• صفحه اصلی
  • تاریخچه
  • مدفونین
    • ائمه اطهار (علیهم السلام)
    • صحابه پيامبر(ص)
    • وابستگان پيامبر(ص) و اهل بيت(ع)
    • همسران پيامبر(ص)
  • کتابشناسی
  • مقالات
  • تصاویر
  • نگاره‌ها
  • ادبیات
  • چندرسانه‌ای
    • فیلم
    • موشن‌گرافی
  • نقشه
  • درباره ما
/ جنت البقیع / مدفونین در بقیع / همسران پيامبر(ص) / ام سلمه
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
تاريخ : 1398/10/05 | بازدید : 1043
نویسنده : علی اکبر نوایی

ام سلمه

نام امّ ‌سلمه، هند بوده است. او دختر اميّة ‌بن ‌مغيره مخزومي است که کنيه‌اش بر اسمش غالب گرديد و به «اُم‌ّ سلمه» شهرت يافت.

لازم است پيش از پرداختن به بحث، به اين نکته اشاره شود که از ميان همسران پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، جز خديجه کبري(علیها السلام)، همگي از جمله امّ سلمه، در خاک بقيع آرميده‌اند.

نام امّ ‌سلمه، هند بوده است. او دختر اميّة ‌بن ‌مغيره مخزومي است که کنيه‌اش بر اسمش غالب گرديد و به «اُم‌ّ سلمه» شهرت يافت؛ «أُمّ سَلَمَةَ، اسْمُها هِنْد بِنْت أَبِي أُميّة المُغَيْرَة المَخْزُومِيّ، غَلَبَتْ عَلَيها کُنيَتهَا».[1]

‌امية بن مغيره از بخشندگان عرب بوده که به «زاد الرکب» موسوم گشت. مادرش عاتکه، دختر عامر بن ‌ربيعه کناني است. وي، پيش از همسريِ پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، همسر ابوسلمة بن عبدالأسد مخزومي بود؛ «وَکَانَ زَوجُها عَبْدَاللهِ بن عَبْدِ الأَسَدِ المَخْزُومِيّ الذِي هَاجَرَت مَعَهُ»[2]؛ «شوهرش عبدالله بن عبدالأسد مخزومي بود که با او هجرت کرد».

اسلام اُمّ ‌سلمه و فضايل و برجستگي‌هاي او

اُمّ سلمه و شوهرش ابوسلمه، عبدالله‌ بن‌عبد الأسد مخزومي، پيشگام در اسلام و از سابقين مسلمانان صدر اسلام بوده‌اند. آنان در مکه، در خانه ارقم ‌بن‌ ابي‌ارقم، مسلماني برگزيدند. اُمّ سلمه، ايمان راسخي داشت و در راه ايمان ثابت قدم بود.

اُمّ ‌سلمه زني شايسته و باکرامت بود که در ميان همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله)، بعد از خديجه(علیها السلام)، بر همه تقدم داشت. وي به اوج کمالات علمي، فکري و معنوي رسيد و تا زماني که زنده بود حرمت پيامبر و خاندانش را نگه‌ مي‌داشت و پيوسته در دفاع از حريم ولايت و امامت بود و به حق، لقب «ام‌ّالمؤمنين» برازنده اوست. پس بدين روي، مي‌توان ويژگي‌‌ها و کمالاتي را برايش برشمرد:

ـ در خردمندي، دانايي و درايت، از زنان نامدار زمان خود بود.

ـ از جمال و زيبايي، بهر‌ه‌اي وافر داشت؛ به ‌گونه‌اي که مورد حسد برخي از زنان پيامبر واقع شد.

ـ در مصيبت‌‌هايي که بر او وارد مي‌آمد، نمونه کامل صابران بود.

ـ در شمار حافظان اسرار اهل‌بيت(علیهم السلام) بود؛ به‌گونه‌اي که کتب علم اميرالمؤمنين(علیه السلام) و صحيفه فاطمه(علیها السلام) را در اختيار داشت. وي کتب علم اميرمؤمنان را به امام سجاد(علیه السلام) و کتب و نوشته‌‌هاي اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله) را در هنگام عزيمت امام حسين(علیه السلام) از مدينه، به ايشان سپرد.[3]

ـ همراه شوهرش عبدالله ‌بن ‌‌عبدالأسد به حبشه هجرت کرد و از مهاجران نخستين بود.

ـ راويِ روايات فراوان از مهاجرت به حبشه و روايات پيامبر(صلی الله علیه و آله)، فاطمه زهرا(علیها السلام)، امام علي، امام مجتبي، امام حسين و امام سجاد(علیهم السلام) است که اين روايات در کتب روايي فراوان‌اند؛ به عنوان نمونه، مي‌توان از شأن نزول آيه تطهير ياد کرد که ماجراي خمسه طيّبه و قرارگرفتن‌ ايشان تحت کساي نبوي است، که خود نقلي مفصّل را مي‌طلبد.

ـ امانتداري، از خصلت‌ها و ويژگي‌هاي برجسته او بود؛ چنان‌که علي(علیه السلام) وقتي تصميم گرفت در عراق اقامت کند، نامه‌‌ها و وصيت‌‌نامه‌‌هاي خود را به امّ ‌سلمه سپرد تا آن‌گاه که حسن‌ بن ‌علي(علیه السلام) به مدينه برگشت، آنها را به ايشان برگرداند.[4]

آن‌گاه که حسين ‌بن ‌علي(علیه السلام) عازم عراق شد، نامه و وصيت خود را به امّ ‌سلمه سپرد و فرمود: هرگاه بزرگ‌ترين فرزندم آمد و مطالبه کرد، به وي بسپار. پس از شهادت حسين‌بن‌علي(علیه السلام) حضرت علي ‌بن‌ الحسين(علیه السلام) به مدينه بازگشت امّ ‌سلمه سپرده‌‌ها را به ايشان بازگرداند.[5]

ـ کفالت و سرپرستي حسنين(علیه السلام) نيز از مسؤوليت‌هاي مهم او بود؛ چنان‌که در تربيت حسين ‌بن ‌علي(علیه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا(علیها السلام)، علاقه و اصراري عجيب داشت.

البته فضائل وي فراوان است که در ضمن نوشتن، بيشتر معلوم و واضح خواهد شد.

هجرت به مدينه

اُمّ ‌سلمه پس از بازگشت از حبشه به مکه ـ که در جريان هجرت نخستين بدانجا رفته بودـ به مدينه هجرت کرد. او خود ماجراي هجرتش به مدينه را اين‌گونه توضيح داده است:

هنگامي­که تصميم گرفتيم به مدينه هجرت کنيم، ابوسلمه مرا بر شتر نشانيد و فرزندمان سلمه را در دامنم نهاد و مهار شتر را گرفته، راه افتاديم. اقوام و قبيله من بر سر راه ما آمده، به ابوسلمه گفتند: تو اختيار خود را داري ولي نمي‌گذاريم اين زن را با خود کوچ دهي و هر روز از شهري به شهري ببري. آنان عنان شتر را از دست شوهرم گرفتند و مرا با فرزندم برگرداندند.

در اين هنگام، بستگان ابوسلمه گفتند: حال که همسر او را از وي گرفتيد، ما هم رضايت نمي‌دهيم که فرزند وي نزد شما باشد. بدين ترتيب آنان فرزندم را از من گرفتند و ابوسلمه ناگزير مسير را به تنهايي، به هدف هجرت طي کرد. پس از اين ماجرا، هر روز به ابطح مي‌آمدم و از فراق شوهر و فرزندم گريه و زاري مي‌کردم. قريب يک سال بدين وضع روزگار گذراندم تا اين­که فردي از بستگانم وقتي وضعم را اين‌گونه ديد، ناراحت شده به اقوامم گفت: چرا از اين بيچاره دست نمي‌کشيد و ميان او فرزند و شوهرش جدايي افکنده‌ايد؟! عشيره‌ام به من گفتند: اگر مي‌خواهي نزد شوهرت بروي، آزادي. بستگان ابوسلمه هم فرزندم را به من بازگرداندند و شتري مهيا کردند، سوار شدم و بچه‌ام را در آغوش گرفته، راهي مدينه شدم. درحالي‌که موجود زند‌ه‌اي جز شترمان همراه ما نبود، رفتم تا به منزل تنعيم رسيدم. عثمان ‌بن طلحه که از بزرگان مکه و کليددار کعبه بود، وقتي مرا ديد پرسيد: دختر ابواميه! به کجا مي‌روي؟ گفتم: مي‌خواهم به مدينه نزد شوهرم بروم. پرسيد: کسي همراه تو هست؟ گفتم: جز خدا و اين طفل، کسي را ندارم. گفت: چگونه پياده خواهي شد و به تنهايي طي مسير خواهي کرد؟! از همانجا مهار شتر را گرفت و با من به سوي مدينه روان شد. به خدا سوگند تا جايي که من مي‌شناسم، مردي از عرب بزرگوارتر از وي نديدم! هرگاه به منزلي مي‌رسيديم، شتر را مي‌خوابانيد و خود در پشت درختي پنهان مي‌شد تا من پياده شوم. آن‌گاه به شتر من رسيدگي مي‌کرد و دور دست از ما، در سايه درختي مي‌خوابيد تا هنگام حرکت. باز شتر را آماده ساخته، نزديک من مي‌خوابانيد و خود در محلي پنهان مي‌شد تا من سوار شوم و لباس‌هايم را مرتب کنم. سپس مي‌آمد و مهار شتر را مي‌گرفت و به راه مي‌افتاد و پيوسته اين کار را انجام مي‌داد، تا نزديک مدينه. به قريه بني‌عمرو بن عوف، نزديکي قبا که رسيديم، گفت: شوهر تو در اين محل است. بر ابوسلمه وارد شدم و عثمان ‌بن ‌طلحه به مکه بازگشت.

اُمّ ‌سلمه همواره مي‌گفت:

خانواد‌ه‌اي را سراغ ندارم که به اندازه خاندان ابوسلمه در اسلام رنج کشيده باشند و هم‌‌سفري به بزرگواري و شرافت عثمان ‌بن ‌طلحه نديده‌ام! گويند اين نخستين هودجي بود که از مکه به مدينه هجرت کرد.[6]

اُم‌ّ سلمه در مدينه

اُمّ ‌سلمه، از سال اول تا سال 61 يا 62 هجرت در مدينه بود که اين مدت نسبتاً طولاني، دربردارنده وقايع بي‌شماري است، که خود تفصيل فراواني را طلب مي‌کند. اما به‌طور اجمال، بودن وي در مدينه را به سه دوره مي‌توان تقسيم کرد:

الف) تا سال چهارم هجرت که همراه شوهرش، عبدالله ‌بن ‌عبدالأسد بود.

ب) از هنگام ازدواج با پيامبر(صلی الله علیه و آله) تا رحلت آن حضرت.

ج) پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله)، تا سال 61 يا 62 هجرت.

اين سه دوره، براي اُمّ سلمه آکنده از جريان‌‌هاي فراوان است. او حوادث غم‌انگيزي را شاهد بود و اسرار بي‌شماري را با خود داشت؛ غصه‌‌هاي رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله)، فاصله امّت از آرمان‌‌هاي نبي رحمت، مظلوميت و غربت زهراي اطهر(علیها السلام)، مظلوميت علي و خاندان رسالت، شهادت دُردانه رسالت، زهراي مرضيه، غم غربت علي ‌بن ‌ابي‌طالب و شهادت وي و غم مظلوميت حسن‌ و حسين(علیهما السلام) و... .

اُم‌ّ سلمه و ازدواج با پيامبر(صلی الله علیه و آله)

وي تا سال سوم هجرت، در مدينه همراه شوهرش عبدالله بن‌عبدالأسد مخزومي بود که در اين سال جنگ اُحد پيش آمد. شوهرش که در جنگ شرکت داشت جراحات فراواني برداشت و پس از هشت ماه در اثر همان جراحات به شهادت رسيد. اُمّ سلمه به هنگام احتضار عبدالله بي‌تابي مي‌کرد. عبدالله که هنوز رمقي به تن داشت براي آرام کردن اُمّ ‌سلمه روايتي را از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرد. متن روايت چنين است:

قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) إِذَا أَصَابَتْ أَحَدَكُمْ مُصِيبَةٌ فَلْيَقُلْ(إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) اللَّهُمَّ عِنْدَكَ أَحْتَسِبُ مُصِيبَتِي فَأْجُرْنِي فِيها وَ أَبْدِلْنِي بها خَيْرًا مِنْهَا.[7]

هرگاه مصيبتي بر هر يک از شما رسيد، اين جمله را بگويد:(إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)، سپس بگويد: بار خدايا! اين مصيبت را در راه تو به حساب آوردم. پس به من پاداشي نيکو ده و بهتر از آن را بر من عنايت کن!

امّ ‌سلمه گويد: اين جمله را گفتم و دعا کردم، اما فکر مي‌کردم بهتر از ابوسلمه کجا نصيبم خواهد شد تا اين­که ابوبکر و عمر از من خواستگاري کردند، اما نپذيرفتم و پس از آنها پيامبرخدا، عمر را به خواستگاري براي خود فرستادند. در پاسخ ايشان گفتم: به پيامبر خدا بگوييد:

اولاً: داراي بچه هستم، اگر همسر اختيار کنم، بچه‌هايم بي‌سرپرست خواهند شد.

ثانياً: از بستگانم کسي حاضر نيست مشکلاتم را برطرف کند.

ثالثاً: زني غيور و بي‌اندازه حسودم، مي‌ترسم که نتوانم از عهده وظايفم برآيم.

پيامبر فرمود: اما فرزندانت را خود سرپرستي خواهي کرد و فاميل و بستگانت حاضر باشند يا غايب، با پيشنهاد من مخالفت نخواهند کرد. در موضوع حسادت تو، دعا مي‌کنم تا خداوند از دلت ريشه‌کن سازد. وقتي جواب رسول خدا به ام‌سلمه رسيد، به پسر بزرگش عمر، که هنوز به حد بلوغ نرسيده بود گفت: برخيز و مرا به ازدواج پيامبر درآور و چنين شد و ازدواج در سال چهارم هجرت، در ماه شوال واقع گرديد.[8]

روايتگر آيه تطهير

اُمّ سلمه، روايت‌گري با فضيلت بوده که از او روايات فراواني در زمينه‌‌هاي گوناگون نقل گرديده است. براي نمونه، اشاره مي‌کنيم که وي اولين روايتگر آيه تطهير است.

در منابع تاريخي و روايي نقل شده است روزي که آيه تطهير بر پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شد، آن حضرت در خانه اُمّ ‌سلمه بودند که جبرئيل آمد و آيه تطهير را آورد. به دليل اهميتي که دارد، مختصري درباره‌اش توضيح دهيم:

از احاديث مشهور ميان عامه وخاصه، حديث کِسا است. اين حديث در کتب شيعه و اهل‌سنت به طرق و اسانيد مختلف نقل گرديده و آن چنين است که:

روزي پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) علي، فاطمه، حسن و حسين(علیهم السلام) در خانه اُمّ ‌سلمه بودند. آن حضرت عبايش را بر سر خود و آن چهار نور تابنده افکندند و چنين دعا کردند:

اللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي، فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً.

خدايا! اينان اهل بيت من هستند. ناپاکي‌ها را از آنان بزداي و ايشان را به کمال طهارت پاکيزه‌شان فرما!

پس از اين بود که جبرئيل فرود آمد و آيه 33 سوره احزاب؛ يعني آية تطهير را بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) خواند:

(إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)(احزاب: 33)

همانا خداوند خواسته است تا پليدي را از شما اهل بيت بزدايد و از هر ناپاکي مصونتان دارد.

علي ‌بن ‌موسي الرضا(علیه السلام) اين حديث را از طريق اُم‌ّ سلمه، از پدرانش اين‌گونه روايت مي‌کند:

اُمّ سلمه گفت: آيه تطهير در خانه من و در روزي که پذيرايي پيامبر(صلی الله علیه و آله) با من بود نازل شد. آن حضرت، فاطمه و علي و نيز حسن و حسين(علیهم السلام) را فرا خواندند و جبرئيل هم آمد. پيامبر کساي(عباي) خيبري را برايشان پوشانيد و سپس عرضه داشت: «خدايا! اينان خانواده من هستند. خدايا! پليدي را از ايشان دور ساز و پاکشان فرما! جبرئيل عرض کرد: اي محمد! من هم از شمايم؟ فرمود: آري جبرئيل تو از مايي. من هم گفتم: يا رسول الله! من هم از شمايم؟ فرمود: تو به خير و سعادتي و از زنان رسول خدايي. جبرئيل آيه تطهير را خواند:(إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً).[9]

رواياتي ديگر از اُم‌ّ سلمه

عبدالرحمان بن عوف بر اُمّ ‌سلمه وارد شد و پرسيد: مادرم! از زيادتي و فراواني اموالم بيمناکم؛ زيرا اموال و ثروت من از همه قريش افزون‌تر است. مي‌ترسم در آخرت باعث هلاکتم شود. اُمّ سلمه گفت: فرزندم! انفاق کن. از پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شنيدم که فرمود: بعضي از اصحاب و ياران من، به جهت کار‌هايي که انجام مي‌دهند، پس از مرگشان مرا نخواهند ديد. عبدالرحمان بن عوف، ماجرا را بر عمر بن‌ خطاب نقل کرد. عمر بي‌درنگ نزد اُمّ‌ سلمه آمد و گفت: مادر! شما چنين مطلبي را از پيامبر(صلی الله علیه و آله) شنيده‌ايد؟ گفت: آري. پرسيد: آيا من از آنانم؟ فرمود: نمي‌دانم، اما پس از تو هم کسي را اطمينان نمي‌دهم که از اين افراد نباشند.[10]

اُمّ سلمه، روايتگر حديث رد شمس، حديث غدير، صحيفه امامت، شهادت علي(علیه السلام)، شهادت فاطمه زهرا(علیها السلام)، حديث اخوت پيامبر با علي، حديث يوم الرّزيه، حديث طير، حديث ناکثين و قاسطين و مارقين و احاديث فراوان ديگري است که در متون و منابع تاريخي و روايي موجودند.

اعتراض اُمّ سلمه به ابوبکر

وقتي حضرت زهرا(علیها السلام) پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله) خطبه جامع خود را در مسجد مدينه، در حضور خليفه ايراد کرد، اُمّ‌ سلمه از جا برخاست و با اين بيان بر ابوبکر اعتراض کرد و اين‌گونه سخن گفت:

اي ابوبکر! آيا چنين گفتاري درباره شخصي مانند فاطمه(علیها السلام)، دختر پيامبر(صلی الله علیه و آله) سزاوار است؟! به خدا سوگند که او حوريه‌اي است به صورت بشر. او در دامان پرهيزکاران تربيت شد و پيوسته در حمايت فرشتگان بود و در دامان مادراني پاک و طاهر نشو و نما کرد. او بهترين تربيت يافته در بهترين دامن و پاک‌ترين آن است. آيا گمان مي‌کنيد که پيامبر(صلی الله علیه و آله) ميراثش را بر او حرام شمرد و به وي اعلام نکرد؟! با آن­که خداوند به آن پيامبر رحمت دستور داد؛(وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبينَ)؛ «و بترسان خويشاوندان نزديکت را». يا آنکه تصور مي‌کني پيامبر به فاطمه اطلاع داد و او مخالفت امر پدر کرد و آنچه را که حق ندارد مطالبه مي‌کند؟! با آنکه او به گفته پيامبر بهترين زنان و اسوه آنان و مادر سيد جوانان و هم­پايه مريم، دختر عمران است! به خدا سوگند، پيامبر از سرما و گرما بر زهرا نگران بود! پيوسته دست راستش را بالين وي و دست چپش را بالاپوش قرار داده بود. ابوبکر! دست نگه‌دار؛ زيرا پيامبر کار‌هاي شما را مي‌بيند و روزي را که بر خدا وارد مي‌شوي به خاطر بياور. واي بر شما، به زودي نتيجه رفتارتان را خواهيد ديد. ابوبکر جهت اين اعتراض حقوق امّ ‌سلمه را به مدت يک‌سال از بيت المال قطع کرد.[11]

اعتراض به عايشه

در کتب و مطاوي تاريخي آمده است: هنگام اراده عايشه بر خروج علي‌ بن ‌ابي‌طالب(علیه السلام) او را منع کرد و ماجراي پيش‌بيني پيامبر(صلی الله علیه و آله) بر پارس‌کردن سگ‌‌هاي حوأب در منطقه عراق عليه يکي از همسرانش را به او گوشزد نمود که نقل اين حادثه را به موقع و جاي خود وا مي‌نهيم و از ذکرش خودداري مي‌کنيم. البته پس از اين منع و عدم تأثير در عايشه(اُم‌المؤمنين) مجدداً به وي نامه نگاشته و فضيلت علي(علیه السلام) و منع زنان از جنگ و عدم شرکت در اين حادثه انحرافي را به او گوشزد نموده است.

نامه اُمّ ‌سلمه به علي(علیه السلام)

پس از آنکه عايشه و طلحه و زبير با جمعيتي کثير به طرف بصره حرکت کردند، اُمّ سلمه موضوع را به وسيله نامه‌اي به علي(علیه السلام) اطلاع داد و چنين نگاشت:

همانا طلحه و زبير و پيروان آنان که پيروان گمراهي‌اند تصميم دارند که عايشه را با خود همدست نموده، بر ضدّ تو قيام کنند و به طرف بصره حرکت کرده‌اند و عامر بن‌کريز هم با آنها است و بهانه‌شان اين است که عثمان مظلوم کشته شده و خود را خون‌خواه وي مي‌دانند! خداوند با قدرت و نيروي خود، آنها را کفايت خواهد کرد. اگر خدا ما را(زنان را) از خروج و حضور در ميدان جنگ باز نداشته بود و امر به نشستن در خانه نفرموده بود، من هم به ياري و کمک شما قيام کرده و با شما هم دست مي‌شدم، اما فرزندم عمر بن ابوسلمه که او را با جانم يگانه مي‌دانم به خدمت شما مي‌فرستم. نسبت به او نيکي کنيد. عمر فرزند ام‌سلمه بر علي(علیه السلام) وارد شد. حضرت مقدمش را گرامي داشت و او در تمام جنگ‌‌ها در رکاب حضرتش حاضر بود و زماني هم او را حاکم بحرين نمود و به يکي از پسر عموهايش نوشت که شنيدم عمر بن‌ ابوسلمه شعر هم مي‌سرايد، از اشعار او برايم بفرست. اشعاري در مدح اميرالمؤمنين(علیه السلام) براي حضرت فرستاد که آغازش چنين است:

جَزَتْكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَرَابَةً

رَفَعْتَ بها ذِكْرِي جَزَاءً مُوَفَّراً

خداوند پاداشت دهد اي اميرمؤمنان، از نظر خويشاوندي پاداش بزرگي که با آن نام مرا بلند ساختي.[12]

اُمّ سلمه، انيس و همدم فاطمه(علیها السلام)

بعد از وفات حضرت خديجه(علیها السلام)، سرپرستي فاطمه زهرا(علیها السلام) توسط پيامبر(صلی الله علیه و آله) به اُمّ سلمه سپرده شد و او توانست ضمن سرپرستي از دختر پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) و کوثر رسالت، انس و الفتي با وي بيابد که تا آخرين سال‌‌هاي حياتش موجب پرباري فکر و انديشه و موجب تقوا و رستگاري او شود. ام‌سلمه به واسطه اين ارتباط، به گنجينه‌اي گرانسنگ از روايات، معارف و افکار والاي الهي دست يافت و بدين‌روي، ام‌سلمه روايات فراواني را از فاطمه زهرا(علیها السلام) نقل نموده که در کتب تاريخي و روايي مضبوط است.

اُمّ سلمه و خواب پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)

اُمّ سلمه، که همواره به دفاع از خاندان رسالت مي‌پرداخت، علاقه فراواني به حسين ‌‌بن ‌علي(علیه السلام) داشت. او و برادرش حسن(علیه السلام) را دو سبط از اسباط و دو دُردانه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مي‌شمرد. اسرار فراواني درباره آنان از جدشان و از پدرشان علي و مادرشان فاطمه نقل مي‌کرد. شيشه تربت را که پيامبر(صلی الله علیه و آله) به وي سپرد، در دست او بود که در ماجراي شهادت حسين ‌بن ‌علي(علیه السلام)، اسرار الهي بر وي مکشوف گرديد. او در شب شهادت امام شهيدان؛ حسين ‌بن ‌علي(علیه السلام)، پيامبر(صلی الله علیه و آله) را در خواب مي‌بيند و...

ابن عباس گويد:

در خانه خوابيده بودم که ناگهان صداي شيوني از خانه اُم‌سلمه شنيده شد. من به خانه اُم‌سلمه رفتم. مردم مدينه؛ زن ومرد به سوي خانه ام‌سلمه هجوم آوردند. پرسيدم: اُم‌المؤمنين! اين ناله و فرياد و استغاثه چيست؟ او پاسخي نداد ولي به سمت زن‌‌هاي بني‌هاشم رفت و به آنان فرمود: اي دختران عبدالمطّلب، کمکم کنيد و با من بگرييد. به خدا سوگند آقاي شما، سيد جوانان بهشت، سبط پيامبرخدا، حسين‌ بن ‌علي را کشتند! پرسيدم: اي مادر مؤمنان، اين خبر را از کجا دانستي؟

فرمود: الآن درخواب پيامبرخدا را آشفته، افسرده وغمگين ديدم، سبب پرسيدم، فرمود: در اين روز، حسين فرزندم و اهل بيت او را کشتند. مشغول دفن ايشان بودم، اين ساعت از دفنشان فارغ شدم که صورتم چنين است. از خواب بيدار شدم. گويا هيچ نفهميدم و عقل و هوش از سرم رفته بود که ناگهان به سراغ تربت حسين(علیه السلام)
ـ‌که جبرئيل براي پيامبر(صلی الله علیه و آله) آورده و ايشان به من سپرده بودندـ رفتم، ديدم خون تازه از شيشه جوشيد و اکنون دانستم، طبق خبري که پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به من داده بودند، حسين در کربلا به شهادت رسيده است. ام‌سلمه از آن خون گرفت و به صورت ماليد و آن روز را روز نوحه و ماتم قرارداد تا اين­که خبر رسيد همان روز حسين‌ بن ‌علي(علیه السلام) به شهادت رسيده است.[13]

اين حديـث، از احـاديث مشهور و مسانيـد روايـي شيعه است که البته مثـل آن تربت را خود ابي­عبدالله(علیه السلام) نيز به ام سلمه داده و به او فرموده است: «اين را هم با آنچه جدم به تو سپرده نگهداري نما، هر وقت هر دو به خون مبدل گشت، بدان که شهيد شده‌ام».[14]

وفات اُم‌سلمه و دفن در بقيع

اواخر عمر ام‌سلمه، همزمان است با آمدن بشير بن ‌جذلم به مدينه و دادن خبر شهادت امام حسين(علیه السلام) و يارانش و بدينسان؛ چنان‌‌که تاريخ‌نگاران نگاشته‌اند، اهالي مدينه وقتي از شهادت امام حسين(علیه السلام) آگاهي يافتند، پس از چند روز، با وفات مادر مؤمنان، ام‌سلمه مواجه شدند. بنابراين، ام‌سلمه فرصتي يافت تا بر شهادت شهيدان کربلا و جگرگوشه پيامبر رحمت، حسين‌ بن ‌علي(علیه السلام) نوحه‌سرايي کند. در نتيجه با قاطعيت مي‌توان گفت که رحلت و وفات وي در سال 61 ه‍ .ق، پس از واقعه جانگداز کربلا روي داده است. او به هنگام وفات، 91 سال سن داشته است.

ابوهريره با حضور امير مدينه بر جنازه اُم‌سلمه نماز گزارد و دو فرزندش، عمر و سلمه، او را در بقيع کنار مقابر ديگر همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) به خاک سپردند.[15]


[1]. سيرة المصطفي، هاشم معروف الحسني، دارالتعارف، بيروت، 1416ه‍ . ق، ص178.

[2]. سيرة المصطفي، ص178.

[3]. کافي، ج1، ص235.

[4]. بحارلانوار، ج26، ص50.

[5]. همان، ج46، ص18.

[6]. اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج6، ص342.

[7]. اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج1، ص218.

[8]. اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج1، ص40 و ج 6، ص342.

[9]. بحارالانوار، ج9، ص39.

[10]. همان.

[11]. بحارالانوار، ج9، ص84.

[12]. بحارالانوار، ج8، ص400.

[13]. بحارالانوار، ج10، ص252.

[14]. همان، ص175.

[15]. وفاء الوفا، ج3، صص911 و 912.

مـنـبـع: آرمیدگان در بقیع، نوشته علی اکبر نوایی، تهیه شده در پژوهشکده حج و زیارت، نشر مشعر، 1395.
علی اکبر نوایی
مـنـبـع:
تــــازه هــــا
  • ماريّه قبطيّه
  • رمله (اُم حبيبه) دختر ابوسفيان
  • جويريه
  • زينب بنت جحش
  • حفصه، دختر عمر بن خطاب
  • عايشه، دختر ابو‌بکر ‌بن ابي‌قحافه
پـــربـــازدیـــدهــــا
  • حفصه، دختر عمر بن خطاب
  • صفيه دختر حُيَيّ بن اَخطب
  • ام سلمه
  • زينب بنت جحش
  • سوده بنت زمعة بن قيس
  • ميمونه، دختر حارث الهلاليّه
حــــدیــــث روز
قم، خيابان 75 متری عمار یاسر، خیابان شهید آیت الّله قدوسی، ساختمان حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، طبقه پنجم
پست الکترونیک: hajj.ziyarat@gmail.com
تلفن تماس: 37186 - 025
نمابر: 37769994 - 025
كد پستی: 3719158489

دسـتـرسـی سـریـع

  • پژوهشکده حج و زیارت
  • کتابخانه دیجیتالی حج
  • ویکی حج
  • سامانه نشریات
  • هیئت علمی و کارشناسان
  • جستجو در کتابخانه
  • دانشنامه حج و حرمین
  • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
  • اطلاعیه و فراخوان ها
  • نقشه سایت

پـیـونـدهــای مـرتـبـط

  • دفتر مقام معظم رهبری
  • بقیع
  • خبرگزاری حج
  • سازمان حج و زیارت
  • لیست همه پیوندها