ابن اُمّ مكتوم: مؤذن و جانشين پيامبر(ص) در مدينه در برخي غزوهها براي اقامه نماز
عمرو/ عبدالله بن قيس بن زائدة بن اصم از تيره بنيعامر بن لؤي قريش، از عرب عدناني است
[۱] كه با پيامبر(ص) در جدّ هشتم (لؤي) به هم ميرسند.
[۲] مادرش ام مكتوم عاتكه، دختر عبدالله بن عنكثة بن عامر از تيره بنيمخزوم قريش است.
[۳] از اين رو، عمرو به «ابن ام مكتوم» شهرت يافت. وي پسر دايي حضرت خديجه (س) محسوب ميشد، زيرا مادر خديجه۳ خواهر قيس بن زائده بود.
[۴] در منابع، از زمان تولد وي تا مسلمان شدنش، جز اشاره به نابينايي او در كودكي، گزارشي در دست نيست. برخي حديث قدسي «پاداش بهشت از آنِ كسي است كه خداوند چيز با ارزشي را از او بگيرد» را درباره وي دانستهاند.
[۵] مردم مدينه او را عبدالله؛ و اهل شام و عراق او را عمرو ميخواندند.
[۶]ابن ام مكتوم از نخستين مسلمانان بود؛ اما دانسته نيست كه چندمين نفر است. از حضور او در رويدادهاي دوران مكي پيامبر(ص) اطلاع چندان در دست نيست. مفسران ذيل آيات ۱-۱۰ عبس/۸۰: {
عَبَس و تَوَلّى *
أَنَ جاءَهُ الأعمى...} شأن نزول آن را رفتار نامناسب فردي دانستهاند كه با ديدن ابن ام مكتوم چهره ترش كرد و از او روي برگرداند. برخي مفسران اهل سنت، اين رفتار را به پيامبر نسبت داده و آيات ياد شده را در شأن ايشان دانستهاند. به نقلي، روزي پيامبر در پي اندرز دادن به عتبة بن ربيعه، ابوجهل و عباس بن عبدالمطلب بود كه ابن ام مكتوم نابينا، به سوي ايشان آمد و بيتوجه به گفتوگوي پيامبر(ص خواست تا ايشان آيهاي از قرآن را بدو بياموزد. رسول خدا از وي روي برگرداند و به گفتوگوي خود با افراد ياد شده ادامه داد. در پي آن، آيات آغازين عبس/۸۰ نازل شد. از آن پس، پيامبر او را گرامي ميداشت و نياز وي را برميآورد.
[۷]بر پايه اعتقاد بزرگان شيعه، چنين سخني درباره پيامبراكرم(ص) پذيرفتني نيست. طبرسي پس از بيان داستان پيشين، به نقل از سيد مرتضي يادآور شده است كه ظاهر اين آيات هيچ دلالتي ندارد كه مخاطب آن، پيامبر (ص) باشد
[۸]؛ بلكه قرايني ميتوان يافت كه مقصود فردي غير از رسول خداست؛ زيرا ترشرويي حتي در رويارويي با دشمنان سرسخت، از صفات پيامبر نيست، چه رسد با مؤمنان.
مؤيد اين سخن، آيات {
وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ} (قلم/۶۸، ۴) و {
وَلَو كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ القَلبِ لَانفَضُّوا مِن حَولِكَ} (آلعمران/۳، ۱۵۹) است. از امام صادق(ع) نيز نقل شده كه آيه درباره مردي از بنياميه است.
[۹] علامه طباطبايي
[۱۰] و جعفر مرتضي عاملي
[۱۱]، به تحليل تاريخي، كلامي و اخلاقي درباره شأن نزول اين آيات پرداخته و نتيجه گرفتهاند كه آنها ارتباطي با رسول خدا ندارند.
ابن ام مكتوم از نخستين مهاجران به يثرب بود كه در مأموريت مُصعب بن عمير* به سال دوازدهم بعثت براي تبليغ اسلام و آشنا ساختن مردم با قرآن به آن شهر هجرت كرد.
[۱۲] اما در گزارشي ديگر، او اندكي پس از غزوه بدر در سال دوم ق. به آن شهر رفته
[۱۳] و در خانه مخرمة بن نوفل كه به دار القراء معروف بود، فرود آمده است.
[۱۴]ابن ام مكتوم در كنار بلال از مؤذنان پيامبر(ص) در مدينه بود و هر يك زودتر به جماعت ميرسيد، اذان و ديگري اقامه ميگفت.
[۱۵] بر پايه روايتي، امساك روزهداران در ماه رمضان با نداي ابن ام مكتوم آغاز ميشد.
[۱۶] اما به روايتي از امام صادق (ع)،
ابن ام مكتوم پيش از صبح اذان ميگفت و مردم با اذان بلال، روزه خود را آغاز ميكردند.
[۱۷] برخي گزارشها حكايت دارند كه ابن ام مكتوم تنها در غياب ديگر مؤذنان همانند بلال، اذان ميگفت.
[۱۸]ابن ام مكتوم در غزوههاي بسيار جانشين پيامبر(ص) در مدينه بود.
[۱۹] برخي شمار آن را ۱۳ غزوه دانستهاند.
[۲۰] بر پايه گزارشي، او نخستين كسي بود كه به جانشيني ايشان گماشته شد.
[۲۱] غزوههاي قرقرة الكدر، بَدر، بَواط، بنيسلَيم، سويق، ذوالعُشَيره، اَبواء در سال دوم ق.، اُحُد، حَمراء الاَسد، غَطْفان، بَحْران در سال سوم، ذات الرِقاع در سال چهارم، بنيقرَيظه در سال پنجم، ذوقَرَد در سال ششم، فتح مكه به سال هشتم، و حجة الوداع در سال دهم از غزوهها و سفرهايي هستند كه از جانشيني ابن ام مكتوم در آنها سخن به ميان آمده است.
[۲۲] به تصريح برخي، جانشيني او تنها در نماز بود؛ زيرا فرد نابينا مجاز به حكمكردن ميان مردم نيست، چرا كه نميتواند طرفين را ببيند.
[۲۳]بر پايه گزارشي، وي پيش از نبرد بدر به سال دوم ق. همراه ابواحمد بن جحش اسدي كه وي نيز نابينا بود، به حضور پيامبر رسيد و نظر ايشان را درباره شركت در جنگ جويا شد. در اين هنگام، آيه {
لايَستَوِي الْقاعِدُونَ مِن المُؤمنينَ غَيرُ أُولِي الضَّـررِ و الْمُجاهِدُونَ فِي سَبيلِ اللهِ بأَمْوالِهِم و أنفسِهِم} (نساء/۴، ۹۵) نازل شد و آن دو را از نبرد معاف نمود.
[۲۴] در اين آيه، خداوند جهادگران را با فرونشستگان، جز ناتوانان، نابرابر دانسته است.
[۲۵] طبرسي نزول اين آيه را درباره متخلفان از جنگ تبوك* در سال نهم دانسته كه با نزول {
غَيرُ أُولِي الضّـَررِ} ابن ام مكتوم از آن استثنا شده است.
[۲۶] در غزوه بدر، نخست رسول خدا ابن ام مكتوم را جانشين خود قرار داد؛ اما در ميان راه ابولبابه اوسي را بدين منظور به آن شهر بازگرداند.
[۲۷] پيامبر از غنايم بدر براي ابن ام مكتوم سهمي در نظر گرفت.
[۲۸] وي در غزوه اُحد به سال سوم، هنگامي كه شايعه كشته شدن پيامبر(ص) را شنيد، با سرزنش فراريان از نبرد، از مردم خواست تا او را به اُحد ببرند. در ميان راه، به هركسي كه ميرسيد، از حال پيامبر جويا ميشد و آنگاه كه از سلامتي پيامبر آگاهي يافت، به مدينه بازگشت.
[۲۹]از زندگي ابن ام مكتوم پس از رحلت پيامبر(ص) گزارشي در دست نيست، جز حضور او در نبرد قادسيه به سال ۱۶ق. كه با ايرانيان انجام شد. بر پايه گزارشي، وي در اين نبرد، پرچمي سياه
[۳۰] در دست داشت و طبق نقلي، در همين جنگ به شهادت رسيد.
[۳۱] اما برخي ديگر از بازگشت وي از قادسيه به مدينه و درگذشت وي در اين شهر در زمان خلافت عمر سخن گفتهاند.
[۳۲] ابن شبّه از خانه او ميان آل زمعة بن اسود و شرق دار القمقم در مدينه منوره ياد كرده است.
[۳۳] منابع
الادارة في عصر الرسول: احمد عجام كرمي، قاهره، دار السلام، ۱۴۲۷ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م,۴۶۳ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.۶۳۰ق.)، بيروت، دار الفكر، ۱۴۰۹ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.۸۵۲ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۵ق؛ اقضية رسول الله۹: ابن طلاّع قرطبي (م,۴۹۷ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، ۱۴۲۶ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.۲۷۹ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۷ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.۲۴۰ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۴ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّة النميري (م.۲۶۲ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، ۱۴۱۰ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.۲۹۲ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ جامع البيان: الطبري (م.۳۱۰ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۵ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۸ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.۹۱۱ق.)، بيروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.۷۴۸ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ الصحيح من سيرة النبي(ص): جعفر مرتضي العاملي، قم، دار الحديث، ۱۴۲۶ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م,۲۳۰ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۸ق؛ الكافي: الكليني (م.۳۲۹ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ۱۳۷۵ش؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.۵۲۰ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، ۱۳۶۱ش؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.۵۴۸ق.)، بيروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.۲۷۶ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، ۱۳۷۳ش؛ المغازي: الواقدي (م.۲۰۷ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، ۱۴۰۹ق؛ من لايحضره الفقيه: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، ۱۴۰۴ق؛ الميزان: الطباطبايي (م.۱۴۰۲ق.)، بيروت، اعلمي، ۱۳۹۳ق.
سيد علي رضا واسعي
[۱]. الطبقات، ج۴، ص۱۵۵؛ الاستيعاب، ج۳، ص۹۹۷.
[۲] جمهرة انساب العرب، ص۱۷۱.
[۳]. الطبقات، ج۴، ص۱۵۵؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۱۸۳-۱۸۴؛ اسد الغابه، ج۳، ص۷۶۰.
[۴]. جمهرة انساب العرب، ص۱۷۱؛ الاصابه، ج۴، ص۴۹۵.
[۵]. الطبقات، ج۴، ص۱۵۶.
[۶]. الطبقات، ج۴، ص۱۵۴-۱۵۵.
[۷]. جامع البيان، ج۳۰، ص۶۴-۶۵؛ كشف الاسرار، ج۱۰، ص۳۸۱-۳۸۲؛ الدر المنثور، ج۶، ص۳۱۴-۳۱۵.
[۸]. مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۴.
[۹]. مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۴.
[۱۰]. الميزان، ج۲۰، ص۲۰۳.
[۱۱]. نك: الصحيح من سيرة النبي، ج۳، ص۱۵۵-۱۶۷.
[۱۲]. الطبقات، ج۴، ص۱۵۵-۱۵۶.
[۱۳]. انساب الاشراف، ج۱۱، ص۲۴؛ الاستيعاب، ج۳، ص۹۹۷.
[۱۴]. الطبقات، ج۴، ص۲۰۵؛ الاستيعاب، ج۳، ص۹۹۷-۹۹۸.
[۱۵]. تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۴۲.
[۱۶]. الطبقات، ج۴، ص۱۵۶.
[۱۷]. الكافي، ج۴، ص۹۸؛ من لايحضره الفقيه، ج۱، ص۲۹۷.
[۱۹]. انساب الاشراف، ج۱۱، ص۲۴؛ الاستيعاب، ج۳، ص۹۹۸.
[۲۰]. تاريخ خليفه، ص۴۸؛ الاصابه، ج۴، ص۴۹۵.
[۲۱]. الادارة في عصر الرسول، ص۹۷.
[۲۲]. نك: المغازي، ج۱، ص۸؛ تاريخ خليفه، ص۴۸.
[۲۳]. الاصابه، ج۴، ص۴۹۵؛ الادارة في عصر الرسول، ص۹۸.
[۲۴]. جامع البيان، ج۵، ص۳۰۹-۳۱۱.
[۲۵]. الطبقات، ج۴، ص۱۵۹؛ الاصابه، ج۴، ص۴۹۵.
[۲۶]. مجمع البيان، ج۳، ص۱۴۷.
[۲۷]. المغازي، ج۱، ص۱۵۹؛ السيرة النبويه، ج۱، ص۶۱۲؛ الطبقات، ج۳، ص۱۵۵، ۳۴۸.
[۲۸]. اقضية رسول الله، ص۴۶.
[۲۹]. المغازي، ج۱، ص۲۷۷.
[۳۰]. المعارف، ص۲۹۰؛ الطبقات، ج۴، ص۱۶۰.
[۳۱]. سير اعلام النبلاء، ج۱، ص۳۶۵؛ الاصابه، ج۴، ص۴۹۵.
[۳۲]. الطبقات، ج۴، ص۱۶۱؛ الاصابه، ج۴، ص۴۹۵.
[۳۳]. تاريخ المدينه، ج۱، ص۲۵۳-۲۵۴.