او از بزرگان اصحاب است كه در بيعت عقبه حضور داشته و در جنگهاي بدر و اُحُد شركت كرده و از بزرگترين افتخاراتش آن است كه مدتي خادم پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بوده و در غدير خم، ماجراي نصب علي(علیه السلام) به مقام امامت مسلمانان را از نزديك ديده است. وي در حديثِ شاهدخواهي علي(علیه السلام) بر ماجراي غدير و حاضران در آن، از هفده نفري است كه در حضور خليفه اول(ابوبكر) بهپاخاستند و شهادت قاطع دادند و سوگند صريح ياد كردند كه به چشم خود ديدند پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در ماجراي غديرخم، علي(علیه السلام) را به رهبري امّت بعد از خويش، نصب كردند.
سهل بن سعد ساعدي همراهي صادق براي پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود و تقريباً تمام دوران رسالت را با آن حضرت همراهي كرد؛ بهگونهايكه كمتر غزوهاي است او در كنار پيامبر(صلی الله علیه و آله) حضور نداشته باشد. اگر بخواهيم تمام موارد همگامي و حضورش با پيامبرگرامي اسلام(صلی الله علیه و آله) را بنگاريم، از حد يك مقاله فراتر خواهد رفت، لذا به بيان نمونهاي از آن همگامي اكتفا ميكنيم:
سهل بن سعد گويد:
جُرِحَ وَجْهُ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله)... يَوْمَ أُحُدٍ ... وَ كُـسِرَتْ رَبَاعِيَتُهُ وَهُشِمَتِ الْبَيْضَةُ عَلَی رَأْسِهِ الشَّرِيفِ فَكَانَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) تَغْسِلُ الدَّمَ وَكَانَ عَلِي بْنُ ابيطالب يَسْكُبُ عَلَيْها بِالْمِجَنِّ فَلَمَّا رَأَتْ فَاطِمَةُ أَنَّ الْمَاءَ لاَ يَزِيدُ الدَّمَ إِلاَّ كَثْرَةً أَخَذَتْ قِطْعَةَ حَصِيرٍ فَأَحْرَقَتْهُ حَتَّی صَارَ رَمَادًا ثُمَّ أَلْصَقَتْهُ بِالْجُرْحِ فَاسْتَمْسَكَ الدَّمُ.[1]
در ماجراي جنگ اُحد، صورت پيامبر(صلی الله علیه و آله) جراحتي يافت و چهار دندان پيشين آن رسول گرامي شكست و بر سر شريفش در اثر جراحت ورمي ايجاد شد، فاطمه(علیها السلام) پيامبر را مداوا ميكرد و خون را از پيشاني آن حضرت ميشست و على(علیه السلام) با ظرفي آب ميريخت. فاطمه(علیها السلام) وقتي ديد آب بر خون چيره نميشود و خونريزي بند نميآيد، قطعه حصيري را برداشت و آن را سوزانده، خاكسترش را بر محل جراحت بست و خون بند آمد.
سهل بن سعد، يكي از راويان خاندان رسالت است. روايتگري است كه ولايت علي(علیه السلام) را در دل داشت و روايات بسياري از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در امامت علي(علیه السلام) نقل كرد. او بسياري از روايات را كه نقل كرده، خود ناظر، شاهد و شنونده از پيامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است. به نمونهاي از اين روايات اشاره ميكنيم:
حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي حَازِمٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ(رضی الله عنه) أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) قَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ: لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلاً يَفْتَحُ اللهُ عَلَی يَدَيْهِ يُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ. قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاها فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَی رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) كُلُّهُمْ يَرْجُو أَنْ يُعْطَاهَا، فَقَالَ: أَيْنَ عَلِي بْنُ ابيطالب؟ فَقِيلَ: هُوَ يَا رَسُولَ اللهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ، قَالَ: فَأَرْسَلُوا إِلَيْهِ فَأُتِی بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) فِي عَيْنَيْهِ وَدَعَا لَهُ فَبَرَأَ حَتَّی كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ، فَقَالَ عَلِي: يَا رَسُولَ اللهِ، أُقَاتِلُهُمْ حَتَّی يَكُونُوا مِثْلَنَا. فَقَالَ: انْفُذْ عَلَی رِسْلِكَ حَتَّی تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَی الإِسْلاَمِ وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللهِ فِيهِ، فَوَاللهِ لأَنْ يَهْدِي اللهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِدًا خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ.[2]
يعقوب بن عبدالرحمان از ابن حازم نقل كرده كه گفت: سهل بن سعد ساعدي به من خبر داد كه پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در روز خيبر فرمود: پرچم را سحرگاهان به مردي خواهم داد كه خداوند فتح و پيروزي را به دست او محقق ميسازد؛ مردي كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. سهل گفت: مردم شب را به صبح آوردند، در حالي كه در اين انديشه بودند كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) پرچم را به
چه كسي خواهد سپرد!؟ آنگاه كه صبح شد، خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسيدند و هر كدام اميدوار بودند كه پرچم به او داده شود، اما پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: كجا است
علي بن ابيطالب؟ گفته شد: علي درگير درد چشم است. پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: او را بياوريد. علي را آوردند. حضرت از آب دهانش به چشم علي كشيد و برايش دعا كرد. چشم علي(علیه السلام) بهبود يافت. گويي كه دردي نداشته است! در اين هنگام پيامبر(صلی الله علیه و آله) پرچم را به علي سپرد. علي(علیه السلام) خطاب به پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: من با آنان ميجنگم تا همچون ما، به مسلماني درآيند. پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: پيشگاماني را بفرست و به اسلام دعوتشان كن و به آنان بگو كه خدا درباره ايشان چه چيزي را دوست ميدارد. سوگند به خدا كه اگر يك نفر به وسيله تو هدايت شود، براي تو بهتر است از تمام نعمتهاي روي زمين.
كينه آل مروان نسبت به اهل بيت(علیهم السلام) را به خوبي ميدانيم و نيز آگاهيم كه بيشترين كينه را، اين دودمانِ مطرود نسبت به علي(علیه السلام) داشتهاند. در همين راستا مروانيان ميكوشيدند ياران علي را نيز به انواع آزارها و اذيتها، شكنجه كنند. از اين رو، فردي از آل مروان كه از سوي معاويه بر مدينه گماشته شده بود، دستور داد سهل بن سعد ساعدي را بياورند. وقتي سهل را حاضر كردند، آن فرد دستور داد كه سهل به علي(علیه السلام) ناسزا گويد، اما سهل از اين كار خودداري كرد و حاضر به سبّ علي(علیه السلام) نشد.
آن فرد خبيث گفت: حال كه حاضر نيستي، علي را دشنام داده، ناسزا بگويي، بگو خداوند ابوتراب را لعنت كند(!) سهل گفت: براي علي، نامي محبوبتر از ابوتراب نيست و هنگامي كه او را با كنيه «ابوتراب» ميخوانند، خوشحال ميشود و من هرگز چنين كاري را نميكنم؛ زيرا خودم شاهد بودم كه علي(علیه السلام) در خانه نبود و پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به خانه علي رفتند و ديدند او در خانه نيست، از دختر خويش فاطمه(علیها السلام) پرسيدند: علي كجا است؟ فاطمه(علیها السلام) عرض كرد: از خانه بيرون رفت. پيامبر به سمت مسجد رفتند و ديدند علي(علیه السلام) در گوشهاي از كوچه منتهي به مسجد، روي خاكها نشسته و بر چهرهاش مقداري گرد و غبار است. حضرت به ايشان فرمود: برخيز اي ابوتراب! پس از اين، علي(علیه السلام) خوشترين كلمه را كلمه ابوتراب ميدانست و هرگاه به اين كنيه خوانده ميشد، خوشنود ميگرديد».[3]
بدينسان، سهل بن سعد از ناسزاگويي به علي(علیه السلام) خودداري ورزيد و مورد آزارها و شكنجههاي بسياري واقع شد و همواره مورد عذاب قرار ميگرفت.
حديثي است كه سهل بن سعد ساعدي آن را از پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل كرده كه در مضامين حديثي، معروف به «حديث قهقري» است. مضمون آن چنين است:
عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْد السّاعِدِي، قَالَ: قَالَ النَّبِي(صلی الله علیه و آله): ... لَيَرِدَنَّ عَلَيَّ أَقْوَامٌ أَعْرِفُهُمْ وَيَعْرِفُونِي، ثُمَّ يُحَالُ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ، ... فَأَقُولُ: إِنَّهُمْ مِنِّي، فَيُقَالُ: إِنَّكَ لا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ: سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ غَيَّرَ بَعْدِي»، «وَ يُقَالُ: إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَی أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَی».[4]
از سهل بن سعد ساعدي است كه گفت: پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: در روز قيامت، اقوامي بر من وارد ميشوند كه من آنها را ميشناسم و آنها هم مرا ميشناسند. سپس ميان من و آنها حايل و مانع ايجاد ميشود. من به خداوند عرض ميكنم: آنان از من هستند. در جوابم گفته ميشود: تو نميداني كه آنان بعد از تو چهها كردند؟! من ميگويم: واي، واي بر كسانيكه بعد از من، سنتي را تغيير داده باشند و گفته ميشود، آنان به عقب برگشتند و قهقري اختيار كردند.
سهل بن سعد ساعدي، خود نقل كرده كه آهنگ بيتالمقدس كردم. به شام كه رسيدم، ديدم شهري است پردرخت و خوش آب و هوا و نيز ديدم كه همه شهرها را آذين بستهاند و سردرهايي مجلّل ساختهاند. اسبها را زين كرده و محفلهايي نصب نمودهاند و مردم هلهله ميكردند و جشن گرفته بودند. زناني هم دف و چنگ ميزدند و شادي را افزون ميساختند.
با خود گفتم: آيا شاميان عيدي دارند كه چنين شادماني ميكنند؟ از مردي پرسيدم: مگر شما عيد داريد؟ گفت: گويا شامي نيستي؟ از كدام دياري؟ گفتم: از اهالي مدينهام. گفت: شگفت نيست كه امروز از آسمان خون ببارد و زمين اهلش را به كام خود فرو برد. پرسيدم: براي چه؟! گفت: اكنون اسيران آلالله و سر مطهّر حسين(علیه السلام) را بر نيزه كرده، ميآورند.
فَقُلْتُ وَا عَجَبَاهْ يُهْدَی رَأْسُ الحُسَيْنِ وَ النَّاسُ يَفْرَحُونَ. قُلْتُ مِنْ أَي بَابٍ يُدْخَلُ فَأَشَارُوا إِلَی بَابٍ يُقَالُ لَهُ بَابُ سَاعَاتٍ قَالَ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ حَتَّی رَأَيْتُ الرَّايَاتِ يَتْلُو بَعْضُها
بَعْضاً فَإِذَا نَحْنُ بِفَارِسٍ بِيَدِهِ لِوَاءٌ مَنْزُوعُ السِّنَانِ عَلَيْهِ رَأْسٌ مِنْ أَشْبَهِ النَّاسِ وَجْها
بِرَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله).[5]
گفتم: واي بر اين مردم، كه سر حسين بن علي(علیهما السلام) به ظالمي هديه داده شود و آنان شادماني كنند. پرسيدم: آنان را از چه دري وارد شام ميكنند؟ آن مرد گفت: از باب ساعات. در همين اثنا ديدم كه پرچمها پشت سر يكديگر آمدند. سواري را ديدم كه پرچمي وارونه بر دست دارد و نيزهاي و بر بالاي نيزه سري را ديدم كه شبيهترين صورت را به رسول گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله) دارد.
عَنْ كَامِل البَهَائي، قَالَ سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ السَّاعِدِي: رَأَيْتُ الرُؤُوسَ عَلَی الرّمَاحِ وَ يَقْدُمُهُم رَأْسُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِي(علیهما السلام) فَنَظَرْتُ إِلَيهِ كَأَنَّهُ يَضْحَكُ، وَ رَأْسَ الإمَامِ(علیه السلام)، كَانَ وَرَاءَ الرُّؤُوسِ، أَمَامَ المُخَدَّراتِ وَلِلرأْسِ الشَّـرِيفَةِ مَهَابَةً عَظِيمَةً وَ يُـشْرِقُ مِنْها النُّورُ بِلِحْيَةٍ مُدَوَّرَة قَدْ خَالَطَها الشَّيْب وَصَلب عَلَی شَجَرَة. فَاجْتَمَعَ النّاس حَولَها يَنْظُرُونَ إِلَی النُّورِ السَّاطِعِ فأَخَذَ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ، دَعَاهُم ابْن زِيَاد مَرَّةً أُخْرَی فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ وَ أَيْنَ رَأْسُ الحُسَيْنِ بَينَ يَدَيهِ وَالأَنوَارِ الإلَهِية تَتَصَاعَدُ إِلَی عَنَانِ السَّمَاءِ... .[6]
از كامل بهايي نقل شده است كه سهل بن سعد ساعدي گفت: سرها را بر نيزه ديدم و پيشاهنگ آنان، سر مطهّر عباس بن علي(علیهما السلام) بود. به او نگريستم، گويا كه ميخنديد و سر مطهر امام(علیه السلام)، پشت سر همه سرها قرار داده شده بود و پيشروي زنان حرم عصمت و طهارت. آن سر مطهر مهابت و جلالتي بزرگ داشت كه از آن نوري به آسمان ساطع بود؛ سري كه پيري برآن عارض گشته بود و بر درختي نهاده بودند. مردم، گرد آن سر نوراني و مطهّر جمع شده بودند و نور جلالتش را مينگريستند و آن سر مطهّر قرائت قرآن مينمود. آنان را ابن زياد فراخواند و
سر مطهر حسين را پيش او بردند و سر را پيش روي خود نهاد، در حالي كه انوار الهي از آن سر نوراني به آسمان كشيده ميشد.
سهل بن سعد ساعدي روايتگر حديث فاطمه زهرا(علیها السلام) است؛ روايتي كه حضرت زهرا از پدر بزرگوارش نقل فرموده، كه پدرم به علي(علیه السلام) فرمود: اي علي! تو خليفه من بعد از مني و بعد از تو، فرزندت حسن، و بعد از فرزندت حسن، فرزندت حسين(علیهما السلام)، و بعد از حسين، فرزندش علي بن الحسين(علیه السلام) و پس از او، فرزندش محمد بن علي الباقر(علیهما السلام) و پس از او، فرزندش جعفر بن محمد الصادق(علیهما السلام) و بعد از او فرزندش موسي بن جعفر(علیهما السلام)، و پس از او، فرزندش علي بن موسي الرضا(علیهما السلام) و پس از او، فرزندش محمد بن علي الجواد(علیهما السلام) و پس از فرزندش علي بن محمدالهادي(علیهما السلام) و پس از او، فرزندش حسن بن علي العسكري(علیهما السلام)، و بعد از او فرزندش كه نامش هم نام من است و خداوند به وسيله او، زمين را پر از عدل و داد مينمايد پس از آنكه از جور و ستم پر شده باشد؛
يَفْتَحُ اللهُ بِهِ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَ مَغَارِبَها فَهُمْ أَئِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُمْ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُمْ.[7]
خداوند به دست مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شرق و غرب عالم را فتح ميكند. آنان، امامان حق و زبانهاي راستين خدايند. پيروز است كسي كه آنان را ياري كند و خوار و بيمقدار است كسي كه آنان را خوار شمارد.
حجاج بن يوسف ثقفي كه از پليدترين و جنايتكارترين حاكمان دوران اموي بود، جنايات فراواني را بر ياران علي و طرفداران اهل بيت(علیهم السلام) وارد نمود؛ از جمله آن جنايات، جنايتي بود كه بر جابر بن عبدالله انصاري و سهل بن سعد ساعدي وارد ساخت. حجاج، ايشان را به جرم دوستي اهل بيت(علیهم السلام) احضار كرد و فرمان داد از علي(علیه السلام)، آن امير تقوا و عدالت و پاكي بيزاري بجويند؛ اما هيچيك از آن دو شخصيت بزرگ و برخي از كساني كه با آنها بودند، حاضر به چنين كاري نشدند. آنها در برابر دژخيم تاريخ ايستادند و بر ولايت علي(علیه السلام) و تبعيت از آن حضرت پاي فشردند، ولي حَجّاج دستور داد بر دست و گردن آنها آهني سرخ شده قرار دادند. دستهاي هر دو بزرگوار و گردن آنها را با آهن گداخته علامت نهادند تا به زعم خود، مردم عبرت گيرند و ولايت علي(علیه السلام) را فرو نهند!
كَانَ الْحَجَّاجَ بْنَ يُوسُفَ الثَّقَفِي، قَدْ خَتَمَ فِي يَدِ ْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِالله الأَنْصَارِي وَ فِي عُنُقِهِ وَ فِي يَدِ سَهْلِ بْنِ سَعْدِ السَّاعِدِي وَ عُنُقِهِ، يُرِيدُ إذْلاَلَهُمْ وَ أَنْ يَجْتَنِبَهُمُ النَّاس.[8]
حجاج بن يوسف ثقفي به دست و گردن جابر بن عبدالله انصاري و به دست و گردن سهل بن سعد ساعدي با آهن گداخته علامت نهاد و سرخ كرد و غرضش آن بود كه آنها را خوار سازد و به مردم بگويد كه از آنها دوري جويند.
در آغاز اشاره داشتيم كه سهل بن سعد، اراده بيت المقدس كرده بود كه در شام با حادثه مؤلمه اسارت خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) و فرزندان و زنان و خواهران گرامي امام حسين(علیه السلام) مواجه شد.
تواريخ معتبري، مانند «مروج الذهب» مسعودي و «الاستيعاب» نقل كردهاند كه سهل ابن سعد ساعدي همراه كاروان اسيران به كربلا بازگشت و تا زماني كه در قيد حيات بود، در مدينه ماند و در صدمين سال حياتش در سال ٩١ ه .ق، دار فاني را وداع گفت و در قبرستان بقيع مدفون گرديد.
ابوالعباس سهل بن سعد الأنصاري الخزرجي الساعدي، المتوفی ٩١ ه. في المدينة، و دفن بالبقيع.[9]
ابوالعباس، سهل بن سعد انصاري خزرجي ساعدي، در ٩١ ه .ق در مدينه وفات يافت و در بقيع دفن شد.
[1]. أضواء علي الصحيحين، الشيخ محمد صادق النجمي، مؤسسة المعارف الاسلاميّة، ١۴١٩ ه .ق، ص ٢۴٧؛ اسرار الفاطمية، الشيخ محمد فاضل المحمودي، ص ٢۵٩ ؛ صحيح مسلم، ج۵، ص ١٧٨.
[2]. المسانيد، محمد حياة الانصاري، ج١، بيتا، بينا، ص ١١٧ و ج ٢، ص ٢٠۴.
[3]. المنتخب من صحاح الستة، محمد حياة الأنصاري، بيتا، بينا، ص ٢٢.
[4]. مناقشة عقائديّة، السيد بدرالدين الكاظمي، المملكة العربية السعوديه، نشر الحجاز، ١٣٩٧ ه .ق، ص ٩.
[5]. الامام الحسين، الحاج حسين الشاكري، بيتا، بينا، ص ٢٢۴ ؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص ١٢٧.
[6]. الامام الحسين، ص ٢٣٢.
[7]. المهدي المنتظر، الحاج حسين الشاكري، ج١، چاپخانه ستاره، ١۴٢٠ ه .ق، ص ١٨۵.
[8]. تدوين السنة الشريفه، السيد محمدرضا الجلالي، بينا، ١۴١٢ ه .ق، ص ۴٧٨.
[9]. الوافي بالوفيات، ج6، ص334.