ماريه قبطيه، بنت شمعون قبطيّه و مادرش زني رومي است.
پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در سال ششم هجرت، رسالت و دعوت جهاني خويش را آغاز نموده، در صدد برآمدند تا تمام انسانها را، در مناطق جهان، به آيين اسلام دعوت کنند؛ چنانکه در زندگي حاطب بن ابيبلتعه گذشت، آن حضرت حاطب را به مصر، نزد مقوقس حاکم مصر فرستادند؛ «هنگامي که پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) تصميم گرفت به سلاطين و زمامداران نامه بنويسد و آنان را به دين اسلام دعوت نمايد. از جمله نامهاي به مقوقس پادشاه مصر نوشت، پس از آنکه نامه را مهر کرد، فرمود: چه کسي اين نامه را به مقوقس ميرساند تا از خدا اجر و مزدش را بگيرد؟ حاطب از جا برخاست و عرضه داشت: من اين کار را انجام ميدهم. پيغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «بَارَكَ اللهُ فِيكَ يَا حَاطِبُ».[1]
مقوقس پس از سؤالاتي درباره پيامبر، يقين کرد که ايشان فرستاده خداست و او همان کسي است که در اديان گذشته بشارتش داده شده، اما به دليل دلبستگي شديد به مقام و موقعيت، از ايمان به پيامبر(صلی الله علیه و آله) صرفنظر کرد ولي هدايايي را براي آن حضرت فرستاد.
مقوقس، پادشاه اسکندريه، ماريه و خواهرش سيرين را که هر دو بينظير بودند، به اضافه تحفهها و هدايايي ديگر براي پيامبر فرستاد؛ از جمله آن هدايا، قاطر مخصوصي به نام دلدل بود که در عربستان جز آن قاطري وجود نداشت به اضافه هزار مثقال طلا و بيست قواره پارچه مصري و يک کاسه بلورين که ظرف مخصوص آبخوري حضرت شد و غلامي به نام «جريح».
پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) سيرين را به حسان بن ثابت، شاعر مخصوص خود بخشيد و ماريه را خود نگهداشت.[2]
ماريه وقتي به مدينه آمد، در حضور پيامبر(صلی الله علیه و آله) دين اسلام را برگزيد و آن حضرت رسماً با او ازدواج کرد. اين ازدواج، در حقيقت ازدواج مبارکي بود و پيامبر گرامي(صلی الله علیه و آله) از ماريه راضي بودند. عايشه، ماريه را اينگونه توصيف کرده است:«ماريه، زني زيبا با موهاي مجعّد بود، براي همين، پيامبر خدا او را دوست ميداشت».[3]
پيامبر(صلی الله علیه و آله) در آغاز، ماريه را به خانه حارثة بن نعمان برده و در آنجا منزلي براي وي آماده کردند. ايشان، يک سال در اين منزل سکونت داشتند، اما به دليل اينکه مورد حسد زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) قرار گرفت، رسول الله(صلی الله علیه و آله) ايشان را در قسمت بالاي مدينه، در نخلستان کوچکي که از اموال پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود، مسکن دادند و مقررات حجاب و رعايت آداب آن را بر او و ساير زنان مقرر داشتند.
اين مسکن جديد، همان مشربه اُمّ ابراهيم است؛ باغي بود که مخيريق يهودي آن را به پيامبر گرامي(صلی الله علیه و آله) بخشيدند.
واقدي مينويسد:
مخيريق يهودي از علماي يهود بود، روز شنبه که پيامبر گرامي(صلی الله علیه و آله) براي جنگ در اُحد حضور يافت، او به يهوديان گفت: به خدا قسم شما ميدانيد که محمد(صلی الله علیه و آله) پيامبر است و نصرت و ياري او بر شما فرض و واجب شده. آنها بهانه آوردند که امروز شنبه است. او گفت: ديگر شنبه معنايي ندارد، سلاح خود را برداشت و همراه پيامبر خدا به ميدان جنگ آمد و کشته شد، پيامبر فرمود: مخيريق خَيرُ يَهودٍ. مخيريق، بهترين يهودي است. مخيريق وقتي از مدينه به اُحد ميرفت، گفت: اگر کشته شدم، اموال من مال محمد(صلی الله علیه و آله) است که در راه خدا صرف کند. آن اموال منشأ صدقات پيامبر شد. اموال او عبارت بود از: هفت مزرعه، به نامهاي ميثب، صافيه، دلال، حسني، برقه، اعواف، مشربه. پيامبر ماريه را در مشربه سکني داد؛ ازاينرو آنجا به نام مشربه امّ ابراهيم موسوم گشت.[4]
ماريه قبطيه به دليل کمالاتي که داشت و از پيامبر گرامي(صلی الله علیه و آله) حامله گرديد، مورد حسد همسران آن حضرت قرار گرفت؛ لذا حضرت وي را در مشربه(همان باغ موقوفه مخيريق به پيامبر) سکني دادند.
مشربه اُمّ ابراهيم(باغ مخيريق يهودي) از مکانهايي است که در روايت امام صادق(علیه السلام) به عقبة بن خالد توصيه شده که به آنجا برود و زيارتش کند و آن حضرت فرمودهاند: «وَ هِيَ مَسکَنُ رَسُول اللهِ وَمُصَلاّهُ»[5]؛ «آنجا مسکن پيامبر خدا و محل نماز ايشان بوده است».
چنانکه در مباحث پيشين، درباره ابراهيم بن رسول الله(صلی الله علیه و آله) نوشتيم، ابراهيم فرزند پيامبر(صلی الله علیه و آله)، در سال هفتم هجرت، در ماه ذيحجه به دنيا آمد، هنگام ولادتش جبرئيل نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمده، ضمن تبريک به آن حضرت گفت: «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا إِبْرَاهِيم».[6]
در هر حال، ابراهيم در ميان قبيله بنيمازن و در مشربه به دنيا آمد و سلمي، همسر ابورافع مامايي و دايگي او را بر عهده گرفت و ازاينرو، نخستين کسي که مژده ولادت ابراهيم را به پيامبر(صلی الله علیه و آله) داد، ابورافع بود و آن حضرت، غلامي را بهعنوان مژدگاني به وي هديه داد. با تولد ابراهيم، سرور و شادماني سراسر مدينه را فرا گرفت و همه در اين شادي به پيامبر(صلی الله علیه و آله) تبريک گفتند و مادرش ماريه مورد توجه مسلمان و اهل مدينه قرار گرفت و ازاينرو، بيشترين حسد زنانه از ناحيه زنان پيامبر گرامي، متوجه ماريه شد.
گرچه ماجراي نزول آيات تحريم را برخي از مفسران درباره حفصه اُم ّالمؤمنين دختر عمر نقل کردهاند، ليکن بيشتر مفسران ماجراي آيات تحريم را درباره ماريه قبطيه دانستهاند.
طبرسي در مجمع البيان مينويسد:
در يکي از روزها که نوبت پذيرايي پيامبر خدا با حفصه بود، به اتاق وي رفت، حفصه اظهار داشت با پدرم کاري دارم اجازه دهيد به خانه پدرم بروم. حضرت اجازه دادند. هنگامي که اتاق خلوت شد، پيامبر به سراغ ماريه قبطيه فرستاد و در اتاق حفصه با وي همبستر شد. حفصه وقتي از خانه پدر مراجعت کرد، در را بسته ديد! پشت در نشست تا در باز شد. پيامبر خدا درحاليکه عرق از جبين مبارکش ميريخت، از اتاق بيرون آمد. حفصه وقتي ماريه را نيز در اتاق خود مشاهده کرد شروع به پرخاش کرده، گفت: آري، براي چنين منظوري به من اجازه دادي وگرنه اجازه نميدادي! ماريه را به خانه آوردي در روزي که مخصوص من است، آن هم در بستر من با وي همبستر شدي و احترام مرا ريختي؟! پيامبر براي اينکه صداي او را کوتاه کند و جار و جنجالي راه نيفتد، فرمود: خاموش باش، براي رضا و خشنودي تو مدتي ماريه را بر خود حرام کردم، ولي اين مطلب نزد تو امانت باشد و به کسي باز مگو، در اين هنگام بود که آيات سوره تحريم نازل شد؛[7]
(یا أَيُّها النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)(تحريم: 1)
اي پيامبر، چرا چيزي را که خدا بر تو حلال کرده، به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام ميکني؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است.
آيات سوره تحريم بيان ميدارد که زنان پيامبر(حفصه و عايشه) خبر فوق را فاش ساختند و خداوند در اين آيات، آنها را تهديد به طلاق نمود. در همين زمينه، ماجراي معافير و عسل را که در مورد حفصه در بخش پيش بدان اشاره داشتيم، مفسران و مورخان نقل کردهاند.
ماريّه قبطيّه(اُمّ المؤمنين) به ماجراي هاجر، ابراهيم و اسماعيل بسيار علاقه داشت و آن را بارها شنيده و مايل بود بشنود که خداوند چگونه به هاجر، هنگامي که در حجاز تنها و بيياور بود، کمک کرد و فضل و انعام خودش را بر او تمام نمود؛ زيرا خداوند با دادن اسماعيل، چاه زمزم و ساختن خانه و کمک در ايجاد بناي کعبه و... به او لطف فراواني کرده و زندگي جديدي را به برکت وجود هاجر به حجاز و سرزمين بطحا داده است و نيز هروله هاجر، سنتي براي حاجيان گرديده است!
جناب ماريه، به شباهتهاي خود و هاجر بسيار ميانديشيد و اينکه هر دو کنيز بودند، هاجر به دست ساره به ابراهيم بخشيده شد و جناب ايشان از طرف مقوقس، حاکم مصر، به پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) اهدا گرديد.[8]
ماريه، پس از مسلماني، زهد و پارسايي، عبادت و تقوا، اخلاق و منش عالي اسلامي را برگزيد و بدين روي، مورد توجه فراوان پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود. مورخان و سيرهنگاران او را به نيکويي اخلاق و والايي منشهاي عالي انساني ستودهاند؛ «ماريه، بانويي پاک، زاهد و ديندار بود».[9]
مورخان نامآوري، نام ماريه را در رديف زنان فاضله و عالمه تاريخ ذکر کردهاند و او را به حسن دينش ستودهاند.
علي(علیه السلام) نسبت به داستان افک و تهمت به ماريه، به دليل اطميناني که به پاکي و عفت و طهارت ماريه داشتند، حديث افک و ماجراي اين تهمت را پيگيري کردند
که به دليل ذکر اين ماجرا در قضيهاي ديگر، از دوباره نويسي آن در اين بخش،
خودداري ميکنيم.[10]
چنانکه مورخان نامآوري مانند جعفر مرتضي عاملي، در ماجراي حديث افک به آن پرداختهاند، اهل بيت پيامبر گرامي(صلی الله علیه و آله) به خصوص علي(علیه السلام) و حضرت زهرا(علیها السلام) توجه ويژهاي به ماريه داشتهاند و علاقه وافري را به ايشان ابراز ميکردند؛ چنانکه پس از ولادت ابراهيم(علیه السلام)، اميرمؤمنان علي(علیه السلام) بسيار خوشحال شدند. ايشان همواره حامي ماريّه بودند. خود، شخصاً به امور ايشان رسيدگي ميکردند. آن حضرت نسبت به ماريّه، تعصب ويژه داشتند.[11]
از ادامه زندگي اين بانوي بزرگ(مادر مؤمنان و مسلمانان) پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله) خبر چنداني وجود ندارد. تنها همين مقدار نقل شده که خلفا؛ از جمله ابوبکر و عمر براي او مقرري وضع کردند و علي(علیه السلام) به مشکلات معيشتي و نيازهاي وي رسيدگي نموده، از او حمايت ميکردند. «ابوبکر مقرري براي او در نظر گرفت. پرداخت اين مقرري پس از مرگ ابوبکر، توسط عمر بن خطاب نيز ادامه يافت».[12]
ماريّه قبطيه سرانجام در زمان خلافت عمر بن خطاب، خليفه دوم و 16 سال پس از هجرت وفات يافت، اهل مدينه در عزاي وي شرکت کردند. علي و اهل بيت(علیهم السلام) هم شرکت داشتند. «عمر، مردم را براي تشييع جنازه او خبر کرد و بر وي نماز خواند و در بقيع به خاک سپرده شد».[13]
[1]. پيغمبر و ياران، ج2، ص211.
[2]. اسدالغابة، ج1، ص391.
[3]. الطبقات الکبري، ج1، ص107.
[4]. وفاء الوفا، ج3، صص 828 و 829.
[5]. همان، ص826.
[6]. البداية والنهايه، ج5، ص309.
[7]. مجمع البيان، ج10، ص313.
[8]. پيغمبر و ياران، ج3، ص287.
[9]. تاريخ الأمم و الملوک، ج11، ص617.
[10]. در اين زمينه، به بخش پيشين، زندگي حفصه مراجعه شود.
[11]. بحارالانوار، ج22، ص236.
[12]. انساب الاشراف، ج1، ص450.
[13]. انساب الاشراف، ج1، ص453.