مالك بن قيس، اهل مدينه و از طايفه خزرج است. كنيهاش ابوخيثمه و به كنيه شهرت دارد. او از ياران با وفاي پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود، «در جنگ اُحد، خندق، حنين، ذات السلاسل، ذات العشيره و حمراء الاسد، در حالي كه جراحاتي از جنگ اُحد به تن داشت شركت كرد».[1]
«هو ممّن شهد بدراً و ما بعدها من المشاهد»؛[2] «او از كساني است كه در بدر و ديگر مشاهد حضور داشت».
ابوخيثمه در جنگ تبوك؛ مانند چند تن ديگر از خواص ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله) از رفتن به ميدان جنگ خودداري كرد ولي پس از ده روز از حادثه تبوك و رفتن پيامبر به ميدان جنگ، به شدت پشيمان شد و طي ماجرايي، به سمت تبوك حركت كرد.
«پس از ده روز از حركت پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، يك روز ظهر هنگام گرماي شديد تابستان مدينه، به خانه آمد. در ميان باغي كه داشت براي هر يك از دو همسر خود سايباني ساخته بود، كه در تابستان در آن زندگي ميكردند. چون وارد شد، ديد زنانش هركدام ديوارهاي سايبان خود را آب پاشيدهاند تا هواي داخل خنك شود و هر يك كوزه آب خنكي آماده كرده و غذاي مطبوعي تهيه ديدهاند و به انتظار وي نشستهاند.
ابوخيثمه نگاهي به وضع زنان افكند و با خود گفت: انصاف نيست كه پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله)
در زير آفتاب و در مقابل باد و گرما باشد ولي ابوخيثمه در زير سايبان و آب سرد و غذاي آماده و در كنار همسران زيبايش در آسايش به سر برد. به خدا سوگند وارد
هيچ يك از خانههاي شما نميشوم و از آب سرد و غذاي گرم استفاده نميكنم تا
به پيامبر(صلی الله علیه و آله) ملحق شوم. وسايل سفرم را آماده كنيد كه من رفتني شدم. زنان
در مقام تهيه وسايل سفر همسرشان شدند و ابوخيثمه شتر خود را آماده كرد و به سوي تبوك راه افتاد.
وي در ميان راه با عمير بن وهب جمحي رفيق شد. همين كه نزديك سپاه پيامبر(صلی الله علیه و آله) شدند، ابوخيثمه به رفيق خود گفت: من به جهت تخلّف از همراهي با پيامبر(صلی الله علیه و آله) گناهكارم. قدري تأمّل كن تا تنها به حضور پيامبر(صلی الله علیه و آله) بروم و از آن حضرت عذر بخواهم.
ابوخيثمه وقتي نزديك اردوي پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسيد، شخصي به پيامبر(صلی الله علیه و آله) عرض كرد: كسي از راه دور ميرسد. پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: خداكند ابوخيثمه باشد! چون نزديكتر شد، گفتند: به خدا سوگند او ابوخيثمه است!
وي شترش را خوابانيد و شرفياب حضور پيامبر(صلی الله علیه و آله) گرديد. حضرت به او فرمود: ابوخيثمه! از تو انتظار همين بود. او داستان حركتش را به عرض پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسانيد و پيامبر(صلی الله علیه و آله) دربارهاش دعا كرد».[3]
در سيره ابن هشام آمده است: مالك بن قيس(ابوخيثمه)، ماجراي تخلف خود از شركت در جنگ تبوك و سپس رفتنش به اين جنگ را چنين سروده است:
لَمّا رَأَيْتُ النّاسَ فِي الدّينِ نَافَقُوا أَتَيْتُ الّتِي كَانَتْ أَعَفّ وَأَكْرَمَا
وَ بَايَعْتُ بِالْيُمْنَي يَدِي لِمُحَمّدٍ فَلَمْ أَكْتَسِبْ إثْمًا وَلَمْ أَغْشَ مَحْرَمَا
تَرَكْتُ خَضِيبًا فِي الْعَرِيشِ وَصِرْمَةً صَفَايَا كِرَامًا بُسْرُها قَدْ تَحَمّمَا
وَكُنْتُ إذَا شَكّ الْمُنَافِقُ أَسْمَحْتُ إلَی الدّينِ نَفْسِي شَطْرَهُ حَيْثُ يَمّمَا [4]
چون ديدم مردم در دين نفاق ميكنند، من راهي را برگزيدم كه به تقوي و بزرگواري نزديكتر بود. با دست راستم با پيامبر بيعت كردم و گناهي را مرتكب و حرامي را انجام ندادم. حتي زنان زيبا را در سايه گذاشتم و از درختان خرماي پرباري كه رسيدنش نزديك بود دست كشيدم. هنگامي كه منافق در دين شك ميكرد، روانم به همان سوي كه دين به آن توجه ميدهد روي ميآورد.
ازجمله دعاهاي ابوخيثمه، اين است:
اللَّهُمَّ وَ لاَ تَكِلْنِي إِلَی نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْن، وَ لاَ تَنْزِعْ عَنِّي صَالِحَ مَا أَعْطَيْتَنِي.[5]
خدايا! مرا يك چشم به هم زدن به خودم وا منه و از من امور شايستهاي را كه عطا كردهاي دريغ مدار.
ابوخيثمه درسال ٢۵ هجري، در اواخر خلافت عمر، از دنيا رفت و در بقيع، مقبره عمومي شهر مدينه مدفون گرديد.
[1]. همان.
[2]. نيل الاوطار، محد بن علي شوكاني، ج۵، ص387، دار الجليل بيروت، ١٩٧٣ م.
[3]. سيره، ابن هشام، ج2، ص521.
[4]. همان، ج۴، ص ١۶٣؛ الروض الأنف، ج۴، ص ٢٩۵.
[5]. سيره، ابن هشام، ج۴، ص ١۶٣.