بنيعبدمناف: تيرهاي مشهور از قريش، از صاحبان مناصب مكه
بنيعبدمناف فرزندان مُغَيره معروف به عَبدمَناف
[۱] (جد سوم پيامبر) بن قُصَيّ بن كلاب هستند. عمرو (هاشم)، عبدشمس، مطّلب، نوفل
[۲]، ابوعمرو، ابوعبيد
[۳]، تماضر، حنه، قلابه، بره، ريطه و هاله پسران و دختران عبد مناف هستند.
[۴] اينان و تبارشان به بنيعبدمناف شهرت دارند؛ بنيهاشم بن عبدمناف و بنيامية بن عبدشمس بن عبدمناف از شاخههاي مشهور بنيعبدمناف و قريش هستند. از ديگر تيرهها و زيرمجموعههاي بنيعبدمناف ميتوان به بنيمطلب
[۵] و بنينوفل بن عبدمناف اشاره كرد. بنيمطلب در رويدادهاي عصر جاهلي و اسلام همراه بنيهاشم و بنينوفل در برابر بنياميه بودند.
[۶]بنيعبدمناف از اشراف قريش و از ساكنان پيرامون بيتالله الحرام بودند. از اين رو، همانند ديگر تيرههاي قريش به قريش بطائح مشهورند.
[۷] در برابر، آن دسته از قريش كه در حاشيه شهر مكه استقرار يافتند، قريش ظواهر خوانده شدند.
[۸]از مهمترين رويدادهاي مربوط به بنيعبدمناف در دوران جاهلي، ستيز آنان با بنيعبدالدار بن قصي درباره عهدهداري مناصب حجابت (پردهداري كعبه)، سقايت (آبرساني به حاجيان)، رفادت (پذيرايي از زائران)، سرپرستي دار الندوه (مجلس مشورتي بزرگان قريش)، لواء (پرچمداري) و قيادت (فرماندهي جنگي)
[۹] بود. قُصَي بن كلاب*، پدر عبدمناف، از آن پس كه مكه را از دست قبيله خزاعه بيرون ساخت
[۱۰]، مناصب ياد شده را پديد آورد.
[۱۱] او پيش از رحلتش آنها را ميان فرزندانش به اينگونه بخش كرد كه سقايت و رفادت از آنِ عبدمناف و بقيه از آنِ عبدالدار باشد.
[۱۲] در گزارشي ديگر، قصي همه مناصب پيش گفته را به عبدالدار سپرد؛ چرا كه او از برادرانش بزرگتر بود.
[۱۳] نيز شايد ميخواست جايگاه وي را كه از حيث شرافت و بزرگي به پايه برادرانش نميرسيد، ارتقا بخشد.
[۱۴] از اين رو، به رغم پايبندي پسران قصي به وصيت پدرشان، فرزندان آنها به تدريج بر سر تصاحب مناصب ياد شده در برابر يكديگر قرار گرفتند. شايد به سبب فزوني بنيعبدمناف بر بنيعبد الدار، آنها خود را براي عهدهداري مناصب ياد شده شايستهتر ميدانستند.
[۱۵] پس از آن، ۱۰ تيره مشهور قريش به دو دسته تقسيم شدند. از اين ميان، بنياسد بن عبدالعزي، بنيزهرة بن كلاب، بنيتيم بن مرّه، و بنيحارث بن فهر با بنيعبدمناف همراه شده، به عبدشمس پسر بزرگ عبدمناف پيوستند.
[۱۶] برخي فرزند بزرگ عبدمناف را هاشم و برخي عبدشمس دانستهاند.
[۱۷]شماري از گزارشها از انتقال رياست مكه به عبدمناف پس از وفات قصي گزارش ميدهند.
[۱۸] آنها ظرفي پر از عطر را نزد كعبه نهاده، با فروبردن دستانشان در آن عهد بستند. سپس براي تأييد اين پيمان، دستان عطرآلود خود را به ديوار خانه خدا كشيدند. از اين رو، اين پيمان به «مطيبين» شهرت يافت.
[۱۹] اين رويداد در بيشتر منابع بازتاب يافته و از مهمترين رخدادهاي آستانه ظهور اسلام است؛ در برابر، بنيعبدالدار نيز همراه چهار تيره ديگر قريش شامل بنيمخزوم، بنيعدي، بنيسهم و بنيجُمَح با فروبردن دستانشان در ظرفي پر از خون، موجب پديد آمدن پيمان «اَحلاف» يا «لعقة الدم» شدند.
[۲۰] سرانجام ستيزهجويي آنها با ميانجيگري برخي از بزرگان قريش به صلح انجاميد و سازش به سود بنيعبدمناف پايان يافت؛ بدينگونه كه دار الندوه به طور مشترك به دست هر دو تيره اداره شود و سقايت و رفادت و قيادت از آن بنيعبدمناف و حجابت و لواء نيز متعلق به بنيعبدالدار باشد.
[۲۱] پس از درگذشت عبدمناف، مناصب متعلق به او ميان بنيهاشم و بنياميه تقسيم شد
[۲۲]؛ چنانكه عبدشمس منصب قيادت را بر عهده داشت
[۲۳] و پس از او اين منصب در اختيار حرب بن اميه بود. همو در نبرد فجار، سپاه قريش را فرماندهي ميكرد.
[۲۴]در رقابت ميان تيرههاي ساكن در مكه، تفاخر بنيعبدمناف و بنيسهم، از تيرههاي مشهور قريش، در دورهاي به اوج رسيد؛ تا جايي كه اين دو تيره در شمارش افراد خود، پس از آن كه شمار زندگان بنيعبدمناف افزونتر از بنيسهم شد، به سراغ مردگان خويش رفتند و در شمارش آنان، فزوني از آن بنيسهم شد.
[۲۵] بر پايه گزارش مقاتل و كلبي، سوره تكاثر: (
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ) (تكاثر/۱۰۲، ۲) درباره اين دو شاخه از قريش نازل شده است.
[۲۶]افزون بر عهدهداري برخي از مناصب كعبه، تأسيس و راهاندازي شبكه تجارت با محوريت مكه، در شمار افتخارات بنيعبدمناف به شمار ميآيد. فرزندان عبدمناف با انعقاد توافقنامههاي تجاري با كانونهاي تجاري در پيرامون جزيرة العرب، همچون شام و عراق، و نيز بستن پيمانهايي با قبايل ساكن در مسير كاروانهاي تجاري، زمينه تجارت آزاد را فراهم كردند. هاشم در دوران رياستش بر مكه، با پايهگذاري دو سفر زمستاني و تابستاني، تجارت را گسترش داد. خود او با شاميان
[۲۷] و برادرش عبدشمس با حبشه پيمان بست.
[۲۸] برخي منابع تجارت او را به عراق و ايران گزارش كردهاند.
[۲۹] مطّلب با يمنيها
[۳۰] و نوفل با عراقيان پيمان تجارت بستند.
[۳۱] از اين رو، ديگر قريشيان بنيعبدمناف را «مجيرين» (اجير گيرندگان) ناميدند؛ چنان كه مقصود از «ايلاف»* در سوره قريش نيز همانان دانسته شده است كه سفرهاي تجاري به ديگر سرزمينها در سايه پيمانهاي آنان صورت ميگرفت
[۳۲]: (
لِايلَافِ قُرَيْشٍ * إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ * الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِ) (قريش/۱۰۶، ۱-۴). واژهپژوهان ايلاف را به معناي پيمانهايي دانستهاند كه بازرگانان براي تأمين تجارت ميبندند و صاحبان ايلاف چهارگانه (شام، يمن، فارس و حبشه) را فرزندان عبدمناف دانستهاند.
[۳۳] ابن اثير با بيان معناي ياد شده براي ايلاف، هاشم، جد دوم رسول خدا(ص)، را نخستين كسي دانسته است كه براي قريش ايلاف گرفت.
[۳۴] از اين گزارش، توانگري و تاجرپيشگي برخي از بنيعبدمناف بدست ميآيد؛ بنيعبدمناف همراه بنيزهره، بازسازي ديوار طرف در خانه خدا يا ديوار ميان دو ركن اسود و حِجْر (وجه البيت) را طبق قرعه بر عهده گرفت.
[۳۵] هنگام اين رويداد را در ۳۵ سالگي پيامبر، پنج سال پيش از بعثت دانستهاند.
بنيعبدمناف در دوران پيامبر(ص)
: بنيعبدمناف در سالهاي نخست دعوت پيامبر(ص) كوشش كردند از حيثيت و شرف شاخههاي خود دفاع و از تنش قبايل ديگر با پيامبر پيشگيري كنند. اما با گسترش دعوت وي، آنها به دو دسته حامي و مخالف تقسيم شدند. بنيهاشم، به جز ابولهب
[۳۶] و نيز بنيمطلب بن عبد مناف، به رغم اين كه همگي آنها هنوز مسلمان نشده بودند، به هواداري از رسول خدا پرداختند
[۳۷]؛ چنان كه در دوران محاصره اقتصادي، فرزندان مطّلب همراه بنيهاشم در شعب ابيطالب حضور داشتند.
[۳۸] همچنين برخي از بنيمطلب، در دوران مدني، يار و مددكار پيامبر(ص) بودند. عبيده، طفيل، حُصَيْن و مِسْطَح از تبار مطّلب در غزوه بدر در ركاب رسول خدا حضور داشتند.
[۳۹]در برابر، بنينوفل و بنيعبد شمس بن عبدمناف رو در روي او قرار گرفتند و حضور آنها به ويژه تبار عبدشمس، مانند بنياميه و بنيربيعة بن عبد شمس، در كوشش بر ضد پيامبر(ص) همراه ديگر مشركان، مشهود است. با توجه به ساختار قبيلهاي مكه، اعتراضها و فشارهاي ديگر تيرههاي قريش درباره آيين پيامبر(ص) بر خاندان بنيهاشم از بنيعبدمناف وارد ميشد. از اين رو، سران آنها نيز بر رسول خدا فشار ميآوردند؛ چنان كه برخي از اشراف بنيعبدمناف نزد ابوطالب عموي رسول خدا رفتند و از وي خواستند به او پيشنهاد كند تا افراد تهيدستي را كه از بردگان اشراف بوده و به پيامبر(ص) گرويدهاند، از پيرامون خود طرد كند تا شايد اين اشراف به او ايمان بياورند. با نزول آيه (
وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِـيِّ...) (انعام/۶، ۵۲) خداوند به پيامبر هشدار داد كه آنها را از خود دور نسازد.
[۴۰]چون پيامبر(ص) از تيره بنيعبدمناف بود، برخي از سرشناسان تيرههاي ديگر قريش چون ابوجهل مخزومي به سبب حسادت و رقابت، پيامبري او را براي همه قبايل به رسميت نميشناختند. از اين رو، به استهزا ميگفتند: محمد۹ پيامبر بنيعبدمناف است. برخي مفسران ذيل آيه ۳۶ انبياء/۲۱: (
وَ إِذا رَآكَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً...) به اين ريشخندها اشاره كردهاند.
[۴۱]ريشه حسادت سركردگان قريش بر بنيعبدمناف اين بود كه آنها نبوت را كه امري الهي بود، از دريچه تنگ قبيلهاي مينگريستند. از اين رو، برخي از ايشان مانند ابوجهل با اين باور كه بنيمخزوم و فرزندان عبدمناف بر سر شرف و بزرگي به رقابت برخاسته و همچون دو اسب مسابقه دوش به دوش هم پيش رفتهاند، ايمان به رسول خدا را مشروط به نزول وحي بر يكي از افراد قبيله خود كرد.
[۴۲] خداوند پس از يادآوري سخنان مشركان، يادآوري كرد كه خدا داناتر است كه نبوت را كجا قرار دهد: (
وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتي مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللهِ اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ...) (انعام/۶، ۱۲۴)
[۴۳]بر پايه گزارشي، مشركان بنيعبدمناف، مسلمانان را از طواف خانه خدا بازميداشتند. از اين رو، پيامبر(ص) به عبدمناف يادآوري كرد كه طواف كنندگان و نمازگزاران را كنار خانه خدا از طواف و نماز منع نكنند. برخي مفسران آيه (
وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ) (حجّ/۲۲، ۲۹) را در اين زمينه دانستهاند.
[۴۴] در ديگر جبههگيريهاي قريش بر ضد پيامبر، نام برخي از عبدمنافيها ميان امضاكنندگان پيمان محاصره اقتصادي بر ضد بنيهاشم،
[۴۵] و توطئه قتل رسول خدا(ص) در دار الندوه
[۴۶] ديده ميشود؛ در عصر مدني نيز برخي از آنها مانند عتبه و شيبه پسران ربيعة بن عبدشمس و حارث بن عامر بن نوفل، به عنوان مطعمين (اطعام كنندگان سپاه قريش) در غزوه بدر
[۴۷] و ديگر نبردها بر ضد مسلمانان حضور داشتند. بيشتر بنيعبدمناف تا فتح مكه (۸ق.) همانند ديگر قريش به پيامبر(ص) ايمان نياوردند. در دورههاي بعد، بنيعبدمناف با توجه به فزوني جمعيت و پديد آمدن تيرههاي گوناگون با هويتهايي ديگر شناخته شدند و خاندانهاي مهم بر آمده از آنان همچون علويان و بنياميه و بنيعباس و فاطميان خلافت اسلامي را عهدهدار بودند. در اين حال، ميتوان كاربرد تعبير بنيعبدمناف را در منابع تاريخي به گونهاي يافت كه شامل خاندانهاي گوناگون آن ميشود.
[۴۸] منابع
اخبار مكه: الازرقي (م,۲۴۸ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م,۴۶۸ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۱ق؛ اعلام النبوه: الماوردي (م,۴۵۰ق.)، بيروت، مكتبة الهلال، ۱۴۰۹ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م,۲۷۹ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۷ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م,۷۵۴ق.)، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۲ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م,۳۵۵ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۹۰۳م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م,۷۷۴ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م,۸۰۸ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، ۱۴۰۸ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م,۲۹۲ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م,۳۱۰ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م,۵۱۰ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۴۲۰ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م,۶۷۱ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۴۰۵ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م,۳۴۵ق.)، بيروت، دار صعب؛ جامع البيان: الطبري (م,۳۱۰ق.)، بيروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م,۴۵۶ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۸ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م,۹۱۱ق.)، بيروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م,۵۵۴ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، ۱۳۷۵ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م,۹۴۲ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۴ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م,۴۵۸ق.)، بيروت، دار الفكر؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م,۱۰۴۴ق.)، بيروت، دار المعرفه، ۱۴۰۰ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م,۲۱۳/۲۱۸ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ سيره ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م,۱۵۱ق.)، به كوشش محمد حميد الله، معهد الدراسات و الابحاث؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م,۶۵۶ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، ۱۳۷۸ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م,۲۳۰ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۸ق؛ غرر التبيان: بدر الدين الحموي (م,۷۳۳ق.)، به كوشش عبدالجواد خلف، دمشق، دار قتيبه، ۱۴۱۰ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م,۶۳۰ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ الكشاف: الزمخشري (م,۵۳۸ق.)، قم، بلاغت، ۱۴۱۵ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م,۵۲۰ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، ۱۳۶۱ش؛ مبهمات القرآن: بلنسي (م,۷۸۲ق.)، به كوشش القاسمي، بيروت، دار الغرب الاسلامي، ۱۴۱۱ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م,۵۴۸ق.)، بيروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م,۶۷۶ق.)، دار الفكر؛ المحبّر: ابن حبيب (م,۲۴۵ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مروج الذهب: المسعودي (م,۳۴۶ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م,۲۷۶ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، ۱۳۷۳ش؛ معالم المدرستين: العسكري (م,۱۳۸۶ش.)، بيروت، النعمان، ۱۴۱۰ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م,۶۲۶ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۹۹۵م؛ المغازي: الواقدي (م,۲۰۷ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، ۱۴۰۹ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م,۵۹۷ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۲ق؛ المنمق: ابن حبيب (م,۲۴۵ق.)، بهكوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، ۱۴۰۵ق؛ الميزان: الطباطبائي (م,۱۴۰۲ق.)، بيروت، اعلمي، ۱۳۹۳ق؛ نسب قريش: مصعب بن عبدالله الزبيري (م,۲۳۶ق.)، به كوشش بروفسال، قاهره، دار المعارف؛ النسب: ابن سلّام الهروي (م,۲۲۴ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۰ق؛ النهايه: مبارك ابن اثير (م,۶۰۶ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، ۱۳۶۷ش.
سيد محمود ساماني
[۱]. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
[۲]. انساب الاشراف، ج۱، ص۶۵-۶۶؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۴.
[۳]. الطبقات، ج۱، ص۶۱؛ نسب قريش، ج۱، ص۱۵؛ المنمق، ص۴۵، ۱۰۶.
[۵]. المعارف، ص۷۱؛ النسب، ص۱۹۶-۱۹۸.
[۶]. انساب الاشراف، ج۱، ص۶۸.
[۷]. المحبر، ص۱۶۷-۱۶۸؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۲؛ معجم البلدان، ج۱، ص۴۴۴.
[۸]. المحبر، ص۱۶۷؛ الطبقات، ج۱، ص۵۸.
[۹]. اخبار مكه، ج۱، ص۱۰۹؛ تاريخ طبري، ج۱، ص۲۵۹-۲۶۰؛ البداية و النهايه، ج۲، ص۲۰۷، ۲۰۹.
[۱۰]. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۴-۵۹؛ البداية و النهايه، ج۲، ص۲۰۷.
[۱۱]. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
[۱۲]. اخبار مكه، ج۱، ص۱۱۰؛ التنبيه و الاشراف، ص۱۸۰.
[۱۴]. السيرة النبويه، ج۱، ص۱۲۹؛ الطبقات، ج۱، ص۶۰؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۲۵۹.
[۱۵]. التنبيه و الاشراف، ص۱۸۰؛ البداية و النهايه، ج۲، ص۲۰۹.
[۱۶]. المعارف، ص۶۰۴؛ المنمق، ص۳۳.
[۱۷]. تاريخ طبري، ج۲، ص۲۵۲؛ المنتظم، ج۲، ص۲۱۱؛ الكامل، ج۲، ص۱۶.
[۱۸]. تاريخ يعقوبي، ج۱، ص۲۴۲؛ البدء و التاريخ، ج۴، ص۱۱۰؛ اعلام النبوه، ص۱۹۲.
[۱۹]. السيرة النبويه، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲؛ الطبقات، ج۱، ص۶۳؛ المنمق، ص۵۰؛ البداية و النهايه، ج۲، ص۲۰۹.
[۲۰]. المنمق، ص۳۳؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۵۸؛ السيرة الحلبيه، ج۱، ص۲۲.
[۲۱]. السيرة النبويه، ج۱، ص۱۳۲؛ الطبقات، ج۱، ص۶۳؛ السيرة الحلبيه، ج۱، ص۲۲.
[۲۲]. اخبار مكه، ج۱، ص۱۱۱؛ المجموع، ج۸، ص۲۴۶.
[۲۳]. اخبار مكه، ج۱، ص۱۱۵.
[۲۴]. تاريخ ابن خلدون، ج۳، ص۳.
[۲۵]. اسباب النزول، ص۴۹۰؛ مجمع البيان، ج۱۰، ص۸۱۱؛ تفسير بغوي، ج۵، ص۲۹۸.
[۲۶]. اسباب النزول، ص۴۹۰؛ مجمع البيان، ج۱۰، ص۸۱۱؛ تفسير بغوي، ج۴، ص۴۸۸.
[۲۷]. الطبقات، ج۱، ص۶۲؛ تاريخ يعقوبي، ج۱، ص۲۴۲.
[۲۸]. المحبر، ص۱۶۳؛ تاريخ يعقوبي، ج۱، ص۲۴۴.
[۲۹]. مبهمات القرآن، ج۲، ص۷۴۶.
[۳۰]. المحبر، ص۱۶۳؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۶۶؛ الطبقات، ج۱، ص۶۷.
[۳۱]. المحبر، ص۱۶۳؛ تاريخ يعقوبي، ج۱، ص۲۴۴.
[۳۲]. تاريخ طبري، ج۲، ص۲۵۲؛ تفسير قرطبي، ج۲۰، ص۲۰۴؛ مبهمات القرآن، ج۲، ص۷۴۵-۷۴۶.
[۳۳]. كشف الاسرار، ج۱۰، ص۶۲۵-۶۲۶؛ تفسير قرطبي، ج۲۰، ص۲۰۴؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۵۴۹.
[۳۴]. النهايه، ج۱، ص۶۰، «الف».
[۳۵]. السيرة النبويه، ج۱، ص۱۹۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۸-۱۰۹.
[۳۶]. السيرة النبويه، ج۱، ص۳۵۴-۳۵۵.
[۳۷]. معالم المدرستين، ج۲، ص۱۲۵.
[۳۸]. الطبقات، ج۱، ص۱۶۳؛ السنن الكبري، ج۶، ص۳۶۶؛ البداية و النهايه، ج۶، ص۱۸۵؛ سبل الهدي، ج۲، ص۳۷۷-۳۷۸.
[۳۹]. المغازي، ج۱، ص۱۴۵؛ السيرة النبويه، ج۱، ص۶۷۸.
[۴۰]. جامع البيان، ج۷، ص۱۲۸؛ اسباب النزول، ص۲۱۹-۲۲۱؛ روض الجنان، ج۷، ص۲۹۷-۲۹۸.
[۴۱]. غرر التبيان، ص۳۴۲؛ الدر المنثور، ج۴، ص۳۱۹.
[۴۲]. سيره ابن اسحق، ص۲۱۰.
[۴۳]. الكشاف، ج۲، ص۶۳؛ مجمع البيان، ج۴، ص۵۵۹.
[۴۴]. الدر المنثور، ج۴، ص۳۵۸؛ الميزان، ج۱۴، ص۳۷۹.
[۴۵]. السيرة النبويه، ج۱، ص۳۷۷؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۳۴۳.
[۴۶]. السيرة النبويه، ج۱، ص۴۸۰-۴۸۱.
[۴۷]. اسباب النزول، ص۲۱۷؛ مجمع البيان، ج۴، ص۸۳۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۰۵-۲۰۶.
[۴۸]. انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵؛ الطبقات، ج۵، ص۳۰؛ تاريخ ابن خلدون، ج۲، ص۵۹۸.