
آقاي قفاري در بخش ديگري از اظهارات خود ادعا کرده است: از آنجا که هيچ از يک مدعيات شيعه درباره شرطيت ولايت براي قبولي اعمال در قرآن يافت نميشود و با توجه به اينکه قرآن مرجع اول و اصلي در مسائل اختلافي است، ازاينرو اين مدعيات و روايات مرتبط با آنها جزء تعاليم اسلامي نيست. در حقيقت از نظر ايشان، اين قبيل اعتقادات جزء بدعتها و افزونههاي شيعيان به اسلام است؛ زيرا قرآن اصل و اساس قبولي اعمال را توحيد قرار داده و سبب حرمان و بطلان اعمال را شرک:
ـ {...إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّار...}[1]
هر كس به خدا شرك آوَرَد، قطعاً خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است.
ـ {إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ}[2]
خداوند [هرگز] شرك را نمىبخشد و پايينتر از آن را براى هركس [بخواهد و شايسته بداند] مىبخشد.
ـ {...مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِم...}[3]
هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت.
خداوند در اين آيه و نيز آيات ديگر[4] تنها ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح را ذکر کرده و به ولايت اشارهاي نکرده است.[5]
همانطور که در پاسخ به شبهه پيشين بيان شد، آيات مذکور اساساً در مقام بيان انحصار قبولي يا بطلان اعمال در توحيد يا شرک نيستند و ربطي به مدعا ندارند. افزون بر اين، ميتوان به اين شبهه پاسخ نقضي و حلي به شرح ذيل ارائه کرد:
پاسخ نقضي
در پاسخ به اينگونه اظهارات بايد گفت: بسياري از اعتقادات اهل سنت و وهابيان نيز، که بدانها سخت پايبندند، در هيچ آيهاي از قرآن نه صراحتاً و نه حتي به صورت اشاره و ضمني نيامده است؛ از جمله خلافت خلفاي سهگانه و مسئله عدالت صحابه.[6]
پاسخ حلّي
اساساً اگر بخواهيم تنها ملاک و معيار را قرآن قرار دهيم و تفسير و تبيين آن را توسط پيامبر (صلی الله علیه و آله) کنار گذاريم، بسياري از مسائل و تعاليم اسلام را بايد کنار نهيم؛ چراکه در قرآن ذکر نشده است يا به صورت مجمل و کلي بيان شده است.
بايد از آقاي قفاري پرسيد: مگر نه اين است که خداوند در قرآن ميفرمايد:
{أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ}[7]
اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى.
اين آيه دلالت دارد بر حجيت قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در بيان و تفسير آيات قرآن؛ چه آن آياتى كه نسبت به مدلول خود صراحت يا ظهور دارند، چه آنهايى كه متشابهند و چه آنهايى كه مربوط به اسرار الهى هستند. افزون بر اين، روايات فراواني دال بر تبعيت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و سنت او نقل شده است؛ از جمله:
در منابع اهل سنت در باب «لزوم السنة» از کتاب السنة چنين آمده است:
از مقدام بن معدي کرب روايت شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ... آگاه باشيد که دور نيست مردي که شکمش سير شده، راحت بر جايگاه خود تکيه داده، بگويد: «تنها قرآن را دريابيد و هر آنچه را در آن حلال ديديد، حلال بدانيد و آنچه را حرام يافتيد، حرام بشماريد»؛ درحاليکه بيگمان هرچه را رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حرام کرده، مثل آن است که خدا حرام کرده است.[8]
بر اساس اين روايات، حلال و حرام پيامبر (صلی الله علیه و آله) همان حلال و حرام خداوند بوده و تبعيت از آن ضروري و واجب است.
علاوه بر حجيت بيان و تفسير رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، در ملحقات بيان آن حضرت، که همان بيانات ائمه هدى (علیهم السلام) است، نيز مطلب از اين قرار است؛ زيرا به حكم حديث ثقلين - که شيعه و سني آن را تواتراً نقل کرداند[9] - بيان ايشان هم بيان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ملحق به آن است؛ به خلاف ساير افراد.[10] امام و خليفه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از نظر مسلمانان كسى است كه وظايف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) - به استثناى آوردن شريعت - را بر عهده دارد. از جمله وظايف پيامبر (صلی الله علیه و آله)، بر اساس آيه شريفه 44 سوره نحل، تبيين مفاهيم قرآن كريم و حل معضلات و متشابهات آن است. اين وظيفه پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله) به جانشين و خليفه وي ميرسد که به اعتقاد شيعه و به دلايل فراوان، همان ائمه اثنا عشر (علیهم السلام) هستند.
بنا بر آيه شريفه فوق، ممکن است مطلبي در قرآن بيان نشده يا به صورت مجمل بيان شده باشد، اما پيامبر (صلی الله علیه و آله) به آن مطلب تصريح يا آن را تبيين کرده باشد. در اين صورت وظيفه هر مسلمان است که نسبت به فرمايشات پيامبر (صلی الله علیه و آله) سر تسليم فرود آورده و آنها را با جان و دل بپذيرد.
مسئله ولايت و امامت ائمه (علیهم السلام) و شرطيت آن براي قبولي اعمال هم اينگونه است؛ يعني هرچند صراحتاً اسامي ائمه (علیهم السلام) و ولايت و امامت ايشان در قرآن نيامده است، ولي ذيل برخي از آيات، بيانات و تفسيرهايي از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) يا اهل بيت (علیهم السلام) نقل شده است که صراحتاً ولايت و امامت ائمه (علیهم السلام) را اثبات ميکند. ما که نام مسلماني را بر دوش ميکشيم، موظفيم که بيانات و تفسيرهاي پيامبر (صلی الله علیه و آله) را نسبت به آن آيات با جان و دل بپذيريم؛ در غير اين صورت سزاوار نام مسلماني نخواهيم بود.
از جمله آياتي که توسط پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به ولايت اهل بيت (علیهم السلام) تفسير شده است، آيه شريفه 59 سوره مبارکه نساء است. اين آيه شريفه اطاعت ائمه (علیهم السلام) - اوليالامر در آيه - را به صورت مطلق و بيقيد و بند همرديف و دوشادوش اطاعت خدا و رسولش قرار داده است. روشن است که در صورت وجوب اطاعت ائمه (علیهم السلام)، نافرماني آنها و عدم پذيرش ولايت و امامت آنها موجب بطلان اعمال خواهد بود.[11]
از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل شده که وقتى خداى عزوجل آيه شريفه {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اولىالامر مِنْكُمْ}[12] را بر پيامبر گرامياش محمد (صلی الله علیه و آله) نازل كرد، من به آن جناب عرضه داشتم: «يا رسولاللَّه خدا و رسولش را شناختيم؛ اولىالأمر كيست كه خداى تعالى طاعت آنان را دوشادوش طاعت تو قرار داده است»؟ فرمود:
اى جابر، آنان جانشينان من و امامان مسلمين بعد از من هستند. اولشان على بن ابىطالب و پس از او به ترتيب حسن، حسين، على بن الحسين، محمد بن على - كه در تورات معروف به باقر است و تو به زودى او را درك خواهى كرد؛ چون او را ديدار كردى از طرف من سلامش برسان - صادق جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، على بن محمد، حسن بن على و در آخر همنام من، محمد، است كه هم نامش نام من است و هم كنيهاش كنيه من است. او حجت خدا روى زمين است؛ بقيةاللَّه و يادگار الهى است در بين بندگان خدا. او پسر حسن بن على است... .[13]
در منابع اهل سنت درباره تفسير «اوليالامر» ديدگاههاي مختلفي ارائه شده است.[14] در برخي روايات، امام علي (علیه السلام) جزء اوليالامر و نخستين آنان بيان شده است؛ از جمله:
حاکم حسکاني - از دانشمندان و محدثان حنفي قرن پنجم - با سند خود از امام علي (علیه السلام) و او از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنين نقل کرده است:
شريکان من کسانياند که خداوند [اطاعت] آنان را با [اطاعت] خود و من کنار هم آورد و درباره آنان چنين نازل کرد: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}[15]... من گفتم: «اي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آنان چه کسانياند»؟ فرمود: «تو نخستين آنان هستي».[16]
حاکم حسکاني به نقل از مجاهد بن جبر تابعي، شأن نزول آيه را نيز درباره جانشيني امام علي (علیه السلام) به جاي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مدينه آورده و مينويسد:
... { وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ} قال: نَزَلَتْ فِي أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ حِينَ خَلَّفَهُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) بِالْمَدِينَةِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ أَتُخَلِّفُنِي بَيْنَ النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى... .[17]
... اوليالامر درباره امير مؤمنان نازل شد؛ هنگامي که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ايشان را در مدينه به جاي خود گماشتند و علي عرض کرد: «آيا مرا ميان زنان و کودکان واميگذاريد»؟ فرمود: «آيا خشنود نيستي براي اينکه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسي باشي»؟
افزون بر اين، روايات مختلفي از اهل سنت نقل شده است که تعداد خلفا و برخي از ويژگيهاي آنها مانند قريشي بودن همه ايشان بيان شده است؛ از جمله از جابر بن سمره نقل شده است که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنيدم که فرمود: «اين دين هميشه تا قيام قيامت و تا هنگامي که دوازده نفر خليفه بر سر شما باشند، استوار و پابرجاست. اين خلفا همگي از قريش هستند».[18]
در صحيح بخاري از پيامبر (صلی الله علیه و آله) روايت شده که فرمود: «دوازده نفر امير و فرماندهاند». رواي گويد: «پيامبر (صلی الله علیه و آله) پس از آن سخناني فرمود که من نفهميدم؛ پدرم گفت حضرت فرمود: همگي آنان از قريشاند».[19]
از آنجا که اسامي اين دوازده خليفه و جانشين پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اين روايات ذکر نشده است، ازاينرو شارحان اهل تسنن در اينكه اين دوازده خليفه چه كساني هستند، دچار حيرت و اختلاف شده و ديدگاههاي متفاوتي ارائه کردهاند[20] که هيچ يک از آنها قانعكننده نيست؛ مگر آنچه قندوزي از برخي محققان نقل كرده است كه خلاصه آن از اين قرار است:
مراد از احاديث نبوى مربوط به دوازده خليفه، که از راههاي فراوان نقل شده و مشهور است، ائمه دوازدهگانه از اهل بيت و عترت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است؛ زيرا اين احاديث بر كسانى ديگر قابل حمل نيست؛ نه بر خلفاى پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله)، چون تعداد آنان كمتر از دوازده نفر بود و نه بر حاكمان بنىاميه، چون تعداد آنان بيشتر از دوازده نفر بود. افزون بر اينكه آنان به جز عمر بن عبدالعزيز اهل ظلم و ستم بوده و نيز از بنيهاشم نبودند؛ درحاليکه پيامبر (صلی الله علیه و آله) - در روايت عبدالملك از جابر[21] - فرمود: «همه آنها از بنيهاشماند». همچنين خلفاي دوازدهگانه بر خلفاى بنىعباس هم قابل حمل نيست؛ چون هم تعدادشان بيش از دوازده نفر است و هم به جهت اينکه مفاد آيه مودّت[22] و حديث كساء را كمتر مراعات كردند. بنابراين ناگزير اين احاديث نبوى بايد بر ائمه دوازدهگانه از اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) حمل و تطبيق شوند؛ زيرا آنان از نظر علم و جلالت و ورع و تقوا و علوّ نسب و علم، برتر از همگان بودهاند. حديث ثقلين و احاديث فراوان ديگر نيز مؤيد و شاهد اين مدعاست كه مراد پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خلفاي دوازدهگانه، امامان دوازدهگانه از اهل بيت اويند.[23]
بنابراين هرچند اسامي ائمه (علیهم السلام) در روايات اهل تسنن ذکر نشده است، اما رواياتي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که جز بر ايشان قابل تطبيق و تفسير نيست. بر اين اساس از طريق قرآن و تفسير و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ميتوان ولايت و امامت ائمه اثنا عشر (علیهم السلام) را اثبات کرد.
ظاهراً دکتر قفاري و هممسلکانش اين روايات را نديدهاند يا به عمد ناديده گرفتهاند يا شايد سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را حجت نميدانند! از ايشان بايد پرسيد: چرا در آيات مربوط به فروعات، مانند نماز و روزه، به سنت و روايات پيامبر (صلی الله علیه و آله) استناد ميکنند، ولي در آيات مرتبط با اصول اساسي دين، مانند مسئله ولايت و امامت، سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را ناديده ميگيرند؟!
با وجود اين حجم از روايات انکار ولايت و امامت جاي بسي شگفتي و عجب است!
افزون بر مطالب فوق، درباره عدم وجود مدعيات شيعه در قرآن ميتوان گفت:
قرآن کتابي است که به بيان کليات ميپردازد، نه جزئيات؛ هرچند اصل امامت به صراحت در قرآن ذکر شده است؛ اما جزئيات و مصاديق آن، از جمله شرطيت ولايت در پذيرش اعمال، به خاطر مصالحي به صراحت نيامده است.
کليات امامت در آياتي از قبيل اين آيات مطرح شده است: {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»؛[24] «وَجَعَلْنَاهُمْ اَئِمَّهً يهْدُونَ بِاَمْرِنَا}؛[25] ولي تبيين مصاديق آن به پيامبر (صلی الله علیه و آله) واگذار شده است.
بسياري از مسائل هستند که در جهان اسلام اختلافات دامنهداري را ايجاد کردهاند؛ درحاليکه قرآن به آنان اشارهاي نکرده است؛ براي مثال در معرفي خدا، که از معرفي ائمه و ولايت آنها بالاتر و والاتر است، به گونهاي عمل نکرده است که بين مسلمانان اختلاف به وجود نيايد؛ مثلاً آيا اصلاً خداوند صفت دارد يا ندارد؟ اگر فرضاً دارد، متحد با ذات است يا نه؟ آيا ممکن است خدا جسم و مکان داشته باشد؟ کلام خدا و اراده خدا حادث است يا نه؟ و... اينها مباحثي است که موجب اختلافات زيادي بين مسلمانان شده است؛ حال آيا ميشود اشکال کرد که چرا قرآن اينها را به گونهاي واضح بيان نکرده است تا مردم در آن اختلاف نکنند؟! درحاليکه با تدبر در قرآن و رجوع به سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همه اين مسائل، از جمله امامت اميرالمؤمنين (علیه السلام)، قابل اثبات و حل است.
[1]. مائده: 72.
[2]. نساء: 48و116.
[3]. بقره: 62.
[4]. مائده: 69.
[5]. القفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ص24و25.
[6]. ر.ک: حسيني ميلاني، محاضرات في الاعتقادات، ج2، ص163و164. اين مطلب در پاسخ به شبهه سوم، بيشتر بررسي خواهد شد.
[7]. نحل: 44.
[8]. در اين باره ر.ک: عسکري، ولايت علي در قرآن و سنت، ص38-45.
[9]. حديث ثقلين با سندهاي مختلف و با عبارات متعدد از زبان چندين صحابي پيامبر (صلی الله علیه و آله)، هم از طريق شيعه و هم اهل تسنن، نقل شده است: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا وَ مَنْ تَمَسَّكَ بِعِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي كَانَ مِنَ الْفَائِزِينَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ كَانَ مِنَ الْهَالِكِين...» (ر.ک: کليني، كافي، ج2، ص25؛ خزاز رازي، كفاية الأثر، ص87، 163و265؛ صفار، بصائر الدرجات، ص413 و 414؛ حر عاملي، وسائل الشيعة، ج27، ص34 و 189. در منابع اهل سنت نيز ر.ک: مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج7، ص123؛ ابن حنبل، مسند أحمد، ج3، ص14، 17، 26، 59 و ج4، ص367؛ نسائي، السنن الكبري، ج5، ص51؛ حاكم نيشابوري، المستدرك، ج3، ص148).
همانطور که اشاره شد، الفاظ و عبارات اين روايت در منابع مختلف بوده و يکسان نيست. ازاينرو تواتر اين روايت معنوي است، نه لفظي؛ يعني اين روايت با الفاظ مختلف و نه يکسان از راويان متعدد نقل شده است؛ ولي مضمون و محتواي آنها يکي است
(ر.ک: بحراني، الحدائق الناضرة، ج9، ص360). ملاصالح مازندراني در اين باره مينويسد: «اتفقت العامة و الخاصة على مضمون هذا الحديث و صحته» (مازندراني، شرح الكافي (الأصول و الروضة)، ج6، ص124). براي آگاهي از عبارات و الفاظ و سندها و طرق مختلف اين روايت (ر.ک: ميرحامدحسين، عبقات الأنوار، جلدهاي 18-22). ميرسيدحامد حسين در جلد 18 و 19 از اين کتاب، سند و راويان اين حديث شريف را به صورت مبسوط ذکر و بررسي ميکند و در جلد 20-22 نيز به دلالت و محتواي اين روايت پرداخته است. در صحت و عظمت اين حديث همين بس که برخي بر اين باورند که هيچ كس جز جاهل يا معاند در اين حديث شك نميكند (جعفر سبحاني، سيماي عقايد شيعه، ص232). بر اساس اين حديث، عصمت ائمه (علیهم السلام) و در نتيجه الحاق بيانات آنان به قرآن و پيامبر (صلی الله علیه و آله) اثبات و تبيين ميشود.
[10]. طباطبايي، الميزان، ج12، ص261.
[11]. ر.ک: ابن شهرآشوب، مناقب آل أبيطالب (علیهم السلام)، ج3، ص14.
[12]. نساء: 59.
[13]. صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص253؛ خزاز رازي، كفاية الأثر، ص53و54؛ بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص103. روايات ديگري مشابه همين روايت و با ذکر اسامي ائمه (علیهم السلام) يا صفات و تعداد آنها از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده است (ر.ک: كفاية الأثر، ص57-59، 86و87؛ کليني، کافي، ج2، ص7-19؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبيطالب (علیهم السلام)، ج1، ص293-310؛ قندوزي، ينابيع المودة لذَوِي القربي، ج2، ص314-319).
[14]. ر.ک: نجارزادگان، بررسي تفسير تطبيقي آيات ولايت اهل بيت (علیهم السلام)، ص90-104.
[15]. نساء: 59.
[16]. حسکاني، شواهد التنزيل، ج1، ص189.
[17]. حسکاني، شواهد التنزيل، ج1، ص190. اين شأن نزول را ديگران، مانند ابن شهرآشوب، نيز نقل کردهاند. (ر.ک: ابن شهرآشوب، مناقب آل أبيطالب (علیهم السلام)، ج3، ص15).
[18]. مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج6، ص3و4.
[19]. بخاري، صحيح البخاري، ج8، ص127. روايات مشابه ديگري نيز در اين باره نقل شده است: «لا يزال هذا الدين عزيزاً منيعاً إلى اثني عشر خليفة كلّهم من قريش» و... . (ر.ک: ابن حنبل، مسند احمد، ج5، ص90، 93، 98، 99، 100و106؛ ترمذي، سنن ترمذي، ج3، ص340؛ ابوداود سجستاني، سنن أبيداود، ج2، ص309؛ طيالسي، مسند أبيداود الطيالسي، ص105و180)!
" ابن شهرآشوب همه اين روايات را گردآورده است (ر.ک: ابن شهرآشوب، مناقب آل أبيطالب (علیهم السلام)، ج1، ص289-293).
[20]. ر.ک: عسکري، ولايت علي در قرآن و سنت، ص87-99.
[21]. عن عبد الملك بن عمير عن جابر بن سمرة قال: كنت مع أبي عند النبي (صلی الله علیه و آله) فسمعته يقول: بعدي اثنا عشر خليفة، ثم أخفى صوته، فقلت لأبي: ما الذي أخفى صوته؟ قال: قال: كلّهم من بني هاشم. و عن سماك ابن حرب مثل ذلك (قندوزي، ينابيع المودة لذوي القربي، ج2، ص315 و ج3، ص290).
[22]. (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى) (شوري: 23)
[23]. قندوزي، ينابيع المودة لذوي القربي، ج3، ص292و293.
[24]. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من [نيز اماماني قرار بده]». خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نميرسد [و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقامند]». (بقره: 124)
[25]. و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت ميكردند. (انبياء: 73؛ سجده: 24)
تــــازه هــــا