مقايسه تطبيقي سلفيت و وهابيت
مقدمه
بايد به واژهي سلفيت و بار معنايي آن در جامعه اسلامي توجه كرد. گرچه مفهوم مشهور سلفيت داراي بار منفي است، اما جمعي از غير سلفيت جهان اسلام براي آن ارج قائلاند، و به همين دليل ما در تبليغات و نوشتههايي كه داريم شايد منطقي نباشد، كه سلفيت را با اين عنوان بكوبيم. مقداري تامل در برخورد با واژه سلفي و سلفي هم بايد داشته باشيم.
علاوه بر اين توجه به اين نكته لازم است كه سلفيان و وهابيان مشتركاتي دارند و مفترقاتي.
تاريخ انديشه سلفي و سير تحول آن
كتابهايي در اين زمينهها نوشته شده و خود اين موضوع يك موضوع مستقل قابل بحث است كه از قرن اول سده اول شروع ميشود و در سده سوم و چهارم يك خيزي پيدا ميكند و توي قرن هشتم دوران ابن تيميه و ابن قيم يك اوجي ميگيرد و يك تحولي و ساختار جديدي پيدا ميكند و در قرن 12 و 13 هجري انديشهي سلفيت سامان جديدي پيدا ميكند و ميرسد به وضعيت امروز كه ما سلفيان را در اين دهههاي جديد شاهد هستيم و كه اينها باز تغييراتي با اين انديشهها دارند و اين يك موضوع قابل بررسي و موضوع بعدي كه قابل بررسي است مناطق جغرافيايي سلفيان در جهان اسلام است و در كدام كشورها انديشه سلفي روييد؟ به طبع همه سرزمينهاي اسلام قابل بررسي است و شايد سه منطقه جلوهي خاصي داشته باشد و احتياج به بررسي مستقل دارد:1. مصر؛ 2. عربستان؛ 3. شبه قاره هند و پاكستان.
سه نوع سلفي گري در اين سه سرزمين ظهور كرد، كه مشابهاتي با هم دارند و مفارقاتي كه شايد در لابه لاي بحثم به بعضي از آنها برسم كه آنچه كه در هند و پاكستان تحقق پيدا كرد و در قرن 12 و 13 هجري توسط شاه ولي الله دهلوي
[1] و بعد هم توسط پسرش شاه عبدالعزيز دهنوي و بعد به كجا انجاميد و الان به چه وضعي رسيده و ظهوري كه پيدا كرده و در چند جلوه است گاه با جلوه ي دينوبنديها خودش را نشان ميدهد و مكتب ديوبندي كه اكثريت اهل سنت منطقه را تقريبا دارد ميگيرد يا در شكل اهل حديث خودش را نشان ميدهد و قالب ديگري كه با اولي فرق ميكند و يا اينكه قالب هاي ديگري كه با هم متفاوت اند و در ضمن مشتركاتي با هم دارند البته اين نگاه جهاني را ما داريم ميگوييم اگر نگاه درون ايراني بخواهيم مطرح كنيم به طبع اهل سنت ايران ما، متعصب از آن فرهنگ وارداتي كشورهاي مشابهاند و لذا در بلوچستان و خراسان ما كه نگاه ميكنيم اكثريت اهل سنت متأثر از مكتب دين بندي هستند كه به نحوي انديشه سلفي را با خودشان آوردهاند و آن ريشهها را وقتي بشناسيم بهتر ميتوانيم قضاوت و داوري كنيم كه چرا فلان مولوي سنّي در بلوچستان يا خراسان فلان موضع را گرفت اين ها را اشتباه نگريم با وهابي؛ اگر توي مكتب به پيروي رفته پاكستان درس خوانده و هند خونده آمده ، موضوعي را مطرح كرده بايد بدانيم آبشخور آن مطلب است و اشتباه گرفته نشود و اين موضوع دومي كه قابل بررسي هست و كتابهايي در اين زمينه ها نوشته شده است و كتاب جناب آقاي استاد علي زاده هم در اين زمينه كتاب ارجمندي است كه به اين مكاتب و سرزمينها پرداخته است.
ريشه يابي زمينهها و علل پيدايش انديشهي سلفيگري
1- نفوذ ديني دال بر قداست دال بر نوعي قداست صحابهاي
بخشي از جامعهي اسلامي اهل سنت و احياناً شيعيان مواجه با نفوذ آيات واحاديثي شدند كه در نظر آنها دلالت بر نحوي از قداست صحابه دارند. مانند آيه شريفه : لَّقَدْ رَضي اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَك تحْت الشجَرَةِ فَعَلِمَ مَا في قُلُوبهِمْ فَأَنزَلَ السكِينَةَ (فتح:24) و آيات فراواني كه براي صحابه استدلال ميكنند و يا احاديثي كه به نحوي معتقدند كه دلالت بر اين قداست دارد مثل: حديث نجوم، و يا خيرالقرون ... قرني و غيره. و دهها حديث ديگر كه درباره صحابه است و وجود اين آيات و روايات و نحوه برداشتي كه جمعي از اينها كردهاند به نحوي قداستي از صحابه در ذهنشون شكل گرفت كه ناچار شدند به خاطر انگيزه ي ديني و احترام و اطاعت از اين آيات و روايات مبتلا و تبعيت از سلف بشوند و تبعيت محضي كه به نوعي ما نامشان را انديشه سلفي گذاشتيم.
2- احتياط شديد نسبت به عدم برون رفته از اصالت هاي دين و گرفتار نشدن به بدعتها، و خرافات ضد ديني
بيشترين نگراني كه واقعيت سلفيان دارند اين است كه تحفظ براصل دين بشود بر مبتلاي به بدعت هرچند آوردههاي ضد دين نشوند. اين در يك روانشناسي ديني، ما بتوانيم آن را كشف كرد و اين خيلي عامل مهمي بوده و الان هم نقش عمدهاي دارد،
3- عدم درك عقلاني بين ثوابت و متغيرات دين
اين بازگشت ضعف علمي، و يا تحليل عقلي و توان عقلي افراد ميكند، كه آن دو عامل ميتوانست بسازد با رويكردهاي نوين و نوآوري، اما اسم اين را ميگذاريم ما تحجد و جمود، اين يك طريقه منفي نقش داشته الان هم اين ميشود يك مانع براي نجات از سلفي گري كه زياد با اين مسئله در گفت و گو هايي كه ما با علماي سلفي داشتيم، اينها را مبتلاي به اين جمود ديديم، اما تلاش ما اين بوده كه اين جمود را بشكنيم
4- پيدايش و ظهور بدعت ها ، خرافات، روشنفكر مآبي ها، و التقاطها ، غربزدگي ها
اين عامل را دقيقا ميشود هم در پيدايش سلفيگري قرن 12و 13 هجري به وضوح ديد. خرافات در بعضي از جاها ظهور پيدا كرد حتي در جريان سلفيت وهابي گري در عربستان مواجه ميشوند (محمد بن عبدالوهاب و ديگران) با يك سري خرافات صوفيان. و آتشي ميشود و داد ميزند عليه آنها و به جاي اينكه يك فرياد عقلاني سر دهد يك فرياد غير عقلانه سر ميدهد و همه چيز را ميشكند، پيدايش خرافات موجب فريادي ميشود كه اينها رامقاومتشان را زياد ميكند در بقاء در تفكر سلفيگري. لذا وقتي ريشه ها را بدانيم براي درمان و معالجهي بيماري سلفي گري سلفيان بايد دنبال اين ريشهها و درمان اين ريشه ها رفت
دريك بحث مفصلي كه ما با آقاي بن باز داشتيم، بنده بودم و جناب آقاي استاد جعفر الهادي و يكي دو نفرديگر از آقايان ديگر سه روز، جلسه با ايشان گذاشتيم و در يكي از جلسات كه دومين جلسه بود ايشان به شدت داشت عليه جريان خرافات داشتند. (آقاي واعظ زاده خراساني هم رئيس جلسه بودند) آقاي واعظ زاده انتقاد كرد به ايشان كه لم تشددون في الدين؛ چرا تشدد و شدت بيرويه و غير منطقي در دين داريد
(بن باز): ما كجا تشدد داريم؟
(واعظ زاده): تشدد اين است كه مالا يكون حرام تقولون حرام..... و مالا يكون بدعت و ... مالا يكون شرك و تقولون شرك ...
(بن باز): چطور و شروع كرد و وارد بحث هاي متعددي شد و بحث هاي متعددي مطرح شد.
در نهايت به جايي رسيد كه دانه دانه بحثها مفصلاً به سرانجام رسيد و بحث شد و آخرش به اينجا برگشتيم كه ايشان خوب تا حدي قانع شد كه بعضي از چيزهايي كه گفته ميشود از نظر وهابيت شرك نيست و نميدانم شايد در بحثهاي وهابيت هم بهش برسم، و اين سخن را باز مطرح كرد كه شماهايي كه ميگوييد كه ما با شرك مخالف و ما شيعيان با شرك مخالفيم پس چرا با اين همه خرافات و بدعتهايي كه به وجود آمده در جامعه شيعه و جامعه جهاني اسلام چرا مبارزهاي با اينها نميكنيد؟
و بعد شروع كرد به شمردن؛ آيا اين ديانت و توحيد است كه نخ ميبنديد به درختها براي اينكه حاجت بگيريد. چون كه من بحث شفاعت را مطرح كرده بودم و گفته بودم كه منطقي است و ساختار منطقي و قرآني و حديثي و عقلاني را كه درست كرديم و گفت اينهايي كه گفتيد قابل توجه و آيا اسم اين كارها شفاعت است و اين نخها و قفلهايي كه به ضريح ميبنديد اينا شفاعت است و شروع كرد به شمردن و تعدادي ازخرافاتي كه در جامعه شيعه وجود دارد. معلوم بود يكي از عوامل نقش آفرين وجود همين خرافات است و بعد ماها شروع كرديم و گفتيم ماها هم مخالفيم و گفت كه اگر مخالف هستيد چرا مبارزه نميكنيد و شروع كرديم يك سري مبارزات كه توسط مراجع و فقهاي شيعه انجام شده در برابر همين خرافات را گزارش كرديم هر كسي چيزهايي را كه ميدانست گزارش كرد. و آقاي بن باز اين مطالب را گوش كرد آرام شد و گفت كه من نميدانستم كه شما اهل شيعه اين مقدار با اين خرافات مبارزه كردهايد و فكر ميكردم كه شماها پاسداران همين خرافات هستيد و نانتان در همين خرافات است و لذا ميايستيد و بعد گفتش كه يك مورد فلان عالم بزرگوار در شهرشان درختي بود كه مردم از (خون يا رنگ قرمز ) كه از درخت بود توسل ميجويند، و آن عالم هر چه به مردم تذكر و نصيحت داد مردم گوش فرا ندادند و نتيجه نداد و بالاخره شبي آمد و نصف شبي رفت و اين درخت را از بيخ بريد و انداخت بيرون و مردم فردا آمدند و ديدند كه اين كار انجام شده است. و آقاي بن باز گفت كه واقعا چنين كاري شده است و بله فلان آقا اين كار را انجام داده است و گفت: من نميدانستم .
عوامل گوناگون دخيل ميشود كه اگر اينها را بدانيم مثلا اگر عامل چهارم نقش دارد و مبارزات با خرافات را انجام بدهد اولاً و گزارشش را هم بدهد كه آنها كه نگراني دارند بشنوند و نگراني برطرف شود و يك عامل برطرف شده و ديگر داد نميزند و مي ماند مشكل دوم و اول و دانه دانه دنبال حلش هستيم و ميماند جمود، كه جمود را بايستي با بحث هاي عقلاني بايد شكاند و خرافات را با مبارزه با خرافات بايد شكاند و اطلاع رساني. هر كدام راهكارهاي خود را ميتوان پيدا كرد و حل كرد.
طيفبندي اهل سنت
- اهل سنت معتدل و تقريبي و انقلابي
2- اهل سنت متدين كه نه با ما همكاري ميكنند و نه عليه ما هستند
3- اهل سنت متعصب كه گاهي با وهابيت اشتباه گرفته ميشوند ولي ربطي به وهابيت ندارد بلكه ضد وهابيت است.
4- سلفيان
5- اهل سنت معارض كه در حال جنگ با ما هستند. تبليغات ميكنند ؛ انفجار ايجاد ميكنند و گروه و حزبهاي مسلح تشكيل ميدهند. اينها حركتهاي سياسي دارند كه البته ماهيتشان فقط سياسي نيست. اين گروههاي معارض خودشان را به كشتن ميدهند و ميكشند ولي وهابي نيستند. آقاي عبدالمالك ريگي كه وهابي نبود ولي خيلي بيشتر از وهابيها آدم كشت. ما وهابي تو ايران ما حداقل ، كسي سراغ نداريم كه اينقدر آدم كشته باشد ولي ريگي وهابي نيست ومعارض است. اينها اهل سنت معارض هستند. شاخصههايشان چيست؟
شاخصههاي متعدد عقيدتي و سياسي دارند. بعضي از اينها انگيزه اصليشان اصلا سياسي نبوده است يعني انگيزه عقيدتي دارد مانند سب صحابه كه كار سياسي نيست فردي را مستحق قتل ميداند. ريگي جزو اين گروه بود، گرچه كار سياسي نيز داشت اما اينها هم ماهيت عقيدتي و هم ماهيت سياسي و گاه هر دو و گاه يكي. گاه يكيش قوي تر و يكي ضعيفتر. گروههاي معارض ممكن است با يك ديگر فرق كنند. و افراد يك گروه ممكن است نيز با يكديگر متفاوت باشند كه كدام ملاك وجودي و روحي و انديشهايش پررنگ تر باشد.
6- وهابيان.
اين شش گروه, گروهبندي جامعه اهل سنت دنيا است كه از منظر نحوه تعاملشان با ما متفاوت است. براي هر كدام از اينها تعداد شاخصهايي را مشخص كردم كه علاوه بر كارهاي نظري محصول گفت و گوهاي ميداني در طول اين سه دهه با اين علما و غيره بوده است.
مراتب ودرجات سلفيگري
سلفيگري واژهاي است كه نزد عدهاي بار مثبت و ارزشي را دارد و نزد عدهاي بار منفي. دعوايي كه نزد اهل سنت وجود دارد كه آيا سلفي گري خوب است يا بد است مقداري ناشي از عدم توجه به مراد و مفهومي است كه از سلفي گري ارائه شده است.
1-اصوليگرايي و اعتقاد به بازگشت به اسلام اصيل دوران حيات پيامبر9 و صحابه و پرهيز از بدعت ها، التقاط و روشنفكر مآبي
جمعي از كساني كه فرياد سلفي گري به ويژه در اين سدههاي اخير سر دادند جزو اين گروهاند. و اين به نظرما حرف بدي نيست آن همان فريادي است كه علماي ما مراجع ما، امام بزرگوارما، مرتب فرياد زدند. شهيد مطهري ما، قرباني همين ارزشها شد و فريادش عليه التقاطها بود. در بين سلفيها در كتابهاي سلفي كه نگاه ميكنيد نام پرچمداران سلفيگري كه برده ميشود؛ مانند سيد جمالالدين اسد آبادي, حسن البنا و سيد قطب.
سلفي گري به اين معنا و بازگشت به اسلام اصيل همان فرياد سيد اسد آبادي و كتاب او به نام نيچريه است كه براي صالح نيچريه و بر عليه ماترياليسم نوشت. اسلام اصيل فرياد عليه ماترياليسم است. حتي اقاي ولي الله دهلوي نيز در هند فرياد سلفي گري را كه سر داد در آغاز فريادي عليه تاثرات مسلمين از ماترياليسم بود.
بنابراين سلفي گري اساس و بنيادش بازگشت به اسلام اصيل است و دوري از هر آنچه كه بدعت و خرافات و التقاطهاست. عاملي كه باعث جاذبه واژه سلفي گري و جاذبه دار شدن مكتب هاي سلفي گري در جهان اسلام شده است عمدتا همين بحث بوده است و اين نكته ي مهمي است يعني جذب شدگان به مكتبهاي سلفي گول اين معنا را خوردند و شايد با جرأت بتوانيم بگوييم كه همين مفهوم در كلمات تمام داعيان به سلفي گري وجود دارد. الإمام علي (عليهالسلام) : إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يتَوَلَّى عَلَيهَا رِجَالٌ رِجَالاً عَلَى غَيرِ دِينِ اللهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يسْتَوْلِي الشَّيطَانُ عَلَى أَوْلِيائِهِ وَ ينْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى.حضرت ميفرمايد: همانا منشأ وقوع فتنه ها و فسادها، پيروي از خواهشهاي نفساني و احكامي است كه بر خلاف شرع صادر گردد، كتاب خدا با آن خواهشها و حكمها مخالف است و گروهي از مردم ديگران را بر خواهشها و حكمهاي بر خلاف دين ياري و پيروي ميكنند. پس اگر باطل با حق در هم نميشد، راه حق بر خواهان آن پوشيده نميگرديد و اگر حق در ميان باطل نهان نميبود، دشمنان نميتوانستند از آن بدگويي كنند، و ليكن چون قسمتي از حق و قسمتي از باطل فرا گرفته و در هم ميگردد پس آنگاه شيطان بر دوستان خود تسطل پيدا ميكند و كساني كه لطف خدا شامل حالشان گرديده است نجات يابند. (نهجالبلاغة خطبه ي 50)
بخشي از حق را گرفتند و بخشي از باطل را هم گرفتند و منزوج كه كردند داعيان علل باطل توانستند جامعه را به خود جذب كنند.
همين مفهوم در تمام جريانات چندگانه سلفيگري با همه انواعش اين مفهوم مثبت وجود دارد و اين عامل جاذبه شده است و عدهاي اگر به خاطر دفاع از سلفيگري جان خودشان را ميدهند و به زندان ميافتند و شلاق ميخورند و ميگويند افتخار ميكنيم به اين دليل است كه براي اسلام ناب ما داريم شهيد ميشويم. اين مفهوم را بايد تفكيك كرد از مفاهيم بعدي. اين مفهوم حق است و اين وجود دارد.
2- اهميت ويژه به سخنان صحابه، بيش از ديگر طبقات تاريخ مسلمين، به عنوان گزارشگران و شاهدان شان نزول و تفسير آيات و سيره پيامبر9
خوب اين يك مقداري مي آيد جلوتر براي صحابه اجري بيش از ديگر تبعات مسلمين قائل هستند استدلاشان هم عرض كردم روشن است. ميگويند حرف صحابه را با غير صحابه فرق بگذاريد و اگر صحابه سخني گفت شاهد بر شان و نزول آيات بوده است و شاهد سيره پيامبر اكرم بوده است. پس او ناب تر اسلام را دريافت كرده، فرق بگذاريد بين قيمت سخني كه يك صحابه درباره اسلام و پيغمبر و آيات و تفسير و قرآن داره ميگويد و كسي كه شاهد نبوده و فرق است بين شاهد و غايب. گر چه هر دو عالم باشد و لذا ارج و منزلتي براي صحابه قائل هستند
اينجا يك مقداري گرايشهاي سلفيگري خودش را نشان ميدهد. شايد بشود با اين جمع مقداري همراهي كرد. همين جا يك مقداري اختلاف با اهل سنت و سلفيان پيدا ميكنيم اما اصلش را شايد بشود باهاشون همراهي كرد . اختلافاتمان در بعديها آرام آرام نشان داده ميشود اينكه ميشود اصلش را همراهي كرد لذا هم در كتب شيعه و هم در كتب اهل سنت ميبينيم كه اين ديدگاه دوم تجلي پيدا ميكند مثلا التفاسير الماثور؛ هر جا تفسير ماثوري پيدا ميكنيد رد پاي اين انديشه است. آقاي جلال الدين سيوطي تفسير قرآن ميخواهد بنويسد مينويسد الدرر المنصور في تفسير الماثور. ميرود سراغ آن كه صحابه چي گفته است. ماثور يعني يا از پيغمبر صحابه نقل مي كند يا نظر خودش را ميگويد كه جلاليت بيشتري براش قايل است و برميگرديم به تفاسير خودمان كه معصور هم داريم كه حالا يا از حضرت محمد9 و يا از ائمه معصومين: تفاسير ماثور خود ما هم برهان ، صافي، علي بن ابراهيم و نورالثقلين. در دوران اخير نيز تفسير آيت الله معرفت با عنوان التفسير الاثري از اين جمله است.
استاد: بله كاملا درست است ، ملاك يكي است و هميطور كه فرموديد، مصداقاً فرق ميكند، ما البته وقتي مگوييم ياران ازصحابه اصحاب هم اصحاب پيامبر و هم اصحاب ائمه را هر دو را اصحاب ميگوييم و ازهر دو بهره ميگيريم ولي اهل سنت فقط اصحاب پيامبر اكرم را به تنهايي استناد ميكنند ما اي چنين نيست كه اصحاب پيغمبر را اصحاب ندانيم در اين كه چه ميزان حرفشان راقبول داريم اختلاف داريم با اهل سنت، خواهيم رسيد به اختلافات ، اختلافات ما خودش را نشان ميدهد و اصحاب پيغمبررا ما اصحاب پيغمبر ميدانيم و البته اجمالا اصحاب پيامبر را شاهدان بر شان و وفور ميدانيم شاهدان سيره عقبه پيامبراكرم ميدانيم،اين اجمال را قبول داريم، و ديگران را غايب. پس يك نحو ويژگي براي اصحاب معصومين اعم از پيامبر و ائمه ما براي آنها قائليم. خودش را نشان ميدهد جلوه اين عجر گذاري در اين كتابهايي كه عرض كردم در شيعه و اهل سنت خودش را نشان ميدهد
3- اعتقاد به عدالت كل صحابه و حجيت تمامي احاديث آنها
اينجا خوب پررنگ ميشود سلفي گري و ما ديگر راهمون را جدا ميكنيم. بسياري از اهل سنت اگر نگوييم همه اهل سنت؛ به اين درجه سلفي گري معتقدند و كل صحابه را عادل ميدانند و احاديث آنها را حجت . خوب دلايلي دارند براي خودشان چنان كه اشاره كردم در آغاز سخن براي عدالت به آيات متعددي از قرآن كريم و احاديث متعدد و دلايل ديگر و يك سري دلايل عقلي كه دارند،به مجموع آنها توسل ميجويند ولي ما به عدالت كل صحابه معتقد نيستيم
البته آنچه از ما نزد اهل سنت در مورد اعتقاد شيعه به صحابه معروف شده درست نيست. آنها خيال ميكنند ما شيعيان با كل صحابه جز با يكي دو سه نفر مخالفيم و آنها را يا منافق يا كافر يا مرتد ميدانيم. در حاليكه خطاست شيعه اين نظر را ندارد. ما معتقديم صحابه مثل بقيه ي طبقات تاريخ امت اسلامي است. يعني در بين آنها گروهاي متعددي وجود دارند.
بنده دركتاب گفت و گوي مذاهب اسلامي، صحابه را به پنج گروه تقسيم كردم:1.مطهران و معصومان؛ 2.مؤمنان عالي مقام؛ 3. مسلمانان و مؤمنان معمولي كه دچار معصيت هم ميشوند؛ 4. مرتكبين كبائر و مستحقان حدود و تعزيرات؛ 5. منافقان.
صحابه مثل بقيه طبقات بقيه امت اسلامي هستند از دو جهت با هم درجاتشون فرق ميكند. به اين تر تيب در درجه اول حالهاي از قداست كاذبي كه براي آنها به وجود آمده از بين ميرود:
1.درجات علمي آنها
بعضي ها دوتا حديث دارند بعضي ها 20 تا و بعضي ها 200 و بعضي ها 2000 تا ؛ نميشه بگوييم علم آنها يكسان بوده است و آن چوپان بنده خدا كه از فلان روستا آمده خدمت پيغمبر و يك حديث يادگرفته و رفته و همين قدر بلد بود و بيشتر كه بلد نبود ه است و اين واقعيت كه نشان دهد مقداري كوتاه ميآيند
2. درجات ايمانشان و عملشان.
بعضيها در جهاد شركت كردند شهيد شدند؛ خوب آنها اشتباه ميگويند كه ما همه را مرتد ميدانيم خير، تمام كساني كه در ركاب پيغمبر اكرم شهيد شدند شهداي بدر واحد و ... ما براشون ارج فراوان قائليم. اينجور كه نيست .آنهايي كه شهيد نشدند، مجروح شدند ايستادند و يا انفاق مالي كردند و همه اينها قابل تقديرند. بله، ما يك انتقاد ديگري بهشون داريم،كه چرا در مسئلهي امامت همراهي نكردند اين وجود يك انتقاد ما به آنها نشانهي انكار بقيه فضائل و كمالاتشون كه نيست، آنها را داشتند، از نظر عمل صالح بعضي ها انفاق كردند و بعضي ها نكردند و بعضي ها جهاد كردند و بعضي ها نه يعني نرفتند و بهانه جويي كردند. صحابه بودند مسلمان بودند و مومن بودند و نرفتند جنگ، عده اي واقعا پاي پيامبر ميايستادند و در نمازشان حالت خشوع داشتند و قد افلح المومنون شاملشون ميشد و عدهاي هم نه... وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً؛ عدهي هم اينجوري بودند و اينها جزو صحابه بودند ...... چه تجارت و چه نماز؛ اصلا نماز جمعه را رها ميكردند و پيغمبر اسلام را تك و تنها ميگذاشتند (تركوكَ). ما معتقديم آيات شريفه اينا را مطرح ميكنند اين ايات درباره كيا بوده؟درباره مشركين بوده، بت پرستان بودند كه تركوك كرده اند پيغمبر را؟؟
مي گويند : نه اينا را قبول داريم ولي خداوند ازشون راضي بشود.
گفتم:حالا شد؛ اينكه دعا كنيم سخن ديگري است، پس قبول داريد، علاوه بر اينكه تراجم صحابه توسط بزرگان علماي اهل سنت تاليف شده، مانند: كتاب الاصابه في تمييز الصحابه براي آقاي ابن حجر؛ دقيقا اين تقسيم بندي ها را ميشود درونش يافت كه چقدر كمالات داشتند و چقدر گناهان و معاصي داشتند همه اينها را گزارش كردند. يا كتاب: الاستيعاب في معرفة الاصحاب تاليف ابن عبدالبر؛ و يا كتاب اسد الغبه ابن اثير.
اما در برابر اين واقعيت, اهل سنت معتقدند به هر حال صحابه كلشون عادل بودند. اين كل آنها عادل ، اينكه من گفتم، اكثريت اهل سنت توي اين بند سوم، اگر نگوييم همه با ترديد عرض كردم، به اين دليل است. كه يا اكثريت و يا همهي و اينكه ميگويم يا همه، براي اينكه برخي از كساني كه معترفتند به اين كه اين خطاها را برخي از صحابه مرتكب شدهاند توجيح ميكنند كه ضمن اذعان به اين خطاها، نيز باز هم عادل اند و خداوند آنها را بخشيده و صحابه حساب جداگانه دارند و خدا بخشيده است و در ضمن اظهار به اذعان گناه كبيره باز هم سخن از عدالت دارند.
بر اساس اين ديدگاه همه احاديث صحابه كه از پيغمبر اكرم نقل ميكردند, حجت است در مقابل ما به نقد رجال حديث معتقديم.
در برخي صحبتهايي كه با اهل سنت داشتم ميگويند چرا شما (شيعيان) صحابه را جرح و تعديل ميكنيد؟ چه انگيزهاي داريد؟آيا كينهاي آنها را به دل داريد؟ پاسخ ما اين است: نه ، ما به دليل وجوب تفكيك احاديث واقعي پيامبر اكرم سنت واقعي، از سنت غير واقعي كه بر فقها و علما واجب است، چون بايد تفكيك كنيم تا سيره صحيح را استخراج كنيم بايد راويان را جرح و تعديل كنيم و الّا به سيره واقعي پيامبر ظلم شده است. به آن دليل است. چگونه شما اين كار علم رجال را واجب ميدانيد نسبت به بقيه روات و اين را خدمت ميدانيد نسبت به سنت پيامبر ،اين خدمت خدمت به سنت پيامبر است. چون راويانند والا كارشان نداريم.
4-حجيت فتاواي صحابه
اين گروه معتقدند نه تنها كل احاديث صحابه از نبي اكرم حجت است بلكه فتاوا و آراء همه آنها در مسائل ديني در خصوص عبادات نيز حجت است.
در اين بخش دو نكته مهم وجود دارد:
1-درمورد اينكه چرا حجت ميدانند, مباحث كلي در كتابهاشون آمده از جمله اينكه آنها معتقدند گرچه صحابه نقل احاديث از پيامبر نكند، خودش دارد نظر ميدهد، فتواي يك صحابي با مجتهد غير صحابي فرق دارد، فتواي مجتهد غير صحابي حجيت بر غير مقلدينش نيست؛ براي ديگران مجتهدان نيست؛ اما فتواي صحابي بر همه مجتهدان عالم اسلام حجيت دارد؛ زيرا فتواي صحابي فتوا نيست! بلكه دريافت مستقيم او از پيامبر است. پس نقش حديث نبوي را پيدا ميكند. اين روح استدلالي كه دارند؛ خوب اگر حديث نبوي شد همهي مجتهدان عالم بايد بپذيرند چون فتوا نيست.
البته ما نقد خودمان را داريم ما معتقديم كه شما از كجا فهميديد كه دريافت صحيح و مستقيم او از سخن پيامبراكرم است و احتمال نميدهيد اين تحليل او از عمل پيغمبر از حديثي از آيهاي باشد و تحليل اوست و تحليل يعني اجتهاد. اجتهاد شخصي ميشود و اجتهاد شخصي براي خودش حجت است و براي كسانيكه او را اعلم بدانند و اينجا نقش حديث پيدا نميكند بلكه نقش فتواي استنباطي و اجتهادي از سيره پيغمبر را پيدا ميكند.
2-اينكه عرض كردم امور عبادي، در خصوص امور عبادي يك اختلافي است بين اصوليان و فقهاي اهل سنت در ميزان حجيت رأي و فتواي صحابي. آقاي غزالي در كتاب المصتصفي تاليف نقل ميكند كه علماي اهل سنت در حجيت رأي صحابي و فتوا سه گروه شدهاند:1.گروهي معتقدند به حجيت تمام فتاوا و رأي صحابي مطلقا؛ 2.گروهي معتقدند به عدم حجيت رأي صحابي مطلقا. اين گروه ميگويند رأي حجيت ندارد همان حرف شيعه را ميزنند. ميگويند رأي براي خودش حجت است و فتواست و اجتهاد است. و ديگر حديث نيست؛ 3.گروهي ديگر تفكيك ميكنند و قائل به تفصيل اند بين موضوعات عبادي و موضوعات غير عبادي، به تعبير ما معاملات.
اين گروه سوم استدلالشون اين است كه ميگويند در امور عبادي رأي و فتواي صحابي حجت است، و در غير عبادي حجت نيست. با اين استدلال كه در امور غير عبادي كه معاملات و روابط اجتماعي هست واقعا احتمال اينكه يك صحابي خودش به عقل اجتماعي خودش، و دانش و ديدگاههاي اجتماعي خودش استناد كرده باشد و آن رأي و فتاوايي را كه ميدهد متخذ از اطلاعات و ديددگاه هاي خودش باشد؛ زيرا نگفته كه حديث گفته, نظر من اين است. پس واقعا اين احتمال را مي دهيم لذا حجيت نميدهد و ما نميتوانيم آن راحديث در نظر بگيريم و يك فتوا اما در شئون عبادي چون جاي انديشيدن عقلاني وجود ندارد ديگر نميشود احتمال بدهيم برداشتها و تفكر اجتماعي اش اين بوده است، اينكه نماز صبح دو ركعت است يا سه ركعت، اگر او گفت دو ركعت است نبايد بپرسيم چرا و از كجا؟ معلوم است تنها منشا اي كه ميتواند داشته باشد اين انديشه او بايد آموزههاي ديني نبي اكرم باشد. شك بين سه و چهار بايد چك كنيم، اين ديگه نميشه بگيم با تحليل عقلي داشته. امور عبادي خمس بر چند چيز واجب است و زكات بر چند چيز واجب است و بايد به چه كساني داد؟ اصلا حاليش نيست؛ عقلي نميكشه، روزه از چه چيزهايي مبطل روزه است ربطي ندارد به مسائل اجتماعي. اينها چون منشأ اجتماعي به شكل عادي ندارد، علي القاعده تنها منشأ فهم او بايد آموزههاي مستقيم نبوي باشد. لذا در آن حوزه ما آن را نقش حديث براش قائل ميشويم و حجت براي همه گان ميشود. ما نقد خودمان را داريم و ما معتقديم همان جا احتمال اين را بدهيد كه ايشان از يك آيه از يك حديثي ، از يك عملي از پيغمبر اكرم او استنباط كرد اين را. اگر احتمال استنباط داديم نقش حديث در ميآيد و فتواي اجتهادي ميشود.
5- حجت دانستن مطلق رأي و فتواهاي صحابي در تمامي ابواب فقه
كه توضيحش را خدمتتون دادم و ازش رد ميشوم.
اين رويكرد پنجم در اهل سنت زياد است كه نميتوانيم آن را بپذيريم. البته افرادي هستندكه جزو گروه اول هستند يعني اصلا حجت نميدانند و خود غزالي جزو اين گروه است. سني هم است و داريم اين گروه افراد را. اينها تقريبا از سلفي هاي اين قسم فاصله ميگيرند.
6- اكتفا و تبعيت از مطلق از فهم صحابي در تفسير آيات و عدم حريت و اجازهي ابراز فهم جديد ودر نتيجه انسداد باب اجتهاد.
گروههاي اهل سنت مانند اهل حديث، ظاهريه كه باب اجتهاد را بستند در اين بخش قرار ميگيرند. گروه قبلي رأي فتواي صحابي را حجت ميداند اما معتقد است به اجتهاد هم هست ولي اين گروه مي گويند اجتهاد ممنوع ، هر آنچه كه در تمام تفسير و فقه و همه چيز ، هر آنچه كه صحابه مطرح كردند هيچ كس حق انديشيدن و اظهار نظر ندارد. لذا ديگه مذاهب هم اينجا همراهي نميتوانند بكنند مذاهب درباره اهل سنت اينجا فاصله ميگيرد. البته به نحوي در شيعيان به گونه اي ديگر خودش را نشان داد گروه اخباريون. اخباري نسبت به معصومين:.
كه ديدگاه همه هست خوب حجيت دارد بعد در روايات ميآيد كه پيدا ميشود ديگه اجازه اجتهاد را نميدهد. گروه هايي كه الان داريم عده اي مال اينها هستند و در مردم مطرح هستند.
7- حصر امور مشروع در اعمال سلف صالح
هر چي سلف صالح انجام داد فقط آنها مشروع است و بقيه همه چيز ميشود حرام و بدعت خواندن تمام مصاديق و قالبهاي جديد عبادات و امور ديني و نيز آداب و سنت هاي ملي وقومي ، در اقامهي شعائر ديني. به طبع، مراسم جشن مولد نبي اينجا ميشود حرام، ميشود بدعت چون صحابه جشن نگرفتند مي شود بدعت. خيلي اينجا بدعت ها خودش رانشان مي دهد . هفته وحدت مي شود بدعت. مراسمي كه صوفيان، ذكر و ورد هايي كه دارند مي شود بدعت. فلسفه و منطق، درس فلسفه چون صحابه درس فلسفه تدريس نميكردند و منطق نداشتند بدعت ميشود ولذا در عربستان در دانشگاههاي ديني عربستان درسي به نام فلسفه و منطق ندارند و حرام و ممنوع است. نه به دلايلي كه اينجا گاهي ما شيعيان عدهاي ميگوييم نيست بلكه به دليل اين است كه صحابه تدريس فلسفه نداشتهاند ما اينجا مخالفان ما دلايلي ديگر دارند. طبعا خيلي از چيزها مانند مراسم عزاداري، چون در عصر صحابه نبوده ميشود بدعت. مجلس ختم و ترحيم مي شود بدعت. گريه و روزه خواني ميشود بدعت و صلوات هاي بلند فرستادن مي شود بدعت.
اي مسئله در استفاده از تكنولوژي خيلي شديد تر است كه بعدا عرض مي كنيم. از كار و دعا هايي كه ويژه زمانهاي خاص، و يا مكانهاي خاص هست ميشود بدعت، اين دعاهاي روز شنبه و يكشنبه و ادعيه و اكثر دعاهايي كه بعد از نماز و هنگام وضو و دعاي روز جمعه ، دعاي ازمنه خاص واماكن خاص اينها همه ميشود بدعت. اينها را در كتابهاشون به وضوح اخيرا برداشتند و نوشتند و گفتند كه شيعيان بدعت گزارند به اين دلايل چرا؟ چون اينها در زمان پيغمبر و صحابه اين برنامه ها را نداشتند و اينها ميشود بدعت.
و زيارتنامهها ، زيارت نامه ها گرچه دعاست و دوستاني كه مشرف شديد وقتي ميروي ميايستي هيچ چيزي نميگويد و ذكري هم ميگوييد، كتاب دعا را در ميآوري كه بخواني ميگويد ببند. فرق است بين زيارت قبور و زيارت نامه خواندن. ميگويند : زيارت قبور منعي ندارد و لذا تابلو (دوستان اكثرا مشرف شديد) هم زدند كه پيامبر اكرم زيارت قبور ميكرد و كتاب دعا دربياوري ميگويد ببند. ميگويي: چرا؟ ميگويد: متن زيارت نامه در بين صحابه نبوده و هر آنچه كه آنها نداشتند ميشود بدعت، ما ملتزم به سلف صحابه بايد باشيم. دلايلشون اينجاست و گنبد سازي و بارگاه براي اولياء چون در زمان صحابه بارگاه نبوده و گنبد نبوده، ميشود بدعت دليل ديگري لازم نيست بر حرمتش، هيچ دليلي لازم نيست فقط چون صحابه انجام ندادند ميشود بدعت.
در گفت و گويي كه با بن باز در جلساتي داشتم يكي از نكاتي بر بدعت شمردن مواردي داشت ميگفت ، و يك دو نفر از او سوال پرسيدند و گفت حرام است و گفتند چرا: گفت: مالم يرد عني و هو مردود. استناد به حديثي از پيغمبر اكرم كرد كه آنچه را كه من نگفتم و يا اصحابم نگفتهاند همه مردود است.
اين يك دليل عامي است كه تمام اين موارد و مسائل و اينها را در طول تاريخ را مردود كرده است و در مجله البحوث الاسلاميه اين حديث را بارها در صفحات ميبينيد. بسياري از چيزها را با اين حديث مردود و رد ميكنند. اين همان مبنايي است كه آنچه پيغمبر و صحابه نداشتند مردود است و هيچ دليلي ديگر بر حرمتش لازم نيست. اينجا كار سخت ميشود.
آنها با اين حديث استدلال بر ترك ميكنند. يكي دو هفته قبل بود رفته بودم يكي از علماي اهلسنت معروف ايران ما، كه خيلي هم با نظام همكاري ميكند اصلا هم وهابي نيست عليه وهابيت هم مرتب سخنراني ميكند، و مسئولان نظام هم قبولش دارند يك جا دعوت بوديم، سخنراني براي اهل سنت رفتم كه براي علماي اهل سنت صحبت كنم سخنراني كه تمام شد، بعد از سخنراني كه نشستيم سر سفره شام، خانه يكي از مولوي هاي اهل سنت دعوت بوديم شام، نشستيم 5، 6 نفر يكي از علماي اهل سنت كه از تركمن ها بود ايشان بر اساس رسمي كه دارند بين خودشان غذا كه تمام شد گفت دعا بفرماييد آقايان، (رسم اين بود كه بعد از غذا دعا ميكنند مثل ما دعاي سفره) همينكه كه دست بلند كرد اين آقا عصباني شد و گفت كه چرا بدعت ايجاد ميكنيد. ما گفتيم جناب عالي بفرماييد، گفت بدعت است نه دعا ميكنم نه آمين ميگويم. گفتيم چرا، چرا براي ما روشن است اين هم يك تاثر است چون دعاي بعد از سفره در عمل صحابه وجود نداشته طبق نظر ايشان نديده است و بدعت است گرچه دعاست ولي بدعت ميشود.
8- بدعت شمردن تقليد از كليه ائمه مذاهب و لزوم مراجعه مستقيم به كتاب و سنت و سلف صالح
اين گروه شمشير عليه هر چهار مذهب اهل سنت هم ميكشند و معتقدند كه تمام اين مذاهب بدعت هايي بوده در اسلام.
يك روز يادم با يكي ازعلماي حنفي از مولوي ها داشتم ميرفتم در مدينه وارد يك كتابخانه اي شدم آن فروشنده كتاب خودش يكي از روحانيون وهابي بود چشمش افتاد به عبا و عمامهي من و فهميد كه من روحاني شيعه هستم و به قيافه دوستم نگاه كرد و فهميد كه از علماي اهل سنت ايران است و با آن پيراهن نيمه بلندي كه دارد و نحوه عمامه آن معلوم بود كه عالم سني ايراني است. نگاهي كرد و لبخندي زد و گفت: ان كما علي البدعه؛ خنديدم گفتم:چرا بدعت ما كه نوآوري نكرديم؟ نحن نكون مقلدون؛ انا مقلد امام الجعفر الصادق و هو مقلدالامام ابو حنيفه فكيف نكون علي البدعه؟
گفت: نعم، انكما مقلدان و لكن امامكما علي البدعه.
اونا كه بدعتاند و شما دنبال رو آن هستيد، گفتم : چرا، گفت : هم امام جعفر صادق و هم امام ابوحنيفه بدعت گذار بوده است و گفتم:چرا بدعت گزار بودهاند؟
گفت: ما مذهب در تاريخ اسلام نداشتيم، تقليد نداشتيم، اين ها تقليد آوردند و رواج دادند و در زمان امام صادق ما تقليدي نداشتيم. يك كسي مرجع تقليد باشد و يك مقلد داشته باشد ، اينها نبود و تمام به قرآن پيغمبر گوش ميدادند و كسي حرفش حجيت نداشت. اين ها كساني هستند كه شمشير عليه همه مذاهب اهل سنت و لذا حنفيايي ايران ما و شافعي ايران ما از سلفيها و از وهابي ها كه بعضاً مشتركاتي دارند از اين موضوع به شدت ناراحت اند و به شدت نگران اند و از ما خواهش ميكنند بياييد با ما همكاري كنيد عليه وهابيت و سلفيان.
گفتم كه به دليل اينكه ما مقلد هستيم، بدعت گزاريم، گفت: بله درست.
گفتم: خوب ، جناب عالي چطور؟
گفت: نه من مقلد نيستم؛ گفتم: چكار مي كني در احكام ديني؟
گفت: انا اراجع الي الكتاب و السنه، گفتم: مباشرتاً گفت: نعم، مباشرتاً!
مستقيم، مراجعه به كتاب وسنت ميكنند.
گفتم:بسيار خوب يك سوالي ازت دارم؟
گفت:بفرماييد؛ گفتم: ان وجدت حديثين متعارضين، فماذا تعمل؟
فكر كرد و گفت: ارجع الي امامٍ المجدد. (محمد بن عبدالوهاب) ؛ مراجعه ميكنم ببينم امام مجدد عبدالوهاب چگونه حل كرده است وبه آن عمل ميكنم. گفتم: فانت تقلده في هذا المسائل؟
گفت: لا اقلده، انا اعمل بفتواه. گفتم : بسيار خوب، هذا هو التقليد. اين همان است! منتهاش شما انتم اشدُّ بدعتا منا! گفت: چرا؟ ؛ گفتم: بلاخره ، امام هاي ما كه بودند و بدعت گزار بودند و جزو متقدمين اسلام بودند ، هر چه بيايد نزديك تر و نوتر شود, بدعت شديدتر ميشود. پس شما خيلي بدعتتون شديدتر است . و اين انتقاد شما.
9- اكتفا به سيره سلف صالح حتي در شئون دنيوي و بدعت شمردن بسياري از دستاوردهاي تمدن بشري
ديگه اوج جمود است در برخي از فتاواي تندرو سلفي ميتوان اينها را پيدا كرد، وقتي بلندگو را آوردند در عربستان همه طلبهها ريختند نيمه شب بلندگوها را شكستند و گفتند بوغ شيطان است آقا صداي امام جمعه نميرسد گفتند نرسد، مثل سابق ، يك نفر ميايستد و بلند صحبت ميكند تا بقيه هم بشنوند. و ميگويند كه بدعت است.
و مدتها نگذاشتند تا اينكه زور سلطان آنها راوادار كرد و حتي ضبط و تصوير برداري و عكاسي و ... بدعت بود و همين چند سال پيش در حرمين شريفين نميگذاشتند چون بدعت بود . ولي با فشار ملك و مردم ديگر ملت ها تا اينكه آزاد شد. و زمانيكه تلفن آمده بود در تاريخ نقل شده كه وقتي تلگراف آمد در عربستان براي پادشاه سعودي، اول سيم آورده بودند كه ابتدا سيم را وصل كنند طلبههاي متعصب نصف شب ريختند و تمام سيمها را پاره كردند و گفتند اينجا رگ هاي شيطان پيدا شده و درزمان پيغمبر از اينها نبوده است و غيره...
10- ظاهر گرايي متون ديني و اعتقاد به معاني ظاهر همه آيات و احاديث و پرهيز از تعبير عقلگرايي به صورت مطلق
اينا ديگه درب عقل را كلا ميبندند اياتي كه دلالت بر يد و وجه دارد نتيجه و محصول اين تفكر دهم اعتقاد به تجسم ميشود ،اعتقاد به جبر صريح ميشود و جبريون محصول اين گروه بودند والان در اهل سنت جبريون كم داريم در گذشته بسيار بودند و الان خيلي كم هستند و بقيه اهل سنت مبتلا به جبر هستند اما به نحوي، اكثر اهل سنت امروز عالم در مكتب كلامشون پيرو مكتب عشائره هستند و اندكي ماتريدي، و مكتب اشعري در بحث جبر وقتي به اين آيات ميرسد، گير ميكنه و آيات : تضل من تشاء و تهدي من تشاء ولي به ناچار ميشه اينا رو ظاهرش را بپذيرد و به نحوي با نظريه كسب اصل و يك جوري توجيح ميكند كه گناه را از گردن خدا بر داره و جبر توش در نياد؛ اين تلاشي كه در كتابهاي شرح مقاصد و شرح مواقد را ملاحظه بفرماييد كه در بحث جبر و اختيار كه ميرسد تلاش ميكند كه جبر را به گونهاي از زير بارش در بروند. اما اين گروه دهم نه؛ ميگويند جبر هم شد كه شد ، هر چه هم خسرو كند شيرين كند، ديگه در گروه دهم عقل تعطيل ميشود و اطاعت از حاكم جائر كه در برخي از روايات و احاديث نبوي آمده ناشي از همين است كه عقل در اينجا تعطيل ميشود و يعني حتي به اين اندازه كه عقل تطبيقي بين آياتي كه ميگويد كه ظلم را نپذيريد و مبارزه با ظلم كنيد حاضر نيست كه جمع كند و ميگويد كه چون در حديث گفته اطاعت كن من اطاعت ميكنم عقل تا اين اندازه تعطيل ميشود.
اين موارد ويژگيهاي وهابي نيست، يعني ما غيروهابي داريم كه اين عقيده را دارد و حال اينكه وهابي نيست. لذا اينا را جزء مشخصات وهابيت ذكر نميكنيم. گرچه وهابيون نيز دارند.
11- سلفي تكفيري
سلفي تكفيري از اينها عبور مي كند و بسيار شديدتر است و معتقدند كه منكران و مخالفان سلفيگري كافرند و نتيجه اينكه واجب القتل هستند. درگذشته كمتر داشتيم و در دهه اخير زياد داريم و در چند دهه اخير بسيار زياد هستند.
در كردستان امام جمعه اقاي سيد محمد شيخ الاسلام رئيس شوراي افتاح شافعي هاي كردستان، عالم بزرگوار و سيدي كه در طول اين انقلاب پاي اين انقلاب ايستاده بود. ترور كننده آن يك سني است سني سلفي تكفيري بوده و اصلا هم وهابي نبوده است. خوب زد كشت و گرفتنش و گفتند كه شما بيا و باهاش صحبت كن و براش توضيح بدهي شايد از اشتباهش برگردد. بهش گفتم: شما مسلماني؟ گفت: بله، مسلمانم ، خوب هم مسلمان هستم، و بسيار هم مقيد و نماز و دعا و .. و سعي كردم تا جايي كه امكان دارد يك گناه هم انجام ندهم و براي من توضيح داد كه پارسال حدود دوازده ماه از خانه بيرون نيامدم؛ گفتم: چرا؟ گفت: چون بد حجابي در كشور زياد شده است و احتمال دادم كه چشمم به نامحرم بيافتد و مرتكب گناه شوم. اين آقاي تا اين حد متدين و ملتزم ، ميزند و ميكشد.
گفتم: چرا كشتي؟ مگه اين عالم شافعي نبوده ، شما خودت مگه شافعي نيستي؟ دين كجاست؟
بله ، چون اين آقا سلفي تكفيري شده و آقاي شيخ الاسلام يك مقداري از صالح سلفي فاصله گرفته و انديشه سلفي گري را كه براي شما توضيح داديم برخي را قبول ندارد، ميشود كافر، همه كافر شدند ولي چون ايشان پرچمدار كفر است (فقاتلوا ائمة الكفر) !!
گفت: آقا علما را بايد كشت؛ گفتم: شيعه يا سني؟ گفت:هر دو تا را بايستي كشت.
يك مقداري نصيحت كردم گفتم اگر از راهت برگردي ممكن است آزادت كنند. گفت:اگر آزاد بشوم اين دفعه همه علماي شيعه و سني را درو ميكنم. همين انديشه را كه در كردستان اتفاق ميافتد البته ريشه دارد در عربستان و مقداري هم در ممصر.
آقاي خالد استانبولي بر ميگردد و مصطفي شكري كه در واقع يكي از پرچم داران اين انديشه سلفي تكفيري بود. دو نفر در مصر بنيان گذار اين انديشه اند كه منجر به ترور ميشود . يكي آقاي شكري مصطفي است كه سازمان الهجرة و التكفير را پايه گذاري كرد معتقد شد كه بايد ترور كرد و بعد هم آقاي عبدالسلام فرج كتابي نوشت به نام الفريضه الغائب مقصودش جهاد با كفار بوده است .
اين واجب غائب شده است و مغفول قرار گرفته و بايد احيا بشود و جهاد بشود نه عليه آمريكا، عليه كفاري كه مد نظر اين هاست. كساني كه سلفي گري را رها كردند و اين انديشه بسيار خطرناك است و اين سلفي و تكفيري و جهادي است. از ايرانيان تعدادي از اهل سنت سلفي تكفيري شده اند و چون در ايران نتوانستند كار كنند به افغانستان و پاكستان رفته اند و مشغول درو كردن آنها هستند. و تعدادي از آنها كه با آمريكا ميجنگند اين سني هاي ايراني ما هستند و با كمربند انطحاري ميبندند و كشته ميشوند.
آقاي خالد استانبولي عزيز ما برخواسته از اين يك نحوه سلفي تكفيري و جهادي بود كه در اين سازمان كار ميكردند و در مصر يك مقدار علمي و سياسي روي اين گروه كار كرده اند و نكته علميشان اين است كه گفتند : ما كفر را به معناي اعتقادي مطرح نكنيم فقط، كفر دو جلوه دارد كفر اعتقادي و كفر عملي، اگر كسي حاكم مسلمان است اما ظلم دارد ميكند مثل سادات، مسلمان است نماز هم ميخواند و ملتزم به نماز هم است و شايد ملتزم به نماز شب بوده است. اين كه ميگويم نقل مي كنم از شيخ العسكر: خدا رحمت كند آقاي دكتر طنتاوي شيخ سابق الازهر(دو سال پيش فوت كردند و بسيار انسان خوش نفسي بود و به ايران علاقه داشت و به امام عشق ميورزيد)، و بارها با ايشان صحبت كردم، يك روز بحثمون شد در مورد اينكه چراخالد استانبولي را عكسشو آنجا قرار داديد و يك خيابان هم به اسمش كرديد و خيلي ناراحت بود از اين قصه! و ميگفت به ايران نميآيم چرا كه اين عكس اين قاتل را در آنجا قرار دادهايد.
و من گفتم كه آن نميخواسته بر عليه دين كار كند اقاي سادات قرار داد كن ديويد را امضاء كرده و به اين دليل زد. نيتش كه اين بود، گفت: واجب القتل كه نبوده، آقاي سادات يك مسلمان متدين، ملتزم به دين، ملتزم به نماز، ملتزم به نافله، بوده است و نبايستي آن را ميزد.
اما گروه الهجرة التكفير ميگفتند كه كفر دو نوع است كفر اعتقادي و كفر عملي آقاي سادات كفر اعتقادي ندارد و خدا را قبول دارد و حتي شب ها نماز شب و اشك ميريزد اما كفر عملي دارد.
كفر عملي چيه؟ قوانين غرب و قوانين غير خدا را حاكم بر جامعه اسلامي كرده است. و بايستي كشته شود.
12- وهابيان
[1] . دهلوي، شاه ولي الله (1115ـ1176/1703ـ 1762
)[1]، برجستهترين روشنفكر مسلمان قرن دوازدهم/ هجدهم هند و يك نويسنده پر كار كه درباره طيف وسيعي از موضوعات اسلامي به زبان عربي و فارسي مطلب نوشته است. اسم رسمي شاه ولي الله قطب الدين احمد ابوالفيّاض است. مطالب مربوط به شرح احوال و نيز لطايف مربوط به زندگي او و خانوادهاش را ميتوان در شرح احوال مختصر فارسي او به نام الجزء اللطيف في ترجمة العبد الضعيف و نيز در كتاب فارسي او انفاس العارفين مشاهده كرد. برخي مطالب ديگر درباره زندگي او در القول الجلي آمده است كه نوشته مريد و شاگرد او محمد عاشق (1187/1773) است
.