زينت پرستندگان، سجاد اهلبيت (علیهم السلام)
از درخشانترين، شاخصترين و راهگشاترين منابع موجود در فرهنگ شيعه، که از مختصات اين مذهب است و هيچ مکتب و ملت و آييني داراي چنين شاخصه و خصوصيتي نيست، اين است که شيعه، علاوه بر قرآن، که از تعاليم و برنامههاي وحياني است و نيز علاوه بر سنت، سيره و رفتار نبوي دورهاي نوراني و با عظمت دارد که در اين دوره، فرهنگ ولايت و امامت، خودنمايي ميکند و در هر موقعيت زماني، تاريخي و اجتماعي، ميتواند الگو و علامت براي حرکت شيعه و در نگاهي ژرفتر و عميقتر، براي حرکت مسلمين و در صورت حصول آگاهي تاريخي، براي جوامع انساني و براي همه انسانيت در مسير کمال و پويش استکمالي باشد.
کتاب و سنت نبوي، تاريخي 23 ساله دارد و تاريخ امامت و ولايت، داراي دورهاي 250 ساله است که در همة فراز و فرودهاي تاريخي و دگرگونيها و حالات و شرايط و مقتضيات زماني و مکاني گوناگون و بحرانهاي حادّ و مزمن و کشنده، علم هدايت را بر دوش نهاده و در مسيري واحد و طرح و راهبردي يگانه، بشريت را راه نموده و از درون سختيها و سنگلاخها، مانعها و مزاحمهاي راه به سلامت عبور داده و راه روشن انسانيت و شدن در مسير کمال را به آنها نشان داده و ميدهد.
در درون اين تاريخ پر راز و رمز و در گذر آن، فراز و فرودهاي گونهگوني مشاهده ميگردد که شايد در مقياس کليت اين دوره، نفسگيرترين و وهشتناکترين مرحله و موقف تاريخي، تاريخي باشد که امام پرستندگان، روح نيايشگر و اسوة صبر و مقاومت، جهاد و پيکار، امام سجاد (علیه السلام) ، زين العابدين، روح پرستنده و اسوه همة فضيلتها قرار دارد.
امامي که اسوة عبادت، صبر، زهد، تواضع، سادهزيستي، نوع دوستي، نرم خويي، رعيتپروري، سياست پيشگي، سازشناپذيري، درايت، مديريت تاريخي قبيلة عشق و قبيلة جهاد و ناآرامي تاريخي است. امامي که کنيه مقدس شيعه را جهت ميدهد و سياست، سياستپيشگان اهريمني و شيطان صفت را براي هميشة تاريخ خط بطلاني ميکشد و همه را رسواي ابدي تاريخي مينمايد. امامي که در دورة برافراشته شدن دارها و سماجت بيش از وصف جبهة باطل براي از بين بردن همة علامتها و نشانههاي حق وحقيقت قرار دارد. که حتي او را از کشيدن آهي هم منع کردهاند و پس از ديدن غمي سترگ و تحمل مصيبتي جانسوز که تاريخ بشريت نظيرش را نديده و نخواهد ديد، علم امامت را بر دوش نهاده و بايد شيعه را از درون همة دردها و رنجها و شلاّقها و سيليها عبور دهد، تا مکتب، شريعت و خط سرخ امامت شيعي بماند و در گسترة تاريخي نقش حمايت و پاسباني از شريعت را ايفا نمايد. امامي که در دورة عوض شدن رنگها و جابجا شدن ارزشها قرار گرفته که نميتواند حتي فريادي برآورد و مظلوميت خويش را نجوا کند. امامي که همة آرمانهايش را در پيکرة دعا مهندسي کرده و جاي داده و به عنوان وسيلهاي جهادي و ارائة شور و شعور و عرفان و معرفت و ارائة همة دردهاي نهفته در تاريخ امامت شيعي از آن بهره برده و تفکر سياسي شيعه و جهت مبارزه را به پيروانش نشان داده و دعا را سلامتي برنده و ستيهنده قرار ميدهد تا همة عشق و شور و درد و احساسش را و رنجهاي درونياش را در درون آن بريزد و به بشريت حيران، فريب خورده و غافل و جاهل آن زمانه، منتقل نمايد. بشريتي که تسليم جنايتها، ظلمها و نامرديها شده و ابزار دست عملة ظلم و قساوت گرديده است. او با دعا و نيايش خويش، تاريخ شيعه را شکل ميدهد و بر کاخ قساوت و جلاّد پيشگي و ستم ميتازد و دعا را در چهره يک مکتب کامل فکري و معرفتي و عملي، مهم از تعاليم ناب و اولية اسلامي ارائه ميکند تا انسانيت را از درون انديشة «جبر زمانه» که نتيجة فهمي جاهلانه از زمانه است خارج نمايد و الهي بودن و اتکال به عنايت رباني و الهي را نجوا ميکند تا ديگر جبار و ستمگري را ياراي آن نباشد که بساط و غلکاري خودش را براي هميشة زمان بر دوش بشريت بنهد و بر دست و پاي آنان ببندد.
امام سجاد (علیه السلام) در قالب دعا، روح عبوديت، تسليم به خدا، اخلاص، رضا به قضا و قدر الهي، تقوا، زهد و همة ارزشهاي بلند اسلامي را منتقل فرمود و تسليم جباران و گردنکشان و ستمگران را براي همواره تاريخ، در فرهنگ شيعي محکوم نموده و راهش را سد نمود. او با نيايشهاي روشنگرانهاش راهي فرا روي ياران و پيروان و شيعيانش نهاد، تا بدانند که بايد حقيقت را شناخت و خدا را اصل و آرمان و معيار و قبلة حرکت قرار داد و شکر و سپاس و خضوع و تسليم را بر در رحمانيت و رحيميت و الوهيت او ساييد و از هر ستمگر و ظالم و فاسقي براي هميشه تبرّي جست، تا حقيقت در مسلخ خواستههاي جباران قرباني نگردد.
اکنون در اين نوشتار، بخشي از زندگي نوراني امام چهارم؛ زينت پرستندگان و سجاد اهلبيت (علیهم السلام) را به بررسي نهاده و آموزههاي اين زندگي پر از حادثه و پر از درد و رنج و خاطره و درس را باز ميگوييم. تا بدانيم که هرگز نبايد مضجع شريف و بيقبّه و بارگاهش را در قالب گورستاني همچون همة گورستانها نگريست، بلکه بايد از تربت مطهر و پاکش قلبها گرفت و راه را طي نمود و مسير پويش استکمالي، عرفاني، شهودي، و عارفانه و تسليم و اخلاص و... را طي کرده، خود را آگاهانه و همه جانبه، بر آن الزام نمود.
نمايي از شخصيت فردي امام سجاد (علیه السلام)
چهارمين خورشيد فروزان آسمان عشق و ولايت و امامت؛ علي بن حسين بن علي بن ابيطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف،[1] در نيمة جمادي الآخر سال 38 هجري در مدينه ديده به جهان گشود.[2]
نامش علي، کنيهاش ابوالحسن،[3] ابو محمد، ابو الحسين، ابوالقاسم.
زين العابدين، سيد الساجدين و سجاد[4] از مشهورترين القاب و نيز قدوة الزاهدين، سيد المتقين، زين الصالحين، منار القانتين از ديگر القاب آن بزرگوار است.
پدر امام سجاد (علیه السلام) ، پيشواي شهيدان طف، حضرت اباعبدالله الحسين (علیه السلام) است؛ امامي که خود شريعة معارف است و عزيزترين معارف و عاليترين آموزهها در بيان و عمل آن امام شهيد است. که گويا امام سجاد (علیه السلام) ، تفسير عملي و وجودي او است.
مادرِ گرامياش، بنا بر نقل مشهور، شهربانو، دختر يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ايران از سلسلة ساسانيان است که نامهاي ديگري همچون غزاله، سلامه، خوله، برّه، براي اين گرامي ذکر گرديده است.[5]
چگونگي راهيابي اين بانوي گرانقدر به بيت امامت و ولايت، در متون تاريخي مختلف نقل گرديده است.
مورد اتفاق مورخان است که وي در جريان لشکرکشي مسلمانان به ايران، به اسارت سپاه اسلام درآمده و به مدينه برده شده است. اما اين اسارت در جريان کدام جنگ و در دوران کدام خليفه رخ داده، بهطور دقيق مشخص نيست. برخي از منابع، آن را در دوران عمر ذکر کردهاند.[6]
اگر نقل فوق صحت داشته باشد. بايد بگوييم که اسارت اين بانوي بزرگ، سعادتمند و گرامي و پرآوازه و ذي اثر در تاريخ امامت شيعي، در يکي از جنگهاي قادسيّه يا نهاوند باشد.
برخي از منابع ديگر، آن را در دوران عثمان دانستهاند که سپاه اسلام. «به فرماندهي عبداللهبن عامر بن کرير خراسان را فتح کرد و بر دو دختر يزدگرد دست يافت و آن دو را به مدينه نزد خليفه فرستاد، خليفه نيز شهربانو را به امام حسين (علیه السلام) بخشيد.[7]
تمام متون تاريخي و منابع روايي و حديثي، به اتفاق، زادگاه آن امام همام را در مدينه دانستهاند که در اين ميان، برخي از مورخان؛ مانند ابن جرير طبري، در کتاب «دلائل الامامة» حتي به خانهاي که امام سجاد (علیه السلام) در آن تولد يافتهاند، اشاره کرده و نوشتهاند: «آن حضرت در خانة حضرت زهرا (علیها السلام) چشم به جهان گشوده است.»[8]
آنچه که براي مورخان و محققان منشأ ترديد شده، اين است که اگر سالهاي 37 و يا 38 و يا حتي 36 هجري را سال ولادت آن امام بزرگ و گرامي بدانيم، اين سالها، مقارن با جنگ جمل بوده که علي (علیه السلام) و خاندان ايشان در عراق به سر ميبردند.
بنابراين، حسين بن علي (علیهما السلام) و همسر بزرگوارشان شهربانو نميتوانستند در اين سالها در مدينه باشند.[9]
اما در واقع اين اشکال، به سهولت و سادگي، قابل پاسخگويي است؛ چه اينکه سالهاي ياد شده، سالهايي بحراني، بر اضطراب و کشمکش بوده و علي (علیه السلام) و فرزندان گرامياش درگير جنگ جمل بودهاند و در آن معرکة عجيبِ تاريخي حضور داشتهاند و بعيد نمينمايد که در چنين شرايطي حسين بن علي (علیهما السلام) همسر گرامياش را در مدينه گذاشته باشند تا در ميان خويشان با آرامش کامل، فرزند دلبند خويش، امام سجاد (علیه السلام) را به دنيا آورد، آن هم طبق نقلي تاريخي، در خانه فاطمه زهرا (علیها السلام) .
فضايل وجودي امام سجاد (علیه السلام)
آن وجود گرامي، تحت تربيت و اشراف سرور آزادگان، ابوعبدالله (علیه السلام) پرورش يافت و همة مواريث رسالت و نبوت را از طريق پدر گرامياش دريافت نمود و در خصال وجودي، نسخهاي تابناک؛ همچون پدر گرامياش امام شهيدان بود. انساني کامل و برگزيدة حق که در همة جهات اخلاقي، عبادي، عرفاني، معرفتي، علمي، سياسي و... اين خصال عالي را از پدر گرامياش به ارث برده بود.
حکمت اولي در تحقق امامت ايشان، همان حکمتي بود که در رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرار داشت. و وجودش به واقع در امتداد حکمت الهي و نبوي بود.
وجود ايشان در دورة سياه حکومت اموي، که ارزشهاي انساني و فضايل اخلاقي به فراموشي سپرده شده بود و مردم، به جاي مشاهدة زهد، ساده زيستي، تواضع، نوع دوستي، نرم خويي و رعيت پروري از زمامداران خود، به عنوان خليفة پيامبر! شاهد دنياطلبي، اشرافيت، تجملگرايي و شهوتگرايي آنان بودند؛ چون خورشيدي تابناک و فروزنده، وجودش مجمع فضايل عالي انساني و ماية دلگرمي مؤمنان و موحدّان و يادآور همه فضيلت هايي بود که پيامبر (صلی الله علیه و آله) ، مروّج و معرف و الگوي آنها بود؛ بهگونهاي که ميتوانيم دوران حيات نوراني ايشان را دورهاي درخشنده بدانيم که ايمان و عشق الهي و حقايق عرفاني و معنوي در اين دوره درخشش خيره کننده و پرجاذبهاي را از خود بروز ميداد.
امام سجاد (علیه السلام) در اين دورة عجيب نفسگير و پراضطراب، به راستي که محراب پرستش و عبوديت را به ميدان رويارويي و تقابل با سياستها و تبليغات امويان مبدل ساخت و از همين جايگاه که آميخته با جهادي نرم و پر اثر و جاذبه بود، دشمنان واقعي شريعت را رسوا نموده و در نظرها خوار و بيمقدار نشان داد.
فرزند گرامياش امام باقر (علیه السلام) دربارهاش ميفرمايد: «كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (علیهما السلام) يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ رَكْعَةٍ كَمَا كَانَ يَفْعَلُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام)».[10]
امام علي بن الحسين در شبانه روز، هزار رکعت نماز به شيوة جدش اميرمؤمنان (علیه السلام) ميگزارد.
عبدالعزيز بن حازم، از قول پدرش نقل نموده که او گفته است: «من هيچ فرد هاشمي را به مرتبت و فضل علي بن الحسين (علیهما السلام) نديدم. او در هر شبانه روز هزار رکعت نماز ميخواند؛ چنانکه پيشانياش براثر سجدههاي فراوان همچون سينة شتر آماس کرده بود.»[11]
هرگاه به نماز ميايستاد، غش ميکرد و نمازش در برابر خداي متعال، همچون بندة ذليل بود. اعضاي مبارکش از خوف خدا ميلريد. نمازش، نماز فردي بود که در حال وداع و مفارقت از دنيا است. روزي نماز ميخواند که عبا از دوش مبارکش افتاد. «برخي از اصحاب گفتند: چرا عبا را راست نفرموديد؟ فرمود: ميداني در برابر چه کسي ايستادهام؟ «إِنَّ الْعَبْدَ لَا يُقْبَلُ مِنْ صَلَاتِهِ إِلَّا مَا أَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنْهَا بِقَلْبِهِ فَقَالَ رَجُلٌ هَلَكْنَا...»؛[12] «نماز بندهاي مورد قبول خداي متعال قرار نميگيرد. مگر آن مقدار که با قلب خويش به درخانة خدا رفته باشد... آن مرد گفت: هلاک شديم...! (کنايه از اينکه نمازي اينگونه نخواندهايم).»
طاووس يماني نقل ميکند که با آن حضرت، از ابتدا تا انتهاي شبي در مسجدالحرام بودم که از ايشان امر عجيبي را مشاهده کردم؛ ديدم که آن حضرت از آغاز تا پايان شب را به طواف و عبادت مشغول شد، آنگاه که مسجدالحرام خلوت شد، سر به آسمان بلند کرده، گفت:
«إِلَهِي غَارَتْ نُجُومُ سَمَاوَاتِكَ وَ هَجَعَتْ عُيُونُ أَنَامِكَ وَ أَبْوَابُكَ مُفَتَّحَاتٌ لِلسَّائِلِينَ جِئْتُكَ لِتَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي وَ تُرِيَنِي وَجْهَ جَدِّي مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) فِي عَرَصَاتِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ بَكَى وَ قَالَ وَ عِزَّتِكَ وَ جَلَالِكَ مَا أَرَدْتُ بِمَعْصِيَتِي مُخَالَفَتَكَ وَ مَا عَصَيْتُكَ إِذْ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِكَ شَاكٌّ وَ لَا بِنَكَالِكَ جَاهِلٌ وَ لَا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَكِنْ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي وَ أَعَانَنِي عَلَى ذَلِكَ سَتْرُكَ الْمُرْخَى بِهِ عَلَيَّ فَالْآنَ مِنْ عَذَابِكَ مَنْ يَسْتَنْقِذُنِي وَ بِحَبْلِ مِنَ أَعْتَصِمُ إِنْ قَطَعْتَ حَبْلَكَ عَنِّي؟ فَوَا سَوْأَتَاهْ غَداً مِنَ الْوُقُوفِ بَيْنَ يَدَيْكَ إِذَا قِيلَ لِلْمُخِفِّينَ جُوزُوا وَ لِلْمُثْقِلِينَ حُطُّوا أَ مَعَ الْمُخِفِّينَ أَجُوزُ؟ أَمْ مَعَ الْمُثْقِلِينَ أَحُطُّ؟ وَيْلِي كُلَّمَا طَالَ عُمُرِي كَثُرَتْ خَطَايَايَ وَ لَمْ أَتُبْ أَ مَا آنَ لِي أَنْ أَسْتَحِيَ مِنْ رَبِّي...»
« خداوندا! ستارگان آسمان تو ناپديد شدند و ديدگان مردمان تو به خواب رفتند و درهای [اجابتت] بر سؤال كنندگان [و حاجتمندان] گشوده است. به درگاه تو آمدهام تا مرا بيامرزی و بر من رحمت آوری و چهره جدّم محمد (صلی الله علیه و آله) را در عرصات قيامت به من بنماياني.»
سپس گريست و گفت: «خدايا! به عزت و جلالت سوگند با نافرماني خود قصد مخالفت تو را نداشتم و تمردم از اين جهت نيست كه در حقانيت تو ترديد دارم و يا از عذابت بيخبرم و يا به عذابت اعتراض دارم بلكه از اين روست كه مرا هواي نفس فريفت و پرده پوشي تو بر اين امر كمك كرد. بارالها! اكنون چه كسي مرا از عذاب تو ميرهاند و چنگ به دامان كه زنم اگر دست مرا قطع كني. واي بر من از آن هنگام که در نزد تو بايستم و هنگامي که به سبکباران گفته شود بگذريد (و به بهشت برويد) و به کم صوابان گفته شود بمانيد! آيا با سبکبارانم يا کم صوابان؟... واي بر من، هر چه از عمرم ميگذرد، گناهانم افزون ميشود! حال وقت حيا از خداي بزرگ و درخواست مغفرت است و...»
سپس گريست و چنين خواند:
«أَ تُحْرِقُنِي بِالنَّارِ يَا غَايَةَ الْمُنَى فَأَيْنَ رَجَائِي مِنْكَ أَيْنَ مَخَافَتِي
أَتَيْتُ بِأَعْمَالٍ قِبَاحٍ رَدِيَّةٍ فَمَا فِي الْوَرَى خَلْقٌ جَنَى كَجِنَايَتِي
فَزَادِي قَلِيلٌ مَا أَرَاهُ مُبَلِّغاً أَ لِلزَّادِ أَبْكِي أَمْ لِبُعْدِ مَسَافَتِي»
«آيا مرا به آتش ميسوزاني، اي نهايت آرزوها؟ پس اميد و خوف من چه ميشوند؟
با اعمال گناه سنگيني آمدهام و در ميان مردمان کسي را نمينگرم که به اندازة من جنايتي کرده باشد.
توشهام اندک است و مرا به مقصد نميرساند. آيا براي توشهام بگريم يا براي مسافت طولانيام به سوي تو؟»
اين کلمات را که گفت، غش کرد و بيهوش افتاد! سر مبارکش را روي زانو نهادم و گفتم: اي فرزند پيامبر خدا، اين ماييم که بايد چنين بيتابي کنيم. شما شخصيت بزرگي هستيد. پدرتان حسين بن علي، مادرتان فاطمه و جدتان رسول خدا (علیهم السلام) است. با شنيدن اين کلمات، حضرت رو به من کرده، فرمودند:
«هَيْهَاتَ، هَيْهَاتَ يَا طَاوُسُ، دَعْ عَنِّي حَدِيثَ أَبِي وَ أُمِّي وَ جَدِّي، خَلَقَ اللهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ أَحْسَنَ وَ لَوْ كَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَ خَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَ لَوْ كَانَ وَلَداً قُرَشِيّاً، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَهُ تَعَالَى (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُون) ».[13]
«دور است، دور است (يعني نه، نه) اي طاووس، سخن از نسب را کنار بگذار، داستان پدر و جد و جدهام را وانه. خداوند بعشت را آفريد براي کسي که او را اطاعت کند، ولو سياهي حبشي باشد و آتش جهنم را آفريد براي کسي که او را نافرماني کند، ولو سيد قريشي باشد، مگر نشنيدهاي سخن خداي متعال را که ميفرمايد: «وقتي که در صور دميده شود نسبها منتفي است و از يکديگر پرسش نميکنند؟!»
فرزند خردسال امام سجاد (علیه السلام) در حاليکه آن گرامي مشغول عبادت است. از بلندي سقوط ميکند و دستش ميشکند. فرياد کودک و زنان بلند ميشود و بالاخره شکستهبند ميآيد و دست بچه را ميبندد، و آن حضرت پس از فراغ از نماز، (سفر آسماني) چشمش به دست بچه ميافتد و با تعجب ميپرسد: از چه رو دست بچه را بستهايد؟ معلوم ميشود که امام (علیه السلام) در لحظاتي که مشغول نماز بود، آن فرياد و همهمه و حوادث را متوجه نشده است!»[14]
در منابع اهلسنت نيز در اين باب نکات فراواني وجود دارد که انديشمندان اهلسنت به اين نکته اقبال معناداري کردهاند. سفيان بن عيينه ميگويد:
« حَجَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (علیهما السلام) فَلَمّا أَحرَمَ وَ استوت بِهِ رَاحِلَته اصفَرَّ لَونُهُ وَ وَقَعت عَليه الرعدة و لم يستطع أن يلبي فقيل أ لا تلبي؟ فقال: أخشى أن يقول لي، لا لَبَّيكَ...».[15]
«علي بن الحسين به حج روي آورد، هنگامي که احرام بست و مرکبش استقرار يافت، رنگش به زردي گراييد و در حال خضوعي که داشت بر بدنش لرزه افتاد و نتوانست لبيک بگويد: به ايشان عرض شد: چه شده است شما را که لبيک نميگوييد؟ فرمود: ميترسم لبيک بگويم و در جوابم گفته شود: نه لبيک.»
در وادي علم و دانش
امام سجاد (علیه السلام) در وادي علم و دانش، ميراث بر پيامبرگرامي اسلام و زهرا و علي و حسين بن علي (علیهم السلام) است و تمام دانشي را که آنان داشتند به ارث برده بود که در صحنههاي مختلفي دانش آن گرامي بر همگان مشهود گرديد؛ چنانکه بخشي از اين دانش گسترده را در صحيفة سجاديه و رسالة الحقوق و خطابهها و سخنرانيها و نيز در دوران امامت و رهبريش در دل تاريخ سخت و دشوار آن دوره مشاهده ميکنيم.
ابن سعد گويد: «کان عليّ بن الحسين ثقة مأموناً کثير الحديث عالماً رفيعاً وَرِعاً...».[16]
«علي بن الحسين (علیه السلام) ، مورد اعتماد و اطمينان بود. گويندة احاديث بسيار، عالم و دانشمند بلند جايگاه باتقوا بود.
شافعي گفته است: «وجدت علي بن الحسين و هو أفقه أهل المدينة».[17]
ابن شهاب زهري عليرغم وابستگياش به امويان، به محضر امام ميرسيد و از دانش و فضل امام بهرهها ميبرد؛ «کان الزهري إذا ذکر علي بن الحسين يبکي و يقول: زين العابدين... لم أدرک أحداً أفضل من علي بن الحسين (علیهما السلام)»؛[18] «هرگاه زهري به ياد امام علي بن الحسين ميافتاد ميگريست و ميگفت: زينت عابدان... من کسي را درک نکردم، بالاتر از علي بن الحسين (علیهما السلام)»
ابوحازم: «مَا رَأَيْتُ هَاشِمِيّاً أَفْضَلَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (علیهما السلام) »؛[19] «از هاشميها کسي را بلندمرتبهتر و فقيهتر از او نديدم.»
استجابت دعاي امام سجاد (علیه السلام)
امام سجاد (علیه السلام) ، براثر عمق ارتباطي که با خداي متعال داشت و در هنگام دعا، روحش به کانون اصلي جهان متصل بود، دعاهاي مستجاب فراواني داشت که براي نمونه، به يک مورد آن اشاره ميکنيم:
«ثابت بناني نقل کرده که من با جماعتي از زهاد بصره؛ مانند ايوّب سجستاني و صالح المري و عتبه و جيب فارسي و مالک بن دينار سفر به قصد مکه آغاز کرديم. چون به آن شهر رسيديم، ديديم که آب کمبود شديد يافته و مردم بر اثر کمي بارندگي در مضيقة بيآبي قرار دارند. عطش و تشنگي اهل مکه نمودار بود. هنگامي که ما را ديدند به نزدمان آمدند و از ما خواستند که دعاي باران کنيم، ما به مسجدالحرام رفتيم و طواف نموديم و با خضوع و تضرع دعاي باران کرديم ولي اجابتي نديديم، در همين اثنا جواني را ديديم که روي به کعبه ايستاده، غمها چهرهاش را محزون ساخته و صدايي لرزان از خوف و خشيت الهي دارد. با ابتهال و تضرعي وصف ناشدني طواف ميکند و سپس به ما روي کرده، فرمود: اي مالک بن دينار و ثابت بناني و اي ايوب سجستاني و صالح المري و عتبه و حبيب فارسي و سعد و صالح الاعمي و اي رابعه و سعدانه و اي جعفر بن سليمان! گفتيم: چه ميخواهي اي جوان برومند؟ گفت: آيا در بين شما يک نفر نيست که خدا او را دوست بدارد؟ گفتيم: اي جوان! از ما دعا است و از خدا اجابت. فرمود: از کعبه دور شدهايد، اگر در ميان شما يک نفر محبوب خدا بود، خدا او را اجابت ميکرد. سپس به مقابل کعبه آمد و به سجده افتاد، ديدم سجدهاي عجيب فرمود و در سجدهاش ميگفت: اي خداي من به دليل دوستيات بر من، باراني نازل فرما و شهر مکه را سيراب کن! چون کلامش تمام شد، ديديم مانند ناودان از آسمان آب رحمتي طولاني نازل شد و همه بطحا را سيراب کرد. بعد از باران خدمتش رسيديم و گفتيم: از کجا دانستي که خدا تو را دوست دارد و دعايت مستجاب است؟ فرمود: اگر دوستم نميداشت، زيارتم نميکرد، چونکه به ديدنم اراده ميکند دانستم دوستم دارد. از اهالي مکه پرسيدم: اين جوان کيست؟ گفتند: علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (علیهم السلام) است.»[20]
دستگيري از فقيران و مستمندان
امام زين العابدين (علیه السلام) ، با تأسي به اجداد طاهرينش، يار بينوايان و دستگير مستمندان بود و همواره به آنها کمک ميرساند و شبانه توشه بر ميگرفت و ناشناس به ياري مستمندان و بينوايان ميرفت.
ابو حمزه ثمالي ميگويد: «علي بن الحسين (علیهما السلام) شبانه مقداري غذا بر دوش خود مينهاد و در تاريکي شب، مخفيانه به فقرا ميرساند و ميفرمود: «صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّب»؛[21] «صدقهاي که در نهان داده شود، غضب و خشم الهي را خاموش ميسازد.»
سفيان بن عيينه از زهري نقل ميکند، «شبي سرد و باراني، امام علي بن الحسين، زين العابدين (علیه السلام) را در يکي از کوچههاي مدينه ديدم که مقداري آرد و هيزم بر پشت گرفته و عزم خانة تهي دستان دارد. به آن حضرت گفتم: اي پسر فرستادة خدا، چه بر پشت داري؟ فرمود: سفري در پيش دارم و توشه آن را آماده کردهام و ميخواهم در جاي امني قرارش دهم. عرض کردم: اجازه ميدهيد خدمتکارم شما را در اين امر ياري کند؟ فرمود: خير! گفتم: اجازه دهيد خودم شما را کمک نمايم. باز هم فرمود: خير! چيزي را که خودم ميتوانم انجام دهم و به کار خودم ميآيد، چرا خودم انجامش ندهم. تو را به خدا سوگند مرا تنها بگذار. من تنهايش گذاشتم و آن حضرت، رفتند. بعد که حضرت را ديدم، پرسيدم: آن، چه سفري بود؟ فرمود: آن سفر، از نوعي که تو پنداشتي نبود. سفر آخرت بود و من براي آن جهان، خود را آماده ميکردم. با دوري از حرام و بخشش (عفو ديگران) و انجام کارهاي نيک.»[22]
فضايل وجودي بيشماري دربارة امام سجاد (علیه السلام) مطرح است که به دليل گستردگي و بيکرانگي و به دليل طولاني نشدن بحث، از آنها خودداري ميکنيم.
ايفاي رسالت، پس از واقعة عاشورا
امام سجاد (علیه السلام) شاهد در صحنه عاشورا حاضر و ناظر بود و همة مصيبتها، شهادتها، رشادتها، غمها و رنجهاي آن را به چشم ديد. او اموري را مشاهده کرد که هيچکس قبل و بعد از آن شاهدش نبود.
واقعة عاشورا در روح بزرگ آن حضرت، اثري ژرف، عميق و ماندگار برجاي نهاد. او جزئي از نقشة بيبديل حسين بن علي (علیهما السلام) در واقعه است؛ يعني بايد همراه عمهاش زينب، به حفظ ميراث گرانقدر عاشورا و انتقال پيامهاي آن بپردازد و اهداف عالي و والاي شهيدان واقعه و پدر بزرگوارش، سيد شهيدان امام حسين (علیه السلام) را به گوش بشريت انتقال دهد.
نقش امام سجاد (علیه السلام) در حفظ ميراث گرانقدر عاشورا، نقشي بيبديل است و در کنار عمهاش زينب (علیها السلام) اين رسالت بزرگ را به تمام و کمال به انجام ميرساند. حضور ايشان در جمع اسيران اهلبيت، مرهمي است بر دل و قلب و ضمير رنجيدة آنان و پشتوانهاي است عظيم. در مواقف اسارت، از کربلا تا شام، به روشنگريها پرداخته و مظلوميت شهيدان طف و دنائت و پستي قاتلان و دستگاه اموي را برملا ميسازد که در دل تاريخ اين مواضع و خطابههاي روشنگر، نقش هدايتگرانه و آزادي آفرينِ خويش را ايفا مينمايد. در سخناني که در کوفه در جمع مردم فريب خوردة کوفه ايراد کرد، موجي از گريه و خجلت و شرمساري را در آن نابکاران برانگيخت. در بخشي از سخنانش در کوفه چنين فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ نَاشَدْتُكُمْ بِاللهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ إِلَى أَبِي وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِكُمْ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ وَ الْبَيْعَةَ وَ قَاتَلْتُمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لِمَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ سَوْأَةً لِرَأْيِكُمْ بِأَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَى رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) ».[23]
«اي مردم، شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد که نامههايي را به پدرم نوشتيد و او را خدعه کرديد و در نامههايتان با او عهد و پيمان بستيد و با او بيعت کرديد، سپس با او به جنگ برخاستيد و دست از ياري او برداشتيد؟! واي بر شما، از آنچه براي آخرت خويش تدارک ديدهايد. چه زشت و ناروا انديشيديد. به چه رويي در قيامت با پيامبرخدا رو بهرو خواهيد شد؟»
اين سخنان، همچون پتکي بر روان و ذهن بيمار و فريب خوردهشان نواخته شد و آنان را در خود فرو برد و علائم خجلت و حسرت و پشيماني را در آن دغلکاران ظاهر نمود.
سخنان آن حضرت در مجلس عبيدالله بن زياد و مواجهة صريحش با آن ملعون، داستاني غرور آفرين از امام و قافلة اسيران است. آن حضرت در مسير شام در مواقف بسياري به روشنگري پرداخت و عمق حادثة کربلا را به آنها شناساند؛ چنانکه در بعلبک و عسقلان و مواقف بسيار ديگري به ايراد خطبههاي حماسي و شور آفرين روشنگر پرداخت و اثري عميق در آنان و در تاريخ بر جاي نهاد.
در ورود به شام، پيرمردي از اشتباه خود برگشته و توبه مينمايد؛ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَتُوبُ إِلَيْكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَتُوبُ إِلَيْكَ مِنْ عَدَاوَةِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مِنْ قَتْلِ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ لَقَدْ قَرَأْتُ الْقُرْآنَ مُنْذُ دَهْرٍ فَمَا شَعَرْتُ بِهَا قَبْلَ الْيَوْمِ»؛[24]«خدايا! به سوي تو باز ميگردم؛ (سه مرتبه). خدايا! به تو باز ميگرديم از دشمني خاندان پيامبر و بيزاري ميجويم از کساني که اهلبيت پيغمبرت را کشتند. من تاکنون هرچه قرآن خواندهام و آيات مودّت ذي والقربي، تطهير و... را نفهميدهام. اينها همه در پرتو روشنگريهاي امام سجاد (علیه السلام) روي داده است.»
سخنراني امام سجاد در مسجد اموي
يزيد بن معاويه که پس از پيروزي ظاهري و به شهادت رساندن خاندان اهلبيت و امام شهيدان ابيعبدالله الحسين (علیه السلام)، خود را سرمست پيروزي و فاتح ميديد، دستور بر پايي مجلسي را داد تا اسيران را به آن مجلس بخواند و غلبه خود را در نزد جاهلان و نابکاران نشان دهد. مأموران موظف شدند قافلة اسيران را با ريسمان بسته وارد نمايند و علي بن الحسين (علیهما السلام) را که بزرگ آنان بود با زنجير ببندند و وارد مجلس نمايند. مراسم اجرا شد و کاروان نور و کرامت وارد شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهرة اسيران، خود نمايي ميکرد و در طرف ديگر، لبخند غرور و شادي بر چهره يزيد سفاک نشسته بود. همين که چشم امام سجاد (علیه السلام) به چهرة نابکار و پليد يزيد افتاد، سکوت را در آن شرايط مهم به مصلحت ندانست و چنين فرمود: «أَنْشُدُكَ الله يَا يَزِيدُ مَا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللهِ لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ»؛[25] «اي يزيد، تو را به خدا سوگند، اگر پيامبر ما را بر اين حال مشاهده کند به توجه خواهد کرد؟»
اين پرسش. ذهنيتِ خبيث يزيد را کاملاً در هم شکست و در همان برخورد نخستين، از تبختر و غرورش کاسته شد.
اين پرسش، مردم جاهل و فريبخوردة شام را هم به تأمل وا ميداشت که مگر اين جوان اسير را با رسول الله چه نسبتي است که چنين ميپرسد؟
اين سخن اثر خود را گذاشت. يزيد دستور داد غل و زنجير از دست و پا و گردن امام سجاد (علیه السلام) باز کنند.
يزيد به فرزندش خالد گفت که به نوعي جواب امام را بدهد ولي خالد حقيرتر و بيمقدارتر از آن است که در برابر امام سخني کار ساز بگويد. امام فرمود: «طمع نداشته باشيد که ما را خوار سازيد و ما شما را گرامي بداريم.»[26]
يزيد از خطيب دربار خواست که بر منبر رود و از يزيد و خاندانش تمجيد کند و از امام حسين (علیه السلام) و پدر گرامياش علي (علیه السلام) بد بگويد. او بر منبر رفت و به آنچه يزيد ميخواست عمل نمود. امام سجاد (علیه السلام) از گستاخي يزيد برآشفته، فرمود:
خداوند جايگاهيت را آتش دوزخ قرار دهد؛ «...اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق...»؛[27] «واي بر تو، رضايت مخلوق را بر رضايت خالق ميفروشي؟!»[28]
ابتدا يزيد نميخواست اجازه دهد، اما چون با اصرار مردم مواجه شد، اجازه داده، گفت: بر منبر برو و از آنچه پدرت کرد غذر بخواه ... امام بر منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي، چنين فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ، أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ، وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ... وَ مِنَّا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِين فَاطِمَةُ الْبَتُولُ، وَ مِنَّا سِبْط هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة، فَمَن عَرَفَنِي فَقَد عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَ نَسَبِي.
أَيُّهَا النَّاسُ، أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى، أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُرَاقِ فِي الْهَوَاءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى، أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى، أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى... أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى أَنَا ابْنُ مَن بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ صَلَّى القِبلَتَين وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ، يَعْسُوبِ الْمُوِمِنِينَ وَ قَاتِلِ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ ... أَنَا ابْنُ عَلِي بنُ أبي طَالِبٍ، ... أَنَا ابْنُ فَاطِمَة الزَّهرَاء.... أَنَا ابْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءَ، أَنَا ابْنُ ذَبِيح کَربَلَاء...».[29]
«اي مردم، خدا به ما شش خصلت عنايت فرموده و به هفت امر برتريمان بخشيده به ما علم، حلم، بزرگي، فصاحت، شجاعت و محبت در دلهاي مؤمنين عطا کرده و ما را فضليت بخشيده به اينکه از ما است پيامبر برگزيده محمد مصطفي که دررود خدا بر او و آلش باد و از ما است صديق (راستگو) (علي (علیه السلام)) و از ما است جعفر طيار و از ما است شير خدا و شير رسول خدا و از ماست سيده زنان عالم، فاطمه بتول زهرا و از ما است دو سبط اين امت و دو جوانان اهل بهشت، پس هر که مرا ميشناسد که ميشناسد و هر که نميشناسد، خدم را به او معرفي ميکنم من فرزند مکه و منايم. من فرزند زمزم و صفايم. من فرزند کسي هستم که زکات «رکن اسود» را در جامه و رداي خويش حمل مينمود. من فرزند بهترين کسي هستم که لباس رزم پوشيد و در ميدان رزم با پاي برهنه و يا با کفش مصمم حرکت نمود، من فرزند کسي هستم که بهرتين طواف سعي را نمود. من فرزند بهترين حجگزار و تلبيه گويم، من فرزند کسيام که با براق به اوج رفت و از مسجد الحرام تا مسجد الاقصي سير داده شد او را جبرئيل به سدرة المنتهي برد. من فرزند کسيام که نزديک شد و به مقام قرب و يگانگي رسيد. من فرزند محمد مصطفايم، من فرزند کسيام که دو بيعت کرد و بر دو قبله نماز گزارد و در بدر و حنين رزميد و به اندازه چشم بر هم نهادني به خدا کافر نشد، پشتوانه مؤمنان و قاتل ناکثين و قاسطين و مارقين، علي بن ابيطالبم. من فرزند فاطمه زهرايم. من فرزند کسيام که در خون سرش آغشته شد من فرزند ذبيح کربلايم.
و پيوسته ميفرمود: منم فرزند... نالة مردم به گريه و شيون برخاست و يزيد به مؤذن دستور اذان داد و تا رسيد «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»، فرمود:
«...مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّي أَمْ جَدُّكَ يَا يَزِيدُ، فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّكَ فَقَدْ كَذَبْتَ وَ كَفَرْتَ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدِّي فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ؟».[30]
«اي يزيد، اگر بگويي محمد (صلی الله علیه و آله) جد تو است دروغ گفتهاي، اما اگر معقتدي که جدّ من است، پس چرا عترتش را به قتل رساندي؟»
تأثير کلام آن گرامي چنان بود که نزديک بود در شام انقلابي رخ دهد که يزيد انگشت اشاره را به سوي ابن زياد برد و به مردم گفت: خدا لعنت کند ابن مرجانه را که او حسين را کشت.
اين سخنراني بسيار مفصل و اثرگذار بود و در تاريخ اسلام و عاشورا، يکي از نقطههاي عطف تاريخي شمرده ميشود.
امام سجاد (علیه السلام) در وادي سياست
درک وضعيت تاريخي امامان شيعه، گوياترين سند در شناخت مواضع و اقدامات سياسي آنان است؛ مسئلهاي که از ناحية خود امامان شيعه (علیهم السلام) مورد توجه فراوان واقع شده و آنان با همين رويکرد به اعلام مواضع و اقدامات سياسي خود پرداختهاند؛ زيرا درک زمان، زمينهساز عبور از خطرات و عامل حفظ مواريث و مآثر فکري و فرهنگي است. فهم زمانه از ناحية انسانهاي صاحب رسالت، فهم وظيفه و تکليف آنان را در پي دارد و با همين شيوه و روش ميتوان اين شخصيتهاي بزرگ و مؤثر تاريخي را باز شناخت.
پس از شهادت امام حسين (علیه السلام) و واقعة تکان دهندة عاشورا بود که دوران امامت امام سجاد (علیه السلام) آغاز گرديد. شايد بتوان گفت که دهشتناکترين و غمبارترين و عظيمترين حادثة تاريخي را عبور کرده و در بدترين زمان ممکن قرار داشته است. امامت امام سجاد با دشواري فراواني آغاز ميشود. حادثة کربلا تکان سختي در ارکان تشيع، بلکه در همه جاي دنياي اسلام وارد کرد. قتل، تعقيب و شکنجه و ظلم و قساوت و بيرحمي و اهتمام به آن و سرسپردگي به دستگاه حاکمة جور و استبداد نسبت به اهل بيت (علیهم السلام) در آن شکل، سابقه نداشت. سرهاي شهدا را به نيزه کردن و اسارت خانوادة پيغمبر (صلی الله علیه و آله) و گرداندن آنها شهر به شهر و بر نيزه نمودن سر مطهر دردانة هستي، امام حسين (علیه السلام) ، مسئلة کمي نبود. آن واقعه و رخداد، دنياي اسلام را مهبوت کرد. کسي باور نميکرد که کار به اينجا بکشد که در حضور مردمي که بوسههاي پيامبر بر لبان و چهرة امام حسين را مشاهده کرده بودند چنين هتک حرمت و جنايتي رخ دهد. اينها نشان ميداد که سياست، سياست دگري است. سرکوب و نابودي بيرحمانه، سياستي است که با هتاکي فراوان آغاز شده، لذا رعب و وحشت شديدي تمام دنياي اسلام را فرا گرفت. چنين رعب و وحشتي، به خصوص در مکه و مدينه بيسابقه بود.
امام سجاد (علیه السلام) دوران سه حاکم مستبد و ستم پيشه را گذراند. يزيد، عبدالله زبير، عبدالملک مروان. که عمدهترينش پس از واقعة عاشورا است و البته همين وضعيت به نوعي ديگر در دو دورة ديگر نيز حاکم بوده است. اکنون اندکي از گزارشهاي تاريخي در اين باب را مرور نموده، تصويري از وضعيت دوران اموي (يزيد بن معاويه) را که ما را با واقعيتهاي تلخ آشنا ميسازد و نيز سنگيني کار امام سجاد (علیه السلام) را نشان ميدهد، به اختصار ارائه ميکنيم:
واقعه حرّه و امام سجاد (علیه السلام)
واقعة حره ازجنايات بزرگ امويان (يزيد بن معاويه) پس از به شهادت رساندن امام حسين (علیه السلام) است که در بيست و هفتم ذيحجه سال 63 هجري رخ داد و سپاه شام، مدينه را به خاک و خون کشيد و بسياري از دم تيغي به صورتي بيرحمانه گذشتند.
يزيد در سال 63 هجري، جواني از سرداران شام به نام عثمان بن محمد بن ابوسفيان را که بسيار سبکسر و بيتجربه بود، بر مدينه گماشت و او شايد براي اينکه اهل مدينه را با يزيد مهربان کند، از برخي اهالي مدينه خواست به شام رفته، با يزيد ملاقات کنند. يزيد در اين ديدار جايزة زيادي، در حد پنجاه هزار درهم و صدهزار درهم به آنها داد ليکن آنان که از صحابه يا فرزندان صحابه بودند، وقتي دستگاه يزيد را ديدند، خشمشان نسبت به وي بيشتر شد و به مدينه برگشتند و خطاب به اهالي مدينه گفتند:
«در يک جمله به شما بگوييم، ما که نزد يزيد بوديم، دائم ميگفتيم: خدايا! نکند از آسمان سنگ ببارد و ما به اين شکل هلاک شويم. به شما بگوييم که ما از نزد کسي ميآييم که کارش سگ بازي و ميمون بازي و لهو لهب و شرابخواري و نکاح با محارم است، ديگر حال و تکليف خودتان را خودتان ميدانيد.»[31]
در پي اين گزارش، مردم با عبدالله بن حنظلة غسيل الملائکه بيعت کردند و امويان مدينه را محاصره نموده، خلع يزيد از خلافت را اعلام کردند.»[32]
يزيد که چنين انتظاري نداشت، مسلم بن عقبة بن رباح را که در سنگدلي و قساوت شهره بود، با لشکري به مدينه فرستاد و به او گفت: مردم را تا سه روز دعوت کن. اگر پذيرفتند که بهتر و گرنه با آنها بجنگ و چون غلبه يافتي، مدينه را سه روز به سپاهيانت واگذار که هر چه خواهند انجام دهند، آنها چينن نمودند و مردم مدينه تسليم نشدند. لذا کشتار فراواني کرده و هتک حرمتهاي فراواني به نواميس صورت گرفت و طبق نقل طبري، 3300 نفر از دم تيغ گذشتند!
از مسائل مهم تاريخي در اين دوره آن بود که سپاه شام به حريم بيت امام سجاد (علیه السلام) تعرّضي نکردند و پناه بردگان به آن حضرت در اين واقعه در امان ماندند. رويداد اين مسئله، حاکي از روايت و روشن انديشي امام سجاد است؛ زيرا امام سجاد (علیه السلام) پس از بازگشت از شام به همراهي اسرا، براساس سياست حکيمانه و خردمندانه و با توجه به شناخت عميقي که از مردم شهر داشت. موضعي کاملاً بيطرفانه اتخاذ کرد؛ زيرا چنانکه خود آن حضرت فرمود: «در همة مکه و مدينه حتي بيست نفر که مرا دوست داشته باشند، وجود ندارد!»[33]
دليل روشن اين کنارهگيري به خصوص در واقعة حرّه اين بود که امام ميدانستند اين حرکت، از مبناي صحيح اسلامي برخوردار نيست و قيام کنندگان به امامت ايشان اعتقادي ندارند و حتي از ايشان نظري هم نخواستهاند؛ زيرا چند نشانة انحراف از امامت را درخود داشتند:
1. آنها با عبدالله بن زبير بيعت کرده بودند.
2. تحت رهبري عبدالله بن حنظله، داعية استقلال داشتند، بدون کمترين توجهي به امام سجاد (علیه السلام)
3. هرگز حتي مشورتي با امام سجاد (علیه السلام) نکردند.
4. هدف مشخص و برنامهاي براي مبارزة خود نداشتند و نميدانستند که براي چه هدفي مبارزه ميکنند!
5 . مدينه (شهر پيامبر (صلی الله علیه و آله)) را در معرض حمله و هتک حرمت قرار دادند.
پس به دلايل ياد شده، امام سجاد (علیه السلام) از مدينه بيرون آمده و در ينبع و قسمتي از بيدا مستقر شدند و حتي مروان حکم را با کسانش که 400 نفر بودند، با بزرگواري و کرامت پناه داد و آنها را که دشمني ديرينه با پدرانش داشتند به پناه خويش گرفت.[34]
اين کنارهگيري موجب شد که امام به کلي از ليست سياه دستگاه اموي حذف شوند و در واقعه حرّه در امان بمانند و اين مسئله به قدري داراي اثر بود که مسرف بن عقبه، با همة قساوتش، به خود جرأت ندهد به بيت امامت هجوم ببرد و با اين سياست داهيانه وخردمندانه بود که جريان امامت به سلامت از درون حوادثي دهشتبار و وحشتناک عبور کند و حفظ شود.
امام سجاد (علیه السلام) در عصر اختناق و فساد
عظمت کار امام سجاد و دشواري آن را از روزگار عجيب آن حضرت بهتر ميتوان درک کرد؛ روزگاري که انحطاط فکري امت اسلامي به اوج خود رسيده بود که نتيجة اين انحطاط فکري، بياعتنايي به تعاليم ديني، فراموشي سنتهاي نبوي، فراموشي مباني فکري اولية اسلامي، روي آوردن به بدعتها و انحرافات و جايگزين شدن انحرافات فکري به جاي مباني اولية اسلامي، تخريب بنيانهاي اخلاقي و... همه، نمودهايي بودند که در جامعه آکنده از انحراف و فساد آن روزگار مشاهده ميگرديد.
ابوالفرج اصفهاني در کتاب «الاغاني» مينويسد:
«بزرگترين خوانندهها، نوازندهها، عياشها و عشرت طلبها، يا از مکه بودند و يا از مدينه، که هر گاه خليفه در شام دلش تنگ ميشد و هوس غنا ميکرد و خواننده و نوازندة برجستهاي ميخواست، کسي را از مدينه يا مکه که مرکز خوانندگان و نوازندگان معروف و مغنّيها و خياگران برجسته بوده براي او ميبردند.»[35]
با توصيف ابوالفرج، فهميده ميشود که بدترين و هرزه سراترين شعرا در مکه و مدينه بودند. مهبط وحي الهي و زادگاه اسلام مرکز فساد و فحشا شده بود. افرادي مانند عمرو بن ابيربيعه، شاعر عريانگوي بيپردة هرزه و در اوج قدرت و هنر شعري، در اوج محبوبيت قرار داشت که وقتي از دنيا رفت، جوانان مدينه به خاطر شعرهاي بيپردهاش عزا گرفته و فراوان گريستند!
در نقلي آمده است که وقتي عمرو بن ابي ربيعه مرد، در مدينه عزاي عمومي شد و مردم در کوچههاي مدينه ميگريستند. هرجا ميرفتي گروهي از جوانها نشسته بودند و برمرگ عمرو بن ابي ربيعه تأسف ميخوردند. راوي همين نقل گويد: کنيزکي را ديدم که با گريه و زاري و اشگريزان دنبال کاري ميرود. وقتي به جمعي از جوانان رسيد، از وي پرسيدند: چرا زاري ميکني و اشگ ميريزي؟ گفت: به خاطر اينکه ابن ابي ربيعه از دنيا رفته است! يکي از آنان گفت: غمگين نباش، در مکه شاعر ديگري به نام حارث بن خالد مخرومي هست که او هم مانند عمرو بن ابي ربيعه شعر ميگويد و يکي از شعرهاي او را خواند. وقتي کنيزک اين شعر را شنيد، اشکهاي خود را پاک کرد و گفت: «الحمد لله الذي لم يخل حرمه»؛ «خدا را شکر که حرمش را خالي نگذاشت.»[36]
چنين بود وضع مردم مدينه، که از پايينترين فرد جامعه و آدمهاي فقير و گرسنه و بدبخت؛ مانند اشعث طمّاعِ دلقک و حتي مردم معمولي کوچه و بازار تا چه رسد به اشراف زادهها و به اصطلاح آقا زادهها، همه غرق در تمنيات مادي و شهواني خودشان بودند.
علاوه بر اينها فساد سياسي در اين دوره بيداد ميکرد و شخصيتهاي بزرگي مانند محمدبن شهاب زهري هم در اين فساد سياسي هضم شده و فرو رفته بودند. مجلسي در بحار الانوار، از قول جابر بن عبدالله انصاري نقل ميکند که امام سجاد (علیه السلام) فرمودند:
«مَا نَدْرِي كَيْفَ نَصْنَعُ بِالنَّاسِ إِنْ حَدَّثْنَاهُمْ بِمَا سَمِعْنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) ضَحِكُوا وَ إِنْ سَكَتْنَا لَمْ يَسَعْنَا».[37]
«ما نميدانيم که با اين مردم چه کنيم. اگر به آنچه که از رسول الله (صلی الله علیه و آله) شنيدهايم با آنها سخن بگوييم، ميخندند. (کناينه از انحراف عميق آنها) و اگر سکوت کنيم به مصلحت ما نيست و شايسته نخواهد بود.»
فساد حاکم بر اين دورة تاريخ، فسادي فراگير بود و هيچکس در امان نماند. اين فساد حوزههاي گوناگوني را شامل ميگرديد. که به فساد سياسي، اجتماعي، اقتصادي، اخلاقي و فرهنگي ميتوان آن را تسرّي داد. که ماجراي اين فساد، نيازمند به جامعه شناسي اين دورة نفسگير و پر محنت است که به دليل خودداري از طولاني شدن به آن وارد نميشديم.
فقط اين را اشاره کنيم که امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) إِلَّا ثَلَاثَةً؛ أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ، يَحْيَى ابْنُ أُمِّ الطَّوِيلِ وَ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ».[38]
«مردم پس از حسين بن علي (علیهما السلام) سبط پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) مرتد شدند و از دين برگشتند؛ جز سه تن؛ ابو خالد کابلي، يحيي بن امطويل و جبير بن مطعم و جالب است که به نقلي از ابن ابيالحديد اشاره کنيم که او مينگارد: «امام سجاد فرموده است: «مَا بِمَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ عِشْرُونَ رَجُلًا يُحِبُّنَا»؛[39] «در تمام مکه و مدينه بيست تن يافت نميشدند که ما را دوست بدارند.
اين نقلها، حاکي از عمق انحرافاتي است که در اين دوره تاريخي پيش آمده است.
مسئوليتهاي سهگانه امام سجاد (علیه السلام)
در اين دوره پراضطراب که انحراف همة سطوح اجتماعي و همة حوزهها را فرا گرفته، مسئوليت شخصيت والا و الهي؛ همچون امام سجاد (علیه السلام) که در انديشة احياي مواريث نبوي است و در انديشة به ثمر نشستن نهضت عاشوراي حسيني است و در صدد تنوير افکار و مبارزه با همه کثريها و انحرافات است. مسئوليتي عظيم و سنگين است که ما در حدّي اشارهگونه به اين مسئوليتهاي سهگانه اشاره ميکنيم:
1. تبيين و تدوين انديشه و فکر اسلامي.
2. اثبات حقانيت اهلبيت (علیهم السلام) و حفظ جريان ناب امامت.
3. ايجاد تشکيلات اسلامي براي توجه دادن جامعه و زمينهسازي براي تبعيت از اهلبيت (علیهم السلام)
درراستاي سه امر فوق. امام سجاد (علیه السلام) به بيان معارف اسلامي به صورتي گسترده پرداختند که اين مقوله خود، موضوعي جداگانه براي بررسي است و نيز به اثبات حقانيت اهلبيت به صورتي مفصل و همه جانبه اقدام نمودند و از همه مهمتر اين که در راستاي اين دو مسئوليت خطير، به کادرسازي تشکيلاتي و منظمي هم اقدامي کردند که اين کادرسازي در قالب موعظهها و خطابههاي بليغ و نامهها و رسائل فراوان مشاهده ميگردد که ما را مجال ورود به آن وجود ندارد و خود، نوشتاري تفصيلي و در واقع، کتابي قطور ميطلبد.
اقدامات سهگانة پيشگفته، با اهدافي صورت گرفت؛ مانند ايجاد حکومت اسلامي، تبيين درست انديشة اسلامي و زدودن انحرافات از کليت انديشة مسلمانان و خالص نمودن تفکر آنان، آشنا ساختن مردم به حقيقت امامت و اهلبيت (علیهم السلام) ، دست و پنجه نرم کردن با حکومت منحرف عبدالملک مروان، لزوم اصلاحگري تدريجي در همه نظامات اجتماعي و... .
آثار ماندگار و راهگشاي امام سجاد (علیه السلام)
از امام سجاد (علیه السلام) متون و آثاري راهگشا باقي مانده که اشارتي به اين آثار فاخر و ماندگار و تعيين کننده در هدايتگري را نيز ضروري ميدانيم:
1. صحيفة سجاديه
صحيفة سجاديه ميراث فاخر و گرانبهاي برجاي مانده از چهارمين امام و پيشواي معصوم است که گنجينهاي پر بها و ثروتي آسماني و الهي است. مجموعه کلماتي است که در قالب دعا بر قلب و زبان عزيزترين انسانها جريان يافته و در واقع به همان اهداف و مسئوليتهاي سهگانة امام سجاد (علیه السلام) ميپردازد. دعاهايي است سازنده، تعيين کننده و روشنگر راه سالک مسير الهي. مضامين اين دعاها و مجموعة آموزههاي بلند و عرفاني و معرفتي و اخلاقي و سياسي و تربيتي و اقتصادي و اجتماعي و فلسفي و برهاني و کلامي و... اين مرامنامة زندگي عملي مسلمانان را تعيين ميکند و به لحاظ اهميت، در آن درجه و اعتبار قرار دارد که «اخت القرآن» به خود نام گرفته و به عنوان زبور آل محمد (صلی الله علیه و آله) نام بردار گرديده است و نيز به عنون اهلبيت شناسايي گرديده است.
صدور اين دعاها، در دوران خفقان و اختناق نفسگيري رخ داد که آن حضرت، حتي زمينة کشيدن آه را هم نداشت! لذا در قالب دعاهايي پر محتوا ايراد گرديد که قادر است سالکان راه و تشنگان وادي معرفت را به اصل شريعة حيات متصل نمايد.
بر تشنگان وادي عشق و عرفان و محبت است که اين کتاب گرانسنگ و اين ذخيرة الهي و ميراث امامت شيعي را در زندگي خود پياده کنند و جامعة صالح ديني را بر مصاديق آن تنظيم و بازسازي نمايند.
مباحثي همچون سند شناسي، فصول و ادعيه و ساختار شناسي صحيفه سجاديه، اعتبار صحيفه، اهتمام اهلبيت به صحيفه و... از مباحث عمدهاي هستند که کتب فراواني را به خود اختصاص داده و جاي بررسيهاي تفصيلي و شرح و تفسيرهاي عالمانة مفصل دارد.
2. رسالة الحقوق
سند فاخر و ماندگار و راهگشاي ديگري که از وجود مبارک امام سجاد (علیه السلام) به يادگار مانده و بسان ميراثي پر بها در دست ما قرار گرفته رساله حقوق امام سجاد (علیه السلام) است.
اين رساله پر از مفاهيم حقوقي است که از حقوق اعضا و جوارح انساني آغاز گرديده و به حقوق الهي و انساني و اجتماعي و نيز حقوق اقتصادي، اجتماعي پرداخته است. مجموعه حقوقي که در اين رساله توسط امام سجاد (علیه السلام) مطرح شده راه حق است که ميتوان آنها را در هشت سر فصل کلي قرار داد:
1. حق خدا بر انسانها
2. حق انسان بر خودش
3. حقوق افعال عبادي؛ مانند نماز، روزه، حج، صدقه و...
4. حقوق بزرگان مانند حق حاکمان بر رعيت، حق مالک، حق والدين، حق همسايه و...
5 . حقوق خانواده، مانند حق والدين نسبت به فرزندان و بالعکس و نيز حق زنان، همسران و...
6 . حقوق پيشگامان دين و شريعت، مانند حق معلم ديني، حق امام جماعت، حق مؤذن و راهنمايان شريعت.
7. حقوق اموالي که در اختيار بشر قرار گرفته است.
8 . حقوق طبيعي، حقوق طبيعت عالم، حقوق فطري و نيز به نوعي حقوق قراردادي در ميان مسلمانان.
اگر در موارد فوق وقت شود، مجموعهاي از معارف و تکاليف حقوقي را براي انسان در اين رساله راهگشا که از زبان معصوم صادر شده، مينگريم که ره آورد عمل به آنها، جامعة سالم، پويا و مترقي خواهد بود. رسالة حقوق امام سجاد (علیه السلام) در عصري صادر شده که خاندان اموي، با ابزار ظلم و حاکميت نفسانيات خويش و رواج ظلم و جهل و تباهي، همة حقوق فردي، اجتماعي و... را پايمال ساخته بودند و ناديده گرفتن حقوق، مسائل فرهنگي اجتماعي جامعه آن روز را در معرض فرو پاشي و اضمحلال کامل قرار داده بود و اکنون که 1400 سال از آن تاريخ پر ماجرا ميگذرد. رسالة حقوق امام چهارم، منبعي راهگشا و مهم و سندي افتخار آميز براي شيعه و تاريخ امامت محسوب ميشود که جامعة اسلامي بايد با معيار قراردادن اين رساله در اعمال حقوقي خويش، عدالت حقيقي را بر مقياس رسالة الحقوق امام سجاد (علیه السلام) به وادي عمل قرين سازد.
3. نامة مکتوب امام سجاد به محمد بن شهاب زهري
ابوبکر، محمد بن مسلم بن عبيدالله شهاب زهري، از فقها و محدثان قرن دوم هجري است. او در سال 51 قمري در مدينه متولد شد و نخستين کسي است که به تدوين حديث پرداخت.[40]
وي نزد محدثان بزرگي، چون سعيد بن مسيّب، ابان بن عثمان و عروة بن زبير به فراگيري علم حديث مشغول شد. وي يکي از حافظان حديث و فقيهان بزرگ بود.[41]
ابن شهاب زهري از دانشمندان عصر بني اميه بود و افتخار داشت که مدتي را شاگرد امام سجاد (علیه السلام) بود.[42] وي عليرغم علم و دانشي که داشت و عليرغم بهرهوري از حضور امام سجاد (علیه السلام) ، از خط ولايت انحراف داشت. زمان زيادي همراه و همگام امام سجاد (علیه السلام) بود. به قدري با امام سجاد ارتباط گرم داشت که بعضي از بنيمروان با طعنه به او ميگفتند: «پيامبرت چه ميکند؟» و منظورشان علي بن الحسين (علیهما السلام) بود.
امام (علیه السلام) هنگامي که انحراف و فريفتگي وي به مروانيان را ديدند، نامهاي کوبنده، هشدار دهنده و تعيين کنندهاي را خطاب به او نوشتند؛ نامهاي سراسر توبيخ و ترهيب، که برخي از جملات آن، چنين است:
«فَانْظُرْ أَيُّ رَجُلٍ تَكُونُ غَداً إِذَا وَقَفْتَ بَيْنَ يَدَيِ اللهِ فَسَأَلَكَ عَنْ نِعَمِهِ عَلَيْكَ كَيْفَ رَعَيْتَهَا؟ وَ عَنْ حُجَجِهِ عَلَيْكَ كَيْفَ قَضَيْتَهَا؟ وَ لَا تَحْسَبَنَّ الله قَابِلًا مِنْكَ بِالتَّعْذِيرِ وَ لَا رَاضِياً مِنْكَ بِالتَّقْصِيرِ. هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لَيْسَ كَذَلِكَ أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ فِي كِتَابِهِ إِذْ قَالَ: «لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ» وَ اعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا كَتَمْتَ وَ أَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ أَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِيقَ الْغَيِّ بِدُنُوِّكَ مِنْهُ حِينَ دَنَوْتَ وَ إِجَابَتِكَ لَهُ حِينَ دُعِيتَ فَمَا أَخْوَفَنِي أَنْ تَكُونَ تَبُوءُ بِإِثْمِكَ غَداً مَعَ الْخَوَنَةِ وَ أَنْ تُسْأَلَ عَمَّا أَخَذْتَ بِإِعَانَتِكَ عَلَى ظُلْمِ الظَّلَمَةِ إِنَّكَ أَخَذْتَ مَا لَيْسَ لَكَ مِمَّنْ أَعْطَاكَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ يَرُدَّ عَلَى أَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِينَ أَدْنَاكَ وَ أَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ الله أَ وَ لَيْسَ بِدُعَائِهِ إِيَّاكَ حِينَ دَعَاكَ جَعَلُوكَ قُطْباً أَدَارُوا بِكَ رَحَى مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً يَعْبُرُونَ عَلَيْكَ إِلَى بَلَايَاهُمْ وَ سُلَّماً إِلَى ضَلَالَتِهِمْ دَاعِياً إِلَى غَيِّهِم...».[43]
«توجه کن به فرداي قيامت؛ وقتي که در پيشگاه الهي قرار ميگيري، چگونه مردي باشي؟ آن روز که خداوند از تو بازخواست کند که نعمتهاي مرا چگونه رعايت کردي؟ و دربارة حجتهاي من چگونه قضاوت کردي؟ گمان مبر که خداوند از تو عذري بپذيرد و به تقصير تو راضي باشد. هيهات، هيهات، چنين نيست. خداوند دانشمندان را مسئول دانسته، ميفرمايد: بايد آن را براي مردم بيان کرده و پوشيده نداريد و بدان که کمترين کتمان حق و کمترين وظيفهاي که بر عهده داري آن است که به وحشت ظالم انس گرفتهاي و با نزديک شدن به او واجبات دعوت او، راه گمراهي را برايش هموار ساختهاي پس چهقدر بيم دارم که فرداي قيامت به همراه خائنان گرفتار گناه خود باشي و از اينکه هرچه به دست آوري به خاطر ياري ستمگران از آن بازخواست شوي؛ زيرا تو مالي را که از کسي گرفتهاي، از آنِ تو نيست و به کسي نزديک شدهاي که او به کسي حقش را نداده و تو با تقرب به او هيچ باطلي را رد ننمودي. تو با کسي دوستي کردهاي که با خدا در جنگ است، آيا چنين نيست؟ تو را محور ستمگري خود ساختند و پلي قرارت دادند تا از آن براي عبور به آرزوهاي حيواني خود برسند و تو را نردبان گمراهي خود کردند...»
زهري بيشتر عمر خود را به عنوان کارگزار بني اميه گذرانيد و در امور دنيايي آنها به ايشان کمک ميکرد. هشام بن عبدالملک او را به عنوان معلم فرزندانش برگزيد و دستور داد به آنها حديث بياموزد. زهري چون بدرود حيات گفت: انبوهي از تأليفات و نوشته از او بر جاي ماند.»[44]
زهري به جمعآوري احاديث نبوي پرداخته و مؤسس مکتب تاريخنگاري مدينه است[45] و او روش تدوين تاريخ را معين نمود.[46]
او از علماي برجسته حديث بود، و در واقع شهرت فراوان زهري به سبب همين کتاب «المغازي» او است که آن را به روايات عروة بن زبير و سعيد بن مسيّب گرد آورده است. اين کتاب فقط مشتمل بر اخبار مغازي به معناي خاص آن نيست، بلکه تمام مراحل زندگي پيامبر را در بردارد.[47] به همين دليل هم، امام سجاد (علیه السلام) او را عالمي برجسته ميدانست ولي به دليل بيتقوايي شديدش او را مورد نکوهش شديد قرار داد. اين نامه (نامه امام سجاد) حاوي معارف بلندي است که رسالت عالمان ديني را به نور دشمني بيان فرموده است. از خوانندگان فرهيخته اين نوشتار تقاضا دارم نامه امام سجاد (علیه السلام) را به نيکي مراجعه کرده و در مضامين عاليه آن دقت نمايند.
تعرض دستگاه خلافت به امام سجاد و شهادت ايشان
عليرغم اينکه امام سجاد (علیه السلام) در دوران امامت پربار خويش که به مدت 34 سال در بدترين زمان ممکن تاريخي بود، تعرض آشکاري با دستگاه خلافت نداشتند، ولي چنيش و بر پايي بساط امامت و حفظ مواريث امامت از سوي ايشان و تربيت تعداد کثيري از عناصر مؤمن و مخلص و گشودن باب دعوت به اهلبيت به وسيلة آن امام همام، دستگاه خلافت اموي نسبت به آن حضرت، بدبين و انديشناک بود؛ بهگونهاي که به آن امام بزرگوار، تعرضهاي فراواني کردند لااقل يک بار آن حضرت را با غل و زنجير از مدينه به شام بردند. که اين، غير از آن مرتبهاي است که به عنوان اسير از کربلا تا شام برده شدند. اما مشاهدة معجزة امام سجاد (علیه السلام) توسط عبدالملک مروان، باعث شد که وي از آزار امام سجاد (علیه السلام) و شهادت ايشان خودداري ورزد.[48]
بين امام سجاد و عبدالملک مروان برخوردها، مکاتبات و مطالب فراواني است که ورود در آن، مباحثي گسترده را طلب ميکند. مبارزه امام سجاد با عبدالملک مروان، درسهاي فراواني در خود دارد که بايد خطبا و مبلغان به آنها ورود يابند و آشنا شوند.
شهادت امام سجاد (علیه السلام) توسط وليد بن عبدالملک
پس از مرگ عبدالمک مروان، فرزند سفاک و خونريزش وليد بن عبدالملک بر مسند نشست. او علاقه به خلافت و حکومت و عياشي و شهوتراني را از اسلاف خود ارث برده بود. نسبت به آل علي و امام سجاد (علیهم السلام) کينه به دل داشت. لذا به محض نشستن بر مسند خلافت، آزار و اذيتهايش نسبت به آن حضرت را آغاز کرد؛ تا آنجاکه تصميم بر شهادت و قتل امام (علیه السلام) گرفت.
شيخ صدوق (رحمه الله) ، هنگامي که از قاتلان ائمة اطهار (علیهم السلام) مينويسد، به امام سجاد (علیه السلام) که ميرسد، اينگونه مينگارد:
«وليد بن عبدالملک به آن امام زهر داده و او را به قتل ميرساند.»[49]
علامه مجلسي مينويسد: «علي بن الحسين (علیهما السلام) را وليد بن عبدالملک زهر خوراند و به شهادت رساند».[50]
جلال الدين يوسف بن حاتم مينويسد: «سبب از دنيار رفتن امام زين العابدين (علیه السلام) سمي بود که وليد بن عبدالملک به آن حضرت داد.»[51]
دفن امام سجاد (علیه السلام) در بقيع
واقعة شهادت جانسوز امام سجاد (علیه السلام) را مورخان در سال 94 قمري دانستهاند و همگان تقريباً بر آن اتحاد و اتفاق نظر دارند. پيکر منور امام سجاد (علیه السلام) را مردم مدينه در شهر مدينه تشييع کردند؛ اين تشييع به صورت بينظيري انجام گرفت و مردم از نواحي مختلف، جهت تشييع پيکر مطهر آن امام مظلوم حاضر شدند، بدن مطهر را به قبرستان بقيع بردند و بر جنازة پاک آن مقتداي بزرگ همگان نماز گزاردند. شاگردان آن حضرت، فقهاي مذاهب، علما و انديشمندان آن دوره و افرادي چون محمد بن شهاب زهري که بر گذشتة خود ميگريست و راهنماييهاي امام و لطف و کرامتش را به ياد ميآورد. ناله و شيون سراسر شهر مدينه را فرا گرفت. عاقبت آن حضرت را در سال 94 هجري، پس از شهادت به دست وليد بن عبدالملک، در کنار تربت پاک عمويش امام مجتبي (علیه السلام) در بقيع به خاک سپردند.[52]
و السلام عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يبعث
[1]. ابن شهر آشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابيطالب، ج4، مکتبة الحيدريه، 1376ق. ، ص174
[2]. همان، ص 175
[3]. همان.
[4]. همان، ص176
[5] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج46، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1978م، صص 7 و 8
[6]. اصول کافي، ج 1، ص 466
[7]. عيون اخبار الرضا7 ، ج2، ص 128
[8]. طبري، محمد بن جرير، دلائل الامامة، قم، للدراسات الاسلامية، مؤسسة البعثه، 1433ق. ، ص80
[9]. همان، ص80
[10]. مجلسي، محمدباقر، 1989م، 64
[11]. مجلسي، محمدباقر، 1989، 63
[12]. مجلسي، محمدباقر، 1989م، 64
[13]. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 46، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1987م، ص50
[14]. همان، ص 58
[15]. همان، ص59
[16]. ابن عساکر، ابوالقاسم، تاريخ دمشق، ج36، بيروت، دار الفکر، 1415ق. ، ص 142
[17]. همان، ج44، ص175
[18]. همان، ص158
[19]. عبدالحي احمد بن محمد بن عماد، شذرات الذهب، ج1، دار ابن کثير، دمشق، 1406ق. ، ص375
[20]. مجلسي، محمدباقر، 1987م، صص 53 ـ 51
[21]. ذهبي، شمس الدين، سير اعلام النبلاء، ج4، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا، ص 393
[22]. همان، ص394
[23]. سيد بن طاووس، علي بن موسي، اللهوف علي قتلي الطفوف، ج1 ؛ انوار الهدي، قم، بيتا، صص 66 و 67
[24]. مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار ج 45، ص166
[25]. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج45، پيشين، ص 175
[26]. همان.
[27]. همان، ص 177
[28]. همان، ص177
[29]. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، پيشين، ص 121
[30]. همان، ص 122
[31]. ابن عساکر، پيشين، ج27، ص 429
[32]. همان.
[33]. ابن قتيبة دينوري، عبدالله بن مسلم، الامامة و السياسه، ج2، دار الاضواء بيروت، 1987م، ص 14
[34]. همان، ص 15
[35]. اصفهاني، ابوالفرج، الاغاني، ج3، مؤسسة الجمال للطباعة و النشر، 1976م، ص148
[36]. همان، ص 149 با عنايت به نقل حضرت آيت الله خامنهاي در پژوهشي از زندگي امام سجاد7 . دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي، 1365، ص18
[37]. مجلسي، محمدباقر، پيشين، ص 147
[38]. همان، ص 149
[39]. همان، ص 150
[40]. زرکلي، خيرالدين، الاعلام، بيروت 1986، ج7، ص97
[41]. زرکشي، بدرالدين، البرهان في علوم القرآن، ج2، تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالفکر، 1404، ص153
[42]. خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، مرکز نشر الثقافة الاسلاميه، ج16، ص181
[43]. علي بن شعبه خزائي، تحف العقول، 1340ش. انتشارات اميرکبير، ص 275
[44]. آيينه وند، صادق، علم تاريخ در اسلام، وزارت ارشاد، 1364، ص 227
[45]. دوري، عبدالعزيز، بحث في نشأة علم التاريخ عند العرب، بيروت 1983، صص 78 و 79
[46]. همان، ص 79
[47]. هورويتز ژوزف، المغازي الاولي و مؤلّفها، ترجمه حسين نصّار، قاهره 1964، ص 67
[48]. ر.ک: اربلي، علي بن عيسي، کشف الغمه في معرفة الائمه، ج2، دار الاضواء، بيروت، 1403ق. ، ص 264
[49]. صدوق، علي بن بابويه قمي، الاعتقادات، بيجا، بيتا، ص 98
[50]. مجلسي، محمدباقر، ج59، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403ق. ، ص 109
[51]. طبري، ابن جرير، دلائل الامامة، مؤسسة البعثه، 1413ق. ، ص 192
[52]. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج46، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1978م، ص 72