• صفحه اصلی
  • تاریخچه
  • مدفونین
    • ائمه اطهار (علیهم السلام)
    • صحابه پيامبر(ص)
    • وابستگان پيامبر(ص) و اهل بيت(ع)
    • همسران پيامبر(ص)
  • کتابشناسی
  • مقالات
  • تصاویر
  • نگاره‌ها
  • ادبیات
  • چندرسانه‌ای
    • فیلم
    • موشن‌گرافی
  • نقشه
  • درباره ما
/ جنت البقیع / مدفونین در بقیع / وابستگان و خويشاوندان پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) / عباس، عموي پيامبر(صلی الله علیه و آله)
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
تاريخ : 1398/10/24 | بازدید : 710
نویسنده : علی اکبر نوایی

عباس، عموي پيامبر(صلی الله علیه و آله)

عباس مردي عاقل، زيرک، باتدبير و سفره‌دار بود. به خصوص نسبت به خويشان و بستگانش بسيار مهرباني کرد و به آنها ياري داد.

عباس، فرزند عبدالمطّلب و کنيه‌اش ابوالفضل است. مادر وي نُتيله دختر جناب بن کليب، نخستين زني است که کعبه را با پارچه‌‌هاي حرير و ديبا پوشانيد. روزي عباس در حالي که کودک بود، مفقود شد. همه در پي جست‌وجويش برآمدند، اما اثري از وي نيافتند. مادرش نذر کرد که اگر فرزندش را بيابد، کعبه را با جامه‌‌‌هاي حرير و ديبا بپوشاند. پس آن‌گاه که يافت به نذر خود وفا کرد.[1]

وي سه سال قبل از عام الفيل در مکه به دنيا آمد. پدرش از شخصيت‌‌هاي بزرگ مکه بود. عباس پس از وفات پدر، مناصب مهمي را در مکه به ارث برد که از آن جمله بود: سقايت حاجيان و عمارت مسجدالحرام.

سقاية الحاج، عبارت بود از در اختيار داشتن چاه زمزم، که آن، آبِ منحصر به فرد شهر مکه بود. او خود در کنار چاه مي‌ايستاد و حاجيان را از آب و شربت‌‌هاي گوناگون سيراب مي‌کرد و گاهي هم به جاي آب و شربت، شير و عسل به مردم مي‌داد.

عمارت مسجدالحرام هم عبارت از اين بود که جمعي با هم قرارداد بسته، سوگند ياد کردند که نگذارند کسي در مسجد، کلام لغو و بيهوده به زبان آورد و يا ناسزا بگويد و اگر کسي چنين مي‌کرد از مسجدالحرام بيرونش مي‌کردند. رييس اين جمعيت عباس ابن عبدالمطّلب بود. وي اين منصب‌ها را پس از وفات پدرش عبدالمطّلب به عهده گرفت، با آنکه از همه برادرانش کوچک‌تر بود.

عباس مردي عاقل، زيرک، باتدبير و سفره‌دار بود. به خصوص نسبت به خويشان و بستگانش بسيار مهرباني کرد و به آنها ياري داد و از اين رو، مورد تجليل و احترام پيامبر قرار گرفت و او را اين‌گونه مي‌ستود: «هذا العباس بن عبدالمطّلب أجود قريش كفاً و أوصلها رحماً»[2]؛ «او عباس، فرزند عبدالمطلب است که از همه قريش، سخي‌تر و نسبت به خويشان مهربان‌تر است».

مسلماني عباس

عباس، عموي گرامي پيامبر(صلی الله علیه و آله)، پس از هجرت، از آن حضرت اجازه خواست که به مدينه بيايد و در آنجا مسلماني برگزيند، اما از آن جهت که عباس، نسبت به پيامبر(صلی الله علیه و آله) ارادتي شديد داشت و محبّت ايشان در دلش بود و اخبار مکه را به آن حضرت منتقل مي‌کرد، پيامبر(صلی الله علیه و آله) به ايشان فرمودند: در مکه بماند و اخبار مکه را به ايشان انتقال دهد. او تا پيش از جنگ بدر در مکه ماند، اما در دلش به پيامبر(صلی الله علیه و آله) ايمان داشت و ايمان خود را مخفي مي‌کرد. بعد از آنکه همه بني‌هاشم اسلام را پذيرفتند، پيامبر(صلی الله علیه و آله) دستور دادند که همگي به مدينه هجرت کنند. عباس هم پس از جنگ بدر به مدينه هجرت کرد؛ گرچه قبل از جنگ بدر، در مکه به آيين پسر برادر در آمده بود.

وقال إسماعيل بن قيس بن سعد بن زيد بن ثابت، عن أبي‌حازم، عن سهل بن سعد، استأذن العباس نبي الله(صلی الله علیه و آله) في الهجرة فكتب إليه يا عمّ يا عمّ مكانك الذي أنت فيه، فإنّ الله يختم بك الهجرة كما ختم بي النبوة وقال الواقدي عن إبن أبي‌سبرة عن حسين ابن عبدالله عن عكرمة عن بن عباس أسلم العباس بمكة قبل بدر، وأسلمت أم الفضل معه حينئذ وكان مقامه بمكة... .[3]

اسماعيل بن قيس بن سعد بن زيد بن ثابت، از ابو‌حازم و از سهل بن سعد نقل نموده که عباس از پيامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواست که به مدینه هجرت کند. حضرت به وي نوشتند: اي عمو، اي عمو، در مکه بمان که خداوند براي تو هم هجرت را مقرر فرموده؛ چنان‌که نبوت را براي من مقرر فرمود. واقدي از ابن ابوسبره، از حسين بن عبدالله، از عکرمه، از ابن عباس روايت کرده که عباس در مکه اسلام برگزيد قبل از جنگ بدر و همسرش امّ الفضل هم در همين زمان که در مکه بودند اسلام
اختيار کرد.

با اين حال پيامبر(صلی الله علیه و آله) پس از جنگ بدر اذن دادند که عباس و باقي‌ماندگان از بني‌هاشم که در مکه بودند، به مدينه هجرت نمايند و ايشان به مدينه هجرت کرده و مجدداً شهادتين بر زبان جاري نمودند.

شأن والاي عباس در انديشه پيامبر(صلی الله علیه و آله)

عباس بن عبدالمطلب در نظر پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) جايگاهي والا و رفيع داشته که بدين مناسبت، سه روايت را در شأن رفيع عباس نزد پيامبر اشاره مي‌کنيم:

1. جابر بن عبدالله انصاري مي‌گويد: روزي عباس نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و او مرد خوش هيکل و بلندبالايي بود. پيامبر(صلی الله علیه و آله) وقتي ايشان را ديدند، فرمودند:

إِنَّكَ يَا عَمِّ لَجَمِيلٌ. فَقَالَ الْعَبَّاسُ: مَا الْجَمَالُ بِالرَّجُلِ يَا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: بِصَوَابِ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ. قَالَ فَمَا الْكَمَالُ؟! قَالَ: تَقْوَی اللهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ وَ حُسْنُ الخُلُقِ... .[4]

اي عمو، تو بسيار زيبايي! عباس پرسيد: اي فرستاده خدا! جمال مرد به چيست؟ پيامبر فرمودند: راستگويي به حقيقت. عباس پرسيد: پس کمال کدام است؟ پيامبر فرمود: به تقواي مرد و به اخلاق نيکويش.

2. از علي(علیه السلام) نقل است که فرمود:

قَالَ رَسُولُ اللهِ: احْفَظُونِي فِي عَمِّيَ الْعَبَّاسِ فَإِنَّهُ بَقِيَّةُ آبَائِي.[5]

پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مرا درباره عمويم عباس رعايت کنيد که او يادگار پدرانم مي‌باشد.

3. ابوسعيد خدري، از پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده که آن حضرت فرمودند:

عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، عَنِ النَّبِيِّ قَالَ: أُوصِيكُمْ بِهَذَيْنِ خَيْراً يَعْنِي عَلِيّاً وَ الْعَبَّاسَ، لاَ يَكُفُّ عَنْهُمَا أَحَدٌ وَ لاَ يَحْفَظُهُمَا لِي إِلاَّ أَعْطَاهُ اللهُ نُوراً يَرِدُ بِهِ عَلَيَّ يَوْمَ الْقِيَامَة.[6]

شما را درباره علي و عباس سفارش مي‌کنم، هر که ايشان را به خاطر من رعايت کند و از آزارشان خودداري نمايد، خداوند در قيامت نوري به او دهد که با آن نور بر من وارد شود.

و در موارد ديگري آمده که پيامبر(صلی الله علیه و آله) بار‌ها فرمودند: «همانا عباس از من است و من از او».

و از اين‌گونه روايات، در مطاوي تاريخي و روايي بسيار است که جايگاه رفيع عباس را در نظر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نشان مي‌دهد. همچنين فرموده است. «مَن سَبَّ العَبَّاسَ فَقَد سَبَّنِي».[7]

عباس و برخي از بني‌هاشم در دام قريش

در تاريخ آمده است که عباس همراه قريش و برخي ديگر از بني‌هاشم، در جنگ بدر اسير شدند. منشأ اين خبرِ تاريخي از اينجاست که «قريش زماني که عازم بدر شدند، از بني‌‌هاشم تقاضاي کمک و موافقت نکردند ولي چون به مرّ الظهران رسيدند، ابوجهل ناگهان از اين غفلت بيدار شد و فرياد زد: اف بر شما! مي‌دانيد چه کرديد؟ چگونه از بني‌هاشم غفلت نموديد و آنان را در مکه به حال خود گزارده و همگي خارج شديد؟ از اين نمي‌ترسيد که اگر بر محمد پيروز شديد، اينان از زنان و فرزندانتان انتقام بگيرند؟ و اگر محمد بر شما غالب شود، ايشان در مکه همين عمل را نسبت به خاندانتان انجام دهند؟! نگذاريد آنها در مکه بمانند، بلکه ايشان را با خود حرکت دهيد هر چند آمدنشان براي شما سودي ندارد. همگي پيشنهاد ابوجهل را پذيرفته و به مکه برگشتند و عباس و عقيل و نوفل و طالب را به اجبار حرکت دادند. هنگامي که جنگ بدر شروع شد، پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله)(که از ماجرا آگاه بود) فرمود: هرکس با يکي از بني‌هاشم برخورد کرد، او را نکشد؛ زيرا آنها به اجبار به جنگ آورده شده‌اند. گفته پيامبر(صلی الله علیه و آله)
بر برخي گران آمد تا جايي­که ابوحذيفة بن عقبه گفت: به خدا قسم هر يک از آنان را بيابم خواهم کشت. سخن ابوحذيفة به سمع مبارک پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسيد. او را مورد مؤاخذه قرار داد و پرسيد: تو چنين گفته‌اي؟ پاسخ داد: آري يا رسول الله! زيرا بر من گران آمد که پدر و برادر و عمويم را کشته ببينم و آنها سالم باشند! حضرت فرمودند: پدر و برادر و عمويت با اشتياق و کمال علاقه به جنگ ما آمده‌اند. اما بني‌‌هاشم روي اجبار و اکراه بوده است وگرنه هيچ‌يک از ايشان راضي به جنگيدن با ما نبودند. در روز جنگ، عباس به دست ابويسر اسير شد، با آن­که عباس، مردي تنومند و قوي و ابويسر فردي کوتاه قد و ضعيف بود. هنگامي که ابويُسر به عباس نزديک شد، عباس، مانند چوبي بي‌حرکت ايستاد و ابويُسر، شانه‌‌هاي او را بست. زيرا عباس قصد دفاع نداشت».[8]

قسمتي از متن عربي را اشاره مي‌کنيم:

إنّ قريشاً لمّا تفرقوا إلی بدر فكانوا بمرّ ظهران، هبّ ابوجهل من نومه فصاح، فقال: يا معشـر قريش، ألا تبّا لرأيكم ماذا صنعتم خلفتم بني‌هاشم وراءكم فإن ظفر بكم محمد، كانوا من ذلك بنحوه وإن ظفرتم بمحمد أخذوا آثاركم منكم من قريب من أولادكم وأهليكم فلا تذروهم في بيضتكم وفنائكم ولكن أخرجوهم معكم... فأخرجوا العباس بن عبدالمطّلب و نوفلاً و طالباً و عقيلاً كرهاً... .[9]

قريش هنگامي که راهيِ بدر شدند، به محلّ مرّ ظهران که رسيدند، ابوجهل از خواب بيدار شد و فرياد زد: اي قريشيان، واي بر شما! مي‌دانيد چه کرده‌ايد؟! بني‌هاشم را در مکه ر‌ها ساختيد؟! اگر محمد بر شما پيروز شود، آنها(بني‌هاشم) همين کار را با شما خواهند کرد و اگر شما بر او پيروز شويد، آنان از شما انتقام خواهند گرفت. پس حال که در چنگ شما هستند، آنان را از مکه همراه خودتان خارج کرده و به بدر بياوريد. پس آنان رفتند و عباس و عقيل و نوفل و طالب را به اجبار آوردند.

به‌هرحال، عباس، به اجبار آورده شد و در جنگ بدر بدون هيچ مقاومتي اسير گرديد.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) جهت رعايت عدالت ميان اسيران، از عباس، در حالي‌‌که مي‌دانست قلباً با کفار قريش نبوده و به اجبار آورده شده، جهت رعايت قانون، فديه گرفت. وي هشتاد اوقيه طلا با يک­هزار دينار سرانه خود و عقيل و نوفل را پرداخت و حضرت درباره عمويش با ديگر اسرا هيچ تفاوتي قائل نشد. اما پيامبر(صلی الله علیه و آله) آن مال را بعداً از اموال بحرين که به نزدش آورده بودند، به عباس مسترد نموده جبرانش کرد».

ناراحتي پيامبر(صلی الله علیه و آله) براي عباس

عباس در شبي که به اسارت در آمد، تا صبح ناله مي‌کرد و از اين واقعه فرياد مي‌زد و مي‌گريست. اصحاب ديدند که پيامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابيد و گريان بود. پرسيدند: اي پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، چرا نمي‌خوابيد؟ فرمودند: ناله عباس مرا ناآرام کرده، از ناراحتي و غم عباس غمگينم! شبانه عباس را آزاد کرده، به نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آوردند. آن حضرت عباس را که ديدند، آرامش يافته و به خواب رفتند.

...أخبرنا رؤيم بن يزيد المقرئ قال: حدّثنا هارون بن أبي‌عيسى، قال: و أخبرنا أحمد ابن محمد بن أيوب، قال: حدّثنا إبراهيم بن سعد جميعاً. قال: حدثني العباس بن عبدالله بن معبد عن بعض أهله عن ابن عباس، قال: لمّا أمسی القوم يوم بدر والأساری محبوسون في الوثاق فبات رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساهرا أول ليله فقال له أصحابه: يا رسول الله ما لك لا تنام؟ فقال: سمعت أنين العباس في وثاقه. فقاموا إلی العباس فأطلقوه فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله).[10]

... ابن عباس نقل نموده، پس از آنکه جنگ بدر پايان يافت و شب شد، اسيران محبوس و به ريسمان بسته شده بودند.(عباس در کنار خيمه پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرياد مي‌زد!) پيامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابيدند. اصحاب پرسيدند: اي فرستاده خدا! چرا نمي‌خوابيد؟ حضرت فرمودند: «ناله و فرياد عباس را شنيدم، اصحاب حرکت کرده رفتند بند‌ها را گشودند و عباس را آزاد کردند. پس پيامبر(صلی الله علیه و آله) به خواب رفتند».

عباس در جنگ حنين

پس از آنکه عباس به مدينه هجرت کرد، در جنگ‌هايي که پيش مي‌آمد، شرکت مي‌جست و جان خود را در راه آرمان‌‌هاي پيامبر گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله) در طبق اخلاص مي‌نهاد. در جنگ حنين وجود او نقش پررنگي داشت؛ آن‌گاه که همه مسلمانان پا بر فرار نهادند «او پايداري کرد و استقامت ورزيد. تنها ده نفر با پيامبر(صلی الله علیه و آله) ماندند که نُه نفر از بني‌هاشم و دهمين آنها ايمن، پسر امّ ايمن بود و او در اين جنگ به شهادت رسيد. اميرمؤمنان(علیه السلام) در پيش روي حضرت مي‌جنگيد. عباس، دهنه قاطرِ سواريِ پيامبر(صلی الله علیه و آله) را داشت. ابوسفيان بن حارث، پسر عموي پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز رکاب حضرت را در دست داشت... عباس از اين جهت عنان قاطر را گرفته بود که نزديک دشمن نشود تا مبادا آسيبي به ايشان برسد».[11]

عباس بن عبدالمطّلب شعري را در جنگ حنين سروده که در ذيل به آن اشاره مي‌گردد:

نَصَـرْنَا رَسُولَ الله في الحَرْب تِسْعَةً

وَقَدْ فَرَّ مَنْ قَدْ فَرَ عَنْهُ فَأقْشَعُوا

وَ قولِي إِذَا مَا الْفَضْل‏ُُ شَدَّ بِسَيفِهِ...

عَلَی القَومِ أُخرَی يَا بني‌لِيَرْجعُوا

وَعَاشِرُنَا لاقَی الحِمَامَ بِنَفْسِهِ...

لِمَا مَسّهُ في الله لاَ يَتَوَجَّعُ[12]

هنگامي که تمام جمعيت فرار کردند، ما نُه نفر پيامبر(صلی الله علیه و آله) را ياري رسانديم.

جمعيت را صدا زدم که برگردند و شمشير زنند دوباره قبيله را با نام صدا زدم تا برگردند.

نفر دهم ما مرگ را به جان خريد و از آنچه در راه خدا ديد، اظهار ناراحتي نکرد.

فضايل ديگر عباس

عباس بن عبدالمطّلب فضايل فراوان دارد که يادکرد همه آن‌ها، نوشتار را از حد خود خارج مي‌سازد؛ لذا به عناوين برجسته آن اشاره مي‌کنيم:

1. ميهماني دادن عباس، از سوي پيامبر(صلی الله علیه و آله) در آغاز رسالت در مکه، از موارد شکوهمند زندگي عباس، ضيافتي است که پيش از اسلام، به افتخار پيامبر(صلی الله علیه و آله) ترتيب داد.

«پيامبرخدا در ميهماني مفصّل عبدالله بن جدعان که حضرت را به عبدالمطّلب سوگند داده بود شرکت کردند و در پايان ميهماني، هنگام خداحافظي فرمودند: «فردا شما و تمام قبيله تيم ميهمان من هستند». حضرت هنگامي که برگشتند، در انديشه بودند که چگونه ميهماني را برگزار کنند، تا اينکه ابوطالب تصميم گرفت از عباس کمک بگيرد و عباس با جان و دل پذيرفت و منادي فرستاد تا اعلام کند هرکسي، از هر قبيله‌اي که باشد، در ميهماني محمد شرکت کند. بدينسان ميهماني بزرگي ترتيب داد و لباس‌‌هاي فاخر بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) پوشانيد و در صدر مجلس نشاند. زيبايي چهره و زيبايي لباس، جذابيتي ويژه به حضرت بخشيده بود که چشم هر بيننده را خيره مي‌کرد... پس از ميهماني، همه‌جا صحبت از ميهماني عباس بود و همگان آن را تعريف و تحسين مي‌کردند».[13]

2. بخشيدن بازار عکاظ به عباس توسط پيامبر(صلی الله علیه و آله) به فرمان جبرئيل. «در فتح مکه، جبرئيل بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد و گفت: عباس بر شما حق بزرگي دارد. توقع وي اين است که بازار عکاظ را به وي واگذاري. پيامبر(صلی الله علیه و آله) بازار عکاظ را به عباس بخشيد و فرمود: خداوند لعنت کند کسي را که بازار عکاظ را از عباس بستاند».[14]

3. بازگذاردن در ورودي خانه عباس به مسجدالحرام، که به باب العباس شهرت يافت.

4. قرار دادن ناودان خانه عباس، به داخل مسجدالنبّي به امر جبرئيل.

«ناوداني که به امر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نصب شد، تا زمان خليفه دوم، عمر بن خطاب باقي بود... عمر دستور داد ناودان را بکنند و سوگند ياد کرد هرکه آن را نصب کند، گردنش را مي‌زنم!»[15]

عباس، شکايت به علي برده و از ماجراي کندن ناودان گله و شکايت کرد.

«اميرمؤمنان(علیه السلام) که عمويش را با چنين حالتي ديد، ناراحت شده، پرسيد: عموجان! چه شده است که با اين حال به خانه ما آمده‌اي؟! عباس گفت: ناوداني که پيامبر(صلی الله علیه و آله) به افتخار من نصب کرد، عمر آن را کنده و قسم ياد کرده است که اگر کسي بار ديگر آن را نصب کند، گردنش را مي‌زنم. پسر برادرم! من داراي دو چشم بودم؛ خداوند يکي را از من گرفت و آن پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود، اکنون اميد من به تو است، گمان نمي‌‌کردم با وجود شما بر من ستم کنند و آنچه موجب افتخارم بود را از دستم درآورند!

امير‌مؤمنان(علیه السلام) فرمود: عموي من! به خانه برگرد و اندوه برخود مدار، تو را خوشحال مي‌کنم. آن‌گاه خطاب به قنبر فرمود: برخيز و ناودان را در جاي خود نصب کن. وقتي ناودان نصب شد و در جاي خود قرار گرفت، فرمود: به حق صاحب اين قبر و منبر، هرکه ناودان را بردارد گردنش را مي‌زنم! وقتي اين خبر به عمر رسيد، گفت: ابوالحسن را نمي‌شود خشمگين کرد! ما براي سوگند خود کفاره مي‌‌دهيم».[16]

5. بخشيدن خانه خود به مسجدالنبي؛

مدتي پس از واقعه فوق، عمر تصميم به توسعه مسجدالنبي گرفت؛ «خانه‌‌هاي اطراف مسجد را خريد فقط حجره زنان پيغمبر و خانه عباس بن عبدالمطلب باقي ماند. عمر، عباس را خواست و گفت: همان‌گونه که مي‌داني، همه خانه‌‌هاي اطراف مسجد خريداري شده جز خانه تو و حجره‌‌هاي زنان پيامبر و به حجره‌‌هاي زنان پيامبر راهي نيست. پس خانه‌ات را بفروش تا مسجد را توسعه دهيم...(وقتي خليفه نظرياتش را طرح کرد و عباس نپذيرفت، امر به حکميت منتهي شد. ابي بن کعب در حکميت، دست عباس را باز گذاشت)، عباس گفت: اکنون که آزادم خانه‌ام را جهت توسعه مسجدالنبي به مسلمانان بخشيدم».[17]

6. طرف وصيت پيامبر(صلی الله علیه و آله) پس از وصيت؛

پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در وصيت خود، عباس را مأمور ساختند که پس از رحلت، وعده‌‌هاي پيامبر به مردم را ادا نمايد و قرض‌‌هاي آن حضرت را پرداخته و امور باقي­مانده شخصي پيامبر(صلی الله علیه و آله) را کفايت کند.

7. طرفداري عباس از اميرمؤمنان علي(علیه السلام)؛

در ماجراي مظلوميت علي(علیه السلام)، عباس در کنار علي(علیه السلام) از مدافعان حريم ولايت علوي بود.

8. باريدن باران به دعاي عباس در سال هفدهم هجري؛

در سال هفدهم هجري، خشکي و خشکسالي سرتاسر حجاز و جزيرة‌العرب را فرا گرفت. مردم در قحطي شديد گرفتار شدند، نزد عمر رفتند. عمر در کارشان درماند و ندانست چه کند. کعب الأحبار گفت: بني‌اسرائيل هرگاه به خشکي و بي‌باراني مبتلا مي‌شدند، به وسيله خويشان و بستگان پيامبرشان طلب باران مي‌کردند. عمر گفت: ما هم چنين کنيم! عباس عموي پيامبر(صلی الله علیه و آله) و بزرگ بني‌هاشم است. او را واسطه قرار داده و از خدا باران مي‌خواهيم، عمر با جمعي به خانه عباس رفتند و از او تقاضا کردند با ما به مسجد بيا تا از خدا تقاضاي باران کنيم. عمر بر منبر رفت و چنين دعا کرد:

اللَّهُمَّ إِنَّا قَدْ تَوَجَّهْنَا إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا وَ صِنْوِ أَبِيهِ فَاسْقِنَا الْغَيْثَ وَلاَ تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِين.[18]

خدايا! ما به تو روي آورده‌ايم به واسطه عموي پيامبرمان، ما را از باران سيراب کن و مأيوسمان مفرما!

سپس گفت: عباس! برخيز و خدا را بخوان.

عباس برخاست و پس از حمد و ثناي پروردگار گفت:

اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدَكَ سَحَاباً وَ عِنْدَكَ مَاءً فَانْشُرِ السَّحَابَ ثُمَّ أَنْزِلِ الْمَاءَ مِنْهُ عَلَيْنَا... .[19]

خدايا! ابر‌ها نزد تو و آب در اختيار تو است، پس ابر‌ها را بفرست و آب رحمتت بر ما ببار و... .

پس از آنکه دعاي عباس تمام شد، ابر‌ها از اطراف به حرکت آمد و به هم پيوست و باران آغاز شد. آن قدر باريد که همه‌جا را فرا گرفت و تمام گودال‌ها را پر کرد، مردم لباس‌‌ها را بالا زده، در کوچه و بازار راه مي‌رفتند. هرکه عباس را مي‌ديد دست و پايش را مي‌بوسيد.[20]

مرگ عباس و دفن در بقيع

عباس بن عبدالمطّلب در دوران خلافت عثمان، در سال 23ه‍ .ق دار فاني را وداع گفت:

... لما مات العباس بن عبدالمطّلب بعثت بنوهاشم مؤذّنا يؤذّن أهل العوالي: رحم‌الله من شهد العباس بن عبدالمطّلب، قال: فحشدالناس ونزلوا من العوالي.[21]

وقتي عباس بن عبدالمطّلب از دنيا رفت، بني‌هاشم، اعلام‌کنند‌ه‌اي را به اطراف مدينه فرستادند و او فرياد مي‌کرد: خدا رحمت کند هر کسي را که بر جنازه عباس بن عبدالمطّلب حاضر شود، همه مردم گرد آمدند.

ابن سعد در طبقات خويش مي‌نويسد: عثمان نيز همين کار را انجام داد. نمايندگان عثمان در قرا و دهات اطراف فرياد مي‌زدند که بياييد عباس عموي پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا
رفته است!

فحشد الناس فما غادرنا النساء، فلما أتى به إلی موضع الجنائز تضايق فتقدموا به إلی البقيع، ولقد رأيتنا يوم صلّينا عليه بالبقيع وما رأيت مثل ذلك الخروج علی أحد من الناس قط وما يستطيع أحد من الناس أن يدنو إلی سريره، و غلب عليه بنو هاشم فلمّا انتهوا إلی اللحد ازدحموا عليه فأری عثمان اعتزل وبعث الشـرطة يضـربون الناس عن بني‌هاشم حتى خلص بنو هاشم، فكانوا هم الذين نزلوا في حفرته ودلوه في اللحد، ولقد رأيت علی سريره برد حبرة قد تقطع من زحامهم.[22]

مردم گرد آمدند. ما بر زنان برتري نيافتيم(کنايه از اينکه شمار زنان بسيار بود) چون جنازه او را آوردند، مردم ازدحام کردند و همه در بقيع گرد آمدند و راه‌‌ها بسته شد. مي‌ديدي روزي را که بر عباس در بقيع نماز گزارديم و مي‌‌ديدي که جمعيتي به مانند آن روز ديده نشده و کسي نمي‌توانست به تخت جنازه او نزديک شود و بني‌‌هاشم بيشترين جمعيت را داشتند. عثمان دستور داد شرطه‌‌ها بيايند و مردم را کنار بزنند تا بني‌هاشم به راحتي جنازه عباس را دفن کنند. چون عباس را از تابوت بيرون آوردند بُرد يماني که روي تابوت بود، در اثر ازدحام پاره شد.

وتوفّی العباس يوم الجمعة لأربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتين وثلاثين في خلافة عثمان بن عفان و هو ابن ثمان و ثمانين سنة، ودفن بالبقيع في مقبرة بني‌هاشم.[23]

عباس، روز جمعه، چهاردهم رجب سال 32 هجري در خلافت عثمان درگذشت، درحالي که 88 سال سن داشت و در بقيع در مقبره بني‌هاشم دفن شد.

علي(علیه السلام) کنار جنازه عباس

ابن سعد در طبقات الکبري و ديگر مورخان همگي روايت کرده‌اند که عباس
مفتخر شد به اينکه علي(علیه السلام) وي را غسل دهد و به عنوان جلودار بني‌هاشم، وي را به خاک بسپارد.

...عبدالله بن أبي صعصعة عن الحارث بن عبدالله بن كعب عن أمّ عمارة قالت: حضـرنا نساء الأنصار طرّاً جنازة العباس وكنا أول من بكی عليه و معنا المهاجرات الأول المبايعات... وغسله علي بن ابي‌طالب و عبدالله وعبيدالله و قثم بنوالعباس، وحدث نساء بني‌هاشم سنة.[24]

عبدالله بن أبي‌صعصعه، از حارث بن عبدالله بن کعب، از امّ عماره نقل کرده که گفت: تمام زن‌‌هاي مدينه از مهاجران بيعت‌کننده اوليه و انصار، بر جنازه عباس گرد آمديم و ما اولين گريه‌کنندگان بر عباس بوديم... و او را علي بن ابي‌طالب و عبدالله و عبيدالله و قثم فرزندان خود عباس غسل دادند و زنان مدينه، به مدت يک‌سال بر او گريه و ندبه مي‌کردند.

ابن سعد مي‌نويسد:

قال عيسی بن طلحة: رأيت عثمان يكبّر علی العباس بالبقيع و ما يقدر من لفظ الناس، ولقد بلغ الناس الحِشّان، وما تخلف أحد من‌الرجال والنساء والصبيان.[25]

از عيسي­بن طلحه، روايت شده که گفت: ديدم عثمان در بقيع بر وي تکبير مي‌گفت(نماز مي‌گزارد)، کلمات او به مردم نمي‌رسيد. کثرت جمعيت به‌گونه‌اي بود که دو حشّ بقيع پر از جمعيت شد و هيچ کس از مردم مدينه نبود مگر اينکه بر جنازه وي حاضر شدند و بر وي نماز گزاردند.


[1]. پيغمبر و ياران، ج4، ص78.

[2]. همان

[3]. تهذيب التهذيب، ج5، ص108.

[4]. سيرة ابن هشام، ج1، ص189.

[5]. المسترشد في امامة علي بن ابي‌طالب (علیه السلام) محمد بن جرير بن رستم الطبري، تحقيق: الشيخ احمد المحمودي، مطبعة سلمان الفارسي بقم، 1415ه‍ .ق، ص689.

[6]. همان، ص670.

[7]. المسترشد في امامة علي بن ابي‌طالب (علیه السلام) محمد بن جرير بن رستم الطبري، ص689، به نقل از: الطبقات الکبري، ج4، ص24.

[8]. الطبقات الکبري، ج4، في المهاجرين و الأنصار ممن لم يشهد بدراً و لهم اسلام قديم، صص 10 و11.

[9]. همان، ص11.

[10]. الطبقات الکبري، ج4، ص13.

[11]. ‌پيغمبر و ياران، ج4، ص89.

[12]. الطبقات الکبري، ج4، ص18.

[13]. بحارالأنوار، ج8، ص245.

[14]. الطبقات، ج4، ص18.

[15]. پيغمبر و ياران، ج4، ص94.

[16]. پيغمبر و ياران، ج4، ص95.

[17]. همان، ص104؛ الطبقات الکبري، ج4، ص22.

[18]. الطبقات الکبري، ج4، ص13.

[19]. همان، ص29.

[20]. الطبقات الکبري، ج4، ص30.

[21]. همان، ص32.

[22]. همان.

[23]. الطبقات الکبري، ج4، ص31.

[24]. همان، ص33.

[25]. الطبقات الکبري، ج4، ص34.

مـنـبـع: آرمیدگان در بقیع، نوشته علی اکبر نوایی، تهیه شده در پژوهشکده حج و زیارت، نشر مشعر، ۱۳۹۵.
علی اکبر نوایی
مـنـبـع:
تــــازه هــــا
  • محمد بن امام صادق (علیه السلام)
  • محمد بن عون الاكبر بن محمد حنفيه بن امام على (علیه السلام)
  • علی العریضی بن امام جعفر صادق (علیه السلام)
  • ابراهيم، احمد، صالح، سليمان و عيسى فرزندان يحيى بن احمد
  • سیدعبدالله بن محمد الاخيضر الصغير الامير
  • سیدابراهيم بن موسى بن عبدالله بن موسى الجون
پـــربـــازدیـــدهــــا
  • حسین الاصغر بن امام علی بن الحسین السجاد (علیه السلام)
  • اسماعيل، فرزند امام جعفر صادق(علیه السلام)
  • محمّد حنفيّه
  • محمد بن اسماعیل بن امام جعفر الصادق (علیه السلام)
  • عقيل بن ابي‌‌طالب
  • عباس، عموي پيامبر(صلی الله علیه و آله)
حــــدیــــث روز
قم، خيابان 75 متری عمار یاسر، خیابان شهید آیت الّله قدوسی، ساختمان حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، طبقه پنجم
پست الکترونیک: hajj.ziyarat@gmail.com
تلفن تماس: 37186 - 025
نمابر: 37769994 - 025
كد پستی: 3719158489

دسـتـرسـی سـریـع

  • پژوهشکده حج و زیارت
  • کتابخانه دیجیتالی حج
  • ویکی حج
  • سامانه نشریات
  • هیئت علمی و کارشناسان
  • جستجو در کتابخانه
  • دانشنامه حج و حرمین
  • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
  • اطلاعیه و فراخوان ها
  • نقشه سایت

پـیـونـدهــای مـرتـبـط

  • دفتر مقام معظم رهبری
  • بقیع
  • خبرگزاری حج
  • سازمان حج و زیارت
  • لیست همه پیوندها