حكيم بن حزام، پسر برادر حضرت خديجه كبري(علیها السلام) در دوره جاهليت از اشراف و برجستگان مكه بود و از افراد داراي مكانت و موقعيت در آن دوران محسوب ميگرديد. دارالندوه كه مركز شورا و مجلس مشورتي قريش در دوره جاهليت بود، در اختيار وي قرار داشت. هرگاه قريش تصميم ميگرفتند در دارالندوه گرد هم آيند، بايد از او اجازه ميگرفتند. او مسلماني برگزيده بود و دارالندوه تا دوره خلافت و حاكميت معاويه در اختيار او بود اما در اين زمان او دارالندوه را در ازاي صدهزار درهم به معاويه فروخت و تمام قيمت آن را صدقه داد و به فقرا و مساكين بخشيد. به اين جهت
عبدالله بن زبير بر او ايراد گرفت كه «بعت مكرمة قريش» يعني تو، عزت و شرافت قريش را فروختي! در پاسخ گفت: «ذهبت المكارم إلّا التقوى»؛ «جز پرهيزكاري، همة عزتها از بين رفت».
حكيم بن حزام، در بدر جزو لشكر قريش بود، ولي به نحو عجيبي از صحنه جنگ گريخت و از مرگ رهايي يافت كه پس از آن، شديدترين و جدّيترين سوگندش اين بود: «والّذي نجاني يوم بدر»؛ «سوگند به خدايي كه مرا در جنگ بدر نجات داد».[1]
حكيم بن حزام سيزده سال پيش از عام الفيل به دنيا آمد. در فتح مكه مسلمان شد و در جنگ حنين همراه پيامبر(صلی الله علیه و آله) شركت داشت. به دليل تأثير عميقي كه مسلماني او برجاي گذاشت و نقش بارزي كه در ماجراي جنگ حنين داشت، پيامبر(صلی الله علیه و آله) صد شتر به وي بخشيد تا بدينوسيله هم او را در مسلماني، بر اسلام دلگرم سازد و هم ترغيبي باشد براي عشيره و قبيله او درگرايش به اسلام، كه چنين هم شد.
«حكيم بن حزام، مردي سخاوتمند، بخشنده و داراي طبعي عالي بود؛ از جمله پس از مسلمان شدنش به حج رفت و صد شتر قرباني كرد و صد غلام را با خود مُحرم نمود و در وقوف به عرفه، به گردن هر يك از آنان طوق طلايي افكند كه بر آنها اين جمله نقش بود: «عتقاء الله عن حكيم بن حزام»؛ «آزاد كردههاي خدا از جانب حكيم بن حزام».
از طبع بلند او همين بس كه در زمان خليفه اول و دوم، حتي از حق خود از بيت المال گذشت تا اينكه عمر در ميان مردم اعلام كرد: مردم! گواه باشيد كه هرچه به حكيم اصرار ميكنيم حق خود را از بيت المال بستاند، نميپذيرد! وي تا دم مرگ از كسي چيزي قبول نكرد.[2]
او طبع بلند وصفت مناعت را از يك جمله پيامبر(صلی الله علیه و آله) كسب كرد. او خود ميگويد: دو بار از پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) تقاضاي كمك كردم، فرمود: مال و ثروت دنيا، ظاهري خوش دارد و شيرين است، هرگاه كسي با حفظ سخاوت و شرافت، مالي به دست آورد بر او مبارك است و اگر با پست گردانيدن نفس و پستطبعي به دست آورد، بر او مبارك نباشد. آنگاه او مانند كسي است كه هرچه ميخورد سير نميشود و علاوه «و اليدُ العُليیٰ خيرٌ من يدِ السُّفْلیٰ»[3]؛ «دست بالا بر دست زيرين برتري دارد».
حكيم گفت: «اي پيامبر خدا، به آن خدايي كه تو را به پيامبري بر انگيخت، پس از اين، نه از شما ونه غير شما چيزي نخواهم پذيرفت».[4]
پس از رحلت پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، در فتنههايي كه در ماجراي خلافت پيش آمد، حكيم بن حزام كناره گرفت و انزوا اختيار كرد ولي چنانکه در «اسدالغابه» آمده، پس از روي كار آمدن علي(علیه السلام) جانب آن حضرت را گرفت. واقعيت اين است كه اسناد تاريخي اشاره چندان روشني در اين باره ندارد.
حكيم، سرانجام در سال ۵۴ يا ۵٨ هجري، در مدينه ديده از جهان فرو بست.
خليفه سوم(عثمان بن عفان) بر جنازه او نماز گزارد و در بقيع مدفون گرديد.
[1]. پيغمبر و ياران، ج٢، ص ٢٨٢.
[2]. پيغمبر و ياران، ج٢، ص282.
[3]. مقتنيات الدرر و ملتقطات الثمر، ج١، ص ٢٣١ .
[4]. همان.