نوشته رضا علی صوفی علی اکبر زوار
منبع : فصلنامه تاریخ اسلام در آِنه پژوهش، سال 9، شماره 2، پاییز و زمستان 1391
چكيده
هشتم شوال هر سال يادآور حادثهاي تلخ براي جهان اسلام، بهويژه عالم تشيع است؛ واقعهاي كه طي آن قبور اهلبيت عصمت و طهارت(ع) و اصحاب پيامبر(ص) به همراه آثار پرارزش به جاي مانده از روزگار صدر اسلام توسط پيروان فرقه وهابيت تخريب شد، اين نوشتار با رويكردي توصيفي – تحليلي به شرح اين حادثه و پيامدها و عكسالعملهايي كه در جهان اسلام پديد آورد، پرداخته و در ادامه به پاسخ اين پرسش اساسي ميپردازد كه با وجود فضاي ضد وهابي در ايران آن روز و تلاشهاي علما و نيروهاي مذهبي در برخورد و ايجاد فشار بر وهابيون، چه عواملي موجب تلطيف اين فضا و به محاق رفتن طرح «كميسيون دفاع از حرمين شريفين» مرحوم مدرس و در ادامه رفع ممنوعيت حج و سپس به رسميت شناختن و ايجاد روابط ديپلماتيك با حكومت تازه تأسيس آلسعود شد، در اين نوشتار نشان داده شده كه مساعي و تلاشهاي عناصر بهايي حكومت وقت ايران در اين خصوص نقش مهم و اساسي داشته است.
كليدواژهها: بقيع، وهابيت، بهائيت، عينالملك (هويدا)، مدرس.
* دكتري تاريخ ايران دوره اسلامي، دانشگاه پيام نور تهران
** دانشجوي كارشناسي ارشد تاريخ ايران دوره اسلامي دانشگاه پيام نور تهران a.a.zavar@gmail.com
دريافت: 7/ 9/ 1391 ـ پذيرش: 25/ 12/ 1391
مقدمه
بيشك، فرقههاي وهابيت و بهائيت جريانهايي بسيار شبيه به هم بوده و نقشهاي مشابهي در ايجاد شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان داشته و دارند. بهائيت از جمله جريانهاي بسيار مهمي بود كه در اواسط دورة قاجاردر ايران شيعه بهوجود آمد، ولي با هوشياري علما و درايت سياستمدار معروف، اميركبير، سركوب و با سردمداران آن برخورد شد، ازاينرو در همان آغاز، اين جريان مسئلهدار به حاشيه رانده شد. فتنه وهابيت نيز جرياني از جنس مسلك انحرافي بهائيت بود كه در سرزمين حجاز (مهد اسلام) پديد آمد، اما متأسفانه در پي يك اتحاد نامقدس بين محمدبن عبدالوهاب (متوفاي 1201ق) پيشواي فرقه و محمدبن سعود (متوفاي 1179 ق) كه جد آلسعود است، به جرياني قوي و اثرگذار در شبهجزيرة عربستان تبديل شد و پس از سالها جنگ و درگيري و در پي تجزيه امپراتوري عثماني و حمايت آشكار استعمار انگليس موفق شد بهتدريج قسمت بزرگي از شبهجزيره، از جمله منطقة حجاز را به كنترل خود درآورد. جريان بهائيت بهرغم اينكه هيچگاه نتوانست همچون فرقة وهابيت عمل كند، اما بهگونهاي ديگر و در لايههايي پنهان، همواره نقش مهمي در تاريخ معاصر ايران و منطقه داشته و متأسفانه غالباً از ديدهها پنهان بوده است، ازاينرو پيروان اين فرقه همواره توانستهاند با طرح شعارها و گرفتن ژستهاي مختلف، مظلومنمايي كنند.
اين نوشتار به بررسي يكي از گوشههاي تاريخ معاصر و نقشي كه عوامل اين فرقه در آن داشتهاند، ميپردازد، نويسنده در مدت مطالعه و تحقيق در اينباره، دو پژوهش مرتبط با موضوع مشاهده كرده است: مورد اول، بررسيهايي كه در خصوص تشكيل كميسيون دفاع از حرمين شريفين توسط آقاي موجاني انجام شده و تحت عنوان «مدرس و كميسيون دفاع از حرمين شريفين» در فصلنامه تاريخ روابط خارجي سال دوم شمارة 9 سال 1375 منتشر شده است. دومين پژوهش نيز توسط جناب حجت الاسلام سيدعلي قاضي عسكر صورت گرفته كه در كتاب تخريب و بازسازي بقيع چاپ شده است.
وقوع جنايت (تخريب)
وهابيون در پي به قدرت رسيدن و تسلط بر منطقه حجاز، دست به گسترش و ترويج عقايد انحرافي مسلك خويش زده و در اين راستا مرتكب جنايات فاحشي شدند كه ريشه در اعتقادات متحجرانه و انحرافيشان داشت.
يكي از ديدگاههاي بيپاية وهابيون كه مخالف با كتاب خدا، سنت پيامبر(ص)، روش سلف صالح و احاديث اهلبيت عصمت و طهارت(ع) است، بدعت دانستن تبرك و استشفا به آثار اولياي خدا و روا ندانستن سفر براي زيارت قبور پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) است كه بنيانگذار اين ديدگاه، ابنتيميه[1] (728ق) (حلبي، 1390، ص76 ) بوده است، زيرا مسلمانان در طول تاريخ اسلام، نهتنها بر جواز، بلكه استحباب سفر براي زيارت قبور اولياي الهي اجماع داشتهاند. اما وي اولين كسي است كه از اين مسئله جلوگيري و شديداً با آن مخالفت كرد (رضواني، 1387، ج2، ص 293). ابنتيميه سفر براي زيارت قبر مطهر پيامبر(ص) را بدعت ميانگاشت و با استناد به ظاهر حديثي نبوي(ص)، به حرمت مسافرت براي زيارت قبر پيامبر(ص) قائل بود و طي فتوايي اعلام كرد كه اگر كسي چنين سفري انجام دهد، چون سفر معصيت است بايستي نماز خود را تمام بخواند! (فقيهي، بيتا، ص 25) وهابيون نيز به پيروي از ابنتيميه ودر مخالفت با اجماع علماي اسلام، سفر براي زيارت روضه نبوي(ص) را بدعت نامشروع و بستري براي شرك و غلو ميشمارند. ازاينرو در هر زمان كه بر اماكن زيارتي مورد احترام مسلمانان، خصوصاً شيعيان دست يافتهاند، متأسفانه صفحاتي سياه از خود برجاي گذاشته و فجايعي زشت و هولناك خلق كردهاند.[2]
آلسعود، با تكميل سلطه خود بر حجاز در شوال سال 1344ق كليه اين بناها و گنبدها و آثار را ويران و اموال و اشياي گرانقيمت موجود در اين اماكن را به تاراج برده و نهتنها در مدينه، بلكه در هرجا گنبد و بارگاه و زيارتگاهى بود، آن را ويران كردند. مرحوم سيد محسن امين، ابعاد ويرانىهاى وهابيان در حجاز را اينگونه بيان مىكند:
وقتى وهابيان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابنعباس را خراب كردند. آنان هنگامىكه وارد مكه شدند، گنبدهاى قبر عبدالمطّلب، ابوطالب و خديجه امّالمؤمنين را ويران نمودند و زادگاه پيامبر(ص) و فاطمه زهراعليهاالسلام را با خاك يكسان كردند و آنگاه كه وارد جده شدند، گنبد و قبر حوّا(س) را خراب كردند و بهطور كلى، تمام مقابر و مزارات را در مكه، جده، طائف و نواحى آنها ويران نمودند و زمانى هم كه مدينه منوره را محاصره كردند، به ويران كردن مسجد و مزار حضرت حمزه(ع) پرداختند» (نجمي، 1390، ص 51).
پس از تسلط بر مدينة منوره، قاضى القضات وهابيان، شيخ عبداللهبن بليهد، در رمضان 1344ق از مكه به جانب مدينه حركت و اعلاميهاى صادر كرد و ضمن آن، جواز ويران كردن گنبدها و زيارتگاهها را از مردم سؤال نمود كه بسيارى از مردم از ترس به آن پاسخ نداده و برخى نيز لزوم ويران كردن را خواستار شده بودند! در خصوص انگيزة وي از اين نظرخواهي با توجه به زمينه اعتقادي و انگيزة قوي و تصميماتي كه سران وهابيت از قبل گرفته بودند، جاي بحث فراوان است، ولي در مجموع ميتوان اينگونه استنباط كرد كه با طرح موضوع، قصد داشتهاند كه ضمن اطلاعرساني به مردم در خصوص جنايات و فجايعي كه قصد انجام آن را دارند، عكسالعمل احتمالي ايشان را نيز ارزيابي و پيشبيني نموده و با اتخاذ تمهيدات لازم از هزينههاي اين عمل وحشيانه بكاهند.
مرحوم سيد امين در اين خصوص ميگويد: با توجه به اينكه تخريب مقابر و مشاهد، اساس عقيدة وهابيان است و در وجوب از بين بردن اين آثار و حتى حرم شريف نبوى(ص) كوچكترين ترديدى نداشتند، ازاينرو منظور شيخ بليهد از اين سؤال، سؤال حقيقى نبود، بلكه هدف از آن جلب نظر مردم مدينه و نوعى تسلى خاطر و دلجويى از آنان بود (همان).
آنان پس از نشر اين اعلاميه و سؤال و جواب، همه گنبدها و زيارتگاهها را در مدينه و اطراف آن ويران و حتى گنبد ائمه اهلبيت(ع) را در بقيع، كه قبر عباس عموى پيامبر(ص) نيز در كنار آنها بود، خراب كردند و ديوارها و صندوقها و ضريحهايى را كه روى قبرهاى شريف قرار داشت، از بين بردند، و در اين زيارتگاهها، جز تلّى سنگ و خاك، بهعنوان علامت باقى نگذاشتند.
اين اقدام دقيقاً در هشتم شوال 1344ق انجام شد و به كارگرانى كه اين عمل ننگين را انجام دادند، مبلغ هزار ريال مجيدى دست مزد پرداخت كردند (همان).
از جمله تخريبها، از ميان بردن گنبد مرقد عبدالله و آمنه(ع)، پدر و مادر حضرت رسول خدا(ص) و نيز مزار همسران آن بزرگوار و قبر عثمانبن عفان و قبر اسماعيلبن جعفر فرزند امام صادق(ع) و قبر مالك امام دارالهجره و غير آن بود و بهطور خلاصه، تمام مزارات مدينه و اطراف آن و ينبع را خراب كردند و پيش از آن، قبر حمزه(ع) عموى پيامبر(ص) و قبور بقيه شهداى احد را از بين برده بودند و از آنها جز مشتى خاك برجاى نمانده بود.
اينكه وهايبان از تخريب بارگاه پيامبر اعظم(ص) با وجود تمايل شديد به اين كار خودداري كردند، جاي سؤال است. عدهاي اعتقاد دارند كه وهابيان از ترس نتيجة كارشان، از خراب كردن گنبد و بارگاه حضرت رسول(ص) و كندن ضريح آن بزرگوار خوددارى كردند وگرنه آنان هيچ قبر و ضريحى را استثنا نكردهاند، بلكه قبر پيامبر(ص) از آن جهت كه بيشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از ديدگاه آنها و از نظر دلايل وهابيان، خراب كردن آن سزاوارتر است و اگر احساس خطر نميكردند، حتماً قبر پيامبر(ص) را نيز ويران، بلكه پيش از مزارهاى ديگر، تخريب مىكردند.
اين گفته كاملاً صحيح بهنظر ميآيد، اگرچه بعضى از نويسندگان وهابى اين مصونيت را بدينگونه توجيه مىكنند كه ما اين گنبد را يكى از گنبدهاى مسجد مىشناسيم نه گنبد و بارگاه حرم پيامبر(ص) (همان).
گزارش خبر تخريب
با انتشار خبر تخريب ابنيه بقيع، بخصوص آثار قبور پيشوايان معصوم(ع) مدفون در آن قبرستان، افكار عمومى در ايران بهشدت تحت تأثير قرار گرفت و شيعيان واكنشهاى شديدى نشان دادند، بهگونهاى كه رئيسالوزراى وقت، مجبور شد روز شانزدهم صفر را عزاى عمومى اعلام كند. متن بخشنامه به شرح زير است:
متحدالمآل تلگرافى و فورى است ـ عموم حكّام ايالات و ولايات و مأمورين دولتى:
به موجب اخبار تلگرافى، از طرف طايفة وهابىها، اسائة ادب به مدينه منوّره شده و مسجد اعظمِ اسلامى را هدف تيرِ توپ قرار دادهاند. دولت از استماع اين فاجعه عظيمه، بىنهايت مشوّش و مشغول تحقيق و تهيه اقدامات مؤثره مىباشد. عجالتاً، با توافق نظر آقايان حجج اسلامِ مركز، تصميم گرفته شده كه براى ابراز احساسات و عمل به سوگوارى و تعزيهدارى، يك روز تمام مملكت تعطيل عمومى شود، لهذا مقرر مىدارم، عموم حكام و مأمورين دولتى، در قلمرو مأموريت خود به اطلاع آقايان علماى اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتى و عموم مردم، اين تصميم را ابلاغ و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطيل و عزادارى اعلام نمايند (مكي، 1358، ج2، ص 682).
در پي اين بخشنامه، روز شنبه شانزدهم صفر [15شهريور]، تعطيل عمومى شد و از طرف دستهجات مختلف تهران، مراسم سوگوارى و عزادارى صورت گرفت و طبق دعوتى كه شده بود، در همان روز، علما در مسجد شاه (امام فعلي) بازار تهران اجتماع و دستهجات عزادار با حال سوگوارى از كليه نقاط تهران به طرف مسجد عزيمت كرده، در آنجا اظهار تأسف و تأثر خود را اعلام نمودند.
عصر همين روز اجتماع چندين دههزار نفرى، در چهار راه صنيعالدوله تهران تشكيل شد و در آنجا خطبا سخنرانيهاي مهيّجى ايراد كرده و از قضاياى مدينه و اهانتى كه از طرف وهابىها به گنبد مطهر حضرت رسول(ص) صورت گرفته بود، اظهار انزجار و تنفر كردند. خبرنگار ديلى تلگراف، كه آن روز در مراسم حضور داشته، چنين گزارش داده است:
در وسط چهارراه، يك برج چوبى ششگوش، به ارتفاع سيپا، كه با فرش پوشيده شده و بالاى آن پرچم سياهى در اهتزاز بود، برپا گرديد... حدود 25 هزار نفر از مردان سالخورده تا كودكان خردسال، پشت سر هم رج بسته، چهار زانو، در حال انتظار نشسته بودند... ورود مدرّس... با كف زدن و فرياد مسرّت مردم اعلام شد... مشاراليه از جمعيت تشكر نمود و در ميان علما و نمايندگان مجلس قرار گرفت... ميرزا عبدالله، واعظِ معروف، كلام خود را با نعت پيغمبر(ص) و درود بر ائمه(ع) شروع كرد، ولى ناگهان صداى آرام و آهستهاش، صورت جدى به خود گرفت... و گفت: اگر شما اعلام جهاد كنيد [مردم] با سر و پاى برهنه و بدون سلاح، به مرقد پيغمبر(ص) اكرم شتافته، با دندان و ناخنهاى خود، دشمنان خدا را قطعهقطعه مىكنند. بيشترِ جملههاي حماسى او با گريه و زارى توأم بود (موجاني، 1375).
سخنرانى مرحوم مدرس
مرحوم مدرس، به مناسبت اين موضوعِ مهم، در روز هشتم شهريور 1304ش برابر با دهم صفرالمظفّر 1344ق در مجلس شوراى ملى، نطقى ايراد كرد و پس از بيان مقدمهاى چنين گفت:
ما خيلى جامع خودمان را از دست داديم. برادرانى داريم در اكثر دنيا كه دول اسلامى، آنطورىكه بايد و شايد با آنها رفتار نكرده است و بالأخره يكوقت بيدار شده و هوشيار شويم و جامعه خودمان را حفظ كنيم. از آقايانى كه در تحت لواى اين قوماند، سؤال مىكنم، چه وقت است آن وقت؟ از امروز بهتر؟ كيست كه آن لوا را بردارد و بگويد در اين موقع من لواى اسلام را برمىدارم و اين قوم را در تحت قوميت و در تحت جامع ديانت اسلاميه، قوميتشان را ترقى مىدهم و حفظ مىكنم.
امروز از اين واقعههايى كه استماع فرمودهايد، اگرچه به آن درجه كه بايد اطمينان پيدا شود، هنوز نشده است كه حادثه از چه قبيل است و تا چه مرتبه است؟ البته دولت مكلف است تحقيقات كامل بكند و به عرض مجلس برساند، و ليكن عرض مىكنم. امروز اهل ايران يك قسمت از قسمتهاى دول اسلامى است، بلكه مىتوان گفت كه قسمت بزرگ دول اسلامى است. بايد امروز اين جامعه در تمام دنيا خودشان را معرفى كنند كه ملت و دولت ايران قدم برمىدارند كه اين جامعه را حفظ كنيم و خودمان را به بركت اين جامعه نگاهدارى كنيم.
دولت تقاضاى كميسيون از مجلس نمود، البته وظيفهشان هم همين بود كه پيشنهاد تقاضاى كميسيون بفرمايند، البته مجلس هم مساعدت خواهد نمود و به عقيدة بنده، تمام فكر را بايد صرف اين كار كرد و بايد يك قدمهايى كه مقتضاى حفظ ديانت و حفظ قوميت و حفظ مليت خودمان است، در اين مورد برداريم و هيچ كارى و هيچچيزى را مقدم بر اين كار قرار ندهيم و نگذاريم كه اين مسئله زيادتر از اين، اسباب خرابى جامعه شود كه مبادا يك ضرر عظيمترى بر ما مترتب گردد و خداى نخواسته، حال ما از اين روزى كه هستيم بدتر شود. و زياده بر اين، چيزى عرض نمىكنم.
مرحوم مدرس، پس از ايراد سخنرانى در مجلس، مسئلة تشكيل كميسيون ويژه براى پيگيرى موضوع را به شكل جدى پيگيري كرد (مكي، 1385، ج2، ص 684).
عكس العمل مراجع
اينگونه شايع شده بود كه امير عبدالعزيز ابنسعود پس از تخريب اماكن زيارتي و مقدس حجاز، قصد دارد كه نيروهاي خود را به سوي عراق حركت دهد تا شهرهاي نجف، كربلا، كاظمين و سامرا و قبور بزرگان را غارت و ويران كند. اين شايعه با توجه به اينكه در گذشته نيز اين عمل از وهابيون سرزده بود (حمله وهابيان به كربلا و نجف طي سالهاي 1216-1225ق (در زمان فتحعليشاه قاجار) بسيار جدي تلقي شد و در اين هنگام سيد ابوالحسن اصفهاني كه در نجف اقامت داشت، تلگرافي براي شيخ محمد خالصي در كاظمين مخابره نمود و او را براي مشورت دعوت كرد. مرحوم خالصي نيز جريان امر را به مدرس تلگرافي اطلاع داد و خود با جمعيتي حدود سيصد هزار نفر از عشاير و قبايل حركت كرده، آماده پيكار سخت با نيروهاي وهابي شدند. مدرس در پاسخ آيتالله خالصى نوشت: «اگر لازم باشد، اطلاع دهيد من با گروهى از مردم ايران حركت خواهيم كرد». پس از ارسال پاسخ مرحوم مدرس، در عراق شايع شد كه مدرس از تهران حركت كرده و حدوداً هزار نفر نيرو آماده شده است.
مدرس مجدداً در مجلس شوراي اسلامي سخنراني جالب و پرشور و تهديدآميزي كرد و حكومت وهابي را سخت به باد انتقاد گرفت و آمادگي خود و مردم را براي عزيمت به عراق اعلام نمود:
بايد قدمهاي مؤثر، قاطع و فوري كه مقتضاي ديانت و حفظ قوميت اسلامي است، برداشت و هيچ چيز را مقدم بر اين كار قرار ندهيم و نگذاريم كه اين مسئله زيادتر از اين اسباب خرابي جامعه شود مبادا يك ضرر عظيمتري بر ما مترتب گردد. ما اين تجاوزات را نميتوانيم ببينيم، نخواهيم گذاشت ادامه يابد و اماكن متبركه و مراكز ديني و اسلامي ما دستخوش [تجاوز] متجاوزين شود؛ با قدرت و قاطعيت آنها راحفظ ميكنيم و متجاوزين را سركوب مينماييم (باقي، 1370، ص 70).
مراجع، علما و حوزههاى علميه نيز پيوسته با ارسال نامه و مخابرة تلگراف، برخورد قاطع با عوامل تخريب قبور اماكن متبركه را درخواست كردند:
مسلمانان مناطق ديگر نيز انزجار خود را از اين عمل ننگين به تهران اعلان كرده، خواستار اقدام جدى شدند. مردم قفقاز با ارسال عريضه از تفليس براى نمايندگان مجلس شوراى ملى، از آنان خواستند با توجه به جسارت و بىادبىهايى كه طايفه ضالّه وهابىها و رئيس مردود آنها ابنسعود، به اماكن متبركه و مراقد مقدسه نموده است، رئيس دولت ايران پيشقدم شده، با ساير دولتها اسلامى هم كه البته وظيفه خود را خوب مىدانند، كمك فرموده، اين منبع فساد و دشمن حق و انصاف را ريشهكن و خاك پاك را از لوث وجودشان تطهير فرمايند. علاوه بر مسلمانان منطقه قفقاز، از مناطق ديگر، مانند مسلمانهاى تمام جماهير متحده، يعنى آذربايجان، ازبكستان، تركمنستان، قزاقستان، تاتارستان، ياشقيرستان، قزاقان و اتباع دول ايران، تركيه، افغانستان، چين، مغولستان هم با ارسال تلگرافى اعلام نمودند كه: چون مكه معظمه و مدينه منوّره با يادگارهاى مقدس خود، متعلق به تمام مسلمين مىباشد، پس بايد تمام دول جهان اسلام بر حفظ و حراست اين اماكن مقدس بكوشند. مسلمانان هندوستان نيز در پي انعكاس اعتراضات مردم ايران و تأثير آن در جامعه مسلمانان هند نامهاي براي مجلس ايران ميفرستند» (موجاني، 1375).
رضا خان سردار سپه نيز با توجه به موج اعتراضات و شدت نارضايتيهاي مردمي از اين عمل وقيحانه وهابيها، در مجلس قول داد تا شخصاً به اين موضوع رسيدگى كند، ليكن اسناد و مدارك نشان مىدهد كه وى بهرغم قول قرارهاي قبلي هيچگونه اقدام مثبتى در اين خصوص انجام نداده است (همان).
آغاز توطئه
در پي انتشار اخبار تخريب اماكن مقدس در دو شهر مكة مكرمه و مدينة منوره كه موجب نگرانىهاى شديد مسلمانان، خصوصاً شيعيان در كشورهاى اسلامى، از جمله ايران شده بود، حاكم جديد حجاز عبدالعزيزبن عبدالرحمن آلسعود ضمن تكذيب اخبار فوق از دولتهاى اسلامى درخواست كرد تا سريعاً نمايندگانى را براى پيگيرى موضوع به حجاز اعزام كنند. ايران از جمله اولين كشورهايى بود كه هيئتي را به حجاز اعزام كرد. اعضاي ايراني عبارت بودند از آقايان: غفارخان جلالالسلطنه وزير مختار ايران در مصر و حبيباللهخان عينالملك (هويدا).
قبل از پرداختن به شرح مأموريت هيئت ايراني و نتايج آن، لازم است نگاهي به پيشينه و سوابق چهره شاخص و اصلي اين هيئت، يعني ميرزا حبيباللهخان عينالملك (معروف به آلرضا كه بعدها نام خانوادگي هويدا را براي خود برگزيد)، داشته باشيم.
ميرزا حبيبالله خان عينالملك (هويدا)
پدر ميرزا حبيبالله عينالملك، ميرزا رضا قنّاد، از بهائيان متعصب و از فدائيان عباس افندى شمرده مىشد. علاقه او به رهبر بهائيان بهحدى بود كه هنگام سفر او به فلسطين، همراهش به عكا رفت و مستخدم و خادم مخصوص عباس افندى شد.
ادوارد براون، در مورد ميرزا رضاى قنّاد پدر عينالملك (هويدا) كه قبلاً به محمدرضا شيرازي معروف بوده، مينويسد: «... محمدرضا شيرازي يكى از چندتن رازدار بهاء الله است كه پس از وي عهدهدار حفاظت رسالت اسرار بهائيت ميشود» (افراسيابي، 1374، ص 723).
عباس افندى به واسطة خدمات ميرزا رضا، مخارج تحصيل فرزند او را تقبل كرد و حبيبالله را براى تحصيل با هزينة خود به اروپا فرستاد. حبيبالله در اروپا به زبانهاى انگليسى و فرانسه مسلط شد و چون عربى را هم روان صحبت مىكرد، پس از بازگشت به ايران، در دستگاه سردار اسعد بختيارى نفوذ كرد و بهعنوان مترجم استخدام شد و به نام سردار اسعد چند كتاب ترجمه كرد. همچنين همزمان كار ترجمه متون خارجى را براى روزنامه «رعد» به عهده گرفت. در همين هنگام لقب عينالملك به او داده شد و به كمك بختياريها به وزارت خارجه رفت (فردوست، 1371، ج1، ص 375).
كاتب آثار و مباشر عبدالبهاء فاضل مازندرانى در كتاب ظهورالحقكه يكي از كتابهاي معتبر بهائيان است، در موردعينالملك چنين آورده است:
... ديگر آقا محمدرضا قنّاد سابقالوصف، از مخلصين مستقيمين اصحاب آنحضرت شد تا وفات نمود و مدفن او در قبرستان عكا است و از پسرانش ميرزا حبيبالله عينالملك كه به پرتو تأييد و تربيت آن حضرت، صاحب حسن خط و كمال شد و همى سعى كرد و كوشيد كه شبيه به رسمالخط مبارك نوشت. و در سنين اوليه نزد آنحضرت، كاتب آثار و مباشر خدمات گرديد. بعداً مشاغل دولتى و مأموريت در وزارت خارجه ايران يافت و پسر ديگرش ميرزا جليل خياط در عكا و هم از دخترش كه در شام شوهر نمود، مآل با سعادت و رضايتى بروز نكرد... (افراسيابي، 1374، ص 723).
حبيبالله با دخترى به نام افسرالملوك ازدواج كرد. افسرالملوك دختر محمدحسينخان سردار از تروريستهاى معروف بهايى بود كه در دوران قاجاريه در آشوب و بلوايى كه بهائيان در چند شهر ايران بهراه انداختند، نقش داشت (همان).
در سال (1299ق/1920م) صاحب فرزندي پسر شد. وي از عباس افندي (عبدالبهاء) خواهش كرد كه اجازه دهد نامش را روي اين پسر نهند كه بعداً امير پيشوند آن شد (همان).
ميرزا حبيبالله در ادامة حضور در وزارت امورخارجه، مأمور خدمت در سوريه و لبنان شد. در اين سمت بهصورت پنهاني براي بهاييها تبليغ ميكرد و با انگليس هم رابطه و سر و سّري داشت و از خدمتگذاران واقعي آنان بود (همان، ص 375).
در پي اصرار و پيگيريهاي فراوان براي گرفتن مأموريت قونسولگري ايران در فلسطين، موفق به گرفتن اين مسئوليت نيز شد. البته بعيد است كه انگيزة وي از اين تلاشها و پيگيريهاي مستمر چيزي جز رسيدگي به امور بهائيان در فلسطين بوده باشد.
عدم مداخله در امور سياسي و نپذيرفتن اينگونه مشاغل يكي از اصول اساسي آيين بهايي است و طبق آن، يك نفر بهايي اجازه ندارد در امور سياسي شركت كند. شخص عبدالبهاء (عباس افندي) در اينباره چنين مينويسد:
اهل بهاء در هر كشور مقيمند، به امانت و صدق و صفا با حكومت رفتار نمايند و در امور سياسيه... و نيز در احزاب و فِرَق سياسي به هيچ وجه ادني مداخلهاي ننمايند و... مداخله در امور جزئي و مناقشات سياسي و منازعات حزبي بهكلي خلاف مبادي و تعاليم الهيه در اين ظهور اعظم است (خنجي، 1388).
البته اين، ظاهر قضيه است و در واقع، پيشوايان اين فرقه از جمله شخص عبدالبهاء (عباس افندي) همواره دستي بر آتش سياست داشتهاند. براي مثال، ميرزا محمد حسنخان اعتماد السلطنه در روزنامة خاطراتش به موضوع وارد كردن نارنجكهاي روسي به داخل كشور توسط عبدالبهاء و عواملش اشاره كرده است (اعتمادالسلطنه، 1389، ص 836). همچنين شواهد فراواني مبني بر حضور وي و پيروانش در جريانهاي مشروطه وجود دارد (كسروي، 1390، ص 291).
ارتباط تنگاتنگ بهائيان با تشكيلات [كاملاً سياسي] ماسوني نيز از ديگر مصاديق علايق سياسي بزرگان و پيروان اين فرقه است.[3]
به هرحال، با توجه به فضاي حاكم بر تشكيلات منسجم اين فرقه، بعيد بهنظر ميرسد كه اشتغال عينالملك در وزارت امورخارجه و در ادامه، بر عهده گرفتن مسئوليتهاي مختلف و مهم سياسي توسط وي بدون اطلاع و نظر مستقيم تشكيلات بهائيت بوده باشد.[4]
فردوست در خاطراتش به اين موضوع كه بهائيان بدون اجازة عكا حق ندارند مشاغل سياسي را بپذيرند و تنها بايد تلاش كنند كه در فعاليتهاي تجاري و كشاورزي پيشرفت كنند، اشاره داشته و در همين خصوص مينويسد:
روزي از سپهبد صنيعي [بهائي معروف و وزير جنگ كابينههاي علم، حسنعلي منصور و هويدا] پرسيدم شما [ با توجه به ممنوعيتهاي فرقهاي] چگونه مشاغل سياسي را پذيرفتهايد؟ پاسخ داد: از عكا سؤال شده و اجازه دادهاند كه در موارد استثنائي و مهم اين مشاغل پذيرفته شود (فردوست، 1371، ج 1، ص 374).
يكي از پيامدهاي ناگوار حضور حبيباللهخان عينالملك در فلسطين، بيتوجهي كنسول ايران به امور سياسي و مسائل دروني جامعه فلسطين بوده است. تقريباً در تمام مدت مأموريت او هيچگونه گزارش مفيد و حائز اهميتي كه مبيّن ويژگيهاي بحران فلسطين و تبعات آن باشد، به تهران ارسال نشده بود. اين بيتوجهي معنادار يك مقام سياسي به تحولات محيطي كه در آن زندگي ميكند، اندك اندك توجه دولتمردان ايراني را از پيگيري مسائل فلسطين بازداشت و مجالي را فراهم كرد تا در صف كشورهاي اسلامي خلل وارد شود.
وزارت امور خارجه ايران كه تا پيش از عزيمت هويدا دستكم در سه شهر مهم فلسطين نمايندگي سياسي رسمي داشت، در سالهاي پاياني مأموريت هويدا و بر اثر اقدامات او، نهتنها نمايندگيهاي خود را در يافا، حكا و حيفا تعطيل كرد، بلكه امور فلسطين را نيز ضميمة شام ساخت. در يك كلام بايد گفت كه هويدا توانست از تقدم مسئلة فلسطين در سياست خارجي منطقهاي ايران بهگونة چشمگيري بكاهد (ولايتي، 1376، ص 105).
در فلسطين نيز شاهد روابط خوب او با انگليسيها هستيم؛ «اطلاع ميدهند كه آقاي حبيباللهخان هويدا از طرف دولت انگلستان به سمت ژنرال قونسولي دولت عليه در فلسطين شناخته شدهاند (همان).
بر اساس گزارشهاي تاريخي وي با اتباع ايراني، خصوصاً شيعيان، رفتار مناسبي نداشته است وشايد بتوان گفت كه در بين اعضاي وزارت خارجه ايران طي دوران قاجار كمتر فردي چون حبيباللهخان عينالملك يافت ميشود كه بدين اندازه به اخاذي و سوء استفاده از اتباع ايراني محل مأموريتش متهم شده باشد. شاهد اين سخن، عريضهاي است كه از طرف زائران خانه خدا كه قصد تشرف از راه شام را داشتهاند، به وزارت امورخارجه ايران رسيده است. آنان از رفتارهاي غيرانساني قونسول وقت ايران، حبيبالله عينالملك بدين شرح شكايت كردهاند:
اعلي حضرت قوي شوكت شاهنشاه دولت عِلّيه ايران ـ خَلّدالله ملكه ـ بعد از مراسم عبوديت بندگان همايوني... بعضي از گرگهاي درنده هنوز از استبداد خود دست برنداشتند، يكي از اين گرگهاي بيرحم، عينالملك حبيبالله هويدا،... ما امضاءكنندگان ذيل كه اين سال به طرف راه بيتالله الحرام مشرف شده بوديم از بس ظلمهاي قونسول مشاراليه به درجه رسيده كه مجبور شديم شكايت اين بيچاره حجاج را به سمع مبارك برسانيم... قونسول مذكور، حجاج ايران را مثل گوسفند به اتومبيلها و كشتيها فروخت» (همان، ص 101).
اعزام هيئت
هيئت ايراني متشكل از آقايان: غفارخان جلالالسلطنه وزيرمختار ايران در مصر و حبيبالله خان هويدا در تاريخ 24/6/1304ق وارد جده شدند (محقق، 1379، ص 26). عبدالعزيز به گرمى از اين هيئت پذيرايي كرد و براساس گزارش هويدا، پادشاه سعودي اظهار تمايل زيادى به نزديكى با ايران از خود نشان داد. هويدا در اين زمينه چنين مىنويسد:
يك شبانهروز در بحره متوقف و دو دفعه با ابنسعود ملاقات شد. فوقالعاده احترام و محبت نمود و هر دفعه خيلى اظهار ميل به تقرب به دولت عليّه مىكرد و مىگفت: «ما با دولت ايران همجواريم و به قدر سىهزار شيعه در نجد و احساء نزد من هستند، مىتوانيد از آنها تحقيق نماييد، آنچه در حق ما شهرت مىدهند، اكثر تهمت و افتراست. انشاءالله شما به مدينه رفته، خواهيد ديد كه آنچه گفتهاند دروغ است! من صريحاً به شما مىگويم و شما هم به دولت عليّه بنويسيد كه من حرمين شريفين را به جان و مال و اولاد خود حافظ و حارسام. مهدومات مكه نيز قبل از ورود من بوده است.
عبدالعزيز در اينجا، موضوع تخريب قبور را به ديگران نسبت داده، ليكن در ملاقات ديگري كه هويدا با وي داشته، تلويحاً به ارتكاب جنايات انجامشده، اعتراف كرده و چنين اظهار مىكند:
«بلى، وهابىها اعتقاد به تعمير قبور و قبهها ندارند و بدعت مىدانند و «خيرالقبور الدوارس» را حديث معتبر مىشناسند. معهذا بعد از ورود خودم، فوراً جلوگيرى كردهام و حاليه نيز با كمال اصرار و الحاح منتظرم كه دول و ملل اسلامى نمايندههاى خود را بفرستند و در امور حجاز قرارى دهند و براى تعمير اين قبور نيز اگر مصمم شوند، مخالفت نمىكنم؛ سهل است، مساعدت خواهم كرد.
وى همچنين دربارة شيعيان نجد مىگويد:
قريب بيست- سىهزار رعاياى شيعى مذهب، در نجد و احساء دارم، سؤال كنيد، همگى در نهايت آزادى و آسودگى و راحتى مشغول كسب و كار خود هستند و هيچ فشارى، نه مذهبى و نه غيرمذهبى، بر آنها نبوده و نيست (همان، ص 27).
عينالملك در گزارش مأموريتش، براى كسب اطلاع از ميزان خرابىها، همواره تلاش جدى مينموده تا اين حادثه مهم را بسيار كمرنگ جلوه داده، وهابيان را بهنوعى، تبرئه كند. در گزارش وى چنين آمده است:
بالاى مناره، قبه مطهّر صعود كرديم، يكصد و سى پله بالا رفتيم و ازآنجا قبه مطهر را زيارت نموديم، زيرا صعود بالاى قبه غيرممكن است. ازآنجا مشاهده نموديم كه فقط پنج گلوله تفنگ به قبه مطهر اصابت نموده و اندكى سوراخ كرده است و ابداً خرابى وارد نيامده است! اولًا: نمىشود حتم كرد كه اين گلوله ها از طرف وهابى ها بوده است! ثانياً: بر فرض اينكه از طرف آنها بوده باشد، واضح است عمدى نبوده است! و در اثناى تيراندازى به همديگر خطاءً به قبّه مطهر اصابت كرده است! و دليل صحت اين نظريه اين است كه قبّه مرقد مطهر، خيلى عظيم و بزرگ است و وهابى ها هم در پشت دروازه و قلعه شهر بودهاند و تعدادشان بيش از سه- چهار هزار بوده است، اگر قصد اصابت مى داشتند، اقلاً دو سه هزار گلوله به قبّه مطهر مى رسيد! بههرحال، فقط آثار پنج گلوله تفنگ در روى قبّه مطهر بود و همچنين آثار چهار- پنج گلوله بر قبه اهلبيت(ع) بود، خادمباشىِ حرم مقدس نيز سه- چهار عدد گلوله آورده و به بنده داد و گفت كه اينها را روى بام حرم يافته و تصور مى كند كه از گلولههايى است كه به قبه مقدس رسيده است. فدوى آنها را تقديم خواهم نمود كه در موزه وزارت معارف محفوظ بماند (همان، ص 50).
مغايرت اطلاعات ارائهشده درگزارش فوق با مطالبي كه منابع ديگر گزارش نمودهاند و در سطرهاي قبلي ذكر شد، كاملاً مشهود است.
هويدا در گزارش ديگري مجدداً تلاش كرده ابن سعود را از اتهام تخريب قبور تبرئه كند. وى از قول ابنسعود چنين مىنويسد:
خيلى اسباب حيرت است كه مسلمانان عالم فقط براى تخريب چند قبر كه قبل از ورود من به دست اين بدوىهاى جاهل مهدوم شده، اين همه اظهار غيرت و حميّت و دردمندى نمودند و در مجامع و منابر و روزنامهها مرا لعن و تكفير كردند و عالم را بر من شوراندند و بدنام خواستند (همان، ص 54).
در مجموع از بررسي وقايع بعدي ميتوان استنباط كرد كه گزارش تهيهشده توسط هيئت اعزامي، نقش مهمي در مواضع ديپلماتيك بعدي دولت ايران در خصوص دولت تازهتأسيس آلسعود داشته و براي آن حكومت بسيار مثبت و به تعبيري زمينهساز موفقيتهاي بعدي بوده است.
تقابل كميسيون دفاع از حرمين شريفين با كنفرانس خلافت اسلامي
در همين زمان آيتالله مدرس با طرح هوشمندانه تشكيل «كميسيون دفاع از حرمين شريفين» در پي آن بود كه با تشكيل اجماعي از نمايندگان دولتهاي اسلامي و تشكيل جبههاي نيرومند از امتهاي مسلمان، ضمن مقابله با اقدامات وهابيان و به انزوا بردن ايشان آنان را مجبور كند كه دست از اعمال وحشيانه خود برداشته و در جهت بازسازي و مرمت جنايات وهابيان اقدامات لازم انجام پذيرد.
دولت وهابي نجد كه بهلحاظ مشكلاتى كه در آغاز راه با آن روبهرو بود، تلاش فراواني داشت كه ضمن پافشارى بر اعتقادات وهابيان در خصوص لزوم تخريب قبور، در عين حال بسيار زيركانه آن را بهنوعى به ديگران نسبت داده و با آوردن نمايندگان كشورهاى اسلامى به حجاز، قدمهاي مهمي براي تثبيت حكومت خويش برداشته و با وقتكشى، آرامآرام به سوى استقرار حكومت خود اقدام كند. براي اين منظور سريعاً دست به كار شده و بهمنظور كاستن عواقب اعتراضات مسلمانان و خنثي كردن طرح مرحوم مدرس مبني بر تشكيل «كميسيون دفاع از حرمين شريفين» پيشنهاد تشكيل كميسيوني را با عنوان «كنفرانس خلافت اسلامي» براي تعيين امور سياسي ـ ديني حجاز داده و از تمامي علما و دولتهاي اسلامي، از جمله دولت و علماي ايران دعوت كرد كه نماينده براي شركت در تعيين امور حكومتي سياسي و ديني حجاز گسيل دارند (همان، ص 29).
به اعتقاد موجاني در اين زمان دو ديدگاه مشخص در ميان رجال سياسى آن عهدِ ايران وجود داشت:
1. گروهى كه سيدحسن مدرس در رأس آنها قرار داشت كه خواهان تشكيل كميسيون دفاع از حرمين شريفين و حضور نمايندگان دول مسلمان بهمنظور حفظ حرمين شريفين و مقابله با اقدامات وهابىها بودند.
2. كسانى كه در رأس اركان ادارى ـ سياسى كشور قرار داشتند و از نظرية هويدا مبنى بر اعزام نمايندهاى به كنفرانس خلافت اسلامى كه توسط وهابىها برگزار مىشد، جانبدارى مىكردند.
در حالىكه گروه اول، حتى حاضر به شناسايى وهابىها نبودند، دسته دوم بدون توجه به ديگران باب مكاتبه و مراوده را با ايشان گشوده بودند (موجاني، 1375).
اين گروه دوم، همان جريان بهايي ـ ماسوني حاكم بر اركان اداري ـ سياسي كشور بود كه براي مديريت و كنترل شرايط و اوضاع و احوال، بسيار تلاش ميكردند.
تقابل ورويارويى مىرفت تا به نفع مجلسيان (جناح آيتالله مدرس) خاتمه يابد كه متأسفانه با خاتمة دورة مجلس پنجم و پايان يافتن آن در روز پنجشنبه 22/11/1304ش موجب شد عملاً از امكان فعاليتهاي مدرس كاسته شود، ولي مدرس بهرغم تعطيلي مجلس به اعتراضات خود ادامه داد و مخالفتهاي وي با حضور در كنفرانس خلافت اسلامي موجب شك و ترديد شيعيان ساير كشورها براي حضورشان در اين كنفرانس شد. در ادامه با انتشار فتواى جمعى از علماى وهابى، داير بر وجوب ويرانى قبور و عدم زيارت اماكن مقدسه و انعكاس آن به ايران، موج جديدي از خشم و نفرت به وهابيان، جهان اسلام را فراگرفت و سبب شد تا بسيارى از كشورهاى مسلمان، به سبب دعوت مدرس، از حضور در كنفرانس چشمپوشي كنند.
بهرغم تلاشهاي مخالفان برگزاري كنگره، و تحريم موضوع، كنگرة خلافت در اول ذىقعده 1344ق / 13مه 1926م با حضور گروهى اندك آغاز شد. در جلسة دوم، شيخ خليل خالدى، قاضىالقضاة سوريه پيشنهاد كرد كه در خصوص ارتباط و اتصال با ساير كشورهاى مسلمان، بخصوص ايران گفتوگو شود.
هنوز كنگره در جريان بود كه علماى نجف اطلاع دادند وهابيان مجدداً به بقيع حمله كردهاند. با دريافت اين خبر، جمعى از علماى تهران، از جمله مدرس، در منزل امام جمعه خويى تجمع كرده و تصميم گرفتند تا كميسيونى براى رسيدگى به وقايع پيشآمده در محل مجلس با حضور سيدحسن مدرس، امام جمعه خويى، امام جمعه تهران، بهبهانى، آيتاللهزاده خراسانى، حاج ميرزا محمدرضا كرمانى، مستوفىالممالك، وثوقالدوله، محتشمالسلطنه، مشيرالدوله و احتشامالسلطنه تشكيل شود و با بررسى پروندههاى موجود در وزارت خارجه و دفتر شاه، تصميمات لازم در اين خصوص گرفته شود (همان).
تصميم مهم كميسيون، صدور ابلاغيهاى به وزارت دربار بود كه تمام بخشهاى وزارت امور خارجه را مكلّف مىكرد تا تمام امور مربوط به حرمين را تنها پس از اطلاع كميسيون اجراكننده در مقابل، دولت وهابى نيز در واكنش به اقدامات كميسيون، فعاليت گستردهاى را آغاز كرد.
شيخ رشيد رضا[5] (م1354ق) شرح مفصلى در روزنامههاى مصر منتشر كرد و در آنها از دولت علّيه ايران با عنوان زندقه ياد كرد كه البته اين مواضع از طرف وي مطلب جديدي نبود، زيرا او قبلاً نيز اتهاماتي از اين دست به شيعيان بسته بود، ولي ايجاد اين فضاي ضدتشيع در اين زمان كاملاً رنگ و بوي سياسي داشت و بديهي است كه روى تند اين تبليغات متوجه جناح مذهبى ايران، به رهبرى مدرس بود، چرا كه بررسى اسناد، نمايانگر اين است كه در اين زمان روابط دربار پهلوى با آلسعود كاملاً دوستانه بوده است.
با افتتاح دورة ششم قانونگذارى و بهرغم مشكلات داخلى موجود، همچنان مدرس و اطرافيانش، پيگير موضوعِ حرمين شريفين بودند.
البته برخلاف روند انتخابات مجالس اول تا پنجم كه سياستمداران مستقل در شهرها رقابت كرده و متنفذان روستايي افراد تحت فرمان خود را... به صفوف رأيگيري ميآوردند، در انتخابات مجلس ششم شخص شاه نتايج انتخابات و بنابراين، تركيب مجلس را تعيين كرد. اين روند تا مجلس سيزدهم ادامه داشت. بنابر اين، مجلس، نهتنها ديگر نهاد مفيد و مؤثري نبود، بلكه نهادي بيخاصيت بود و بهصورت لباس آراستهاي درآمده بود كه بدن عريان حكومت نظامي را ميپوشانيد (ابراهاميان، 1389، ص 171). بديهي است كه از مجلسي اينچنين فرمايشي كه بيشتر نمايندگان آن از فيلتر دربار گذشته بودند، نميشد توقع موضعگيريهاي منطقي مبتني بر حفظ ارزشهاي ديني و مذهبي داشت.
با اينهمه مرحوم مدرس پيشنهاد گفتوگو با نمايندگان كشورهاى مسلمان را براى انعقاد كنفرانس بينالمللى مىدهد تا در آن، آيندة سياسى حجاز مشخص شود. همچنين پيشنهادى با قيد دو فوريت تقديم مجلس مىكند. اين پيشنهاد در واقع، قانونى كردن كميسيون دفاع حرمين شريفين بود، لكن پيشنهاد او با عكسالعمل شديد رئيسالوزرا و بعضى از نمايندگان روبهرو شد. سرانجام بر اثر تعقيب مذاكرات قبل از دستور و پافشارى اعضاى كميسيون، پيشنهاد بهبهانى با امضاى22 تن، از جمله مدرس، بهعنوان ماده واحده در مجلس مطرح شد. اين در حالي بود كه بعضى نمايندگان به سبب اينكه ترديد داشتند كه آيا كميسيون توانايى انجام اقدامى عملى را دارد يا نه، مخالف مطرح كردن ماده واحده در مجلس بودند (محقق، 1379، ص 32ـ33).
اسناد و مدارك ناقص موجود، حكايت از آن دارد كه اين ماده واحده به تصويب رسيد، اما ظاهراً فشار زيادى بر اين جناح مجلس وارد آمد، بهطورى كه تقريباً يك ماه پس از اين، مدرس در تاريخ 7/ 8/ 1305ش در راه مدرسه سپهسالار (شهيدمطهرى) ترور شد و اگرچه از اين توطئه جان سالم به در برد (همان، ص 33)، اما دستكم نتوانست در آن جلسه مجلس حضور يابد. متأسفانه فقدان اسناد و مدارك سبب شده تا پس از اين واقعه، ديگر اطلاعى از نتيجه اقدامات كميسيون و فعاليتهاى مدرس در اختيار نداشته باشيم.[6]
ممنوعيت سفر به حجاز
ممنوعيت سفر به حجاز موضوعي بود كه بعد از رسيدن اخبار و گزارشهاى واصله از عربستان و نگرانىهاى كشورهاى مختلف مطرح گرديد و موجب شد تا مفتى مصر، مسلمانان را از رفتن به مكه منع كند و دولت انگليس نيز اجازه رفتن به حج را به مسلمانان هند ندهد و دولت ايران هم در پي فشار نيروهاي مذهبي به رهبري مرحوم آيتالله مدرس طي مصوبهاي در جلسه يازدهم اسفند 1304ش خود رسمأ اعلام كند: «مقتضى است به اطلاع عامه برسانيد كه دولت از امنيت و آسايش حجاج در حج نگران است و توصيه مىكند كه امسال از حج خوددارى نمايند» (محقق، 1379، ص 66).
اين مسئله كه عبدالعزيز در همان آغاز (تصرف كامل حجاز در شوال 1344ق / دي 1304ش) با آن روبهرو شد، براي او بسيار مهم بود، زيرا علاوه بر اينكه حج يكي از منابع اصلي درآمد حجاز بهشمار ميآمد، ممنوعيت سفر حج به مشروعيت حكام جديد شبهجزيره در جهان اسلام خدشه وارد ميكرد، به همين علت حكام جديد كوشيدند كه نظر مثبت كشورهاي اسلامي را براي رفع ممنوعيت سفر حج بهدست آورند. براي مثال، بايد به نامة نمايندة ابنسعود به كنسول ايران در سوريه اشاره كرد كه در آن كوشش شده تا نظر مثبت دولت ايران جلب شود:
مقصود اين است كه دولت معظمه ايران و رعاياي آن از هر محل و مكاني كه در اين سال درصدد اداي مراسم حج برآيند اطلاع به هم رسانند كه سلطان متبوع فوقالعاده مايل و مشتاق ميباشند كه موجبات رفاهيت و راحتي رعاياي دولت ايران را فراهم ساخته و مسافرت آنان را در حجاز تأمين كند (همان، ص21).
همچنين در 20 بهمن 1304ش نامهاي از ملك عبدالعزيز به جنرال قونسولگري ايران در جده ارسال و در آن اعلام شد كه در حجاز امنيت كامل وجود دارد و مردم در اقامه مناسك اسلامي و زيارت مسجد رسول الله(ص) آزادند و اينكه هدف دشمنان وي از تبليغات و انتشار شايعات به تعطيلي كشاندن شعائر اسلامي است (همان).
در تاريخ 20جمادىالثانى 1344ق پس از آنكه دولت سعودى رسماً تشكيل مىشود، ابلاغيهاى به اين شرح صادر مىكند:
بسمالله الرحمن الرحيم
ابلاغيه پادشاهى به حكومتهاى متحابه
به فضل و عنايت پروردگار، اهل حجاز اجتماع و به پادشاهىِ ما در حجاز، بر طبق كتابالله و سنت حضرت رسول(ص) و خلفاى راشدين و تأسيس حكومت موروثى كه امور حجاز با اهل حجاز باشد، بيعت كردند و به اميد خداوند و توكّل بر ذات اقدسش، قبول بيعت نموديم و استمداد و استعانت از ذات خداوند تبارك و تعالى داريم. پس لقب ما «جلالة ملك الحجاز و سلطان نجد و ملحقاتها» مىباشد و براى امنيت و راحتى و گشايش و سعادت و خوشى ساكنين اين بلاد و عموم حجاج و زائرين، نهايت كوشش داريم و عنقريب آنچه منظور عالم اسلامى است به عمل آيد و از جريان امور حجاز خشنود شوند و از خداوند مسألت مىنمايم كه مرا در انجام اين امر معاونت فرمايند.
وإنّه ولى التوفيق
ملك الحجاز و سلطان نجد و ملحقاتها (همان، ص55-56).
اين اقدام عبدالعزيز به اين علت بود كه كشورهاى اسلامى را در مقابل عمل انجامشده قرار دهد و آنان را به برقرارى ارتباط با سعودى ناگزير كند و ظاهراً تلاشهاي شخصي و حمايتهاي پنهان و آشكار بهعملآمده از وي جواب ميدهد و به نتيجه ميرسد، زيرا متأسفانه از اين پس نهتنها هيچگونه حركت جدّى در جهان اسلام براى وادار كردن سعوديان در پذيرش ترميم قبور و حفظ آثار تخريبشده صورت نپذيرفت، بلكه بهتدريج بهصورت بسيار مرموزانه شرايط عزيمت زائران ايراني از حدوداً 1305ش به بعد فراهم و در نتيجه، شاهد تشرف زائران ايراني به حج ميباشيم و بهرغم اظهارات ملك عبدالعزيز در خصوص وجود شرايط مساعد براي حجاج، متأسفانهفشار دولت سعودى بر شيعيان افزايش مييابد، به شكلى كه در شب هفتم محرم 1347ق مدير شرطه سعودى با تعدادى سرباز به محل برگزارى عزادارى شيعيان ايران حمله و اسباب و وسايل آنجا را غارت مىكند و سيّدى از سادات حجاج، به نام حاجى سيدمحمدباقر را با كمال اهانت به زندان مىبرد. و سختگيرى بر حجاج ايرانى روزبهروز بيشتر مىشود.
در گزارش كنسولگرى ايران در جده به تاريخ 28 محرم 1347ق چنين آمده است:
مأمورين حكومت حجاز در مدينه منوره و در مكه مكرمه با حجاج ايرانى بسيار سختگيرى كردند و نمىگذاشتند كه حجاج به آزادى، خودشان زيارت حضرت پيغمبر(ص) و زيارت ائمه اطهار(ع) در بقيع به عمل بياورند و وعدههايى كه حكومت داده بود، ابداً موقع اجرا نگذاشت، بلكه به خلاف پيشتر، خيلى سختگيرى مىنمايد. متروكات امواتِ حجاجِ ايرانى را كه همه را در مكه معظمه به واسطه مأمورين بيتالمال ضبط كردهاند، تاكنون به جنرال قنسولگرى نفرستادهاند... لهذا از براى تأمين حقوق و شؤون مذهبى رعاياى دولت علّيه ايران در قطعه حجاز، بهتر آن است كه مانند سال گذشته، بلكه بهطور اشدّ، دولت عليّه ايران اوامر مؤكده صادر فرمايند كه هيچكس از ايران به حجاز نيايد و قدغن سخت مقرر فرمايد تا وقتى كه مسائل مختلففيه بهطور احسن و اكمل تسويه شود و تأمينات كافيه، به جهت حفظ حقوق و شؤون مذهبى رعاياى دولت عليّه ايران در حجاز تحت يك قاعده صحيح گرفته شود. به جهت استحضار خاطر اجل عالى به عرض رسيد (همان، ص69).
حسين پيرنظر كاردار ايران در مصر در گزارش خود به وزارت امور خارجه در تاريخ دوم بهمن ماه سال 1307ش صريحاً به اين موضوع اشاره كرده و اظهار داشته است:
اگر دولت ايران براى يكى دو سال ديگر، رفتن به حج را منع مىكرد، حتماً حكومت حجاز حاضر به قبول شرايط پيشنهادى ايران مىشد و درنتيجه، هم براى زائران ايرانى رفع مزاحمت مى گرديد و هم نسبت به تعمير قبور و خرابىهاى بهعملآمده امتيازاتى به دست مى آمد (همان، ص73).
آغاز روابط ديپلماتيك (روند خروج آل سعود از انزواي سياسي)
در اين هنگام و بهرغم برخوردهاي وحشيانه وهابيان با شيعيان و خصوصأ حجاج ايراني عناصر بهائي ـ ماسوني مسلط بر دستگاه سياسي ايران براي ايجاد روابط ديپلماتيك و نزديك با حكومت وهابي حجاز بسيار تلاش كردند.
نقطه عطف در روابط سياسي ايران و عربستان امضاي معاهده مودت بين ايران و مملكت حجاز و نجد و ملحقات آن بود كه در شهريور 1308ش / 1929م در تهران منعقد شد و در فروردين 1309ش حبيبالله هويدا بهعنوان نمايندة ايران و با سمت كاردار، وارد جده شد و با استقبال مقامات كشوري و لشگري روبهرو شد. تأسيس سفارت و همچنين تعيين هويدا به عنوان كاردار، موجبات خشنودي ملك عبدالعزيز را فراهم كرد. روز بعد از تسليم استوارنامه، كفيل وزارت خارجه به سفارت ميآيد و اظهار ميدارد:
هيچوقت اعلي حضرت را تا اين حد شاد و مسرور نديده بودم كه امروزه از ملاقات شما و وصول نامه همايون شاهنشاهي اظهار شادي و سرور علني فرمودند و پس از رفتن شما اعلي حضرت ماها را جميعاً احضار كردند و فرمودند كه نماينده ايران عينالملك با ما بسيار محبت و دوستي دارد و در تأسيس روابط وداديه بين ما و ايران و ازاله سوءتفاهم جديت و خدمت كرده است، لهذا ميل دارم كه همگي شماها جد و جهد نمائيد هميشه او را راضي و خرسندنگاه داريد كه اسباب تكدر خاطر و دلتنگي از طرف شماها براي او حاصل نشود، تمام مطالب و تقاضاهاي او را به فوريت انجام دهيد تا معلوم و ثابت شود كه از خدمات و محبتهاي او تقدير ميشود (همان، ص84).
اينكه چه سوءتفاهمي بين حكومت جديدالتأسيس آلسعود با ايران وجود داشته كه هويدا در رفع آن جديت وخدمت كرده است، جاي سؤال دارد و پاسخ آن يقيناً بازميگردد به اعزام هويدا بهعنوان يكي از دو نماينده ايران براي بررسي وضعيت حجاز و خرابيهاي حاصل از حمله وهابيها، از جمله تخريب اماكن متبركه و مزار ائمّة مظلوم بقيع(ع) و اينكه گزارشهاي وي اساس تصميمگيري ايران در قبال مسئله بوده است. حال چنانچه سوءتفاهم يادشده به مسئله تخريب اماكن مقدسه مسلمانان و اهانت به قبور متبركه ائمه(ع) اشاره داشته باشد، نشاندهندة نقش پنهاني و جديت هويدا براي ناديده گرفتن اين مسئله و توجه نكردن جدي به آن از سوي مقامات ايراني ميباشد. همچنين جالبتوجه و حائز اهميت است كه ملك عبدالعزيز نيز كاملاً در جريان اين جديت و خدمت هويدا بوده و قصد آن داشته است كه بهگونهاي پاسخگوي محبتهاي وي باشد.
در جايي ديگر هويدا ميگويد:
در وقت پذيرايي خيلي محبت و مهرباني اظهار داشتند و فرمودند مسافرت شما خيلي طول و اشتياق ما زياد شد، الحمدالله صحت شما از سال قبل خيلي بهتر است، بلكه جوان شدهايد و چون قدري صحتم منحرف شده و مشغول معالجه بودم نتوانستم زودتر تا جده بيايم، ما شما را از خودمان ميدانيم شما نيز خود را مثل ساير نمايندگان اجانب ندانيد؛ هيچ وقت لزوم به تحيل اجازه نيست هر وقت كه ميل داريد بدون هيچ ملاحظه به ديدن ما بيائيد، چه در مكه و چه در اينجا ما هميشه آماده ملاقات شما هستيم (همان، ص88).
موضوع بهرسميت شناختن رژيم آلسعود و ايجاد روابط ديپلماتيك بين حكومتهاي دولت ايران و آن رژيم، انعكاس وسيعي در سطح منطقه داشت براي مثال، روزنامه الوطن چاپ بغداد، در تاريخ20 ربيعالاول 1348ق در زمينة بهرسميت شناختن دولت حجاز توسط ايران و همچنين نمايندة ايران، حبيبالله خان عينالملك مىنويسد:
دولت ايران حكومت جديدي را كه عبدالعزيز آلسعود در حجاز و نجد تأسيس نموده به رسميت شناخت و اعلي حضرت رضا شاه پهلوي در اين باب تلگرافي به مكه مخابره فرموده است. در واقع، بعد از مقدماتي كه فراهم شده و بعد از مسافرت ميسيون حجاز به طهران كه حامل نامه پادشاه جزيرةالعرب براي وارث تاج و تخت اكاسره بود و براي همين مقصود به طهران رفت، انتظار ميرفت دولت ايران حكومت حجاز و نجد را بشناسد و اكنون كه اين مقصود به حصول پيوست انتظار ميرود معاهده مودت بين مملكتين نيز منعقد گشته و تبادل نمايندگان سياسي بين طرفين بر طبق قوانين جاريه بينالمللي بهعمل آيد.
البته لازم نيست بگويم مكه مركز اين مذاكرات خواهد بود و نماينده ايران به آنجا خواهد رفت و احتمال قوي آقاي حبيباللهخان عينالملك قونسول ايران در سوريه و فلسطين كه در ماه ژوئن گذشته حامل نامه اعلي حضرت پادشاه ايران براي ملك عبدالعزيز بود، مقدمات اين شناخت را فراهم كرد، براي اين منظور تعيين خواهد شد، زيرا مشاراليه كاملاً به اين قضايا آگاه است و علاوه بر اينكه زبان مملكت را بهخوبي ميداند محل اعتماد ملك عبدالعزيز و رجال حكومت حجاز است و شخصاً نزد آنها محترم است و بديهي است كه تعيين او به اين سمت مسئله را بهطور دلخواه حل و تسويه مينمايد و در بعضي مقامات گفته ميشود كه پس از ايجاد روابط رسمي و حصول توافق نظر براي تبادل نمايندگي مشاراليه (عينالملك) تنها نماينده دولت ايران در حجاز خواهد بود (همان، ص 75ـ76).
حبيبالله هويدا در دوران خدمتش در حجاز نيز همچون شام و فلسطين با انگليسى ها سر و سرّ داشت و بهرغم اقامت در سرزمينى كه قلب جهان اسلام شمرده ميشد، طبق معمول و روال هميشگياش به تبليغات بهاييگري خود ادامه ميداد. فعاليتهاى بهايى گرى قنسول ايران موجد بروز آثار سويى شد و در نتيجه، وزارت امور خارجه ايران ناگزير وى را به تهران احضار كرد.
هويدا تا سال 1353ق بهعنوان نمايندة ايران در حجاز مشغول به كار بوده و ملك عبدالعزيز در پايان مأموريتش رسماً از او تشكر و قدرداني كرد.
ميرزا حبيباللهخان عينالملك در طول دوران خدمتش در جدّه موفق شد كه فشارهاي وارده از سوي نيروهاي مذهبي را براي بازسازي اماكن تخريبشده توسط وهابيان را خنثي كرده و ارتباطات ديپلماتيك و دوستانهاي بين دربار پهلوي و ابنسعود بهوجود آورد، بهگونهاي كه كليه تلاشها در جهت بازسازى و تعمير قبور بقيع كاملاً بياثر باقي ماند.
بديهي است كه اگر عملكرد جريان قوي و قدرتمند هوادار آلسعود در دستگاه اداري ـ سياسي پهلوي نبود، مساعي علما، نمايندگان مجلس و كليه نيروهاي مذهبي كه در آن مقطع زماني عزمي راسخ براي برخورد با اين جريان انحرافي داشتند به بار مينشست و با بهرهگيري از افكار عمومي مسلمانان جهان اين رژيم انحرافي را در همان ابتداي تشكيل وضعيت ضعف و ناتواني با چالشي بزرگ روبهرو ميكردند و آن مقطع مهم زماني متأسفانه به بزرگتربن فرصتسوزي ممكن در برخورد با عناصر متحجر فرقه وهابيت تبديل نميشد.
نتيجهگيري
در اين نوشتار، مشخص شد كه چگونه جريان قوي بهايي ـ ماسوني حاكم بر دستگاه حكومت پهلوي موفق شد موج اعتراضات قوي و اثرگذار ايجادشده عليه آلسعود را كنترل كرده و با مديريت زمان و اتلاف وقت كه سرانجام بهپايان يافتن عمر مجلس [مستقل] پنجم و تشكيل مجلس [دستنشانده] ششم و در نتيجه خالي شدن مجلس از نيروهاي مستقل و مذهبي ضدآلسعود منجر شد، شرايط را براي اجراي اهداف خود مهيا سازد و موفق شد كه طي يك پروسه زمانبنديشدة دقيق و حسابشده، در مرحله اول موضوع كميسيون دفاع از حرمين شريفين كه توسط آيتالله مدرس مطرح شده بود و اين ظرفيت را داشت كه نيروهاي مذهبي داخلي و خارجي را عليه وهابيان متحد و متشكل سازد، به فراموشي سپرده شود و در مرحله بعد، موضوع تحريم حج كه در صورت ادامه يافتن علاوه بر ايجاد بحران مشروعيت براي زمامداران حجاز از لحاظ اقتصادي نيز ضربه سنگيني براي حكومت تازهتأسيس آلسعود بود، از دستور كار خارج شود و پس از كسب اين امتيازات در مرحله آخر موفق شود كه برخلاف تمايل جامعه مذهبي ايران كه شديداً مخالف حكومت وهابي حاكم بر سرزمين حجاز بودند، دولت ايران رسماً دولت آلسعود را بهرسميت شناخته و روابط ديپلماتيك و مناسبات دوستانه با آن برقرار كند. بهعبارت ديگر، دولت آلسعود در خاتمه اين پروسه موفق شد با حمايتهاي پنهان و آشكار جريان يادشده، بدون پرداخت هرگونه هزينهاي در برابر جناياتش به تمامي اهدافش نايل شود.
به هرحال، واقعة هشتم شوال از جهات مختلفي حائز اهميت و قابل بررسي است كه يكي از محورهاي مهم آن نقش مرموز و پنهان جريان بهائيت در آن است.
منابع
ابراهاميان، يرواند (1389)، ايران بين دو انقلاب، چ هفدهم، تهران، ني.
اعتماد السلطنه، محمد حسن (1389)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چ هفتم، تهران، اميركبير.
افراسيابي، بهرام (1374)، تاريخ جامع بهائيت، چ پنجم، تهران، سخن.
باقي، عبدالعلي (1370)، مدرّس مجاهدي شكست ناپذير، تهران، تفكر.
حلبي، علي اصغر (1390)، تاريخ نهضتهاي ديني _ سياسي معاصر، چ چهارم، تهران، زوّار.
خنجي، محمدعلي، بررسي انتقادي چند شعار بهائيت، تاريخ معاصر (بهار 1388)،، ش 49.
رضواني، علي اصغر (1387)، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، چ پنجم، تهران، مشعر.
فردوست، حسين (1371)، ظهور وسقوط سلطنت پهلوي، چ پنجم، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي.
فقيهي، علي اصغر، تاريخ و عقايد وهابيان، كتابفروشي سيد عبدالحسين كتابچي، بي جا، بي نا.
قاضي عسكر، سيد علي (1378)، تخريب و بازسازي بقيع به روايت اسناد، چ چهارم، تهران، مشعر.
كسروي، احمد (1390)، تاريخ مشروطه ايران، چ بيست و چهارم، تهران، امير كبير.
محقق، علي (1379)، اسناد روابط ايران وعربستان سعودي، تهران، وزارت امور خارجه.
مطهري، مرتضي (1389)، بررسي اجمالي نهضتهاي اسلامي در صد سال اخير، چ چهلم، تهران، صدرا.
مكّي، حسين (1358)، مدرّس قهرمان آزادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
موجاني، سيدعلي، مدرّس و كميسيون دفاع حرمين شريفين (1375)، تاريخ روابط خارجى، ش 9، ص 25-35.
نجمي، محمد صادق (1390)، تاريخ حرم ائمه بقيع(ع) و آثار ديگر در مدينه منوره، چ نهم، تهران، مشعر.
ولايتي، علي اكبر (1376)، ايران و مسئله فلسطين – بر اساس اسناد وزارت امور خارجه، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامي.
هاشمي، سيد رضا، نبيل الدوله، تاريخ معاصر (1388)، ش 49، ص 115-161.
پينوشتها:
[1]. ابن تيميه ( 661-728 ه.ق) تقي الدين احمد بن عبدالحريم حراني متکلم و فقيه مشهور حنبلي که در حران متولد شد و در دمشق فوت کرد يکي از سلفيه يا بنياد گران مشهور و شايدجنجالي ترين چهره آن جماعت است.
[2]. بر اساس گزارشات تاريخي وهابيون در سال 1216 ه.ق به رهبري امير سعود با لشگري بسيار، متشكّل از مردم نجد و عشاير جنوب و حجاز و تهامه و ديگر نقاط، به قصد عراق حركت كرد. وى در ماه ذىقعده به شهر نزديك شد و آنجا را محاصره كرد.سپاهش برج و باروى شهر را خراب كرده، به زور وارد آن شدند و بيشتر مردم را، كه در كوچه و بازار و خانهها بودند، به قتل رساندند. (محمد صادق نجمي ،تاريخ حرم ائمه بقيع(ع)و آثار ديگر در مدينه منوره ،ص 39.). كربلا پس از اين حادثه به وضعى در آمد كه شعرا براى آن مرثيه مىگفتند.
[3]. از افراد سرشناس بهائي – ماسوني به صورت نمونه ميتوان به عليقلي خان نبيل الدوله ، از سران بهائيت امريکا نام برد او در جواني، منشي و مترجم عباس افندي در حيفا بود و سپس حسب الامر او به عنوان دستيار و مترجم ميرزا ابوالفضل گلپايگاني ( نويسنده و مبلغ طراز اول بهائي ) به امريکا رفته همپاي نفوذ در سفارتخانه ايران در واشنگتن موفق گرديد در سازمان فراماسوني آمريکا مقام « ژنرال ماسوني» و درجه 33 فراماسوني را کسب نمايد که عاليترين نشان ماسوني مي باشد ، وي همچنين داراي جايگاه مهمي در تشکيلات فرقه بهائيت بود. همسر آمريکايي وي ( فلورنس) نيز ليدر زنان بهائي آمريکا بود.(سيد رضاهاشمي، «نبيل الدوله »، فصل نامه تاريخ معاصر، شماره 49 ،ص 115)
[4]. البته بهائيت جهاني همواره اين تصور را داشته است که ايران همان ارض موعودي است که بايد نصيب بهائيان شود و لذا بهائياني که تابعيت ايراني داشتند براي تصاحب مشاغل سياسي معمولاً منعي نداشتند. فردوست در خصوص افراد بهائي شاغل در حکومت پهلوي مي گويد:« بهائي هايي که من ديده ام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين کاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوسهاي بالفطره بودند» (حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1 ، ص 375).
[5]. محمد رشيد رضا(1282-1354ق) : محمد رشيد بن علي رضا بن محمد قلموني، اصالتي بغدادي و نسبي حسيني دارد، صاحب مجله المنار و يکي از رجال اصلاح طلب اسلامي، و از نويسندگان، عالمان به حديث و ادب و تاريخ و تفسير است. در واقع مي توان گفت که وي نامدارترين شخصيت نهضت موسوم به سلفيت يا اصل گرايي است.( علي اصغرحلبي، تاريخ نهضتهاي ديني – سياسي معاصر، ص81 ) مرحوم مطهري او را بيش از آنکه تحت تأثير افکار سيدجمال و عبده بداند، تحت تأثير انديشه هاي ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب دانسته و بيش از آنکه مبلغ اصلاح محسوب نمايد، مبلغ وهابيگري قلمداد مي کند.(مرتضي مطهري، بررسي اجمالي نهضتهاي اسلامي در صد سال اخير، ص 40).
[6]. در ادامه رضاخان در طي برگزاري انتخابات مجلس هفتم، با مداخله آشکار در انتخابات و حذف آراي مرحوم مدرس به وي، اجازه راه يابي به مجلس را نداد و سپس در ۱۳۰۷ش به دستور وي مدرس دستگير و تبعيد و سرانجام در دهم آذر ماه سال يکهزارو سيصدو شانزده هجري شمسي به شهادت رسيد [ روز شهادت وي روز مجلس ناميده مي شود].