
قفاري مدعي است که امام صادق (علیه السلام) در مقابل گفتههاي ابوالخطاب، که علم غيب را به او نسبت داده بود، سوگند مؤکد ياد کرد که چنين مسئلهاي در کار نيست و از ادعاهاي او اظهار بيزاري کرد[1] و نمونهاي عملي از واقعيت زندگي خود را بيان کرد و گفت:
شگفتا از اقوامي كه مدعي هستند من غيب ميدانم! جز خدا کسي غيب نميداند. من روزي تصميم گرفتم کنيزكم را كتك بزنم؛ ولي از دستم فرار کرد و نفهميدم در کدام اتاق خانه خود را مخفي نموده است.
اگر امام صادق (علیه السلام) از غيب خبر ميداشت، نبايد جايگاه کنيز بر وي مخفي ميماند![2]
بررسي رواياتي که در آنها علم غيب از ائمه (علیهم السلام) نفي شده، منوط به درک وضعيت اجتماعي و علمي مردمان دوران ائمه (علیهم السلام) است و چون متبادر از «علم غيب» در عصر رسالت و بعد از آن علم ذاتي بوده، نه علم عرضي، ازاينرو ائمه (علیهم السلام) در عين حال که اخبار غيبي زيادي را بيان ميکردند، از اينکه متصف به علم غيب شوند، ابا داشتند؛ چراکه چنين ادعايي را مترادف با ربوبيت ميدانستند؛ لذا آن را نفي مينمودند و علوم خود را به خداوند متعال نسبت ميدادند؛ زيرا بعضي مردم عوام نميتوانستند بپذيرند که علم غيب اختصاصي خداوند، علم غيب ذاتي و استقلالي است، اما علم غيب امامان علمي غير ذاتي است که منشأ آن علم الهي است. ازاینرو امامان براي ملاحظه مردم، که قادر به تحليل عقلاني مسئله غيب نبودند، علم غيب خود را انکار ميکردند. نمونه آن اعتراض يکي از لشکريان حضرت علي (علیه السلام) است، وقتي حضرت از فتح بصره خبر ميدهد، بر حضرت اعتراض نمود که آيا تو علم غيب ميداني؟! حضرت در پاسخ فرمود: «اين علم غيب نيست، بلکه علم فرا گرفته از پيامبر (صلی الله علیه و آله) است».[3]
ثانياً: ائمه (علیهم السلام) توجه به مخاطب داشتهاند. برخي مخاطبان ائمه (علیهم السلام) توان درک تفاوت بين علم غيب ذاتي و غير ذاتي را نداشتند. لذا با مشاهده کوچکترين علم غيب ائمه، آنان را در مرتبه نبوت و چه بسا الوهيت بالا ميبردند. بر اين اساس وقتي امامان احساس ميکردند که در مخاطب زمينه غلو وجود دارد، به مقابله با آن برميخاستند و براي اين کار زمينه پيدايش غلو را از بين ميبردند که نفي علم غيب از خودشان يکي از راهکارهاي آن است؛ به ويژه در زمان امام علي بن ابيطالب (علیه السلام) گروهي که امام (علیه السلام) را خدا ميپنداشتند، يا دست کم او را در وصفِ «الوهيت» با خداوند شريک قرار داده بودند يا از پيامبر (صلی الله علیه و آله) بالاترش ميدانستند، به مجازات سختي از سوي امام (علیه السلام) گرفتار شدند.[4]
ثالثاً: در اينگونه روايات نفي علم استقلالي شده است، نه علم غيبي تبعي و غير ذاتي.
رابعاً: در روايات نافي علم غيب، علم غيب فعلي است نه مطلق علم غيب؛ به اين معنا که ائمه (علیهم السلام) بالفعل همه علوم را نميدانند، بلکه وقتي بخواهند، خداوند آن را اعطا ميکند. عمار ساباطي از امام صادق (علیه السلام) پرسيد آيا امام علم غيب ميداند؟ حضرت فرمود: «لاَ وَلَکِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ يعْلَمَ الشَّيءَ أَعْلَمَهُ اَللهُ ذَلِكَ»؛[5] «نه، اما اگر بخواهد از چيزي آگاه شود، خداوند او را از آن چيز آگاه ميکند».
خامساً: علامه مجلسي در مرآة العقول روات اين حديث را تضعيف کرده و ميگويد افرادي مجهول يا ضعيف هستند.[6]
[1]. کشي، رجال الكشي، ص188و 189.
[2]. همان، ص562.
[3]. نهج البلاغ، خبطه 102.
[4]. فاضل لنکراني، پاسداران وحي، ص۱۹۱.
[5]. کليني، الكافي، ج1، ص257.
[6]. مجلسي، مرآة العقول، ج3، ص112.
پـــربـــازدیـــدهــــا