
يکي از نويسندگان وهابي مدعي است که اگر نصّي در مسئله امامت وجود داشت، نبايد امام علي در برابر درخواست مردم برای بیعت ـ مطابق آنچه در نهج البلاغه آمده است ـ ميگفت: «از من دست برداريد و ديگري را بطلبيد».[1]
کسي که اين شبهه را مطرح کرده است، از نگاه خود به موضوع نگريسته که چرا بايد امام علي (علیه السلام) بيعت مردم را اينگونه رد کند! در پاسخ به اين شبهه بايد گفت:
اولاً: مردم نيامده بودند که با امام علي (علیه السلام) به عنوان امام منصوص از طرف خدا، بيعت کنند؛ بلکه به عنوان يک خليفه، مانند خلفاي قبل خواستند با ايشان بيعت کنند. دیدگاه مردمی که در خانه امام (علیه السلام) براي بيعت آمده بودند، درباره امامت فراتر از حکومت ظاهري نبود؛ لذا پيش از اينکه به امام علي (علیه السلام) مراجعه کنند سراغ «طلحه» رفتند تا با او بيعت کنند؛ سپس سراغ «زبير» رفتند تا با او بيعت کنند؛ حتي سراغ «عبدالله بن عمر» نيز رفتند! هيچکدام خلافت را نپذيرفتند.[2] بنابراين نپذيرفتن بيعت مردم از جانب امام علي (علیه السلام)، با امامت ايشان که از جانب خداوند و با ابلاغ رسولالله در روز غدير انجام شده، تعارض ندارد.
ثانياً: امام خود در همين خطبه قضيه را روشن ميکند و ميداند که مردم نگاهشان به امامت چيست. لذا به صراحت خطاب به مردم ميفرمايد:
...وَاعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ، وَلَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ... .[3]
آگاه باشيد اگر دعوت شما را بپذيرم، بر اساس آنچه ميدانم با شما رفتار ميکنم و به گفتار اين و آن و سرزنش سرزنشکنندگان گوش فرا نميدهم.
امام براي قبول خلافت، همان چيزي را بيان فرمود که در شوراي شش نفره، که عمر براي تعيين جانشين خويش ايجاد کرده بود، گفته بود؛ در آن روز، «عبدالرحمان بن عوف» امام علي (علیه السلام) را صدا کرد و گفت: «با خدا ميثاق و تعهد ميداري که اگر بر سر کار آمدي به کتاب خدا، سيره رسول خدا و سيره شيخين عمل کني»! امام فرمود: «اميد آن دارم که در محدوده علم و توانايي خودم عمل کنم». سپس عبدالرحمان، عثمان را صدا کرد و او شرايط ابن عوف را پذيرفت؛ بدين ترتيب عبدالرحمان، عثمان را به خلافت برگزيد و با او بيعت کرد.[4]
در اينجا نيز قضيه همان است؛ مردم انتظار دارند که اميرالمؤمنين خلافتي را بپذيرد که دلخواه مردم باشد؛ در اينجا اصلاً بحث امامت مطرح نيست؛ بلکه بحث خلافت و حکومت است، ولي اميرالمؤمنين (علیه السلام) اين را نميپذيرد.
وقتى امام على (علیه السلام) حاضر نيست به مردم بگويد كه من به سيره اين دو خليفه، كه انحرافات زمان آنها خيلى كمتر بود، عمل مىكنم، طبيعى است كه پس از عثمان ـ كه اوضاع به كلى دگرگون شده بود و به قول خودش آينده داشت چندين چهره نشان مىداد و مردم نيز مىخواستند كه على (علیه السلام) آن طورى كه آنها دلشان مىخواهد عمل كند ـ به ايشان بگويد كه اگر من حكومت را در دست بگيرم، آن طورى كه خودم مىفهمم، عمل مىكنم؛ نه آن گونهاى كه شما دلتان بخواهد. پس اين سخنان اميرالمؤمنين (علیه السلام) معنايش اين نبود كه حضرت حكومت را رد كرده باشد؛ بلكه مىخواست اتمام حجت كامل كرده باشد.[5]
1. امامت امام علي (علیه السلام) ريشه در قرآن و سنت دارد؛ آيات متعددي در اين باره با توجه به روايات تفسيری که در منابع معتبر شيعه و اهل سنت وجود دارد، مسئله را بهگونهاي روشن مينمايد که هيچگونه شک و شبههاي براي کساني که از تعصب و لجاج دست بردارد باقي نخواهد گذاشت.
2. افزون بر آياتي که در اين باره وجود دارد، در سنت رسولالله (صلی الله علیه و آله) نيز بر آن به گونهاي تأکيد و توجه شده است که درباره هيچ يک از آموزهاي اسلامي به غير توحيد، چنين تأکيدي به چشم نميخورد که هم در ابتداي بعثت از آن سخن بگويد (يوم الانذار) و هم در آخرين روزهاي عمر شريف رسولالله (صلی الله علیه و آله) در حجةالوداع به جمع کثيري از مسلمانان که از سراسر عالم گرد آمده بودند به گونه و تشريفات خاص ابلاغ گردد و از همه مهمتر کمال دين اسلام را منوط به اعلام آن بداند. (روز غدير خم)
3. بديهي است آنجا آيات قرآن و سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) ناديده گرفته ميشود و اجتهاد در برابر نص در جامعه رواج و نهادينه ميگردد، ادعاي امامت توسط ائمه هدي (علیهم السلام) در چنين فضاي غبارآلودي که حق و ناحق به هم آميخته و جريانهايي که ديروز در برابر رسولالله (صلی الله علیه و آله) ايستاده بودند و امروز قدرت را قبضه نمودهاند، چهاندازه ميتواند کاربرد داشته باشند؟ در اوضاع و شرايطي که حاکميت، حق حيات را از اهل بيت پيامبر (علیهم السلام) دريغ ميدارند، ادعاي حق امامت و خلافت قطعاً مساوي با کشته شدن و يا زنداني شدن خواهد بود، اگر کسي در اين باره ترديد دارد به کتاب مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني مراجعه نمايد.
4. ائمه (علیهم السلام) در عين حال که در فضاي اختناق به سر ميبردند و شديدترين فشارها بر آنها وارد ميگرديد، بر اساس وظايف الهي از گفتن حق دريغ نميکردند و هر جا لازم بود به تبيين حقايق ميپرداختند. درباره امامت نيز بارها به مردم، به طريق گوناگون، تذکر ميدادند تا آنها را به حقایق آشنا سازند که برخي مستندات در اين باره در متن مقاله آورده شد.
[1]. قفاري، أصول مذهب الشيعة الإمامية، ج2، ص699.
[2]. ابن جوزي، المنتظم، ج5، ص65.
[3]. نهج البلاغة، خطبه 92.
[4]. ابن شبه نميری، تاريخ المدينة، ج3، ص924.
[5]. مطهري، مجموعه آثار، ج16، ص595.
پـــربـــازدیـــدهــــا