محمد بن علي بن الحسين(بن علي بن ابيطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن قصيّ بن کِلاب...)، درختي است تناور، از بوستان نبوت که شرافت، عظمت، دانايي، فضيلت، اخلاق، عرفان، معرفت به حقيقت و مواريث نبوت را به ارث برده است. او جامهاي نوراني از رسالت نبوي را بر تن پوشيده و از وجود گرامياش، دانشها و علوم بر ميخيزد و او آبشخور آنها گرديده و معرّف علوم و دانشهاي اهلبيت طهارت شده است؛ زيرا که دانشها و علوم الهي و ربّاني از شريعة وجودش سرازير گرديده و به هر نقطهاي از نقاط آکنده از ظلمت در روي زمين رسيده و تبديل به مجد و فخامت و نورانيت نموده است. روشني بخش دل اهل حقيقت و جويندگان آن گرديده و بساط جهل را بر چيده و بر سر قساوت و ظلمت شوريده و شورستانها را به گلستان تبديل ساخته است و بدين روي، بايسته است که بگوييم: او از روشنترين نمادهاي بلوغ انسانيت و از درخشان ترين چهرههاي تاريخ بشري در دورة اسلامي است که آثار علمي بي بديل و راهگشايي را به جامعة انساني ارائه کرد.
به همين دليل است که رسول نور و رحمت؛ پيامبر گرامي خدا(صلی الله علیه و آله) ، نام او را «باقرالعلوم» نهاد و سلام خويش را به او ابلاغ فرمود.
جابر بن عبدالله انصاري گويد: «پيامبر(صلی الله علیه و آله) خطاب به من فرمودند: «تو در دنيا ميماني، تا آنگاه که مردي از فرزندان مرا ميبيني که همانندترين افراد به من است؛ هم اسم من و شکافندة علم است. هرگاه او را ديدي سلامم را برسان.»[1]
در اين بخش از نوشتار، گوشهاي از حيات نوراني آن ثمرة علم و دانش نبوي و آن سلالة پاک و بازآورندة دفتر دانش ديني را به بحث ميگذاريم تا تذکارها و نکتههاي گشايشگر و روشنيآورش را فراروي شاگردان و شيعيان و مسلمانان آزاده و درست انديش عالم اسلام بنمايانيم و در تبيين انديشههاي تابناک و روشنگرش راهي را بگشاييم.
حقيقتاً او نوري است روشنگر که از مشرق حقيقت تابيده و همچنان در تلؤلؤ و درخشش است. اين نور تابنده، فردي از هاشميين و علويين است. در سال 57 هجري از مادر گرامياش امّ عبدالله، فاطمه دختر گراميِ حسن بن علي(امام مجتبي)(علیهما السلام) پا به صحنة هستي نهاد.
چنانکه اشارتي شد؛ پدرگرامياش، علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن قصي بن کلاب است و اکنون اشارتي بايد که مادرش فاطمة بنت حسن بن علي بن ابي طالب بن هاشم بن قصي بن کلاب ميباشد که چنين بناي عظيم و بزرگي، او را فردي از هاشميين و علويين قرار داد.
ابوجعفر طوسي مينگارد: «محمد بن علي بن حسن بن علي بن ابيطالب ـ که درود خدا بر آنان باد ـ باقر و شکافندة علم دين است که در سال 57 هجري قمري در مدينه متولد شد. مادرش امّ عبده(يا امّ عبدالله يا امّ حسن) فرزند امام حسن مجتبي(علیه السلام) است. او فردي هاشمي از هاشميان و علوي از علويان است.»[2]
او از دو طرف علوي است و از دو طرف فاطمي است و داراي نسبي طلايي، نوري و درخشنده است.
ابن خلکان نوشته است: «ابوجعفر محمد بن زين العابدين، ملقب به امام باقر(علیه السلام) ، ولادتش در مدينه روز سه شنبه سوم صفر سال 57 هجري بوده و عمر شريفش در روز قتل جدش حسين(علیه السلام) ، سه سال بوده و مادرش ام عبدالله دختر حسن بن عليبن ابي طالب است.»[3]
ابن شهر آشوب نوشته است: «متولد شد در مدينه روز شنبه، اول رجب و گفته شده سوم صفر سال 57 هجري.»[4]
چنانکه از منابع تاريخي بر ميآيد، در ولادت ايشان اندک اختلافي موجود است، که البته بر روند کلي نوشتار ما اشکالي ايجاد نميکند.
والاييهاي علمي امام باقر(علیه السلام)
القابي که در عرب براي افراد در نظر گرفته ميشده، ارتباط روشني با شاخصهاي وجودي افراد داشته و معرف صفتي از صفات وي بوده است.
«و له ثلاث ألقاب؛ باقر العلم و الشاكر و الهادي، و أشهرها الباقر و سمي بذلك لتبقره في العلم و هو توسعه فيه».(اربلي، ج3، ص128، 1405ق.)
«براي امام پنجم، سه لقب است؛ باقر العلم، شاکر و هادي و مشهورترين آنها، باقر است و علت ناميده شدنش به لقب، فراگيري دانش آن گرامي است.»(که در همة حوزههاي دانشي، داراي ارج و عظمت و وقوف و اطلاع است).
باقر(کلمهاي عربي و صفت است) شکافنده، گشاينده و وسعت دهنده(دهخدا، علي اکبر، 1373ش. کلمة «باقر»، «بقر» و...)
بقر را از اين جهت بقر ميگويند که زمين را ميشکافد، شخم ميزند.
علت ناميده شدنِ محمد بن علي(علیه السلام) به باقر، آن است که پيامبر(صلی الله علیه و آله) براساس خبرهاي عرشي و غيبي که از اسرار و رموز آفرينش و فرزندان گرامياش، از جبرئيل دريافت فرموده، ميدانستند که در آينده فردي از فرزندانش پا به صحنة گيتي مينهد که در علوم و دانشهاي ديني سرآمد روزگار است، مجدّد شريعتش ميباشد و به دانشها و علوم، توسعهاي در خور شأن و والايي شريعت، جامعيت و خاتميت آن ميبخشد، و آن نکتههايي بديع، تعيين کننده و رمزگونه را که در قرآن مجيد و سنت نبوي مطرح گرديده، ميشکافد. چنانکه فردي هسته را ميشکافد و انواري را از دل هسته خارج ميکند و بر حوزه دانشي، افزايش کيفي و کمي ميدهد.
او را در علم، عظمت و جلالتي است که همگان در مقابلش خضوع و کرنش ميکنند و در زمان خويش، هرگز کسي همپا و همطراز عظمت علمي و فخامت دانشي او نيست. هر دانشي را، با علم دادة رباني و الهي فرا گرفته و به چنگ آورده و هر رازي از رموز هستي را مطلع است و بر اسرار درون آن آشنا است و به همين جهت، همة بزرگان دانش و علم، در زمان خودش و يا پس از آن، به احاطة دانشي آن گرامي گواهي داده و همة عالمان و دانشمندان ديگر، دانش خود را در برابرش همچون قطره در برابر دريا ديدهاند و بر آن شهادت دادهاند:
«در جهان، برترياش بر همة مردم در علم و زهد و شرف ظاهر شده که در قبلش در مردمان نبوده، از علوم قرآني و آثار و سنتها و انواع علوم و حکمت و به سوي او ميرفتند بزرگان صحابه و تابعين و فقهاي اسلام و او را پيامبر(صلی الله علیه و آله) به شکافندة علوم ياد کرده، چنانکه اخبار بر آن دلالت دارند.»[5]
عبدالله بن عطاي مکي گفته است:
«هرگز دانشمندان را نزد کسي جز امام باقر(علیه السلام) حقيرتر و کوچکتر نيافتم. حکم بن عيينه را ديدم با عظمتي که در علم و دانش داشت، در پيشگاه امام باقر، همچون کودکي در برابر آموزگار خويش بود!»[6]
به همين دليل بود هنگاميکه جابر بن يزيد جعفي ميخواست از امام باقر(علیه السلام) روايتي را نقل کند، چنين ميگفت:
«نقل نمود برايم وصي همة اوصيا و ميراث بر دانش پيامبران، محمد بن علي بن الحسين(علیهم السلام)»[7]
او گنجينة اسرار و علوم الهي و وارث علوم نبوي است که خود فرمودهاند:[8]
«ماييم اهلبيت رحمت و درخت تناور نبوت و خاستگاه و معدن دانش و موضع تردّد ملائکة الهي و محل هبوط و نزول وحي الهي.»
براساس همين شهرت و آوازة بلند و جلالت شأن و والايي علمي و دانشيِ آن ذخيرة الهي و حجت بالغة ربّاني است که فردي همچون ابن حجر، مينويسد:
«باقر ناميد شد، چون کلمة باقر از بقرالأرض گرفته شده؛ يعني شکافتن زمين و بر ملا کردن آنچه در جوف دارد و پنهان است. او روشنترين مخفيگاه دانشها و گنجينههاي علم و معارف و حقايق احکام و ريزهکاريهاي آن است. مخفي نيست، مگر بر فرد فاقد بصيرت يا داراي بدي باطن، و از همين جا است که او باقر علم و فراگيرندة آن و عَلَم برافراشتة دانش است.»[9]
امام باقر(علیه السلام) پيشاهنگ و جلودار حرکت عظيم علمي تاريخ اسلامي است که ابوابي گونهگون را در دانشها و علوم ديني گشودند و افقهاي نويني را فرا روي طالبان علم نمودند. اعماق و ژرفاي دانشها را بر ملا ساختند و کليدهاي علم و دانش و معرفت را فراروي تشنگان علم و دانش و جويندگان آن، نماياندند و جويندگان را در مسير شريعة علم به تکاپو واداشتند و چشم انداز گستردهاي را در معارف و علوم ظاهر کردند.
ابن شهر آشوب نوشته است: «علوم دين را بقاياي صحابه و بزرگان تابعان و رؤساي فقهاي مسلمانان از امام باقر(علیه السلام) روايت کردهاند. راويان وي از صحابه عبارتاند از جابر بن عبدالله انصاري و از تابعان، جابربن يزيد جعفي، کيسان سختياني، بزرگ صوفية و از فقها، ابن مبارک ازهري، اوزاعي، ابي حنيفه، مالک، شافعي و زياد بن منذر و از مورخان، همچون طبري، بلاذري، سلامي و خطيب در کتب تاريخشان».(ابن شهر آشوب، ص195، 1384)
فقيه بصره و امام باقر(علیه السلام)
قتاده فرزند دعامه، از طرف امويان، به عنوان فقيه در بصره گمارده شده بود. سالي پس از سفر حج، آهنگ مدينه نمود و تصميم داشت به محضر امام باقر(علیه السلام) برود و به گمان خودش سؤالهايي را از آن حضرت بپرسد. شايد در نظرش آن بود که به نوعي با امام باقر(علیه السلام) مناظره کند: «ابوحمزه ثمالي، از ياران با وفاي امام باقر(علیه السلام) نقل ميکند که در مسجد النبي نشسته بودم، ديدم مردي به سوي من ميآيد. وقتي نزديک شد سلام کردم. گفت: بندة خدا! کيستي؟ گفتم: مردي از اهلکوفهام، چه کار داري؟ گفت: ابوجعفر، محمد بن علي را ميشناسي؟ گفتم: آري، کارت چيست؟ گفت: چيزي نيست، چهل سؤال آماده کردهام که از او بپرسم، هر کدام درست بود بپذيرم و هرکدام نادرست بود، رهايش سازم. ابوحمزه ميگويد: پرسيدم: آيا خودت قدرت تشخيص درست يا نادرست بودن پاسخ آن سؤالها را داري؟ گفت: آري. گفتم: در اين صورت ديگر چه نياز به پرسيدن است؟ گفت: شما کوفيان مردم پرحرفي هستيد. او را که ديدي خبرم کن. در همين حال بود که امام باقر(علیه السلام) در ميان جمعي از شيعيان وارد مسجد شد و مردم اطرافش را گرفتند. آن مرد نيز به آنها پيوست و در آن جمع، نزديک امام نشست. ابوحمزه گويد: نزديک رفتم تا بهتر گفت وگوي آنها را بشنوم. پس آنگاه که امام(علیه السلام) پاسخ مسائل آن جمعيت را داد، آنها رفتند. امام نگاهي به مرد تازه وارد نموده، فرمودند: شما که هستيد؟ گفت: نام من قتاده، فرزند عامه، اهل بصره هستم.»(ابن سعد، ج5، صص230 ـ 31، تحقيق محمد قادر عبد العطاء، 1410 ق.)
امام(علیه السلام) خطاب به وي فرمودند:
«فقيه اهل بصره تو هستي؟ عرض کرد: بله، اين طور ميگويند. امام فرمود: به من گفتهاند که تو تفسير قرآن ميکني. گفت: بله، امام فرمود: تفسير تو از روي علم است يا جهل؟ گفت: نه، او روي علم است.»
حضرت فرمود: خداي متعال در سورة سبأ ميفرمايد:(وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ)(سباء : 18). ما در آنها سير و حرکت را مقدر نموديم در امن و امان، شبها و روزها در آن سير کنيد. اين آيه را برايم تفسير کن.
قتاده گفت: اين آيه دربارة کسي است که از خانة خدا با زاد و توشة حلال به سوي خانة خدا حرکت ميکند. خداوند ميفرمايد: او در امن و امان است تا به خانه برگردد.
امام فرمود: واي بر تو اي قتاده، آيا تا به حال پيش نيامده که کسي با زاد و توشة حلال به زيارت خانة خدا برود، ولي در راه، دزدان او را بگيرند و اموالش را ببرند و او را چنان بزنند که ديگر نتواند به راه خود ادامه دهد؟ قتاده گفت: چرا. امام فرمود: واي بر تو قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير کني(يعني اگر کسي به مکه ميرود طبق آيه بايد در امان باشد، پس چرا اين همه به کاروانهاي حج حمله ميشود. اموالشان را غارت کرده و بعضي را حتي ميکشند؟!) و يا اينکه در شهر مکه امنيت زائران را سلب ميکنند؟ قتاده! در اين صورت، هم خودت و هم ديگران را هلاک نمودهاي. اين آيه دربارة کسي است که از خانة خود با زاد و توشة حلال حرکت کند و به زيارت خانة خدا بيايد و به حقّ ما، پيشوايان معصوم آگاه باشد و قلبش ما را طلب نمايد و در سرش هواي ما باشد. همانگونه که خداي متعال فرمود:(فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ)(ابراهيم : 37) ؛ «خدايا! محبت آنها را در قلب مردم بيفکن.» در اين آيه مقصود خداوند شوق خانة کعبه نيست زيرا در آن صورت مي فرمود: «تَهْوِي إِلَيْهِ». پس حضرت ابراهيم که از خدا خواست مردم به سوي آنها ميل کنند، به خدا قسم مقصودش ما بوديم. هرکس به شوق ما بيايد و حج کند، حجش مقبول درگاه خدا است و الا قبول نيست و اگر چنين باشد، از عذاب الهي در قيامت مصون و محفوظ خواهد بود.
قتاده گفت: به خدا سوگند، ديگر اين آيه را جز همانگونه که فرموديد تفسير نميکنم. سپس امام به او فرمودند: اي قتاده قرآن را تنها و تنها کسي ميفهمد که به او خطاب شده باشد. قرآن بر ما اهل بيت نازل شده و فقط ما قرآن و حقايق موجود در آن و تفسيرش را ميدانيم و هرکس علم قرآن را بخواهد، فقط بايد از ما ياد بگيرد.
قتاده مدتي ساکت شد و سپس گفت: به خدا سوگند من تاکنون در حضور علماي بزرگي نشسته بودم ولي اينگونه اضطرابي را مشاهده نکرده و قلبم دچار گرفتگي و هيجان نشده بود. امام(علیه السلام) فرمود: «أَ تَدْرِي أَيْنَ أَنْت»؟ سپس اين آيه را خواندند:(بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ)(نور: 36) پس جايگاه تو آن است که ميداني و جايگاه ما آن است که خداوند توصيف فرمود.(مجلسي، ج46، ص 349، 1983)
قتاده در اين گفت وگو شرمگين ميشود و در برابر عظمت و مکانت و هيبت علميِ امام باقر(علیه السلام) احساس حقارت شديد ميکند و در نهايت چنين ميگويد: «فذلک نفسي صدقت و الله، جعلني الله فداک و الله ما هي بيوت حجارة و لا تين و لکن بيوت من بيوتکم». جام من فدايت، درست فرموديد: آري اين ها خانه گلي و سنگي نيستند، بلکه خانههاي شما وجود شمايند.(تفسير نمونه، ج14، ص486)
حرکت علمي امام باقر(علیه السلام) و تعميق دانشهاي اسلامي
امامت امام باقر(علیه السلام) از نوزده سال بيشتر ادامه نيافت، اما در همين مدت، شالودة حرکت عظيم علمي را در عالم اسلامي بنيان نهادند و همپاي گسترش قلمرو اسلامي، متناسب با شرايط موجود و با نگاه به آينده و چشماندازي وسيع و روشن، مکتب فکري شيعه و کليت انديشة اسلامي را بسط و گسترش دادند و دانشهاي مختلفي را پايهگذاري کردند.
امام باقر(علیه السلام) مدينه را مرکز ثقل نهضت علمي و حرکت همه جانبة دانشي قرار دادند و در واقع، دانشگاهي جامع و گسترده و منظمِ علمي را در مدينه ايجاد کردند که در نتيجة اين حرکت عظيمِ علمي، صدها دانش طلب و شيفتة علوم اسلامي و نبوي، از نقاط مختلف جهان، براي فراگيري اين دانشها و علوم، در مدينه رحل اقامت افکندند و مکتبهايي نظير مکتب کوفه، بصره، واسط و حجاز، رونق خود را از دست دادند و در برابر عظمت مکتب فکري، علمي، فقهي و دانشيِ مدينه، رنگ باختند. چرا که پارهاي از وجود پيامبر(صلی الله علیه و آله) و وارث علوم نبيّين و شکافندة علوم و ظاهر کنندة آنها(باقر العلوم)، در آن شهرِ رحمت، پيشاهنگ قافلة علم قرار گرفته، حديث امام باقر و دانشهاي بر آمده از آن قلّة رفيع، در اقصي نقاط جهان اسلام انتشار يافت و منقولات از امام باقر(علیه السلام) ، به آفاق عالم اسلامي منتشر گرديد و آوازة امام باقر(علیه السلام) و کثرت دانش و مهارت بينظير آن حضرت در همة علوم معقول و منقول، کلام و عرفان، تاريخ و سيره، روانشناسي و اخلاق، جامعه شناسي و اقتصاد اسلامي زبانزد گرديد.
حسن بن علي الوشّاء، روايتگر پرآوازه، نهصد فرد تحصيلکرده در دانشگاه مدينه را ياد ميکند که در مسجد کوفه به تدريس و انتقال دانشهاي فرا گرفته از مکتب امام باقر(علیه السلام) اشتغال داشتند و حديث باقري و نقل دانشها از زبان وي در هر گوشهاي از مسجد کوفه به گوش ميرسيد.
حرکتي که از مدينه آغاز گرديد، در مدينه متوقف نماند، بلکه اقطار عالم اسلامي را به سرعت در نورديد و رجال علمي فراواني در پرتو مکتب امام باقر(علیه السلام) در سرتاسر عالم اسلامي به ظهور رسيدند که هرکدامشان استوانهاي از استوانههاي علم و فضيلت شمرده ميشدند؛ زيرا که علوم و دانشها را از سرچشمه فرا گرفته بودند و به همين جهت بود که بزرگان علمي جهان اسلام، شأن والا و بينظير وي را در کلامشان بيان نمودهاند.
ابن حجر هيثمي گويد: «محمد باقر(علیه السلام) به اندازة گنجهاي پنهان، معارف و دانشها را آشکار نمود و حقايق و حکمتها و لطايف دانشها را بيان کرد که جز بر افراد بد سرشت و فاقد بصيرت پوشيده نيست.»(ابن حجر، ص258)
نظاير سخن ابن حجر را بيشماري از انديشمندان دانشهاي ديني در تاريخ اسلامي بيان داشتهاند که ذکر آنها در اين مجال ضرورتي ندارد، تنها اين جستار را اشاره بايد نمود که حرکت عظيم علمي امام باقر(علیه السلام) آفاق گستردهاي را شامل ميگرديد که به آنها اشاره ميکنيم:
1. تحکيم بنيانهاي انديشة شيعي
بنياد سازي فکري، از راهبرديترين کارهايي است که امام باقر(علیه السلام) در عصر و زمانة خويش به آن اقدام کردند.
قبل از تأسيس مدرسة اهل بيت، شيعيان تحت تأثير افکار گوناگون قرار ميگرفتند و بيم و خوف آن بود که با توجه به شيفتگي شيعه به درک معارف الهي، سراغ ساير مکاتب و نحلههاي فکري بروند و خود، خطري سهمگين براي عقايد و انديشههاي شيعي به حساب ميآمد و در دراز مدت ميتوانست ضربههاي اساسي بر افکار شيعي، به خصوص در مسئلة امامت ايجاد بکند که در چنين دورة عجيب و سرنوشت آفريني بود که امام باقر(علیه السلام) مکتب فکري خودشان را تأسيس نموده و به قصد بنيادسازي انديشههاي شيعي، تلاشي همه جانبه را انجام دادند. امام در اين دوره ميکوشيد تا امامت اسلامي و شيعي را، همچون نبوت، امري الهي، آسماني و عهد و پيماني را جانب خدا معرفي نمايد.
«عبدالله سنان از اسماعيل بن جابر نقل نموده که گفت: عرض کردم به امام باقر(علیه السلام) اجازه ميدهيد دينم و عقايدم را که به آنها به خدا ايمان آوردهام، به شما عرضه کنم؟ فرمود: بيان کن و انجام ده. گفتم: شهادت ميدهم که خدايي جز خداي يگانه نيست. تنها وبيشريک است و اينکه محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و رسول او است و اقرار دارم به آنچه که از جانب خدا به او داده شده و اينکه علي(علیه السلام) امامي است که خدا طاعتش را واجب فرموده و سپس علي بن الحسين(علیهما السلام) ، امامي است که خداوند اطاعتش را واجب فرموده، سپس شما هستيد. امام(علیه السلام) فرمودند: اين است دين خدا و دين ملائکة الهي.»[10]
اين نوع نگرشها و تبيينها از ناحية امام باقر(علیه السلام) راجع به تبيين جايگاه امامت و تثبيت آن در انديشههاي ياران خويش، امر سترگي بوده که در مضامين روايي فراواني به آن برميخوريم، که در اين باب، نمونهاي ديگر را يادآور ميشويم:
«محمد بن عيسي از ابي عبدالله مؤمن و او از ابي عبدالله حذّاء و او از سعدبن طريف، از امام باقر(علیه السلام) روايت نمود که پيامبرخدا فرمودند: هرکس ميخواهد زندگياش همچون زندگي من و مرگش همانند مرگ من باشد و به بهشتي که خدايم مهيا نموده و همه درختانش را خود، به دستش کاشته و خدا به او گفته است باش و شده، وارد شود، بايد علي و اوصياي پس از وي را به ولايت بپذيرد و به فضل و عظمت آنها تسليم گردد. چون آنها هدايت يافتگان و مورد پسند الهياند، آناني که خدا فهم و دانش مرا به آنها عنايت فرموده، آنها عترت من بوده و خون و گوشتشان از من است، من در نزد خدا از دشمنان آنها که از امتم هستند، شکايت خواهم کرد؛ آنان که منکر فضل آنها بوده و ارتباط با مرا به دليل جفاي با آنها بريدهاند. به خدا قسم آنها فرزندم را ميکشند و شفاعتم به آنها نميرسد.»[11]
امام باقر(علیه السلام) با اينگونه سخنان که بسيار است، ميخواهد جامعه اسلامي را به امامت شيعي و اهل بيت عصمت و طهارت توجه دهد و انديشة جامعة اسلامي را با اين فکر بنيادين بپروراند.
در اين دوره، تکية بيشتر و اساسيتر، به صورت زير بنايي و ريشهاي، بر تعليمات ديني و معارف اسلامي است.»(الليثي، ص37، 1384)
امام باقر(علیه السلام) معارف فراواني را با محوريت امامت بيان ميکنند و به معرفي اين موضوع مهم ميپردازند که امام، معيار دين است و ولايت آنها اصليترين رکن انديشة اسلامي است.
در همين راستا، در تعاليم امام باقر(علیه السلام) مسئلة ولايت در بالاترين درجة اعتبار قرار ميگيرد.
«ابو حمزة ثمالي از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده که فرمودند: اسلام بر پنج پايه قرار گرفته؛ به پا داشتن نماز، پراختن زکات، حجگزاري، روزة ماه رمضان و ولايت(ارتباط، اتصال، قبول سرپرستي) ما اهل بيت. پس خداوند در چهار امر رخصت و گذشت قرار داده، اما در ولايت(ارتباط، اتصال ، قبول سرپرستي) رخصت و گذشتي قرار نداده است. کسي که مال ندارد، لازم نيست زکاتي بپردازد، کسي که مالي ندارد و به استطاعت نرسيده، حج بر او لازم نيست. کسي که مريض است نشسته نماز بخواند و ماه رمضان را افطار نموده و روزه بگيرد. اما ولايت، به گونهاي است که سالم باشد يا مريض، صاحب مال و ثروت باشد يا نباشد(به هر صورت) ولايت سلب نميگردد و فرد بايد داراي ولايت باشد. اين دو مسئله امامت و ولايت، اسکلتبندي انديشه اسلامي و شيعي را ميسازد و امام باقر به همين جهت بر اين دو مسئله بنيادي، اهتمام بليغ و فراوني ورزيدهاند. تا به شکل قوارة اصلي انديشة مسلمانان و انديشة شيعي اقدام نمايند.»[12]
آن حضرت، دربارة توحيد، معارف بنيادين اسلام، معاد و نبوت و عدل و اخلاق و نظام صالح تربيتي و... همينگونه به نشر و ترويج عقايد اسلامي پرداختند تا شاکلة بنيادين تفکر اسلامي را به دور از هر پيرايهاي در ذهن پيروانشان مستحکم و استوار نمايند.
2. بنيانگذاري تفکر اجتهادي
يکي از ابزارهاي پويا و بالنده و انعطاف بخشتفکر اسلامي و انطباق دهندة ساختمان ديني، با شرايط و مقتضيات گوناگون زماني و مکاني در شرايط مختلف تاريخي، عنصر اجتهاد بر مدار آيات قرآن و تعاليم اهل بيت، با تکيه بر عنصر نقش آفريني عقل و خرد است.
اجتهاد، ذات داراي قواعدي بنيادين است که بدون آن قواعد عمليه اجتهاد شکل نميگيرد؛ لذا امام باقر(علیه السلام) در دوران حيات نوراني و پر بار خود به تهية قواعدي اصولي پرداختند تا در پرتو آن براي کاوشگران و پژوهندگان انديشة اسلامي، زمينة اجتهاد فراهم گردد و با تکيه بر مدلهاي شاخص و راهنما، عالمان شريعت، با تکيه بر اصول اجتهادي، بتوانند در راستاي مباني اوليه، به اجتهاد بپردازند. تمام انديشمندان اسلامي بر اين نکته اذعان داشته و اصرار ورزيدهاند که امام باقر(علیه السلام) نخستين شخصيتي بودند که علم اصول را براي چنين اجتهادي تأسيس و تدوين نمودند و آن را پي افکندند و شالودة آن را طراحي و تنظيم کردند. در همين راستا، بحث تفقه در دين را به عنوان يک رويکرد در بين اصحاب و شاگردانشان به مدار مباحث عميق حوزة دين شناسي وارد کردند که به عنوان نمونه به يک مورد از بيانات آن حضرت استناد ميکنيم:[13]
امام باقر(علیه السلام) فرمود: «جويندة علم در دين(عالم)، براي شيطان، سختتر و نااميد کنندهتر است از هزار عبادتگر(عابد).»[14] همچنين فرمود: «در دين بينديشيد و در حلال حرامش تفقه نماييد و الا از بيابانگردان خواهيد بود.»[15]
در همين راستا لزوم فتوا را مطرح کردند و ياران خود را از فتواي بدون علم و با تکيه بر قياس بر حذر داشتند و آنها را بدعت شمردند و به خصوص غير قابل قياس بودن احکام و سنت را با تأکيد فراوان مطرح نمودند و نيز ياران خويش را به وقوف در شبهات ارشاد کردند و «وقوف عند الشبهات» را فرض شمردند.
مسائلي چون استصحاب، اشتغال، برائت، احتياط، وقوف عندالشبهه، ذمّ قياس و فتواي بدون علم و... از آموزههاي مهمي است که باب آنها در دوران امام باقر(علیه السلام) توسط ايشان گشوده شد و سپس در دوران فرزند گرامياش امام صادق(علیه السلام) به اوج بلوغ و عظمت دست يافت.
3. شبه زدايي از ساحت انديشة ديني
امويها در شام و مبلغان و مروجانشان در اقطار عالم اسلامي آن روز، مدت زماني را به ترويج شبهه در باب امامت، تشيع، حقانيت اهل بيت و در کل، به تحريف و قلب و واژگوني حقايق اسلامي پرداختند و سبب انحرافاتي عظيم در جوامع ديني آن روز شدند. عقايدي همچون خوارج، مرجئه، قدريها و... به وجود آمدند و امويان از اين عقايد انحرافي پشتيباني ماليِ همه جانبه ميکردند. امام باقر(علیه السلام) با ايجاد مکتب فکري خودشان و بر مدار تفکر نبوي و اهلبيت طهارت(علیهم السلام) با اين کژ انديشههاي علمي و انحرافات فکري عميقي که در حرکت اسلامي توقف شديدي را ايجاد کرده بود، به مقابلة مسدل، علمي و منطقي همه جانبه پرداختند و عقايدي انحرافي را که در جامعه بسط يافته بود زدودند و تفکر ولايت و اهل بيت را با معيار وجود نبي گرامي(صلی الله علیه و آله) نشر دادند. ياران خود را از جسم و صورت داشتن خدا نهي نمودند، و اينکه خداوند شيئي است نه مانند اشياي عالم، نفي زماني بودن، مکاني بودن و نفي رؤيت پرداختند و جوامع توحيدي را بر بلنداي رفيع خويش مطرح فرمودند و به طور کلي، به زدودن شبهه از حوزة انديشه و دين پرداختند و ياران خود را مسلح به علم و منطق و خرد نمودند.
4. پرورش نخبگان علم
در مکتب تربيتي مدينه که توسط امام باقر(علیه السلام) بنياد نهاده شد، دانشمندان برجستهاي در علوم و دانشهاي اسلامي، همچون اصول، فقه، حديث، تفسير، کلام و علوم طبيعي و ... پرورش يافتند. به خصوص در حوزة فقه و مباحث کلامي، مدرسة آن حضرت بسيار پهناور و گسترده بود.
برجستگان از تربيت يافتگان مدرسه و مکتب امام باقر(علیه السلام) شخصيتهاي نامآوري هستند؛ مانند: جابربن يزيد جعفي، حمران بن اعين،(مجلسي، ج46، ص 349، 1983) زرارة بن اعين، عام بن عبدالله جذاعه، حجر بن زائده، عبدالله بن شريک عامري،(ذهبي، ص4.3) فضل بن يسار بصري، سلام بن مستنير، بريد بن معاوية عجلي، حکم بن ابي نعيم،(ذهبي، ج3، ص185) ابوبصير اسدي، محمد بن مسلم ثقفي، ليث بن بختري مرادي، عبدالله بن ابي يعفور، زياد بن ابي رجاء و .... که اکثر آنان پس از امام باقر(علیه السلام) توفيق تلمّذ در مکتب فرزند گرامي آن حضرت؛ يعني امام صادق(علیه السلام) را نيز پيدا کردند.
بهگفتة ذهبي: «اکثر حافظان حديث در اسناد، به گفتة آن حضرت همعقيده و هم انديشهاند.»(ذهبي، ص403 ، بيتا)
شيخ مفيد مينگارد: «بازماندگان اصحاب، بزرگان تابعين و برجستهترين فقيهان مسلمان مسائل و موضوعات ديني را از آن حضرت روايت کردهاند.»(ذهبي، ج2، ص152)
شاگرد آن حضرت را فقيهان، متکلمان و شخصيتهاي بزرگ علمي تشکيل ميدادند. چنانکه حمران بن اعين و زرارة بن اعين هر دو، هم محدثان و فقيهان نام آوري بودند و هم متکلماني ماهر در فن خطابه و علم مناظره، و به گفته کشي، اينان از برترين و داناترين شاگردان آن حضرت بودهاند.(طوسي، تحقيق سيد مهدي رجايي، ص28، 1404ق.)
ابو بصير اسدي، فقيه، مفسّر و محدث برجسته... «ابوبصير، بريد، زراره و محمد بن مسلم، ميخهاي خيمه عالماند و اگر آنان نبودند روايات نبوي از ميان ميرفت.»(طوسي، تحقيق: سيد مهدي رجايي، 1404ق. ص206)
عامر بن عبدالله جذاعه، حجر بن زائده، عبدالله بن شريک عامري و فضل بن يسار، چهرههاي درخشان دانش وفقهاند که برخي از آنان، مکتب کوفه و بصره را ايجاد و آن را بسط و گسترش چشمگير دادند.
در زمان امامتِ نوزده سالة آن وجود گرامي، کاروانهاي دانشيان براي سيراب شدن از درياي بيکران دانشش، به سويش رحل اقامت ميافکندند و مدينه را مرکزي سترگ براي کسب فضيلت و دانش ميدانستند و بي جهت نبود که آن دردانة گراميِ هستي، اينگونه فرمود:
«شَرْقاً أَوْ غَرْباً لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».
«به شرق يا به غرب رويد هرگز علمي صحيح نمييابيد مگر آنچه که از نزد ما اهلبيت برايتان ايراد و بيان گردد.»(کليني، ج1، ص399، تحقيق: الشيخ محمد الآخوندي،1350 ق.).
اگر بخواهيم تصويري از آن تلاشهاي فخيم و فاخر علمي در دوران آن وجود گرامي و سلالة نبيّ مکرّم(صلی الله علیه و آله) ارائه کنيم، بايد بگوييم: با وجود امام باقر(علیه السلام) در مدينه، شهر پيامبر تبديل به کانون خروشان علم و دانش گرديد و همچون نگيني درخشان در کرة خاکي درخشيد و طالبان درخشش علم را، همچون مغناطيسي پر جاذبه به سوي خود جذب کرد.(الشاکري، ص15، 1417ق.)
«عصر امام باقر(علیه السلام) نمونه و تجسمي از مدرسة علمي اهلبيت(علیهم السلام) بود. آن حضرت، فرماندهي بزرگ در حوزة علمي براي تمامي مسلمين بودند. با همه اختلافات فکري و تاريخي که داشتند و حتي کساني که براي خود، راه و شيوهاي جديد برگزيدند و مکتبي نو احداث کردند ـ که از روح اسلام هم فاصله داشت ـ و استنباطهاي انحرافي از دين داشتند و در خدمت دستگاه ظلم وارد شده بودند، از انديشة امام باقر(علیه السلام) بهره بردند و از احاديث شرعيهاي که متصل به وجود پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود و امام باقر آنها را نقل ميفرمود، استفاده کردند و بهرههاي فراواني گرفتند؛ مثلاً سفيان بن عيينه(158ق.) که مشهورترين محدث مکه بود و ابوحنيفه(159ق.) که رهبر مکتب قياس بود، مکتبي که اهل بيت آن را تحريم نمودند و سفيان ثوري(161ق.) همة آنان علوم خود را از مکتب وسيع علمي امام باقر(علیه السلام) فرا گرفتند و در تامين مقاصد خود، از علوم امام باقر بهره جستند.»[16]
5 . بسترسازي جهت جنبش نوشتاري
شاگرداني که امام باقر(علیه السلام) تربيت کردند، همپاي فراگيري دانش، تشويق به آغاز فرهنگ نوشتاري و يا مکتوب شدند. اگر بخواهيم تعبيري روز آمد از نگاه امام باقر به علم و دانش بياوريم، بايد بگوييم که آن حضرت، آغازگر جنبش نرمافزاري علمي بودند و به شاگردانشان امر کردند: دانش و انديشة خود را بنگارند و در خدمت ديگران قرار دهند، که حقيقتاً توليدات علمي اين دورة افتخارآميز و شکوهنمد، توليداتي راهگشا و گشايندة جستارهاي دانشي ديگر در دوران فرزند گرامياش امام صادق(علیه السلام) گرديد.
ابن ابي عمير نقل ميکند: «نديدم کسي را که مانند محمد بن علي بن الحسين(علیهم السلام) در علم و فضيلت، دست قوي داشته باشد و شاگردانش چنان طالب علم و ساکت براي يادگيري احکام باشند. آنان با ولعي وصف ناشدني مينوشتند و نوشتههاي خويش را به تأييد آن حضرت ميرساندند.»(مفيد، ص244، تحقيق مؤسسة آل البيت، 1413ق.)
بنابراين؛ از مهمترين دستاوردهاي حرکت علمي امام باقر(علیه السلام) تأسيس فرهنگ مکتوبي است که در دانشگاه مدينه، رقابتي ارجمند پيدا نمود و شاگردان آن حضرت، نهايت سعي خود را در اين وادي اعمال کردند؛ به تعبير ديگر، امام باقر(علیه السلام) کوشيدند که فرهنگ رسانهاي را ايجاد نمايند و عجيب آن که فرهنگ ترجمه هم از مختصات همين دورة درخشان است. سخن در وادي علم و دانش امام باقر(علیه السلام) به قدري فراوان و گسترده است که حقيقتاً مجالي گسترده ميطلبد و در حد نگارش موسوعهاي گران سنگ و جامع است که به دليل اختصار نويسي در مقالات، مجالي بيش از اين را نميطلبد و اگر خداوند توفيق عنايت فرمايد: در فرصتي بهتر و آمادهتر، آن را پي ميگيريم.
امام باقر(علیه السلام) در وادي سياست
از جمله لوازم بررسي اين مقوله، تبيين اجمالي وضعيت پر التهاب سياسي دوران امام باقر(علیه السلام) است که همين مسئله خود، چگونگي مواجهة امام(علیه السلام) را با پديدههاي سياسي و از جمله مقولة حکومت، حاکمان، روشهاي مواجهه، روشنگريهاي سياسي و ... نشان ميدهد.
سياست، و نه سياست بازي، تنيده در سرشت شريعت است. سياست؛ يعني هدايتگري، ارشاد، مديريت صالح جامعة انساني، تربيت بشر در راستاي مصالح عالية الهي، تحذير از پذيرش ولايت غيرالهي، جذب نشدن و هضم نشدن در فرهنگ شيطاني و مقولاتي از اين نوع، اينها سرشت سياست الهي را تعيين ميکند. اما از سياست بازي به معناي صحنه آرايي براي حذف رقيبان، باند بازي، دروغ، حليهگري، فريبکاري، سالوس گري، نفاق پيشگي، سوء استفاده از مقدسات در راه مصالح شخصي، شيطاني و اهريمني به دور بودند.
نوع اول از سياست، که همان علم مديريت معنوي، ادارة نظام اجتماع انساني در راه مصالح عالية الهي است، اموري است که جوهرکار امامان شيعه را تشکيل ميداده و آنها در راستاي همين امر هم که حقيقت شريعت بر آن قرار دارد، حرکت خود را تنظيم کرده بودند. تبيين شريعت الهي، تلاش در راه ايجاد نظام الهي و مصالح اجتماعي، هدايتگري و تشکيل حکومت الهي، پيکره بندي نظام فکري جامعة بشري در راستاي آرمانهاي الهي و... اصل کار امامان شيعه را جهت و شکل ميداده است، که با اين وصف، همة تلاش امامان شيعه، تدبير و سياست الهي بوده است.
امام باقر(علیه السلام) در دورة عجيبي از حرکت جامعة اسلامي قرار داشتند. امواج فتنههاي برآمده از نظام اموي، جولان دهي حاکمان خائن و عياش و هوسباز اموي و عدم تحمل هر رقيب را بايد تصويري شمرد از آن جامعة پر از انحرافات در باب اوضاع سياسي دوران آن حضرت.
امام باقر(علیه السلام) با اين حاکمان ظلم پيشه معاصر بودند:
1. مروان بن حکم
دشمن خاندان بنيهاشم و اهلبيت(علیهم السلام) که فضاي خفقانآوري را براي شيعه ايجاد کرده بود.
«مروج الذهب» آورده است: «مؤمنان در عصر او در خفا به سر ميبردند و زندگي مردم با مشقتهاي سختي همراه بود. شيعيان در معرض خطرات جدي بودند و خون و مالشان حرمت نداشت و به علي(علیه السلام) آشکارا درمحافل عمومي ناسزا ميگفتند،(مسعودي،ج3، ص89 ، 1409).
2. عبدالملک مروان
او در سال73ق. بعد از پيروزي وغلبه بر ابن زبير به سلطنت رسيد. قبل از سلطنت و يا خلافت! خود را دوستدار قرآن معرفي ميکرد، اما بعد از اينکه به خلافت رسيد، چهرة مستبد و ضدّ قرآني خود را آشکار ساخت. او هنگام رسيدن به حکومت و سلطنت، قرآن را به دست گرفت و گفت: «هذه آخر لقائي منک»؛ «اين آخرين ديدار من است با تو»(همان.).
عبدالملک مروان، عنصر کثيفي چون حَجّاج بن يوسف ثقفي را که فردي فاقد رحم و عاري از عاطفه و تقوا بود، بر مردم مسلط نمود و او چه جنايتها که در پرتو خلافت عبدالملک بن مروان انجام نداد!
3. وليد بن عبدالملک
وي با عيش و عشرت و بد مستيهاي دارالخلافه مأنوس و دمخور بود. در حکومتش که از 86 تا 96 ق. دوام داشت، هر چند مرزهاي جغرافيايي اسلام گسترش يافت و اندلس، خوارزم، سمرقند، کابل، طوس و ري فتح شد، اما عناصر خونخوار و خون آشامي چون حجاج بن يوسف ثقفي، صاحب قدرت بودند. لذا تخمينهاي تاريخي بيان ميدارد که اين دوره، دورة غربت شيعه وامامت شيعي و از جمله امام باقر(علیه السلام) است.(السيوطي، محقق: صالح ابراهيم، 1952م. ص216) در اين دوره طبق آن تخمينها صدوبيست هزار نفر با شکنجه کشته شدند،(مسعودي، ج3، ص166 ، 1409). در همين دوره، افرادي مانند سعيد بن جبير به جرم طرفداري از اهل بيت(علیهم السلام) به شهادت رسيدند.»(قمي، شيخ عباس، سفينة البحار، ج1).
امام سجاد(علیه السلام) در همين دوره، به دستور وليد، باسمي کشنده به شهادت رسيد،(مسعودي، ج3، ص164 ، 1409). و دوران سختي براي امام باقر(علیه السلام) با انتقال امامت به ايشان آغاز گرديد.
4. سلمان بن عبدالملک
او همچون پدران و اسلاف خود عمل ميکرد و امام باقر(علیه السلام) را دمادم زير نظر داشت.
5. عمر بن عدالعزيز
عمر بن عبدالعزيز در سال 99ق. به خلافت رسيد. او گامهايي در کاستن از فشارهاي سياسي، اجتماعي بر امام باقر(علیه السلام) و شيعيان برداشت و فدک را به اهلبيت برگرداند.(مسعودي، ج3، ص164 ، 1409).
در منابع تاريخي، سيره و سنتِ او را ستودهاند. او دست پروردة صحابه و تابعين مدينه بوده است(خضري، ص 232، چاپ هفتم،1390ق.). يعني اهل سنت و مورخان منصف اهل سنت به احاديث او اعتنا ميکردند. اما در عين حال، چون غاصب مقام خلافت بود، نميتوان او را به طور قطع تاييد نمود.
6 . يزيد بن عبدالملک
او با مرگ مشکوکِ عمربن عبدالعزيز، در سال 101ق. به خلافت رسيد و با قرار گرفتن در مسند خلافت، قهرآميزترين روشها را در حق شيعه اعمال کرد و امام باقر(علیه السلام) را در تنگناي شديد قرار داد. او از کينه توزان عليه امام باقر(علیه السلام) است.
7. هشام بن عبدالملک
وي مردي خشن، درشتخو، هتاک، مالاندوز، بخيل و ستمگر بود و به تعبيري، ختم و انتهاي سياسيون اموي، هشام بود.(مسعودي، ج3، ص211 ، 1409)
کينهتوزي و عداوت هشام با امام باقر(علیه السلام) انکارناپذير بود و انگيزهاي قوي براي از بين بردن امام در دستگاه امويان وجود داشت.(خضري، ص 235، چاپ هشتم، 1391)
آنچه ملاحظه شد، گذري بود بر دوران حاکميتي که امام باقر(علیه السلام) ؛ چه قبل از امامت و چه دوران امامت خويش را با آنها سپري کردند.
شيوههاي مبارزاتي امام باقر(علیه السلام)
در باب روشها و شيوههاي مبارزاتي آن امام همام، بخشي را در بحث رويکرد آن حضرت به علم و دانش و فقه و فقاهت و تربيت نخبگان دانش دين، توضيح داديم. اما حوزة سياست و مبارزات امام باقر، چند محور را شامل ميشود که جهت خودداري از طولاني شدن نوشتار، آن محورها را کوتاه ياد ميکنيم:
1. اتخاذ شيوة تقيّه
تقيه، استراتژي راهگشا و بنيادين فرهنگ اسلامي و به خصوص شيعي است. مسلمانان؛ از هر گرايشي، موظف به اعمال تقيه در برابر دشمنان عنود و لجوج ميباشند. اين شيوه و راهبرد توسط امامان شيعه در تقابل با سياستهاي خشن و ضد اسلامي بسياري از حاکمان، به خوبي اعمال گرديده است.
ميزان اهميت امام باقر(علیه السلام) به مسئلة تقيه، چنان بود که آن حضرت در کلامي پر محتوا و راهگشا فرمودهاند: «التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لاَ إيمَانَ لِمَنْ لاَ تَقِيَّةَ لَهُ»؛ «تقيه جزو دين من و دين پدران من است و ايمان ندارد کسي که تقيه ندارد.»
امام باقر(علیه السلام) با اعمال شيوة تقيه، در بخشي از عمر شريف خود، فضايي ايجاد کردکه کنترلها و حساسيتهاي دستگاه خلافت، نسبت به دوران پدربزرگوارشان امام سجاد و جد بزرگوارشان امام حسين(علیه السلام) بسيار کمتر و آرامتر صورت ميگرفت؛ زيرا ايشان در مسند علم و تعليم و تعلّم و فقه و فقاهت، آرمانهاي امامت را منتقل ميکردند.
و شايد بتوان سخني غيرگزاف را ياد کرد که در دورة امام باقر(علیه السلام) به دليل سير نزولي دولت غاصب و جائر و رو به ضعف و سقوط بودنِ آن از سويي و از سوي ديگر اقبال و توجه مردم به آن حضرت و به دليل برخورداري بالاي امام از وجهه و حرکت علمي بالا و والا و همچنين به دليل وجود جريانهاي معارض با علوي و نيز عباسي و غيره، فرصت چنداني براي حکومت در جهت کنترل و رصد نمودن جريانها و به کار بردن فشار فوقالعاده برايشان وجود نداشت و لذا امام توانست به امر مکتبسازي و شبکة انتقال مفاهيم عالي دين اقدام نمايد. به اين جهت، از اين ناحيه هم اعمال فشار، مدوام نبود و اگر گاهي پيش ميآمد، امام با درايت خاصي که داشتند از آن عبور ميکردند. ميتوان گفت که اعمال تقيه، به صورت فعال و جدّي نبود، بلکه گاهي نوعي از تقية نرم خود را نشان ميداد. به هر حال اين بدان معنا نيست که در عصر آن حضرت ضرورتي براي تقيه نبود.
امام باقر(علیه السلام) علاوه بر آن که همواره از ناحية حاکم مدينه در معرض کنترل بود، گاهي نيز به طور مستقيم از ناحية خليفة مرواني به دمشق احضار و مورد بازجويي قرار ميگرفت.(بشير، ص118، 1390)
2. حفظ تشکيلات شيعي از خطر نابودي
انديشة شيعه و تشيع با امامت، گرهي ناگشودني داشت؛ زيرا امامت، بنيان انديشههاي شيعي را سامان ميدهد. امام باقر(علیه السلام) در اين عصر مهم، که بايد آن را عصر گذار هم ناميد، مردم را به مسئلة امامت و ولايت توجه ميدادند و به تبيين آن ميپرداختند؛ چنانکه اشاره شد، به خصوص تمرکز بر ولايت اهل بيت را اساس و بنياد کار خود قرار دادند.
افشاگري امام از کارهاي امويان و تحليل منتقدانة وي از شيوة حاکمان اموي در بازداشتن مردم از گرايش به اهل بيت(علیهم السلام) جلوگيري از جعل و رواج احاديث دروغين، مبارزه با سلب آزادي و امنيت شيعيان و نيز مقابله با تخريب و تحقير شخصيت امامان شيعه، نمونههايي از روح حماسي و فعاليتهاي سياسي امام باقر(علیه السلام) است. اينها و اعتراض مستقيم امام باقر(علیه السلام) به هشام و سخن گفتن از حق اهل بيت در هدايت مردم و کوتاه دانستن عمر حکومت امويان، موجب شد آن حضرت به زندان بيفتد و مدتي در حبس، مورد غضب خليفه قرار گيرد.(خضري، چاپ هشتم، 1391، ص231)
در همين راستا امام باقر(علیه السلام) از برادرشان زيد حمايت ميکنند و شيعيان را از قبول برخي از مناصب، برحذر ميدارند و در شيعيان، انسجامي استراتژيک و راهبردي ايجاد ميکنند، حتي در تقاضاي شيعيان، از انجام اقدامات حاد مبارزاتي فرمودند: هنوز شرط لازم براي فداکاري در راه حق را احراز نکردهاند.(خضري، ص231، چاپ هشتم، 1391).
امام باقر(علیه السلام) با اقدامات سنجيدة خود، تشکيلات شيعي را در فضاي آميخته به ترور و وحشت و فرا خواندن آنها به درک عميق شريعت و فهم فقه و کلام و احکام و عقايد و رسيدن به برجستگيهاي علمي و دانشي، کاملاً حفظ نمودند.
3. ترسيم وظايف حاکم اسلامي
امام(علیه السلام) در مواقف فراواني، به ترسيم چهرة حاکم اسلامي ميپرداختند تا آنکه هم پيکان تيز انتقاد را متوجه دستگاه خلافت نمايند و هم به مردم نشان دهند که حاکمان اموي از مسير حاکميت اسلامي خارجاند و به نوعي ميرساندندکه دستگاه خلافت، دستگاهي است که از نظر خداوند معزول است:
«محمد بن مسلم گويد: از امام باقر(ابو جعفر)(علیه السلام) شنيدم که ميفرمود: همانا پيشوايان جور و پيروانشان از نظر دين الهي و حق(خدا) معزول از مقام هستند که با اعمالشان مردم را گمراه ميکنند. اعمالشان همچون خاکستري است که باد شديد در روزي طوفاني آنها را ببرد. اين همان گمراهي عميق و دور و دراز است.»[17]
و نيز پيروانشان را از نزديک شدن به واليان جور برحذر ميداشتند:
«هشام بن سالم از حبيب سجستاني از ابوجعفر، امام باقر(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: پيامبر فرمودند: خداي متعال فرموده است: قطعاً عذاب ميکنم امتي را در اسلام که به رهبري حاکم ظالمي گردن نهاده باشند. اگرچه اين رعيت در اعمال شخصي خود، نيکوکار و پرهيزگار باشند و حتماً عفو ميکنم در اسلام، رعيتي را که به ولايت و سرپرستي امام عادل گردن نهند؛ اگرچه اين امت، در اعمال شخصاش، گناهکار و ستم پيشه باشد.»[18]
و در اين راستا به تبيين وظايف حاکم اسلامي ميپرداختند که «...يَقْسِمَ بَيْنَهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ يَعْدِلَ فِي الرَّعِيَّة»؛ «بيت المال را مساوي تقسيم کند و در رعيت عدالت پيشه نمايد.»(کليني، ج1، ص405، تحقيق الشيخ محمد الآخوندي، 1350ق.).
و در همين راستا بيانات فراواني فرمودند که: «حق در نزد ائمة الهي و معصوم است»، «آنها حکم بِمَا أَنزَلَ الله ميکنند»، حجج و بينات الهياند»، «مهبط وحي الهي و محل نزول ملائکه و مرجعيت کاملة دين حقاند» و... و «خداوند ولايت خويش را به آنان تفويض فرموده است.»
4. مبارزة صريح و رو در رو
امام باقر(علیه السلام) از سويي فعاليتهاي ضد حکومتي؛ مانند فعاليت زيد، مختار و کميت اسدي را تأييد ميکردند و از سوي ديگر خودشان با واليان ستم به صورت حاد و شديد برخورد داشتند و رو در رو و صريح مبارزه مينمودند.
اگر مبارزة صريح نبود چرا بايد هشام امام را احضار کند و آن زحمت و مشقت را براي آن حضرت فراهم سازد. حضرت ميفرمود:
«هرکس به سوي سلطان ستمگري برود و او را به تقواي الهي بخواند و از عذاب الهي بترساند وموعظهاش نمايد، به پاداش جن و انس ومانند اعمال آنها را خواهد داشت.»[19]
اين موضعگيريها سبب شدکه با امام باقر(علیه السلام) به شيوههاي نامناسب برخورد شود و تلاش کردند آن حضرت را در نظرها بشکنند. امام صادق(علیه السلام) ميفرمايد: در يکي از سالها که هشامبن عبدالملک براي انجام مراسم حج به مکه آمده بود، امام باقر(علیه السلام) هم در مکه بود، امام براي مردم سخنراني کرد و فرمود: سپاس خدايي را که محمد(صلی الله علیه و آله) را به پيامري مبعوث کرد و ما را به وسيلة او کرامت بخشيد. ما برگزيدگان خدا بر خلق اوييم و انتخاب شده از ميان بندگان وي هستيم. ما خلفاي الهي هستيم. پس آن کس که از ما پيروي کند، سعادتمند است و کسي که ما را ترک نمايد شقي خواهد بود. اين سخنان به گوش هشام رسيد و آنگاه که ما به مدينه برگشتيم، وي به وسيلة نامهاي، از کارگزارش در مدينه خواست که امام(علیه السلام) را به دمشق بفرستد. وقتي وارد دمشق شديم، سه روز اجازة ورود نداد. روز چهارم وقتي در آستانة در قرار داشتيم، هشام به اطرافيانش دستور داد، امام را ناسزا گويند و سرزنش کنند! امام (علیه السلام) وارد شد و بيآنکه به هشام توجهي کند، در جملهاي کلي به اهل مجلس فرمود: «السلام عليکم» و بدون اجازه در جايي نشست. هشام خطاب به آن حضرت گفت: «اي محمد بن علي، همواره يک نفر از شما خاندان وحدت مسلمانان را ميشکند و مردم را به سوي خود فرا ميخواند و از روي سفاهت و جهل گمان ميکند امام است. هشام شروع به سرزنش کرد. بعد از وي، اهل مجلس يکايک سخنان توهين آميز گفتند. امام باقر(علیه السلام) ايستاد و فرمود: اي مردم به کدام سو ميرويد و شما را به کجا ميبرند؟ خداوند به وسيلة ما شما را هدايت کرد و آيندگان شما هم به وسيلة ما راه مييابند. اگر شما ملک زود گذر دنيا را داريد، ما در آينده فرمانروايي خواهيم داشت. پس از فرمانروايي، هيچ حاکميتي و پادشاهي وجود نخواهد داشت؛ زيرا فرجام دنيا را خدا به دست ما خواهد سپرد؛ والعاقبة للمتّقين.
در پي اين سخنان، هشام دستور داد پدرم را به زندان بردند ولي در آنجا همگان وابسته امام شدند و بعد از شکايت زندانيان از اين وضع هشام دستور داد ما را نزد وي ببرند. وقتي وارد شديم. هشام و اطرافيانش مشغول تيراندازي بودند. هشام گفت: اي محمد، تو هم با بزرگان قوم در مسابقه شرکت کن و تير بينداز. امام باقر(علیه السلام) فرمودند: از من گذشته است. اگر صلاح بداني معاف شوم. هشام گفت: به حق آنکه محمد را به رسالت مبعوث کرد، تو را معاف نميسازم. امام کمان و تير را گرفتند و نُه تير را پشت سر هم به هدف زدند که هرکدام در وسط تير قبل قرار گرفت و به هدف خورد. هشام گفت: هرگز مانند تو را نديده بودم و گمان نميکنم کسي در روي زمين اينگونه باشد.
امام فرمود: ما کمالات و حقايق دين را به ارث ميبريم؛ همان ديني که خداوند فرمود:(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِينا).(مجلسي، ص377، 1987م.)
در اين جلسه هشام شکست ميخورد و امام(علیه السلام) را به مدينه باز ميگرداند.
5. دستوري استراتژيک در راستاي مبارزات سياسي
امام باقر(علیه السلام) در اواخر عمر شريفشان، دستوري استراتژيک و مهم صادر ميکنند. هنگامي که دوران زندگي آن حضرت به پايان ميرسد، حرکت مبارزات سياسي خود را با ماجراي عزاداري در منا ادامه ميدهد و وصيت ميکند که ده سال در مدينه براي ايشان گريه کنند و آنگانه فرمودند: «لِنَوَادِبَ تَنْدُبُنِي عَشْرَ سِنِينَ بِمِنًى أَيَّامَ مِنًى»؛ «نوحه گران ده سال در منا برايم عزاداري نمايند.»(مجلسي، ص377، 1987م.)
اين دستور در ادامة همان مبارزات سياسي است، گريه بر امام باقر(علیه السلام) آن هم در منا امر عجيبي است. يک مبارزة حادّ سياسي است. توجه دادني است به مظلوميت اهل بيت و خودشان. البته در رابطه با مبارزات سياسي امام(علیه السلام) مطالب فراواني است که ميتواند کتابي مستقل را تشکيل دهد و ما در اين نوشتار کوتاه نميتوانيم آن را تعقيب نماييم.
در وادي فضيلتها
آن حضرت، الگوي تمام نماي همة فضيلتها است. دعاي فراوان آن حضرت، که ادعية مهمي از آن حضرت صادر شده،(عطاردي، ص28، چاپ سوم، 1391) کار در مزرعه(همان.)، چنان که محمد بن منکدر ماجراي کار آن حضرت را در بيابانهاي مدينه نقل کرده، به نظرش خودش، به امام انتقاد ميکند و حضرت ميفرمايد:
«لَوْ جَاءَنِي الْمَوْتُ وَ أَنَا عَلَى هَذِهِ الْحَالِ، جَاءَنِي وَ أَنَا فِي [طَاعَةٍ مِنْ] طَاعَةِ الله ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ أَكُفُّ بِهَا نَفْسِي وَ عِيَالِي عَنْكَ وَ عَنِ النَّاسِ وَ إِنَّمَا كُنْتُ أَخَافُ أَنْ لَوْ جَاءَنِي الْمَوْتُ وَ أَنَا عَلَى مَعْصِيَةٍ مِنْ مَعَاصِي الله، فَقُلْتُ صَدَقْتَ يَرْحَمُكَ الله أَرَدْتُ أَنْ أَعِظَكَ فَوَعَظْتَنِي.»(مفيد، ص247، تحقيق مؤسسة آل البيت، 1413ق.)
«اگر در اين حال مرگم فرا رسد، در اطاعت الهي خواهم بود؛ زيرا خودم را از نياز به مردم حفظ ميکنم. من از خدا بيمناکم که در حال نافرمانياش بميرم. به ايشان گفتم: من آمده بودم شما را موعظه کنم، اما شما مرا موعظه فرموديد.»
آن حضرت دائم الذکر بوده(عطاردي، ص345، چاپ سوم، 1391) و در عبادت، اوج بندگي وجذب و فنا را از خود بروز ميدادند. با مرم اهل مدارا بودند. با خانواده و فرزندانشان کريمانه و با گذشت و رأفت و گشايش برخورد ميکردند. به دنيا به چشم بيرغبتي مينگريستند. از خوف خدا گريههاي طولاني داشتند،(همان.).
در علوم و دانشها، چنانکه به تفصيل آورديم سرآمد همگان بودند. خوارق عادات فراواني داشتند و حوادث عجيبي از معجزات ايشان نقل گرديده که آدمي را به حيرت وا ميدارد؛ چنان که ابوبصير گويد: «فمسح يده على عيني فرجعت كما كنت»؛(عطاردي، ص75، چاپ سوم، 1391) «دست بر چشمم نهاد و من در بينايی مانند قبل شدم».
چگونگی معاشرت آن حضرت با مردم نيز نيازمند کتابي مستقل است و کرامات و فضايل بسيار ديگر که بايد در هر باب کتابي مستقل نگاشت.
در پايان به ذکر و ياد از شعري که ابن حجاج، از شاگردانش سروده اشاره ميکنيم:
اذا غاب بدر الدجى فانظر | إلى ابن النبي ابي جعفر |
ترى خلقا منه يزرى به | و بالفرقدين و بالمشتري |
إمام ولكن بلاشيعة | و لا بمصلى و لا منبر |
«هنگامي که ماه روشنگر ناپديد شد به فرزند پيامبر ابي جعفر بنگر،
ميبينيکه مردمان به او پناه آورده چنانکه به ماه و خورشيد ومشتري نظر ميکنند،
امام است، ليکن بدون شيعه(در آن اوضاع آشفتة دوران هشام) که نه مصلاّ دارد و نه منبر.»(عطاردي، چاپ سوم، 1391، ص185)
شهادت امام باقر و دفن در بقيع
امام باقر(علیه السلام) پس از زندگي پر اثر، راهگشا و تعيين کنندهاش در آيندة شيعه و جهان اسلام و پس از مبارزات پيگير براي احياي مجد و عظمت اسلام و ترويج و تبليغ و نشر حقايق و رسالت نبوي، در روز هفتم ذي حجة سال 114ق.(طبرسي، ص259، 1417) به وسيلة سمّي که به دست ابراهيم بن وليد بن عبدالملک خورانده شد، به شهادت رسيد. هشام بن عبدالملک سمي را به ابراهيم بن وليد داد و با کينة شديدي که نسبت به آن امام همام داشتند آن حضرت را به شهادت رساندند. جمعيت فراواني؛ از جمله اصحاب و يارانش در تشيع پيکر پاکش حضور يافتند. امام صادق(علیه السلام) بر جنازة مطهر وي نماز گزارد و در قبرستان بقيع به خاکش سپردند.
والسلام عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يبعث
[1]. «قال جابر بن عبدالله الانصاري: قال لي رسول الله (صلی الله علیه و آله) انکسَتَبْقي حَتّي تَري رَجُلاً مِنْ وُلْدي ، أشبه الناس بي، اسمه اسمي، يبقرالعلم بقراً، اي يفجره تفجيرا فإذا رأيته فاقرأه منّي السلام» يعقوبي، تاريخ، ج3، بيروت، دارصادر (بيتا).
[2]. «جابر بن عبد الله الأنصاريّ أنّه قال: قال لي رسول الله ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ : يوشك أن تبقى حتّى تلقى ولداً لي من الحسين يقال له: محمّد يبقر علم الدين بقراً، فإذا لقيته فأقرئه منّي السلام». المفيد أبو عبد الله محمّدبن محمّد بن النعمان العكبريّ البغداديّ، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، تحقيق مؤسّسة اهلالبيت ـ عليهم السلام ـ لإحياء التراث، اول، قم.
[3]. «قال ابن خلکان: ابو جعفر محمد بن زين العابدين علي بن الحسين الملقب بالباقر (علیه السلام): مولده بالمدينة يوم الثلثاء ثالث صفر سنة سبع و خمسين للهجرة و کان عمره يوم قتل جدّه الحسين، ثلاث سنوات، و أمّه أم عبدالله بنت الحسن بن علي بن ابيطالب». ابن خلکان، احمد بن محمد، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ص182، تحقيق احسان عباسي، بيروت، دار صادر، بيتا.
[4]. قال ابن شهر آشوب: «وُلِدَ بِالْمَدِينَةِ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ، غُرَّةَ رَجَبٍ وَ قِيلَ الثَّالِثَ مِنْ صَفَرٍ سَنَةَ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ» ابن شهر آشوب مازندراني، ابي جعفر محمد بن معالم العلم في فهرست کتاب الشيعه، ص 25، نجف، المطبعة الحيدريه، 1380ق.
[5]. «قد اشتهر الباقر في العالم تبرزه علي الخلق في العلم و الزهد و الشرف ما لم يؤثر عن أحد من أولاد الرسول (صلی الله علیه و آله) من علم القرآن و الآثار و السنن، و أنواع العلم و الحكم و الآداب ما أثر عنه و اختلف إليه كبار الصحابة و وجوه التابعين، و فقهاء المسلمين، و عرفه رسول الله (صلی الله علیه و آله) باقر العلم علي ما رواه نقلة الأخبار...» (طبرسي، فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوري بأعلام الهدي، ص262، تحقيق، موسسة آل البيت، قم، 1417 ق.)
[6]. «ما رأیت العلماء عند أحد قطّ أصغر منهم عند أبی جعفر محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (علیه السلام) و لقد رأیت الحکم بن عیینة مع جلالته فی القوم بین یدیه کأنّه صبیّ بین یدی معلّمه». (فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ص173، تهران، نشر ني، 1366).
[7]. «حدثني وصي الأوصياء و وارث علم الانبياء محمد بن علي بن الحسين (علیهم السلام)». همان، ص173
[8]. «نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ مَوْضِعُ الْمَلَائِكَةِ وَ مَهْبَطُ الْوَحْي». ابن شهر آشوب، ابوجعفر، المناقب، ج2، ص292، به کوشش محمد حسين دانش آشتياني و سيد هاشم رسولي، انتشارات علامه. بيتا.
[9]. «سمي بذلك من بقر الأرض أي شقها وأثار مخبئاتها ومكامنها فكذلك هو أظهر من مخبئات كنوز المعارف وحقائق الأحكام والحكم واللطائف ما لا يخفى إلا على منطمس البصيرة أو فاسد الطوية السريرة ومن ثم قيل فيه هو باقر العلم وجامعه وشاهر علمه...» ابن حجر، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة في الرد علي اهل البدع و الزندقة، ص254، مصر، مکتبه القاهره.
[10]. «... عَنْ عَبْدِ الله بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام)، أَعْرِضُ عَلَيْكَ دِينِيَ الَّذِي أَدِينُ الله ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ بِهِ قَالَ: فَقَالَ هَاتِ، قَالَ: فَقُلْتُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ الله، وَ أَنَّ عَلِيّاً كَانَ إِمَاماً فَرَضَ الله طَاعَتَهُ، ثُمَّ كَانَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ إِمَاماً فَرَضَ الله طَاعَتَهُ، ثُمَّ كَانَ بَعْدَهُ الْحُسَيْنُ إِمَاماً فَرَضَ الله طَاعَتَهُ، ثُمَّ كَانَ بَعْدَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ إِمَاماً فَرَضَ الله طَاعَتَهُ حَتَّى انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَيْهِ ثُمَّ قُلْتُ أَنْتَ يَرْحَمُكَ اللهُ قَالَ: فَقَالَ هَذَا دِينُ الله وَ دِينُ مَلَائِكَتِه»، کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، ج1، ص210، تحقيق الشيخ محمد الآخوندي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1350ق.
[11]. «مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ الله الْمُؤْمِنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهَ الْحَذَّاءِ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) : مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي وَ يَمُوتَ مِيتَتِي وَ يَدْخُلَ جَنَّةَ رَبِّي، جَنَّةَ عَدْنٍ قَضِيبٌ مِنْ قُضْبَانِهَا غَرَسَهُ رَبِّي بِيَدِهِ فَقَالَ لَهُ كُنْ فَكَانَ فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً (علیه السلام) وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ وَ لْيُسَلِّمْ لِفَضْلِهِمْ فَإِنَّهُمُ الْهُدَاةُ الْمَرْضِيُّونَ أَعْطَاهُمْ فَهْمِي وَ عِلْمِي وَ هُمْ عِتْرَتِي مِنْ دَمِي وَ لَحْمِي أَشْكُو إِلَى الله عَدُوَّهُمْ مِنْ أُمَّتِيَ الْمُنْكِرِينَ لِفَضْلِهِمْ الْقَاطِعِينَ فِيهِمْ صِلَتِي وَ الله لَيَقْتُلُنَّ ابْنِي وَ لَا أَنَالَهُمُ الله شَفَاعَتِي». صفار، محمد بن حسن بن محمد بن مزوخ، بصائر الدرجات الکبري، ص48، في فضائل آل محمد، موسسة آل البيت، 1414ق.
[12]. «عن ابي حمزه الثمالي قال: قال ابوجعفر (علیه السلام): بني الاسلام علي خمس: اقام الصلاة و ايتاء الزکاة و حج البيت و صوم شهر رمضان و الولاية لنا اهل البيت فجعل في اربع منها رخصة و لم يجعل في الولاية رخضة. من لم يکن له مال لم يکن عليه الزکاة و من لم يکن عند. مال فليس عليه حجّ و من کان مريضاً صلي قاعداً و افطر شهر رمضان. و الولاية صحيحا کان او مريضا او ذامال او لا مال له فهي لازمة واجبة». صدوق، محمد بن علي بن بابويه قمي، الخصال، ص277، تحقيق علي اکبر غفاري، قم جامعه مدرسين، بيتا، 277
[13]. «عَن أَبِي حمزة، عَن أَبِي جَعْفَر (علیه السلام)ٍ قَالَ: مُتَفَقِّهٌ فِي الدِّينِ أَشَدُّ عَلَى الشَّيْطَانِ مِنْ عِبَادَةِ أَلْفِ عَابِدٍ.». صفا، پيشين، بصائر الدرجات، ص7
[14]. «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ، لَعالِمٌ واحِدٌ، اَشَدُّ عَلي اِبْلِيسَ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ لاَِنَّ الْعابِدَ لِنَفْسِهِ وَ الْعالِمَ لِغَيْرِهِ...». کنز العمال، حديث 28908
[15]. «تَفَقَّهُوا فِی الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ أَعْرَاب»برقي، ص227، 1498ق.
[16]. «و قد کان عصر الباقر (علیه السلام) بمثل الوجود العلمي لمدرسة أهل البيت بکلّ ما تمثّله الکلمة من معانيها، فقد کان الإمام الخامس (علیه السلام) ملکاً لجميع المسلمين علي اختلاف توجّهاتهم الفکرية و التاريخيّه، و حتي انّ الذين اختلطوا لأنفسهم طريقاً جديداً بل غريباً عن روح الاسلام في الاستنباط و القياس و سارداً علي طريق موالاة و مداهنة السلطان الظالم (السلطان الظالمة) استفادوا من فکر الامام الباقر (علیه السلام) و احاديثه الشرعية المتصلة بسند الصحيح يجده رسول الله و سفيان بن عيينه (ت 198ق.) المشهور بمحدّث مکة و أبوحنيفه (ت 159ق.) رائد مدرسه القياس التي حرمها اهل البيت (علیهم السلام) و سفيان الثوري (ت 161ق.) انتهلوا کلهم من علوم الإمام الباقر (علیه السلام) بما ينفع مقاصدهم».
[17]. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) يَقُولُ: إِنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللِهِ وَ الْحَقِّ قَدْ ضَلُّوا بِأَعْمَالِهِمُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا ـ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيد». (عطاردي، ص345، چاپ سوم، 1391).
[18]. «عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) قَالَ اللهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ ظَالِمٍ لَيْسَ مِنَ اللهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَعْمَالِهَا بَارَّةً تَقِيَّةً وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً سَيِّئَةً...». همان، ص346
[19]. «مَنْ مَشَى إِلَى سُلْطَانٍ جَائِرٍ فَأَمَرَهُ بِتَقْوَى الله وَ وَعَظَهُ وَ خَوَّفَهُ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الثَّقَلَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ مِثْلُ أَعْمَالِهِمْ». مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج75، موسسه الوفاء ، بيروت، 1987م، ص 377