برخی مخالفان قاعده لطف، مدعیاند که ظاهر برخی آیات قرآن با قاعده لطف منافات دارد[1] که در ادامه، بررسی و نقد خواهند شد:
{وَ لَوْ شِئْنا لَآتَینا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعین}.[2]
و اگر مىخواستیم، به هر انسانى هدایت لازمش را مىدادیم؛ ولى سخن و وعدهام حق است كه دوزخ را (از افراد بىایمان و گنهكار) از جنّ و انس همگى پُر كنم!
تصریح خداوند در این آیه، نشان از این دارد که اگر او اراده کند، همه انسانها را هدایت خواهد کرد؛ اما چنین ارادهای ندارد؛ بلکه اراده او بر عذاب کسانی است که در مسیر ضلالت گام برداشتند، که این نشان از توان خداوند بر هدایت تمام انسانها و خارج بودن عنصر اراده و اختیار از ذات انسانهاست؛ گو اینکه قلم هدایت و گمراهی بر سرنوشت همه انسانها گذر کرده و تغییرناپذیر است.
همچنین خداوند در این آیه شریفه، از جمله شرطیه بهره برده، که مطابق آنچه در دانش منطق بیان شده، در آن تلازم و اتصال میان مقدم و تالی ضروری است نه صدق موضوع یا مقدم در خارج.[3] بنابراین، لازم نیست خداوند برای اثبات توان و اراده غالب خود، ایمان را به قلب تمام انسانها عطا کند؛ بلکه صرف خبر دادن، گواه بر صدق خداوند است.
از سوی دیگر، مفاد قاعده لطف، برگزیدن تکلیف طاعت و ترک معصیت از روی اختیار توسط انسان است و فعل لطف فقط، او را برای ورود به عرصه هدایت نزدیک میگرداند؛ ازاینرو تعارض ابتدایی بین مفاد این آیه و قاعده لطف مشاهده میشود.[4]
در پاسخ به این استدلال به دو نکته اشاره میکنیم:
اولاً برداشتهای مختلف از این آیه، نشان از متشابه بودن آن دارد؛[5] ازاینرو احتمالهای گوناگونی برای واژه «هداها» بیان شده است؛[6] از جمله معنای اشاره شده در اشکال؛ یعنی هدایت در مقابل ضلالت.
اما معنای محتمل دیگر برای این واژه، جنت و بهشت است؛ زیرا آیه در مورد اهل دوزخ نازل شده است که وقتی آتش را مشاهده میکنند، از خداوند رجوع به دنیا و انجام اعمال نیک را طلب میکنند؛[7] اما خداوند در جواب آنها میفرماید اگر اراده میکردیم، به درخواست آنها پاسخ میدادیم و آنها را به دنیا باز میگرداندیم که در ضمن آنها هدایت میشدند.[8]
ثانیاً با دقت در دیدگاه اراده الهی، میتوان به این ایراد پاسخ داد؛ زیرا اراده خداوند بر دو قسم اراده تکوینی و اراده تشریعی است. اراده تکوینی خدا به گونهای است که بعد از تعلق به هر شیئی، سبب تحقق خارجی آن شیء خواهد شد؛ اما اراده تشریعی فقط آگاهیبخشی و اعلام نسبت به رضایت الهی از تحقق یک شیء یا عمل خاص توسط بندگان در خارج است.[9] بنابراین، خداوند در این آیه میفرماید اراده تکوینی خدا به هدایت همه بندگان تعلق نگرفت؛ زیرا اگر خداوند چنین ارادهای داشت، قطعاً همگی اهل هدایت بودند. البته پذیرش این اراده، به قبول اختیار نداشتن بندگان و اثبات وادی جبر میانجامد و از آنجا که جبر در عالم مردود است، عذاب الهی شامل کسانی میشود که با اختیار خود راه ضلالت را برگزیدهاند.[10]
بنابراین، اراده تکوینی خداوند، که مفاد این آیه است، توسط قاعده لطف مورد تخصیص قرار نمیگیرد؛ بلکه قاعده لطف در بستر اراده تکوینی خداوند معنا و اجرا میشود؛ زیرا مشیت خداوند مطابق حکمت الهی بر هدایت انسانها بر اساس اختیار آنها تعلق گرفته است.
{وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ یضِلُّ مَنْ یشاءُ وَ یهْدی مَنْ یشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُون}.[11]
و اگر خدا مىخواست، همه شما را امت واحدى قرار مىداد (و همه را به اجبار وادار به ایمان مىكرد)؛ ولى خدا هر كس را بخواهد، گمراه میکند و هركس را بخواهد، هدایت مىكند و یقیناً شما از آنچه انجام مىدادید، بازپرسى خواهید شد.
طرفداران ضرورت لطف از جانب خدا، مکلف را برای عملکرد خود، مختار فرض کرده و مدعیاند اگرچه خداوند فعل لطف را محقق میکند و مکلف به انجام تکلیف نزدیک میگردد، همچنان احتمال مخالفت عبد با اوامر الهی وجود دارد؛ درحالیکه این دیدگاه با ظاهر قرآن سازگاری ندارد و تصریح خداوند در این آیه، بر هدایت مستقیم یا ضلالت مستقیم او درباره بندگان الهی و عدم مقهوریت او در این اراده است.[12]
دو احتمال معنایی برای این آیه و مشابه آن در قرآن کریم قابل طرح است که تعارضِ انگاشتهشده میان این آیه و قاعده لطف را مرتفع میکند. هر دو احتمال، در این نکته مشترکاند که تعبیر {یضِلُّ مَنْ یشاءُ}، به دلیل ذیل آیه یعنی {لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُون}، با مسئله جبر انسان منافاتی ندارد؛ زیرا بازخواست فقط در صورتی صحیح و موجه است که فاعل در انجام عمل، اختیار داشته باشد؛ در غیر این صورت، اگر کسی به انجام کاری اکراه شود و در انجام آن مجبور به شمار آید، سؤال و بازخواست معنا ندارد. اختلاف این دو دیدگاه به تعیین فاعل برای فعل «یشاء» است:
احتمال یکم: ضمیر در یشاء به «الله» برمیگردد و این آیه، با مفاد قاعده لطف هیچ گونه ارتباطی ندارد؛ بلکه با یک تسامح و تقدیر، بیانگر علم ذاتی و مکنون خداوند در مورد بندگان صالح و فاجر است. ازاینرو، معنای آیه چنین است: اگر خداوند اراده میکرد، همه مردم را یکسان قرار میداد؛ اما بر اساس علم ازلی، بندگان هدایتشده و بندگان گمراه، از پیش معلوم شدند و البته بر اساس علم فعلی، بندگان پس از مواجهه با تکالیف، بازخواست خواهند شد. این برداشت از آیه، مطابق برخی روایات است که انسانها را دارای سعادت یا شقاوت ازلی معرفی میکند.[13]
احتمال دوم: ضمیر در یشاء، به «مَن» موصوله بازگشت میکند. این احتمال، اگرچه به دلیل تقدم فاعل بر فعل، با قواعد ادبیات عرب سازگاری ندارد،[14] پیوند مفهومی آن با قاعده لطف بیشتر میشود؛ زیرا خداوند بر اساس علم ازلی، میداند چه کسانی در مسیر بندگی قدم برمیدارند و آنها را مورد عنایت قرار میدهد و کمک میکند که آنها به طاعت نزدیکتر شوند و چه کسانی سرپیچی خواهند کرد. ازاینرو، آنها به اراده خویش گمراه میشوند و لطف الهی در حق آنها جاری نخواهد شد.[15] این احتمال، برداشتی از حدیث نورانی امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) است که در ذیل آیه {وَ تَرَكَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یبْصِـرُونَ}،[16] فرمودند:
إن الله تبارك و تعالى لایوصف بالترك كما یوصف خلقه، ولكنه متى علم أنّهم لا یرجعون عن الكفر و الضلال منعهم المعاونة و اللطف و خلّى بینهم و بین اختیارهم.[17]
یعنی بر خلاف آفریدهها، كه مىتوان درباره آنها واژگان «رها كردن» و «ترك نمودن» را به كار برد، نمىتوان خداوند را اینگونه وصف كرد كه خداوند فلان كس را رها كرد یا ترك نمود؛ بلکه چون خدا مىداند بندگان از كفر و ضلالت دست برنمىدارند، لطف و كمك خویش را از آنها دریغ مىدارد و آنها را به حال خودشان رها مىكند كه هر كارى بخواهند، انجام دهند.
{كَرِهَ اللهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدین}.[18] «خدا از حركت آنها كراهت داشت؛ ازاینرو آنها را [از جهاد] باز داشت و به آنان گفته شد: با «قاعدین» (كودكان و پیران و بیماران) بنشینید!»
این آیه در توصیف منافقان، هنگام خروج مسلمین و جهاد علیه کفار نازل شده است. خداوند در آیات قبل میفرماید از آنجا که منافقان در حقانیت اسلام شک داشتند، برای فرار از جهاد به دنبال اجازه از رسول الله (صلی الله علیه و آله) بودند؛ اما در این آیه فرموده است اگر اینان آهنگ بیرون شدن براى جهاد را داشتند و مهیاى آن بودند، اسباب و وسایلى براى آن مهیا میكردند. ولى خدا جنبش و حركت آنها را خوش نداشت و آنها را از حرکت باز داشت و به آنها گفته شد: شما نیز با خانهنشینان و معافین از جهاد، در خانه بمانید.
ظاهر آیه، بیانگر صحت دیدگاه جبر انسان از سوی خدا و تحکیم اراده الهی است؛ زیرا خداوند فرمان جهاد صادر کرد؛ اما از جهاد بعضی افراد کراهت داشت. بنابراین، اراده جهاد را از آنان سلب کرد تا در رکاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حاضر نشوند. در قاعده لطف، از ضرورت یک فعل الهی برای دور شدن مکلفان از معصیت سخن گفته میشود؛ اما مضمون این آیه از تحقق معصیت و ترک جهاد گزارش میدهد. این وضعیت، غیر از آنکه با اصل اراده و اختیار انسان منافات دارد، با آیاتی که خداوند را از زشتی و قبایح منزه میداند، در تعارض است.[19] بنابراین، ضرورت تحقق لطف از سوی خداوند بر اساس این آیه مورد انکار قرار میگیرد.
چنان که از سیاق این آیات معلوم است، خداوند به طغیان درونی و کراهت منافقان از دستورهای الهی علم داشته؛ ازاینرو کسالت از جنگ با دشمنان و همچنین حلاوت ترک جهاد و باقی ماندن در مدینه را بر قلبهای آنان قرار داده است و آنها نیز به همین دلیل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اذن ماندن در شهر را درخواست میکنند و خداوند نیز بر اساس مصلحت مسلمین، میفرماید به همراه بازماندگان از جهاد، در شهر بمانید و منافقان نیز به اختیار خود جهاد در راه خدا را ترک کردند. شاهد این مدعا آن است که خدا در آیات بعدی، ضرر و مفسده همراهی منافقان را به مسلمین گوشزد میکند.[20] پس مفهوم آیه چنین است: هنگامی که منافقان با اراده خود از فرمان الهی سرپیچی کردند، خداوند نیز بر اساس اصل اختیار، آنها را وادار به شرکت در جهاد نکرد و آنها همانند معذوران، از توفیق بندگی محروم ماندند.
این آیه، نه فقط نافی قاعده لطف نیست؛ بلکه میتواند مؤید مضمون آن باشد؛ زیرا از شروط اصلی برای تحقق لطف به بندگان، نفی نشدن اختیار از آنان است. ازاینرو، وقتی دستور جهاد صادر میشود، اراده تشریعی الهی بر تحقق طاعت مکلفان قرار میگیرد؛ در عین اینکه هر کسی ممکن است از این فرمان سرپیچی کند؛ چنان که منافقان نافرمانی کردند. پس در این آیه، سخنی از تعارض میان اراده خدا و اراده انسان نیست؛ چنان که در قاعده لطف نیز میان اراده خدا و اراده انسان، وجه اجتماع ایجاد شده است.
{وَ الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لا یعْلَمُون}؛[21] «و آنها كه آیات ما را تكذیب كردند، به تدریج از جایى كه نمىدانند، گرفتار مجازاتشان خواهیم كرد».
مخالفان قاعده لطف، به این آیه چنین استدلال کردند که تکذیب آیات الهی، نتیجهای جز استدراج و غوطهور شدن در گمراهی ندارد و این عمل توسط خداوند واقع میشود؛ ازاینرو به شکلی که طرفداران قاعده لطف اختیار را از شرایط این قاعده بیان کردند، نیست و گمراهی و هدایت انسانها در اختیار خداوند است.[22]
آنچه مفسران از مفهوم لفظ استدراج بیان کردهاند، معنایی است که با عنصر اختیار در انسان منافاتی ندارد. در صدر آیه، خداوند به این نکته اشاره میکند که مخالفان اسلام با اختیار خود، نشانههای الهی را تکذیب میکنند و این عمل سبب استدراج آنها میشود؛ یعنی خداوند با موهبتهای بیشتر و فزونی نعمت برای آنها، اسباب شکرگزاری و سپاس در درگاه الهی را از آنها سلب میکند و منکران راه حق نیز با توهم صحیح بودن مسیری که در آن قدم نهادهاند، همچنان به مخالفت خود با اوامر الهی ادامه میدهند. از سوی دیگر، اگر اعطای نعمت از سوی خدا فقط به مؤمنان اختصاص داشته باشد، گمان این میرود که ایمان از سوی کفار به شکل الجاء و فاقد هرگونه اختیار واقع میشود؛ ازاینرو خداوند بر اساس صفت رحمانیت، نعمت خود را به تمام مخلوقات با هر کیش و آئینی موهبت میکند. بنابراین، اگرچه استدراج، فعل مستقیم خداوند است، سبب آن اختیار انسانهای بیایمان و معاند است.[23] پس در برداشت از آیه، میان اراده خدا بر استدراج گنهکاران و ارادهای که سبب استدراج گنهکاران میشود، خلط شده است؛ چرا که اراده دوم میتواند صورت نگیرد؛ اما در صورت تحقق آن، موجب صدور اراده اول میشود و هیچ غالب و مانعی جز برطرف شدن اراده سوء انسان ندارد.
[1]. دهلوي، تحفة اثنا عشرية، ص 298-299.
[2]. سجده: 13.
[3]. نصيرالدين طوسي، شرح الاشارات و التنبيهات، ج1، ص116-117.
[4]. ر.ک: جويني، الإرشاد، ص105-106؛ بيهقي، الأسماء و الصفات، ص138.
[5]. علم الهدي، الآيات الناسخة و المنسوخة، ص66.
[6]. ماوردي، النكت و العيون، ج4، ص359.
[7]. سجده: 12.
[8]. قاضي عبدالجبار، متشابه القرآن، ج3، ص560.
[9]. ابيعذبة، الروضة البهية، ص65-66.
[10]. طبراني، تفسير القرآن العظيم، ج5، ص154؛ متشابه القرآن، ج3، ص561؛ زمخشري، الكشاف، ج3، ص510.
[11]. نحل: 93.
[12]. باقلاني، الإنصاف فيما يجب اعتقاده، ص115.
[13]. قمي، تفسير القمي، ج1، ص226.
[14]. ابن عصفور، شرح جمل الزجاجي، ج1، ص96.
[15]. زمخشري، الكشاف، ج2، ص631-632؛ طبرسي، تفسير جوامع الجامع، ج2، ص305-306؛ جزايري، عقود المرجان، ج3، ص49-50.
[16]. «و آنان را در تاريكيهايي كه مطلقاً نميديدند، واگذاشت» (بقره: 17).
[17]. صدوق، عيون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص123.
[18]. توبه: 46.
[19]. فخر رازي، تفسير مفاتيح الغيب، ج16، ص62.
[20]. سمرقندي، بحر العلوم، ج2، ص63؛ مکي، الهداية إلي بلوغ النهاية، ج4، ص3015؛ ابن قيم، التفسير القيم، ص304.
[21]. اعراف: 182.
[22]. فخر رازي، تفسير مفاتيح الغيب، ج15، ص410.
[23]. طبري، جامع البيان، ج9، ص92؛ طنطاوي، التفسير الوسيط للقرآن الكريم، ج1، ص272.