چه خاکی است که آیینۀ چهار ستارهست؟
که در نگاه پر از اشک، کربلای دوبارهست
چه باغی است که از پشت سروهای شهیدش
نگاه ملتهب آفتاب، گرم نظارهست
غروبها به هوای نسیم، خاک معطر
برای زخم دل زائران خود پی چارهست
قسم به درد دل بوتراب از غم آتش
که خاک سوخته در سینهاش هنوز شرارهست
عجیب نیست که هر گوشهاش، به خنده شهیدی
برای سرزدن از خون در انتظار اشارهست
چه باک اگر نفسش را بریده شیخ به تزویر
که عشق معنی افتادن نفس به شمارهست
طلوع میکند اما دوباره از دل این خاک
همان کسی که برای نهاد نور، گزارهست