت نقصان خویش را با ولایت او برطرف نمود.[23]
درباره بخاری نیز شیعیان نه تنها او را لعن و تکفیر نکردهاند، بلکه کوچکترین بیاحترامی را نیز در حق او روا نداشتهاند. کتاب صحیح بخاری در قفسه تمام علمای شیعه وجود دارد و یکی از کتابهای مرجع است که محققین و پژوهشگران شیعه همواره به آن مراجعه میکنند و در تحقیقاتشان به آن و دیگر کتب اهل سنت ارجاع میدهند. کمتر کتابی میتوان یافت که از سوی شیعیان نوشته شده باشد و در آن از صحیح بخاری، مسلم و از کتب دیگر اهل سنت ارجاع نداشته باشد. قطعاً این نوع تعامل حکایت از این دارد که شیعیان نگاه مثبتی به این کتابها دارند، و چرا باید بخاری و دیگران را لعن و تکفیر کنند؟
البته نگاه شیعه به بخاری و صحیحش مانند نگاه برادران اهلسنت نسبت به او نیست. اهل سنت تمام روایات بخاری را صحیح میدانند؛ لذا به این کتاب «الجامع الصحیح» میگویند؛ ولی ما به چنین چیزی باور نداریم و نقدهای علمی به بخاری داریم. نقد علمی
هم که توهین و تکفیر نیست. شیعیان در عین حال که بخشی از روایات بخاری را گفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میدانند و از آنها بهره میبرند، اما
اعتقاد ندارند که بخاری اشتباهات و خطاهایی در تدوین این کتاب نداشته است.
یکی از اشکالات ما بر بخاری این است که وی از امام صادق (علیه السلام) با آن همه شهرت به زهد و راستگویی و دیانت، حتی یک حدیث هم در کتاب خود نقل نکرده است؛ ولی از خوارج امثال «عمران بن حطان»[24] که در مدح ابن ملجم، قاتل حضرت علی (علیه السلام) شعر سروده[25] و نیز از دشمنان و جنگکنندگان با آن امام، امثال عمرو عاص و عبدالله بن زبیر و معاویه و سمرة بن جندب و از شخص گمنامی مانند ابوهریره که فقط دو سه سال زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را درک کرده بود، و در برابر پولِ معاویه، آن همه حدیث در مدح معاویه و خاندانش و نکوهش علی و اهل بیت (علیهم السلام) جعل کرد، بیشتر احادیث خود را از آنها نقل کرده است.
همانگونه که پیش از این نیز اشاره شد، شیعیان هیچگاه نه ائمه اهلسنت را تکفیر نمودهاند و نه پیروان آنها را؛ بلکه خود اهل سنت همدیگر را به شدیدترین وجه تکفیر نمودهاند و اگر به مستندات تاریخی رجوع شود، ثابت خواهد شد که پدیده تکفیر بیشتر در میان فرقههای کلامی اهل سنت وجود داشته است، نه بین شیعه و اهل سنت. نمونههای تکفیر اهل سنت نسبت به یکدیگر فراوان است که به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم:
احمد بن حنبل در قضیه فتنه قرآن میگوید:
مَن زعم أنّ القرآن مخلوق فهو جهْمی کافر ومن لم یکفّر هؤلاء القوم کلهم فهو مثلهم.[26]
هر کس گمان کند که قرآن، مخلوق است و مانند خدا، ازلی نیست، کافر است و هر کس اینها را تکفیر نکند، او هم کافر است.
همچنین میگوید:
مَن قال لفظ القرآن مخلوق فهو جهْمی مخلّد فی النار خالدا فیها.[27]
هر کس بگوید الفاظ قرآن، مخلوق هستند، او مرتد است و در آتش جهنم جاودان خواهد ماند.
خود ابن تیمیه صراحت دارد:
من قال (مخلوق) فهو کافر، علیه لعائن الله وملائکة والناس أجمعین.[28]
هرکس بگوید [قرآن]، مخلوق است، کافر است. لعنت خداوند و ملائکه و مردم بر او باد.
از طرفی میبینیم که جمهور اهل سنت (مالکیها و شافعیها و حنفیها) غالبا معتقد به «خلق قرآن» هستند. اگر این عبارت احمد بن حنبل و ابن تیمیه را ملاک قرار دهیم، باید بگوییم 90٪ مسلمانان اهل آتش جهنم و کافرند؛ چون قائل به «خلق قرآن» هستند.
ابوحاتم بن خاموش یکی از بزرگان حنابله که ذهبی او را «المحدث الامام»[29] خوانده است، مفهوم تکفیر را به اندازهای گسترش داده که تقریباً تمام مسلمانان از دایره اسلام خارج میگردند. او میگوید: «فکلّ مَن لم یکن حنبلیا فلیس بمسلم»[30]؛ «هرکس در دنیا حنبلی مذهب نباشد، مسلمان نیست!»
معلوم است که حنبلیها در میان اهل سنت، در اقلیت میباشند و شاید کمتر از 10٪ آنها حنبلی مذهب باشند و ظاهرا احناف بیش از دیگران هستند؛ یعنی از دیدگاه ابوحاتم 90٪ اهل سنت مسلمان نیستند.
بدیهی است که این تکفیر، تنها شامل پیروان مذاهب اهل سنت نمیشود؛ بلکه شخص رئیس مذهب را هم در بر میگیرد؛ به این بیان که از نگاه حنابله، امام ابوحنیفه، امام شافعی و امام مالک نیز طبق این ملاک، کافرند؛ چون دیدگاه حنابله را قبول ندارند یا حنبلی نیستند.
از سوی دیگر، میبینیم که برخی از علمای اهل سنت حنابله را کافر میدانند: «قد کفر ابوبکر المقری جمیع الحنابلة»[31]؛ «ابوبکر مقری گفته است که تمام حنبلیها کافرند».
ابن اثیر و ابن جوزی نقل میکنند که ابوالقاسم بکری (از علمای بزرگ مغرب و اشعری مذهب) روزی در مدرسه نظامیه بالای منبر رفت و این آیه را خواند: (وَ مَا کَفَرَ سُلَیمَانُ وَ لَکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا)[32] و بازگشت و گفت: «والله ما کفر أحمد ولکن أصحابه کفروا»[33]؛ «احمد کافر نشد، ولی اصحابش کافر شدند».
یکی از بزرگان معاصر اهل سنت مینویسد:
در منطقه شامات (مخصوصا طرابلس) در اختلافی که بین شافعیها و حنفیها افتاد، گروهی پیش رئیس علما رفتند و گفتند: این مساجد را بین ما و حنفیها تقسیم کنید. ایشان گفت: چرا؟ مگر شما شافعیها نمیتوانید با حنفیها در یک مسجد نماز بخوانید؟ گفت: «فإنّ فلانا مِن فقهائهم یعدنا کأهل الذمة».[34]
یکی از فقهای حنفی فتوا داده که تمام شافعیها جزء اهل کتاب و به منزله یهود و نصارا هستند!
اشاعره میگفتند: «هر کس اشعری مذهب نیست و معتزلی و ماتریدی و... است، کافر است».[35]
ابن کثیر دمشقی از یکی از بزرگان احناف به نام محمد بن موسی بن عبد الله حنفی نقل میکند که گفت: «لو کانت لی الولایة لأخذت من أصحاب الشافعی الجزیة»[36]؛ «اگر من قدرت داشتم، از تمام شافعیها جزیه میگرفتم»؛ چون اینها همانند اهل کتاب و یهود و نصارا هستند.
از سوی دیگر، یکی از فقهای شافعی به نام ابوحامد محمد بن محمد البروی میگوید: «لو کان لِی أمرٌ لوضعت على الحنابلة الجزیة»[37]؛ «اگر من قدرت داشتم، بر تمام حنبلیها جزیه قرار میدادم».
ابن نجیم مصری در کتاب «البحر الرائق» میگوید: «لا ینبغی للحنفی أن یزوج بنته من رجل شفعوی المذهب»[38]؛ «حنفیها حق ندارند دختر خود را به مردی از شافعیها بدهند، ولی میتوانند دختر از آنها بگیرند».
[1]. الشيعه و التشيع.
[2]. صحيح البخاري، ج7، ص84؛ مسند احمد، ج5، ص181؛ مجمع الزوائد، ج8، ص73؛ فتح الباري، ج10، ص388.
[3]. المعجم الکبير، ج12، ص211؛ مجمع الزوائد، ج1، ص106.
[4]. تفسير المنار، ج4، ص188.
[5]. مجموعه آثار شهيد مطهري، ج14، ص125.
[6]. تفسير الفخر الرازي، ج27، ص166؛ تاريخ مدينة دمشق، ج9، ص20؛ سير اعلام النبلاء، ج10، ص58؛ تاريخ الاسلام، ج14، ص337؛ الوافي بالوفيات، صفدي، ج2، ص125.
[7]. الامام الاعظم ابوحنيفه، مصطفي شكعه، ص49.
[8]. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج1، ص22.
[9]. الامام الصادق والمذاهب الاربعة، اسد حيدر، ص318.
[10]. تهذيب التهذيب، ج1، ص88.
[11]. بحارالانوار، ج10، باب 13، ص222.
[12]. الامام الصادق (علیه السلام)، ابوزهره، صص50، 72 و73.
[13]. تهذيب الكمال، ج2، ص376.
[14]. دائرة المعارف اسلامي، (مدخل ابوحنيفه) احمد پاكتچي، ج5؛ الامام الصادق (علیه السلام)، ص31.
[15]. الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج1، ص58.
[16]. همان، ص31.
[17]. الامالي، شيخ مفيد، ص22.
[18]. التمهيد و البيان في مقتل الشهيد عثمان، ص176.
[19]. المدخل إلي مذهب الإمام أحمد بن حنبل، ص84.
[20]. التمهيد والبيان في مقتل الشهيد عثمان، ص176.
[21]. «كُنَّا عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا عَبْدَ اللَّهِ، مَا تَقُولُ فِي هَذَا الْحَدِيثِ الَّذِي يُرْوَي أَنَّ عَلِيًّا (علیه السلام)، قَالَ: أَنَا قَسِيمُ النَّارِ؟ وَمَا تُنْكِرُ مِنْ ذَا أَلَيْسَ رَوَيْنَا أَنَّ النَّبِيَّ (صلی الله علیه و آله) قَالَ لِعَلِيٍّ (علیه السلام): «لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقٌ»قُلْنَا بَلَي، قَالَ: أَيْنَ الْمُؤْمِنُ؟ قُلْنَا: فِي الْجَنَّةِ، قَالَ: فَأَيْنَ الْمُنَافِقُ؟ قُلْنَا: فِي النَّارِ، قَالَ: فَعَلِيُّ قَسِيمُ النَّارِ». ترتيب الأمالي الخميسية للشجري، ج1، ص177.
[22]. مناقب، ابنجوزي، ص163.
[23]. شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج1، ص38.
[24]. سير اعلام النبلاء، ج4، ص214.
[25]. همان، ج4، ص21۵.
[26]. طبقات الحنابلة، ابن أبييعلي، ج1، ص29.
[27]. همان، ص47.
[28]. درء التعارض، ج2، ص96.
[29]. سير أعلام النبلاء ج17، ص624؛ تاريخ الإسلام، ج29، ص303.
[30]. تذکرة الحفاظ، ج3، ص1187؛ تاريخ الإسلام، ج29، ص303 و ج33، ص58؛ سير أعلام النبلاء، ج17، ص625.
[31]. شذرات الذهب، ج3، ص259
[32]. بقره: 102.
[33]. الکامل في التاريخ، ج10، ص124؛ المنتظم، ج9، ص4.
[34]. الفکر السامي، ج2، ص38.
[35]. شرح اللمع، ابواسحاق شيرازي، ج1، ص111
[36]. البداية و النهاية، ج12، ص187؛ لسان الميزان، ج5، ص402؛ تاريخ مدينة دمشق، ج56، ص76؛ معجم البلدان، ج1، ص476.
[37]. العبر في خبر من غبر، ج3، ص52؛ شذرات الذهب، ج4، ص224.
[38]. البحر الرائق، ابن نُجيم مصري، ج2، ص80.