أبوعبس بن جبر بن عمرو بن زيد بن جشم بن حارثة واسمه عبدالرحمن.[1]
ابوعبس فرزند جبر بن عمرو بن زيد بن جشم بن حارثة بن حارث اوسي است و اسم او عبد الرحمان است.
او صحابه پيامبر خدا است كه در نبردها و جنگهاي بدر و اُحد شركت داشت. از او فرزندان زيادي در مدينه باقي ماند. همه روزه به حضور پيامبر ميرسيد تا از حال آن بزرگوار آگاه باشد و در تاريخ دوره اسلامياش نگاشته شده كه روزي را بدون رسيدن به محضر پيامبر(صلی الله علیه و آله)، به پايان نبرد و در جمعه و جماعت مقيد به شركت بود.
او به كتابت عربي آشنايي كامل داشت و با خطي خوش، عربي را مينگاشت و در موارد فراواني، به دستور پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، متنهاي مهم را مينگاشت كه در سلسله روات حديثي، نقلهاي چندي كه به دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله) نگاشته وجود دارد.
وقتي پيامبر(صلی الله علیه و آله) به ابوعبس فرمان داد همراه ابوبردة بن نيار، مأموريت شكستن بتهاي بنيحارثه را به عهده بگيرند، در او شور زايدالوصفي به وجود آمد و به همراه ابوبرده رفتند و بتهاي قبيله بنيحارثه را درهم شكستند. پيامبر(صلی الله علیه و آله) ميان او و خنيس بن حذافه سهمي، كه در بخشهاي پيشين شرح حال او را آورديم، پيمان اخوت و برادري بست.
سريهاي در مدينه روي داد به نام «سريه قتل كعب بن اشرف». اين سريّه در ماه ربيعالاول سال سوم هجرت براي قتل كعب بن اشرف ترتيب داده شد.
كعب بن اشرف، شاعر بود و پيامبر(صلی الله علیه و آله) و اصحابش را هجو ميكرد و در اشعار خود كافران قريش را بر ضدّ مسلمانان برميانگيخت. هنگامي كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) به مدينه آمد، مردم مدينه تركيبي از گروههاي مختلف بودند. طوايف اوس و خررج جمعيت مسلمانان را تشكيل ميدادند. طوايف ديگر(يهوديان و مشركان) با اين دو طايفه همپيمان بودند. مشركان و يهوديان مدينه، پيامبر(صلی الله علیه و آله) و اصحاب آن حضرت را به شدت آزار ميدادند و خداوند متعال پيامبر خود و مسلمانان را به شكيبايي و گذشت فرمان ميداد تا اينكه در مورد آنان آيهاي نازل شد.
(لَتُبْلَوُنَّ في أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذی كَثيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ)(آل عمران: 186)
به يقين همه شما در احوال و جانهاي خود آزمايش ميشويد! و از كساني كه پيش از شما به آنها(كتاب) آسماني داده شده(يهود) و همچنين از مشركان، سخنان آزار دهنده فراوان خواهيد شنيد و اگر استقامت كنيد و تقوا پيش بگيريد، شايستهتر است؛ زيرا اين، از كارهاي مهم و قابل اطمينان است.
البته آيات ديگري هم در همين راستا نازل شد.
كعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پيامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان خودداري نميكرد. بلكه در اين امر زيادهروي داشت. هنگامي كه زيد بن حارثه براي بشارت دادن پيروزي بدر بيرون آمد و كعب بن اشرف اسيران را در اسارت ديد، ناراحت شده، به قوم خود گفت: «واي بر شما! به خدا سوگند امروز زير زمين براي شما بهتر از روي زمين است. اينها كه كشته و اسير شدند، سران و بزرگان مردم بودند. شما چه فكر ميكنيد؟» آنها گفتند: «تا زنده هستيم با محمد دشمني ميورزيم». كعب بن اشرف گفت:
چه ارزشي دارد؟ او خويشان خود را لگدكوب كرد و از ميان برد. ولي من پيش قريش ميروم و آنها را برميانگيزم و براي كشتهشدگانشان مرثيه ميسرايم. شايد آنها راه بيفتند و من هم همراه آنها ميآيم. اينجا بود كه عازم مكه شد.[2]
كعب، مرثيهها سرود و اشعار حسان بن ثابت را هجو كرد. چون حسان بن ثابت شنيد، به هجو كعب آغاز كرد. مكيان موضع كعب را نپذيرفتند و او ناگزير شد كه از مكه به مدينه باز گردد. چون خبر آمدن او به مدينه رسيد، پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «خدايا! در ازاي اشعاري كه او سروده و شرّي كه آشكار ساخته، به هر طريقي كه صلاح ميداني او را جزا ده!»
پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به مسلمانان فرمود: چه كسي شرّ كعب بن اشرف را از من دفع ميكند؟ چند تن از آنان اعلام آمادگي كردند و گفتند: اي فرستاده خدا، ما ميتوانيم شرّ او را دفع كنيم. آنان عبارت بودند از: محمد بن مسلمه، ابونائله، ابوعبس بن جبر و حارث بن اوس. «آنان گفتند: اي پيامبرخدا، ما او را ميكشيم. به ما اجازه بده كه هر چه لازم باشد بگوييم. جز اين چارهاي نيست. پيامبر فرمود: هر چه ميخواهيد بگوييد».[3]
ابونائله و ابوعبس نزد كعب رفتند و در ظاهر، از محمد(صلی الله علیه و آله) بدگويي كردند و گفتند: او ما را به زحمت انداخته است! به هر طريقي بود او را آماده كردند كه مثلاً با آنان در نابودي پيامبر(صلی الله علیه و آله) همكاري كند. او پيشنهاد آنان را پذيرفت اما تضمين خواست. ابونائله و ابوعبس براي اينكه بتوانند با خود سلاح همراه ببرند، گفتند به تو سلاح جنگي ميدهيم و او پذيرفت. اين چهار نفر، شبانه حضور پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسيدند و ماجرا را به پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفتند. حضرت فرمود: كار خوبي كردهايد، اكنون به ياد و نام خدا برويد. پيامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را تا بقيع بدرقه كرد و آنها به سمت خانه كعب بن اشرف به راه افتادند.
ابوعبس و همراهان چون كنار خانه كعب رسيدند، دو تن از ايشان(ابونائله و ابوعبس) او را صدا زدند. كعب بن اشرف كه تازه عروسي كرده بود، چون برخاست، زنش گوشه لباسش را گرفت و پرسيد: كجا ميروي؟ گفت: با آنان قراري دارم. نائله برادر رضاعي من است، اگر ميدانست خوابم بيدارم نميكرد و با دست خود جامهاش را گرفت و رفت.[4]
پس از ساعتي گفتوگو، آن چهار تن به كعب اطمينان دادند كه همراه او خواهند بود و از وي خواستند كه با هم، براي ادامه گفتگو به شرح العجور بروند و به راه افتادند. نائله دست به موهاي كعب برد و گفت: چه موهاي زيبا و معطري داري؟ كعب گفت: آري، اين عطر را همه روزه به موهايم ميمالم. بالاخره اطمينان يافت كه مسألهاي نيست و خطري تهديدش نميكند. ابونائله بار ديگر به موهاي او دست زد و همان سخن را تكرار كرد و باز مسافتي رفتند. دفعه سوم، ابونائله دست خود را به موهاي او برده، آن را به چنگ گرفت و محكم به عقب فشار داد و به حارث و ابوعبس گفت: بكشيد دشمن خدا را! آن دو با شمشير به جانش افتادند و شرّش را از سر اسلام و مسلمانان كوتاه كردند.
ابوعبس، صحابي پاكباخته پيامبر(صلی الله علیه و آله) تا زمان خلافت عثمان در مدينه روزگار گذراند، ليكن متأسفانه نقل چنداني از چگونگي موضعگيريها و عقايدش پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله) در دست نيست، اما قدر مسلّم آن است كه نكوهشي در منابع و مطاوي تاريخي از وي نشده است. در هر حال در سال ٣۴ ه. ق. در دوره خلافت عثمان، بدرود حيات گفت و در بقيع دفن گرديد:
مات أبوعبس في سنة أربع وثلاثين في خلافة عثمان بن عفان و هو ابن سبعين سنة وصلّى عليه عثمان ودفن بالبقيع.[5]
ابوعبس، در سال سي و چهارم هجرت، در دوره خلافت عثمان از دنيا رفت، در حالي كه هفتاد سال از سن وي گذشته بود. عثمان بر او نماز خواند و در بقيع دفنش كردند.
[1]. سير اعلام النبلاء، جزء ١٠، ص ۴٠۵.
[2]. عيون الاثر في فنون المغازي و الشمائل، سيدالناس، ابوالفتح محمد، بيروت، دارالقلم، ١۴١۴ ه .ق، ج١، ص ٣۴٨.
[3]. البداية و النهاية، ج۴، ص۵٠.
[4]. الطبقات الكبري، ج2، ص ٢۴.
[5]. الطبقات الكبري، ج٣، ص ۴۵١.