عادت به گنبد دادهام چشم ترم را
این بارگاه اما به هم زد باورم را
در روضهات میسوزم و امیدوارم
بادی به سویت آورد خا کسترم را
سنگین شده بر شانههایم، میگذارم
روی ضریحی که نمیبینم، سرم را
آباد کردی خانهام را، زیر دینم
باید بسازم پس برای تو حرم را
با اشکهایم حوض میسازم در این صحن
میسازم اینگونه بهشت و کوثرم را
داراییام را پای گنبد میگذارم
حتی النگوی طلای د خترم را
میآید آن روزی که قدر سجده جا نیست
هر قدر میگردد سرم، دور و برم را
جبریل هم میآید و میخواهد این را:
بگذار زیر پای زائرها پرم را
چیزی نمانده تا زمانی که بکوبم
بر بام کعبه پرچم یا حیدرم را
آل سعودی نیست، دیگر میتوانم
راحت ببوسم آستان دلبرم را
آن روز میخوانم چه زیبا در بقیعت
با سجده بر تربت، نماز آخرم را