بی تو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بی اطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
حرفها در سینه داری و نداری محرمی
مردها در سینه میماند شکایتهایشان
زهر خود را ریخت آخر بر لب معصوم تو
جعدهها را مار خواهد کرد جرأتهایشان
سکهها، سردارها را چون غلامی میخرند
وه در آن بازار، پایین بود قیمتهایشان
خون دل از سرزنشها میخوری و میخورد
بر دل آیینهات سنگ ملامتهایشان
ای امیر صفشکن! صفین میلرزد به خود
پیش شمشیر تو پوشالیست هیبتهایشان
بر تن دشمن بهجز پیراهن نیرنگ نیست
نیستی یک لحظه غافل از سیاستهایشان
شانههایت کم نیاوردند زیر بار درد
خم نخواهد کرد پشتت را خیانتهایشان
خارها رفتهست در چشم حقیقتبین تو
کوچهها شرمنده از دست جسارتهایشان
***
انتظار تیز تیغ ما به پایان میرسد
تازه آن دم هست آغاز مصیبتهایشان