جابر بن عبدالله انصاري، از صحابه بلند مرتبه و بزرگوار پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) و از مخلصترين دوستداران خاندان عصمت و طهارت است. مادرش نسيبه، دختر عُقبة بن عدي، كنيهاش ابوعبدالله و يا ابوعبدالرحمان بوده است. وي در سال دوم؛ بعد از عقبه نخستين، با پدر خويش در عقبه حضور داشته است.
او شخصيتي بلندآوازه است كه همواره در كنار پيامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و پس از رحلت آن حضرت تا زمان امام باقر(علیه السلام) حيات داشته است. او همان كسي است كه پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به وسيلة او به امام باقر(علیه السلام) سلام ميفرستد. جابر در اين باره چنين گفته است:
إِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) قَالَ لِي يَوْماً يَا جَابِرُ إِذَا أَدْرَكْتَ وَلَدِيَ الْبَاقِرَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلامَ فَإِنَّهُ سَمِيِّي وَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِي... . [1]
همانا پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) ـ كه درود خدا بر او و آلش باد ـ روزي به من فرمود: اي جابر! آنگاه كه فرزندم باقر را ملاقات كردي، از من به او سلام برسان. او همنام من و شبيهترين مردم به من است.
همانگونه كه اشاره كرديم، وي همواره در كنار پيامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و خود گفته است: «حضرت رسول، شخصاً در بيست و يك غزوه حاضر بود كه من در نوزده غزوه آن شركت داشتم».[2]
از منابع تاريخي برداشت ميشود، جابر در نبردهاي بدر و اُحُد شركت نداشته؛ زيرا پدرش او را از جنگ منع كرد ولي به مسلمانان و مبارزان آب ميرساند. پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله)، در تمام جنگها حاضر بود و در نبرد صفين در ركاب اميرمؤمنان، علي(علیه السلام) افتخار حضور داشت.
عبدالله، پسر عمرو خزرجي سلمي، پدر جابر، رييس قبيله بنيسلمه در عقبه دوم با پيامبر(صلی الله علیه و آله) بيعت كرد. در جنگ بدر و اُحد، در ركاب پيامبر(صلی الله علیه و آله) و ملازم آن حضرت بود و سرانجام در اُحد به شهادت رسيد.
جابرگويد: «آنگاه كه پدرم در احد تصميم گرفت به ميدان رود، مرا خواند و گفت: فرزندم! من در اين جنگ كشته ميشوم و پس از خود، جز پيامبر(صلی الله علیه و آله)، كسي را از تو دوستتر ندارم. قرضهاي مرا بپرداز. تو را درباره خواهرانت سفارش ميكنم. او نخستين كسي است كه پس از شهادتش، گوش و بينياش را بريدند».[3]
جابر بن عبدالله انصاري محبوب پيامبر(صلی الله علیه و آله) و در نظر آن حضرت، از جايگاه رفيعي برخوردار بود.
در غزوه «ذاتالرقاع»، شتر جابر از راه رفتن بازماند و بر زمين خوابيد. جابر هر چه نهيب زد، از جاي بر نخاست. در اين حال، پيامبر(صلی الله علیه و آله) از انتهاي جمعيت رسيد و فرمود: جابر! چه ميكني؟
جابر گفت: پدر و مادرم به فدايت! شترم از راه بازمانده است. پيامبر(صلی الله علیه و آله) پرسيد: چوب يا عصا داري؟
جابر گفت: آري. آنگاه عصايش را به آن حضرت داد و پيامبر(صلی الله علیه و آله) به وسيله عصا شتر را وادار كرد كه از جا برخيزد. پيامبر(صلی الله علیه و آله) بار ديگر شتر را خواباند و پاي مباركش را بر دستهاي آن گذاشت و به جابر فرمان داد كه سوار شتر شود. جابرگويد: هنگامي كه سوار شدم، ديدم در اثر قدمهاي پيامبر(صلی الله علیه و آله)، شترم از همه شتران پيشي گرفت».[4]
پيامبر(صلی الله علیه و آله) از جابر پرسيد: آيا عبدالله قرضهايش را ادا كرد؟
جابر: قرضهاي پدرم باقي است.
پيامبر(صلی الله علیه و آله): طلبكارتان كيست؟
جابر: مرد يهودي.
پيامبر(صلی الله علیه و آله): زمان پرداخت كي است؟
جابر: هنگام خشك شدن و پختن خرما.
پيامبر(صلی الله علیه و آله): هرگاه خرما پخته شد، پيش از آنكه در آن تصرف كني مرا آگاه ساز...
جابر پس از خشك شدن و پختن خرما، به ياد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آورد. پيامبر به نخلستان جابر آمد و از هر نوع خرما مشتي برداشت و كناري گذاشت. آنگاه فرمود: به طلبكار بگو بيايد. جابر طلبكار را آگاه كرد و او(مرد يهودي) آمد.
پيامبر(صلی الله علیه و آله) به وي فرمود: طلب خود را از كدام خرما ميستاني؟
يهودي: همه اينها به طلب من كفايت نميكند چه رسد به يك نوع آن!
پيامبر(صلی الله علیه و آله): از هر كدام كه خواهي شروع كن و طلب خرماي خود را بستان.
يهودي: از خرماي صيهاني آغاز ميكنم.
پيامبر(صلی الله علیه و آله): با نام خدا شروع كن به پيمانه كردن. تمام پيمانههايش را گرفت و خرما همچنان باقي بود! پيامبر(صلی الله علیه و آله) به جابر امر كرد باقي خرماها را به خانه خود ببر تا بركت يابد».[5]
آري، جابر بن عبدالله انصاري، از جايگاهي رفيع نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) برخوردار بود. از نمونهها و نشانههاي اين علاقهمندي، دعوت پيامبر(صلی الله علیه و آله) از جابر به شركت در برخي نشستهاي آن حضرت بود. مكرّر به خانه جابر ميرفت. حفركنندگان خندق را براي خوردن غذا به خانه جابر برد. براي جابر و پدرش دعا ميكرد. اخبار غيبيه را در مواقف مختلف به جابر اعلام مينمود. جابر را جزو دوستان اهلبيت(علیهم السلام) خود ناميد و نيز سلام خود را به وسيله ايشان به امام باقر(علیه السلام) رساند و موارد بسيار ديگر كه در كتب حديثي و روايي آمده است.
جابر بن عبدالله انصاري، در سلسله روات و احاديث، داراي جايگاه بلند و رفيع است. ايشان چون پيوسته در كنار پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود، احاديث نبوي فراوان در سينهاش نهفته داشت. از رازهايي خبر داد كه از پيامبر(صلی الله علیه و آله) شنيده بود. از حوادثي فتنهخيز گفت كه پيامبر آگاهش كرده بود. او ماجراهاي فراواني را به چشم خود ديده بود؛ ماجراهاي تخلّف از فرمانهاي پيامبر(صلی الله علیه و آله)، عظمت حادثهها، عظمت پيامبر(صلی الله علیه و آله)، عظمت علي(علیه السلام)، مظلوميت و غربت خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از رحلت آن حضرت، ماجراي غم پنهان زهرا و علي(علیهما السلام)، ماجراي رفتن علي و فاطمه(علیهما السلام) به در خانههاي مهاجر و انصار... همچنين حضور در كنار علي(علیه السلام) و همدردي با آن حضرت در ماجراي دفن فاطمه(علیها السلام)، مظلوميت و غربت بيست و پنج ساله علي(علیه السلام) و حوادث غمبار اين دوره، شهادت و غربت علي(علیه السلام)، ماجراهاي دردآور دوران امامت امام مجتبي(علیه السلام)، جگر فروريخته آن حضرت در تشت، غمهاي جگرگوشه ديگر زهرا(علیها السلام) و سبط ديگر نبي(صلی الله علیه و آله)، حسين بن علي(علیه السلام)، و سرهاي بريده و بر نيزه قرار گرفته، نظاره صحنه اسيران پس از حادثه غمبار نينوا، غربت امام سجاد(علیه السلام) و... و بالاخره دعاهاي آن گرامي در كنار قبر پيامبر(صلی الله علیه و آله)، و مناجاتهاي جانگداز شبانه امام سجاد(علیه السلام)، ماجراي حرّه و ديدن حمله مسرف بن عقبه تبهكار و سرانجام شهادت سجّاد اهلبيت(علیهم السلام) و نيز حوادث غمبار ديگر. از همه مهمتر، زيارتش از شهيدان واقعه طف و گريستن و ناليدن بر مزاري كه همه عظمتها در آن مدفون گرديد؛ مزار سبط نبي(صلی الله علیه و آله)، سيد شهيدان عالمِ انسانيت و عاقبت، رساندن سلام گرم پيامبر(صلی الله علیه و آله) به باقر اهلبيت(علیهم السلام) و البته با اين همه، هنوز هم در عظمت جابر و شأنش حرفهاي گفتني بسيار است و اين تصويري در حد و توان ما بود كه ارائه كرديم.
بالأخره، او روايتگري صادق، امين، عاشق، دلسوخته، غمديده و هجرانكشيده است كه گويي غم همه تاريخ را در دل خود نهفته داشت.
با اين وصف، اگر روايات پيامبر(صلی الله علیه و آله) و اهلبيت(علیهم السلام) تا دوره امام باقر(علیه السلام) را بنگريد، كمتر روايتي است كه در سلسله روات آن، شخصيت عظيم جابر، خودنمايي نكند.
از افتخارات جابر، نقل حديث لوح و قرار داشتن در سلسله راويان اين حديث است؛ حديثي كه ائمه(علیهم السلام)، به آن ميباليدند. حديث لوح چنين است:
ابوبصير از امام صادق(علیه السلام) نقل كرد كه پدرم امام باقر(علیه السلام) به جابر بن عبدالله انصاري فرمود: مرا با تو حاجتي است، آيا فرصتي هست بيايي با هم بنشينيم و آن حديث را با شما در ميان گذارم؟
جابر: آري اي فرزند رسولالله! هر زمان كه فرمان دهيد، حاضرم.
امام (علیه السلام): ميخواهم مرا از لوحي كه دست مادرم زهرا(علیها السلام) ديدهاي خبر دهي كه در آن چه نوشته بود؟
جابر: خدا را گواه ميگيرم كه در زمان پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) براي تبريك و تهنيت ولادت حسين بن علي(علیه السلام) به خانه زهرا(علیها السلام) رفتم. لوح سبزي در دست او ديدم كه گمان كردم زمرّد است. در آن نوشتهاي ديدم كه مانند نور آفتاب روشن بود. گفتم: دختر پيامبر! پدر و مادرم به قربانت، اين چه نوري است؟ زهرا(علیها السلام) فرمود: اين لوحي است كه خداوند براي پدرم هديه فرستاد. در آن است نام پدرم و نام شوهرم و دو فرزندم و نامهاي پيشوايان و جانشينان از فرزندانم. پدرم آن را به من داد تا خوشحالم كند. سپس جابر اضافه كرد كه من آن لوح را از مادرت گرفتم و نسخهاي از آن برداشتم.
امام(علیه السلام): جابر! ممكن است آن را به من نشان دهي؟
جابر: آري.
امام(علیه السلام) به اتفاق جابر به خانه وي رفتند و جابر قطعهاي از پوست نازك بيرون آورد و به امام باقر(علیه السلام) تقديم كرد.
امام(علیه السلام): جابر! لوح را نگهدار تا من از حفظ بخوانم و ببين كه صحيح است:
به نام خداوند بخشنده مهربان، اين نامهاي است از خداي عزيز و حكيم كه توسط جبرئيل امين از نزد پروردگار جهانيان براي محمد كه نور خدا و سفير او به سوي بندگان و واسطه ميان خلق و خالق و دليل و راهنماي به سوي او است، فرستاده است.
محمد! نامِ مرا بزرگ شمار و نعمتهايم را شكر گزار و منكر آن مباش. منم پروردگار عالميان، جز من خدايي نيست. منم شكننده و خواركننده ستمگران، هلاككننده سركشان، پاداش دهنده روز رستاخيز. منم خدا و جز من خدايي نيست، هر كه اميدوار به فضل غير من باشد و يا از غير عدل من بترسد، او را عذابي دهم كه احدي از جهانيان را چنين عذاب نكرده باشم! مرا بپرست و بر من توكّل كن. هر پيامبري كه فرستادم و مدتش به پايان رسيد، براي او جانشيني قرار دادم. تو را بر تمام پيامبران برتر شمردم و وصي تو را بر همه اوصيا فضيلت دادم و تو را به دو فرزند گراميت محترم داشتم؛ حسن را معدن علم و حسين را نگهبان وحي قرار دادم و او را شهادت نصيب ساخته، زندگياش را به سعادت منتهي كردم.
او برترين شهيدان در نزد من، كلمه تامّه و حجّت بالغه من است. با دوستي و دشمني او است كه ثواب و عقاب ميدهم. اوّل ايشان، بعد از حسين، سيدالعابدين و زينتدهنده اوليا و فرزند او همنام جدّ پسنديدهاش(محمد باقر) شكافنده علم و مركز دانش من ميباشد.
ششم آنها جعفر صادق است. آن كس كه درباره او شك نمايد، هلاكش ميكنم. هر كه او را رد كند مرا رد كرده است. او را درباره شيعيانش مسرور ميگردانم. پس از او، فرزندش موسي است. در دوران او، فتنه و آشوبهاي تاريك و دهشتناكي رخ ميدهد ولي وجوب حفظ او همچنان تكليف من است. هر كس يك آيه از كتاب الهي را تغيير دهد، بر من دروغ بسته است. واي بر كساني كه پس از گذشتن زمان موسي بن جعفر، منكر حق شوند و دروغ ببندند. فرزند او علي بن موسي است؛ كسي كه بار سنگين نبوت را بر دوشش مينهم و او را به اطلاع كامل بيازمايم. درآخر، اهريمني متكبر او را ميكشد و در شهري كه بنده صالح، ذوالقرنين بنا كرده، در كنار بدترين آفريدههايم(هارون الرشيد) مدفون ميگردد. چشم او را به فرزندش محمد، روشن ميگردانم. او وارث علم و معدن دانش و محل اسرار من و حجّت و دليل بر خلق من است. بهشت را جايگاه او قرار ميدهم. درباره او هفتاد نفر از خاندانش را شفاعت ميكنم. فرزند او علي است، سعادت را به او ميدهم. او ولي و يار من است. او داعي به راه خدا، فرزندش حسن، خزانهدار علم من و براي جهانيان، مايه رحمت است. در او، كمال موسي و نورانيت عيسي و صبر ايوب مشاهده ميشود. فرزندش حجت الهي است. به وسيله او تمام فتنهها را از روي زمين برميچينم، و به خاطر او لغزشها را دفع ميكنم. گرفتاريها و سنگينيها را برميدارم، درود و رحمت بر اينان باد.
جابر: به خدا قسم همين طور است كه قرائت كرديد.
عبدالرحمان بن سالم كه راوي اين حديث است ميگويد: ابوبصير گفت: اگر در مدت عمر خود، جز اين حديث را نميشنيدي تو را كافي بود. آن را جز براي اهلبيت خود و اهلش نقل مكن». [6]
جابر ارادت عميقي به خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) و اهلبيت(علیهم السلام) داشت.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
پدرم از پدرش امام زينالعابدين(علیهما السلام) نقل كرد، همان سالي كه امام مجتبي(علیه السلام) از دنيا رفتند، من روزي پشت سر پدر و عمويم از كوچههاي مدينه ميگذشتيم، در آن هنگام، تازه به حدّ بلوغ رسيده يا نزديك به بلوغ بودم، در راه به جابر بن عبدالله انصاري و انس بن مالك و جماعتي از قريش و انصار برخورديم. جابر با ديدن امامان، خود را به پاي حسن و حسين(علیهما السلام) افكند و ميبوسيد، مردي از قريش كه از بستگان مروان بود بر او خُرده گرفت كه با اين سن و موقعيتي كه از مصاحبت پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) كسب كردهاي، چنين ميكني؟ جابر گفت: اي مرد! از من دور شو، اگر فضل و مقام اين دو بزرگوار را ميدانستي، بر من اشكال وارد نميكردي، بلكه خاك زير پايشان را ميبوسيدي.[7]
روايات فراواني در اين باره، در منابع روايي ما وجود دارد كه گفتهاند جابر علاقه فراوان به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) داشت و نقلها و داستانهاي فراواني در
كتب تاريخي آمده است كه پرداختن به آنها، نوشته را از مسير اصلي خود خارج
خواهد كرد و در همين زمينه، بايد به زيارت جابر بن عبدالله انصاري در اربعين
اشاره كرد كه آن گرامي، با چه سوز و گدازي به زيارت امام حسين(علیه السلام) و شهداي كربلا پرداخته است!
جابر بن عبدالله انصاري، به دليل عشق عميق و وافري كه به اهلبيت(علیهم السلام) و خاندان عصمت و طهارت داشت، همواره به انتشار فضايل علي(علیه السلام) و زهرا(علیها السلام) و اهلبيت(علیهم السلام) ميپرداخت. به همين دليل حجاج بن يوسف ثقفي، هنگامي كه بر مدينه مسلّط شد، جابر و گروهي ديگر را به جرم طرفداري از علي(علیه السلام) و انتشار فضايل آنها دستگير كرد و مورد آزار و شكنجه قرار داد.
هنگاميكه عبدالله بن زبير در مقابل عبدالملك مروان به دعوي خلافت برخاست، عبدالملك، خليفه مرواني، حجّاج بن يوسف را براي دستگيري وي به مكه فرستاد. عبدالله به خانه كعبه پناه برد. حَجّاج خانه را آتش زد. پس از دستگيري ابن زبير، حكومت مكه و مدينه بر او مسلّم شد. پس از آنكه مسجد را از سنگها و خونها پاك كرد، به مدينه رفت و يك ماه يا بيشتر دراين شهر توقّف كرد. مردم مدينه را به جرم كشتن عثمان، با انواع شكنجه آزار داد. از جمله با مهر فلزّي گداخته، دست جابر بن عبدالله انصاري، آن صحابي بزرگ و يار باوفاي پيامبر اسلام را مهر زد... و گردن بسياري ديگر را ممهور ساخت.[8]
جابربن عبدالله انصاري، افتخارات زيادي كسبكرد و نامش در تاريخ اسلام بلندآوازه و ماندگار شد.
او از شدت ضعف و در اثر زيادي سن، در سال ٧٧ هجرت دار فاني را وداع گفت. سينهاش لبريز از عشق به پيامبر(صلی الله علیه و آله) و اهلبيت(علیهم السلام) و پر از معارفي بود كه توسط آن گراميان به او منتقل شده بود.
توفّی جابر سنه سبع و سبعين و صلّی عليه أبان بن عثمان و كان أمير المدينة و كان عمر جابر أربعاً و تسعين سنة... .[9]
جابر، در سال ٧٧ هجري از دنيا رفت و ابان بن عثمان كه امير مدينه بود، بر او نماز گزارد و ٩۴ سال عمر كرد.
جابر بن عبدالله انصاري در بقيع به خاك سپرده شد و قبر پاكش، طبق نقلهاي تاريخي، در ضلع شرقي بقيع است. ليكن حوادث و ماجراهاي فراواني سبب ناپيدايي قبر آن بزرگوار گرديد.
«صَلَّی عَلَيْهِ مَلاَئِكَةُ السَّمَاء»؛ «فرشتگان آسمانها بر او درود فرستاده و ميفرستند».
[1]. سليم بن قيس الهلالي، كتاب سليم بن قيس، ص١٨۶.
[2]. پيغمبر و ياران، محمدعلي عالمي، ج٢، مؤسسه مطبوعاتي افتخاريان، ١٣۴۶.
[3]. همان، ص114.
[4]. پيغمبر و ياران، ج٢، ص116.
[5]. بحارالانوار، ج١۶، ص٣١.
[6]. اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني، ج٢، ص۶٠۶ .
[7]. بحارالانوار، ج۴١، ص٣٠٢.
[8]. الغدير، ج٩، ص224.
[9]. تاريخ ابن اثير، ابيالحسن علي بن محمد الجزرني، ج١٠، دار احياء التراث العربي، بيروت، بيتا، ص٢۵٧.