یکی از شبهاتی که ممکن است مطرح شود، این است که آیا برای پذیرش مفاد این قاعده، دلیلی قرآنی یا روانی وجود دارد؟
مفاد قاعده لطف با آیات قرآن، هماهنگی و همخوانی دارد؛ زیرا قاعده لطف درصدد اثبات ضرورت یک عمل از سوی خداوند است تا مکلف با آن به انجام تکلیفی که پیش از این برای او مقرر شده است، نزدیکتر شود و از عقوبت احتمالی دورتر شود. مخالفان قاعده حسن و قبح عقلی، معتقدند هیچ موجود و قدرتی همچون عقل، مافوق خداوند نیست که بتواند برای او تعیین تکلیف کند؛ بلکه خداوند، فاعل مختار است. ازاینرو، با قاعده لطف مخالفت ورزیدهاند؛ زیرا این قاعده، ضرورت عقلی فعل لطف را برای خداوند به اثبات میرساند.[1] اما این اشکال ناشی از خلط بین ضرورت فقهی و ضرورت عقلی است. ضرورت عقلی، به معنای درک حسن یک فعل است که عقل آن را درک میکند و بیان میدارد که انجام چنین فعلی، با توجه به صفات فاعل، با او سازگاری دارد یا سزا نیست که فاعل چنین عملی را انجام دهد. پس ایجاب در اینجا به معنای فقهی، که انشا و ایجاد یک دستور و اعتبار خاص برای خداست، نیست.[2]
اکنون به برخی آیات قرآن که مضمون یکسانی با قاعده لطف دارند، اشاره میکنیم:
آیه یکم: (كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَة)؛ [3] پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض كرده.
آیات قرآن، از بینیازی خدا از هر چیزی و بخشندگی او به بندگان و تدبیر همه جانبه در امور زندگی آنان و نسبت دادن اعمال انسان به خودش گزارش میدهند.[4] اما حتی مخالفان این قاعده نیز گفتهاند اگرچه هیچ قدرتی نمیتواند فعلی را برای خدا ضروری کند، منافاتی ندارد که خداوند از باب تفضل و رحمت، بر خودش عملی را الزام کند؛ چنان که خداوند در این آیه شریفه از آن خبر داده و فرموده پروردگارتان رحمت و مهربانی را بر خودش واجب کرده است. منظور از ضرورت و وجوب مطرح شده برای خدا در قاعده لطف، فعلی حسن و زیباست که با کمالات ذاتی و صفات خدا از جمله صفت جود کرم و رحمت همخوانی دارد؛ طوری که اگر خداوند چنین عملی را که مقتضای صفات اوست ترک کند، با کمالات ذاتی او منافات داشته، قبیح خواهد بود؛ ازاینرو صدور آن از خدا به حد ضرورت میرسد.[5]
ژرفنگری در دو نکته این آیه شریفه، میتواند برای به دست آوردن مفاد قاعده لطف مورد استفاده قرار گیرد:[6]
نکته اول: واژه «ربّکم»، فاعل کَتَب است. فعل کتب در این آیه، به معنای وجوب یا لزوم است و از بین همه صفات خداوند، در این آیه از صفت ربّ به معنای تدبیر تمام امور مربوط به مخلوقات بهره برده شده است. نزدیک ساختن انسانها به مسیر انجام تکالیف و هدایت آنها با فرستادن پیامبران و راهنمایان الهی، از مسائل مربوط به ربوبیت خداوند است تا در این صورت، مسئله ثواب و عقاب به مکلفان معنا پیدا کند.[7]
نکته دوم: در این آیه، صفت رحمانیت خداوند، متعلق ضرورت و وجوب قرار گرفته است. رحمانیت نیز از صفات فعلیه خداوند بوده، به معنای افاضه نعمت به مستحق آن و رساندن یک شیء به آنچه سزاوار اوست، میباشد. از آنجا که خداوند، رحمت را بر خود الزام کرده، تفکیک بین خدا و این صفت، محال است.[8] البته این رحمت مصادیق متفاوت دارد؛ مانند اعطای ثواب به بندگان مطیع و همچنین قبول توبه بندگان گنهکار که در ذیل آیه به آن اشاره شده است.[9] همچنین فعل لطف میتواند از مصادیق صفت رحمانیت خداوند به شمار آید که خداوند با آن، بر بندگان مرحمت میکند و آنان را به انجام تکلیف به اختیار خودشان سوق میدهد و راهنمایی میکند.[10] بنابراین، چنان که گفتیم، از مبانی و دلایل قاعده لطف، صفت جود و کرم و رحمانیت خداوند است که فعل لطف بر اساس همخوانی با ذات پروردگار، به بندگانش متوجه میَشود و ترک چنین عملی از خداوند قبیح خواهد بود. این آیه نیز از پشتوانههای قرآنی این تقریر شمرده میشود.
آیه دوم: (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)؛[11] «و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را (آفریده و) منظّم ساخته، * سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام كرده است».
این آیات، بر مفاد قاعده لطف و ایجاد داعی و انگیزه درون مکلف توسط خداوند، در مقام فاعل مستقیم لطف، برای تحقق تکلیف در خارج دلالت دارد. در این آیات، پس از اشاره به آفرینش استوار و بدون نقص نفس انسانی توسط خداوند، از نهادینه شدن هر آنچه برای هدف و غرض آفرینش انسان سودمند یا زیانبخش است، گزارش داده میَشود. مضمون آیه، بیانگر مهیا بودن زمینه هدایت یا گمراهی برای انسانهاست و اعلام میکند که این، خویشتن آدمی است که باید بر اساس توان و اختیارش، مسیر زندگانی را مشخص سازد[12] نه آنکه عامل بیرونی سبب پیمایش او شود. این آیه، به روشنی زمینههای طاعت یعنی سرشتن بنیادهای خیر و خوبی در انسان را بیان میکند که از مصادیق لطف الهی به شمار میآید؛ بدون آنکه انجام تکلیف به گونهای ضروری صورت پذیرد.
آیه سوم: (إِنَّ عَلَینا لَلْهُدى).[13] «به یقین، هدایت كردن بر ماست».
ظاهر این آیه، از وعده قطعی هدایت بندگان توسط خداوند و ضرورت آن خبر میدهد. ضرورت این وعده از کاربرد لفظ «علی» در دیگر موارد استعمال آن در قرآن برداشت میشود و آنچه متعلق این ضرورت قرار گرفته است، از معنای واژه «الهدی» به دست میآید. چنان که برخی مفسران گفتهاند، شاخص اختیار در انسان و انتخاب سرنوشت توسط خویشتن، مانع از آن میشود که از واژه «الهدی»، معنای هدایتیافتگی حتمی و بیچون و چرای بندگان و سعادتمندی همگان را برداشت کرد؛ بلکه خداوند با ارائه شیوههای رسیدن به هدایت و همچنین هشدار درباره کژیها و انحرافات، سبب خواهد شد که انسان، صرفاً توسط قدرت عقل و تفکر در جستوجوی رضایت الهی نباشد و در مسیرهایی گام بردارد که پیامبران الهی و شرایع وحیانی به انسان نشان دادهاند.[14] ازاینرو، خداوند در این آیه شریفه فرموده است بر اساس تفضل و استحقاقی که بندگان دارند، ما نیز آنها را به سوی مسیر حق و صحیح هدایت میکنیم.
آن چنان که روشن است، این معنا از آیه، غیر از آنکه مفهوم جبر در هدایتشدگی انسان را میزداید، به وجوب تکلیف شرعی توسط خداوند، که از کارکردهای قاعده لطف است، اشاره میکند؛ زیرا در این بخش، خداوند بر اساس حکمت یا جود و کرمش، غیر از آنکه نیروی درونی عقل را به انسان عطا کرده، حجت بیرونی را نیز برای وی قرار داده است تا این دو حجت خدا در کنار یکدیگر، توفیق و انگیزه ایجاد تکلیف در خارج و طاعت و بندگی خدا را به انسان عنایت کنند.
احادیث نقل شده در منابع خاصه و عامه، بیانگر ضرورت قاعده لطف و کارکردهای مختلف آن است. مضمون برخی از آنها، از هدایتیافتگی بعضی افراد توسط خداوند خبر میدهد:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ(علیه السلام): إِنَّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیراً وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً فَأَخَذَ بِعَضُدِهِ فَأَدْخَلَهُ فِی هَذَا الْأَمْرِ.[15]
اگر خداوند برای بندهای خیر و خوبی را اراده کرده باشد، فرشتهای را مأمور میکند تا بازوان آن شخص را بگیرد و او با نور ولایت و امامت اهل بیت (علیهم السلام) آشنا شود.
پارهای دیگر از احادیث، از توفیق ترک معصیت به انسان از سوی خداوند سخن گفتهاند. امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
إِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ یدْخُلَ فِی شَیءٍ مِنْ مَعَاصِی اللهِ فَحَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَینَهُ وَ بَینَ تِلْكَ الْمَعْصِیةِ فَتَرَكَهَا كَانَ تَرْكُهُ لَهَا بِتَوْفِیقِ اللهِ تَعَالَى.[16]
هرگاه بندهای بخواهد مرتكب گناهى شود، پروردگار مانعى میان بنده و آن معصیت ایجاد مىکند كه در نتیجه، آن را انجام نمىدهد؛ پس ترك آن معصیت، به كمك و مدد خداى تعالى بوده است.
در بیان مفاد قاعده لطف در مسئله امامت و رهبری، که از اصلیترین کارکردهای این قاعده است، خردورزان بر این مطلب صحه میگذارند که وجود امامی که مصلحت مردم برای او اهمیت داشته باشد و اطاعت از او، زمینه را برای هدایتگری بندگان فراهم میکند ـ حتی اگر از رهبران ناشایسته باشد ـ اما توانایی ایجاد نظم در جامعه و کاستن از هرج و مرجهای اجتماعی را داشته باشد، مخالفت با او صحیح نخواهد بود.
امام رضا(علیه السلام) فرمودند:
أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عَاشُوا إِلَّا بِقَیمٍ وَ رَئِیسٍ لِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِی أَمْرِ الدِّینِ وَ الدُّنْیا فَلَمْ یجُزْ فِی حِكْمَةِ الْحَكِیمِ أَنْ یتْرُكَ الْخَلْقَ مِمَّا یعْلَمُ أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ فَیقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُمْ وَ یقَسِّمُونَ بِهِ فَیئَهُمْ وَ یقِیمُ لَهُمْ جُمُعَتَهُمْ وَ جَمَاعَتَهُمْ وَ یمْنَعُ ظَالِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِم.[17]
هیچ یك از ملتها و اقوام نیستند مگر اینكه داراى سرپرست و رئیسى هستند؛ زیرا در امور دینى و دنیوى چارهاى جز این ندارند. پس خداوند حكیم نیز نباید مردم را واگذارد و چیزى را كه ناچار احتیاج به آن دارند و زندگی ایشان به آن وابسته است، براى آنها تعیین نكند؛ زیرا به وسیله آن امام و پیشوا با دشمنان خود میجنگند و غنایم و درآمدها را تقسیم میکند و نماز جمعه و جماعت را به پا میدارد و از مظلوم دفاع میكند.
نقل شده است ابوبکر در مواجهه با این پرسش که مقصود از ائمه و رهبران جامعه چه کسانی هستند، چنین پاسخ داد: «قَالَ: أَ مَا كَانَ لِقَوْمِكِ رُءُوسٌ وَ أَشْرَافٌ یأْمُرُونَهُمْ فَیطِیعُونَهُمْ»؛[18] «آیا میان قبیله تو سران و بزرگانی نیستند که شما فرمان آنها را اطاعت کنید؟»
مضمون این احادیث و مشابه آنها[19] مطابق با کارکرد قاعده لطف در باب امامت، بیانگر اهمیت جایگاه سرپرستی جامعه و نزدیک شدن بندگان به فرمانبرداری و دوری از سرپیچی است.
[1]. فخر رازی، المحصل، ص481.
[2]. نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص342.
[3]. انعام: 54.
[4]. قزوینی، الآلوسی و التشیع، ص296.
[5]. فیاض لاهیجی، گوهر مراد، ص349؛ هراس و ابن قیم، شرح القصیدة النونیة، ج2، ص99؛ ابن عطیة، المحرر الوجیز، ج2، ص297؛ حقی، تفسیر روح البیان، ج3، ص39.
[6]. ابوحیان، البحر المحیط، ج4، ص528.
[7]. نظام الاعرج، تفسیر غرائب القرآن، ج3، ص55.؛ رشید رضا، تفسیر المنار، ج7، ص449.
[8]. طباطبایی، المیزان، ج7، ص26-27.
[9]. طبرانی، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص12.
[10]. بیضاوی، أنوار التنزیل، ج2، ص155؛ زمخشری، الكشاف، ج2، ص8.
[11]. شمس: 7-8.
[12]. ابن قتبیة، تأویل مشكل القرآن، ص205؛ طبری، جامع البیان، ج30، ص134.
[13]. لیل: 12.
[14]. جامع البیان، ج30، ص145؛ سمرقندی، بحر العلوم، ج3، ص589.
[15]. حمیری، قرب الإسناد، ص45.
[16]. صدوق، التوحید، ص242.
[17]. صدوق، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص99.
[18]. بخاری، صحیح البخاری، ج6، ص170.
[19]. دارمی، سنن الدارمی، ج3، ص1843.