
چرا امام علي (علیه السلام) در برابر خلافت خلفا سکوت کرد و دست به اقدام عملي نزد؟[1]
پيش از اين در تبيين موضوع روشن شد که امامت ائمه (علیهم السلام) دلايل و مستندات فراواني از قرآن و سنت دارد. رسولالله (صلی الله علیه و آله) چندين بار در مناسبتهاي مختلف، به امامت امام علي (علیه السلام)، با عبارتهاي گوناگون، براي مردم تصريح کرده است؛ از آغازين روزهاي بعثت تا آخرين حجي که با مسلمانان به جا آورد؛ گاهي در حضور جمعي از مسلمانان خطاب به اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود: «تو نسبت به من همان فضائلي را داري که هارون (علیه السلام) نسبت به موسي (علیه السلام) داشت، مگر اينکه بعد از من نبي نخواهد بود».[2] در غدير خم، در برابر بسياري از اصحاب خود رسماً امامت امام علي (علیه السلام) را بيان کرد و براي او بيعت گرفتند.[3]
با تمام اين توصيهها و سفارشات رسول گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله) درباره امام علي (علیه السلام)، حق ايشان ناديده گرفته شد و ايشان را خانهنشين کردند و امام نيز به جهت حفظ مصالح اسلام و امت مسلمان صبر پيشه نمود؛ چراکه میدانست یادآوری این امر مهم تأثيری ندارد و حتی ممکن است باعث اختلاف در جامعه گردد. در عين حال مصالح کلي جامعه اسلامي را در نظر داشت و گاه به حق خود اشاره ميکرد و بر وضعيت پيش آمده اعتراض داشت.
از اين جهت بود که امام علي (علیه السلام) تا شش ماه پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، به خليفهاي که در سقيفه تعيين شده بود، اعتراض ميکرد.[4] مسعودي مينويسد:
در روز بيعت سقيفه، علي (علیه السلام) به ابوبکر فرمود: «کار ما را تباه کردي و با ما مشورت نکردي و حق ما را رعايت ننمودي». ابوبکر گفت: «آري ولکن از بروز فتنه ترسيدم!»[5]
حتي بالاتر از اعتراض زبانی، به دنبال ياراني بودند که ايشان را براي احقاق حقشان ياري کنند. ولي متأسفانه وضعيت به گونه ديگري ورق خورده بود و مردم از ياري امام خودداري مينمودند؛ چنانکه خود حضرت فرمودند:
... فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا اهل بيتي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ. [6]
نگريستم و ديدم مرا ياري نيست و جز کسانم مددکاري نيست. دريغ آمدم که آنان دست به ياريم گشايند؛ مبادا که به کام مرگ درآيند... .
همچنین فرمود:
...فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا اهل بيتي، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمُنْيَةِ... . [7]
پس نگريستم و ديدم نه مرا ياري است نه مدافعي و مددکاري؛ جز کسانم که دريغ آمدم به کام مرگشان برانم... .
در سخني ديگر نیز فرمود:
لو وجدت اربعين ذوي عزم منهم لناهضت القوم... .[8]
اگر چهل تن که داراي عزم استوار باشند، از ميان ايشان بيابم، با اين گروه به نبرد برمیخیزم.
از اين سخنان امام استفاده ميشود که انتقاد و اعتراض ايشان در برابر حاکميت از مرحله زباني گذشته بود و کار به جایي رسيده بود که اگر ياوراني درخور توجه داشت، قطعاً در برابر جريان سقيفه اقدام ميکرد؛ البته با در نظر گرفتن مصالح اسلام و جامعه اسلامي. چنانچه خود ايشان در اين باره ميفرمايد:
... فامسکت يدي حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمد (صلی الله علیه و آله) فخشيت ان لم انصـر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما او هدما تکون المصيبة به علي اعظم من فوت ولايتکم... . [9]
... پس دست خود باز کشيدم تا آنکه ديدم گروهي در دين خود نماندند و از اسلام روي برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دين محمد (صلی الله علیه و آله) خواندند؛ پس ترسيدم که اگر اسلام و مسلمانان را ياري نکنم، رخنهاي در آن بينم يا ويراني، که مصيبت آن بر من سختتر از محروم ماندن از خلافت است.
بنابراین سکوت ايشان براي حفظ اساس و بنيان اسلام بوده است و نبايد اين سکوت را علامت رضايت ايشان از حاکميت در جهان اسلام، بر اساس تصميمات سقيفه دانست و اين شبههاي بياساس را مطرح نمود که چرا امام علي و ائمه (علیهم السلام) از امامت خويش دفاع نکردند.
در تاريخ آمده است که دشمنان از هر سو در تلاش بودند تا اساس اسلام را ويران نمايند، از گوشه و کنار کشور پهناور اسلامي گزارش ميآمد که برخي از قبايل تازهمسلمان سر به شورش برآورده و پرچم ارتداد را برافراشتهاند و عملاً در برابر اسلام ايستادهاند. فتنه ديگر ظهور مدعيان نبوت همچون مسيلمه، سجاح و طليحه بود و افزون بر اينها خطر دو امپراتور روم و ايران بنيان اسلام و مسلمانان را تهديد مينمود. اگر امام علي (علیه السلام) همچنان به مخالفت خود ادامه ميداد، اساس دين ضربه ميخورد و براي ايشان هيچ چيز بالاتر از حفظ اصل اسلام نبود.
امام (علیه السلام) هنگام تشريح اوضاع سياسي ـ اجتماعي زمان خود و تبيين سياستبازي سياسيكاران عصر خويش، اينگونه ميگويند:
آگاه باشيد! به خدا سوگند ابابكر جامه خلافت را بر تن كرد، درحالىكه مىدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مىكند. او مىدانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دورپرواز انديشهها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت رها كرده و دامن جمع نموده، از آن كنارهگيرى كردم و در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود بپا خيزم يا در اين محيط خفقانزا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان باايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مىدارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانهتر ديدم. پس صبر كردم درحالىكه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با ديدگان خود مىنگريستم كه ميراث مرا به غارت میبرند.[10]
[1]. اسحاق دبيري، سؤالاتي که باعث هدايت جوانان شيعه شد، ص5.
[2]. مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج4، ص1870.
[3]. مغازلي، مناقب أميرالمؤمنين علي بن أبيطالب (رضی الله عنه)، ص46.
[4]. بخاري، صحيح البخاري، ج5، ص139.
[5]. مسعودي، مروج الذّهب، ج2، ص301.
[6]. نهج البلاغة، خطبه 27.
[7]. همان، خطبه 217.
[8]. ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج2، ص48.
[9]. نهج البلاغة، نامه62.
[10]. نهجالبلاغة، خطبه شقشقيه.
پـــربـــازدیـــدهــــا