
از جمله شبهاتي که بسيار در مورد آن بحث شده است، اين است که امام حسن (علیه السلام) فردي بود که زياد ازدواج ميکرد و بسيار طلاق ميداد و طلاق، و فرد طلاق دهنده مورد غضب الهي هستند.[1] با اين اوصاف چگونه ميتوان امام حسن (علیه السلام) را معصوم دانست؟[2] رواياتي که بر مطلاق بودن امام حسن دلالت ميکند عبارتند از:
1. امام صادق (علیه السلام) فرمود:
مردي نزد اميرالمؤمنين (علیه السلام) آمد و گفت: «براي مشورت نزدت آمدهام؛ چراکه حسن، حسين و عبدالله بن جعفر براي خواستگاري از دخترم نزد من آمدهاند». اميرالمؤمنين فرمود: «کسي که با او مشورت شده محرم راز است. حسن زنها را بسيار طلاق ميدهد، اما اگر دخترت را به عقد حسين درآوري براي دخترت بهتر است».[3]
2. امام صادق (علیه السلام) فرمود:
امام علي (علیه السلام) درحاليکه بر منبر بود فرمود: «دخترانتان را به حسن ندهيد؛ چراکه او مردي است که زنها را بسيار طلاق ميدهد. بلافاصله مردي از اهل همدان برخاست و گفت: «سوگند به خداوند دخترم را به عقدش در ميآورم؛ چرا که او نوه رسولالله و پسر اميرالمؤمنين است. پس اگر خواست زنش را پيش خود نگه دارد و با او زندگي کند، در غير اين صورت او را طلاق دهد».[4]
3. همچنين روايت شده استامام حسن (علیه السلام) از دختر منظور بن ريان، که خوله نام داشت، خواستگاري کرد؛ پس منظور بن ريان گفت: «قسم به خداوند که دخترم را به عقد تو در ميآورم، هر چند که ميدانم تو انساني تندخو هستي و زنان بسياري را طلاق ميدهي، و ازاينرو دخترم را به نکاح در ميآورم؛ چون تو در بين عرب از محترمترين خانوادهها و شريفترين آنان هستي».[5]
4. ابن شهرآشوب در روايتي ديگر آورده است: امام حسن (علیه السلام) 250 الي 300 زن گرفت و حضرت امير در سخنراني خود ميفرمود: «چون حسن زنان را طلاق ميدهد لذا به وي زن ندهيد».[6]
5. ابوالحسن مدائني ميگويد: امام حسن (علیه السلام) زياد ازدواج ميکرد. با خوله دختر منظور بن زياد فزاري ازدواج نمود و با ام اسحاق دختر طلحة بن عبداللَّه ازدواج کرد و همچنين با ام بشر دختر ابومسعود انصاري ازدواج کرد و با جعده ازدواج کرد که آن بزرگوار را مسموم نمود. سپس با اين گروه از زنان ازدواج کرد: هند دختر سهيل بن عمرو، حفصه دختر عبدالرحمن بن ابيبکر، زني از قبيله کلب، زني از دختران عمرو بن اهيم منقري، زني از طائفه ثقيف، زني از دختران علقمة بن زراره، زني از بنيشيبان که از آل همام بن مره بود. وقتي به آن حضرت گفتند اين زن از گروه خوارج است، طلاقش داد و فرمود: «من دوست ندارم با آتشي از جهنم همسر باشم».[7]
لازم است در اين بخش نخست سند روايات را بررسي کنيم و سپس به دلالت آنها بپردازيم:
در کتاب کافي دو طريق ذکر شده که به بررسي هر دو طريق ميپردازيم:
طريق اول: «حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام)». اين طريق مشکلش آن است که حميد بن زياد و حسن بن محمد بن سماعه واقفي هستند. ازاينرو علامه حلّي پذيرش سخن «حميد بن زياد» را به عدم تعارض مقيد ميداند. لذا اگر روايتي که «حميد بن زياد» راوي آن است با احاديث صحيحه ديگر تعارض کند روايت «حميد بن زياد» را کنار ميگذاريم.
طريق دوم: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام)». اين طريق به خاطر داشتن افراد مهمل مثل «عليّ بن موسي بن جعفر الکمندانيّ» و «أبوسليمان داود بن کورة القميّ» و مجهول مثل «يَحْيَي بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ»[8] قابل اعتماد نيست.
در سند روايت محاسن اين افراد هستند: «أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِاللهِ الْبَرْقِيُّ» که خود او ثقه است؛ امّا از ضعفا نقل ميکند و به مرسل اعتماد ميکند.[9] «حسن بن محبوب»[10] و «عبد اللهبن سنان» ثقهاند.[11]
دو مسئله اينجا مطرح است که بر اساس آن برقي نميتواند از ابن محبوب حديث نقل کند:
يکـ در متون رجالي ابن محبوب از جمله مشايخ برقي شمارش نشده است؛[12]
دوـ محل تولد و رشد و زندگي برقي در قم است؛ درحاليکه ابن محبوب کوفي است و هيچ يک از آن دو به اين دو شهر مسافرت نکردهاند. بر اين اساس برقي نميتواند از ابن محبوب بدون واسطه نقل روايت کند؛ درحاليکه محاسن بدون واسطه نقل کرده است.[13]
مناقب آل ابيطالب بدون اينکه از امام معصوم نقل حديث کند، رواياتي را از «ابوطالب مکي» ميآورد که از علماي اهل سنّت است.[14] و بيماري رواني داشت.[15] دو روايت ديگر، يکي از محمد بن سيرين است که از اهل سنت است و روايت ديگر سندي براي آن نقل نميکند. بنابراين روايت مناقب آل ابيطالب سنداً ضعيف است.
رواياتي که ايشان از مدائني نقل کرده است هيچ اعتباري ندارد؛ چون اولاً: مدائني عثماني است.[16] که به نفع بنياميه جعل حديث مينموده است[17] و ثانياً ايشان متولد 132و متوفاي 225 قمري است و با توجه به تاريخ تولد و مرگ او بايد گفت: نقل بدون واسطه حوادث نيمه نخست قرن اول توسط وي ناممکن است.[18] بنابراين او بايد از ديگران نقل کند که البته چنين نقل ننموده است. لذا «قلّ ما له الروايات المسندة».[19]
خلاصه اينکه سند روايات به خاطر وجود افراد مجهول، ضعيف است.
بر اساس آيه تطهير و رواياتي که گذشت امام حسن (علیه السلام) معصوم است و همچنين روايات فراواني وجود دارد که بيانگر صفات و اخلاق نيکو براي امام حسن (علیه السلام) هستند. لذا امام حسن (علیه السلام) از صفات و اخلاق رذيله پاک است. بنابراين صفت مطلاق که مذّاق بودن را به دنبال دارد از امام حسن (علیه السلام) مبرّاست. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من سرّه ان ينظر الى سيد شباب اهل الجنّة فلينظر الى الحسن بن علي».[20]
همچنين پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
چون بهشتيان در فردوس استقرار يابند، بهشت گويد: «خدايا! مگر به من وعده ندادي که مرا با دو رکن از ارکان خودت زينت بخشي؟ خداوند ميفرمايد: «مگر تو را به وسيله حسن و حسين زينت نبخشيدم؟»[21]
کسي ميتواند سيد شباب اهل جنت يا زينتبخش بهشت باشد که در او هيچ گونه امر لغو و گناهي وجود نداشته باشد و[22] اين امر لازمهاش اين است که در دنيا داراي سجاياي اخلاقي نيک، و از آلودگي پاک باشد.
همچنين پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لو کان العقل رجلا لکان الحسن»؛[23] «اگر عقل ميخواست به صورت مردي مجسم شود، به صورت امام حسن (علیه السلام) مجسم ميشد».
کسي که مقداري عقل دارد چنان کاري نميکند که چندين بار بدون تعقل ازدواج کند و طلاق بدهد و ديگران را به درد سر بيندازد؛ چه برسد به کسي که عقل کامل است.
همچنين در مورد صبر و بردباري امام حسن (علیه السلام) روايات متعددي وارد شده است[24] و اين مسئله به قدري مشهور و روشن بود که حتي معاويه به اين مسئله اعتراف ميکند. فردي به نام قبيصة بن جابر ميگويد: با معاويه کاري داشتم و پس از انجام کار از وي پرسيدم: «بعد از شما چه کسي براي حکومت خوب است؟» ضمن نام آوردن از چند نفر، از امام حسن (علیه السلام) نيز اسم آورد که شايستگي اين کار را دارند. بعد حضرت را چنين توصيف کرد: «امّا آن آقايي که بردبار است و اهل رفق و مدارا يعني حسن بن علي...».[25]
وقتي امام حسن (علیه السلام) از دنيا رفت، مروان حکم بر جنازه امام حسن (علیه السلام) گريه ميکرد. امام حسين (علیه السلام) به مروان فرمود: «آيا گريه ميکني؟! تو کسي هستي که چه غصهها به او خوراندي»! او گفت: «من اين کارها را با کسى مىکردم که از اين بردبارتر بود. در آن هنگام با دستش به کوه اشاره کرد».[26]
کسي که بردباري و صبر در برابر نادانان از سجاياي اخلاقي او بوده، چطور ممکن است در منزل فردي بداخلاق بوده باشد و نتواند زنان خود را تحمل کند؛ بلکه ميتوان ادعا کرد به خاطر اخلاق خوب و سجاياي اخلاقي امام حسن (علیه السلام) بود که مردم تمايل داشتند دختران خود را به عقد امام حسن (علیه السلام) در آورند.
حذيفة بن يمان نقل ميکند روزي پيامبر (صلی الله علیه و آله) با اصحاب نشسته بودند که امام حسن (علیه السلام) بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) وارد شد؛ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
جبرئيل او را هدايت ميکند و ميکائيل او را نگاه ميدارد؛ او فرزند و نفس پاك و يكى از اضلاع من است؛ او سبط و نور چشم من است. پدرم بهفدايش! سپس پيغمبر خدا فرمود: «تو ميوه (قلب) و حبيب و روحيه قلب من هستى ...». سپس فرمود: «همانا او بعد از من راهنماى مسلمين و هدايت شده خواهد بود. او از براى من هديه پروردگار عالم است. او از من خبر ميدهد، آثار و دين مرا به مردم معرفى مينمايد، سنّت مرا زنده ميكند، در رفتار خود متصدى امور من خواهد شد، خدا به وى نظر رحمت مىافكند. خدا رحمت كند كسى را كه اين مقام را براى او بشناسد و براى خاطر من به او نيكويى و احترام نمايد.[27]
همچنين ابن عباس نقل ميکند پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مورد امام حسن (علیه السلام) فرمود: «وَ أَمَّا الْحَسَنُ فَإِنَّهُ ابْنِي وَ وَلَدِي وَ مِنِّي وَ قُرَّةُ عَيْنِي وَ ضِيَاءُ قَلْبِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ هُوَ سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ حُجَّةُ اللهِ عَلَى الْأُمَّةِ أَمْرُهُ أَمْرِي وَ قَوْلُهُ قَوْلِي».[28]
چطور ميشود کسي مورد هدايت جبرئيل و ميکائيل باشد، راهنماي مسلمين و هديه خداوند به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باشد، از نفس پاک پيامبر (صلی الله علیه و آله) و زنده کننده سنّت پيامبر باشد، خدا به او نگاه رحمتآميزي داشته باشد و نور چشم پيامبر و حجت خدا بر خلق باشد، امّا بداخلاق و اهل زنبارگي باشد؟ ـ (نعوذ بالله)
همچنين نقل شده:
روزي امام حسن (علیه السلام) در خيمه خود نماز ميخواندند. ناگاه زن بسيار زيبايي به خيمه آن حضرت آمد. امام چون از نماز فارغ شدند پرسيدند: «حاجتي داري؟» گفت: «برخيز و مراد مرا حاصل کن؛ زيرا من بر تو وارد شدم و شوهري ندارم». امام حسن (علیه السلام) فرمود: «به تو اخطار ميکنم که مرا با خودت دچار آتش جهنم منمايي»؛ ولي آن زن همچنان آن حضرت را تحريک مينمود و امام حسن (علیه السلام) درحاليکه گريه ميکرد، ميفرمود: «واي بر تو! به تو اخطار ميکنم که مرا با خودت دچار آتش جهنم منمايي». آن زن هم از شدت گريه امام حسن (علیه السلام) شروع به گريه کرد. لحظاتي بعد، امام حسين (علیه السلام) داخل شدند و ديدند که ايشان گريانند. آن بزرگوار نيز گريستند. ياران آن حضرت به تدريج وارد شدند و از گريه ايشان شروع به گريه کردند تا اينکه صداها به گريه بلند شد و آن زن آنجا را ترک کرد. سپس مردم برخاستند و پراکنده شدند... .[29]
اگر امام حسن (علیه السلام) نعوذ بالله اهل شهوتراني بود، در آن مکاني که کسي نبود، بايد پيشنهاد اين زن را ميپذيرفت.
همچنين وقتي معاويه از فعاليت امام حسن (علیه السلام) در مدينه سؤال کرد، آن شخص در پاسخ گفت:
امام حسن (علیه السلام) نماز صبح را در مسجد جدّش برگزار ميکند تا طلوع آفتاب مينشيند و سپس تا نزديک ظهر به بيان احکام و تعليم مردان مشغول است. سپس نماز ميخواند و به همين ترتيب بعد از ظهر، زنان از احاديث و روايات او استفاده ميکنند و اين برنامه هر روز اوست.[30]
کسي که چنين باشد آيا وقت دارد به اموري مثل ازدواج متعدد و طلاقهاي متعدد بپردازد.
ابن حجر امام حسن (علیه السلام) را چنين توصيف ميکند: «کان الحسن (رضی الله عنه) سيداً کريماً حليماً زاهداً ذا سکينة و وقار وحشمة، جواداً ممدوحاً»[31]
و ذهبي در وصف امام حسن (علیه السلام) مينويسد:
الحسن بن علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، الامام، السيد، ريحانة رسول الله٩ وسبطه، وسيد شباب اهل الجنّة، ابو محمّد القرشي الهاشمي المدني الشهيد. وقد کان هذا الامام سيداً، وسيماً، جميلا، عاقلا، رزيناً، جواداً، ممدوحاً، خيراً، ديناً، ورعاً، محتشماً، کبيرالشان.[32]
امام صادق (علیه السلام) ميفرمايد: «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) کانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِي زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ... وَ کانَ أَصْدَقَ النَّاسِ لَهْجَةً وَ أَفْصَحَهُمْ مَنْطِقاً».[33]
تمام اين مطالب نشان از سجاياي اخلاقي نيکويي از امام حسن (علیه السلام) دارد و اگر او خداي نکرده فردي بداخلاق، تندخو يا شهوتران بود به اين صفات متصف نميشد.
امام حسن (علیه السلام) يک فرد ناشناختهاي نبود؛ هم فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود و هم پدر و مادرش شخصيتهاي ممتازي بودند. لذا تمام کردار و گفتار امام مورد توجه بود. ازاينرو اگر از امام حرکتي سر ميزد ثبت ميشد؛ با اين حال تاريخ تنها 12 تا 18 نفر از زنان حضرت را نام ميبرد که مهمترين آنها عبارتند از: «خوله دختر منظور فزاري، جعده دختر اشعث بن قيس، عايشه خثعميه که پس از شهادت حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) به خاطر خلافت به امام حسن (علیه السلام) تبريک گفت و امام او را طلاق داد، ام کلثوم دختر فضل بن عباس که حضرت او را طلاق داد، ام اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله التميمي، ام عبدالله دختر شليل بن عبدالله، زني از بنيشيبان از آل همام بن مره که حضرت پس از ازدواج متوجه شد تفکر خوارج دارد و او را طلاق داد و هند دختر عبدالرحمان بن ابيبکر و چهار زن ديگر.[34]
البته برخي هجده تن ذکر کردهاند.[35] مدائني شمار همسران حضرت را هفتاد زن دانسته،[36] امّا فقط يازده زن را نام ميبرد.[37] همچنين برخي زنان امام حسن (علیه السلام) را نود نفر ذکر ميکنند،[38] امّا اسمي از آنها نميبرند. ابوطالب مکي تعداد آنها را 250 تن و بنا بر قولي 300 تن ذکر کرده است.[39] شيخ مفيد پنج زن براي امام حسن قائل است؛[40] درحاليکه نامي از آنها نميآورند.
بنابراين اولاً اين اضطراب و عدم قطعيت نشان از آن دارد که مسئله تعدد زوجات و طلاق امام حسن (علیه السلام) با آن آمار عجيب، افسانه و دروغي بيش نيست و ثانياً در کتب تاريخي فقط طلاق سه زن براي امام حسن (علیه السلام)ثبت شده است که در صورت صحت همه اين گزارشها با سه مورد طلاق به کسي مِطلاق نميگويند.
اينکه در روايات وارد شده که حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) امام حسن (علیه السلام) را مذمت کرده، صحيح نيست. چون نهي اميرالمؤمنين (علیه السلام) بر منبر يا مسبوق به نهي در خلوت بود و امام حسن (علیه السلام) توجه نکرد، که اين احتمال با شخصيت والاي امام حسن (علیه السلام) نميسازد، يا نهي حضرت بدون تذکر قبلي بوده که اين احتمال نيز با شخصيت اميرالمؤمنين (علیه السلام) نميسازد که فرزند خود را در جمع، بدون تذکر قبلي، ضايع کند.[41] بلکه آنچه در تاريخ ثبت شده آن است که امام حسن (علیه السلام) مورد احترام فراوان امام علي (علیه السلام) بود. ابن کثير در اين باره مينويسد:
علي بن ابيطالب بسيار زياد به فرزندش حسن احترام ميگزارد و او را گرامي ميداشت و او را بزرگ ميشمارد. روزي علي بن ابيطالب به [امام] حسن فرمود: «خطبه نميخواني تا پدرت بشنود»؟ امام حسن فرمود: «حياء ميکنم در مقابل شما خطبه بخوانم و شما در حال ديدن من باشيد. [امام] علي از جلسه خارج شد و در جايي نشست که [امام] حسن ايشان را نميديد. بعد [امام] حسن بر منبر رفت و سخنراني رسا و فصيحي کرد. وقتي تمام شد [امام] علي فرمود: «ذريه از بعض ذريه است (کنايه از اينکه انسان خصوصيات را به ارث ميبرد) و خدا سميع و عليم است».[42]
همچنين اميرالمؤمنين (علیه السلام)، به امام حسن (علیهما السلام) فرمود: «تو را پاره تن و بلکه تمام خود ميدانم که هر چه به تو اصابت کند به من اصابت کرده است».[43]
امام علي (علیه السلام) پس از شنيدن سخنان امام حسن (علیه السلام) درحاليکه کودکي چهار ساله بيش نبود، به ابوسفيان فرمود: «سپاس خداي را که ميان آل محمد و در نسل پيامبر خدا، کسي را قرار داد همچون يحيي بن زکريا (که خداوند در مورد او فرمود) به وي علم و دانش در کودکي عطا کرديم».[44]
حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) در وصيت خود به امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) ميفرمايد:
نصيب دو فرزند فاطمه از دارايي علي، همانند نصيب ديگر فرزندان علي است و علّت اينکه انجام دادن اين وصيت را به عهده دو فرزند فاطمه گذاشتم، جلب خشنودي خدا و تقرب به پيامبر (صلی الله علیه و آله) و گراميداشت منزلت وي و بزرگداشت پيوندم با اوست.[45]
همچنين امام علي (علیه السلام) در حقّ امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) دعا ميکند:
«اللهم احفظ حسناً و حسيناً، و لاتمکِّن فَجَرَةَ قريش منهما ما دُمتُ حياً، فاذا تَوَفَّيتني فَأنت الرَّقيب عليهم، و أنت على کل شيء شهيدٌ»[46]
خدايا! تا زماني که من زندهام، حسن و حسين را در پناه خويش نگاه دار و فاسقان قريش را بر آنان مسلّط مکن و آن هنگام که مرا به سوي خود ميخواني، خود بر ايشان نگهباني و تو بر همه چيز گواهي.
شدّت علاقه اميرالمؤمنين (علیه السلام) به امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) به قدري بود که در جنگها آنها را منع ميکرد از اينکه خيلي به قلب ميدان جنگ بزنند. لذا در يکي از روزهاي جنگ صفين ديد امام حسن (علیه السلام) به ميدان ميشتابد، فرمود: «اين جوان را برايم نگاه داريد که مبادا توانم را ببرد. مرا دريغ ميآيد که اين دو (حسن و حسين) به کام مرگ روند و نسل پيامبر (صلی الله علیه و آله) قطع شود».[47]
همين طور نقل شده منافقان به محمد بن حنفيه گفتند: «چرا اميرالمؤمنين (علیه السلام) در جنگ تو را جلو مياندازد و حسن و حسين را نه»؟ او جواب داد: «چون آن دو چشمان اويند و من دست راست او، و او با دست راستش از چشمانش دفاع ميکند».[48]
اين موارد نشان ميدهند که امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) نزد اميرالمؤمنين (علیه السلام) يک احترام فوقالعاده داشتند و اين احترام و تکريم و عزيز داشتن فقط به صرف قرابت فيزيکي و نسلي نبود؛ چون حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرزندان ديگري نيز داشت بلکه اين تکريم و احترام به خاطر اين بود که امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) داراي کمالات معنوي و خصائص ويژهاي بودند که حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) حاضر نبود کوچکترين آسيب ظاهري و معنوي به آنها برسد.
با اين اوصاف بعيد است امام حسن (علیه السلام) بر خلاف نظر و آبروي پدر حرکتي انجام دهد که موجب آزار و نفرت پدر شود و همچنين از اميرالمؤمنين (علیه السلام) نيز نسبت به امام حسن (علیه السلام) بعيد است سخني بيان شود که آبروي امام حسن (علیه السلام) را ببرد و او را در جمع خوار و ذليل کند.
مورّخان و محققان روايات مطلاق را جعلي ميدانند. مسعودي مينويسد:
چون منصور دوانيقي عبدالله بن الحسن و برادران و همراهان او را دستگير کرد، بالاي منبر رفت و گفت: «اي اهل خراسان شما شيعيان ما هستيد» و بعد در مقام جسارت به امام علي و امام حسن (علیهما السلام) گفت: «سوگند به خدا که فرزندان ابوطالب را با خلافت وانهاديم و به هيچ روي متعرض آنان نشديم تا اينکه علي بن ابيطالب خلافت را بهدست گرفته و آن زمان که در حکومت موفق نشد، تن به حکميت داد و... معاويه با حيله حسن بن علي را وليعهد خود کرد و سپس او را خلع کرد؛ او به زنان رو آورد؛ روزي نبود که ازدواج نکند يا طلاق ندهد».[49]
باقر شريف قرشي با استناد به اين خطبه ميگويد:
به گمان بسيار قوي منصور اولين جاعل است و مورخان از او بر گرفتهاند. علّت آن هم اين است که سادات حسني قيامهايي به راه انداختند که تا مرز فروپاشي حکومت پيش رفت. در پي آن منصور، عبدالله بن حسن را دستگير کرد و براي اهالي خراسان خطبهاي خواند که آکنده از دشنام به اميرالمؤمنين و فرزندانش بود و در آن چنين دروغي را ساخت.[50]
ساختگي بودن اين بيانات از زبان منصور از آنجا معلوم ميشود که او دنبال محکم کردن پايههاي سلطنت خود بود. ازاينرو به افترا و دروغپراکني عليه علويون پرداخت و به آنها ظلم کرد. او براي اينکه مخالفان خود (بنيالحسن) را سرکوب کند و ميان مردم آنها را بياعتبار کند، به بنياد تشيع (امامت) توهين نمود و به آنها افترا و کذب بست. يکي از آن افتراها کثرت ازدواج و مطلاق بودن امام حسن (علیه السلام) است و ديگر اينکه امام حسن (علیه السلام) خلافت را به معاويه فروخت.[51]
رسول جعفريان، مورخ تاريخ اسلام، معتقد است اين روايات از جعليات عباسيان است.[52]
از جمله رواياتي که در مورد طلاق امام حسن (علیه السلام) ذکر ميکنند اين است که امام حسن (علیه السلام) به خاطر مسئلهاي که بين ايشان و زن ايشان پيش آمد، زن خود را، که از طائفه خثعم بود، در يک جلسه سه طلاق داد. [53] درحاليکه سه طلاق در يک مجلس با مکتب اهلبيت سازگاري ندارد. نکته ديگر اينکه اگر کثرت ازدواج و مطلاق بودن امام حسن (علیه السلام) صحت داشت قطعاً در زمان امام حسن (علیه السلام) و پس از ايشان مورد سوء استفاده معاويه و بنياميه واقع ميشد و براي تخريب چهره امام حسن (علیه السلام) از آن استفاده ميگرديد؛ امّا ميبينيم که اين روايات از زمان امام صادق (علیه السلام)، که عصر عباسيان و حکومت منصور دوانيقي است، جعل گرديدهاند.
متأسفانه محدثان شيعه اين روايات ساختگي را در منابع روايي نقل کردهاند و برخي فقها براي توجيه اين روايات به تکلّف افتاده و توجيهاتي بيان کردهاند که چنين توجيهاتي لازمهاش پذيرفتن مطلاق بودن امام حسن (علیه السلام) است؛ مثلاً مرحوم مجلسي اين گونه توجيه ميکند که اين طلاقها به خاطر ناسازگاري زنان با امام حسن (علیه السلام) بود نه ناسازگاري امام با آنها. لذا آنها را طلاق داده است.[54]
در نقد اين نظر بايد گفت: اولاً بر فرض بپذيريم که امام حسن (علیه السلام) چنين کاري کرده است، امّا نميتوان گفت همه اين پنجاه زن بداخلاق و ناسازگار بودهاند.[55] دوّم اينکه حلم و بردباري آن حضرت مورد توجه همه، حتي دشمنان آن حضرت، بود؛ حال چگونه ميتوان پذيرفت امام زني را به نام جعده ـ که آزارهاي زيادي از او ديده بود و قاتل امام هم شد و بر اثر اين آزارها بيشتر از همه مستحق طلاق بوده ـ طلاق نداده باشد، ولي بقيه زنانش را طلاق داده باشد؟[56]
محقق بحراني نيز روايات کثرت طلاق امام حسن (علیه السلام) را ميپذيرد و همان توجيه مرحوم مجلسي را ميآورد و بعد نتيجه ميگيرد که اين نوع طلاق بر اساس عذر شرعي است. لذا مشکلي ندارد؛ اما نهي علني اميرالمؤمنين (علیه السلام) را نميتواند توجيه کند. لذا اشکال را باقي ميگذارد و اعتراف ميکند که قادر به پاسخگويي نيست.[57]
آيت الله جعفر سبحاني و آيت الله مکارم نيز چنين توجيه ميکنند:
مسلمانان آن عصر بهواسطه علاقهاي که به پيامبر (صلی الله علیه و آله) داشتند ميخواستند به افتخار خويشاوندي و قرابت با پيامبر نايل گردند و چون امام حسن (علیه السلام) نوه بزرگ پيامبر بود و فرزند ارشد امام علي (علیه السلام) بود گاهي دختران خود را داوطلبانه به حضرت امام حسن (علیه السلام) تزويج ميکردند و تنها به تشريفات عقد شرعي اکتفا ميکردند. بنابراين آنها زنان افتخاري امام حسن بودند.[58]
البته ميتوان روايتي که در آن اميرالمؤمنين (علیه السلام) مردم را از تزويج دخترانشان به امام نهي نمودهاند شاهد گرفت بر توجيه اين دو بزرگوار؛ چون آن مرد همداني در جواب امام علي (علیه السلام) گفت: ما دختران خود را به ازدواج با او در ميآوريم، چون فرزند رسول خداست. امّا اشکالاتي که وارد است اين است که اولاً لازمه اين توجيه آن است که اصل اين روايات را بپذيريم که در مباحث بررسي سندي گفتيم هيچ يک از روايات مربوط، سند معتبر و قابل پذيرشي نداشته و دلالت آنها نيز اشکالات متعدد دارد.
ثانياً: اگر هدف مردم افتخار به وصلت با اهلبيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، چرا دختران خويش را به امام حسين (علیه السلام) تزويج نميکردند؟
خلاصه: اولاً داستان ازدواج و مطلاق بودن امام حسن (علیه السلام) ابهام زيادي دارد و ريشه اين ابهام بر ميگردد به مسئله تاريخنگاري و نقل حديث که در طول تاريخ فراز و نشيبهاي زيادي داشته، و مورخان هميشه در اختيار حکومت وقت بودهاند و بر اساس منويات آنها تاريخنگاري ميکردند.[59] لذا اين جعليات از منابع اهلسنت به منابع شيعه رسوخ کرده است.[60]
ثانياً: بر فرض اينکه طلاقي از جانب امام حسن (علیه السلام) صورت گرفته باشد، در منابع روايي و تاريخي به طور مشخص فقط اسم دو الي سه نفر برده شده که با دو يا سه طلاق نميشود به امام نسبت کثيرالطلاق داد.
ثالثاً: ذوّاق (شهوتران) صفت ذاتي مطلاق نيست؛ يعني اين طور نيست که هر کس به کراّت طلاق ميدهد پس ذوّاق باشد. ممکن است شخصي به خاطر عذري که دارد طلاق دهد نه به خاطر شهوتپرستي. لذا اگر امام حسن (علیه السلام) طلاقي داده باشند به خاطر آن شخصيتي که داشتند از ايشان بهدور است که از روي شهوتپرستي چنين کاري کرده باشد.[61]
رابعاً: در بررسي سندي روايات اين قصه جعلي، روشن شد که هيچ يک از آن روايات سند معتبر و قابل پذيرشي ندارند.
[1]. کليني، الکافي، ج4، ص54.
[2]. الامامة و النص، ص526.
[3]. برقي، المحاسن، ج2، ص601.
[4]. کليني، الکافي، ج6، ص56؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص38.
[5]. مناقب، ج4، ص38.
[6]. ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص30.
[7]. مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص173.
[8]. خوئي، معجم رجال الحديث، ج21، ص27.
[9]. نجاشي، رجال النجاشي، ص76 .
[10]. معجم رجال الحديث، ج6، ص96.
[11]. رجال النجاشي، ص214.
[12]. خوئي، معجم رجال الحديث، ج3، ص13.
[13]. مرتضوي، «نقد و بررسي روايات مربوط به مطلاق بودن امام حسن (علیه السلام)»، نشريه الهيات و معارف اسلامي، ش76، ص12.
[14]. حرّ عاملي، رساله في الغنا، ص46.
[15]. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج3، ص89.
[16]. طوسي، الفهرست، ص192.
[17]. «انّه کان عثمانيا، فکان يضع الاخبار لبني اميه». (ابن حجر عسقلاني، لسان الميزان، ج4، ص386).
[18]. مرتضوي، «نقد و بررسي روايات مربوط به مطلاق بودن امام حسن (علیه السلام)»، ص10.
[19]. لسان الميزان، ج4، ص253.
[20]. ابن کثير، البداية و النهاية، ج8، ص35 .
[21]. طبراني، المعجم الاوسط، ج1، ص108؛ ابن عساکر، تاريخ دمشق، ج13، ص228.
[22]. {لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً} (واقعه: 25).
[23]. حموئي جويني، فرائد السمطين، ج2، ص68؛ ابن شاذان، مائة منقبة من مناقب اميرالمؤمنين و الائمه، ص136.
[24]. روزي مردي از شام وارد مدينه شد و امام حسن (علیه السلام) را با حالت شکوه و عظمت ديد، پرسيد او کيست؟ گفتند: حسن بن علي (علیهما السلام) است که از روي کينه جلو رفت و به امام حسن !" و امام علي (علیهما السلام) توهين و ناسزاگويي گفت. امّا امام حسن در مقابل او چنين فرمود: «اي مرد، گمان ميکنم تو غريبي و گويا امر بر تو مشتبه شده باشد؛ اگر از ما درخواست کني عطا مي کنيم؛ اگر از ما طلب هدايت کني تو را ارشاد ميکنيم؛ اگر از ما ياري طلبي ياري ميکنيم؛ اگر گرسنهاي تو را سير ميکنيم؛ اگر عرياني تو را ميپوشانيم؛ اگر محتاجي بينيازت ميگردانيم؛ اگر رانده شدهاي تو را پناه ميدهيم؛ اگر حاجتي داري براي تو برميآوريم؛ اگر بار خود را بياوري و به خانه ما فرود آوري و تا وقت رفتن ميهمان ما باشي، براي تو بهتر خواهد بود؛ زيرا ما خانهاي بزرگ داريم و آنچه خواهي نزد ما ميسر است». در مقابل اين حرکت امام حسن (علیه السلام) مرد شامي شرمنده شد و از محبان اهل بيت گرديد. (مجلسي، بحارالانوار، ج43، ص344)
نقل شده که مروان در مدينه حاکم بود و حضرت علي (علیه السلام) را هر جمعه بر سر منبر دشنام ميداد و امام حسن (علیه السلام) ميشنيدند و هيچ نميگفتند. سپس مردي را فرستاد تا به حضرت علي (علیه السلام) و به او دشنامي بسيار زشت داد. امام حسن (علیه السلام) به او فرمودند: برو به مروان بگو: «من با دشنام دادن به تو، چيزي از حرفهاي تو را محو و بيکيفر نميسازم، بلکه ميگذارم خدا حقّم را از تو بگيرد و ميان ما داوري فرمايد تا اگر راست گفته بودي، پاداش خيرت دهد و اگر دروغ گفته بودي، خدا کيفري سهمگينتر از ما ميدهد!» (اميني، الغدير، ج10، ص370)
[25]. «وَأَمَّا السَّيِّدُ الْحَلِيمُ الرَّفِيقُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ». (ابن ابيعاصم، الآحاد و المثاني، ج1، ص393).
[26]. حافظ مزي، تهذيب الکمال، ج6، ص235؛ مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص145.
[27]. بحارالانوار، ج43، ص334.
[28]. شيخ صدوق، الامالي، ص112.
[29]. ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص14-15.
[30]. ابن عساکر، ترجمة الامام حسن، ص139.
[31]. ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقة، ج2، ص409.
[32]. ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج5، ص264 .
[33]. شيخ صدوق، الامالي، ص179.
[34]. قرشي، حياة الامام الحسن بن علي، ج2، ص 407-412.
[35]. زماني، حقايق پنهان – پژوهشي در زندگاني امام حسن، ص318-320.
[36]. ابن أبيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج16، ص22 .
[37]. مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص173.
[38]. حياة الامام الحسن بن علي، ج2، ص397 .
[39]. ابوطالب مکي، قوة القلوب، ج2، ص412.
[40]. مفيد، الارشاد، ج2، ص20.
[41]. قرشي، حياة الامام الحسن بن علي، ج2، ص401.
[42]. «وکان عليّ يکرم الحسن إکراما زائدا، ويعظمه ويبجله وقد قال له يوما: يا بني ألا تخطب حتي أسمعک ؟ فقال: إني أستحيي أن أخطب وأنا أراک، فذهب عليّ فجلس حيث لا يراه الحسن ثم قام الحسن في الناس خطيبا وعليّ يسمع، فأدي خطبة بليغة فصيحة فلما انصرف جعل عليّ يقول: ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم». (ابن کثير، البداية و النهاية، ج8، ص37).
[43]. نهج البلاغه، نامه 31.
[44]. ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص6.
[45]. نهج البلاغه، نامه 24.
[46]. ابن أبيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج20، ص298.
[47]. نهج البلاغه، خطبه207.
[48]. ابن أبيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج1، ص244.
[49]. مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص330؛ طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج4، ص535.
[50]. قرشي، حياة الامام الحسن بن علي، ج2، ص 404ـ405.
[51]. همان، ص405.
[52]. جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص121.
[53]. ابن عساکر، تاريخ دمشق، ج14، ص79 .
[54]. مجلسي، روضة المتقين، ج9، ص5.
[55]. بعيد بودن عرفي مراد است و الا به دقت عقلي اشکال وارد است، ولي معمولاً در اين مباحث دقت عرفي مراد است.
[56]. مرتضوي «نقد و بررسي احاديث طلاق امام حسن»، نشريه الهيات و معارف اسلامي، ش76، ص5.
[57]. بحراني، الحدائق الناظرة، ج25، ص148.
[58]. مکارم شيرازي و سبحاني، پاسخ به پرسشهاي مذهبي، ص206.
[59]. قرشي، حياة الامام الحسن بن علي، ج2، ص406.
[60]. تقيزاده داوري، تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، ص133.
[61]. مير حامد حسين، عبقات الانوار، ج23، ص1018.
پـــربـــازدیـــدهــــا