دیگر نمیافتد درِ هر خانه گذارش
هرکس که بیفتد به کریمان، سر و کارش
جانها به فدای کرم آن که ز احسان
بخشد به فقیران همۀ دار و ندارش
یک مرد که در خانۀ خود نیز غریب است
دیگر چه امیدیست به شهرش؟ به دیارش؟
باغی که پر از لالۀ پرپر شده باشد
تشتی است پر از خون که نشستهست کنارش
مردی که غریب است چنین در همۀ عمر
بعد از خودِ او باز غریب است مزارش
ای کاش مرا گرد مزارش بگذارند
تا با مژه جارو بکنم گرد و غبارش ...