ای کاروان گمشده در خاک! بر چشمتان غبار کشیدند
در انتظار قافلۀ بعد، ماندند و انتظار کشیدند
در سرزمین امن الهی، آتش زدند خیمۀ حق را
از خانۀ خدا چه بگویم؟ هر گوشهاش حصار کشیدند
ما با خطر غریبه نبودیم، آنجا که در بقیع همینها
گرد مزار آینههامان، هی سیم خاردار کشیدند
عید است و ماجرا شده تکرار، چون داستانمیثم تمار
بر نخلهای خشک بیابان، یک سر طناب دار کشیدند
فریادشان به قدر سکوت است، آل سعود، آل سقوط است
این طایفه همان دم اول، از بندگی کنار کشیدند
دلدادۀ دو روز حیاتاند، مصداق بارز جمراتاند
این خیل بیخدای خردکش، از کعبه نیز کار کشیدند
***
در اشکهای بدرقه ماندیم، دادیم عکس حاجی خود را
نقاشهای سنگ تراشی، امروز بر مزار کشیدند