
در نقلي چنين وارد شده که امام حسين (علیه السلام) در آخرين لحظات پيشنهاد داده که با يزيد فاسق صلح و سازش کند.[1] امّا ديگر از امام نپذيرفتند. اين خلاف عصمت است که امام معصوم بخواهد با فاسق بيعت يا سازش کند.[2]
پاسخ اول: امام حسين (علیه السلام) از اول تا به آخرين لحظه حيات مبارکشان لحظهاي قصد بيعت با يزيد را نداشت، بلکه به شدّت بيعت با يزيد را ردّ نمود. اين مطلب به قدري آشکار بود که حتي دشمنان آن حضرت، به خاطر شناختي که از امام حسين (علیه السلام) داشتند، به اين مسئله اعتراف کردهاند. مروان بن حکم خطاب به وليد بن عتبه گفت:
هماينك ... به سوى حسين بن على و عبدالرحمان بن ابىبكر و عبداللّه بن زبير بفرست و آنان را به بيعت با يزيد فرا بخوان؛ گرچه مىدانم تنها حسين بن على، دعوت تو را به بيعت با يزيد، هرگز اجابت نمىكند و براى يزيد، حقّ [حكومت و] اطاعت بر خود قائل نيست. به خدا سوگند، اگر جاى تو بودم، يك كلمه هم با حسين صحبت نمىكردم و او را گردن مىزدم. هر چه بادا باد!.[3]
سخن مروان بن حکم نشان ميدهد آنها امام حسين (علیه السلام) را ميشناختند که به هيچ وجه حاضر به بيعت با يزيد نيست.
وقتي عبدالله بن زبير از امام حسين (علیه السلام) پرسيد اگر از تو بخواهد که با يزيد بيعت کنيد چه خواهي کرد؟ امام حسين (علیه السلام) با قاطعيت قسم خورد که با يزيد بيعت نخواهد کرد.
لا ابايِعُ لَهُ أبَدا؛ لأِنَّ الأَمرَ إنَّما كانَ لي مِن بَعدِ أخِي الحَسَنِ (علیه السلام) ... لا وَاللهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا.[4]
هرگز با يزيد بيعت نميکنم چون حکومت بعد از برادرم از آنِ من است. نه به خدا قسم هرگز بيعت نميکنم.
وقتي فرماندار يزيد در مدينه از امام حسين (علیه السلام) خواست تا با يزيد بيعت کند، امام فرمود: «مثلي لا يبايع مثله».[5]
عمر اطرف، از فرزندان امام علي (علیه السلام) ميگويد: وقتي امام حسين (علیه السلام) از من پرسيد: «سَأَلْتُک بِحَقِّ أَبِيک بِقَتْلِي خَبَّرَک فَقُلْتُ نَعَمْ فَلَوْ لَا نَاوَلْتَ وَ بَايَعْت ... أَنَّهُ لَا أُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِي أَبَدا»[6]؛ «تو را به جان پدرت سوگند، آيا از کشته شدن من خبر داد؟ گفتم بله، پس چرا بيعت نميکني؟... امام فرمود: به راستي که هيچگاه خودم را خوار نخواهم ساخت».
همچنين امام حسين (علیه السلام) در برابر اعتراض ابن عمر فرمود: «اين گروه مرا رها نخواهند کرد... آنها اصرار دارند تا من بيعت کنم و من نميخواهم چنين کنم. بنابراين آنها مرا خواهند کشت».[7]
همين طور وقتي محمد حنفيه به امام پيشنهاد سفر از شهري به شهر ديگر را ميدهد تا دست يزيد به امام نرسد، امام در جواب او ميفرمايد: «يا اخي لو لم يکن في الدنيا ملجاء و لا مأوى لما بايعت يزيد بن معاويه»؛[8] «اي برادرم اگر در دنيا هيچ پناهگاهي براي من نباشد با يزيد بيعت نخواهم کرد».
همچنين در طول سفر امام از مدينه تا کربلا با افراد مختلفي صحبت کردند و آنها وقتي نظر امام را ميپرسيدند، امام حسين (علیه السلام) در جواب آنها از ادامه قيام و کوتاه نيامدن در اين مسير سخن ميگفت و اعلام ميداشت: حتي اگر به جان دادن در اين مسير منجر شود دست از قيام بر نخواهد داشت.
وقتي حرّ بن يزيد رياحي به امام گفت: «يَا حُسَيْنُ إِنِّي أُذَکِّرُکَ اللهَ فِي نَفْسِک فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَ»[9]، امام در جواب حرّ فرمود: «من از مرگ ترسي ندارم و به جان ميخرم».
همچنين عمر سعد وقتي به امام نامه نوشت که چرا به اينجا آمدهاي امام در جواب فرمود: «مردم شهر کوفه مرا دعوت کردند و من هم آمدم و اگر خوش نداريد باز ميگردم».[10] عمر سعد که قصد درگيري با امام حسين (علیه السلام) را نداشت از اين پيشنهاد خوشحال شد و به ابن زياد نوشت که امام چنين پيشنهادي دارد؛ امّا ابن زياد نوشت: بر حسين و ياران او پيشنهاد کن با يزيد بيعت کنند. اگر بيعت کنند اطلاع بده تا رأي خود را در اين باره بگويم.[11] و وقتي عمر سعد جواب ابن زياد را براي امام خواند امام در جواب فرمود: «لا أجيب ابن زياد إلى ذلک أبدا فهل هو الا الموت فمرحبا به»؛[12] «من جواب ابن زياد را هرگز نميدهم؛ آخرش مرگ است! آفرين به مرگ».
از مجموع سخنان امام حسين (علیه السلام) به روشني بر ميآيد که امام تا آخرين لحظه قصد بيعت با يزيد را نداشته؛ بلکه يزيد بر بيعت گرفتن از امام حسين (علیه السلام) اصرار مينمود و امام حسين (علیه السلام) مخالفت ميکرد.
پاسخ دوم: در برخي نقلها چنين آمده که امام پيشنهاد بازگشت به همان جايي که از آنجا آمده بود را داده است. امام حسين (علیه السلام) وقتي با لشکر حرّ برخورد کردند، پيش از نماز ظهر خطبهاي خواند و فرمود:
...کنْتُمْ لِمَقْدَمِي کارِهِينَ انْصَـرَفْتُ عَنْکمْ إِلَى الْمَکانِ الَّذِي جِئْتُ مِنْهُ إِلَيْکم.
... اگرآمدن من را ناخوش داريد، به همان جايي باز ميگردم که پيش از حرکت به سوي شما بودم.
بعد از نماز عصر نيز امام خطبه خواند و دوباره پيشنهاد بازگشت را داد:
وَ کانَ رَأْيُکمُ الْآنَ غَيْرَ مَا أَتَتْنِي بِهِ کتُبُکمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُکمْ انْصَـرَفْتُ عَنْکمْ.[13]
اکنون، رأتيان غير از آن چيزي است که نامههايتان و فرستادگان شما به من گفتهاند. از شما روي ميگردانم.
جواب اين است که، پيشنهاد بازگشت از سوي امام يک تاکتيک رهايي از دست دشمن بود تا جلوي هدف بلند قيام امام گرفته نشود؛ هدف قيام امام حسين (علیه السلام)، سرنگوني حکومت يزيد و برپايي حاکميت اسلام بر جامعه اسلامي بود. لذا اگر امام پيشنهاد ميدهد من را رها کنيد تا برگردم به همان جايي که بودم، به اين معنا نيست که امام از حرکت خود پشيمان شده باشد. بلکه امام دنبال راهي براي رهايي از وضعيت پيش آمده بود تا بتواند سر فرصت و با تغيير شرايط، دوباره قيام خود را ادامه دهد. البته دشمن نيز متوجه اين تدبير امام شده بود؛ زيرا وقتي عمر سعد به ابن زياد نامه نوشت که حسين بن علي پيشنهاد بازگشت را داده است، «حسان بن قائد عبسي» گويد من نزد عبيدالله بودم که نامه عمر بن سعد به او رسيد نامه را که خواند گفت: «الآن إذ علقت مخالبنا به يرجو النجاة و لات حين مناص»؛[14] «اکنون که چنگال ما به او بند شده ميخواهد خود را نجات دهد؛ ولي هرگز رهايي از براي او نيست».
در برخي منابع تاريخي اهلسنت چنين آمده است که امام فرمود: «اجازه دهيد نزد يزيد بروم و دست در دست او بگذارم».[15]
درحاليکه فردي به نام «عقبة بن سمعان» ميگويد: من از مدينه تا مکه و از مکه تا عراق، تا وقت کشته شدن او همراهش بودم؛ هيچ کلمهاي نگفت جز آنکه شنيدم! به خدا سوگند آنچه ميان مردم شهرت دارد و گمان ميبرند که حسين گفته است: «اجازه دهيد نزد يزيد رفته دست در دست او بگذارم يا به يکي از نقاط مرزي بروم» اشتباه است. او چنين چيزي را نگفت تنها چيزي که ميگفت اين بود: «فلأذهب في هذه الارض العريضه، حتى ننظر ما يصير أمر الناس»؛[16] «بگذاريد تا در اين زمين پهناور و گسترده خدا راه سپارم تا بنگرم كه فرجام كار اين جامعه و مردم به كجا ميكشد».
البته در تاريخ نقل شده است که عمر سعد نامهاي به ابن زياد مينويسد و سه پيشنهاد را از جانب امام حسين (علیه السلام) مطرح ميکند که آن سه پيشنهاد اين بود:
1. راه را باز بگزاريد تا از همان جا که آمدم به همان جا برگردم.
2. مرا به يکي از مرزهاي جهان اسلام بفرستيد تا مثل مردم مرزنشين زندگي کنم.
3. به نزد يزيد برم و دست در دست يزيد بگذارم و با او بيعت کنم.
عبيدالله وقتي اين نامه را خواند گفت: اين نامه فردي ناصح است به اميري مشفق و عبيدالله اين پيشنهاد را قبول ميکند. امّا شمر ابن زياد را منصرف ميکند و ميگويد: «آيا اين پيشنهاد را مىپذيرى؟ با اينكه حسين بن علي در سرزمين تو در دسترس است؟ اگر او از اينجا كوچ كند يقيناً نيرومندتر خواهد شد و تو ناتوانتر».[17]
دو نکته لازم است در اينجا بيان شود:
اولاً: از بيان شمر مشخص ميشود که آنها امام را ميشناختند و به اهداف قيام او آشنا بودند. لذا پيشنهاد بازگشت به همان مکاني که آمده است را قبول نميکنند.
ثانياً: احتمال آن ميرود که عمر بن سعد، که به هر روي قصد داشت جنگ صورت نگيرد، خود اين سه پيشنهاد را در تحليل پيشنهاد اصلي امام در اين نامه آورده باشد و از همين جا خبر در منابع به صورت بالا آمده باشد. آنچه مسلم است اينکه امام با توجه به وضعيتي که براي ايشان و کاروان تا آخر پيش آمد، نميتواند چنين پيشنهادي را مطرح کرده باشد.[18]
نتيجه اينکه امام حسين (علیه السلام) بر اساس سخناني که از اول تا به آخر داشتند هدفشان امر به معروف و نهي از منکر و مبارزه با حکومت فاسد يزيد فاسق بود. ازاينرو دنبال اين بود که با تحريک مردم و کشاندن مردم به سمت خود به هدف خود، که سرنگوني حکومت يزيد بود، نزديک شود؛ حتي اگر اين قيام به شهادت ختم شود. با اين همه، هدف اصلي امام حسين (علیه السلام) به شهادت رسيدن نبود؛ به همين خاطر زماني که براي امام يقين حاصل شد که کوفه موقعيت پذيرش او را ندارد از رفتن به کوفه منصرف شد و قصد بازگشت به سرزمين ديگري را داشتند تا در موقعيت مناسب دوباره قيام خود را ادامه دهد.
[1]. مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص324.
[2]. الامامة و النص، ص529.
[3]. ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج5، ص10.
[4]. همان، ص11.
[5]. مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص325 .
[6]. ابن طاووس، اللهوف، ص26-27.
[7]. بلاذري، انساب الاشراف، ج3، ص164.
[8]. خوارزمي، مقتل خوارزمي، ج1، ص188.
[9]. مفيد، الارشاد، ج2، ص81.
[10]. «كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هَذَا أَنِ اقْدَمْ فَأَمَّا إِذْ كَرِهْتُمُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْكُم». (مفيد، الارشاد، ج2، ص85)
[11]. الارشاد، ج2، ص86 .
[12]. دينوري، اخبارالطوال، ج1، ص254.
[13]. مفيد، الارشاد، ج2، ص 79- 80.
[14]. ابومخنف، وقعة الطف، ص185 .
[15]. جعفريان، تأملي در نهضت عاشورا، ص98.
[16]. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج4، ص313 و ج5، ص412-413.
[17]. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج4، ص313 و ج5، ص412-413 .
[18]. جعفريان، تأملي در نهضت عاشورا، ص100.
پـــربـــازدیـــدهــــا