صبرت ادامۀ نفس خستۀ علیست
سنگ صبور غربت تو کیست غیر چاه؟
صلحت نشان کوچکی از این غریبی است
واژه کم است پیش تو سردارِ بی سپاه
وقت نماز هم به تنت بستهای زره
آه از جماعتی که از این داغ غافلاند
راه تو روشن است ولی سست ماندهاند
این قوم تا همیشۀ تاریخ جاهلاند
قومی که رسمشان فقط آشوب کردن است
نان و نمک گرفتن و بیعت شکستن است
هنگام صلح از هوس جنگ دم زدن
وقت نبرد گرم تماشا نشستن است
نامت غریب مانده و رسمت غریبتر
در کوچهها غریبی و در خانه بیشتر
غربت کنار نام تو معنا گرفته است
ای مرقدت شبیه به ویرانه بیشتر
******
در لشکر تو قحطی ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
هر چند سکوت کرده بودی اما
فریاد تو در سکوت پنهان شده بود